خانه » همه » مذهبی » سطرهاي سفيد

سطرهاي سفيد

سطرهاي سفيد

قصه هاي قرآن به صورت کامل و خطي روايت نشده اند؛ تمامي اين قصه ها با خلأهاي روايتي روبرويند. کامل ترين و طولاني ترين قصه قرآني، قصه يوسف است. در اين قصه نيز، همه چيز به طور کامل با تکيه بر جزئيات نقل شده است. برخي از قصه هاي قرآني در حد اشاره و گاه براي يادآوري، نازل شده اند. در اين موارد فرض بر اين است که

82610d9a 1209 4e48 8704 a0190099ba5a - سطرهاي سفيد

m487 - سطرهاي سفيد
سطرهاي سفيد

 

نويسنده: حسن محمودي

 

(پيرامون شگردهاي داستاني در ادبيات کهن)
 

قصه هاي قرآن به صورت کامل و خطي روايت نشده اند؛ تمامي اين قصه ها با خلأهاي روايتي روبرويند. کامل ترين و طولاني ترين قصه قرآني، قصه يوسف است. در اين قصه نيز، همه چيز به طور کامل با تکيه بر جزئيات نقل شده است. برخي از قصه هاي قرآني در حد اشاره و گاه براي يادآوري، نازل شده اند. در اين موارد فرض بر اين است که مخاطب تمام ماجرا را با جزئياتش مي داند و بر آن وقوف دارد؛ و يا اينکه اصل آن قصه وجود دارد. در مواردي قرآن به اين بسنده مي کند که به نقطه عطف ها و فراز و فرودهاي مهم يک قصه اشاره کند؛ گاهي نيز بدون آن که کل ماجرا روايت شود، با تکيه بر موقعيت هايي خاص و تغيير در برخي از نقطه اوج، قصه اي ديگر ارائه مي دهد. بيشتر مواقع در قرآن امر مهم، بازخواني قصه هاي ديني است. قرآن بر قصه هاي ديني به عنوان تاريخ محض تأکيد ندارد و قصدش اين نيست که وجود پيامبري يا قومي را، با ذکر جزء به جزء نشانه هاي مربوط به آن، به اثبات برساند. فرض قرآن بر اين اصل استوار است که آن چه روايت مي کند، وجود دارد و مخاطب آن، ذره اي شک و ترديد در درستي روايت ندارد. بنابراين در قرآن با زمينه سازي يک روايت و ماجرا، به صورتي که در کتاب هاي ديني ديگر وجود دارد، روبرو نيستيم. از سوي ديگر بايد توجه داشت که قرآن کتابي است کاملاً متفاوت با ديگر کتاب هاي ديني؛ به گونه اي که در خود آن بر معجزه بودنش تأکيد مي شود. بخشي از مسئله معجزه بودن قرآن بر مي گردد به شيوه بيان آن؛ بخشي ديگر نيز مربوط به قرآن و رسولش است؛ اين که پيامبر اسلام آورنده قرآن، امّي و بي سواد بوده است. در واقع فرض قرآن بر اين است که پيامبرش قبل از آن هيچ از اين روايت ها نمي دانسته و مخاطب قرآن نيز بي سواد است و در زمان و مکان نزول قرآن، تعداد اندکي، برخي از روايت ها را مي دانند که آنان نيز از دانشمندان و راويان اديان ديگر هستند. امي و بي سواد بودن پيامبر اسلام با توجه به شيوه بياني قرآن بر معجزه بودن آن تأکيد بيشتري دارد. شيوه بياني اين کتاب آسماني به گونه اي است که پس از گذشت چندين قرن از نزول آن، از بديع ترين کتاب ها به شمار مي رود و کتاب ديگري را نمي توان نام برد که توانسته باشد به شيوه بياني قرآن نزديک شود.
قرآن داراي بي شمار جلوه هاي هنري و بدايع روايتي است که با وجود ابيات مکتوب بشري، همچنان در نوع خود بي نظيراست. در اينجا برخي از بدايع و جلوه هاي روايتي آن را به اختصار بر مي شماريم.

تنوع در شيوه بياني و اسلوب
 

اغلب نويسندگان کتاب هاي ادبي مهم و روايتي از يک شيوه بياني خاص استفاده کرده اند. با وجود تأکيد بر تنوع شيوه بياني در برخي از مکاتب ادبي جديد، کمتر موردي را مي توان يافت که مانند قرآن تا اين اندازه از تنوع برخوردار باشد. تنوع و گوناگوني شيوه هاي روايت قرآن، چنان است که نمي توان يک شيوه روايتي را بر سراسر اين کتاب حاکم دانست و ديگر شيوه ها را در درجه دوم و غيره قرار داد. به جهت چگونگي بيان در قصه هاي قرآن، هر قصه شيوه خود را دارد و اين گونه نيست که تمامي قصه ها از شيوه مشابهي برخوردار باشند. نويسندگان مشهور و مطرح، سبک خاصي دارند که تمامي قصه هاي آنان متأثر از همان شيوه و سبک خاص است؛ به گونه اي که اغلب اگر نام نويسنده حذف شود، مخاطب آشنا با آثار و سبک نويسنده، مي تواند پي ببرد که اين قصه مربوط به کدام نويسنده است. از سوي ديگر، نويسندگان در شيوه بياني که دارند، تأثير گرفته از شيوه هاي پيش از خود هستند. مدت ها طول مي کشد تا در طي دوره اي از آفرينش ادبي، يک نويسنده بتواند نشان خاصي از خود باقي بگذارد. با اين حال، باز هم اثر يک نويسنده بر مبناي آثار پيش از او شکل مي گيرد.
قرآن کتابي است که با تمام کتاب هاي پيش و پس از خود تفاوت دارد. اگر چه امکان دارد در مضمون قصه هاي مشترکاتي با کتاب هاي آسماني پيش از خود داشته باشد، اما به لحاظ و تنوع اسلوب همچنان بي همتا است. اين تنوع در شيوه بيان قرآن، يکي از مهمترين ويژگي هاي اين کتاب است که به آن جنبه ادبي و هنري بي نظيري بخشيده است. در واقع مي توان گفت که سرچشمه و تجلي تمامي سبک ها و شيوه هاي بياني را در آن مي توان مشاهده کرد. امکان ندارد شيوه بياني را يافت که نمونه اش در قرآن وجود نداشته باشد. از شگفتي ها و برجستگي هاي اين کتاب، يکي هم اين مسئله است که گاه در قصه اي از قصه هاي قرآن، شماري از شيوه هاي بياني با يکديگر تلفيق شده و شيوه منحصر به فردي را به وجود آورده اند.

سفيدخواني هاي روايتي
 

يکي از ويژگي هاي ادبي و هنري قصه هاي قرآن به لحاظ سطرهاي سفيدي است که در ميان قطعه ها و قسمت هاي مختلف قصه هاي آن وجود دارد. هر قصه قرآني به تکه هاي مختلفي تقسيم مي شود و به مانند تکه هايي از يک پازل که کل واحدي را مي سازند، در کنار يکديگر چيده مي شوند. در اين ميان، بين تکه هاي کوچک اين پازل، شکاف ها و خلأهايي وجود دارد که به خواننده مجال مي دهد تا خود او اين شکاف ها را پر کند. در اين ميان خواننده با روايت هاي ديگر از آن قصه آشنا است که خود، آنها را به ياد مي آورد. اين به ياد آوردن در مورد قصه هاي قرآن به گونه اي است که به خواننده امکان لذت بردن از متن و خواندن را مي بخشد. اگر هم خواننده با روايت هاي قبلي از آن قصه آشنا نباشد، مجال تأويل متن براي او پيش مي آيد، در ساده ترين وجه براي خواننده سطحي مي توان گفت که لااقل از قدرت تخيل خود و ذهن قصه سازش استفاده مي کند. در قصه هاي قرآني، اغلب به سرفصل ها و نقطه عطف ها اشاره مي شود و خواننده خود با توجه به تجربه ها و اندوخته هايش، فواصل بين اين نقطه عطف ها را پر مي کند. در بازخواني متون کلاسيک، بهترين شيوه براي بازخواني و به دست دادن تأويل جديد اين است که آن متن را به صورت ناکامل درآورند تا ذهن مخاطب آن را با توجه به ذهنيت و قوه تخيل خود بسازد. قرآن نيز چنين شگردي را در بازخواني روايت هاي ديني پيشين به کار مي گيرد. اشاره هاي قرآن بيشتر براي ايجاد موقعيتي است تا برجاي مانده و خلأهاي ايجاد شده است که مخاطب با استفاده از تخيل و تجربه اش آنها را پر مي کند. هر چقدر درک و تحليل و تجربه بشري نسبت به هستي عميق تر باشد، درک و فهم آن براي مخاطبش از بار معنايي و قدرت لذتبخشي بالاتري برخوردار خواهد بود.
از سوي ديگر در روايت و شيوه بياني قصه هاي قرآن، نوعي قرينه سازي وجود دارد. اين قرينه سازي در ذهن مخاطب شکل مي گيرد و مجالي به وجود مي آورد تا مخاطب در ذهن خود به تصويرسازي بپردازد.
در ديگر کتاب هاي ديني مانند انجيل (عهد جديد) و تورات (عهد عتيق) اين مجال وجود ندارد و همه چيز با دقت تمام و تکيه بر جزئيات بيان مي شود. در اين روايت ها همه چيز مدام تکرار و يادآوري مي شود؛ در حالي که در روايت قرآني، به اشاره هايي بسنده مي شود.

تدوين قصه هاي قرآني
 

روايت قرآن از قصه هاي ديني پيش از آن به گونه اي تدوين شده که بازخواني تازه اي از آنها به دست مي دهد و قطعه هاي خاصي از يک قصه در زمان و مکاني متنوع، شکلي بديع به آن داده است. بخشي از اين چگونگي روايت، مربوط به اعجاز قرآن است. شيوه بازخواني قصه هاي قرآن به گونه اي است که مثلاً يک رمان ده جلدي قطور در کمتر از يک جلد تدوين شود و با حفظ مفهوم و معناي خود، بار معنايي بيشتري نيز همراه داشته باشد. به عبارتي مي توان چنين گفت که حشو و زوايد در اين قصه ها پيراسته شده و بيان، پالايشي تازه يافته است. اما بايد توجه داشت که در اغلب موارد، قرآن بنا را بر آن مي گذارد که مخاطب با اصل قصه آشنايي دارد و يا اينکه مي تواند به آن دسترسي پيدا کند. در قرآن همواره قصه هاي موجود مورد اشاره قرار مي گيرند. در مورد کامل ترين قصه قرآن، يعني قصه يوسف نيز مي توان گفت که در اغلب موارد، روايت بر فرض بنا شده است که مخاطب مي توان شکاف ها و خلأهاي روايتي را پر کند. همان گونه که قبل از اين نيز اشاره شد، مخاطب مي تواند اين شکاف ها را با تخيل و ادراک خود پر نمايد. پديد آمدن تفسيرهاي مختلف در کنار قرآن، نشان دهنده اين واقعيت است که در اغلب موارد، رجوع به اصل قصه و توضيح خلأهاي روايتي، ضروري بوده است.
در اينجا براي روشن شدن بحث، قصه يوسف و آغاز آن در تورات (عهد عتيق) و قرآن را بررسي مي کنيم:
در روايت تورات چنين آمده است:
چون يوسف هفده ساله بود گله را با برادران خود چوپاني مي کرد و آن جوان تا پسران بلهه و زلفه، زنان پدرش مي بود و يوسف از بد سلوکي ايشان خود پدر خود را خبر مي داد و اسرائيل يوسف را از ساير پسران خود بيشتر دوست داشتي زيرا که او پسرِ پيريِ او بود و برايش ردايي بلند ساخت + و چون برادرانش ديدند که پدر ايشان او را بيشتر از همه برادرانش دوست مي دارد از او کينه داشتند و نمي توانستند با وي به سلامتي سخن گويند + و يوسف خوابي ديده آن را به برادران خود بازگفت پس بر کينه او افزودند و بديشان گفت اين خوابي را که ديده ام بشنويد. + اينک ما در مزرعه بافه هايي مي بستيم که ناگاه بافه من بر پا شده بايستاد و بافه هاي شما گرد آمده به بافه من سجده کردند. + برادرانش به وي گفتند آيا في الحقيقه بر ما سلطنت خواهي کرد و بر ما مسلط خواهي شد و به سبب خواب ها و سخنانش بر کينه او افزودند. + از آن پس خوابي ديگر ديد و برادران خود را از آن خبر داده گفت اينک باز خوابي ديده ام که ناگاه آفتاب و ماه و يازده ستاره مرا سجده کردند.+
عهد عتيق، سفر پيدايش، باب سي و هفتم
توجه داشته باشيم که خواننده اي که تورات را از آغاز خوانده است، در فصل هاي قبل، از تمام جزئيات مربوط به زندگي و خاندان يوسف آگاه شده است و سرگذشت او را با تمام جزئيات مي داند.
و اما آغاز قصه يوسف در قرآن:
آن گاه يوسف به پدر خود گفت: اي پدر، من در خواب يازده ستاره و خورشيد و ماه ديدم، ديدم که سجده ام مي کنند. + گفت اي پسر کوچکم، خوابت را براي برادرانت حکايت مکن، که تو را حيله اي مي انديشند. زيرا شيطان آدميان را دشمني آشکار است. + و بدينسان پروردگارت تو را بر مي گزيند و تعبير خواب مي آموزد و همچنان که نعمت خود را پيش از اين بر پدران تو ابراهيم و اسحاق تمام کرده بود بر تو و خاندان يعقوب هم تمام مي کند که پروردگارت دانا و حکيم است. + در داستان يوسف و برادرانش براي آنها که از آن پرسيده اند عبرت هاست. + آن گاه که گفتند: يوسف و برادرش نزد پدرمان محبوب تر از ما هستند، حال آنکه ما خود گروهي نيرومنديم، پدرمان در گمراهي آشکاري است. + يوسف را بکشيد، يا در سرزميني ديگرش بيندازيد تا پدر، خاصِ شما گردد و از آن پسر مردمي شايسته به شمار آييد.
قرآن کريم، سوره يوسف، ترجمه عبدالمحمد آيتي
مي بينيم که نوع تدوين و چگونگي افشاي اطلاعات در قرآن از شکل و شيوه مدرن تري برخوردار است ضمن اينکه به داستاني که وجود دارد، اشاره مي شود. و در واقع قرآن از ابتدا فرض را بر آن نمي گذارد که مخاطب از اين قصه هيچ نمي داند. اگر چنين فرضي در کار بود، مي بايست به مانند کتاب هاي قبلي شجره نامه يوسف و روند شکل گيري خاندان او را توضيح مي داد. اما مي بينيم که چنين نيست، و قرآن مدام بر روايت هاي قبل از خودش تأکيد دارد؛ حال آن که مي دانيم اين قصه در برابر خواست پيروان فرود آمده است و قصد آن است که براي ياران پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم)، قصه اي باشد که سرگرمشان نيز بکند؛ قرآن اين بار تأکيد را بر «نقل» قصه مي گذارد و در اين قصه کمتر نشانه اي از جملات معترضه که در ديگر قصه ها وجود دارد، ديده مي شود.
کل ماجراي يوسف و برادرانش حالت پازلي کامل را دارد. از مهمترين ويژگي هاي اين قصه چگونگي چيده شدن قطعات اين پازل در کنار يکديگر است. از سوي ديگر قصه يوسف کامل ترين قصه قرآن است.

شيوه غيابي روايت
 

در اغلب قصه هاي بشري، قصه از زبان راوي که خود بشر است نقل مي شود. اگر راوي داناي کل باشد، قصه به صورت سوم شخص مفرد روايت مي شود. در صورتي که داستان به صورت اول شخص مفرد روايت شود، راوي يکي از شخصيت هاي قصه است. در جايي که راوي، شخصيت اصلي قصه نيز باشد، حضور او نمود بيشتري مي يابد. در هر کدام از اين حالت ها، اين راوي است که با زمينه سازي، بستر رشد و نمو شخصيت ها و حوادث را فراهم مي آورد. در واقع حوادث و شخصيت ها نشأت گرفته از ذهن خالق خود هستند. به عبارتي تلاش راوي و نويسنده در جان بخشي به شخصيت ها و باورپذيري آنچه نوشته، در نگاه کلي به اثر مشهود است. خالق قصه هاي غيرديني، انساني است که هر آنچه مي نويسد محصول تخيل و تجربه زميني او است. در برخي موارد نيز امکان دارد قصه در برخي از عناصرش، نشأت گرفته از کهن الگويي ذهني باشد که اين کهن الگو ريشه در تاريخ فرهنگي و اجتماعي نويسنده دارد. در مقابل اين شيوه، نوع ديگري از روايت وجود دارد که حالت غيابي دارد. در اين حالت گوينده به روايتگري حوادث و ماجراها بسنده مي کند و تعهد دارد که در حد گزارشگر و ناقل اخبار و اقوال باقي بماند. البته اين شيوه را در برخي از قصه هاي غيرديني نيز مي توان مشاهده کرد.
مخاطب قصه هاي قرآن، با توجه به نوع روايت اين قصه ها، اين را مي داند که حوادث و رويدادهاي سازنده اين قصه ها از قبل وجود داشته است؛ شخصيت هاي قصه هاي قرآني و ماجراهايي که نقل مي شود، قبل از روايت قرآن در کتاب ها آسماني ديگر از جمله تورات و انجيل وجود داشته است. همان گونه که اشاره شد، قرآن اين قصه هاي از پيش تعيين شده را بازخواني کرده است و اصل ماجرا بر اين فرض استوار است که مخاطب در بسياري از موارد قصه را مي داند، و يا منبعي براي حصول اين دانايي وجود دارد و امکان دسترسي به آن برايش مقدور است. مخاطب قصه هاي قرآني به اين مسئله واقف است که شخصيت هاي اين قصه ها از قبل به وجود آمده اند و در روندي تاريخي شکل گرفته اند و تراشيده و پرداخت شده اند. بنابراين در روايت قرآن با جان بخشي و شخصيت پردازي مجدد به اين شخصيت ها روبرو نيستيم. در واقع تعهد قرآن بر اين امر قرار گرفته که ماجرا و شخصيت هاي از پيش وجود داشته را بداند. مي توان گفت که تعهد قرآن در اين مورد، قبل از هر چيز، در توجه آن به امانتداري براي نشان دادن صادقانه در آنچه روايت مي کند، است. برخي مي پندارند قرآن بدين وسيله قصد آن دارد که راه را بر هر گونه خيالپردازي و رؤيابافي ببندد. ابن عده چنين استدلال مي کنند که قرآن با اتخاذ چنين شيوه اي قصد جلب اعتماد و يقين مخاطبانش را در صدق آنچه روايت مي کند، دارد. با اين استدلال مخاطب مي بايد بر قصه هاي از پيش موجود، وقوف داشته باشد. به اعتقاد نگارنده، شيوه غيابي در قرآن قبل از هر چيز اين امکان را پديد مي آورد که قصه از تحکم و تأثيرپذيري بيشتري برخوردار باشد.
در اينجا نمونه اي از شيوه روايت قرآني در قصه اصحاب کهف مثال آورده مي شود:
ما خبرشان را به راستي براي تو حکايت مي کنيم: آنها جوانمرداني بودند که به پروردگارشان ايمان آورده بودند و ما نيز بر هدايتشان افزوديم. بر دلهايشان نيرو بخشيديم، آن گاه که برخاستند و گفتند: پروردگار ما پروردگار آسمان ها و زمين است. جز او کسي را خدا نخوانيم که هرگاه چنين کنيم، سخني سخت کفرآميز گفته باشيم. اينان که قوم ما هستند، به جز او خداياني اختيار کرده اند. چرا براي اثبات خدايي آنها دليل روشني نمي آورند؟ کيست ستمکارتر از کسي که به خدا دروغ مي بندد؟ اگر از قوم خود کناره جسته ايد و جز خداي يکتا خداي ديگري را نمي پرستيد، به غار پناه بريد و خدا رحمت خويش بر شما ارزاني دارد و نعمتتان را در آن مهيا دارد. و خورشيد را مي بيني که چون بر مي آيد، از غارشان به جانب راست مايل مي کند و چون غروب کند ايشان را واگذار و به چپ گردد. و آنان در صحنه غارند. و اين از آيات خداست. هر که را خدا هدايت کند، هدايت يافته است و هر که را گمراه سازد هرگز کارسازي راهنما براي او نخواهي يافت. مي پنداشتي که بيدارند، حال آنکه در خواب بودند و ما آنان را به دست راست و دست چپ مي گردانيديم، و سگشان بر درگاه غار دو دست خويش دراز کرده بود. اگر به سر وقتشان مي رفتي گريزان باز مي گشتي و از آنها سخت مي ترسيدي. همچنين بيدارشان کرديم تا با يکديگر گفت و شنود کنند، يکي از آنها پرسيد: چند وقت است که آرميده ايد؟ گفتند: يک روز يا پاره اي از روز را آرميده ايم. گفتند: پروردگارتان بهتر داند که چند وقت آرميده ايد. يکي را از خود با اين پولتان به شهر بفرستيد تا بنگرد که غذاي پاکيزه کدام است و برايتان از آن روزيتان را بياورد. و بايد که به مهرباني رفتار کند تا کسي به شما آگاهي نيابد. زيرا اگر شما را بيابند سنگسار خواهند کرد، يا به کيش خويش درآورند. و اگر چنين شود تا ابد رستگار نخواهيد شد. بدينسان مردم را به حالشان آگاه کرديم تا بدانند که وعده خدا راست است و در قيامت ترديدي نيست. آنگاه درباره آنها با يکديگر به گفتگو پرداختند و گفتند: بر روي آنها بنايي برآوريد – پروردگارشان به کارشان آگاهتر است – و آنان که بر حالشان آگاهتر شده بودند، گفتند: نه، اينجا را مسجدي مي کنيم. خواهند گفت: سه تن بودند و چهارميشان سگشان بود و مي گويند: پنج تن بودند و ششميشان سگشان بود – تير به تاريکي مي افکند – و مي گويند: هفت تن بودند و هشتميشان سگشان بود. بگو: پروردگار من به عدد آنها داناتر است و شمار ايشان را جز اندک کسان نمي دانند. و تو درباره آنها جز به ظاهر مجادله مکن و از کس نظر مخواه، هرگز مگوي: فردا چنين مي کنم، مگر خداوند بخواهد. و چون فراموش کني، پروردگارت را به يادآور و بگو: شايد پروردگار من مرا از نزديکترين راه هدايت کند، و آنان در غار خود سيصد سال آرميدند و نُه سال بدان افزوده اند. بگو: خداوند داناتر است که چند سال آرميدند. غيب آسمان ها و زمين از آوست. چه بيناست و چه شنواست. جز او دوستي ندارند و کس را در فرمان خود شريک نسازد. از کتاب پروردگارت هر چه بر تو وحي شده است تلاوت کن. سخنان او را تغيير دهنده اي نيست، و تو جز او پناهگاهي نمي يابي.
قرآن کريم، سوره کهف، آيه هاي 13 تا 27، ترجمه آيتي
در اين جا خداوند خود را مختار دانسته که با وقوف بر همه چيز، هر گونه که ضرورت دارد، قصه را روايت کند و در قيد نوع خاصي از روايت و حفظ زاويه ديد نيست. روايت خداوند به گونه اي است که وقوف و اشرافش بر شخصيت هاي قصه بارز شود. در اينجا مخاطب نيز به مانند شخصيت قصه مدنظر است؛ و آفريدگار که از ازل تا ابد بر همه چيز وقوف دارد، او را نيز از جنس شخصيت هاي قصه مي داند. اين آن چيزي است که از انسان قصه گو بر نمي آيد؛ چرا که او نمي تواند چنين وقوفي داشته باشد. شيوه غيابي قصه هاي قرآن بهترين شيوه براي رعايت ايجاز و اختصار در روايت است. از سوي ديگر، از آن جا که خداوند به عنوان راوي کل هستي بر همه چيز احاطه دارد، چنين شيوه اي تأکيدي بر اين ويژگي است. اما قصه نويسان به جهت آن که خود جزئي از هستي اند و روايت آنها منحصر به تجربه شان است، روايت حضوري و رعايت فرآيند خلق شخصيت و زمينه سازي براي باورپذير کردن حوادث قصه، شيوه اي مطلوب تر است.
قصه هاي قرآني داراي ويژگي ها و خصوصيت هاي متعددي اند که در اينجا تنها به چند ويژگي، در حد اختصار و خلاصه، پرداخته شده است. حال بايد اين پرسش را طرح کرد که چرا قصه هاي قرآن با اين همه اسلوب و گردشگري که در خود دارند، تاکنون به گونه اي مورد توجه قصه نويسان ما قرار نگرفته اند که حاصلش اثري ماندگار و قابل ارائه باشد؟
به لحاظ مواردي که در اينجا طرح شد، هر کدام از آنها مي تواند پيشنهادهايي براي قصه نويسي امروزي باشد. قصه ايراني معاصر در چند دهه اخير مدام دغدغه پيدا کردن راهکارهايي براي نوشتن قصه هايي بديع را داشته است. در اين ميان همواره الگوهاي بيگانه مورد توجه بوده اند؛ حال آنکه قصه هاي قرآن در بطن خو بيشمار پيشنهاد براي قصه نويس خلاق دارند که با به کارگيري آنها، مي تواند بر اساس هر کدام از اين الگوها، قصه اي متفاوت و بديع خلق نمايد.
از آنجا که اغلب درونمايه هاي مربوط به شخصيت هاي ايراني برگرفته از فرهنگ و کهن الگوهاي ذهني آنان است و قرآن و فرهنگ آن از عمده ترين عوامل تأثيرگذار و شکل دهنده فرهنگ ايراني و کهن الگوهاي ذهني انسان ايراني است، تأمل در شگردها و تمهيدات قصه هاي قرآني موجب طرح شکل هاي همگون با آن درونمايه خواهد بود. مسلم است که فرم ها و شکل هاي غربي برآمده از فرهنگ و رفتار آدم هاي آن، و بي شک همخوان با محتوا و فضاي آن اقليم است. بنابراين قصه نويسي که تعمد دارد تا با الگو قراردادن فرم شگردي بيگانه، آدم هاي اينجايي را پرداخت کند و پرورش دهد، به ناگزير شخصيت هايش خالي از عمق و روح خواهند شد. تازه، اگر او قصه نويس ماهري در بکارگيري فرم باشد، آنگاه قصه اش به مانند ترجمه هاي انجام شده از قصه هاي غربي خواهد بود. و از آنجا که اين آدم با فرهنگ و تجربه زندگي انسان در آن ديار آشنا نيست، قصه اش نه اينجايي است نه آنجايي.
شگردهاي امروزي قصه نويس در نوشتن قصه، براي جذب مخاطب و شگفت زده کردن او است. مي بينيم که قصه نويسان خلاقي چون ايتالو کالوينو و ميلان کوندرا، قصه را نوعي کشف و شهود در هستي مي دانند. کالوينو تأکيد بر اين نکته دارد که قصه امروزي بايد به دنبال شگردهايي باشد که انسان امروزي را از زندگي روزمره اش به دور نگه دارد و موجب سبُکي او شود. مسلم است که براي شگفت زده کردن انسان ايراني بايد شيوه اي خاص او را به کار برد و نمي توان با شگردها و تمهيدات قصه هاي بيگانه او را به هيجان آورد. از سوي ديگر کشف و شهودي که کوندرا از آن سخن مي گويد، بنا به تجربه انسان غربي معنا مي يابد و مسلم است که تجربه انسان ايراني به گونه اي ديگر است و اساساً، کشف و شهود براي او از بار معنايي ديگري برخوردار است.
براي توضيح بيشتر، قصه تمثيلي زير از قرآن را بررسي مي کنيم:
داستان مردم آن قريه را برايشان بياور، آنگاه که رسولان بدانجا آمدند. نخست دو تن را به نزدشان فرستاديم و تکذيبشان کردند؛ پس با سومي نيروشان داديم و گفتند: ما به سوي شما فرستاده شده ايم. گفتند: شما انسان هايي همانند ما هستيد و خداي رحمان هيچ چيز نفرستاده است و شما جز دروغ نمي گوييد. گفتند: پروردگارمان مي داند که ما به سوي شما فرستاده شده ايم و بر عهده ما جز پيام رسانيدن آشکارا هيچ نيست. گفتند: ما شما را به فال بد گرفته ايم. اگر بس نکنيد سنگسارتان خواهيم کرد و شما را از ما شکنجه اي سخت خواهد رسيد. گفتند: شومي شما، با خود شماست. آيا اگر اندرزتان دهند چنين مي گوييد؟ نه، مردمي گزافکار هستيد. مردي از دوردست شهر دوان دوان آمد و گفت: اي قوم من، از اين رسولان پيروي کنيد. از کساني که از شما هيچ مزدي نمي طلبند، و خود مردمي هدايت يافته اند، پيروي کنيد. چرا خدايي را که مرا آفريده و به نزد او بازگردانده مي شويد، نپرستم؟ آيا سواي او خداياني را اختيار کنيم،که اگر خداي رحمان بخواهد به من زياني برساند، شفاعتشان مرا هيچ سود نکند و مرا رهايي نبخشند؟ و در اين هنگام من در گمراهي آشکار باشم. من به پروردگارتان ايمان آوردم. سخن مرا بشنويد. گفته شد: به بهشت درآي. گفت: اي کاش قوم من مي دانستند که پروردگار من مرا بيامرزيد و در زمره گرامي شدگان در آورد. و از آن پس بر سر قوم او هيچ لشکري از آسمان فرو نفرستاديم. و ما فرستنده نبوديم. جز يک بانگ سهمناک نبود که ناگاه همه بر جاي سرد شدند.
قرآن کريم، سوره يس، آيات 13 تا 29، ترجمه آيتي
مي بينيم که اين شيوه روايتي و نوع قصه گويي در فرهنگ ايراني ريشه اي ژرف دارد و اغلب روايت هاي فارسي، حتي در زبان گفتار و فرهنگ عاميانه نيز از آن سود جسته اند. حال اگر همين قصه را مي خواستيم به شيوه اي مثلاً از نوع رئاليستي رايج در غرب روايت کنيم، ميزان تأثيرگذاري اش بسيار اندک مي شد و چيزي نه چندان جالب و جذاب به نظر مي رسيد. در اينجا نوع بيان و سبک قصه متناسب با مضمون و درونمايه آن است. چنين شيوه اي، حتي وجود جملات معترضه بين ماجراهاي قصه را توجيه مي کند و مانع دلزدگي خواننده مي شود. حال اگر با تأثير از شيوه همين قصه بخواهيم مضموني ايراني و اينجايي را پرداخت داستاني کنيم، به نظر مي آيد که از جذابيت بيشتري برخوردار خواهد شد.
قصه نويسي امروز نياز به تأمل دوباره در آنچه از گذشته به امروز رسيده است، دارد تا بتواند با کندوکاو در شگردهاي آثار ماندگار و جاودانه، راز ماندگاري يک اثر را بيابد.
متأسفانه در اغلب موارد، وقتي سخن از نوشتن قصه ديني به شيوه امروزي به ميان مي آيد، نويسندگان سطحي ترين طريق را به پيش مي کشند و بنا را يا بر تکرار و شبيه سازي مي گذارند و يا اين که به ساده نويسي و خطي کردن قصه هاي قرآني، آن هم با نثري بسيار ساده و گاه ابتدايي، بسنده مي کنند.
منبع:فصلنامه آدينه شماره 1

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد