خانه » همه » مذهبی » سلمان طلايه دار معرفت و حق جويي (3)

سلمان طلايه دار معرفت و حق جويي (3)

سلمان طلايه دار معرفت و حق جويي (3)

در حقيقت، بايد از سلمان به عنوان يار صميمي و آشناي حقيقي و وفادار به اهل بيت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) ياد نمود. در اين رابطه نيز گفته ها و حکايات بسياري وجود دارد که به پاره اي از آنها اشاره مي گردد.

38d8ac06 aca0 482d b3c6 84971af2f480 - سلمان طلايه دار معرفت و حق جويي (3)

m470 - سلمان طلايه دار معرفت و حق جويي (3)
سلمان طلايه دار معرفت و حق جويي (3)

 

 

سلمان و اهل بيت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم)
 

در حقيقت، بايد از سلمان به عنوان يار صميمي و آشناي حقيقي و وفادار به اهل بيت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) ياد نمود. در اين رابطه نيز گفته ها و حکايات بسياري وجود دارد که به پاره اي از آنها اشاره مي گردد.
يکي از مهم ترين موارد اثبات قدم و وفاداري سلمان نسبت به اهل بيت عليهم السلام موضع او درباره ي مسايلي است که پس از رحلت پيامبر گرامي اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) در مورد جانشيني آن حضرت، به ويژه مسأله ي سقيفه، پيش آمد. در سقيفه ي بني ساعده غاصبان حکومت، مسير اسلام ناب را تغيير دادند و خلافت را از خاندان رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) ربودند. سلمان برخلاف برخي فرصت طلبان و کساني که به خاطره منافع و مصالح خود سکوت کردند، در سخت ترين شرايط، با اين که سخت در فشار بود و حتي کتک خورد، از مرز تشيع خارج نشد. هنگامي که ابوبکر به عنوان خليفه ي رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) انتخاب شد، سلمان اعتراض کرد. از سخنان او در اين مورد اين جمله ي فارسي است که فرمود: «کرديد و نکرديد و ندانيد چه کرديد»؛ يعني شما با اظهار شهادتين (گواهي به يکتايي خدا و رسالت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم)) اسلام را پذيرفتيد، ولي به سخن پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در شأن علي عليه السلام در روز غدير تسليم اسلام نشديد. جمله ي «ندانيد که چه کرديد» يک جمله ي سرزنش آميز است؛ يعني کار شما از روي جهل و گمراهي بوده، نه بر اساس آگاهي و هدايت.(1)
در ماجراي بيعت گرفتن از اميرالمؤمنين عليه السلام براي ابوبکر، سلمان سايه به سايه ي علي عليه السلام حرکت مي کرد و در هر فرصتي از آن حضرت دفاع نمود و هرگز او را تنها نگذاشت و آشکارا با اين که در خطر سختي قرار داشت به زورگويان اعتراض مي نمود. هنگامي که پس از اميرالمؤمنين عليه السلام و زبير، به اجبار از سلمان بيعت گرفتند، سلمان بيعت کنندگان را مورد خطاب قرار داده و گفت: «اي فرزندان روزگار! بر شما هلاکت باد! آيا مي دانيد چه گام هايي بر زيان خود برداشتيد و چون امت هاي قبل از هوس هاي نفساني خود پيروي کرديد و از سنت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) دوري نموده و مقام امامت را از مرکز و اهل آن ربوديد؟» سلمان در هر فرصتي به دفاع از حريم علي عليه السلام مي پرداخت. عمر سر او فرياد کشيد که ساکت باش، ولي سلمان به دفاعيات خود ادامه داد. ماجرا شدت گرفت که حضرت علي عليه السلام به سلمان فرمود: سکوت کن، آن گاه سلمان سکوت کرد.
در فرازي از سخنراني سلمان خطاب به مردم چنين آمده است: «اي مردم! واي بر شما! ما را به فلان و فلان چه کار. آيا نادانيد يا خود را به ناداني زده ايد؟ آيا حسود هستيد يا خود را به حسادت ورزيدن زده ايد؟ آگاه باشيد، من وظيفه ام را انجام دادم و تسليم فرمان پيامبر شدم و از مولايم که مولا و رهبر همه ي مرد و زن با ايمان است، پيروي نمودم که او اميرمؤمنان و سرور اوصيا و پيشواي پيشگامان و برجسته ي راه حق و امام راستگويان و شهيدان و صالحان است.»(2)
هنگامي که عمر، مخالفان را تهديد به مرگ کرد، سلمان بعد از خالد بن سعيد برخاست و گفت: «الله اکبر! الله اکبر! من با دو گوشم شنيدم و اگر نشنيده ام هر دو گوشم کر باد که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: هنگامي فرا رسد که برادر و پسرعمويم با جمعي از اصحاب در مسجد بنشينند.آ گاه گروهي از سگ هاي دوزخ به اطراف او بيايند تا او و اصحابش را بکشند و من شک ندارم که سگ هاي دوزخ از زبان پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) شما هستيد.» عمر با شنيدن اين سخن برجهيد و به سلمان حمله کرد تا او را بزند، ولي اميرالمؤمنين علي عليه السلام جلو عمر را گرفت و از کتک زدن سلمان جلوگيري نمود. آن گاه علي عليه السلام به اصحابش فرمود: «خدا شما را رحمت کند، برخيزيد و از اين جا برويد.» آنها از روي اعتراض مجلس را ترک کردند.
در درگيري بيعت گرفتن، پس از آن که با اجبار شديد از حضرت علي عليه السلام بيعت گرفتند، نوبت به ياران علي عليه السلام رسيد. هنگامي که نوبت به سلمان رسيد، او بيعت نمي کرد. يقه ي او را گرفتند و آن چنان به سويش حمله کرده و بر گردنش کوبيدند که شکاف برداشت و ورم کرد؛ چنان که سلمان خود مي گويد:
«ثَمَّ اَخَذُونِي و فرُجِئوا عُنُقي حتّي تَرَکُوها مِثْلِ السَّلْعَةِ ثُمَّ قَتَلُوا يَديَ فَبايَعْتُ مُکْرَهاً…»؛ سپس مرا گرفتند و با يورش به گردنم آسيب رساندند، به گونه اي که آن را در حال شکاف و آماس رها نمودند. پس دستم را تاب دادند، آن گاه با اجبار (در ظاهر) بيعت کردم.
عجيب اين که سلمان در اين شرايط سخت، به عمر گفت: «من گواهي مي دهم که از رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) شنيدم که به تو فرمود: گناهان و عذاب امت تا روز قيامت بر گردن تو و رفيقت مي باشد که با او بيعت کرده اي.»
از ديگر مواردي که ميزان تقرب و ارادت سلمان را نسبت به پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و خاندان آن حضرت مي رساند آن که: به هنگام زفاف حضرت زهرا سلام الله عليها آن حضرت را بر «شهباء» (قاطر مخصوص پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم)) سوار کردند. رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمان داد که سلمان قاطر را از جلو ببرد و خود از دنبال، آن را مي راند.(3)
هم چنين از سلمان نقل شده است که فرمود:
در محضر حضرت زهرا سلام الله عليها بودم، ديدم که فاطمه سلام الله عليها نشسته بود و آسيابي پيش روي او قرار داشت و به وسيله ي آن مقداري جو را آرد مي کرد. نگاه کردم و ديدم دسته ي آسياب خون آلود است و حسين عليه السلام که در آن هنگام کودک شيرخواري بود، در گوشه ي خانه بر اثر گرسنگي به شدت گريه مي کند. عرض کردم: اي دختر رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) چندان خود را به زحمت نينداز و اينک اين فضّه، کنيز شما، در خدمت حاضر است. فرمود: رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به من سفارش نمود تا کارهاي خانه را يک روز من و روز ديگر فضّه انجام دهد. ديروز نوبت فضّه بود و امروز نوبت من است. عرض کردم: من بنده ي آزاد شده ي شما هستم. من حاضر به خدمت مي باشم. يا آسياب کردن جو را به عهده ي من بگذار يا پرستاري حسين عليه السلام را. فرمود: من براي پرستاري حسين مناسب تر هستم، تو آسياب کردن را به عهده بگير. من مقداري از جو را آسياب کردم. ناگهان صداي اذان شنيدم به مسجد رفتم و نماز را با رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) خواندم. پس از نماز اين مطلب را به علي عليه السلام گفتم. آن حضرت غمگين برخاست و به خانه رفت. پس ديدم خندان بازگشت. رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) از علت خنده اش پرسيد. امام علي عليه السلام عرض کرد: نزد فاطمه سلام الله عليها رفتم، ديدم او به پشت خوابيده و حسين عليه السلام روي سينه اش به خواب رفته است و آسياب در پيش روي او بي آن که دستي آن را بگرداند خود به خود مي چرخد. رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: اي علي! آيا نمي داني که براي خدا فرشتگاني است که در زمين گردش مي کنند تا به محمد و آل محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) خدمت کنند؟ اين خدمت آنها تا روز قيامت ادامه دارد.(4)
البته درباره ي ميزان پاي بندي، علاقه و اخلاص سلمان نسبت به اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام مطالب و روايات گوناگوني نقل شده است و مناسب است در اين جا مطلبي از حضرت ثامن الحجج عليه السلام نقل شود تا ميزان عظمت و حقيقت سلمان بر ما بيشتر مکشوف گردد. چنان که نوشته اند، جماعتي از شيعيان در خراسان، براي زيارت حضرت رضا عليه السلام به در خانه ي آن حضرت رفتند و اجازه ي ورود به منزل طلبيدند. آن حضرت به آنها اجازه نداد. پس از چند روز رفت و آمد به آنها اجازه ي ورود داده شد و به محضر آن حضرت رسيدند. آنها هنگام اجازه گرفتن به دربان گفته بودند ما از شيعيان علي عليه السلام هستيم، حضرت رضا عليه السلام به آنها فرمودند:
«وَيْحَکُمْ! إنَّما شِيعة اميرالمؤمنين الحسن و الحسين و سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و محمد بن ابي بکر، اَلَّذينَ لَم يَتخالَفُوا شيئاً مَن أوامِرِه»؛ واي بر شما! شيعيان امير مؤمنان علي عليه السلام عبارت بودند از: حسين عليه السلام، سلمان، ابوذر، مقداد، عمار و محمدبن ابوبکر. آنان که هيچ گاه از اوامر علي عليه السلام مخالفت نکردند و همواره پيرو آن حضرت بودند.(5)
شايستگي و شخصيت سلمان باعث منزلت ويژه ي او نزد پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) شده بود. در اين رابطه امام علي عليه السلام فرموده است:
روزي سلمان در محضر رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) نشسته بود. شخص مغروري آمد و سلمان را با کمال گستاخي از محضر آن حضرت دور کرد و خود به جاي سلمان نشست. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به قدري خشمگين شد که چشمانش سرخ گرديد و رگ آبي ميان دو چشمش آشکار شد و با تندي به او گفت: تو مردي را از جايش دور ساختي که خداوند او را در آسمان دوست دارد و رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) در زمين، و مکرر دوستي خود را به او آشکار نموده است. تو مردي را دور مي کني که هرگاه جبرئيل نزد من مي آمد، امر مي کرد تا سلام خدا را به او برسانم. مگر نمي داني که سلمان از من است، هر کس به او جفا کند به من جفا کرده است و هر کس او را بيازارد مرا آزرده است و هر کس او را دور کند مرا دور کرده است؟ آيا نمي داني سلمان کيست؟ خداوند به من امر کرده تا پيشاپيش او را از هنگام مرگ و بلاهاي آينده که به مردم مي رسد، و از گفتار نشان دهنده ي حق از باطل آگاه سازم! آن شخص گستاخ پس از عذرخواهي گفت: مگر سلمان مجوسي (زرتشتي) نبود و سپس مسلمان شد؟ پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند: نه، او مجوسي نبود، بلکه از روي تقيه (حفظ جان از خطر مرگ) اظهار شرک مي کرد، ولي در باطن مؤمن و يکتاپرست بود. اي اعرابي! همان گونه باش که خداوند فرموده است: « وَ مَآ ءَاتَيکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَيکُمْ عَنْهُ فَانتَهُواْ»(6) [يعني: آنچه رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) براي شما آورده است بگيريد و از آنچه نهي کرده است خودداري کنيد].(7)

علم سلمان
 

سلمان همه جا و همه وقت با پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بود. شب ها تا ديروقت محضر رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) را ترک نمي کرد. طبق نقل برخي از همسران پيامبر، شب ها ساعاتي را با آن حضرت به خلوت مي نشست. در نتيجه، سلمان آن چنان موقعيتي در حضور پيامبر به دست آورده بود که او را از خاندان آن حضرت به حساب مي آوردند. روح سلمان تشنه ي فهميدن و درک کردن بود و دلش مي خواست هر لحظه بياموزد و بداند و بشنود و هر لحظه در انتظار فهميدن مطالب تازه تر، لطيف تر و دقيق تر بود. رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم)، آن استاد کل که مأموريت غيبي داشت که با هر کس مطابق فهمش سخن بگويد و به اندازه ي استعداد و درکش تعليم دهد، سلمان را با عشق و علاقه مي پذيرفت و با او انس مي گرفت و به او چيزهايي تعليم مي داد که احدي از اصحاب جز او قوه ي تحمل آن را نداشت. زيبايي روح و جلال انسانيت و احساس ظريف و پر جذبه ي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) آن چنان در سلمان اثر مي گذاشت که روحش سيراب و قلبش پر مي شد. آري، دست تقدير، سلمان را به آن جايي که بنا بود برساند، رساند. سلمان به عالي ترين نقطه ي کمال رسيد؛ به طوري که احساس مي کرد گويي از زير آسمان سرپوشيده و بسته روزنه اي به بيرون اين عالم گشوده شده که صداي نرم ريزش جريان هاي اعجازآميز غيبي را در درون خود مي شنود. به همين سبب است که آورده اند او «اسم اعظم» را که رمز دانش اولين و آخرين است مي دانست.(8)
راجع به علم سلمان از امام باقر عليه السلام نقل کرده اند که آن حضرت از «فضل بن يسار» پرسيد: «آيا مي داني معناي اين کلمه که حضرت علي عليه السلام درباره ي سلمان فرمود که «سلمان علم اول و آخر را دارد» چيست؟» فضل گفت: مقصود اين است که دانش بني اسرائيل و دانش رسول الله و دانش علي را داشت.(9)
جابربن عبدالله انصاري مي گويد: از رسول اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فضل سلمان را پرسيدم. حضرت فرمود: «اي جابر! سينه ي سلمان اقيانوس دانش هاي بي پايان است و اين امتياز فقط نصيب سلمان شده که همه ي علوم را بداند.» سپس اضافه کرد: «جابر! هر که به سلمان کينه ورزد به خدا غضب کرده و هر که او را دوست بدارد من نيز دوستدار او هستم.»(10)

کرامات سلمان
 

درباره ي کرامات سلمان نيز در روايات و اخبار اسلامي، به ويژه شيعه، مطالب قابل توجهي آمده است که براي شناخت بيشتر اين شخصيت ارزشمند به مواردي از آن اشاره مي شود:
يکي از آن موارد چنين است:
روزي ابوذر غفاري به ديدن سلمان رفت. ديگ غذاي سلمان روي آتش بود. به هنگام سخن، ديگ وارون شد، ولي از آب گوشت آن چيزي نريخت. ابوذر بسيار تعجب کرد. سلمان ديگ را برداشت و روي آتش نهاد. براي بار دوم در حين سخن ديگ سرازير شد، ولي باز هم چيزي از آن نريخت. ابوذر که شگفت زده شده بود از منزل خارج شد و در اين باره فکر مي کرد. ناگاه با علي عليه السلام برخورد کرد. علي عليه السلام از او پرسيد: چرا از منزل سلمان بيرون آمدي و چرا ناراحت هستي؟ ابوذر ماجرا را گفت. امام علي عليه السلام فرمود: اي ابوذر! اگر آنچه سلمان مي داند براي تو بازگو کند [چون انديشه ات کشش آن را ندارد] خواهي گفت: خدا قاتل سلمان را رحمت کند؛ چرا که خيال مي کني او اين کارها را به وسيله ي سحر و جادو انجام مي دهد. اي ابوذر! سلمان از باب هاي الهي است. کسي که او را درست بشناسد و بپذيرد، مؤمن است و کسي که او را انکار کند و فضايل او را نپذيرد، کافر است و سلمان از ما اهل بيت است.(11)
از خبرهاي غيبي سلمان اين بود که ساله ها قبل از جنگ جمل، شتري را براي فروش به مدينه مي آوردند. سلمان آن شتر را زد. به سلمان گفتند: اين حيوان است، چرا آن را مي زني؟ سلمان در پاسخ گفت: اين شتر، حيوان نيست؛ بلکه عسکر پسر کنعان جنّي است و به صاحبش مي گفت: اين عسکر را در اين جا نفروش. آن را به محل «حوأب» ببر و در آنجا پول خوبي براي آن مي دهند. آن شتر را در مدينه به هفتصد درهم خريدند و همان گونه که سلمان پيشگويي کرده بود عايشه در جنگ جمل بر آن شتر سوار شد و به جنگ علي عليه السلام و سپاهش پرداخت. به راستي، چرا سلمان آن شتر را مي زد؟ و اين زدن چه پيامي داشت؟ سلمان با زدن اين شتر مي خواست تنفّر خود را از هر چيزي که وسيله و عامل کمک به افرادي است که به جنگ با اولياي خدا مي روند آشکار کند و پيوند مقدس خود را با علي عليه السلام اظهار نمايد و به مسلمانان پيام دهد که خشم و نفرت خود را از حاميان باطل آشکار کنيد و به اولياي خدا بپيونديد.(12)
«مسيّب بن نخبه فزاري» جزو رؤسا و فرماندهان عراق بود. وي از جمله شصت نفري است که در جنگ «يرموک» براي سرکوب لشکر شصت هزار نفري «غسان» شرکت داشت. مسيّب مي گويد:
وقتي سلمان به ديار ما، عراق، آمد – ظاهراً براي طرح شهرسازي کوفه – من هم جزو افرادي بودم که به استقبال او رفتيم. آن گاه که به سرزمين کربلا رسيديم ، سلمان گفت: «هنا مصارع اخواني، هناک حالهم، هنا مناخ رکابهم، هنا مهراق دمائهم، يقتل بها ابن خيرالنبيين و يقتل بها خيرالآخرين»؛(13) اين جا قتلگاه برادران من است. در اين جا بار و اثاث خويش را به زمين مي گذارند. اين جا خوابگاه آنان است و شتران خود را براي هميشه خواهند خوابانيد. در اين جا خون هاي مقدس آنان بر زمين ريخته خواهد شد. در اين سرزمين فرزند بهترين پيامبر کشته خواهد شد. در اين مکان بهترين بازماندگان خاندان رسالت شربت شهادت خواهند نوشيد.
بعد به سرزمين «حروراء» که محل اجتماع خوارج نهروان بود، رسيديم. سلمان پرسيد: نام اين مکان چيست؟ گفتيم: حروراء، آن گاه افزود: از اين جا بدترين لاحقين خروج کرده اند و بعد از اين هم بدترين لاحقين خروج خواهند کرد؛ اما وقتي به کوفه رسيديم گفت: «هذه قبة الاسلام»؛ اين جا بارگاه اسلام است.(14)
باز در مورد خبر دادن سلمان از واقعه ي عاشورا و سرزمين کربلا آورده اند: در ماجراي قيام امام حسين عليه السلام و حرکت آن حضرت از مکه به سوي کوفه، گروهي از همراهان «زهير بن قين» نقل کردند که ما همراه کاروان رهبر از مکه به سوي مدينه حرکت مي کرديم، ولي نمي خواستيم با کاروان امام حسين عليه السلام هم منزل گرديم؛ چرا که تصميم نداشتيم حسين عليه السلام را ياري کنيم. با اين وجود، در يکي از منزل گاه ها، کاروان ما با کاروان امام حسين عليه السلام به هم نزديک شد. ما مشغول خوردن غذا بوديم. ناگاه مردي از جانب حسين عليه السلام آمد و گفت: اي زهير بن قين! همانا امام حسين عليه السلام مرا به سوي تو فرستاده است که بگويم به نزد او بروي. زهير و ما آنچه را در دست داشتيم به زمين گذاشتيم. سکوت مجلس ما را فرا گرفت. ناگاه «ديلم» همسر زهير به او چنين گفت: سبحان الله! آيا پسر پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) شما را به سوي خود دعوت مي کند و شما نزد او نمي رويد؟ چه مي شود اگر نزد او بروي و سخنش را بشنوي و سپس بازگردي؟!
زهير از سخن همسرش تکان خورد و برخاست و نزد امام حسين عليه السلام رفت. چيزي نگذشت که شادمان بازگشت؛ به گونه اي که صورتش مي درخشيد. سپس دستور داد تا خيمه ها را برچينند و بارها و وسايل سفر او را به سوي امام حسين عليه السلام ببرند. آن گاه گفت: هر کس مي تواند همراه من بيايد وگرنه اين جا آخرين ديدار من با شما است. پس از آن به ياران خود روي نموده و گفت: ما در فتوحات اسلام به نبرد «بلنجر» رفتيم و خداوند ما را پيروز کرد و غنايم بسياري به دستمان آمد. در اين غزوه سلمان فارسي همراه ما بود و به ما گفت: آيا از آنچه به دست آورده ايد خشنوديد؟ گفتيم: آري. سلمان گفت: هنگامي که سرور جوانان آل محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) حسين عليه السلام را ديدار کنيد، آن گاه از جنگ کردن همراه او از اين غنيمت ها که امروز به دست شما رسيده است شادمان تر خواهيد بود. زهير به حسين بن علي عليه السلام پيوست و با او بود تا اين که در رکابش در روز عاشورا به شهادت رسيد.(15)
در اين جا ما سلمان را به عنوان مجاهدي پيکارگر در جبهه ي اسلام بر ضد کفر مي نگريم و هم او را در اوجي از کرامات مي بينيم که خبر از آينده مي دهد و به ياد جهاد بزرگ امام حسين عليه السلام افتاده است و همان جا براي امام حسين عليه السلام سرباز جانباز آماده مي سازد.

پي نوشت ها:
 

1- اعيان الشيعة، ج 1، ص 28 .
2- احتجاج، طبرسي، ج 1، صص 151 و 152؛ زندگي پر افتخار سلمان فارسي، صص 73 تا 75 .
3- سلمان فارسي، عاملي، ص 35 .
4- خرائج، راوندي، به نقل از: بيت الاحزان، ص 20 .
5- ايرانيان مسلمان در صدر اسلام، ص 59 .
6- حشر، 7 .
7- همان، ص 94 .
8- سلمان نخستين مسلمان ايراني، ص 96 .
9- همان، ص 94 .
10- سلمان نخستين مسلمان ايراني، ص 96 .
11- زندگي پر افتخار سلمان فارسي، ص 166 .
12- ايرانيان مسلمان در صدر اسلام، صص 66 و 67 .
13- سلمان فارسي، صادقي، ص 286 .
14- همان، ص 287 .
15- شرح نهج البلاغه، ابن ابي الحديد، ج 8، ص 21؛ ايرانيان مسلمان در صدر اسلام، صص 62 و 63 .
 

منبع:نشريه پايگاه نور شماره 11

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد