سلوك اجتماعي شهيد آیت الله صدوقي
سلوك اجتماعي شهيد آیت الله صدوقي
درآمد
ويژگي هاي منحصر به فرد شهيد آیت الله صدوقي بسيار متعدد و بارزند، بدان گونه كه درباره هر يك از آنها
مي توان به تفصيل سخن گفت، ليكن در اين ميان شجاعت مدبرانه و همراه با زيركي ايشان هر انسان منصفي را به شگفتي وا مي داشت. در اين گفتگو اين ويژگي در كنار ساير خصائل بي بديل ايشان تحليل و بررسي شده است.
شروع آشنائي شما با آيت الله صدوقي از چه زماني آغاز شد و چگونه با ايشان آشنا شديد؟
من يكي از شاگردان آيت الله صدوقي بودم. زماني كه ايشان از قم به يزد منتقل شدند و به شهر يزد آمدند، من به همراه عده زيادي از مردم به استقبال ايشان رفتم.
آيا شما در قم شاگرد ايشان بوديد يا در يزد؟
من در يزد شاگرد ايشان بودم. عده زيادي از مردم، طلاب و اهل علم به استقبال ايشان رفتند و مسافتي در حدود 8 كيلومتر را پياده طي كردند. زماني كه آيت الله صدوقي از ماشين پياده شدند، مردم ايشان را روي دست هايشان بلند كردند، آيت الله صدوقي قدري از اين مسئله ناراحت بودند و تمايل داشتند كه مردم ايشان را روي زمين بگذارند. مردم در مراسم استقبال اظهار علاقه بسياري به آيت الله صدوقي كردند. تا جائي كه به خاطر دارم حدود يك سال بعد در كلاس درس شرح لمعه آيت الله صدوقي در مدرسه خان شركت كردم. آيت الله صدوقي در مسجد طبقه فوقاني مدرسه خان به تدريس شرح لمعه مشغول بودند.
روش تدريس ايشان چگونه بود؟
آيت الله صدوقي از حافظه خدادادي و بسيار قوي برخوردار و كاملاً به مطالب درسي مسلط بودند. ايشان با سرعت تدريس مي كردند و با وجود اين، ما مي توانستيم مطالب را درك و ضبط كنيم. كلاس درس ايشان كمي طول مي كشيد، اما ما به هيچ وجه احساس خستگي نمي كرديم. از آنجائي كه بسيار به آيت الله صدوقي علاقه داشتيم، شنيدن صداي ايشان برايمان بسيار لذت بخش بود. ايشان بيان شيوا، جالب و جذابي داشتند.
گويا براي اينكه طلبه ها سركلاس خوابشان نگيرد، آيت الله صدوقي از تعابير خاصي استفاده مي كردند. در اين باره برايمان توضيح دهيد.
بله، آيت الله صدوقي بسيار خوش ذوق بودند و گاهي هم مزاح مي كردند؛ اما از آن دسته مزاح هائي كه رسول اكرم(صلي الله عليه و آله) فرموده اند: «من شوخي مي كنم، ولي حق مي گويم.» عده اي ممكن است براي خنداندن ديگران ناحق بگويند و ديگران را مسخره كنند. بهتر است در اينجا حكايتي درباره شوخ طبعي پيامبر بگويم. يك روز پيرزني خدمت رسول اكرم رفت و براي آمرزش و دخول در جنت از پيامبر تقاضاي دعا كرد. پيامبر فرمودند: «پيرزن به بهشت نمي رود.» آن پيرزن بسيار گريه كرد. بلال آمد تا وساطت آن پيرزن را كند. پيامبر فرمودند: «سياه پوست هم به بهشت نمي رود.» عباس هم آمد تا براي بلال و آن پيرزن وساطت كند. پيامبر فرمودند: «پيرمرد هم به بهشت نمي رود.» آن سه نفر بسيار ناراحت شدند. پيامبر فرمودند: «پيران، جوان و سياه پوستان، نوراني و سفيد و سپس به بهشت وارد مي شوند.» آيت الله صدوقي هم براي رفع خستگي شاگردان لطائفي مي گفتند كه بسيار آموزنده بود. البته شوخي هاي ايشان مشروع و حق بود و انگيزه شان رفع خستگي شاگردان بود و با وجود اينكه حضار مي خنديدند، اما ايشان اصلاً نمي خنديدند. آيت الله صدوقي آن قدر خوش ذوق بودند كه حتي مي توانستند لطائفي ابداع كنند.
آيا نمونه قابل ذكري از مزاح هاي ايشان را در كلاس به ياد داريد؟
بله، آيت الله صدوقي يك بار براي ما تعريف كردند، ارسطاتاليس به طاغوت زمان خود اعتراض كرده بود و به اين جرم او را به زندان انداخته بودند. ارسطاتاليس يكي از فلاسفه و حكماي يونان بوده است. هم بند او در زندان مرد ابله و احمقي بود. فصل گيلاس بود و يك روز ارسطاتاليس در زندان مشغول خوردن گيلاس بود و هسته هاي گيلاس را از دهان بيرون مي آورد. آن مرد ابله با ديدن اين صحنه شروع كرد به گريه كردن و گفت: «وقتي شما هسته هاي گيلاس را از دهانتان بيرون مي آوريد، من به ياد بزم مي افتم. زماني بزي داشتم كه مرده است.» حكايت ديگري هم از خلال صحبت هاي آيت الله صدوقي به ياد دارم. يك روز احمقي ارسطاتاليس را ستايش كرد. ارسطاتاليس شروع كرد به گريه كردن. از او پرسيدند: «چرا گريه مي كني؟» او پاسخ داد: «نمي دانم چه كار احمقانه اي انجام داده ام كه اين فرد احمق كار مرا پسنديده و ستايش مي كند.» اين داستان مثل جالبي است در مورد كساني كه راديو لندن، راديو فردا و راديو اسرائيل آنها را ستايش مي كند و معلوم مي شود كه اين اشخاص آب در آسياب آنها ريخته اند و راديوها هم آنها را پسنديده اند. امام هم در اين باره فرموده اند: «كسي كه بخواهد دوست را از دشمن تشخيص دهد بداند كساني كه ضربه به حيثيت انقلاب مي زنند، كساني هستند كه راديو لندن و راديو آمريكا از آنها ستايش مي كنند.» مثل داستان ستايش كردن احمق از حكيم فرزانه.
آيا آيت الله صدوقي از درسشان در يزد راضي بودند؟ و آيا پيش نيامده بود كه براي فضاي قم دلتنگي كنند؟
هرگز، طي يكي دو سال كه در كلاس درسشان بودم (دقيق به خاطر ندارم كه چند سال در كلاس درس ايشان بودم.) تا جائي كه به ياد دارم در اين مدت چند كتاب از كتاب هاي شرح لمعه و بخشي از كتاب رسائل شيخ را كه به فرائد معروف است، نزد ايشان خواندم. براي يادگيري كتاب فرائد مدت يك ماه خدمتشان بودم. آيت الله صدوقي بعدها گفتند كه در طول آن يك ماه نگاهي هم به كتاب نينداخته بودند و با حافظه قوي شان مطالب مانند صدا در ضبط صوت در ذهنشان حك مي شد. با اينكه مطالب را سال ها پيش مطالعه كرده بودند، همه را به ياد داشتند. وقت آيت الله صدوقي به يزد آمدند، مرحوم حاج شيخ غلام رضا فقيه خراساني مسئول دادن
شهريه ها بودند؛ اما تدريس نمي كردند. مدرسان ديگري از جمله آيت الله حاج سيد علي رضا مدرسي، آيت الله سيد علي محمد كازروني، آيت الله شيخ احمد علومي، آيت الله شيخ جلال علومي و آيت الله شيخ جلال آيت اللهي تفتي و ساير مدرسان در يزد مشغول به تدريس بودند. در اين ميان آيت الله صدوقي به تدريس و پرداخت شهريه مشغول شدند و حاج شيخ غلام رضا فقيه خراساني در اواخر حياتشان مردم را خدمت آيت الله صدوقي مي فرستادند. در واقع ايشان آيت الله صدوقي را به عنوان جانشين خود انتخاب كرده بودند. آيت الله صدوقي احترام فوق العاده اي براي حاج شيخ غلام رضا قائل بودند. يك روز در مدرسه عبدالرحيم خان وقتي مرحوم حاج شيخ غلام رضا از منبر پائين آمدند، مردي از آيت الله صدوقي مسئله اي را پرسيد. شهيد صدوقي به شيخ غلام رضا اشاره كردند و گفتند: «از ايشان بپرسيد.» بسيار مقيد به رعايت ادب در برابر ديگران به ويژه بزرگ تر ها بودند.
به خاطر دارم مرحوم حاج آقا وزيري، از خطباي بزرگ حوزه علميه يزد، روحاني خوش ذوق، فعال، خستگي ناپذير و خوش سليقه اي بودند. من در كتاب شخصيت آيت الله صدوقي خوانده ام كه حاج آقا وزيري مكرراً از شهيد صدوقي براي آمدن به يزد دعوت مي كردند. در ماجراي كانديدا شدن مرحوم حاج شيخ مهدي حائري، آيت الله وزيري از آيت الله صدوقي دعوت كردند تا به يزد بيايند. در پي اين دعوت، شهيد صدوقي به يزد آمدند. آقاي وزيري نزد شهيد صدوقي رفتند و حدود يك ساعت با آقاي صدوقي صحبت كردند. از آنجا كه آقاي وزيري خطيب و سخنور خوش ذوقي بودند، آيت الله صدوقي به رعايت ادب صحبت نكردند. آقاي وزيري از نظر سني از شهيد صدوقي بزرگ تر، ولي مسلماً آقاي صدوقي اعلم بودند. نمونه ديگر از ادب ايشان اين بود كه با وجود اينكه از جانب چند نفر اجازه اجتهاد داشتند، هيچ گاه ادعا مي كردند كه من مجتهد هستم. بعد از رحلت آيت الله العظمي بروجردي، مرحوم شيخ محمدعلي واعظي، معروف به پشم فروش و از روحانيون بسيار ارزشمند، مقسم شهريه طلاب بودند. مرحوم حجت الاسلام آقاي شيخ محمدعلي رحيمي كه انسان شريف، پاك، مقدس، نجيب و فعالي بود، يك بار برايم تعريف كرد: «يك روز كه من محضر آيت الله صدوقي بودم، شيخ محمدعلي واعظي آمد و از شهيد صدوقي پرسيد: حالا بعد از رحلت آيت الله بروجردي در مورد اخذ وجوهات و تصرف در سهمين چه مي كنيد؟ آيت الله صدوقي گفتند: فردا به شما اطلاع مي دهم. روز به فقها و علماي بزرگ از جمله آيت الله حكيم، آيت الله خوئي و آيت الله شيرازي چهار اجازه اجتهاد و 11 اجازه براي انجام امور حسبيه و اخذ وجوهات فرستاده بودند.» اين مسئله به خاطر وجه علمي آيت الله صدوقي و همچنين توجه ايشان به رعايت ادب بود.
آيت الله صدوقي بسيار مؤدب، با وقار و با هيبت بودند به طوري كه حتي دشمن هم از ايشان حساب مي برد. شهردار و استاندار از آيت الله صدوقي حساب مي بردند و مي ترسيدند. يك بار استاندار يزد در زمان رژيم طاغوت گله كرده بود و پيامي به دستگاه طاغوت داده بود و گفته بود: «من ديگر در يزد نمي مانم يا بايد آيت الله صدوقي را از يزد تبعيد كنيد يا اينكه مرا بركنار كنيد.» دستور رسيد كه شما را به استان ديگري منتقل مي كنيم نمي توانيم آيت الله صدوقي را از يزد بيرون كنيم. اين ماجرا نشان مي داد كه مأمورين رژيم از آيت الله صدوقي مي ترسيدند و با مدارا با ايشان برخورد مي كردند.
به چه دليل رژيم با آيت الله صدوقي با مدارا برخورد مي كرد؟
علت اين بود كه آيت الله صدوقي وقتي دستوري مي دادند، قاطعيت عجيبي داشتند و مردم هم فوراً به دستور ايشان عمل مي كردند و مردم مثل انگشتان يك دست تسليم ايشان بودند. دليل ديگر اين مسئله، هيبت و تقواي دروني آيت الله صدوقي بود و منشأ رعبي كه در دل دشمنان بود، هيبت و تقواي ايشان بود.
شما گفتيد كه آقاي وزيري در جريان كانديد شدن دكتر مهدي حائري خدمت آيت الله صدوقي آمد. گويا آيت الله صدوقي در زمينه تبليغ براي حضور دكتر مهدي حائري در مجلس فعاليت مي كردند. ايشان از چه روش هائي براي تبليغ استفاده مي كردند. آيا از تبليغ چهره به چهره استفاده و يا در اين زمينه براي مردم صحبت مي كردند؟
من دقيقاً در جريان ماجرا نبودم، فقط مي دانم كه آيت الله صدوقي در اين زمينه تلاش و فعاليت داشتند. آيت الله صدر، آيت الله فيض و آيت الله حجت براي آيت الله صدوقي نامه فرستادند و يكي از فقهاي بزرگ هم نامه اي براي آيت الله وزيري فرستادند. در پاي آن نامه نوشته شده بود سيد روح الله موسوي خميني. پرسيدم: «ايشان چه كسي هستند؟» گفتند: « ايشان از فقهاي بزرگ و مدرسان بسيار ارزشمند هستند.» آيت الله خميني به خاطر رفاقت و ارتباطي كه با آيت الله وزيري داشتند، نامه اي به آقاي وزيري نوشتند كه اين نامه در كتابخانه آيت الله وزيري بود و بعد تكثير شد. البته اين به اين معنا نيست كه آيت الله صدوقي با امام ارتباطي نداشتند.
رابطه امام با آيت الله صدوقي چگونه بود؟
آيت الله صدوقي تعريف مي كردند، همان ابتدا كه به قم رفتم بعد از دو سه روز با امام آشنا شدم و آشنائي من با ايشان به رفاقت منتهي شد و گاهي مي شد كه يك شبانه روز خدمت امام بودم و در اين مدت به شدت دلباخته و دلداده امام شده بودم. امام هم بسيار به آيت الله صدوقي علاقه داشتند.
آيا از نحوه آشنائي آيت الله صدوقي با امام چيزي مي دانيد؟
آن زمان قطعاً سطح تحصيلات امام از آيت الله صدوقي بالاتر بود. امام در درس خارج حاج شيخ عبدالكريم حائري شركت مي كردند و آيت الله صدوقي هنوز درس خارج را نگذرانده بودند، بلكه به مطالعه سطح مشغول بودند. گاهي اوقات سنخيتي بين دو چيز است كه ارواح قبل از خلقت ابدان با هم آشنا مي شوند. شاهد اين مسئله اين است كه دو نفر با هم ملاقات مي كنند و احساس مي كنند كه سال هاست با هم آشنا هستند و اين رفاقت ادامه پيدا مي كند.
شما اشاره كرديد كه آيت الله صدوقي اجازه انجام امور حسبيه را از آيت الله خوئي و آيت الله حكيم كسب كرده بودند. در عين حال ظاهراً آيت الله صدوقي نامه اي با لحن تند به آيت الله خوئي و آيت الله حكيم مي نويسند. آيا در مورد اين دو نامه اطلاعي داريد؟
تا جائي كه مي دانم آيت الله خوئي نامه اي در پاسخ به نامه آيت الله صدوقي نوشتند.
آيا اين مسئله نقاري بين آنها ايجاد نكرده بود؟
خير. گاهي اوقات ممكن است بر سر مسئله اي در علوم حوزوي شاگرد به استاد اشكال وارد كند. گاهي اوقات هم دو فقيه در فتوا دادن در مسئله اي با هم اختلاف دارند، مثلاً فقيهي چيزي را حلال مي داند و فقيه ديگر نظر متفاوتي با او دارد. به عنوان مثال امام مي فرمايند بازي با شطرنج در صورتي كه برد و باخت مالي در آن نباشد و شطرنج آلت قمار بودن خود را به كلي از دست داده و فقط به عنوان ورزش فكري مطرح و براي تقويت فكر باشد اشكالي ندارد. مقام معظم رهبري هم با اين نظر موافقند. همچنين مرحوم آيت الله فاضل و آيت الله مكارم چنين نظري داده اند؛ اما در اين ميان بعضي از آقايان از جمله آيت الله خوئي و آيت الله حكيم با اين نظر مخالفند و مي گويند بازي با شطرنج جايز نيست. آيت الله خوئي با اصل انقلاب موافق بودند و گفته بودند از انقلاب ايران پشتيباني و قدرداني كنيد. البته نامه اي كه آيت الله صدوقي به آيت الله خوئي نوشته بودند، نبايد باز مي شد؛ اما كسي آن را باز كرده بود.
شما از ارتباط آيت الله صدوقي با برخي از علماي طراز اول صحبت كرديد. بعضي از فضلا از جمله آيت الله شهيد مطهري با آيت الله صدوقي در ارتباط بودند. آيا از اين ارتباط ها نكته اي به خاطر داريد؟
احتمال اينكه آيت الله مطهري تلمذ كرده باشند، يعني نزد آيت الله صدوقي درس خوانده باشند وجود دارد. يكي از آقايان اين مسئله را مطرح مي كرد، ولي من در كتابي نديدم. آيت الله صدوقي علاقه بسيار زيادي به شهيد مطهري داشتند. زماني كه حضرت امام از پاريس به ايران آمدند، مردم به خاطر عشقي كه به امام داشتند به بهشت زهرا هجوم آوردند تا دست امام را ببوسند و جمال زيبا و جذاب امام را ببينند و لذت ببرند. همان طور كه مي دانيد مردم 14 سال در انتظار ديدار امام بودند. در اين ميان آيت الله صدوقي براي جلوگيري از ازدحام مردم با صداي بلند به آقاي مطهري گفتند شما بفرمائيد كه مردم كنار بروند، جان امام در خطر است. اين حرف مبين احترامي بود كه آيت الله صدوقي براي شهيد مطهري قائل بودند.
از خصلت هاي روحي آيت الله صدوقي به ادب ايشان اشاره كرديد. آيا ساده زيستي ايشان را هم به خاطر داريد؟
بله، آيت الله صدوقي بسيار ساده زيست بودند. ايشان هيچ گاه در قيد و بند خوردن غذاي لذيذ نبودند. قصد خودستائي ندارم، اما من حدود سي سال با آيت الله صدوقي در ارتباط بودم. زماني كه در قم مشغول به تحصيل بودم، هرگاه به يزد مي آمدم گاهي يك سره به منزل آيت الله صدوقي مي رفتم. ايشان هم عنايت خاصي نسبت به من داشتند. يك روز به من گفتند، منزل ما بمانيد و با ما ناهار بخوريد. آن روز چند پاسدار هم در منزل ايشان بودند، ناهار عدس پلو بود. عدس كم بود و مقداري هم دوغ ترش در سفره بود. به خاطر دارم كه سفره ساده اي كه چندان هم رنگارنگ نبود چيده بودند. اگر اميرالمؤمنين(عليه السلام) لباس كرباسي مي پوشيدند و نان جو مصرف مي كردند، الگوبرداري علماي زمان ما از اين ويژگي به اين صورت نيست كه آنها هم نان جو مصرف كنند و لباس كرباس بپوشند. اقتضاي زمان و شرايط فرق مي كند. آيت الله صدوقي بسيار ساده زيست بودند و دلبستگي به دنيا نداشتند. ايشان عاشق مرگ سرخ و شهادت بودند و مرگ را مثل استخري و خودشان را مثل مرغابي كه آب را دوست دارد مي ديدند. ايشان مي گفتد: «من از مرگ لذت مي برم.»
شما به اشتياق آيت الله صدوقي به شهادت و نترسيدن از مرگ اشاره كرديد. آيا در اين مورد با رژيم برخوردي داشتند؟
اين قضيه را از چند نفر به طور موثق شنيدم كه يك روز سربازان ارتش طاغوتي در مسجد حظيره به مردم حمله كرده بودند. آيت الله صدوقي عباس خود را باز كردند و سينه خود را به طرف سربازان گرفتند و گفتند: «به مردم چه كار داريد؟ به من تير بزنيد و مرا هدف قرار دهيد.» گويا يكي از مأمورين هم آماده تيراندازي شده بود كه فرمانده اش مي گويد: «حيا كن.» در روز عاشورا عابس بن ابي شبيب شاكري كه بسيار قوي و نيرومند بود، به ميدان آمد و همه مثل مور و ملخ از مقابلش فرار كردند. عمرسعد گفت: «او شير شيران است. شما نمي توانيد در مقابل شمشير مقاومت كنيد و هيچ كس نمي تواند با او به جنگ تن به تن بپردازد، پس او را سنگ باران كنيد.» كساني كه با او مي جنگيدند، در مقابل شجاعت او حربه و اسلحه اي نداشتند. آيت الله فلسفي مي گفت: «سنگ هاي عادي براي اين كار استفاده نمي شد، بلكه سنگ ها تراشيده شده بودند و نوكشان تيز بود. سنگ ها با فلاخن پرتاب مي شدند و نشانه گيري ها خطا نمي رفت.» عابس بن ابي شبيب وقتي فهميد كه دشمنان مي خواهند او را سنگسار كنند لباس خود را درآورد و عريان شد. مرحوم حاج شيخ غلام رضا هميشه مي گفت:
چند خواهي پيرهن از بهر تن
تن رها كن تا نخواهي پيرهن
آنچنان وارسته شو كه از بعد مرگ
مرده ات را عار آيد از كفن
آيت الله صدوقي آن روز مقابل مسجد حظيره احتمال مي دادند كه دشمن سينه ايشان را هدف قرار دهد، اما اصلاً نمي ترسيدند زيرا بسيار قاطع و دلير بودند. انسان شجاع كسي است كه در جزر و مد زندگي هدف خود را گم نكند و در متن اعتدال رفتار كند، نه ترسو باشد و نه بي باك. آيت الله صدوقي دقيقاً به همين شكل رفتار مي كردند.
آيا آيت الله صدوقي از خاطره برخوردشان با رضاشاه برايتان تعريف كرده اند؟
من اين ماجرا را در مجله اي خواندم و از يكي از علماي خطه فارس هم شنيدم. آيت الله صدوقي مزرعه اي در محله عباس آباد قم داشتند و ضمن تدريس، كارهاي كشاورزي هم انجام مي دادند. همچنين كشاورزاني در آن زمين براي آيت الله صدوقي كار مي كردند و محصول به عمل مي آوردند. زماني كه رضاشاه از ايران فرار مي كرد، در مسير حركتش در جاده به باغ آيت الله صدوقي رسيد. آن روز خانواده آيت الله صدوقي هم در باغ بودند. رضاشاه پرسيد: «اين باغ مال كيست؟» گفتند: «مال شيخ محمد صدوقي است.» رضا شاه به باغبان گفت: «آيا ايشان اجازه مي دهند كه چند دقيقه وارد باغ شويم و صبحانه بخوريم؟» باغبان رفت و به آيت الله صدوقي خبر داد كه شخصي آمده و ظاهراً رضاشاه است و تقاضاي ورود به باغ را دارد. آيت الله صدوقي گفتند: «نه، او را راه نمي دهم.» شهيد صدوقي انسان بسيار بزرگواري بودند، ولي در چنين مواقعي به هيچ وجه مماشات و مدارا نمي كردند.
از شجاعت شهيد صدوقي ديگر چه مصاديقي را به ياد داريد؟
قصد داشتم درباره شجاعت آيت الله صدوقي مطلبي را بگويم. شايد بتوان گفت كه بعد از امام آيت الله صدوقي در شجاعت كم نظير بودند. از واژه كم نظير استفاده مي كنم، چون آيت الله مطهري، شهداي محراب و بسياري از علماي ديگر هم شجاع بودند. به نظر من اگر شجاعت را تصوير و مجسم كنيم شخصيت آيت الله صدوقي برايمان مجسم مي شود. ايشان بسيار قاطع بودند و در شجاعت به رسول اكرم(صلي الله عليه وآله) اقتدا مي كردند. حضرت علي(عليه السلام) مي فرمايند: «رسول خدا در جنگ از ما به دشمن نزديك تر بود. وقتي تنور جنگ برافروخته مي شد، ما به پيامبر(صلي الله عليه و آله) پناه مي برديم.»
آيت الله صدوقي در جزر و مد زندگي هدف خود را گم نمي كردند. زندگي انسان مثل آب دريا فراز و نشيب دارد و انسان نبايد ناراحت شود و كساني در اين ميان موفق مي شوند كه هدف خود را گم نكنند و ايمان خود را از دست ندهند. مورخان درباره حضرت رسول(صلي الله عليه و آله) نوشته اند زماني كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) مردم را به اسلام و توحيد دعوت و مأموريت خود را به مردم ابلاغ مي كردند و مردم جاهل، ايشان را سنگ باران مي كردند، اما ايشان دست از تبليغ دين اسلام برنداشتند. امام خميني(رحمه الله عليه)، آيت الله صدوقي و شهيد مطهري تا مرز شهادت پيشروي كردند و از دشمن نترسيدند و سرانجام به آرزوي خود رسيدند. توكل اين است كه انسان با خدا از هيچ احدي نمي ترسد. انساني كه يقين دارد از هيچ چيز نمي ترسد. آيت الله صدوقي از هيچ كس واهمه اي نداشتند.
از برخورد شهيد صدوقي با پيروان مذاهب ديگر خاطره اي داريد؟
اسم من ميرزا حسن است و آيت الله صدوقي به من مي گفتند شيخ ممد حسن. من مرتباً به منزل ايشان مي رفتم. يك روز جواني با ايشان كار داشت و به من گفتند: «شيخ ممد حسن! برو ببين آن جوان با من چه كار دارد.» رفتم و از آن جوان پرسيدم: «بفرمائيد! چه كار داريد؟» آن جوان گفت: «مي خواهم مسلمان شوم.» پرسيدم: «مگر چه آئيني داريد؟» گفت: «ارمني هستم.» دليل حقانيت اسلام و مسلمان شدنش را از او پرسيدم، گفت: «پيروزي انقلاب، دليل حقانيت اسلام است.» يك سري از عقايد را برايش شرح دادم و از او قول گرفتم تا روز قيامت شفاعت مرا كند، بعد پرسيدم: «چه نامي براي خودت انتخاب مي كني؟» گفت: «حميد.» پرسيدم: «پدر و مادرت كجا هستند؟» گفت: «در تهران هستند و رابطه ام با آنها قطع شده است.» به او سفارش كردم: «رابطه ات را با پدر و مادرت قطع نكن، به شرطي كه آنها دوباره تو را تحت تأثير قرار ندهند.» خدمت آيت الله صدوقي بازگشتم و گفتم: «آن جوان مسلمان شد و شهادتين را گفت و نام حميد را براي خودش انتخاب كرد. البته من به آن جوان گفتم كه نام روح الله را براي خود انتخاب كن.» آيت الله صدوقي گفتند: «به نام او چه كار داري؟ بگذار هر نامي را كه دوست دارد براي خودش انتخاب كند. حميد از اسماءالله است. عبدالحميد يعني بنده خداي ستايش شده.»
ايشان طبق دستور اسلام با پيروان مذاهب ديگر رفتار و مدارا مي كردند. آن زمان روحاني به نام ملااحمد كه قاضي كردها بود با آيت الله صدوقي در ارتباط بود و گاهي يكي دو ساعت درباره مسائل مذهبي با ايشان بحث مي كرد. آيت الله صدوقي رفتار ملااحمد را به عنوان يك روحاني اهل سنت ستايش مي كردند. آيت الله صدوقي همواره سعي مي كردند تا حق را به صاحبان حق برسانند و فرقي نمي كرد كه آن شخص مسلمان باشد يا غيرمسلمان. برخورد ايشان با اقليت هاي مذهبي خوب بود. به طوري كه در كتابي درباره شخصيت ايشان نوشته شده است، دانشمندان زرتشتي مقاله اي در تمجيد از ايشان نوشته اند.
از سير مطالعاتي و موضوعات مورد علاقه ايشان چيزي مي دانيد؟
آيت الله صدوقي اتاقي پر از كتاب داشتند و در كتابخانه شخصي ايشان در چهارطرف اتاق تا بالاي سقف كتاب بود. طلبه و روحاني از كتاب لذت مي برند. البته آيت الله صدوقي بعداً تمام آن كتاب ها را به كتابخانه سريزدي اهدا كردند. سريزدي از فقهاي بزرگ حوزه علميه يزد بود و ازدواج نكرده بود و لذا فرزندي نداشت. آيت الله صدوقي براي اينكه نام آيت الله سريزدي جاودان باقي بماند، كتابخانه را سريزدي نام گذاري كردند. ناگفته نماند كه آيت الله سريزدي هم كتاب هاي خود را به كتابخانه اهدا كرده بودند.
از برخوردهاي شهيد صدوقي با جريانات مختلف از جمله بني صدر چه خاطره اي داريد؟
اوايل پيروزي انقلاب شبي در قم راديو گوش مي داديم، سخنراني بني صدر پخش مي شد. در حين سخنراني او دختر دانشجوئي اعتراض كرد و گفت: «آقايان مي گويند كه اميرالمؤمنين(عليه السلام) درباره زن فرموده است: «ان النساء نواقص العقول و…» يعني زن ناقص العقل است. بني صدر گفت: «اولاً اين حديث از حضرت علي(عليه السلام) نيست. درايت بر روايت مقدم است و ثانياً من در سخنراني ام در فرانسه و انگلستان گفته ام كه هر مطلبي را كه حضرت علي(عليه السلام) از قرآن استنباط كند، قبول داريم؛ ولي هرچه را خودشان بگويند، ما قبول نداريم.» من بسيار از اين حرف بني صدر ناراحت شدم. در آ زمان هنوز رئيس جمهور نشده بود.
بعد از مدي به يزد رفتم و خدمت آيت الله صدوقي مشرف شدم و ماجرا را برايشان تعريف كردم. به خاطر دارم كه ايشان بسيار ناراحت شدند و گفتند: «با آيت الله بهشتي و آقاي رفسنجاني و آيت الله مطهري تماس بگير و به آنها مطلب را بگو.» آيت الله صدوقي به خاطر حسن ظن و لطفي كه نسبت به من داشتند اين كار را به من سپردند، وگرنه من كمتر از آن بودم كه به اين آقايان چيزي بگويم. با واسطه به آيت الله مطهري تلفن كردم و مطلب را گفتم. آيت الله مطهري گفتند: «من به حداد عادل (كه از شاگردان آيت الله مطهري بودند) مي گويم به بني صدر بگويد.»
يك بار به آيت الله صدوقي گفتم: «من در كتابي به نام فلسفه شرق، نوشته مهرداد مهري (زردشتي متعصب) ديدم كه اين شخص به رسول اكرم(صلي الله عليه و آله) جسارت كرده است.» آيت الله صدوقي بعد از شنيدن اين حرف چند مرتبه گفتند: «كسي كه به رسول اكرم(صلي الله عليه و آله) اهانت مي كند، كيفرش مرگ است.» البته چندي بعد ديدم كه اين شخص پيامبر(صلي الله عليه و آله) را ستايش كرده است. شايد مسلمان شده و يا از ترس اين كار را كرده بود. آيت الله صدوقي بسيار غيرت و تعصب ديني داشتند و كمترين جسارت به شخصيت هاي ديني را تاب نمي آوردند.
در قضايائي چون امر به معروف و نهي از منكر چه شيوه اي داشتند؟
ايشان فوق العاده به امر به معروف و نهي از منكر و تولي و تبري كامل توجه داشتند و حرفشان را مستقيم مي زدند و برايشان مهم نبود كه در كجا هستند و فقط برايشان امر به معروف و نهي از منكر اهميت داشت. بعيد است كه زمانه ديگر فرزندي چون آيت الله صدوقي به بار آورد. هنوز هم داغ از دست دادنشان را احساس مي كنم. مردم وقتي به پنجره بقعه ايشان مي رسند، پنجره را مي بوسند و حاجت مي طلبند. همه افراد به ايشان معتقدند. آيت الله صدوقي مرد خدا و از اولياءالله و داراي نفوذ كلام فوق العاده اي بودند. ايشان بسيار قاطع و در عين حال بسيار مهربان بودند و عفو و گذشت زيادي در مورد اشخاص داشتند. خداوند در آيه 54 سوره مائده مي فرمايد: «يا ايها الذين آمنوا يرتد من الدين» اي كساني كه ايمان آورده ايد هركس از دين خودش برگردد و از دين خارج شود، به خدا ضرر نمي رساند.» خداي متعال جمعيتي را در آينده مي آورد تا از دين حمايت كنند و آن جمعيت با مسلمانان و افراد با ايمان با محبت رفتار مي كنند و متواضع هستند؛ ولي با دشمنان اسلام پرخاشگر و خشن هستند. اين افراد در راه خدا مجاهده مي كنند.
آيت الله صدوقي از سرزنش سرزنشگران نمي ترسيدند. اگر كسي مي پسنديد يا نمي پسنديد، ايشان وظيفه خود را انجام مي دادند. آيت الله صدوقي اگر تشخيص مي دادند كه نامه اعتراضي را براي فقيهي بفرستند، طبق تشخيص خود فوراً اقدام مي كردند. منظورم اين نيست كه ايشان معصوم بودند و اصلاً اشتباهي نداشتند؛ ولي اگر تشخيص مي دادند كه حجت بركسي تمام است و تكليفي بر دوششان است، انجام مي دادند.
حتي اگر آن فقيه استاد ايشان بود؟
بله، حتي اگر آن فقيه استاد ايشان بود. البته آيت الله صدوقي در عين انجام تكليف به رعايت احترام به ديگران بسيار توجه مي كردند. جبرئيل به رسول اكرم(صلي الله عليه و آله) فرمود: «توكل آن است كه بدانيم مخلوق بدون خواست خدا ضرر نمي زند، نفعي نمي رساند، نمي دهد و نمي گيرد. خداوند مي دهد و مي گيرد. خداوند به بندگانش مال مي دهد و مي گيرد. عزت مي دهد و مي گيرد. خداوند به بندگان بينائي داده است و ممكن است از آنها قدرت بينائي را بگيرد. كسي كه توكل دارد از مردم نااميد است و در اين صورت براي غير خدا كاري را انجام نمي دهد. از غير خدا نااميد است و از غير خدا نمي ترسد. اين ويژگي ها در وجود آيت الله صدوقي صدوقي تجلي يافته بود. مي توان گفت كه يكي از مصاديق بارز اين آيه شريفه آيت الله صدوقي بودند. وقتي از حواريون و حضرت عيسي پرسيدند: ما با چه كسي مجالست داشته باشيم؟» ايشان فرمودند: «با كساني كه وقتي به چهره شن نگاه مي كنيد، شما را به ياد خدا بيندازند. گفتارشان بر علم شما بيفزايد و علمشان، شما را به آخرت ترغيب دهد.» آيت الله صدوقي نمونه بارز اين گونه افراد بودند. ايشان از فراست بالائي برخوردار بودند. در روايتي آمده است كه از فراست و زيركي مومن بترسيد. آيت الله صدوقي داراي قدرت پيش بيني و پيشگيري بودند. درباره يكي از شخصيت هائي كه ضربه هائي زد و بعدها مُرد صحبت شده بود. ايشان از اول تشخيص دادند و نيز بني صدر را شناختند. ايشان دستور دادند دفتر منافقين را به هم بريزيد و اين مسئله بيانگر شجاعت و قاطعيت آيت الله صدوقي بود. بينش وسيع و تيزبيني ايشان در تشخيص جريان ها انحرافي داخل كشور باعث مي شد كه آنها خيلي زودتر از شهرهاي ديگر، از يزد فرار كنند. آيت الله صدوقي در عين شجاعت و قاطعيت نسبت به طلاب عاطفي بودند و نسبت به مشكلات آنان حساسيت نشان مي دادند. داراي هيبت بودند به گونه اي كه در زمان طاغوت مسئولان، ساواك و شهرباني از ايشان مي ترسيدند. ايشان در زمان پيروزي انقلاب در مبارزه با طاغوت، منافقين و بني صدر بسيار با تدبير عمل كردند و همچون يك مبارز به افشاگري عليه آنان پرداختند.
از ارتباطات مردمي و نيز كمك به آنها نيز به نكاتي اشاره كنيد.
رسيدگي به فقرا، مستمندان، سيل زدگان و زلزله زدگان از كارهاي هميشگي ايشان بود. نمونه اي از اين كمك ها، كمك به زلزله زدگان طبس بود. در زلزله طبس كه قبل از انقلاب رخ داد، آيت الله صدوقي شخصاً حضور يافتند و به عنوان يك نيروي قوي در بازسازي كمك مي كردند. آيت الله صدوقي مرتباً به جبهه مي رفتند و با حضور و سخنراني هايشان به رزمندگان روحيه مي دادند. با توجه به اينكه ايشان حافظه اي قوي داشتند و بسيار اهل مطالعه بودند، روايات زيادي مي دانستند. سخنراني هاي آيت الله صدوقي گاهي تا چهار ساعت طول مي كشيد؛ ولي با وجود اين، مردم احساس خستگي نمي كردند؛ برخلاف من كه اگر نيم ساعت سخنراني مي كنم به من اعتراض مي كنند.
شهيد صدوقي نسبت به وضعيت طلاب و نيز رفتار آنها بسيار حساس بودند. آيا در اين مورد خاطره اي داريد؟
بله، طلبه اي بود كه لباس روحانيت بر تن داشت؛ ولي ضد انقلاب بود. هركس كه ملبس باشد دليل نمي شود كه يك روحاني واقعي است. با وجود اين شهريه آن طلبه را به او مي دادند. بعد از آنكه آيت الله صدوقي به شهادت رسيدند، آقازاده ايشان كه نماينده ولي فقيه بودند بنا به وصيت پدر بزرگوارشان حقوق آن شخص را به در خانه اش مي فرستادند. آيت الله صدوقي بسيار سفارش كرده بودند كه حقوق او را قطع نكن. هيچ كس با دشمن خود اين گونه رفتار نمي كند. حتي به خاطر دارم كه خانواده هائي با آيت الله صدوقي مخالف بودند، ولي بعد از آنكه سرپرست آن خانواده ها فوت مي كردند، آيت الله صدوقي شبانه به در منزل آنها پول مي فرستادند و به معيشت آنها رسيدگي مي كردند. در اينجا بهتر است درباره فراست و كرامت آيت الله صدوقي صحبت كنم. در روايت آمده است كه «از فراست و زيركي مؤمن بپرهيزيد.» او با نور خدا نگاه مي كند و ديد ديگري به مسائل دارد. از همين رو آيت الله صدوقي مسائل را به خوبي پيش بيني مي كردند. يك بار به خاطر دارم جوان روحاني و خوش لباسي كه زير عمامه اش موي بلندي داشت خدمت آيت الله صدوقي رسيد. آيت الله صدوقي با ديدن ايشان بعداً گفتند: طولي نمي كشد كه اين جوان از لباس روحانيت بيرون مي رود. البته اين حرف را مقابل آن جوان نگفتند. آيت الله صدوقي با چند تن از طلبه ها روي ايوان مدرسه عبدالرحيم خان نشسته بودند و زماني كه جوان روحاني از در مدرسه وارد شد آيت الله صدوقي آن حرف را زدند و طبق پيش بيني هوشمندانه ايشان طولي نكشيد كه آن جوان از لباس روحانيت بيرون آمد.
از روحيه تشويق كردن ايشان بسيار سخن گفته اند. آيا موردي به ياد شما هست؟
مردي تعريف مي كرد كه يك بار قبل از آنكه به زيارت خانه خدا بروم خدمت آيت الله صدوقي رسيدم تا حساب سال خود را بدهم. آيت الله صدوقي براي بركت دو سكه به من دادند، يكي براي خودم و ديگري را براي همسرم كه همراه من بود. من به آيت الله صدوقي نگفته بودم كه همسرم هم با من به مكه مي آيد. آيت الله صدوقي بسيار خوش فكر و آينده نگر بودند. اگر كسي نكته مثبت و مطلب ارزشمندي بر زبان مي آورد، آيت الله صدوقي او را به خاطر گفتن آن حرف تشويق و از او قدرداني مي كردند. حتي به خاطر دارم زماني كه امام جمعه اشكور، مرحوم حاج آقا رضوي، بر منبر سخنراني مي كردند، آيت الله صدوقي همان جا در حضور مردم از ايشان قدرداني كردند. آيت الله صدوقي هميشه از حاج شيخ غلام حسين ابوئي نجف آبادي به خاطر خوش فكر بودن و سخنان پرمحتوايشان بر منبر قدرداني مي كردند.
ظاهراً يك بار شهيد صدوقي از شما گلايه كرده بودند كه چرا به ديدنشان نرفتيد…
حالم خوب نبود. علاقه بين ما به حدي بود كه وقتي نرفتم، گله مند شدند كه چرا پيش من نيامدي؟ يك بار كه پيش ايشان رفتم و مقداري وجوهات برايشان بردم، آيت الله صدوقي گفتند: «اگر نياز داري از اين وجوهات مقداري بردار.» گفتم: « نياز دارم، چون قرض دارم؛ ولي درست نيست كه از اين مقدار ناچيزي كه آورده ام، چيزي بردارم.» آيت الله صدوقي به آقاي صالحي گفتند آقاي شيخ حسن هر مقدار كه قرض دارند، همه قرضشان ادا شود، ولي من براي اين كار پيش آقاي صالحي نرفتم. ايشان لطف خاصي به همه داشتند. يك روز به مدرسه عبدالرحيم خان رفتم. دفتري داشتم و آن را نگاه مي كردم. ايشان گفتند: «دفتر را بده ببينم؟» در دفتر حديثي بود كه درست با مسائل اين زمان تطبيق مي كرد. اين حديث ها را نمي شد خواند. هركس چنين مطلبي را بالاي منبر مي خواند، دستگير مي شد. تعدادي هم كلمه انگليسي و فرانسوي هم در دفتر بود. آيت الله صدوقي گفتند: «يك روحاني در اين زمان بايد اين چيزها را بداند.» و قدرداني و تشويق كردند.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 34
/ج