سنت به عنوان منبع اجتهاد (1)
«سنّت» در لغت به معنای طریقه، سیره (1) اعم از آن که پسندیده و یا ناپسند باشد (2) و در اصطلاح اصولیان، به معنای چیزی است که از جانب پیامبر (صلی الله علیه و آله) انجام گرفته [اعم از قول، فعل و تقریر آن حضرت] و این امر مورد وفاق همهی مذاهب اسلامی است. (3) هم چنین سنّت به حکمی گفته میشود که به اصول شریعت مستند باشد، چنان که بدعت به چیزی اطلاق میگردد که مخالف اصول شریعت باشد. (4) گاه سنّت، معنایی مترادف با مستحب دارد (5) و بر آن چه پیامبر (صلی الله علیه و آله) بر انجام دادن آن مواظبت نموده و گاه آن را بدون عذر ترک میکرده نیز اطلاق میشود. (6)
گفتنی است آن چه در این جا از آن سخن میرود، حجیت سنّت اصطلاحی است، هرچند معنای سنت اصطلاحی به گونه ای است که شامل همهی معانی سنت میشود؛ به عبارت دیگر، ما در این جا از حجیت سنت به معنای مستحب به طور خاص و یا حجیت حکم مستند به اصول شریعت بحث نمی کنیم، بلکه بحث ما بر محور حجیت سنت به معنای قول و فعل و تقریر پیامبر (صلی الله علیه و آله) است، اعم از آن که مستحب، واجب و یا بیانگر حکمی دیگر باشد.
دلایل حجیت سنت نبوی (صلی الله علیه و آله)
حجیت سنت نبوی (صلی الله علیه و آله) بدیهی و ضروری است، زیرا اگر سنت نبوی (صلی الله علیه و آله) نبود، معالم و معارف دین آشکار نمی شد و به قرآن نیز عمل نمی گردید؛ بدین روی که قرآن در مقام بیان اصل تشریع احکام است و حال آن که هر یک از واجبات، مانند نماز و زکات، مجموعه ای از اجزا، شرایط، مستحبات و قیود میباشند و تشریح این مجموعه را باید در سنت نبوی (صلی الله علیه و آله) جست و جو کرد و از این رو، نظریهی اکتفا به قرآن بدون سنت نبوی، تعبیری دیگر از انکار اصل اسلام است.
1. قرآن مجید
در آیات بسیاری به پیروی از سنّت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) امر شده است که در ذیل برخی از آنها را به اختصار از نظر میگذرانیم:
الف) «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الأَمْرِ مِنكُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ ذَلِكَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلاً»؛ (7)
ای کسانی که ایمان آورده اید، خدای را فرمان برید و پیامبر و صاحبان امر را که از شمایند، فرمان برید، پس اگر دربارهی چیزی ستیزه و کشمکش کردید، آن را به خدا [کتاب خدا] و پیامبر بازگردانید اگر به خدا و روز بازپسین ایمان دارید که این بهتر است و سرانجام آن نیکوتر.
در این آیه، اطاعت از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را مانند اطاعت خداوند، به صورت مطلق واجب کرده است و مؤمنان را در موارد اختلاف و نزاع به خدا و رسول او ارجاع داده و این بیانگر حجیت سنت نبوی است.
ب) «وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَى»؛ (8)
و از هوای نفس سخن نمی گوید، نیست این [قرآن] مگر وحی ای که به سوی او فرستاده میشود.
مفهوم آیه این است که قول پیامبر (صلی الله علیه و آله) حجت است، زیرا سخن آن حضرت برخاسته از هوای نفس نیست و آن چه میگوید وحی الهی است.
ج) «وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ»؛ (9)
و آن چه را پیامبر به شما داد، بگیرید و از آن چه شما را بازداشت، باز ایستید و از خدا پروا کنید که خدا سخت کیفر است.
مفهوم آیه این است که آن چه از قول، فعل و تقریر پیامبر (صلی الله علیه و آله) به شما برسد، اطاعتش واجب است و از هر چیزی که شما را نهی کند، باید پرهیز کنید و در پایان، با بیان وجوب تقوای الهی و شدت عقاب معصیت کاران، بر وجوب پیروی از سنّت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) تأکید شده است.
د) خداوند در آیهی 1 سورهی حجرات، مؤمنان را از مقدم شمردن هر چیز و پیشی گرفتن در هر چیزی بر خدا و رسول نهی فرموده و آنان را به رعایت تقوای الهی امر کرده است:
«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تُقَدِّمُوا بَیْنَ یَدَیِ اللَّهِ وَرَسُولِهِ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ»؛
ای کسانی که ایمان آورده اید، [در هیچ کاری] فرا پیش خدا و پیامبرش نروید و از خدا پروا کنید که خدا شنوا و داناست.
بر اساس این آیه، هیچ گفته و کاری نباید برخلاف قرآن و سنّت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) باشد؛ زیرا این امر به معنای پیشی گرفتن بر خدا و رسول است. (10)
2. سنت
هرچند بر حجیت سنت از طریق احادیث استدلال شده، ولی استدلال به حجیت سنّت از راه سنت مستلزم دور است، زیرا حجیت هر حدیثی از سنت که برای حجیت سنت آورده میشود، متوقف است به این که آن احادیث حجت باشد و حجیت آن احادیث بر حجیت سنت متوقف است و این دور میباشد؛ با این حال، به گفتهی برخی، سنت نیز بر حجیت خودش دلالت دارد و ادعا کرده اند که احادیث فراوانی در این باب وارد شده است. (11)
3. اجماع
هم چنین اجماع همهی صحابه در زمان حیات آن حضرت و پس از آن و بلکه اجماع همهی مسلمانان، بر عمل به سنت نبوی بوده (12) و این اجماع به طور قطع حجت است.
4. عقل
عقل نیز بر حجیت سنت دلالت دارد، زیرا از نظر عقلی، عصمت پیامبر (صلی الله علیه و آله)، سبب امتناع صدور گناه، غفلت و خطا از آن حضرت است و نتیجهی آن قطع به حجیّت سنّت پیامبر (صلی الله علیه و آله) یعنی حجیّت افعال، اقوال و تقریرات تشریعی اوست؛ (13) اعم از آن که آن سنت، مقرّر و مؤکد قرآن باشد و یا مفصل و مفسر آیات و یا آن که سنت، اثبات کننده و انشاکنندهی حکمی باشد که قرآن دربارهی آن ساکت است. (14)
حجیّت سنّت اهل بیت (علیهم السلام)
امامیه معتقدند که سنت به حسب اصطلاح، توسعه داشته شامل فعل، قول و تقریر امامان معصوم (علیهم السلام) نیز میشود و برای اثبات این نظر به آیات قرآنی، احادیث نبوی و عقل استدلال کرده اند.
دلایل حجیّت سنّت اهل بیت (علیهم السلام)
دلیل اول: آیات قرآن
آیاتی که به آنها برای حجیّت سنّت اهل سنت (علیهم السلام) استدلال شده، بر عصمت امامان معصوم (علیهم السلام) دلالت دارد و در صورتی که عصمت ایشان ثابت شود، حجیت سنت آنها قطعی خواهد شد، از جمله آیاتی که برای این امر به آنها استدلال شده، آیات ذیل است:
الف) «إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَكُمْ تَطْهِیرًا»؛ (15)
همانا خداوند میخواهد پلیدی را تنها از شما خاندان پیامبر ببرد و شما را پاک کند، پاکی کامل.
کلمهی «انّما» در این آیه، مفید حصر است. در آیه دو حصر وجود دارد: یکی حصر ارادهی خداوند در زدودن پلیدی و تثبیت پاکی و طهارت و دیگری حصر آن در اهل بیت (علیهم السلام). (16) مراد از اراده در آیه، تکوینی است؛ یعنی خداوند به صورت تکوینی، پیراستن پلیدی را به اهل بیت (علیهم السلام) منحصر کرده است و ارادهی خداوند از مراد او تخلّف نمی پذیرد: «إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ كُنْ فَیَكُونُ»، (17) زیرا ارادهی خداوند مبنی بر زدودن پلیدی از اهل بیت (علیهم السلام) علّت تامّه و تطهیر و عصمت آنان معلول و تخلّف معلول از علّت تامّه محال است. (18)
چنان که گفته شد، اراده در آیه از نوع تکوینی است، نه ارادهی تشریعی؛ زیرا ارادهی تشریعی با حصر که در آیه موجود است «إِنَّمَا یُرِیدُ اللّهُ» سازگار نیست، به جهت آن که برای اهل بیت (علیهم السلام) در تشریع زدودن پلیدی خصوصیتی نیست، بلکه همهی مکلفان در ارادهی تشریعی خداوند مشترک اند؛ البته ارادهی الهی، نفی کنندهی ارادهی اهل بیت (علیهم السلام) نیست تا جبر لازم آید، زیرا دو اراده در طول یک دیگر است نه در عرض هم.
اهل بیت چه کسانی اند؟
در کتابهای روایی فریقین احادیثی آمده است که مقصود از اهل بیت را در آیهی تطهیر، خمسهی طیبه (پیامبر (صلی الله علیه و آله)، علی (علیه السلام)، فاطمه (علیه السلام)، حسن (علیه السلام)، و حسین (علیه السلام)) معرفی میکند.
مضمون احادیث یادشده این است که پیامبر (صلی الله علیه و آله) پس از جمع کردن خمسهی طیّبه، عبای خود را روی آنان قرار داد و عرض کرد:
اللّهمّ هؤلاء أهلی و عترتی فَاذهَب عنهم الرجسَ و طَهِّرهُم تَطهیراً؛ (19)
پروردگارا، اینان اهل بیت و خاندان من اند، پس هرگونه آلودگی را از آنان دور گردان و پاکشان فرما.
امّ سلمه یکی از همسران پیامبر درخواست کرد که در جمع اهل بیت (علیهم السلام) قرار گیرد، ولی پیامبر (صلی الله علیه و آله) درخواست او را نپذیرفت و فرمود: رحمت خدا بر تو باد، تو همواره در راه خیر و صلاح بوده ای و من بسیار از تو راضی ام، اما این منقبت ویژهی من و ایشان است:
یَرحمُک اللهُ أنت علی خیرٍ و إلی خیرٍ و ما أرضانی عنک و لکنّها خاصة لی و لهم. (20)
پیامبر گرامی (صلی الله علیه و آله) تا شش یا هشت و یا نه ماه و در پنج وقت نماز به درِ خانه علی (علیه السلام) میآمد و میفرمود:
السّلام علیکم و رحمةُ اللهِ و برکاتُهُ أهلَ البیت؛ «إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَكُمْ تَطْهِیرًا»؛ الصلاة رحمکم الله. (21)
مذکر آوردن ضمیر «عنکم» و «یطهرکم» در آیه و تأنیث ضمایر در آیات قبل و بعد از آن نیز بیانگر این است که در آیه، زنان پیامبر مقصود نیستند وگرنه باید «عنکنّ»، و «یطهّرکنّ» گفته میشد. (22)
اگر گفته شود که چرا در لابه لای وظایف زنان پیامبر، بحث از اهل بیت (علیهم السلام) مطرح شده، پاسخ این است که اولاً: این نخستین بار نیست که در قرآن به آیاتی برخورد میکنیم که در کنار هم هستند، ولی از موضوعات مختلفی سخن میگویند، چنان که در اشعار و کلمات فصیحان عرب نیز نمونههای فراوانی وجود دارد؛ (23) ثانیاً: هیچ دلیلی وجود ندارد که این آیه همراه آیات دیگر نازل شده باشد، بلکه از روایات به خوبی استفاده میشود که این قسمت، جداگانه نازل گردیده، اما به هنگام جمع آوری آیات در عصر پیامبر (صلی الله علیه و آله) یا پس از آن، در کنار این آیات قرار داده شده است. (24)
احادیث دیگر که پیامبر (صلی الله علیه و آله) در آنها جایگاه اهل بیت (علیهم السلام) را تبیین فرموده نیز روشن کنندهی این حقیقت است که مراد از اهل بیت، زنان پیامبر نیستند؛ مانند: حدیث ثقلین، حدیث سفینه و حدیث امان، که به صورت قطعی از فریقین نقل شده است.
هم چنین احادیثی که در شأن نزول آیهی شریفه مباهله آمده است، بیان میکند که مراد از اهل بیت، پیامبر (صلی الله علیه و آله) و علی و فاطمه و حسن و حسین (علیه السلام) میباشد.
مسلم در صحیح خود نقل میکند: وقتی آیهی مباهله:
«فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَاءنَا وَأَبْنَاءكُمْ وَنِسَاءنَا وَنِسَاءكُمْ وَأَنفُسَنَا وأَنفُسَكُمْ»؛ (25)
بگو: بیایید تا ما و شما پسران خویش و زنان خویش و خودمان را- کسی که به منزلهی خودمان است- بخوانیم.
نازل شد، رسول خدا (صلی الله علیه و آله) علی، فاطمه، حسن و حسین (علیه السلام) را به سوی خود فرا خواند تا با همراهی آنها مباهله را انجام دهد و فرمود «اللّهم هؤلاء أهلی». (26) ترمذی، حاکم و بیهقی آن را نقل و تأیید کرده اند. (27)
با توجه به آن چه گذشت، نظر کسانی که با اعتماد به حدیث عکرمه و مقاتل گفته اند مراد از اهل بیت، زنان پیامبر هستند، بسیار ضعیف و غیرقابل قبول است، ضمن آن که عکرمه در دشمنی با امام علی (علیه السلام) مشهور است و مقاتل نیز در دشمنی آن حضرت از عکرمه کمتر نیست و دروغ گویی عکرمه نسبت به ابن عبّاس مورد اعتراض پسرش قرار گرفت و نسایی و جوزجانی او را از دروغ گویان معروف و جسور میدانند. (28) افزون بر این، زنان پیامبر خودشان این نظر را که زنان پیامبر از اهل بیت اند، رد کرده اند. (29)
فخر رازی میگوید: آل محمد آنهایند که شأن پیامبر را دارند. آل پیامبر کسانی اند که با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) پیوند کامل تر و محکم تر دارند و بی تردید رابطهی فاطمه، علی، حسن و حسین (علیه السلام) با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) محکم ترین پیوندهاست و به نظر میرسد که این موضوع به صورت متواتر نقل شده و برای همین واجب است که مراد از آل، همانها باشند. (30)
ب) «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ أَطِیعُواْ اللّهَ وَأَطِیعُواْ الرَّسُولَ وَأُوْلِی الأَمْرِ مِنكُمْ»؛ (31)
ای کسانی که ایمان آورده اید، خدای را فرمان برید و از پیامبر و صاحبان امر که از شمایند، اطاعت کنید.
در این آیه، خداوند به مؤمنان امر کرده است که از اولی الامر به صورت مطلق پیروی کنند و امر به اطاعت مطلق از کسی که خطا و اشتبا در او راه دارد، صحیح نیست، پس باید اولی الامر معصوم باشند تا اطاعت مطلق از آنها روا باشد. اگر اولی الامر معصوم نباشند، در صورت خطای آنان لازم میآید خدا به انجام دادن خطا امر کرده باشد، و برگشت آن به اجتماع امر و نهی در اعتبار واحد است و مکلّف باید از آن جهت که اطاعت اولی الامر واجب است، آن فعل را انجام دهد و از آن جهت که آن فعل خطا و منهیّ عنه است، ترک کند و این در مورد خداوند غیرممکن است؛ بنابراین، باید به عصمت اولی الامر قائل شویم تا این محذور پیش نیاید.
این برداشت مورد توافق همهی مفسران شیعه و برخی مفسران اهل سنّت است. آنها معتقدند که در این آیه، اطاعت اولی الامر و اطاعت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در یک جایگاه قرار دارد و همان گونه که فرمان اطاعت از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مطلق است و بدون عصمت ممکن نیست، اطاعت اولی الامر هم مطلق است و جز در فرض عصمت پذیرفتنی نخواهد بود. (32)
از نظر شیعه، اولی الامر امامان معصوم (علیهم السلام) هستند؛ از این رو، قول، فعل و تقریر آنها حجّت شرعی است و برای این ادّعا روایات فراوانی نیز آمده است. (33) تفصیل این بحث در موضوع اجماع خواهد آمد.
ج) «وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِن ذُرِّیَّتِی قَالَ لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ»؛ (34)
و به [یاد آر] آن گاه ابراهیم را پروردگار وی به اموری چند بیاموزد و او آنها را به انجام رسانید. [خدا] فرمود: تو را پیشوای مردم خواهم کرد [ابراهیم] گفت: و از فرزندان من [نیز پیشوایان قرار ده] فرمود: پیمان من به ستمکاران نرسد.
در این آیه نخست موضوع آزمایش حضرت ابراهیم (علیه السلام) را مطرح فرموده و پس از موفقیت وی، او را به مقام امامت منصوب کرده است و در پاسخ به درخواست ابراهیم (علیه السلام) از خداوند که امامت را در نسل وی قرار دهد، ستمگران را از رسیدن به عهد امامت محروم فرموده است. برای روشن شدن مطلب، نخست باید به نکاتی در آیه توجه کرد:
1. جریان آزمایشهای حضرت ابراهیم (علیه السلام) پیش از مقام امامت و پس از احراز مقام نبوت بوده است؛ یعنی در دوران بزرگی و پس از تولد اسماعیل و اسحاق و پس از اسکان اسماعیل و مادرش در مکه، به این دلیل که:
1-1. ظاهر آیه این است که حضرت دارای فرزند بوده است؛ از این رو، پس از انتصاب به امامت، بی درنگ از خداوند درخواست میکند تا امامت را در فرزندان او قرار دهد: «قَالَ وَمِن ذُرِّیَّتِی»، در حالی که پیش از مقام امامت و مدتی از دوران نبوت، نه تنها فرزندی نداشت، بلکه امید آن را هم در دل نمی پروراند؛ آن گونه که چون فرشتگان خدا به او بشارت فرزند دادند: «إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلامٍ عَلِیمٍ»؛ (35) ما تو را به پسری دانا مژده میدهیم. با تعجب گفت: «أَبَشَّرْتُمُونِی عَلَى أَن مَّسَّنِیَ الْكِبَرُ فَبِمَ تُبَشِّرُونَ»؛ (36) آیا مرا با آن که پیری من رسیده، مژده میدهید؟ به چه چیز مژده میدهید؟ و خداوند میفرماید: این بشارت حقی است: «قَالُواْ بَشَّرْنَاكَ بِالْحَقِّ فَلاَ تَكُن مِّنَ الْقَانِطِینَ»؛ (37) گفتند: تو را درست مژده دادیم، پس از نومیدان مباش. و نظیر همین جریان دربارهی همسر او نیز در آیات 71- 73 سورهی هود آمده است.
بنابراین، آزمایشهای حضرت ابراهیم (علیه السلام) پس از احراز مقام نبوت و در دوران فرزند داشتن او بوده است و به همین دلیل، از خداوند تقاضا میکند تا امامت را در فرزندان و ذریه اش قرار دهد.
2- 1. خداوند میفرماید: ما او را به کلماتی آزمایش کردیم و از بزرگ ترین آزمایشهای حضرت، جریان ذبح حضرت اسماعیل (علیه السلام) بوده است که به طور قطع پس از نبوت و پیش از احراز مقام امامت آن حضرت میباشد.
3- 1- فرشتگان الهی بشارت فرزند را در مسیر رفتن برای هلاکت قوم لوط به حضرت ابراهیم (علیه السلام) دادند که حضرت ابراهیم (علیه السلام)
در آن زمان نبی مرسل بوده است.
4- 1. در این آیه به حضرت ابراهیم (علیه السلام) وحی شده است که ما تو را امام قرار دادیم. وحی بر کسی نازل میشود که دارای مقام نبوت باشد (38) و بسیاری از مفسران اهل سنت بر این مطلب اعتراف کرده اند. (39)
با توجه به آن چه گفته شد، مراد از «إماماً» در آیه نبوت نیست، چنان که بعضی مفسران اهل سنت ادعا کرده اند، زیرا حضرت ابراهیم (علیه السلام) پیش از این، مقام نبوت را داشته است.
2. مقصود از امام چیست؟
امام آن کسی است که انسانهای دیگر در گفتار و کردار به او اقتدا میکنند (40) و امام آنان را به امر الهی هدایت میکند:
«وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا»؛ (41)
و ایشان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما ره نمایند.
«وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا»؛ (42)
و از آنان پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما راه مینمودند.
و این هدایت به معنای ایصال الی المطلوب است، و به معنای ارائهی راه که در نبوت هم هست، نمی باشد و نیز امامت عبارت است از تحقق بخشیدن به برنامههای دینی اعم از حکومت به معنای وسیع کلمه و اجرای حدود و احکام خدا و عدالت اجتماعی و تربیت نفوس، و این مقام از نبوت و رسالت بالاتر است، هرچند بسیاری از پیامبران الهی دارای هر دو مقام بوده اند. (43)
3. ظالم در آیه کیست؟
عدل به معنای گذاردن هر چیزی به جای خویش و نطفهی مقابل ظلم است؛ بنابراین، ظالم کسی است که کار یا چیزی را در موقعیت شایستهی خود قرار ندهد و این معنا با انجام دادن ظلم و نافرمانی خداوند در هر برهه ای از زندگی تحقق مییابد.
از نظر تقسیم عقلی، ذراری و فرزندان حضرت ابراهیم (علیه السلام) چهار گروه میشوند: گروهی که در تمام عمر ظالم بوده اند و گروهی که در همه عمر هیچ ظلمی نکرده اند و گروهی که در اول عمر ظالم بوده اند و در آخر عمر ظالم نیستند و گروهی دیگر (که عکس گروه سوم اند؛ یعنی) در آخر عمر ظالم اند، هرچند در اول عمر ظالم نبوده اند. معقول نیست که حضرت ابراهیم (علیه السلام) برای گروهی که در تمام عمر ظالم اند، درخواست امامت کند، چنان که برای گروهی که در آخر عمر ظالم و مشرک اند نیز طلب امامت نمی کند؛ پس به حکم عقل، ابراهیم (علیه السلام) باید مقام امامت را فقط برای دو گروه طلب کند: یکی آنان که در تمام عمر ظالم نیستند و گروه دوم کسانی که در اوّل عمر ظالم بوده اند و در آخر عمر ظالم نیستند و خداوند با جملهی «لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ» (44) به طور قطع تنها کسانی را که در اول عمر ظالم بوده اند و در آخر عمر ظالم نبوده اند، خارج کرده است. (45)
پس آیه شامل کسانی میشود که در طول عمر هیچ گاه گناه نکرده اند و در هیچ مقطعی از زندگی شرک نورزیده و به ظلم آلوده نشده اند. اکنون روشن گردید که اولاً: آزمایشهای ابراهیم (علیه السلام) برای احراز مقام امامت بوده است؛ ثانیاً: وظیفهی امام اجرای برنامههای دینی و هدایت مردم است و اگر شخصی حتی لحظه ای در گذشته و حال ظلم و نافرمانی خداوند نکرده باشد، دارای مقام عصمت بوده و قول، فعل و تقریر او برای مردم حجت است؛ از این رو، امامان معصوم (علیهم السلام) برای اثبات انحصار خلافت علیّ بن ابی طالب (علیه السلام) و اسوه بودن امام به همین آیه استدلال کرده اند. (46)
در حقیقت این پرسش بی پاسخ مانده است که چرا بسیاری از مسلمانان از پیروی اهل البیت سربرتافته و کسانی را به مقتدایی برگزیده اند که پیشینهی ظلم و شرک دارند:
«أَفَمَن یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَن یُتَّبَعَ أَمَّن لاَّ یَهِدِّیَ إِلاَّ أَن یُهْدَى»؛ (47)
آیا کسانی که به حق راه مینماید، سزاوارتر است که پیروی شود یا آن که خود راه نیابد مگر آن که او را راه نمایند؟
علامه مجلسی ضمن بیان روایاتی در ذیل آیهی شریفه نتیجه میگیرد که بر اساس آیات و روایات، امام باید معصوم باشد و عصمت امام را جز خداوند نمی داند، زیرا عصمت چیزی نیست که مانند سیاهی و سفیدی به ظاهر شناخته شود؛ بنابراین، امام باید از جانب خداوند که عالم به غیب است، منصوب و معرفی گردد. (48)
دلیل دوم: احادیث
در طرق اهل سنّت و شیعه احادیث فراوانی وجود دارد (49) که بر عصمت و حجیت سنت امامان معصوم (علیهم السلام) دلالت دارد؛ مانند حدیث ثقلین، سفینه، امان و … هم چنین احادیثی که در شأن علی (علیه السلام) آمده و بر عصمت آن حضرت دلالت دارد و احادیثی که امامان معصوم (علیهم السلام) را در جایگاه خلفای راستین رسول خدا (صلی الله علیه و آله) معرفی فرموده، بیانگر حجیت سنت امامان معصوم (علیهم السلام) است.
نیز روایاتی وجود دارد که در آنها اطاعت از امام به صورت مطلق واجب شمرده شده است، و وجوب اطاعت مطلق را جز با عصمت امام نمی توان توجیه کرد؛ مانند آن چه مفسران (50) ذیل آیهی 59 سورهی نساء آورده اند که چون خداوند اطاعت اولی الامر را مانند اطاعت حضرت رسول (صلی الله علیه و آله) به صورت مطلق واجب کرده است، پس باید اولی الاامر از عصمت برخوردار باشند.
در روایات از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل شده است که آن حضرت فرمود:
من أطاعَنی فقد أطاعَ اللهَ، و مَن عَصانی فقد عَصی اللهَ، و من أطاعَ الإمامَ فقد أطاعَنی، و من عَصی الإمامَ فقد عَصانی؛ (51)
هرکس مرا اطاعت کند، خدا را اطاعت کرده و هر کس مرا نافرمانی کند، خدا را نافرمانی کرده است و هر کس امام را اطاعت کند، مرا اطاعت کرده و هر کس امام را معصیت کند مرا معصیت کرده است.
در این روایت، اطاعت و معصیت رسول و امام به صورت مطلق قرین و مساوی یک دیگر قرار داده شده است و این نشان دهندهی این است که عصمت در امام امری ضروری است.
علی (علیه السلام) میفرماید: «اطاعت، مختص خدای- عزوجل- رسول او و والیان امر است و فرمان خداوند به پیروی از اولی الامر برای آن است که آنان پاک و معصوم اند و به هیچ وجه گناهی نکرده اند و بدان فرمان نمی دهند.» (52)
دلیل سوم: عقل
عقل نیز به صورت قاطع بر حجیت سنت اهل بیت (علیهم السلام) دلالت دارد. تقریر و تبیین استدلال عقل چنین است: حفظ شریعت نبوی و هدایت انسانها پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله) ضرورتی انکارناپذیر است و کسی میتواند آن وظیفه را انجام دهد که دو ویژگی داشته باشد:
1.هادی و حافظ شریعت باید همهی اسرار شرع را از روی یقین بداند.
2.هادی و حافظ شریعت نبوی باید از به کارگیری هوای نفس در مقام عمل پرهیز کند و حتی احتمال به کارگیری هوای نفس از سوی وی داده نشود، تا بتواند برای مسلمانان، الگوی فکر و عمل و مورد اعتماد آنان باشد.
عناوینی که میتواند برایهادی و حافظ شریعت مورد ادعا واقع شود، از این قرار است: قرآن، سنت، اجماع امت، قیاس، برائت اصلیه و امام معصوم.
اما کتاب، گرچه همهی فرقههای اسلامی اجماع دارند که در قرآن هیچ گونه تحریفی به وجود نیامده، بی شک در تأویل آن با یک دیگر اختلاف دارند و هر مذهب و مرامی بر اساس افکار خود، آن را توجیه و تأویل میکند؛ افزون بر آن، قرآن مجید ناسخ و منسوخ، مطلق و مقید، عام خاص دارد که برای تمییز هر یک از آنها باید از علمی الهی برخوردار بود؛ هم چنین به رغم آن که ملاکهای کلی در قرآن کریم آمده، ولی همهی جزئیات و اجزای احکام الهی نیامده است؛ از این رو نمی توان گفت خداوند در حفظ شریعت به قرآن اکتفا کرده، بدون آن که برای آن ناطق و مفسری معرفی فرماید، زیرا اکتفا به قرآن به مفهوم جواز عمل به برداشتهای متناقضی است که در مقابل تفسیر و تأویل حقیقی قرار دارند؛ افزون بر آن، فصیحان عرب در لغتهای قرآن اختلاف فراوان دارند، حال اگر استفاده و برداشت از قرآن بدون راهنما و مفسّر الهی باشد، کار برداشت قرآن به کجا خواهد انجامید و کلام حق را از کدام فرقه و مذهب باید شنید؟
سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله) نیز هم چون قرآن به مفسّر و مبیّن نیاز دارد، زیرا اولاً: سنّت مانند قرآن دارای عام و خاص، مطلق و مقید و ناسخ و منسوخ است؛ ثانیاً: همه اجزا و خصوصیات احکام در سنت نیامده، گرچه ملاکات کلی استنباط در آن وجود دارد؛ ثالثاً: برداشتهای متناقض و متخالفی از سنت انجام میگیرد، به صورتی که واگذار کردن امّت در عمل کردن به آن برداشتها، مشابه مانع نداشتن عمل به متناقضات است؛ از این رو، سنت مانند قرآن به مفسّر و مبیّن نیاز دارد.
اجماع امّت نیز نمی تواند حافظ شریعت باشد، به ویژه با اختلافاتی که در میان امّت وجود دارد، تا آن جا که برخی بعضی دیگر را تکفیر میکنند و تکفیر آنان را به سنت و حدیث نسبت میدهند. تحقق چنین اجماعی با وجود پراکندگی مناطق مسلمانان و عدم دست رسی به آرای فرد فرد آنان، از نظر عقل و عادت غیرممکن است.
هم چنین هیچ کس قائل نشده است که قیاس، حافظ شریعت است، و بر عدم صلاحیت برائت اصلیه که حافظ شرع باشد نیز اجماع است؛ افزون بر آن، اعتماد بر برائت اصلیه همانند از بین رفتن اصل بعثت انبیاست.
در نتیجه، تنها راه حفظ شریعت و هدایت امّت به سوی خدا، برخورداری آنان از وجود امام معصوم است که قول، فعل و تقریر او بر حجت باشد. (53)
ادامه دارد…
پینوشتها:
1. النهایه، ج2، ص 409.
2. لسان العرب، ج13، ص 225.
3. الاصول العامه، ص 122.
4. النهایه، ج1، ص 106 و مجمع البحرین، ج1، ص 164، «بدع».
5. ارشادالفحول، ص 95 و الاصول الاصلیه، ص 74.
6. همان.
7. نساء، آیهی 59.
8. نجم، آیات 3-4.
9. حشر، آیهی 7.
10. مجمع البیان، ج9، ص 217 و جامع البیان، ج26، ص 150-151.
11. اصول الفقه، مظفر، ج3، ص 86؛ مبادی الوصول ص 202 و جامع احادیث الشیعه، ج1، ص126.
12. مبادی الوصول، ص 205 و مصباح الاصول، ج2، ص 195.
13. الاصول العامه، ص 128.
14. علم اصول الفقه، ص 39-40.
15. احزاب، آیهی 33.
16. المیزان، ج16، ص 309-310.
17. یس، آیهی 82.
18. الاصول العامه، ص 149.
19. صحیح مسلم، ج7، ص 129-130؛ الدرالمنثور، ج5، ص 198-199؛ کنزل العمال، ج13، ص 163؛ الصواعق المحرقه، ص 143-144 و المستدرک، ج3، ص 158.
20. الدرالمنثور، ج5، ص 198.
21. دلائل الصدق، ج2، ص 103، 106-110 و الدرالمنثور، ج5، ص 198.
22. تفسیر نمونه، ج17، ص 294.
23. مجمع البیان، ج8، ص 158.
24. المیزان، ج16، ص 311.
25. آل عمران، آیهی 61.
26. صحیح مسلم، ج7، ص 121.
27. سنن الترمذی، ج4، ص 293-294؛ المستدرک، ج3، ص 149 و السنن الکبری، ج7، ص 63.
28. الاصول العامه، ص 153-154.
29. مسند احمد، ج6، ص 323؛ الدرالمنثورف ج5، ص 198-199 و صحیح مسلم، ج7، ص 130.
30. التفسیرالکبیر، ج27، ص 166.
31. نساء، آیهی 59.
32. التفسیرالکبیر، ج10، ص 144؛ المیزان، ج4، 389- 412 و مجمع البیان، ج3، ص 100 و 114.
33. مجمع البیان، ج3، ص 100، 114؛ تفسیر عیاشی، ج1، ص 249-254 و المیزان، ج4، ص 409-412.
34. بقره، آیهی 124.
35. حجر، آیهی 53.
36. همان، آیهی 54.
37. همان، آیهی 55.
38. المیزان، ج1، ص 271-274.
39. روح المعانی، ج1، 375؛ ج3، ص 154 و تفسیر قرطبی، ج4، ص 83.
40. جامع البیان، ج1، ص 736-737؛ المیزان، ج1، ص 273-274 و تفسیر نمونه، ج1، ص 438-439.
41. انبیاء، آیهی 73.
42. سجده، آیهی 24.
43. المیزان، ج1، ص 273-274 و تفسیر نمونه، ج1، ص 440-442.
44. بقره، آیهی 124.
45. المیزان، ج1، ص 274 و تفسیر نمونه، ج1، ص 442.
46. المیزان، ج1، ص 279-282 و تفسیر نمونه، ج1، ص 443.
47. یونس، آیهی 35.
48. بحارالانوار، ج25، ص 200.
49. ارشادالفحول، ص 33-35؛ صحیح مسلم، ج6، ص 3-4؛ ج7، ص 121-123؛ المستدرک، ج3، ص 109؛ شرح نهج البلاغه، ج1، ص 212؛ ینابیع الموده، ج1، ص 71-74، 93، 95-105؛ الصواعق المحرمه، ص 120-126، 143؛ مسند احمد، ج3، ص 14، 17، 26، 595 و جامع احادیث الشیعه، ج1، ص 20-86.
50. مجمع البیان، ج3، ص 114؛ المیزان، ج4، ص 389، 391 و التفسیرالکبیر، ج10، ص 144.
51. المصنف، ج7، ص 566؛ صحیح مسلم، ج6، ص 13؛ صحیح البخاری، ج8، ص 104 و سنن ابن ماجه، ج2، ص 954.
52. بحارالانوار، ج25، ص 200؛ علل الشرایع، ص 123 و الخصال، ص 139.
53. بحارالانوار، ج25، ص 195-199؛ کشف المراد، ص 390-392 و سرمایهی ایمان، ص 114.
منبع مقاله:
یوسفی مقدم، محمدصادق؛ (1387)، درآمدی بر اجتهاد از منظر قرآن، تهران: مؤسسهی بوستان کتاب (مرکز چاپ و نشر دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم)، چاپ اول.
/م