خانه » همه » مذهبی » سنّت هاي تکويني و تشريعي شهادت مى دهند که پيروان هر پيامبري بهترين افراد آن امت مى باشند، اگر از پيروان هر ديني پرسيده شود که بهترين افراد امت و ملت شما چه کساني هستند خواهند گفت: ياران پيامبران. اگر از پيروان تورات پرسيده شود که بهترين افراد امت شما چه کساني هستند خواهند گفت ياران موسي، و اگر از پيروان انجيل پرسيده شود که بهترين افراد امت شما چه کساني هستند مي گويند: ياران عيسي، و همچنين اصحاب ساير پيامبران از ديگر پيروان شان بهتر و برترند. چون که ياران پيامبران در دوران وحي مي زيسته اند و پيامبري و پيامبران را بهتر مي شناختند. پس چرا ياران و اصحاب پيامبر ما را، شما شيعيان کافر مى دانيد و حال آنکه رسالت پيامبر رسالتي جاوداني و فراگير است. و او شريعت ساده و کامل را به ارمغان آورده است. و پيامبران و کتاب هاي آسماني گذشته به آمدن او مژده داده اند، باز مي پرسيم چگونه اصحاب او را که ايشان را ياري کردند، و به او ايمان آوردند، کافر قرار مي دهيد؟! پس شما چه چيزي براي رسالت محمدي گذاشته ايد؟ وقتي شما مي گوئيد نزديکترين ياران پيامبر مرتد شده اند چه ارزشي براي اين شريعت الهي قايل هستيد؟! زيرا اگر چنان باشد که شما مي گوييد مسلماناني که بعد از اصحاب آمده اند به طريق اولي کفر خواهند ورزيد، چون شما مي گوئيد که آنان که به خاطر خدا و پيامبرش از جان و مال خود گذشتند، و با پدران و برادران شان جنگيدند، و بعد از وفات پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ شهرها و آبادى ها را با شمشير فتح نمودند، و علم و قرآن را به همه جا رساندند، مرتد شده اند!

سنّت هاي تکويني و تشريعي شهادت مى دهند که پيروان هر پيامبري بهترين افراد آن امت مى باشند، اگر از پيروان هر ديني پرسيده شود که بهترين افراد امت و ملت شما چه کساني هستند خواهند گفت: ياران پيامبران. اگر از پيروان تورات پرسيده شود که بهترين افراد امت شما چه کساني هستند خواهند گفت ياران موسي، و اگر از پيروان انجيل پرسيده شود که بهترين افراد امت شما چه کساني هستند مي گويند: ياران عيسي، و همچنين اصحاب ساير پيامبران از ديگر پيروان شان بهتر و برترند. چون که ياران پيامبران در دوران وحي مي زيسته اند و پيامبري و پيامبران را بهتر مي شناختند. پس چرا ياران و اصحاب پيامبر ما را، شما شيعيان کافر مى دانيد و حال آنکه رسالت پيامبر رسالتي جاوداني و فراگير است. و او شريعت ساده و کامل را به ارمغان آورده است. و پيامبران و کتاب هاي آسماني گذشته به آمدن او مژده داده اند، باز مي پرسيم چگونه اصحاب او را که ايشان را ياري کردند، و به او ايمان آوردند، کافر قرار مي دهيد؟! پس شما چه چيزي براي رسالت محمدي گذاشته ايد؟ وقتي شما مي گوئيد نزديکترين ياران پيامبر مرتد شده اند چه ارزشي براي اين شريعت الهي قايل هستيد؟! زيرا اگر چنان باشد که شما مي گوييد مسلماناني که بعد از اصحاب آمده اند به طريق اولي کفر خواهند ورزيد، چون شما مي گوئيد که آنان که به خاطر خدا و پيامبرش از جان و مال خود گذشتند، و با پدران و برادران شان جنگيدند، و بعد از وفات پيامبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ شهرها و آبادى ها را با شمشير فتح نمودند، و علم و قرآن را به همه جا رساندند، مرتد شده اند!

از آنجا كه سئوال فوق مبتني بر ارتداد صحابه از نظر شيعه مي باشد، لازم است ابتدا به مفهوم ارتداد و منظور شيعه از ارتداد برخي از صحابه اشاره نموده و سپس به پاسخ بپردازيم. منظور شيعه از ارتداد برخي از صحابه ارتداد فقهي آنان نيست، به اين معنا كه آنان مسائل فقهي را انكار نموده و نسبت به شريعت الهي كفر ورزيده اند. بلكه مقصود، ارتداد کلامي و اعتقادي آنان است، به اين معنا كه صحابه بعد از رحلت رسول اكرم ـ صلي الله عليه و آله وسلم ـ يكي از اركان و اصول اعتقادي اسلام يعني خليفه بلافصل و جانشين منصوب وي را انكار نموده و نسبت به آن كفر ورزيده اند و آنچه خود خواستند انجام دادند.
با توجه به توضيحي كه در مورد ارتداد داده شد، هم اكنون وقت آن است كه در پاسخ پرسش فوق گفته شود:
خوب و بجا و منصفانه بود كه سوال  به جاي شيعه از خلفا و صحابه و پيروان آنها پرسيده مي شد، چون عوامل اصلي و اساسي در به وجود آوردن چنين وضعيت اسفبار و دردناك غير قابل انكار، آنها بوده اند، هيچ كس نمي تواند  عطش و تشنگي آنها را براي غصب خلافت و امامت امام امير المومنين علي بن ابي طالب ـ عليه السلام ـ انكار كند، امامت و خلافتي كه از سوي خدا و پيامبر به منظور بقا و استمرار خط رسالت محمدي و حفظ و صيانت دين و شريعت الهي پي ريزي گرديد و رسول مكرم اسلام ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ از آغاز بعثت تا لحظه رحلت در هيچ موقعيت و فرصتي از ياد آوري و گوشزد نمودن صاحب اصلي آن ركن ركين اسلام يعني علي ـ عليه السلام ـ به اصحاب غفلت و كوتاهي نكرد، تا اين كه در حجة الوداع از سوي خداوند ماموريت يافت تا برادر و وصي خود، علي بن ابي طالب ـ عليه السلام ـ را در غدير خم در حضور 114 ـ 120 ـ 140 هزار صحابي از حج برگشته، طي مراسم خاص به خلافت و امامت مسلمين منصوب نمود، اصحاب از جمله عمر اين مقام را به عبارت بخّ بخّ لك يابن ابي طالب اصبحت مولاي و مولا كل مومن و مومنه: مبارك باد مبارك باد. اي پسر ابي طالب كه مولاي من و مولاي هر مرد مومن و زن مومنه گرديدي.[1] به او تبريك گفتند: با كمال اندوه و تأسف، خلفا و دنيا داران و پيروان آنان براي ويران نمودن اين ركن ركين و مقام اساسي و بنيادين اسلام و تبديل نمودن آن مقام الهي و ديني به يك امر دنيوي و سلطنتي، و غصب نمودن و به دست آوردن آن از هيچ مخالفت و نافرماني با دستورات صريح رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ و توهين و اهانت به ساحت مقدس آن حضرت و ظلم و ستم بي حد و حساب به اهل بيت آن يگانه روزگار، و يكي از دو يادگار آن حضرت كه تمسك به آن مايه نجات امت از گمراهي و ضلالت است، ابا و امتناعي نداشتند.
مطالب فوق، سخن و ادعاي شيعه نيست، بلكه خلاصه و فشرده سخنان و اعتقادات برخي از علماي روشن بين و اهل انصاف اهل سنت است كه به عنوان نمونه به سخنان و اظهارت بعضي از آنان اشاره مي شود:
1. ابوجعفر نقيب سني مذهب مي گويد: از چيزهايي كه به عمر جرات داد كه از علي ـ عليه السلام ـ عدول كرده و با ابوبكر بيعت كند با اين كه خودش از رسول خدا شنيده بود كه خليفه و جانشين من علي ـ عليه السلام ـ است، اين بود كه عمر در موارد زيادي با رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ مخالفت كرده بود و مخالفت با رسول خدا براي او چيز تازه اي نبود كه از آن بترسد.[2]2. اصحاب، خلافت را از امور دنيوي فرض كردند… و در اين گونه امور آنچه به نظرشان صلاح بود انجام مي دادند و از مخالفت با دستورات صريح پيغمبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله وسلم ـ ابابي نداشتند. مگر نمي بيني با اين كه پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ با كمال صراحت به ابوبكر و عمر دستور داد كه با سپاه اسامه از مدينه خارج شوند؛ آنها چون مصلحت خودشان را در اين ديدند كه در مدينه بمانند با دستور صريح پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ مخالفت كردند.[3] آن مصلحتي كه ابوبكر و عمر به خاطر آن با دستور صريح پيغمبر مخالفت مي كردند، غصب كردن خلافت و كنار زدن اهل بيت پيغمبر بود.
3. احمد بن حنبل مي گويد: وقتي رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ فرمود براي من قلم و كاغذ بياوريد تا براي شما چيزي بنويسم كه بعد از من گمراه نشويد، عمر گفت: درد بر او غلبه كرده است، قرآن براي ما بس است و احتياجي به نوشته و حديث پيغمبر نداريم، و حاضرين در نزد آن حضرت اختلاف كردند، بعضي گفتند حرف حرف پيغمبر است و بعضي از عمر طرفداري كردند. وقتي حرف هاي بيهوده زياد شد و اختلاف بالا گرفت و صداها بلند شد، رسول خدا با اندوه و ناراحتي فرمود: برخيزيد و از نزد من برويد و نزد پيامبران نزاع و جدال سزاوار نيست.[4]عمر هدف خود را از جلوگيري و ممانعت رسول خدا از نوشتن چيزي كه اصحاب و امت را از گمراهي نجات دهد چنين توضيح مي دهد: ابن عباس مي گويد: در سفر شام عمر به من گفت: پيغمبر در مرض موتش مي خواست خلافت را به علي واگذار كند ولي من نگذاشتم كه او اين كار را بكند… .[5]به اين ترتيب خلفا و صحابه و پيروان آنان رشته رسالت محمدي را قطع نموده و با كنار زدن اهل بيت، ظالمانه و غاصبانه خلافت را به عنوان سلطنت دنيايي تصاحب كرده و نسبت به اين اصل و دين اسلام كفر ورزيده و ارتباط خود را با منبع وحي بريدند.
از سوي ديگر به منظور نابود ساختن و از بين بردن سنت نبوي و محو نمودن از خاطره و سرپوش گذاشتن روي مخالفت هاي خود با دستورات صريح پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ و توهين و اهانت ها به ساحت آن حضرت و ظلم و ستم بي حد و حساب به اهل بيت، حدود صد سال از نوشتن و حفظ و نقل احاديث اخرين فرستاده الهي ممانعت و جلوگيري كردند.[6]بعد از برداشته شدن منع نقل حديث، هر فاسق و فاجر و هر وضّاع و جعّال به نام صحابه هر خرافات و اسرائيليات را به نام حديث پيامبر تحويل اهل سنت دادند. شاهد اين مدعا، روايات ابوهريره و امثال وي است، زيرا هيچ عقل و عاقلي باور نمي كند كه ابوبكر در طول 23 سال مصاحبت با رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ 142 حديث روايت كند.[7] ولي ابوهريره و امثال او هزاران حديث در مدت بسيار كوتاه مصاحبت از رسول خدا شنيده و نقل كرده باشد؟ پيروان صحابه وقتي با اين وضع مواجه شدند و ديدند كه با عمل صحابه و خلفا براي رسالت محمدي چيزي باقي نمانده و شريعت الهي نابود شده و به باد رفته است چاره اي نديدند جز اين كه براي حفظ آنها بر خلاف قرآن و سنت، هاله اي از قداست به دور صحابه كشيده و يكباره همه را عادل دانسته و بر عدالت آنها تاكيد كنند تا هم كسي نتواند كارهاي خلاف آنها را زير سئوال برده و بر خلفا ايراد بگيرد و هم واسطه هاي فيض سنت نبوي را تبرئه نموده و شريعت الهي را از وهن و ابطال رهايي بخشند. روي اين حساب تكليف مسلمانان بعد، به خوبي روشن است، زيرا پيرو نمي تواند حكمي جدا از پيشوا داشته باشد.
بنابراين حق و انصاف اين است كه گفته شود اين خلفا و پيروان، آنها هستند كه چيزي براي رسالت محمدي نگذاشته اند، نه شيعه. زيرا شيعه طبق دستور خدا و رسول مكرم او به منظور استمرار و حفظ رسالت محمدي ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ و استواري شريعت الهي، به دو امانت گرانبها و ارزشمند او يعني قرآن و عترت كه واسطه هاي فيض سنت نبوي و نگهبانان شريعت الهي هستند تمسك جسته اند، بر اين اساس، با اعتقاد به امامت امام الموحدين علي ـ عليه السلام ـ و اهل بيت، هم به رسالت محمدي تاروز قيامت استمرار بخشيده و آن را حفظ كرده اند، و هم احكام شريعت ناب محمدي را بدون تغيير و تحريف و بدون كم و كاست از طريق آنان دريافته و بدان عمل مي كنند. روي اين حساب اين شيعيان علي ـ عليه السلام ـ هستند كه به تبعيت از او از گمراهي نجات يافته و سعادت خود را تامين كرده اند، چون رسول مكرم اسلام فرمود: علي و شيعيان او در روز قيامت رستگارند.

معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ شواهد التنزيل، ج1، حاكم حسكاني.
2ـ شرح نهج البلاغه، ج12، ابن ابي الحديد.
3ـ شيعه شناسي و پاسخ به شبهات، علي اصغر رضواني.
 
پي نوشت ها:
[1]. حاكم حسكاني، عبيدالله بن احمد، شواهد التنزيل، موسسه الطبع و النشر التابعه لوزارة الثقافة، ج1، ص203.
[2]. ابن ابي الحديد، عبدالحميد، شرح نهج البلاغه، قم، موسسه اسماعيليان للطباعة و النشر و التوزيع، ج12، ص87.
[3]. همان، ج12، ص82.
[4]. ابن حنبل، احمد، مسند احمد حنبل، بيروت، دارصادر، ج1، ص324.
[5]. ابن ابي الحديد، عبد الحميد، همان، ج12، ص21.
[6]. شرف الدين، عبدالحسين، النص و الاجتهاد، قم، سيد الشهداء(ع)، 1404ق، ص142.
[7]. سيوطي، عبدالرحمن بن ابي بكر، تاريخ الخلفاء، مصر، مطبعة السعاده، 1371ش، ص86.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد