از آنجا كه سئوال فوق مبتني بر ارتداد صحابه از نظر شيعه مي باشد، لازم است ابتدا به مفهوم ارتداد و منظور شيعه از ارتداد برخي از صحابه اشاره نموده و سپس به پاسخ بپردازيم. منظور شيعه از ارتداد برخي از صحابه ارتداد فقهي آنان نيست، به اين معنا كه آنان مسائل فقهي را انكار نموده و نسبت به شريعت الهي كفر ورزيده اند. بلكه مقصود، ارتداد کلامي و اعتقادي آنان است، به اين معنا كه صحابه بعد از رحلت رسول اكرم ـ صلي الله عليه و آله وسلم ـ يكي از اركان و اصول اعتقادي اسلام يعني خليفه بلافصل و جانشين منصوب وي را انكار نموده و نسبت به آن كفر ورزيده اند و آنچه خود خواستند انجام دادند.
با توجه به توضيحي كه در مورد ارتداد داده شد، هم اكنون وقت آن است كه در پاسخ پرسش فوق گفته شود:
خوب و بجا و منصفانه بود كه سوال به جاي شيعه از خلفا و صحابه و پيروان آنها پرسيده مي شد، چون عوامل اصلي و اساسي در به وجود آوردن چنين وضعيت اسفبار و دردناك غير قابل انكار، آنها بوده اند، هيچ كس نمي تواند عطش و تشنگي آنها را براي غصب خلافت و امامت امام امير المومنين علي بن ابي طالب ـ عليه السلام ـ انكار كند، امامت و خلافتي كه از سوي خدا و پيامبر به منظور بقا و استمرار خط رسالت محمدي و حفظ و صيانت دين و شريعت الهي پي ريزي گرديد و رسول مكرم اسلام ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ از آغاز بعثت تا لحظه رحلت در هيچ موقعيت و فرصتي از ياد آوري و گوشزد نمودن صاحب اصلي آن ركن ركين اسلام يعني علي ـ عليه السلام ـ به اصحاب غفلت و كوتاهي نكرد، تا اين كه در حجة الوداع از سوي خداوند ماموريت يافت تا برادر و وصي خود، علي بن ابي طالب ـ عليه السلام ـ را در غدير خم در حضور 114 ـ 120 ـ 140 هزار صحابي از حج برگشته، طي مراسم خاص به خلافت و امامت مسلمين منصوب نمود، اصحاب از جمله عمر اين مقام را به عبارت بخّ بخّ لك يابن ابي طالب اصبحت مولاي و مولا كل مومن و مومنه: مبارك باد مبارك باد. اي پسر ابي طالب كه مولاي من و مولاي هر مرد مومن و زن مومنه گرديدي.[1] به او تبريك گفتند: با كمال اندوه و تأسف، خلفا و دنيا داران و پيروان آنان براي ويران نمودن اين ركن ركين و مقام اساسي و بنيادين اسلام و تبديل نمودن آن مقام الهي و ديني به يك امر دنيوي و سلطنتي، و غصب نمودن و به دست آوردن آن از هيچ مخالفت و نافرماني با دستورات صريح رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ و توهين و اهانت به ساحت مقدس آن حضرت و ظلم و ستم بي حد و حساب به اهل بيت آن يگانه روزگار، و يكي از دو يادگار آن حضرت كه تمسك به آن مايه نجات امت از گمراهي و ضلالت است، ابا و امتناعي نداشتند.
مطالب فوق، سخن و ادعاي شيعه نيست، بلكه خلاصه و فشرده سخنان و اعتقادات برخي از علماي روشن بين و اهل انصاف اهل سنت است كه به عنوان نمونه به سخنان و اظهارت بعضي از آنان اشاره مي شود:
1. ابوجعفر نقيب سني مذهب مي گويد: از چيزهايي كه به عمر جرات داد كه از علي ـ عليه السلام ـ عدول كرده و با ابوبكر بيعت كند با اين كه خودش از رسول خدا شنيده بود كه خليفه و جانشين من علي ـ عليه السلام ـ است، اين بود كه عمر در موارد زيادي با رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ مخالفت كرده بود و مخالفت با رسول خدا براي او چيز تازه اي نبود كه از آن بترسد.[2]2. اصحاب، خلافت را از امور دنيوي فرض كردند… و در اين گونه امور آنچه به نظرشان صلاح بود انجام مي دادند و از مخالفت با دستورات صريح پيغمبر اسلام ـ صلي الله عليه و آله وسلم ـ ابابي نداشتند. مگر نمي بيني با اين كه پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ با كمال صراحت به ابوبكر و عمر دستور داد كه با سپاه اسامه از مدينه خارج شوند؛ آنها چون مصلحت خودشان را در اين ديدند كه در مدينه بمانند با دستور صريح پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ مخالفت كردند.[3] آن مصلحتي كه ابوبكر و عمر به خاطر آن با دستور صريح پيغمبر مخالفت مي كردند، غصب كردن خلافت و كنار زدن اهل بيت پيغمبر بود.
3. احمد بن حنبل مي گويد: وقتي رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ فرمود براي من قلم و كاغذ بياوريد تا براي شما چيزي بنويسم كه بعد از من گمراه نشويد، عمر گفت: درد بر او غلبه كرده است، قرآن براي ما بس است و احتياجي به نوشته و حديث پيغمبر نداريم، و حاضرين در نزد آن حضرت اختلاف كردند، بعضي گفتند حرف حرف پيغمبر است و بعضي از عمر طرفداري كردند. وقتي حرف هاي بيهوده زياد شد و اختلاف بالا گرفت و صداها بلند شد، رسول خدا با اندوه و ناراحتي فرمود: برخيزيد و از نزد من برويد و نزد پيامبران نزاع و جدال سزاوار نيست.[4]عمر هدف خود را از جلوگيري و ممانعت رسول خدا از نوشتن چيزي كه اصحاب و امت را از گمراهي نجات دهد چنين توضيح مي دهد: ابن عباس مي گويد: در سفر شام عمر به من گفت: پيغمبر در مرض موتش مي خواست خلافت را به علي واگذار كند ولي من نگذاشتم كه او اين كار را بكند… .[5]به اين ترتيب خلفا و صحابه و پيروان آنان رشته رسالت محمدي را قطع نموده و با كنار زدن اهل بيت، ظالمانه و غاصبانه خلافت را به عنوان سلطنت دنيايي تصاحب كرده و نسبت به اين اصل و دين اسلام كفر ورزيده و ارتباط خود را با منبع وحي بريدند.
از سوي ديگر به منظور نابود ساختن و از بين بردن سنت نبوي و محو نمودن از خاطره و سرپوش گذاشتن روي مخالفت هاي خود با دستورات صريح پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ و توهين و اهانت ها به ساحت آن حضرت و ظلم و ستم بي حد و حساب به اهل بيت، حدود صد سال از نوشتن و حفظ و نقل احاديث اخرين فرستاده الهي ممانعت و جلوگيري كردند.[6]بعد از برداشته شدن منع نقل حديث، هر فاسق و فاجر و هر وضّاع و جعّال به نام صحابه هر خرافات و اسرائيليات را به نام حديث پيامبر تحويل اهل سنت دادند. شاهد اين مدعا، روايات ابوهريره و امثال وي است، زيرا هيچ عقل و عاقلي باور نمي كند كه ابوبكر در طول 23 سال مصاحبت با رسول خدا ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ 142 حديث روايت كند.[7] ولي ابوهريره و امثال او هزاران حديث در مدت بسيار كوتاه مصاحبت از رسول خدا شنيده و نقل كرده باشد؟ پيروان صحابه وقتي با اين وضع مواجه شدند و ديدند كه با عمل صحابه و خلفا براي رسالت محمدي چيزي باقي نمانده و شريعت الهي نابود شده و به باد رفته است چاره اي نديدند جز اين كه براي حفظ آنها بر خلاف قرآن و سنت، هاله اي از قداست به دور صحابه كشيده و يكباره همه را عادل دانسته و بر عدالت آنها تاكيد كنند تا هم كسي نتواند كارهاي خلاف آنها را زير سئوال برده و بر خلفا ايراد بگيرد و هم واسطه هاي فيض سنت نبوي را تبرئه نموده و شريعت الهي را از وهن و ابطال رهايي بخشند. روي اين حساب تكليف مسلمانان بعد، به خوبي روشن است، زيرا پيرو نمي تواند حكمي جدا از پيشوا داشته باشد.
بنابراين حق و انصاف اين است كه گفته شود اين خلفا و پيروان، آنها هستند كه چيزي براي رسالت محمدي نگذاشته اند، نه شيعه. زيرا شيعه طبق دستور خدا و رسول مكرم او به منظور استمرار و حفظ رسالت محمدي ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ و استواري شريعت الهي، به دو امانت گرانبها و ارزشمند او يعني قرآن و عترت كه واسطه هاي فيض سنت نبوي و نگهبانان شريعت الهي هستند تمسك جسته اند، بر اين اساس، با اعتقاد به امامت امام الموحدين علي ـ عليه السلام ـ و اهل بيت، هم به رسالت محمدي تاروز قيامت استمرار بخشيده و آن را حفظ كرده اند، و هم احكام شريعت ناب محمدي را بدون تغيير و تحريف و بدون كم و كاست از طريق آنان دريافته و بدان عمل مي كنند. روي اين حساب اين شيعيان علي ـ عليه السلام ـ هستند كه به تبعيت از او از گمراهي نجات يافته و سعادت خود را تامين كرده اند، چون رسول مكرم اسلام فرمود: علي و شيعيان او در روز قيامت رستگارند.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ شواهد التنزيل، ج1، حاكم حسكاني.
2ـ شرح نهج البلاغه، ج12، ابن ابي الحديد.
3ـ شيعه شناسي و پاسخ به شبهات، علي اصغر رضواني.
پي نوشت ها:
[1]. حاكم حسكاني، عبيدالله بن احمد، شواهد التنزيل، موسسه الطبع و النشر التابعه لوزارة الثقافة، ج1، ص203.
[2]. ابن ابي الحديد، عبدالحميد، شرح نهج البلاغه، قم، موسسه اسماعيليان للطباعة و النشر و التوزيع، ج12، ص87.
[3]. همان، ج12، ص82.
[4]. ابن حنبل، احمد، مسند احمد حنبل، بيروت، دارصادر، ج1، ص324.
[5]. ابن ابي الحديد، عبد الحميد، همان، ج12، ص21.
[6]. شرف الدين، عبدالحسين، النص و الاجتهاد، قم، سيد الشهداء(ع)، 1404ق، ص142.
[7]. سيوطي، عبدالرحمن بن ابي بكر، تاريخ الخلفاء، مصر، مطبعة السعاده، 1371ش، ص86.