سه ويژگي در نهج البلاغه (جامعيت، عينيت، ابديت)
با توجه به ترجمه وشرح فشرده اي که جمعي از فضلا در حوزه علميه قم بر نهج البلاغه نوشته اند و من هم نظارتي برکار آنها داشته ام، در خلال مدتي که روي نهج البلاغه کار مي کرديم به مسائلي برخورديم که طبعاً در اين شرح مطرح شده است، و ويژگي هايي در نهج البلاغه ديديم که اين ويژگي ها بسيار زياد است و من گمان نمي کنم در وقت کوتاهي بتوانم درباره همه مسائل بحث کنم. از ميان ويژگي ها که در خلال اين مدت من ودوستانم در نهج البلاغه يافتيم و سعي کرديم در اين شرح منعکس بشود سه ويژگي مهم است:
سه ويژگي در نهج البلاغه (جامعيت، عينيت، ابديت)
نويسنده:آيت الله ناصر مکارم شيرازي
با توجه به ترجمه وشرح فشرده اي که جمعي از فضلا در حوزه علميه قم بر نهج البلاغه نوشته اند و من هم نظارتي برکار آنها داشته ام، در خلال مدتي که روي نهج البلاغه کار مي کرديم به مسائلي برخورديم که طبعاً در اين شرح مطرح شده است، و ويژگي هايي در نهج البلاغه ديديم که اين ويژگي ها بسيار زياد است و من گمان نمي کنم در وقت کوتاهي بتوانم درباره همه مسائل بحث کنم. از ميان ويژگي ها که در خلال اين مدت من ودوستانم در نهج البلاغه يافتيم و سعي کرديم در اين شرح منعکس بشود سه ويژگي مهم است:
اول: مسئله جامعيت نهج البلاغه.
دوم: مسئله عينيت و واقع گرايي نهج البلاغه است.
سوم: مسئله جاودانگي و ابديت نهج البلاغه.
مي دانيم سنت تاريخ بشر اين است که هميشه نوها را کهنه کند، هميشه جوان ها را پير کند، و کم کم از صفحه ذهن جامعه محو کند، و به دست فراموشي بسپارد، تمام حوادث تاريخ بشر مشمول اين قانونند، اين خاصيت علم ماده است:فرسودگي، کهولت، با گذشت زمان بي رنگ شدن و محو شدن و لو مهمترين حوادث عالم باشد، جنگ هاي جهاني از حواد مهم تاريخ بشر به شمار مي رود، جنايتکاراني به جان هم افتادند، دهها ميليون کشته و مجروح برجاي گذاردند، حادثه اي بود که مي بايست هميشه در خاطره ها باشد. اما سي چهل سال که گذشت نسل تازه اي روي کار آمد، و اکنون خاطرات جنگ هاي جهاني دارد فراموش مي شود، در عالم ماده اين يک سنت هميشگي است.
ولي اگر دقت کنيم مي بينيم مسائلي استثنايي وجود دارد که از اين سنت جدا است، يعني نه تنها گذشت زمان روي آن اثر نمي گذارد، بلکه برعکس به جاي اينکه کم رنگ بشود پررنگ تر و نامي تر و پرجوش تر مي شود. در اين باره نمونه هايي را مي توان ذکر کرد:
قرآن مجيد در رأس آنهاست، نهج البلاغه از همين گونه هاست که گذشت زمان، گرد و غبار نسيان و فراموشي برآن نيفشانده است.
با وجود اينکه مرحوم علامه اميني در جلد چهارم الغدير در شرح حال مرحوم سيد رضي هشتاد و يک شرح و ترجمه براي نهج البلاغه نقل مي کند، ولي در عين حال با اينکه از جمع آوري نهج البلاغه به وسيله مرحوم سيد رضي بيشتر از هزار سال گذشته است و هشتاد و يک شرح و ترجمه براي آن نوشته شده، ولي بازهم انسان مي بيند مسائل ناگفته در نهج البلاغه بسيار فراوان است و باز هم تازگي در آن زياد است.
چرا بضعي از مسائل از اين سنت عمومي تاريخ خود را جدا مي کند و جاودانه مي شود و علي رغم گذشت زمان مي ايستد و پيش مي رود؟چرا حادثه کربلا اين چنين جاودانه است؟ چرا بعد از هزار سال از جمع آوري نهج البلاغه به وسيله مرحوم سيد رضي اين کتاب امروز از هر زماني درخشنده تر است؟
در اينجا يک واقعيت است و من خيلي فشرده مي گويم و آن اينکه آن چه مربوط به جهان ماده است، خاصيت فرسودگي دارد. اميرالمؤمنين عليه السلام درباره خورشيد و ماه مي فرمايد:
اين خورشيد و ماه«يبليان کل جديد و يقربان کل بعيد»(1)خورشيد و ماه اشاره به سال و ماه و زمان است، گذشت زمان هر نوئي را کهنه مي کند و هر دوري را نزديک مي کند، چرا؟براي اينکه خاصيت عالم ماده اين چنين است، مهمترين چيزي که ما در عالم ماده با آن سروکار داريم، خورشيد يا آفتاب عالمتاب، يک ميليون و دويست هزار بار از کره زمين بزرگتر است، اما همين خورشيد، گذشت زمان برآن اثر مي گذارد و کهنه و کم نورش مي کند، و همان چيزي مي شود که قرآن گفته:
«اذا الشمس کورت».
امروزه از طريق علم و دانش بشر ثابت شده که در هر 24ساعت، سيصد هزار ميليون تن از وزن خورشيد کم مي شود، و طبعاً زماني مي رسد که خاموش مي شود، اين خاصيت جهان ماده است. اما اگر مسائلي از جهان ماده و چهارچوبه زمان و مکان قدم بيرون بگذارد و با عالم ماوراء ماده و ذات پاک خدا که وجودي است ابدي پيوند پيدا کند، رنگ ابديت به خود خواهد گرفت و گذشت زمان آن را فرسوده و کهنه نخواهد کرد. خدا بي پايان است، طبعاً نمو ندارد، اما موجودات امکانيه اي که با خدا ارتباط پيدا مي کنند رنگ جاودانه پيدا کرده، دائماً به سوي او نزديک مي شوند، و به سوي تکامل پيش مي روند، همانطوري که فرموده اند:
«ما کان لله ينمو»(2)
آنچه براي خدا است نمو مي کند.
حادثه کربلا و جريان عاشورا از اينگونه حوادث است که هم ابديت پيدا کرده هم نمو، برنهج البلاغه نيز همين واقعيت حاکم است، هم جاودانگي پيدا کرده و هم روز به روز قلب هاي تازه اي را تسخير مي کند و انديشمندان جديدي را به سوي خود جلب مي کند، کنگره هاي عظيمي براي بررسي نهج البلاغه تشکيل مي شود و متفکرين بيشتري درباره نهج البلاغه مطالعه و تحقيق مي کنند، اين خاصيت ارتباط و پيوند با ذات پاک خدا است.
نهج البلاغه از هما جايي جوشيده که قرآن جوشيده است، قرآن کهنه نمي شود، لذا نهج البلاغه هم کهنه نمي شود، الان مسائلي که علي عليه السلام هزار و سيصد سال قبل فرموده، يعني در آن چهار ديوار مسجد کوفه خطبه هايي را که ايراد کرده و بعد جمع آوري شده، نامه هايي که به افراد گوناگون نوشته، وقتي آنها را بعد از هزار و سيصد سال مورد بررسي قرار مي دهيم مي بينيم که در صحنه اجتماع کاربردي فوق العاده قوي دارد.
ما کتابهاي جالبي داريم، که در عصر و زمان خود بسيار جالب بوده، اما امروز فقط به عنوان يک کتاب ادبي مورد بحث قرار مي گيرد، و کاربرد چنداني در زندگي امروزه مردم ندارد، ولي تمام نهج البلاغه مي تواند در هر جا حضور داشته باشد، و مي تواند در تشکيلات دولت الهام بخش باشد، چنانچه قانون اساسي جمهوري اسلامي را در بسياري از مسائل مي توان از نهج البلاغه الهام گرفت، اين دليل بر اين است که نهج البلاغه کهنه نمي شود.
قانون اساسي که بشر مي نويسد ممکن است بعد از مدتي، پنجا ه سال يا صد سال احتياج به تغيير داشته باشد، اما اين نامه يا فرمان به مالک اشتر از چنان جامعيتي برخوردار است که يک مسئله اي که قابل عمل و الهام بخش نباشد، در سرتاسر آن به چشم نمي خورد، همچنين است نهج البلاغ ، اين معني جاودانگي است، يعني هميشه تازه است، هميشه قابل بهره گيري و استفاده است.
قسمت دوم مسئله جامعيت نهج البلاغه است، مي دانيم که نهج البلاغه از سه بخش:خطبه ها، نامه ها، کلمات قصار، تشکيل شده است، وهر کدام از اين سه بخش، سهم مهمي از زندگي انسان را مي سازد، يعني اگر اين سه بخش، در زندگي انسان ها اجرا بشود به عقيده من هيچ کاستي و نقصي در زندگي وجود نخواهد داشت.
بخش اول که بخش خطبه هاست مربوط به ايدئولوژي، عقايد، معارف عالي اسلام، عرفان، مبدأ و معاد است که در عالي ترين شکلش بيان شده است، به عنوان مثال اگر خطبه اول را بررسي کنيد مي بينيد که اگر تمام انديشمندان جهان جمع شوند و درباره توصيف خداوند و مسائل مربوط به عرفان پروردگار سخن بگويند، نمي توانند به اندازه خطبه اول سخن بگويند:
«الحمدلله الذي لا يبلغ مدحته القائلون، و لا يحصي نعمائه العادون، و لا يؤدّي حقّه المجتهدون، الذي لا يدرکه بعد الهمم و لا يناله غوص الفطن».
علي عليه السلام دوازده صفت در اين چند سطر اول خطبه براي خدا، بيان کرده، که اگر روزها در شرح آن صرف شود باز هم حق مطلب چنان که بايد ادا نمي شود، همچنين خطبه قاصعه، خطبه اشباح،خطبه هايي که در آن درباره اوج کامل شناسايي خدا بحث شده، انسان را به يک عوالمي مي برد، که بالاتر از آن احساس بشر راهي ندارد. اگر کسي مي خواهد خدا را بشناسد بايد بعد از قرآن اين خطبه هاي نهج البلاغه و اين توصيف علي عليه السلام از خدا و مسائل مبدأ و معاد را که در اين خطبه ها مطرح است، مورد مطالعه قرار دهد.
قسمت دوم نهج البلاغه(نامه ها)بخش مسائيل اجتماعي و سياسي است. به عقيده من کساني که الان دست اندرکار مسائل سياسي هستند، بايد نامه هاي نهج البلاغه را مطالعه کنند و آن را در کار روزمره خود پيش چشم بدارند.
عجايبي در اين بخش هست، مسايلي الهام بخش و عميق و واقعيت هايي که اگر در زندگي پياده شود، بار سياسي آن به قدري قوي و نيرومند است که طالب را از هر چيز ديگري بي نياز مي کند.
بخش سوم نهج البلاغه کلمات قصار است، به عقيده من کلمات قصار، بخش خودسازي، انسان سازي و اخلاقي نهج البلاغه است، يعني ما در خطبه ها معارف و عرفانمان را و در نامه ها مديريت را قوي مي کنيم، وقتي بخواهيم خودمان را قوي کنيم و با توجه به مسائل اخلاقي خود را بسازيم بايد به سراغ مسائلي که علي عليه السلام در بخش کلمات قصار بيان فرموده برويم.
من به عنوان نمونه در اينجا بعضي قسمت ها را عرض مي کنم، ما در بخش کلمات قصار بخشي داريم به عنوان وصاياي پنجگانه، علي عليه السلام برنامه خودسازي انسان را در پنج جمله فشرده و کوتاه بيان کرده، گمان نمي کنم بالاتر از اين ما چيزي پيدا کنيم:
«اوصيکم بخمسٍ لو ضربتم اليها آباط الابل لکانت لذلک اهلاً: لا يرجون أَحدٌ منکم إلا ربه و لا يخافن إلا ذنبه و لا يستحين احدٌ منکم اذا سئل عما لا يعلم ان يقول لا اعلم و لا يستحينّ احدٌ إذا لم يعلم الشيء أن يتعلمه و عليکم بالصبر فإن الصبر من الإيمان کالرأس من الجسد، و لا خير في جسد لا رأس معه، و لا خير في ايمانٍ لا صبر معه».(3)
از اين بالاتر اصول خودسازي را کجا مي توانيم پيدا کنيم؟پنج اصل: اصل اول: اي انسان تکيه گاهت فقط در زندگي خدا باشد و بس، تکيه گاه تو و اميد تو و نيروي محرک وجود تو بايد رجاي پروردگار باشد.
«لا يرجون احدٌ منکم إلا ربه».
اصل دوم:ترس و وحشت تو از چه چيز؟از تهديدهاي عوامل مادي؟ نه اينها وحشتناک نيست، اينها ممکن است به نقطه اوج افتخار انسان منتهي بشود، فرمود: تنها يک چيز در عالم وحشتناک است و بس، و آن گناه توست، اگر گناه نباشد، وحشتي در سراسر زندگي تو نيست. «و لا يخافن الا ذنبه».
اصل سوم و چهارم:که مسئله تعليم و تعلم است. هر کدام از شما اگر مطلبي را نمي داند بگويد نمي دانم، و اگر کسي که از او سؤالي درباره مطلبي که نمي داند بشود، بي محابا بگويد نمي دانم، نه استاد در تعليمش ادعاي علم کلي کند، نه شاگرد در تعلمش شرم و حيايي به خود راه بدهد.
اصل پنجم:و آن در مسيرعمل و اجرا کردن آنچه مي داند به کار مي آيد، و آن اصل ، اصل استقامت است.«عليکم بالصبر».
استقامت و ايستادگي، در مقابل حوادث، «إن الصبر من الايمان کالرأس من الجسد»همانطوري که فرماندهي کل بدن انسان در مغز اوست، يک ضربه مختصر برمغز انسان، يک بخش از بدن انسان را تعطيل مي کند، مي فرمايد:
«فرماندهي ايمان انسان هم در استقامت و صبراست، اگر استقامت نباشد، ايمان نيست، و تمام اصولش فرو مي ريزد و از بين مي رود.»
ملاحظه مي کنيد، علي عليه السلام پنج سخن کوتاه در مورد خودسازي بيان فرمود که عملي شدن آن براي ساختن يک فرد يا يک جامعه کافي است، جامعه هم بايد «لا يرجون احد منکم الا ربه»باشد، جامعه هم بايد از هيچ چيز گناه خودش و تخلفاتش، کوتاهي ها يش نترسد، بايد برجامعه اصل تعليم و تعلم حاکم باشد، بايد اصل استقامت و صبربرآن حکومت بکند.
ما در نهج البلاغه ، در کلمات قصار جمله اي داريم که فقط دو کلمه است، سيد رضي آن مرد دانشمند آن نابغه عصر وقتي به اين دو کلمه مي رسد، مي گويد:
«هر چه من بخواهم درباره عظمت اين دو کلمه بگويم کم است، آنجا که علي مي گويد:«تخففوا تلحقوا»اي مردم سبکبار شويد تا به قافله برسيد و ملحق شويد، مسير زندگي شما پيچ و خم و فراز و نشيب دارد، گردنه هاي صعب العبور دارد، کساني که بارشان سنگين باشد در پيچ و خم اول مي مانند. اي انسانها: از اين گردنه ها به راحتي نمي توانيد بگذريد، سبکبار شويد تا از اين گردنه هاي سخت زندگي به آساني بگذريد»،
علي عليه السلام اين را تنها به يک فرد نمي گويد، بلکه به جوامع بشري هم مي گويد، اي جوامع بشر که دست گدايي براي انواع وام ها به سوي شرق و غرب دراز مي کنيد و در سايه شوم اين وام ها وابستگي ايجاد مي کنيد، جامعه تان را سبکبار کنيد، زرق و برق را از آن حذف کنيد، زوايد را از آن برداريد و سبکبار شويد، تا به مقصد برسيد.
امروزه دانشمندان علم اقتصاد، در مسائل اقتصادي بشر، مطالعه کرده، مي گويند: مجموع زندگي اقتصادي بشر در سه قسمت خلاصه مي شود: نيازها، مسائل رفاهي، و هوس ها. نيازها آن چيزي است که انسان براي زنده ماندن بدان نياز دارد. مثل غذا، لباس، مسکن و دارو و بهداشت، بعد از آن مسائل رفاهي پيش مي آيد، بعد مرحله سوم يعني هوس ها مطرح مي شود، چشم هم چشمي ها، رقابت ها و خيالات واهي، آنها طبق محاسبه اي که از نظر آماري کرده اند، بدين نتيجه رسيده اند که بخش سوم، مهمترين بخشي است که ثروت هاي بشر را به خود جذب مي کند، يعني ثروت ها جذب هوس ها مي شوند، و بخشي که کمترين حجم ثروت را به خود جذب مي کند، بخش اول است، يعني ضرورت ها و نيازها.
امير مؤمنان علي عليه السالم مي فرمايد:«تخففوا تلحقوا»اين اضافات را بزنيد هوس ها را حذف کنيد، و مسائل رفاهي را که باعث وابستگي مي شود، حذف کنيد، و به خاطر آن زير سيطره اقتصادي قرار نگيريد، سبکبار بشويد و به سرمنزل مقصود و سعادتتان برسيد.
قسمت سوم، مسئله عينيت و واقع گرايي است، بعد از قرآن مجيد که پيامبر گرامي اسلام حضرت محمد صلي الله عليه و اله آن را به عنوان نور جاودانه در جهان بشريت تاباند، نهج البلاغه از عينيت و واقع گرايي عجيبي برخوردار است. کتاب در دنيا زياد نوشته شده وقتي انسان آن را مي خواند تحت تأثير واقع مي شود، و در مرحله عمل؟طرحي است زيبا، اما واقع گرايي در آن نيست، کتابي مهم و ارزشمند است که درعين جامع و جالب و زيبا بودن قابل عمل باشد، نهج البلاغه و برنامه هاي نهج البلاغه چنين است، انسان هر چه بخواهد مي تواند از نهج البلاغه بردارد و در زندگي خود عمل کند، در اينجا ذکر يکي دو نمونه لازم به نظر مي رسد.
علي عليه السلام جمله اي را از سخنان پيامبر صلي الله عليه و اله در نامه به مالک اشتر فرموده است:
«اي مالک من اين مطلب را به تومي گويم، که اگر در هر جامعه اي حق ضعيفان از اقوياء و زورمندان با قاطعيت تمام گرفته نشود آن جامعه روي آسايش و امنيت نخواهد ديد».
«لن تقدس امةٌ لا يؤخذ فيها حق الضعيف عن القوي غير متعتعٍ».
ملاحظه مي کنيد که چقدر واقعيت گرايي دارد، اگر به تمام دنيا نگاه کنيم، مي بينيم که علت اصلي تمام ناآرامي ها در سطح جهان، پايمال شدن حقوق ضعيفان به وسيله زورمندان است، و او فرياد مي کشد:
«لن تقدس أمةٌ»
امتي که به پا نخيزد و حق ضعيف را از نيرومند نگيرد پاک نمي شود، آلوده، ناآرام و نابسامان است، هميشه اضطراب برآن حاکم است، اين معني واقعيت گرايي است، چيزي است که در تمام زندگي انسان ها حلول کرده است، اما نمونه اي ديگر عرض کنم.
علي عليه السلام در نامه مالک اشتر مردم را به دو گروه تقسيم مي کند، خاصه و عامه .
براي خاصه هفت ويژگي مي گويد، براي عامه و توده مردم سه ويژگي.
فرمود:
«اي مالک من به تو مي گويم که مردم دو دسته اند، عده اي از مرفهين و صاحبان زندگي پرناز و نعمت، که هفت اشکال در زندگيشان است، عده اي هم مستضعفين و توده هاي جمعيت که داراي سه ويژگي اند، من اينها را براي تو مي شمارم تا بداني آبت با آن مرفهين توي يک جوي نمي رود هر چه هست در وجود اين مستضعفين است»،فرمود:
«ليس أحدٌ من الرعية أثقل علي الوالي مؤنة في الرخاء»
اين مرفهين که تعبير به (خاصه)فرموده است، اولين اشکالشان اين است که بار زندگيشان بردولت از همه سنگين تر است، آب و برق و ميوه را از همه بيشتر مصرف مي کنند، خانه هاي چند هزار متري دارند، اصلاً بار اينها را دولت مي کشد، گاهي مي شود که يک خانواده از اينها به اندازه پنجاه خانواده مستضعف بار بردوش حکومت دارد.
«واقلّ معونةً في البلاء».
ولي مشکلات که پيش مي آيد اين قشر از همه کمتر کمک مي کنند، حال مقايسه کنيد، علي عليه السلام مي فرمايد:
«دومين ويژگي اينها اين است که درعين اينکه از همه «پرتوقع ترند کمکشان از همه کمتر است».
سوم:«و اکره للانصاف»،اينها-مرفهين-انصاف و عدالت را نمي پسندند. اصلاً نمي خواهند ديگران هم از مزاياي اجتماعي برخوردار و بهره مند باشند. هميشه خودشان را از همه برتر مي پندارند و از حکومت امتياز مي طلبند.
چهارم:«و أسأل بالالحاف»،در تقاضاهايشان از همه بيشتر اصرار و پافشاري دارند. قدرت و امکانات حکومت و ملت را در نظر نمي گيرند، متأسفانه غالباً خودشان نيازهاي حياتي توده مردم را فراموش کرده اند ولي چيزي که از خاطرشان فراموش نمي شود .درخواست هاي گوناگون و فراوان آن هاست.
پنجم:«و أقل شکراً عند الاعطاء»،وقتي چيزي به اينان بدهي سپاسگزاريشان از همه کمتر است، بلکه يک چيزي هم طلبکارند و مي گويند که :مابه اين مملکت چنين و چنان خدمت کرده ايم، اين چيزي که به ما داده اند خيلي کمتر از آن است که بايد مي دادند.
ششم:«و أبطا عذراً عند المنع»،علي عليه السلام مي فرمايد:«اگر يک چيزي مصلحت نيست که به او بدهي، هر چه عذرخواهي کني نمي پذيرد، اگر به او بدهي شاکر نيست، و اگر ندهي عذرپذير نيست».
آخرين ويژگي هاي آنها«وأضعف صبراً عند ملمات الدهر»است، يعني وقتي يک بلايي مي آيد، کساني که بيش از همه بي صبري و بي تابي مي کنند، همين مرفهين هستند.
ويژگي عامه مي فرمايد:
«انما عمود الدين و جماع المسلمين و العدة للأعداء العامة من الأمة».
توده مردم داراي اين سه ويژگي هستند:هم عمود الدين اند، هم استخوان بندي جامعه هستند و هم نيرويي در مقابل دشمن، در اينجا سخن بسيار است، و وقت اندک…
به هر حال من فکر مي کنم که اگر اين واقعيت هاي عيني را از نهج البلاغه استفاده کرده و منعکس کنيم، اقشار جامعه فاصله شان را با نهج البلاغه کمتر کنند، و بيشتر الهام بگيرند، مشکلات جامعه هم، همه در پرتو قرآن و نهج البلاغه قابل حل است.
اول: مسئله جامعيت نهج البلاغه.
دوم: مسئله عينيت و واقع گرايي نهج البلاغه است.
سوم: مسئله جاودانگي و ابديت نهج البلاغه.
مي دانيم سنت تاريخ بشر اين است که هميشه نوها را کهنه کند، هميشه جوان ها را پير کند، و کم کم از صفحه ذهن جامعه محو کند، و به دست فراموشي بسپارد، تمام حوادث تاريخ بشر مشمول اين قانونند، اين خاصيت علم ماده است:فرسودگي، کهولت، با گذشت زمان بي رنگ شدن و محو شدن و لو مهمترين حوادث عالم باشد، جنگ هاي جهاني از حواد مهم تاريخ بشر به شمار مي رود، جنايتکاراني به جان هم افتادند، دهها ميليون کشته و مجروح برجاي گذاردند، حادثه اي بود که مي بايست هميشه در خاطره ها باشد. اما سي چهل سال که گذشت نسل تازه اي روي کار آمد، و اکنون خاطرات جنگ هاي جهاني دارد فراموش مي شود، در عالم ماده اين يک سنت هميشگي است.
ولي اگر دقت کنيم مي بينيم مسائلي استثنايي وجود دارد که از اين سنت جدا است، يعني نه تنها گذشت زمان روي آن اثر نمي گذارد، بلکه برعکس به جاي اينکه کم رنگ بشود پررنگ تر و نامي تر و پرجوش تر مي شود. در اين باره نمونه هايي را مي توان ذکر کرد:
قرآن مجيد در رأس آنهاست، نهج البلاغه از همين گونه هاست که گذشت زمان، گرد و غبار نسيان و فراموشي برآن نيفشانده است.
با وجود اينکه مرحوم علامه اميني در جلد چهارم الغدير در شرح حال مرحوم سيد رضي هشتاد و يک شرح و ترجمه براي نهج البلاغه نقل مي کند، ولي در عين حال با اينکه از جمع آوري نهج البلاغه به وسيله مرحوم سيد رضي بيشتر از هزار سال گذشته است و هشتاد و يک شرح و ترجمه براي آن نوشته شده، ولي بازهم انسان مي بيند مسائل ناگفته در نهج البلاغه بسيار فراوان است و باز هم تازگي در آن زياد است.
چرا بضعي از مسائل از اين سنت عمومي تاريخ خود را جدا مي کند و جاودانه مي شود و علي رغم گذشت زمان مي ايستد و پيش مي رود؟چرا حادثه کربلا اين چنين جاودانه است؟ چرا بعد از هزار سال از جمع آوري نهج البلاغه به وسيله مرحوم سيد رضي اين کتاب امروز از هر زماني درخشنده تر است؟
در اينجا يک واقعيت است و من خيلي فشرده مي گويم و آن اينکه آن چه مربوط به جهان ماده است، خاصيت فرسودگي دارد. اميرالمؤمنين عليه السلام درباره خورشيد و ماه مي فرمايد:
اين خورشيد و ماه«يبليان کل جديد و يقربان کل بعيد»(1)خورشيد و ماه اشاره به سال و ماه و زمان است، گذشت زمان هر نوئي را کهنه مي کند و هر دوري را نزديک مي کند، چرا؟براي اينکه خاصيت عالم ماده اين چنين است، مهمترين چيزي که ما در عالم ماده با آن سروکار داريم، خورشيد يا آفتاب عالمتاب، يک ميليون و دويست هزار بار از کره زمين بزرگتر است، اما همين خورشيد، گذشت زمان برآن اثر مي گذارد و کهنه و کم نورش مي کند، و همان چيزي مي شود که قرآن گفته:
«اذا الشمس کورت».
امروزه از طريق علم و دانش بشر ثابت شده که در هر 24ساعت، سيصد هزار ميليون تن از وزن خورشيد کم مي شود، و طبعاً زماني مي رسد که خاموش مي شود، اين خاصيت جهان ماده است. اما اگر مسائلي از جهان ماده و چهارچوبه زمان و مکان قدم بيرون بگذارد و با عالم ماوراء ماده و ذات پاک خدا که وجودي است ابدي پيوند پيدا کند، رنگ ابديت به خود خواهد گرفت و گذشت زمان آن را فرسوده و کهنه نخواهد کرد. خدا بي پايان است، طبعاً نمو ندارد، اما موجودات امکانيه اي که با خدا ارتباط پيدا مي کنند رنگ جاودانه پيدا کرده، دائماً به سوي او نزديک مي شوند، و به سوي تکامل پيش مي روند، همانطوري که فرموده اند:
«ما کان لله ينمو»(2)
آنچه براي خدا است نمو مي کند.
حادثه کربلا و جريان عاشورا از اينگونه حوادث است که هم ابديت پيدا کرده هم نمو، برنهج البلاغه نيز همين واقعيت حاکم است، هم جاودانگي پيدا کرده و هم روز به روز قلب هاي تازه اي را تسخير مي کند و انديشمندان جديدي را به سوي خود جلب مي کند، کنگره هاي عظيمي براي بررسي نهج البلاغه تشکيل مي شود و متفکرين بيشتري درباره نهج البلاغه مطالعه و تحقيق مي کنند، اين خاصيت ارتباط و پيوند با ذات پاک خدا است.
نهج البلاغه از هما جايي جوشيده که قرآن جوشيده است، قرآن کهنه نمي شود، لذا نهج البلاغه هم کهنه نمي شود، الان مسائلي که علي عليه السلام هزار و سيصد سال قبل فرموده، يعني در آن چهار ديوار مسجد کوفه خطبه هايي را که ايراد کرده و بعد جمع آوري شده، نامه هايي که به افراد گوناگون نوشته، وقتي آنها را بعد از هزار و سيصد سال مورد بررسي قرار مي دهيم مي بينيم که در صحنه اجتماع کاربردي فوق العاده قوي دارد.
ما کتابهاي جالبي داريم، که در عصر و زمان خود بسيار جالب بوده، اما امروز فقط به عنوان يک کتاب ادبي مورد بحث قرار مي گيرد، و کاربرد چنداني در زندگي امروزه مردم ندارد، ولي تمام نهج البلاغه مي تواند در هر جا حضور داشته باشد، و مي تواند در تشکيلات دولت الهام بخش باشد، چنانچه قانون اساسي جمهوري اسلامي را در بسياري از مسائل مي توان از نهج البلاغه الهام گرفت، اين دليل بر اين است که نهج البلاغه کهنه نمي شود.
قانون اساسي که بشر مي نويسد ممکن است بعد از مدتي، پنجا ه سال يا صد سال احتياج به تغيير داشته باشد، اما اين نامه يا فرمان به مالک اشتر از چنان جامعيتي برخوردار است که يک مسئله اي که قابل عمل و الهام بخش نباشد، در سرتاسر آن به چشم نمي خورد، همچنين است نهج البلاغ ، اين معني جاودانگي است، يعني هميشه تازه است، هميشه قابل بهره گيري و استفاده است.
قسمت دوم مسئله جامعيت نهج البلاغه است، مي دانيم که نهج البلاغه از سه بخش:خطبه ها، نامه ها، کلمات قصار، تشکيل شده است، وهر کدام از اين سه بخش، سهم مهمي از زندگي انسان را مي سازد، يعني اگر اين سه بخش، در زندگي انسان ها اجرا بشود به عقيده من هيچ کاستي و نقصي در زندگي وجود نخواهد داشت.
بخش اول که بخش خطبه هاست مربوط به ايدئولوژي، عقايد، معارف عالي اسلام، عرفان، مبدأ و معاد است که در عالي ترين شکلش بيان شده است، به عنوان مثال اگر خطبه اول را بررسي کنيد مي بينيد که اگر تمام انديشمندان جهان جمع شوند و درباره توصيف خداوند و مسائل مربوط به عرفان پروردگار سخن بگويند، نمي توانند به اندازه خطبه اول سخن بگويند:
«الحمدلله الذي لا يبلغ مدحته القائلون، و لا يحصي نعمائه العادون، و لا يؤدّي حقّه المجتهدون، الذي لا يدرکه بعد الهمم و لا يناله غوص الفطن».
علي عليه السلام دوازده صفت در اين چند سطر اول خطبه براي خدا، بيان کرده، که اگر روزها در شرح آن صرف شود باز هم حق مطلب چنان که بايد ادا نمي شود، همچنين خطبه قاصعه، خطبه اشباح،خطبه هايي که در آن درباره اوج کامل شناسايي خدا بحث شده، انسان را به يک عوالمي مي برد، که بالاتر از آن احساس بشر راهي ندارد. اگر کسي مي خواهد خدا را بشناسد بايد بعد از قرآن اين خطبه هاي نهج البلاغه و اين توصيف علي عليه السلام از خدا و مسائل مبدأ و معاد را که در اين خطبه ها مطرح است، مورد مطالعه قرار دهد.
قسمت دوم نهج البلاغه(نامه ها)بخش مسائيل اجتماعي و سياسي است. به عقيده من کساني که الان دست اندرکار مسائل سياسي هستند، بايد نامه هاي نهج البلاغه را مطالعه کنند و آن را در کار روزمره خود پيش چشم بدارند.
عجايبي در اين بخش هست، مسايلي الهام بخش و عميق و واقعيت هايي که اگر در زندگي پياده شود، بار سياسي آن به قدري قوي و نيرومند است که طالب را از هر چيز ديگري بي نياز مي کند.
بخش سوم نهج البلاغه کلمات قصار است، به عقيده من کلمات قصار، بخش خودسازي، انسان سازي و اخلاقي نهج البلاغه است، يعني ما در خطبه ها معارف و عرفانمان را و در نامه ها مديريت را قوي مي کنيم، وقتي بخواهيم خودمان را قوي کنيم و با توجه به مسائل اخلاقي خود را بسازيم بايد به سراغ مسائلي که علي عليه السلام در بخش کلمات قصار بيان فرموده برويم.
من به عنوان نمونه در اينجا بعضي قسمت ها را عرض مي کنم، ما در بخش کلمات قصار بخشي داريم به عنوان وصاياي پنجگانه، علي عليه السلام برنامه خودسازي انسان را در پنج جمله فشرده و کوتاه بيان کرده، گمان نمي کنم بالاتر از اين ما چيزي پيدا کنيم:
«اوصيکم بخمسٍ لو ضربتم اليها آباط الابل لکانت لذلک اهلاً: لا يرجون أَحدٌ منکم إلا ربه و لا يخافن إلا ذنبه و لا يستحين احدٌ منکم اذا سئل عما لا يعلم ان يقول لا اعلم و لا يستحينّ احدٌ إذا لم يعلم الشيء أن يتعلمه و عليکم بالصبر فإن الصبر من الإيمان کالرأس من الجسد، و لا خير في جسد لا رأس معه، و لا خير في ايمانٍ لا صبر معه».(3)
از اين بالاتر اصول خودسازي را کجا مي توانيم پيدا کنيم؟پنج اصل: اصل اول: اي انسان تکيه گاهت فقط در زندگي خدا باشد و بس، تکيه گاه تو و اميد تو و نيروي محرک وجود تو بايد رجاي پروردگار باشد.
«لا يرجون احدٌ منکم إلا ربه».
اصل دوم:ترس و وحشت تو از چه چيز؟از تهديدهاي عوامل مادي؟ نه اينها وحشتناک نيست، اينها ممکن است به نقطه اوج افتخار انسان منتهي بشود، فرمود: تنها يک چيز در عالم وحشتناک است و بس، و آن گناه توست، اگر گناه نباشد، وحشتي در سراسر زندگي تو نيست. «و لا يخافن الا ذنبه».
اصل سوم و چهارم:که مسئله تعليم و تعلم است. هر کدام از شما اگر مطلبي را نمي داند بگويد نمي دانم، و اگر کسي که از او سؤالي درباره مطلبي که نمي داند بشود، بي محابا بگويد نمي دانم، نه استاد در تعليمش ادعاي علم کلي کند، نه شاگرد در تعلمش شرم و حيايي به خود راه بدهد.
اصل پنجم:و آن در مسيرعمل و اجرا کردن آنچه مي داند به کار مي آيد، و آن اصل ، اصل استقامت است.«عليکم بالصبر».
استقامت و ايستادگي، در مقابل حوادث، «إن الصبر من الايمان کالرأس من الجسد»همانطوري که فرماندهي کل بدن انسان در مغز اوست، يک ضربه مختصر برمغز انسان، يک بخش از بدن انسان را تعطيل مي کند، مي فرمايد:
«فرماندهي ايمان انسان هم در استقامت و صبراست، اگر استقامت نباشد، ايمان نيست، و تمام اصولش فرو مي ريزد و از بين مي رود.»
ملاحظه مي کنيد، علي عليه السلام پنج سخن کوتاه در مورد خودسازي بيان فرمود که عملي شدن آن براي ساختن يک فرد يا يک جامعه کافي است، جامعه هم بايد «لا يرجون احد منکم الا ربه»باشد، جامعه هم بايد از هيچ چيز گناه خودش و تخلفاتش، کوتاهي ها يش نترسد، بايد برجامعه اصل تعليم و تعلم حاکم باشد، بايد اصل استقامت و صبربرآن حکومت بکند.
ما در نهج البلاغه ، در کلمات قصار جمله اي داريم که فقط دو کلمه است، سيد رضي آن مرد دانشمند آن نابغه عصر وقتي به اين دو کلمه مي رسد، مي گويد:
«هر چه من بخواهم درباره عظمت اين دو کلمه بگويم کم است، آنجا که علي مي گويد:«تخففوا تلحقوا»اي مردم سبکبار شويد تا به قافله برسيد و ملحق شويد، مسير زندگي شما پيچ و خم و فراز و نشيب دارد، گردنه هاي صعب العبور دارد، کساني که بارشان سنگين باشد در پيچ و خم اول مي مانند. اي انسانها: از اين گردنه ها به راحتي نمي توانيد بگذريد، سبکبار شويد تا از اين گردنه هاي سخت زندگي به آساني بگذريد»،
علي عليه السلام اين را تنها به يک فرد نمي گويد، بلکه به جوامع بشري هم مي گويد، اي جوامع بشر که دست گدايي براي انواع وام ها به سوي شرق و غرب دراز مي کنيد و در سايه شوم اين وام ها وابستگي ايجاد مي کنيد، جامعه تان را سبکبار کنيد، زرق و برق را از آن حذف کنيد، زوايد را از آن برداريد و سبکبار شويد، تا به مقصد برسيد.
امروزه دانشمندان علم اقتصاد، در مسائل اقتصادي بشر، مطالعه کرده، مي گويند: مجموع زندگي اقتصادي بشر در سه قسمت خلاصه مي شود: نيازها، مسائل رفاهي، و هوس ها. نيازها آن چيزي است که انسان براي زنده ماندن بدان نياز دارد. مثل غذا، لباس، مسکن و دارو و بهداشت، بعد از آن مسائل رفاهي پيش مي آيد، بعد مرحله سوم يعني هوس ها مطرح مي شود، چشم هم چشمي ها، رقابت ها و خيالات واهي، آنها طبق محاسبه اي که از نظر آماري کرده اند، بدين نتيجه رسيده اند که بخش سوم، مهمترين بخشي است که ثروت هاي بشر را به خود جذب مي کند، يعني ثروت ها جذب هوس ها مي شوند، و بخشي که کمترين حجم ثروت را به خود جذب مي کند، بخش اول است، يعني ضرورت ها و نيازها.
امير مؤمنان علي عليه السالم مي فرمايد:«تخففوا تلحقوا»اين اضافات را بزنيد هوس ها را حذف کنيد، و مسائل رفاهي را که باعث وابستگي مي شود، حذف کنيد، و به خاطر آن زير سيطره اقتصادي قرار نگيريد، سبکبار بشويد و به سرمنزل مقصود و سعادتتان برسيد.
قسمت سوم، مسئله عينيت و واقع گرايي است، بعد از قرآن مجيد که پيامبر گرامي اسلام حضرت محمد صلي الله عليه و اله آن را به عنوان نور جاودانه در جهان بشريت تاباند، نهج البلاغه از عينيت و واقع گرايي عجيبي برخوردار است. کتاب در دنيا زياد نوشته شده وقتي انسان آن را مي خواند تحت تأثير واقع مي شود، و در مرحله عمل؟طرحي است زيبا، اما واقع گرايي در آن نيست، کتابي مهم و ارزشمند است که درعين جامع و جالب و زيبا بودن قابل عمل باشد، نهج البلاغه و برنامه هاي نهج البلاغه چنين است، انسان هر چه بخواهد مي تواند از نهج البلاغه بردارد و در زندگي خود عمل کند، در اينجا ذکر يکي دو نمونه لازم به نظر مي رسد.
علي عليه السلام جمله اي را از سخنان پيامبر صلي الله عليه و اله در نامه به مالک اشتر فرموده است:
«اي مالک من اين مطلب را به تومي گويم، که اگر در هر جامعه اي حق ضعيفان از اقوياء و زورمندان با قاطعيت تمام گرفته نشود آن جامعه روي آسايش و امنيت نخواهد ديد».
«لن تقدس امةٌ لا يؤخذ فيها حق الضعيف عن القوي غير متعتعٍ».
ملاحظه مي کنيد که چقدر واقعيت گرايي دارد، اگر به تمام دنيا نگاه کنيم، مي بينيم که علت اصلي تمام ناآرامي ها در سطح جهان، پايمال شدن حقوق ضعيفان به وسيله زورمندان است، و او فرياد مي کشد:
«لن تقدس أمةٌ»
امتي که به پا نخيزد و حق ضعيف را از نيرومند نگيرد پاک نمي شود، آلوده، ناآرام و نابسامان است، هميشه اضطراب برآن حاکم است، اين معني واقعيت گرايي است، چيزي است که در تمام زندگي انسان ها حلول کرده است، اما نمونه اي ديگر عرض کنم.
علي عليه السلام در نامه مالک اشتر مردم را به دو گروه تقسيم مي کند، خاصه و عامه .
براي خاصه هفت ويژگي مي گويد، براي عامه و توده مردم سه ويژگي.
فرمود:
«اي مالک من به تو مي گويم که مردم دو دسته اند، عده اي از مرفهين و صاحبان زندگي پرناز و نعمت، که هفت اشکال در زندگيشان است، عده اي هم مستضعفين و توده هاي جمعيت که داراي سه ويژگي اند، من اينها را براي تو مي شمارم تا بداني آبت با آن مرفهين توي يک جوي نمي رود هر چه هست در وجود اين مستضعفين است»،فرمود:
«ليس أحدٌ من الرعية أثقل علي الوالي مؤنة في الرخاء»
اين مرفهين که تعبير به (خاصه)فرموده است، اولين اشکالشان اين است که بار زندگيشان بردولت از همه سنگين تر است، آب و برق و ميوه را از همه بيشتر مصرف مي کنند، خانه هاي چند هزار متري دارند، اصلاً بار اينها را دولت مي کشد، گاهي مي شود که يک خانواده از اينها به اندازه پنجاه خانواده مستضعف بار بردوش حکومت دارد.
«واقلّ معونةً في البلاء».
ولي مشکلات که پيش مي آيد اين قشر از همه کمتر کمک مي کنند، حال مقايسه کنيد، علي عليه السلام مي فرمايد:
«دومين ويژگي اينها اين است که درعين اينکه از همه «پرتوقع ترند کمکشان از همه کمتر است».
سوم:«و اکره للانصاف»،اينها-مرفهين-انصاف و عدالت را نمي پسندند. اصلاً نمي خواهند ديگران هم از مزاياي اجتماعي برخوردار و بهره مند باشند. هميشه خودشان را از همه برتر مي پندارند و از حکومت امتياز مي طلبند.
چهارم:«و أسأل بالالحاف»،در تقاضاهايشان از همه بيشتر اصرار و پافشاري دارند. قدرت و امکانات حکومت و ملت را در نظر نمي گيرند، متأسفانه غالباً خودشان نيازهاي حياتي توده مردم را فراموش کرده اند ولي چيزي که از خاطرشان فراموش نمي شود .درخواست هاي گوناگون و فراوان آن هاست.
پنجم:«و أقل شکراً عند الاعطاء»،وقتي چيزي به اينان بدهي سپاسگزاريشان از همه کمتر است، بلکه يک چيزي هم طلبکارند و مي گويند که :مابه اين مملکت چنين و چنان خدمت کرده ايم، اين چيزي که به ما داده اند خيلي کمتر از آن است که بايد مي دادند.
ششم:«و أبطا عذراً عند المنع»،علي عليه السلام مي فرمايد:«اگر يک چيزي مصلحت نيست که به او بدهي، هر چه عذرخواهي کني نمي پذيرد، اگر به او بدهي شاکر نيست، و اگر ندهي عذرپذير نيست».
آخرين ويژگي هاي آنها«وأضعف صبراً عند ملمات الدهر»است، يعني وقتي يک بلايي مي آيد، کساني که بيش از همه بي صبري و بي تابي مي کنند، همين مرفهين هستند.
ويژگي عامه مي فرمايد:
«انما عمود الدين و جماع المسلمين و العدة للأعداء العامة من الأمة».
توده مردم داراي اين سه ويژگي هستند:هم عمود الدين اند، هم استخوان بندي جامعه هستند و هم نيرويي در مقابل دشمن، در اينجا سخن بسيار است، و وقت اندک…
به هر حال من فکر مي کنم که اگر اين واقعيت هاي عيني را از نهج البلاغه استفاده کرده و منعکس کنيم، اقشار جامعه فاصله شان را با نهج البلاغه کمتر کنند، و بيشتر الهام بگيرند، مشکلات جامعه هم، همه در پرتو قرآن و نهج البلاغه قابل حل است.
پي نوشت ها :
1ـ نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه 89.
2ـ نهج البلاغه فيض الاسلام، خطبه 89.
3ـ نهج البلاغه فيض الاسلام،حکمت 79.
منبع: سالنامه النهج شماره 12- 11