سورهی شوری و وحی
مسائلی که تاکنون مطرح بود تبیین محتوای سورههائی بود که با «حم» آغاز میشدند. گرچه سراسر قرآن کریم هماهنگ و منسجم است و یک موضوع را افاده میکند ولی هر سورهای مضمون خاص به خود دارد و برخی از سور دارای مضمون مشترکی میباشند. سورههائی که مضمونشان مشترک است آغاز و انجام آنها مشابه یکدیگر است. هفت سوره در قرآن با «حم» شروع میشود که «حوامیم» هفتگانه نام دارند، چون این حروف مقطع رمزی است که هم محتوای سور و هم حروفی که کلمات آن سوره را تشکیل میدهند بیان میکند مضمون این هفت سوره مشابه هم و مشترک است. لذا حروف مقطعه آنها هم مشابه و مشترک میباشند. مضمون مشترک این هفت سوره تبیین خطوط کلی وحی است. اصل وحی، توحید و معاد. گرچه در این هفت سوره به فروع معارف دین اشاره شده و نامی از آنها هم برده شده، اما قسمت مهم مضمون مشترک این هفت سوره همانا تشریح خطوط کلی وحی است.
در بعضی از این سور وحی و اقسام آن و رهآورد و ضرورت آن بیان شد که وحی چیست؟ چند قسم است؟ رهآورد آن چیست؟ چرا نزول وحی ضروری است؟ آیا اصلاً وحی هست یا نیست و چرا هست؟ و به اصطلاح اهل منطق مطالب وحیشناسی از قبیل «ما هو الحی»؟ «هل هو الوحی»؟ «لم هو الوحی»؟ روشن شد اصول سهگانه استدلال در تشریع وحی، در بعضی از سور حوامیم بخوبی بیان شد. در سوره شوری که با «حم» شروع میشود، ابتداء و اثناء و پایان این سوره راجع به وحی است. در آغاز این سوره آمده «حم عسق كَذلِكَ یُوحِی إِلَیْكَ وَإِلَى الَّذِینَ مِن قَبْلِكَ اللَّهُ الْعَزِیزُ الْحَكِیمُ» (1) این چنین به طرف شما و انبیاء پیشین، خدای عزیز و حکیم وحی میفرستد. این تعبیر، استمرار و تداوم وحی را بیان میکند و اینکه منشأ وحی، خدائی است که با عزت و حکمت وحی را تنظیم میکند. این دو اسم از اسماء حسنای حق، در تنزل وحی نقشی دارند، وحی از مبدأ عزت و حکمت تنزل میکند. زادراه وحی همانا عزت و حکمت است و قلبی که وحی را میگیرد عزیز و حکیم خواهد شد. انسان تابع وحی به مقدار تبعیتش از وحی، از عزت و حکمت برخوردار است. در اثناء همین سوره آمده «شَرَعَ لَكُم مِنَ الدِّینِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحاً وَالَّذِی أَوْحَیْنَا إِلَیْكَ وَمَا وَصَّیْنَا بِهِ إِبْرَاهِیمَ وَمُوسَى وَعِیسَى أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِیهِ» (2) یعنی از راه وحی برای تو و دیگر انبیاء اولوالعزم چون ابراهیم، موسی، عیسی و نوح علیهمالسلام وحی را نازل کردیم، و از راه وحی به اینها فهماندیم که دین الهی را در پرتو اتحاد و اتفاق اقامه کنند، و در این راه اختلاف روا ندارند.
مشرکین از اتحاد انسانها در دینداری و اتفاق آنها در توحید هراسان میباشند «كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكِینَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَیْهِ اللَّهُ یَجْتَبِی إِلَیْهِ مَن یَشَاءُ وَیَهْدِی إِلَیْهِ مَن یُنِیبُ» (3) و در پایان همین سوره آمده است «وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن یُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْیاً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ مَا یَشَاءُ إِنَّهُ عَلِیٌّ حَكِیمٌ» (4) در این آیه وحی را تقسیم کرد و بیان نمود که وحی از سنخ کلام الهی است. اقسام وحی و دلیل ضرورت آن را بیان کرد «وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن یُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْیاً» شنیدن کلام الهی برای بشر از چند راه مقدور است. اول از راه وحی و دریافت بدون واسطه کلام الهی، و برای وحی دو قسم دیگر نیز وجود دارد که ضمناً تشریح میشود. خداوند آنقدر رفیع و بالاست که احدی نمیتواند کلام او را بشنود، مگر با یکی از این سه طریق. در اینجا کلام خدا را نسبت به بشر به سه قسم تقسیم کرد. فرمود، کلام الهی یا بدون واسطه است یا با واسطه، آن واسطه یا خود عامل وحی است یا مجرای وحی. یا فاعل قریب وحی است یا مظهر وحی.
مباحثی که در اینجا مطرح است عبارت از آن است که اولاً، کلام خدا یعنی چه؟ ثانیاً، کلام بلاواسطه یعنی چه؟ ثالثاً، کلام معالواسطه که واسطه مظهر باشد نه مصدر یعنی چه؟ رابعاً کلام معالواسطه که واسطه مصدر باشد نه مظهر و مجرای محض یعنی چه؟ بعد از طی این مسائل میپردازیم به دلیل ضرورت اصل وحی.
کلام چیزی است که نهان و غیب را آشکار میکند. ما از آن جهت به الفاظمان کلمه میگوئیم که آنچه در نهان ماست و جزء اسرار درونی است آشکار میکند. پس هرچه که راز نهان را علنی نماید و غیب را مشهود کند و پوشیده را روشن نماید کلمه خواهد بود. لذا سراسر عالم کلمات الهیاند. بعضی از این کلمات، غیب را بخوبی بیان میکنند و برخی دیگر توان اظهار غیب را ندارند. اگر انبیاء را کلمات الهی میدانند و اگر قرآن کریم عیسای مسیح (علیهالسلام) را کلمه میداند و اگر در جوامع روائی ما آمده است که ائمه (علیهمالسلام) فرمودند «نحن الکلمات التامات» برای این است که اینها به مقدار امکان، غیب و اسرار نهانی عالم را آشکار میکنند. حضرت علی علیهالسلام فرمود «مالله آیة اکبر منی» (5) برای خدا آیت و علامتی بزرگتر از من نیست. کلمهای بزرگتر از امام و گویاتر از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نیست. اگر قرآن سراسر جهان را کلمات خدای سبحان میداند و میفرماید «لَّوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَاداً لِكَلِمَاتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَن تَنفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّی» (6) اگر دریا مرکب شود و دریاهای دیگر هم به کمک این دریا مرکب شوند، فیض بیکران حق را نمیتوانند احصاء کنند، سرش آن است که هر فیضی بنوبه خود کلمهای است که غیب را آشکار میکند، و چون غیب نامحدود است، کلمات الهی هم نامحدود خواهند بود. کلمات در متن عالمند. عالم از یک نظر لوح است و از دید دیگر قلم و از دید دیگر کتاب و از دید دیگر کلام. آن لوح و قلم و مکتوب، هم کلمه هستند و هم کتاب. اگر با دید ثبات ملاحظه شوند کتابند و اگر با دید تدریج ملاحظه گردند کلاماند. و تمام عالم کتاب حق تعالی است. بنابراین کلمه معنایی اینچنین وسیع دارد، و اطلاق کلمه با این تحلیل بر جهان تکوین رواست، و کلام الهی هم صوتی نیست که با حنجره ادا شود و با گوش ظاهری شنیده شود. در بعضی از کلمات امیرالمؤمنین (علیهالسلام) آمده است «انما قوله فعله لابصوت یسمع و لابنداء یقرع» قول خدا همانا کار خداست، پس اگر معنای کلمه به این وسعت باشد، تکلیم و تکلم هم معنایی وسیع خواهد داشت. حقیقتی که نازل میشود کلمهی الهی است و اگر تنزل کرد، و در کسوت لفظ و لغت جا گرفت آن وقت هم کلمه خواهد بود. چه اینکه قبل از اینکه به این عالم بیاید باز هم کلمه بوده است. پس، معنای کلمه، کلام و تکلیم و تکلم، با این دید عمیق روشن شد.
وحی هم کلمه است، برای اینکه غیب را آشکار میکند و فعل خداست. این آیه کلام را بر سه قسم تقسیم کرد. «مَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن یُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْیاً» معلوم میشود وحی، بدون واسطه کلام خداست. «أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ» معلوم میشود آنجا که خدا از پشت پرده غیب سخن میگوید، آن هم وحی و کلام خداست، «أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً» یا پیکی را ارسال کند که آن پیک به اذن خدا هرچه را خدا میخواهد ایحاء و ابلاغ کند، آنهم بنوبه خود وحی است و کلام خدا. پس خدا به سه طریق با انسان سخن میگوید.
از تقسیمبندی کلام خدا معلوم میشود که در قسم اول از کلام، واسطهای بین متکلم و مخاطب نیست یعنی «مِن وَرَاءِ حِجَابٍ» نیست. بعضی از انبیاء در بعضی حالات کلام خدا را بدون واسطه میشنوند. در آنجا واسطه سهمی ندارد. کلام را مستقیماً از الله دریافت میکنند، و آن هم وحی نامیده میشود «أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ» یا آنکه خداوند از بیرون حجابی سخن میگوید، یا پیکی را اعزام میکند که آن پیک کلام خدا را تحویل گرفته و ابلاغ میکند. پس قسم اول کلام بدون واسطه است. قسم دوم کلام از وراء حجاب است، یعنی کلامی است که از جایگاهی ظهور میکند و آن جایگاه مظهر کلام است نه مصدر آن. اگر از حجاب درخت، موسای کلیم (علیهالسلام) گفتار «إِنِّی أَنَا اللَّهُ» (7) را شنید گوینده خود درخت نبود بلکه خداوند بود که، از وراء و بیرون شجر که حجاب است با موسی (علیهالسلام) تکلم فرمود. مکلم حقیقی خداست، شنونده موسای کلیم است، و آن شجر، فقط مظهر کلام است، درخت نه پیک است نه متکلم. درخت نگفت «إِنِّی أَنَا اللَّهُ» بلکه در آینه درخت کلام الهی ظهور کرد و سرزمین ظهور وحی همانا جانب راست وادی بود «مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَیْمَنِ» یعنی «من شاطیء الایمن للوادی» که کلمهی ایمن وصف شاطیء بمعنای جانب است نه آنکه وصف وادی باشد. گویندهی کلام، شجر نیست بلکه شجر فقط مظهر کلام خداست.
موسئی نیست که تا صوت انا الحق شنود *** ورنه این زمزمه اندر شجری نیست که نیست
یعنی زمزمه توحید خدای سبحان در تمام اشجار ظهور کرده است، شجر مظهر کلام الله است. دیگر موجودات هم مظهر کلام اللهاند، هرگز احدی غیر از خدا مجاز نیست، بگوید «انا الحق» و این کلمه از هرچه یا از هر کس شنیده شد گوینده خدای سبحان است و آن موجود مظهر این قول است نه مصدر، و قهراً ضمیر «انا» به خودش برنمیگردد، بلکه به گوینده که الله است برمیگردد. چون فقط خدا میتواند بگوید «انا الحق». شجر نگفت، غیر شجر هم نمیتواند بگوید. و منظور کسی که گفت:
روا باشد انا الحق از درختی *** چرا نبود روا از نیکبختی
این نیست که این گفتار را برای انسان تجویز کند، بلکه مراد آن است همانطوریکه مظهر شدن و نه مصدر شدن برای درخت رواست، برای انسانی هم که به قرب نوافل و فرائض راه یافت و خدای سبحان در مقام ظهور و فعل بمنزله چشم و گوش و زبان او شد روا خواهد بود. البته صیانت زبان و مانند آن در شرائط حفظ تکلیف و حال صحو لازم است وگرنه هیچ احدی مجاز نیست دهن باز کند و بگوید «انا الحق». زیرا گفتن، همان و سقوط از انسانیت و توحید همان «وَمَن یُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأَنَّمَا خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّیْرُ أَوْ تَهْوِی بِهِ الرِّیحُ فِی مَكَانٍ سَحیقٍ» (8) که بحث آن در ضرورت توحید گذشت. و گویا این انسان مشرک در فضا طعمه شاهین و کرکس مردارخوار است، یا تندباد فضائی او را در ته درهها سحیق و خرد میکند. و اما اگر نیکبختی چون درخت مظهر این گفتار شد، بحثش جداست. در این قسم مکلم خداست و آن حجاب مظهر این کلام است.
اما قسم سوم «أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ مَا یَشَاءُ» خدا گاهی با ارسال پیک با انسان سخن میگوید. گاهی جبرئیل امینی را ارسال میکند و جبرئیل حامل کلام الله است، جبرئیل به اذن خدا وحی مینماید. هم اصل رساندن وحی بوسیله جبرئیل به اذن الهی است و هم آنچه را که میرساند به مشیت الهی است، «فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ مَا یَشَاءُ» بنابراین هم کلام خدا معلوم شد و هم اقسام آن که بعضی بلاواسطهاند، و بعضی مع الواسطهاند، و آن واسطه فقط مظهر است نه مصدر، و بعضی مع الواسطهاند و آن واسطه خود مصدر قریب است و مصدر نهائی الله است. قسم دوم نیازی به توضیح دارد که چگونه در قوس نزول، وحی که یک حقیقت مجرد است درجائی ظهور کند و آن مظهر در طول علل قرار نگیرد، بلکه فقط مظهر باشد، که بحث آن شاید از سطح گفتار کنونی ما بیرون باشد. چون وحی که جزء امور علمی و مجرد است هرگز از حجاب غیر نوری تنزل نمیکند بلکه فقط از حجاب نوری میگذرد و آن هم منحصر در مظهر نیست، بلکه هم مظهر است نسبت بما فوق و هم مصدر است نسبت بمادون. و اما کیفیت ظهور وحی من وراء شجر باید در بحث مناسب خود بیان شود.
بهر حال کلام خدا و اقسام وحی توضیح داده شد. اما در قسم اول که هیچ حجاب و واسطهای بین متکلم و مستمع در کار نیست به آن معنا نیست که فیض از مصدر اول ظهور میکند و بدون طی مجاری وسط، به عالم طبیعت میرسد، چون طفره نه در قوس نزول راه دارد و نه در قوس صعود. نه میسر است که فیض از مصدر اصلیش بدون طی مجرای وسط به سطح نازل عالم هستی که دنیاست برسد و نه در قوس صعود ممکن است که یک موجود طبیعی بدون طی درجات و مراتب متوسط عنداللهی شود. اینکه گفته میشود واسطهای در کار نیست یعنی خود پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مثلاً این مراحل را طی میکند و همان مصدر اصیل را ادراک میکند و از آنجا وحی را میگیرد و به همراهش میآورد و این مجاری وسط را پیغمبر (صلی الله علیه و آله) در درون خود طی میکند. این چنین نیست که وحی از مصدر اول صادر شود و به عالم لفظ تنزل و تجلی کند، و مجاری و علل وسطیه از آن خبری نداشته باشند. بلکه همه این علل وسطیه را روح مطهر رسول الله صلی الله علیه و آله طی کرده است. در جوامع روائی ما نظیر توحید ابن بابویه قمی – رحمه الله – آمده که زراره از امام صادق (علیهالسلام) سئوال میکند، اینکه گاهی در هنگام یافتن وحی حالت خاصی بر رسول الله (صلی الله علیه و آله) عارض میشد چه بود؟ «تلک الغشیة التی کانت تصیب رسول الله صلی الله علیه و آله» آن مدهوشی چه حالتی بود که به پیامبر (صلی الله علیه و آله) دست میداد.
گاهی عقل انسان نورانیت خود را از دست میدهد و این دو قسم است. یک قسم آن است که در اثر تیرگی شهوت و غضب، نور عقل را ظل میگیرد نظیر ظل گرفتن ماه، شهوت ظلی است روی چهره عقل، غضب لکه سیاهی است روی دیده عقل، عقل انسان شهوتران یا غضبناک نور ندارد. زیرا ماه عقل را ظل شهوت یا غضب گرفته است. و قسم دوم آن است که عقل تحتالشعاع وحی قرار گیرد همانند نور ماه در روز که ماه در آن موقع نوری ندارد، چون تحتالشعاع شمس است. نور ماه در روز مشهود نیست. نه به این دلیل که ماه تیره است بلکه به این دلیل که تحتالشعاع شمس است. نور وحی آنچنان قوی است که عقل انسان را تحتالشعاع قرار میدهد، دیگر نور عقل مشهود نیست. در این حال عقل، تدبیر را به نیر تابانتری سپرده است. چون آن مرحله وحییابی که عقل بالفعل و عقل مستفاد است از عقلهای عادی بالاتر است. وحی و عقل در مرحله طولی یکدیگرند. وحی کاملتر از عقل است و عقل در برابر وحی نوری ندارد.
زراره از امام ششم (علیهالسلام) پرسید، چرا برخی از حالات رسول الله (صلی الله علیه و آله) بمانند مدهوشی بود؟ فرمود «ذاک اذا لم یکن بینه و بین الله احد، ذاک اذا تجلی الله له» آن در مرحلهای بود که خدای سبحان برای پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) تجلی کرد. در آن حال بین رسول الله (صلی الله علیه و آله) و ذات اقدس خدا حجاب و واسطهای نبود. بلکه بلاواسطه وحی را از خدای عزیز حکیم تلقی و دریافت میکرد. آنجا که الله بدون واسطه تجلی کند، رسول الله (صلی الله علیه و آله) مدهوش میشود، نه به این علت که الله حالات گوناگون دارد، گاهی این چنین تجلی میکند، گاهی آن چنان «اذ لیس عند ربک صباح و لامساء» هرگز دگرگونی در آن طرف راه ندارد، بلکه همواره تفاوت از این طرف است. گاهی بشر حالی پیدا میکند که بلاواسطه فیض را از الله دریافت میکند و گاهی مع الواسطه. نه اینکه گاهی اصلاً واسطهی در بین نباشد بلکه به این معنا ممکن است که وسائط مورد توجه قرار نگیرند، چون طفره در هیچ مرحلهای روا نیست و وساطت هرگز از عالم گرفته نمیشود، چون همه اینها وسائط فیضاند به اذن الله. وقتی که حضرت امام صادق (علیهالسلام) در جواب زراره مطلب فوق را فرمود، به خود حضرت حالت خشوع دست داد، یا دستور خشوع داد «اقبل یتخشع» (9). پس گاهی خدا بدون واسطه با انسان سخن میگوید. چه اینکه گاهی بدون واسطه جان انسان کامل را قبض میکند. «اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا» (10) آنجا که بدون واسطهی فرشتهی مرگ، خدا جان را قبض میکند، آنجا محتضر بجائی رسیده است که وسائط را پیموده است، لذا واسطهها را نمینگرد، آن انسان کامل است که مجاز است بگوید «لی مع الله وقت لایسعنی فیه ملک مقرب و لا نبی مرسل» این سخن از دیگران صادر نمیشود چه اینکه در رزق هم این چنین است، که گاهی بدون واسطه انسان کامل رزق را از خدای سبحان دریافت میکند گرچه فرشتگان معینی مسئول توزیع ارزاق هستند، اما گاهی انسان این وسائط را کنار میگذارد، چون خودش این وسائط را طی کرده، سپس رزق را مستقیماً از الله میگیرد. این حالات مختلف انسان کامل است وگرنه نسبت به خدای سبحان حالات یکسان است.
خلاصه آنکه کلام خداوند سه قسم است و تفاوت این اقسام نسبت به مستمع است نه متکلم و منشأ این تقسیم و تفاوت مراتب همان است که خداوند در حد اعلای اعتلا و حکمت قرار دارد، «انه علی حکیم» خدای سبحان متعالی است. هر کس نمیتواند کلام الله را بشنود. او حکیم است، میداند با بشر چگونه سخن بگوید، با بعضی بلاواسطه و با بعضی مع الواسطه، که آن واسطهها مظهر کلام یا مصدر آن باشند. آنگاه در آیه بعد فرمود: «وَكَذلِكَ أَوْحَیْنَا إِلَیْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنَا» (11) ما با تو پیامبر (صلی الله علیه و آله) اینچنین سخن گفتیم یعنی به سه صورت سخن گفتیم. گاهی بلاواسطه، گاهی من وراء حجاب و گاهی با اعزام پیک الهی. آنچه را که در رؤیا رسول الله (صلی الله علیه و آله) به خواب میبیند «مِن وَرَاءِ حِجَابٍ» است. آنچه را که جبرئیل امین میآورد «یُرْسِلَ رَسُولاً» است. آنچه را که «وَإِنَّكَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِن لَدُنْ حَكِیمٍ عَلِیمٍ» (12) دریافت میکند بلاواسطه است. آنچه که در معراج، دریافت نمود، بعضی از مراتب آن بلاواسطه است. آن مقامی را که جبرئیل میگوید «لودنوت انملة لاحترقت» من راهی به آن مرحله بالا ندارم، آن مقام استماع کلام بلاواسطه است. درباره دو آیه آخر سورهی مبارکه بقره نقل شد که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در معراج آن را بلاواسطه تلقی فرمود، و چون معراج در مکه بود، نزول آن دو نیز در مکه خواهد بود و ممکن است در مدینه هم نازل شده باشد، چون بعضی از آیات دوبار نازل شدند. علیایحال معراجهای متعدد بوده. پس خدای سبحان با بشر به سه نحو سخن میگوید و با رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) به هر سه نحو سخن گفت. این انسان کامل همهی اقسام کلام الهی را دریافت کرده است. این اقسام هم مانعه الخلو است نه مانعة الجمع. یعنی جمع اقسام سهگانه برای یک انسان میسر است. اگر انسان چون خاتم انبیاء (صلی الله علیه و آله) صادر اول شد، صادر اول از آنچه که در نظام هستی و آفرینش میگذرد باخبر است، چون اولیت او اولیت قراردادی نیست. بنابراین هرچه از خدای سبحان نازل شود و جزء عالم امکان قرار گیرد، آن صادر اول در مقام نورانیتش آگاه است، گرچه روی جنبه جسمانیاش آگاه نباشد. ممکن نیست چیزی در جهان خلقت یافت شود و صادر اول آن را نداند، چون صادر اول نسبت به همه فیوضات بعدی جنبه وساطت و احاطه علمی دارد. اگر چیزی در عالم امکان هست بعد از صادر اول است و آن صادر اول به همه اینها آگاه است ولو مسئله قیامت باشد. ولی همان انسان کامل در مقام نازل ممکن است از بعضی از امور آگاه نباشد.
در اینجا این قسمت را خدای متعال اشاره کرده است. فرمود، ما هر سه قسم را با تو در میان گذاشتیم، رسول الله (صلی الله علیه و آله) چون انسان کامل و جامع است «اوتیت جوامع الکلم» و جامع همه حضرات است اگر در مرحله بالا کلام خداوند را بلاواسطه مییابد در مرحله وسط و پائین آن را مع الواسطه میگیرد. و این چنین نیست که گاهی در مرحله بالا باشد و از مجاری نازل و وسط غافل باشد، بلکه «چون که صد آمد نود هم پیش ماست» اگر در مقام بالا، بلاواسطه دریافت کرد در مقام پائین و وسط هم مع الواسطه دریافت میکند، منتهی این وسائط خارجی همان مسیر تکامل وجودی یک انسان کامل است و او در مقام نازل دارای کمالات مقام عالی نیست. لذا فرمود: «مَا كُنتَ تَدْرِی مَا الْكِتَابُ وَلاَ الْإِیمَانُ» (13) قبل از اینکه وحی تنزل کند و تو از راه وحی آگاه بشوی نه به این کتاب آگاه بودی و نه به معارف آن به طور تفصیل ملتزم و متعهد بودی. گرچه رسول الله (صلی الله علیه و آله) با فطرت ایمان آفریده شده است و طبق بیان امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در نهجالبلاغه از اولین لحظه ولادت حضرت، فرشتگان غیبی آن حضرت را به مکارم اخلاق تأیید میکردند، اما تفصیل این معارف با وحی الهی شروع شد. بنابراین «مَا كُنتَ تَدْرِی مَا الْكِتَابُ وَلاَ الْإِیمَانُ» نه به این معناست که قبل از وحی تو اصلاً عالم نبودی، بلکه مراد آن است که قبل از وحی این معارف را بطور تفصیبل عالم نبودی. تحریر این مطلب و تشریح ضرورت وحی با توفیق الهی به بحث بعد موکول میشود. زیرا مدار گفتار کنونی فقط این بود که کلام خدا یعنی چه؟ و وحی کلام خداست و کلام خدا به سه قسم تقسیم میشود و هر سه قسم را رسول الله (صلی الله علیه و آله) داراست. و بنا شد در مورد دلیل ضرورت وحی از روایات استفاده شود.
چون تمام این بحثها و طرح این مسائل به برکت خونهای پاک شهدای اسلام است خدا را سوگند میدهیم به حق انبیاء و اولیاء عظامش، ارواح شهدای انقلاب اسلامی را با ارواح انبیاء و اولیاء محشور بفرماید، به برکت قرآن کریم، رزمندگان اسلام را ظفرمند و پیروز فرماید. اسلام و مسلمین را از خطر بیگانگان نجات دهد. رهبر انقلاب اسلامی را در پرتو عنایات حضرت بقیة الله – ارواحنا فداه – از امدادهای غیبی برخوردار فرماید. همه معلمین ما مخصوصاً استاد بزرگوار علامه طباطبائی را که بسیاری از این مطالب از برکت تفسیر قیم المیزان آن حکیم متأله است خدا غریق رحمت بفرماید. این ادعیه را خدا در حق همه مؤمنین مستجاب بفرماید. غفرالله لنا ولکم.
پینوشتها:
1. سورهی شوری، آیات 1 و 2 و 3.
2. سورهی شوری، آیهی 13.
3. همان.
4. سورهی شوری، آیهی 51.
5. بحارالانوار، ج 36، باب 25.
6. سورهی کهف، آیهی 109.
7. سورهی قصص، آیهی 30.
8. سورهی حج، آیهی 31.
9. توحید صدوق، ص 115.
10. سورهی زمر، آیهی 42.
11. سورهی شوری، آیهی 52.
12. سورهی نمل، آیهی 6.
13. سورهی شوری، آیهی 52.
منابع تحقیق :
جوادی آملی، عبدالله؛ (1375)، تفسیر موضوعی قرآن (جلد 3)، تهران: مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ دوم.