زبانحال حضرت رقیه سلام الله علیها
سوگ های دخترانه
داستان حضرت رقیه سلام الله علیها از جهاتی متمایز از مصیبت های دیگر واقعه عاشورا است. این نازدانه، نه آن قدر مثل حضرت علی اصغر علیه السلام کوچک بود که نتواند سخن بگوید و نه آن قدر بزرگ بود که بتواند سختی ها را تحمل کند.
از سوی دیگر، دختر بودن و دل لطیف و معصومانه او و دلبری کردن های دخترانه برای بابا، بر سور و گداز مصیبت این نازدانه می افزاید. مرور سوگ های دخترانه حضرت رقیه سلام الله علیها، سفره ای از روضه در گوشه دل های ما پهن می کند که دریایی از اشک از آن سرچشمه می گیرد.
خوشا خانه مان در مدینه
از روز تولد تا حدود سه سالی که در مدینه بود، خاطرات زیبای مهر و محبت مادر و پدر و خواهر و برادرها را در ذهن داشت تا این که روزگار او چنان سپری شد که بعد از عاشورا، در حسرت یک دیدار پدر می سوخت.
پاییز از دست دادن بهار یتیمان، چگونه سامان می یابد؟ هیچ نوازشی نمی تواند جای نوازش حسین علیه السلام را بگیرد و اصلاً این درد، درمانی ندارد و اگر هم داشته باشد برای رقیه سلام الله علیها ندارد.
شاید بارها سراغ پدر را از عمه اش زینب کبری سلام الله علیها می گرفت و به یاد مدینه و عاشقانه هایی که با پدر داشت بی تابی می کرد و چرا بی تابی نکند وقتی بابایش، بهار یتیمان بود. [1] حالا اگر این دختر یتیم شود، «مَن لِلیَتیمَةِ حَتّى تَکبُر؛ [2] دختر یتیم، به چه کسی پناه ببرد تا بزرگ شود؟»
وقتی پدر به سفر رفت
وقتی پدر برای آخرین بار با ما وداع می کرد، من را هم صدا زد [3] او می گفت مبادا مبادا بعد از کشته شدن من گریبان را چاک کنید یا صورت خود را بخراشید یا سخنان ناروا بگویید. [4] نمی دانم چرا پدر این توصیه ها را به من هم داشت مگر من همانند عمه ها و مادرم می توانستم دوری پدر را تاب بیاورم؟
هنوز تلخی آن رفتن یادم هست. به محض این که رفت، انگار سال هاست که او را ندیده ام. آن قدر تشنه دیدار او شدم که عطش آب را فراموش کردم! تاب من به همین اندازه است دیگر! طاقت دوریت را ندارم.
طعم بوسه ها و نوازش های آخرش فراموشم نمی شود. برای همین، وقتی پدر را در خرابه شام دیدم قید نوازش های او را زدم، چون تنها با سر آمده بود! آرزو داشتم لااقل دوباره بوسه بارانم کند، اما من او را بغل گرفتم و لبهای خشک و خونی اش را بر روی صورتم گذاشتم.
شاهد تشنگی پدر
آخرین باری که پدر را جلوی خیمه دیدم، لبانش از خشکی ترک خورده بود. وقتی در خرابه شام سر بابا را در بغلم گرفتم اول به چشمانش خیره شدم. همان چشمانی که با یک نگاه مرا لبریز از مهر بابایی می کرد. آن گاه، منتظر لبهایش بودم تا باران بوسه را بر من ببارند. مگاهشان کردم. چه لبهایی! چقدر منتظر این لب ها بودم و گرمای بوسه هایی که همه آرزوی دختری به سن من است.
هنوز هم لب هایش خشک و ترک خورده بود، تفاوتش این بود که در میان خون، غوطه ور شده بود. پدر جان! چه می شد اگر کمی به تو آب می دادند؟!
با پدر در خرابه شام
سوزناک ترین لحظات روضه این سه ساله یتیم امام حسین علیه السلام در خرابه شام روایت می شود. حال و هوای حضرت رقیه سلام الله علیها این گونه تجسم می شود.
لباس هایم را ببین
زبان حال: وقتی سر بابایم را در بغل گرفتم. گفتم بابا لباس هایم را ببین پاره شده. پدر جان فرموده بودی که: «فَلا تَشقَقنَ عَلَىَّ جَیباً؛ [5] برای کشته شدن من گریبان چاک نکنید.»
بابا! از بس دنبال قافله دویدم و من را کشیدند، لباس هایم خاکی و پاره شد.
صورتم را ببین
گفته بودی :«وَ لا تَخمَشنَ عَلَیَّ وَجهاً؛ [6] صورتتان را نخراشید.» ببین صورتم خراشیده و ببین پاهایم آبله زده و ببین بدنم کبود شده. بابا! اگر عمه ام زینب نبود زیر تازیانه ها جان می دادم، با ضرب سیلی جان می دادم.
گفته بودی: «وَ لا تَقُلنَ عَلَىَّ هَجراً؛ [7] بعد از من سخن ناروا نگویید.» اما بابا! من فقط تو را صدا می کردم ولی، مرا کتک می زدند. مگر نارواست اگر دختری بابایش را بطلبد. مگر ناسزاست اگر بگویم «بابا»؟!
طعم یتیمی در کنج خرابه
پس از کلی حرف زدن با سر خونین پدر، تازه فهمیدم که یتیم شده ام و چه طعم تلخی دارد یتیمی! صدا زدم: «یا أبَتاه مَن ذا الذی أَیتَمَنی عَلى صِغَرِ سِنّی؛ [8] پدر چه کسی در خردسالی یتیمم کرد؟» بی خود نیست که هر کس بر سر یتیم دست نوازش بکشد به تعداد موهایی که نوازش شده ثواب می برد. [9]
اما پاییز از دست دادن بهار یتیمان، چگونه سامان می یابد؟ هیچ نوازشی نمی تواند جای نوازش حسین علیه السلام را بگیرد و اصلاً این درد، درمانی ندارد و اگر هم داشته باشد برای رقیه سلام الله علیها ندارد.
گریه، سلاح لشکر حسین علیه السلام
حسینی کسی است که با هر کاری که از دستش بر می آید پرچم حماسه حضرتش را بر افراشته نگه دارد؛ همانند دختر نازدانه اش رقیه سلام الله علیها!
تنها کاری که از دست او بر می آمد بهانه بابا گرفتن و بی تابی و گریه برای بابایش حسین بود. گریه، بهترین سلاح او بود و با همین گریه بود که غوغایی در خرابه شام به پا کرد و بیش از هزار سال است که آرامش را از کاخ یزیدیان ربوده است.
مگر نه این است که بیش از هزار سال است که شیعیان و دلباختگان حسین علیه السلام به یاد گریه های این سه ساله، خیمه های عزای حسینی به پا می کنند و آرامش را از ظالمان گرفته اند؟!
مگر نه این است که که حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام فرمودند: «أَنَا قَتِیلُ الْعَبْرَةِ لَا یَذْکُرُنِی مُؤْمِنٌ إِلَّا اسْتَعْبَرَ؛ [10] من کشته اشکم. مؤمنی از من یاد نمی کند، جز این که می گرید.»
دخترت فدای تو
همیشه این پدرها هستند که در میان چکامه های پدرانه خود با دختران نارک تر از گل خود می گویند: بابایت به فدایت چنان که رسول خدا صلّی الله علیه و آله نسبت به دختر شان فاطمه زهرا سلام الله علیها می فرمود: «فِدَاهَا أَبُوهَا؛ [11] پدرش به فدایش.»
اما این بار، در میان سوگ های جان سوز رقیه، آرزویی نیز بر زبان او جاری شد و گفت: «یا أبَتاه ! لَیتَنی کُنتُ الفِدى؛ [12] پدر جان کاش فدایت می شدم.»
تا این که بالأخره، با گریه، حماسه اش را شروع کرد و با گریه به آرزویش رسید آن هم در حالتی که لب هایش را بر روی لب های خونین پدر گذاشته بود. [13] آری! این بار، دختر، فدای پدر شده بود.
پی نوشت
[1] در یکی زیارت های امام حسین علیه السلام در روز عاشورا، خطاب به آن حضرت می خوانیم: «کُنْتَ رَبِیعَ الْأَیْتَام؛ تو، بهار یتیمان بودی.». [ابن مشهدى، محمد بن جعفر، المزار الکبیر (لابن المشهدی) – قم، چاپ: اول، 1419 ق، ص502.]
[2] طریحی، فخرالدین بن محمد؛ المنتخب فی جمع المراثی و الخطب، ناشر: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، بیروت، 1424 ه.ق. ص 137.
[3] و انت یا رقیة: ابن طاووس، على بن موسى، لهوف / ترجمه میر ابو طالبى – ایران ؛ قم، چاپ: اول، 1380 ش، ص123.
[4] ابن طاووس، على بن موسى، لهوف / ترجمه میر ابو طالبى – ایران ؛ قم، چاپ: اول، 1380 ش، ص123.
[5] همان.
[6] همان.
[7] همان.
[8] طریحی، فخرالدین بن محمد؛ المنتخب فی جمع المراثی و الخطب، ناشر: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، بیروت، 1424 ه.ق. ص 137.
[9] ابن بابویه، محمد بن على، ثواب الأعمال و عقاب الأعمال – قم، چاپ: دوم، 1406 ق، ص 199.
[10] ابن قولویه، جعفر بن محمد، کامل الزیارات – نجف اشرف، چاپ: اول، 1356ش، ص 108.
[11] ابن بابویه، محمد بن على، الأمالی( للصدوق) – تهران، چاپ: ششم، 1376ش، ص 234.
[12] طریحی، فخرالدین بن محمد؛ المنتخب فی جمع المراثی و الخطب، ناشر: مؤسسة الأعلمی للمطبوعات، بیروت، 1424 ه.ق. ص 137.
[13] همان.