سيد حمیری دوستدار اهل بيت عليهم السلام
سپيده صبح داشت طلوع مي کرد, نسيم ملايمي مي وزيد و تن هاي تازه از خواب برخاسته را به آرامي نوازش مي داد. زن هم اندکي آرام گرفت و آهنگ پر نشاط کودک او که چند لحظه قبل به دنيا آمده بود, در فضاي خانه کوچک طنين انداخت.
سيد حمیری دوستدار اهل بيت عليهم السلام
نويسنده: احمد صادقي اردستاني
سپيده صبح داشت طلوع مي کرد, نسيم ملايمي مي وزيد و تن هاي تازه از خواب برخاسته را به آرامي نوازش مي داد. زن هم اندکي آرام گرفت و آهنگ پر نشاط کودک او که چند لحظه قبل به دنيا آمده بود, در فضاي خانه کوچک طنين انداخت.
آن زن, از قبيله «حدان» بود که اهالي آن بصره قديم مهاجرت کرده بودند و نام محلي در بصره – که وي در آن مي زيست – به مناسبت قبيله او «حدان» انتخاب شده بود, همسر زن, (محمد بن يزيد حميري ) نام داشت, و فرزندش اسماعيل نامگذاري شد, که از همان دوران کودکي او را «سيد» لقب دادند و آن گاه هم, که در حوزه علم و دانش و سرودن اشعار بلند شهرت يافت, با کنيه «ابو هاشم» و «ابو عامر» خوانده مي شد. (العدير, ج 2, ص 231 و 233 )
اسماعيل, به سال 105 هجري در بصره چشم به دنيا گشود و در همان شهر دوران کودکي اش را گذراند تا اين که در نوجواني؛ وقتي به حد تشخيص و رشد فکري رسيد, مشکلات و ننقاض هايي اعتقادي راميان خود و خانواده اش احساس کرد؛ زيرا وي بر اثر معاشرت با افراد دانا و دوستان دلسوز, ارادت و اطاعت امام علي (ع) را بر گزيده بود, در حالي که پدر و مادر او به خاطر پيروي از عبدالله بن اباض که مرامي انحرافي با شيعه داشت. اين اختلاف عقيده ميان ميان پدر و مادر, با فرزند, براي اسماعيل وضع رنج آوري را بوجود آورده بود, به حدي رسيد که وقتي وي نتوانست پدر و مادر را به راه صحيح پيروي از امام علي (ع) بکشاند و حتي متوجه شد پدر و مادر تصميم به قتل و نابودي او گرفته اند, اسماعيل ناچار, خانه و پدر و مادرش را رها کرد و به «امير عقبه» فرزند «مسلم هنائي» که مردي مؤمن و صالح بود, پناهنده شد, سال ها در خانه او مي زيست, تا اين که با خبر شد, پدر و مادرش منحرفش ارثيه خود به خانواده مراجعه کرد!
آري! پدر و مادر گمراه, فرزند مؤمن را آزار زيادي مي دادند, وقتي که او بزرگ شد و صاحب نام و شهرت گرديد و نيز داراي همسر و فرزند شده بود, يک بار گوشه اي از آزارها و تلاش هاي پدر و مادرش را در راه باز داشتن او مرام و عقيده حقش, براي دختر خويش «عباسه» اين گونه شرح داد: وقتي کودکي بودم, مي شنيدم که پدر و مادرم به علي (ع) ناسزا مي گفتند, از اين رو, سخت ناراحت شدم در حالي که گرسنه بودم ، خانه را ترک کردم و گرسنگي را به بازگشت بر خانه ترجيح دادم. شب را گرسنه در مسجد به سر مي بردم, اما بر اثر فشار گرسنگي به خانه بر گشتم, مقداري غذا خوردم و بعد خانه را ترک نمودم, تا اين که اندکي بزرگ و هوشيار شدم و شروع به سرودن شعر کردم. به آنان گفتم: من برگردن شما حقي دارم که در برابر حقي که شما بر گردن من داريد, بسيار کوچک است, شما به خاطر ناسزاگويي به امير مؤمنان (ع) مرا از خود رانديد, اين وضع مرا بسيار رنج و آزار مي داد و من از اين که با شما مقابله کنم, بسيار ناراحتم… من که ديدم, پدر و مادرم هم چنان بر گمراهي خود اصرار دارند از آنان جدا و دور شدم…!
يک بار هم اسماعيلي, براي مرد مورد اعتمادي لب به گلايه گشود که: در دوران کودکي به خاطر عقيده حق خود, از سوي مادرم سخت مورد آزار قرار مي گرفتم, او شب ها مرا از خواب بيدار مي کرد و مي گفت: «مي ترسم در مذهب باطل خود بميري و داخل آتش دوزخ شوي…»
به هر حال, او بدون اين که به پدر و مادر گمراهاهش آزاري برساند، آنان را ترک نمود و به کوفه مهاجرت کرد. در آن شهر با عالمان و شاعراني بزرگي ارتباط و معاشرت کرد و اشعار فراواني در معرفي و حقانيت امام علي (ع) سرود. اين سروده هاي وي را به عنوان يک شخصيت سر شناس مدافع علي (ع) شيعه در کوفه شناساند و مشهور کرد, سيد که درباره مناقب علي (ع) و خاندان او 2300 قصيده ناب پديد آورد, يک روز در ميدان کنار کوفه در حالي که رجال و بزرگان معروف شعر و ادب حضور داشتند, از اسب خود پياده شد و با صداي بلند گفت: اي شاعران و دانشمندان کوفه! هر کس چيزي از فضايل و مناقب علي (ع) بيان کند, که من درباره آن شعري نسروده باشم, اسبم را هديه خواهد گرفت, افراد پس از بحث وگفت و گو, موضوعي از معجزهاي علي (ع) را ياد آورشدند, سيد هم بي درنگ در آن باره شعري سرود و سپس اسب خود و مقداري پول و هديه به آن بخشيد.
باري! اشعار فراوان سيد اسماعيل حميري براي دفاع از تشيع و حقانيت امام علي (ع) و خاندان و پيروان آن حضرت, زبان زد همگان بود, و در روزگار سخت حاکمان بني اميه و بني عباس, مجالس بود و همه با شگفتي از خود مي پرسند: چگونه ازپدر و مادر و خانواده اي که از دشمنان علي (ع) و خاندان او بودند, چنين فرزندي پديد آمده است؟ حتي اسماعيل فرزند ساحر مي گويد: من يک روز در خانه سيد حميري ميهمان بودم. هنگام غذا خوردن, پرسيدم: «با وجود چنين پدر و مادر منحرفي, توچگونه شيعه مدافع علي (ع ) شدي ؟ وي پاسخ داد:
«رحمت و عنايت خداوند بر من فرو باريد, همان طور که رحمت الهي بر «مؤمن آل فرعون» سرازير شد و اين جهت, وسيله و موجب بيداري و نجات من گرديد».
سيد حميري که روزگار سخت و تلخ ده تن از خلفاي بني اميه و بني عباس را درک نمود, درآن آشفته بازار خطرناک و طاقت فرسا, بر عقيده حق خود استوار و ثابت قدم ماند و حوادث و موانع سخت و نفس گير نتوانست او را از راه مستقيمش باز دارد, وي در مورد حقانيت امام علي (ع) و فضايل و مناقب و مراثي اهل بيت (ع) اشعار ناب و عميق و ماندگاري سرود از جمله آنها قصيده «تائيه» ست که در شرح هاي زيادي بر آن نوشته شده است. و سالها در آسمان ادب عربي – والايي درخشيده.
يک نکته در مورد شخصيت سيد حميري وجود دارد و آن اين که با وجود اين که قرآن کريم, شرابخواري و مي گساري را منع کرده ، متاسفانه وي گاهي شراب مي خورد واز اين ناحيه مورد ملامت نيز قرار مي گرفت آن گاه هم برخي از اشعار او در حضور امام صادق (ع) خوانده شد و آن حضرت از موضوع مي گساري وي مطلع شد. براي او آرزوي توبه نمود و از درگاه خداوند آمرزش طلبيد.
وقتي, سيد اسماعيل حميري, شاعر معروف و بلند آوازه اي که در بصره و کوفه و بغداد با اشعار عميق و ولايي اش به عنوان مردي شجاع و مومن و مجاهد شناخته شده بود, در بستر مرگ قرار گرفته بود, و افراد با شگفتي مشاهده کردند, تکه هاي کوچک سياهي در صورت وي نمودار شد و به تدريج همه صورتش را فرا گرفت. اين وضع نگران کننده به اين جهت بود که اين شاعر زبر دست، گاهي مي گساري مي کرد.
باري! چنين حالتي براي او پيش آمد و موجب نگراني و شرم ساري او گرديد. همسايگان مخالف و ناصبي که در آن جا حضور داشتند خوشحالي مي کردند, اما دوستان شيعه و علاقه مند وي ناراحت و غمناک شدند؛ زيرا سيد شاعر اهل بيت (ع) و مدافع علي (ع) بود و اين جهت به نگراني و پريشاني او مي افزود!
سيد, خيلي نگران شد و منقلب گرديد و اشک در چشم او حلقه زد, ناچار با دلي شکسته ،روي خود را به سوي در نجف اشرف برگردانيد و خطاب به مولا علي (ع) ناله ي سرداد و گفت:
«هکذا يفعل باوليائکم يا امير المومنين (ع)؟ اي امير مومنان! اي مولاي من آيا اين گونه با دوستان شما رفتار مي شود؟
آري, با اين توبه و انابه و توسل, مشاهده کردند صورت او سفيد و نوراني گرديد, لبخند آميخته با شادي زد و اشعاري سرود, که ترجمه چند بيت آن چنين است:
اي علي (ع), جان و خانواده و دارايي و آن چه روي زمين دارم, به قربان تو باد؛ اي اباحسن ! من به فضليت و برتري تو معرفت دارم و به ريسمان مودت تو چنگ زده ام. تو جايشين پيامبر (ص) و پسر عموي او هستي و من با کينه ورزان تو دشمن هستم و آنان را رها کرده ام.
سپس: يگانگي خداوند, رسالت پيامبر (ص) و ولايت امير المومنان (ع) را به طورصريح به زبان جاري کرد, آن گاه به آرامي چشم هاي خود فرو بست و چراغ زندگيش به خاموشي گراييد.
وقتي خبر در گذشت اين شاعر ارزشمند و مجاهد بلند آوازه, در بغداد و شهرهاي ديگر منعکس شد, از بزرگان بصره سه نفر با سه کفن و از بزرگان کوفه که از مرگ او ناراحت و متاثر شده بودند, در حالي که عطر و هفتاد کفن براي تجهيز او همراه آورده بودند, در مراسم تشعييع او شرکت کردند, ولي هارون الرشيد, از موقعيت استفاده کرد و برادر خويش, علي بن مهدي را با عطر ها و کفن فرستاد, کفن هاي ديگران را برگرداند, آن گاه جسد سيد حميري را با کفن خليفه! که علي بن مهدي بر جنازه او نماز خواند, به سال 179 هجرت در حالي که عمر سير 75 سال مي گذشت, با تجليل و احترام فراوان, که جمعيت انبوهي از عالمان و شاعران شيعه آن را تشکيل مي دادند, با سربلندي زياد, در ناحيه «گرخ» بغداد به خاک سپردند.
بدين ترتيب, مداحي آگاهانه و مدافعانه و مجاهدانه در راه حقانيت امامت امام علي (ع) و توسل مخلصانه و توبه واقعي, موجب نجات او از رو سياهي و آسان جا ندادن سيد اسماعيل حميري گرديد.
منبع: نشريه بشارت شماره 72
آن زن, از قبيله «حدان» بود که اهالي آن بصره قديم مهاجرت کرده بودند و نام محلي در بصره – که وي در آن مي زيست – به مناسبت قبيله او «حدان» انتخاب شده بود, همسر زن, (محمد بن يزيد حميري ) نام داشت, و فرزندش اسماعيل نامگذاري شد, که از همان دوران کودکي او را «سيد» لقب دادند و آن گاه هم, که در حوزه علم و دانش و سرودن اشعار بلند شهرت يافت, با کنيه «ابو هاشم» و «ابو عامر» خوانده مي شد. (العدير, ج 2, ص 231 و 233 )
اسماعيل, به سال 105 هجري در بصره چشم به دنيا گشود و در همان شهر دوران کودکي اش را گذراند تا اين که در نوجواني؛ وقتي به حد تشخيص و رشد فکري رسيد, مشکلات و ننقاض هايي اعتقادي راميان خود و خانواده اش احساس کرد؛ زيرا وي بر اثر معاشرت با افراد دانا و دوستان دلسوز, ارادت و اطاعت امام علي (ع) را بر گزيده بود, در حالي که پدر و مادر او به خاطر پيروي از عبدالله بن اباض که مرامي انحرافي با شيعه داشت. اين اختلاف عقيده ميان ميان پدر و مادر, با فرزند, براي اسماعيل وضع رنج آوري را بوجود آورده بود, به حدي رسيد که وقتي وي نتوانست پدر و مادر را به راه صحيح پيروي از امام علي (ع) بکشاند و حتي متوجه شد پدر و مادر تصميم به قتل و نابودي او گرفته اند, اسماعيل ناچار, خانه و پدر و مادرش را رها کرد و به «امير عقبه» فرزند «مسلم هنائي» که مردي مؤمن و صالح بود, پناهنده شد, سال ها در خانه او مي زيست, تا اين که با خبر شد, پدر و مادرش منحرفش ارثيه خود به خانواده مراجعه کرد!
آري! پدر و مادر گمراه, فرزند مؤمن را آزار زيادي مي دادند, وقتي که او بزرگ شد و صاحب نام و شهرت گرديد و نيز داراي همسر و فرزند شده بود, يک بار گوشه اي از آزارها و تلاش هاي پدر و مادرش را در راه باز داشتن او مرام و عقيده حقش, براي دختر خويش «عباسه» اين گونه شرح داد: وقتي کودکي بودم, مي شنيدم که پدر و مادرم به علي (ع) ناسزا مي گفتند, از اين رو, سخت ناراحت شدم در حالي که گرسنه بودم ، خانه را ترک کردم و گرسنگي را به بازگشت بر خانه ترجيح دادم. شب را گرسنه در مسجد به سر مي بردم, اما بر اثر فشار گرسنگي به خانه بر گشتم, مقداري غذا خوردم و بعد خانه را ترک نمودم, تا اين که اندکي بزرگ و هوشيار شدم و شروع به سرودن شعر کردم. به آنان گفتم: من برگردن شما حقي دارم که در برابر حقي که شما بر گردن من داريد, بسيار کوچک است, شما به خاطر ناسزاگويي به امير مؤمنان (ع) مرا از خود رانديد, اين وضع مرا بسيار رنج و آزار مي داد و من از اين که با شما مقابله کنم, بسيار ناراحتم… من که ديدم, پدر و مادرم هم چنان بر گمراهي خود اصرار دارند از آنان جدا و دور شدم…!
يک بار هم اسماعيلي, براي مرد مورد اعتمادي لب به گلايه گشود که: در دوران کودکي به خاطر عقيده حق خود, از سوي مادرم سخت مورد آزار قرار مي گرفتم, او شب ها مرا از خواب بيدار مي کرد و مي گفت: «مي ترسم در مذهب باطل خود بميري و داخل آتش دوزخ شوي…»
به هر حال, او بدون اين که به پدر و مادر گمراهاهش آزاري برساند، آنان را ترک نمود و به کوفه مهاجرت کرد. در آن شهر با عالمان و شاعراني بزرگي ارتباط و معاشرت کرد و اشعار فراواني در معرفي و حقانيت امام علي (ع) سرود. اين سروده هاي وي را به عنوان يک شخصيت سر شناس مدافع علي (ع) شيعه در کوفه شناساند و مشهور کرد, سيد که درباره مناقب علي (ع) و خاندان او 2300 قصيده ناب پديد آورد, يک روز در ميدان کنار کوفه در حالي که رجال و بزرگان معروف شعر و ادب حضور داشتند, از اسب خود پياده شد و با صداي بلند گفت: اي شاعران و دانشمندان کوفه! هر کس چيزي از فضايل و مناقب علي (ع) بيان کند, که من درباره آن شعري نسروده باشم, اسبم را هديه خواهد گرفت, افراد پس از بحث وگفت و گو, موضوعي از معجزهاي علي (ع) را ياد آورشدند, سيد هم بي درنگ در آن باره شعري سرود و سپس اسب خود و مقداري پول و هديه به آن بخشيد.
باري! اشعار فراوان سيد اسماعيل حميري براي دفاع از تشيع و حقانيت امام علي (ع) و خاندان و پيروان آن حضرت, زبان زد همگان بود, و در روزگار سخت حاکمان بني اميه و بني عباس, مجالس بود و همه با شگفتي از خود مي پرسند: چگونه ازپدر و مادر و خانواده اي که از دشمنان علي (ع) و خاندان او بودند, چنين فرزندي پديد آمده است؟ حتي اسماعيل فرزند ساحر مي گويد: من يک روز در خانه سيد حميري ميهمان بودم. هنگام غذا خوردن, پرسيدم: «با وجود چنين پدر و مادر منحرفي, توچگونه شيعه مدافع علي (ع ) شدي ؟ وي پاسخ داد:
«رحمت و عنايت خداوند بر من فرو باريد, همان طور که رحمت الهي بر «مؤمن آل فرعون» سرازير شد و اين جهت, وسيله و موجب بيداري و نجات من گرديد».
سيد حميري که روزگار سخت و تلخ ده تن از خلفاي بني اميه و بني عباس را درک نمود, درآن آشفته بازار خطرناک و طاقت فرسا, بر عقيده حق خود استوار و ثابت قدم ماند و حوادث و موانع سخت و نفس گير نتوانست او را از راه مستقيمش باز دارد, وي در مورد حقانيت امام علي (ع) و فضايل و مناقب و مراثي اهل بيت (ع) اشعار ناب و عميق و ماندگاري سرود از جمله آنها قصيده «تائيه» ست که در شرح هاي زيادي بر آن نوشته شده است. و سالها در آسمان ادب عربي – والايي درخشيده.
يک نکته در مورد شخصيت سيد حميري وجود دارد و آن اين که با وجود اين که قرآن کريم, شرابخواري و مي گساري را منع کرده ، متاسفانه وي گاهي شراب مي خورد واز اين ناحيه مورد ملامت نيز قرار مي گرفت آن گاه هم برخي از اشعار او در حضور امام صادق (ع) خوانده شد و آن حضرت از موضوع مي گساري وي مطلع شد. براي او آرزوي توبه نمود و از درگاه خداوند آمرزش طلبيد.
وقتي, سيد اسماعيل حميري, شاعر معروف و بلند آوازه اي که در بصره و کوفه و بغداد با اشعار عميق و ولايي اش به عنوان مردي شجاع و مومن و مجاهد شناخته شده بود, در بستر مرگ قرار گرفته بود, و افراد با شگفتي مشاهده کردند, تکه هاي کوچک سياهي در صورت وي نمودار شد و به تدريج همه صورتش را فرا گرفت. اين وضع نگران کننده به اين جهت بود که اين شاعر زبر دست، گاهي مي گساري مي کرد.
باري! چنين حالتي براي او پيش آمد و موجب نگراني و شرم ساري او گرديد. همسايگان مخالف و ناصبي که در آن جا حضور داشتند خوشحالي مي کردند, اما دوستان شيعه و علاقه مند وي ناراحت و غمناک شدند؛ زيرا سيد شاعر اهل بيت (ع) و مدافع علي (ع) بود و اين جهت به نگراني و پريشاني او مي افزود!
سيد, خيلي نگران شد و منقلب گرديد و اشک در چشم او حلقه زد, ناچار با دلي شکسته ،روي خود را به سوي در نجف اشرف برگردانيد و خطاب به مولا علي (ع) ناله ي سرداد و گفت:
«هکذا يفعل باوليائکم يا امير المومنين (ع)؟ اي امير مومنان! اي مولاي من آيا اين گونه با دوستان شما رفتار مي شود؟
آري, با اين توبه و انابه و توسل, مشاهده کردند صورت او سفيد و نوراني گرديد, لبخند آميخته با شادي زد و اشعاري سرود, که ترجمه چند بيت آن چنين است:
اي علي (ع), جان و خانواده و دارايي و آن چه روي زمين دارم, به قربان تو باد؛ اي اباحسن ! من به فضليت و برتري تو معرفت دارم و به ريسمان مودت تو چنگ زده ام. تو جايشين پيامبر (ص) و پسر عموي او هستي و من با کينه ورزان تو دشمن هستم و آنان را رها کرده ام.
سپس: يگانگي خداوند, رسالت پيامبر (ص) و ولايت امير المومنان (ع) را به طورصريح به زبان جاري کرد, آن گاه به آرامي چشم هاي خود فرو بست و چراغ زندگيش به خاموشي گراييد.
وقتي خبر در گذشت اين شاعر ارزشمند و مجاهد بلند آوازه, در بغداد و شهرهاي ديگر منعکس شد, از بزرگان بصره سه نفر با سه کفن و از بزرگان کوفه که از مرگ او ناراحت و متاثر شده بودند, در حالي که عطر و هفتاد کفن براي تجهيز او همراه آورده بودند, در مراسم تشعييع او شرکت کردند, ولي هارون الرشيد, از موقعيت استفاده کرد و برادر خويش, علي بن مهدي را با عطر ها و کفن فرستاد, کفن هاي ديگران را برگرداند, آن گاه جسد سيد حميري را با کفن خليفه! که علي بن مهدي بر جنازه او نماز خواند, به سال 179 هجرت در حالي که عمر سير 75 سال مي گذشت, با تجليل و احترام فراوان, که جمعيت انبوهي از عالمان و شاعران شيعه آن را تشکيل مي دادند, با سربلندي زياد, در ناحيه «گرخ» بغداد به خاک سپردند.
بدين ترتيب, مداحي آگاهانه و مدافعانه و مجاهدانه در راه حقانيت امامت امام علي (ع) و توسل مخلصانه و توبه واقعي, موجب نجات او از رو سياهي و آسان جا ندادن سيد اسماعيل حميري گرديد.
منبع: نشريه بشارت شماره 72