خانه » همه » مذهبی » سيد محمدکاظم يزدي و استعمار

سيد محمدکاظم يزدي و استعمار

سيد محمدکاظم يزدي و استعمار

عصري که سيد يزدي در آن مي زيست ايران و جهان با تحولات شگرفي روبه رو بوده است. در دهه هاي اول قرن بيستم، جنگ جهاني اول و دوم ساختار سياسي جهان را به کلي دگرگون ساخت و در ايران نيز تحولات سياسي –

00086 - سيد محمدکاظم يزدي و استعمار
00086 - سيد محمدکاظم يزدي و استعمار

 

نويسنده: روح اله شريعتي

 


عصري که سيد يزدي در آن مي زيست ايران و جهان با تحولات شگرفي روبه رو بوده است. در دهه هاي اول قرن بيستم، جنگ جهاني اول و دوم ساختار سياسي جهان را به کلي دگرگون ساخت و در ايران نيز تحولات سياسي – اجتماعي مختلفي پا به عرصه وجود نهاد، چه اين که استعمار به طمع ثروت ملل شرق با قراردادهاي استثماري خود به دنبال بهره هاي اقتصادي خويش بود و گاه با جنگ و خون ريزي منافع اقتصادي و سياسي خويش را دنبال مي کرد.
در نجف درس فقه سيد و در اصول آخوند از دقيق ترين و عميق ترين درس هاي حوزه به شمار مي رفت و با وجود اين، مرجعيت تقليد در يک فرد خلاصه مي شد و آن هم ميرزاي شيرازي بزرگ بود که در سامرا زندگي مي کرد و بديهي بود که در موضع گيري هاي سياسي با وجود ميرزا هيچ کس عرض اندام نمي کرد. موضع گيري هاي سيد پس از وفات استادش متجلي شد. در بررسي اين موضع گيري ها به طور کلي مي توان گفت که از ابتداي سلطنت قاجاريه که بخشي از آن عصر سيد را هم شامل مي شود، استعمار در سه مرحله و به سه روش به مقابله و استثمار ايران همت گماشت.

مرحله اول: نفوذ اقتصادي

عصر سيد که از اوايل دهه اول قرن چهاردهم قمري آغاز مي شود، با گسترش انقلاب صنعتي به خارج از اروپا مصادف بود و کشورهاي متمدن از طرفي به دنبال بازاري براي فروش کالاهاي خويش در کشور هاي جهان سوم بوده و از طرف ديگر به دنبال غارت ثروت ها و منابع اين کشورها با نفوذ در آنها بودند، تا کارخانه هاي خويش را فعال ساخته و به اهداف خويش دست يابند، ولي روحانيت شيعه مردم را از خواب غفلت بيدار نمودند و به تحريم کالاهاي خارجي و حتي تأسيس شرکت هاي صنعتي اسلامي همت گماشتند.
اين تحريم ها هم چنان رو به افزايش بود و با فتواي تحريم تنباکو از سوي ميرزاي شيرازي به اوج خود رسيد. چنان که از نامه هاي سيد بر مي آيد اين مرجع بزرگ با آگاهي و بيداري به مبارزه با اين حيله ي استعمار پرداخته و در جواب استفتايي، وجوه متعدده رجحان استفاده از کالاهاي داخلي از نظر شرع و عقل و عرف را نوشته است. (1) و در نامه اي به آقا ميرزا رحيم – که ظاهراً يکي از تجار ايران بوده است- چنين مي نويسد:
در اين زمان که ( دُوَل ) خارجه به انواع حِيَل رشته ي کسب و صنايع و تجارت از دست مسلمين ربود و شغل اهل اسلام به تدريج منحصر به دلاّلي و بيع و شراء اجناس خارجه شده با آن که اکثر مواد اجناس… را به ثمن بخس از بلاد مسلمين جلب مي کنند و به الوان متعدد و اشکال مختلفه به اعلي القيم در بازار مسلمين مثقال مثقال فروش مي رود، مناسب است مسلمين از خواب غفلت بيدار شوند و به تدريج رفع احتياجات خود را از خارجه بنمايند… و متدينين تجار هم بعد از اين، اجناس خارجه را به بلاد اسلاميه جلب نکنند تا اين که يک مشت به کسب و کار و صنايع بپردازند.
روشن است که سيد به خوبي با حيله هاي استعمار آشنا بوده و از مکايد آنان در فلج کردن اقتصاد کشورهاي اسلامي مردم را بر حذر داشته است.
بينش وسيع عالمان اسلامي جنبش تحريم را تنها با تحريم کالاهاي خارجي به اتمام نرساند، بلکه عالمان اصفهاني را بر آن داشت که با تأسيس شرکت اسلاميه در عمل، مخاطبان تحريم را از سردرگمي نجات دهند که اين فکر به شهرهاي ديگر نيز سرايت کرد و مورد استقبال عالمان ديني و مراجع تقليد نيز قرار گرفت. در اين راستا سيد يزدي در پيامي تشکرآميز به مؤسسان شرکت اسلاميه، کار آنان را ستود و مؤمنين را از استفاده ي کالاهاي خارجي و تلبس به لباس کفار نهي کرد. (2) گفتني است که سيد از بحث تحريم تلبس به لباس کفار که در روايات آمده، استفاده سياسي کرده و تحريم اقتصادي را که نتيجه اي جز عدم وابستگي به کفار و جلوگيري از فروش اجناس آنان است، مد نظر داشته است.
چنان که مشاهده مي شود سيد با وجود اين که ساکن نجف بوده، در متن جريانات سياسي ايران قرار داشته و نقش خويش را به نحو احسن ايفا مي کرده است. چنان که گذشت جنبش تحريم با تحريم تنباکو به اوج خود رسيد و پس از آن استعمار به اين نتيجه رسيد که هدف خويش را با روشي ديگر دنبال کند. ميرزاي شيرازي در سال 1312 قمري بدرود حيات گفت و جهان تشيع را در ماتم خود گذاشت. مرجعيت شيعه پس از او به دو تن از شاگردانش يعني آخوند خراساني و سيد يزدي مي رسيد. سيد نه تنها براي استقبال از مرجعيت جلسه ترحيمي براي استاد خويش منعقد نکرد، بلکه نجف را به قصد مسجد سهله ترک گفت (3) تا مرجعيت به فرد ديگري که کسي جز آخوند خراساني نبود، برسد. ولي برخي از بزرگان حوزه نجف با وجود آخوند، وي را اعلم دانستند و بدين ترتيب، از مراجع طراز اول آن روز شد.

مرحله دوم: نفوذ سياسي و سوء استفاده از جنبش هاي داخلي

سلطنت پادشاهان قاجار به دليل ظلم و ستم بيش از حد و سستي، کوتاهي و ضعف پادشاهان به خصوص در برابر بيگانگان رو به افول بود. شکست ايران در دو جنگ روسيه که سبب نفود روس ها به ايران و انعقاد قراردادهاي گلستان و ترکمانچاي شده بود، علما و توده مردم را ناراضي کرده بود. ناصرالدين شاه در سال 1313 قمري جان خود را در اثر ظلم بيش از حد از دست داد و مظفرالدين شاه بر جاي پدر نشست. او نسبت به پدرش قدري رئوف به نظر مي رسيد، ولي صدراعظم ها و سران ديگر مملکت و به خصوص واليان ولايات به ظلم و تعدي عادت کرده بودند. از يک سو مردم و علما به دنبال کاستن ظلم پنجاه و چند ساله خاندان قاجار و اعتراض به وضع موجود و از سوي ديگر دولتيان نيز مترصد بهانه جويي براي مجازات مخالفان و معترضان بودند. روحانيون و نويسندگان دلسوز با آگاه ساختن توده ها، عاملي براي تحرک و آشوب به شمار مي رفتند که اين تحرکات تشکيل انجمن هاي فعال و سرّي را به دنبال داشت که گاه شب نامه هايي را نيز منتشر مي کردند.
جنگ روس و ژاپن سبب گراني و کمبود کالاها به خصوص کالاهاي روسي شده بود و دولت به بهانه گراني و ناياب شدن اجناس، بازاريان را در ملأ عام شلاق زد، بازار تعطيل شد و در تجمعات اعتراض آميز، جمعي کشته، تبعيد و دستگير شدند و در همين حين عکسي از « ميسيو نوز » (4) بلژيکي پخش شد که ملبس به لباس روحانيت شده و در مجلس رقص حضور يافته بود. اهانت به ساحت روحانيت مانند جرقه اي مردم متدين و روحانيت را به حرکت در آورد و علما در بارگاه حضرت عبدالعظيم تحصن کردند که حدود يک ماه با حضور فعال روحانيون به ويژه سيد عبدالله بهبهاني، شيخ فضل الله نوري و سيد محمد طباطبائي به طول انجاميد. علماي ايراني مقيم نجف به ويژه دو مرجع تقليد يعني آيات عظام خراساني و يزدي در حمايت از متحصنان اعلاميه دادند، چه اين که اوضاع ايران را افرادي مانند شيخ فضل الله و ديگران به اطلاع آنان مي رساندند. بي ترديد، اظهارنظر و اعلام حمايت آنان نقش مؤثري در ثمر بخشي اين تحصن داشت.
خواسته متحصنان، تأسيس عدالت خانه و عزل علاء الدوله – حاکم تهران – بود. شاه علاء الدوله را عزل کرد و قول مساعد براي تأسيس عدالت خانه داد، ولي اين قول به عمل نينجاميد و صدراعظم نيز به دستگيري و خشونت با مردم ادامه داد. اعتراض به شهرهاي ديگر نيز سرايت کرد. دستگيري ها و تبعيدها در اقصي نقاط هم چنان ادامه داشت و اعتراض ها بيشتر مي شد. دولت به جمعي که در يکي از مساجد تهران تجمع کرده بودند، حمله کرد و تعداد کثيري را کشت. (5) علما تصميم به مهاجرت به قم گرفتند. معترضان در تهران با فقدان روحانيون با پيروي از مشروطه خواهان تندرو سفارت انگليس را براي تحصن انتخاب کردند، تحصن کنندگان به هزاران نفر رسيدند. شاه به دنبال تقاضاي مهاجران و متحصنان بود. آنان پنج خواسته خود را که در رأس آنها، عزل عين الدوله و اعلام حکومت مشروطه بود اعلام کردند. دو نفر از سران قاجار براي بازگرداندن علما، به قم رفتند و شاه صدراعظم را عزل و فرمان مشروطيت را در 14 جمادالثاني 1324 صادر کرد و مقدمات اولين مجلس که تنها منتخبان تهران را در خود جاي مي داد، آماده شد.
آية الله سيد کاظم يزدي نيز از طريق منابع موثق کسب خبر مي کرد و طي نامه هايي به علما، جريانات سياسي ايران را دنبال مي نمود و تا اين جا هيچ مخالفتي با مشروطه نداشته است. بلکه به گفته ي شيخ فضل الله عموم مراجع نجف با مشروطه موافق بوده اند. با مرگ مظفرالدين شاه، محمد علي ميرزا فرزند او روي کار آمد. برخي از سران مشروطه با وي به مخالفت برخاستند تا وي را عزل کنند. اين مخالفت ها فاصله بين مجلس و شاه را زياد کرد. از طرف ديگر، تندروي برخي از مشروطه خواهان و ظهور ايده هاي غير اسلامي از عده اي از آنان علاوه بر زمزمه آزادي زنان، عدم لزوم تطبيق قوانين با قوانين اسلام و آزادي مطبوعات [ که به اهانت به پيامبر و ائمه دست زدند ] به ايجاد فاصله بين مشروطه خواهان و عالمان بزرگي همانند سيد يزدي و شيخ فضل الله نوري منجر شد و به همين دليل شيخ فضل الله اصل دوم متمم قانون اساسي را پيشنهاد کرد، ولي در ابتدا اصرارهاي او فايده اي نداشت و به عنوان اعتراض همراه گروهي به بارگاه حضرت عبدالعظيم رهسپار شد. سيد نيز از امضاي بي قيد و شرط مجلس سرباز زد و مطابقت قوانين آن با اسلام را شرط امضا قرار داد. (6) البته اصرار متحصنان و حمايت علماي نجف (7) باعث شد که اصل دوم متمم قانون اساسي تصويب شود. بي ترديد، سيد يزدي به عنوان مرجع تقليد بايد پس از کسب خبر موضع گيري مي کرد. ايشان که ابتدا از امضاي مطلق سرباز زده بود، اين بار با ارسال نامه هايي به عالمان، حفظ دين و دما را خواستار شد. علاوه بر اين که محتمل است حضور فرزندش سيد احمد در تهران که در جمع متحصنان بوده، (8) به امر وي و براي کسب خبر دقيق و موثق از اوضاع بوده باشد، چنان که در يکي از لوايح متحصنان نامه سيد علي ( فرزند سيد ) و سيد عبدالحسين يزدي به سيد احمد طباطبائي فرزند سيد – ساکن تهران – را مشاهده مي کنيم.
سيد يزدي پس از کسب خبر بايد چه اقداماتي انجام مي داد، در حالي که دشمن موفق شده بود و پيروان علما را به دو دسته مشروطه خواه و مستبد معرفي کرده و آنان را علماً مقابل يکديگر قرار داده بود؟ آيا مي بايست حکم جهاد مي داد يا به برخي از مشروطه خواهاني که حتي عنوان اسلامي را از « مجلس شورا » حذف کردند، مي پيوست؟ در حالي که او آشکارا دست دشمنان اسلام را در آستين برخي از مشروطه خواهان تندرو براي تغيير مشروطه مي ديد، تنها کاري که مي توانست انجام دهد، اولاً: کناره گيري علني از برخي مشروطه خواهان و به جان خريدن تهديدها و تهمت ها حتي از عده اي ملبس به لباس روحانيت و ثانياً: توصيه هايي به روحانيون و مردم متعهد که در اين اوضاع مواظب دين و جان مردم باشيد. شيخ فضل الله نيز جز تحصن، ردّ مشروطه خواهان و آگاهانيدن مردم عملي انجام نداد و شايد اگر سيد در تهران بود همانند شيخ با او رفتار مي کردند. به علاوه، از لوايح شيخ فضل الله- که نامه نزديکان سيد را چاپ کرده – نيز بر مي آيد که سيد پشتوانه متحصنان تهران بوده است.
با وجود اين، سيد اوضاع و جريانات را از علماي ديگري همچون مرحوم ملا محمد آملي و حاج آقا حسين قمي نيز جويا شده و از آنان مي خواهد او را به طور مرتب در جريان قرار دهند، حتي چنان که از يکي از نامه ها هويداست وي با تصور اين که مخالفان نامه را به آخوند آملي نمي رسانند. دو روز پي در پي براي ايشان نامه مي فرستد و پس از کسب اطلاع، نظر وي را که در جريانات حضور داشته مي خواهد. در تلگراف سيد به حاج آقا حسين قمي آمده است: « في الحقيقة، اين اوقات مصداق آيه شريفه ( ظَهَرَ الفَسادُ فِي البَرَّ وَ البَحرِ بِما کَسَبَت أيدي النّاس ) مي باشد. علي التوالي ناملايمات در تزايد… هفته ي گذشته تلگرافي مشوش خاطر به عنوان اين جانب رسيد، ماحصل آن تشکي از وضع زمان و ضعف ايمان خلق و تجري ملحدين به اشاعه کفر و زندقه علناً بر منابر مسلمين است و اخبار به اين که بالواسطه نوع علما به حضرت عبدالعظيم – سلام الله عليه – حرکت فرموده بي نهايت از آن متألم گرديده و چنين ظاهر بود که امضا از جناب ثقة الاسلام آخوند آملي دام تأييده بوده … کيفيت حالات را مرقوم داريد. » (9)
ناگفته نماند که قبلاً نيز در جريان تحصن علما در قم، سيد به دو تن از علماي تهران يعني حضرات آقايان ميرزا ابوتراب شهيدي و حاج شيخ روح الله قزويني نامه مي نويسد و از آنها گلايه مي کند که چرا زودتر جريانات را براي او ننوشته اند و از آنان مي خواهد که: « زواياي مطلب را فوراً مرقوم و از حقيقت مطالب مستحضر داريد، بلکه طريق علاج آن را که به نظرتان مي رسد مرقوم داريد تا از روي بصيرت بر وفق تکليف معمول دارم ». (10) در اين نامه سيد تصريح دارد که مي خواهد راه علاج را بيابد و وظيفه اش را پس از کسب خبر، حل بحران مي داند.
چنان که از نامه ها بر مي آيد خبر، پيوسته به ايشان مي رسيده و وي براي کسب اطلاع و مشورت در مورد راه حل معضل به حضرات فوق، نامه نوشته است و بنابر گفته ايشان « چون مبناي امور بر اتقان و تثبيت است و علي التحقيق از کمّ و کيف اين قضايا مستحضر نيستم، اقدامي ننموده و بر امثال آن جناب… لازم است که فوراً بعد از تحقيق اطلاع بدهند که از باب آن داخل شده، عن بصيرة اقدام داشته باشيم… ». (11) در دو نامه مذکور سيد به اين که در فشار است نيز تصريح کرده است: « جمعي اين جانب را تکليف به اقدام مي کنند »، ولي به دليل عدم حضور در تهران به دنبال آن است که پس از اطلاع از جوانب امر اقدامي انجام دهد، چه اين که هر اقدام بي موردي ممکن است خون ده ها انسان بي گناه را بر زمين ريزد يا نظم و نظام کشور اسلامي را از هم بپاشد.
از طرفي ديگر، موقعيت و مقام مرجعيت سيد ضرورت حضور در صحنه سياسي را مي طلبيد. علاوه بر اين که فشارهايي که از اطراف و اکناف به سيد وارد مي شد، زياد بود و طرفين قضايا اميد حمايت او را داشتند و او واهمه ي از هم پاشيده شدن و مستعمره اجانب شدن ايران، کشته شدن افراد، هتک حرمت ها و … راداشت، چنان که در نامه اي که به حاج آقا حسين قمي نوشته به اين خطر تصريح کرده است. اين نامه به خوبي نشان مي دهد که سيد به جريانات ايران آگاه و به دنبال راه حل بوده است و خوف آن را داشته که ايران نيز همانند هندوستان مستعمره ي انگلستان شود، به خصوص با استقراض ها و گروه هايي که در قراردادهاي دولت با کشورهاي بزرگ صورت گرفته اين امر و دقت در برخورد با آن را کاملاً مهم نشان مي دهد، به همين دليل ايشان از اقدام عملي در مقابله با مشروطه طلبان جديد خودداري کرد، زيرا کشور اسلامي از هم مي پاشيد و راه براي ورود اجانب باز مي شد (12) و ظاهراً راهي جز برخورد انفعالي و آگاهي و هشدار علما براي بيدار کردن مردم مشاهده نمي کند. (13)
مرحوم آقا نجفي قوچاني مي نويسد: « برخي دم از مشروطه مي زدند و ما هم اين حرف ها را مي شنيديم، از آقايان علما فتوا خواستند و پرسيدند: اگر مجلسي مرکب از افراد محترم شهرها تشکيل شود و اين افراد در رفع ظلم و يا تقليل آن بکوشند، تشکيل اين مجلس چه حکمي از احکام الهيه دارد؟ علما جواب دادند: از واجبات الهيه است ». (14) چنان که گذشت در يکي از لوايح شيخ فضل الله آمده است: « علماي بزرگ ما که مجاور عتبات عاليات و ساير ممالک هستند، هيچ يک همراه نبودند و همه را به اقامه ي دلايل و براهين من همراه کردم، از خود آن آقايان عظام مي توانيد اين مطلب را جويا شويد. » (15)
پس با توجه به ابتداي جملات قوچاني و سخن شيخ در ارتباط با نظر سيد درباره ي اصل مشروطه و ايجاد قيد و بند براي حاکم و کنار گذاشتن استبداد بايد گفت که نظر سيد مساعد بوده و به هيچ وجه موافق استبداد فردي نبوده و از ابتدا نيز مخالفتي با قانون اساسي مشروطيت نکرد، زيرا با اصل مجلس نيز هم چنان که آقا نجفي قوچاني نظر همه ي علماي نجف را مساعد دانسته و اگر مخالفتي از سيد مشاهده مي شد همانند مورد بعدي ذکر مي کردند، به علاوه سؤال آنان در ارتباط با اصل تشکيل مجلس در اين دوره بود که در رفع يا تقليل ظلم بکوشد و مسلماً سيد در جواب به اين سؤال با توجه به تفکراتش لزوم تشکيل چنين مجلسي را فتوا مي دهد، هم چنان که شيخ فضل الله و مرحوم نجفي نيز گفته اند. از نامه ي سيد علي طباطبائي فرزند سيد که گفته است: « تلگراف امضاي مطلق از مجلس از حضرت والد خواستند و ايشان شرط مطابقه با شرع را در صورت تلگراف مرقوم فرمودند » (16) نيز چنين بر مي آيد؛ يعني سيد تنها از امضاي مطلق مجلس خودداري کرده است و اين امر تيزبيني وي را نشان مي دهد و از مانند او توقعي جز اين نيست. بنابراين مشروعه بودن مشروطه نيز خواسته سيد يزدي بوده است. وي در نامه اي به آخوند آملي در 23 جمادي الاولي 1325، سياست خويش را در مورد اوضاع ايران سياست سکوت مي داند و مي نويسد: « در اين حوادث واقعه و فتن مستحدثه ناچار سکوت را اصلح دانسته، مداخله ي در اين قسم امور را که مستتبع بعض لوازم است بر خود روا نداشتم، ولي از تواتر ناملايمات و اصغاي نشر کفر و زندقه و الحاد در سواء اعظم ايران به قدري ملول و متأثر شده که لابد شدم ديگر بر حسب وقت آنچه تکليف الهي است، ادا نمايم » (17) که ظاهراً با تغيير اوضاع، سيد نيز دست به اقدامي نمي زند و اين وضعيت تا ورود نيروهاي روس و اعلام جهاد از سوي علما از جمله سيد ادامه داشته است.
آخوند نيز به دنبال مقيد کردن استبداد و اميد به بهتر شدن وضعيت آن روز به دفاع از مشروطه و حمايت از انقلابيون پرداخت. چنان که در نامه هاي خود به برخي از روحانيون بزرگ ايران هدف خويش را چنين بيان مي کند: « غرض ما از اين همه زحمت، ترفيه حال رعيت و رفع ظلم از آنان… و اجراي احکام الهيه – عزاسمه – و حفظ و وقايه بلاد اسلام از تطاول کفار و امر به معروف و نهي از منکر و غيرها از قوانين اسلاميه نافعة للقوم بوده است… » (18) آخوند به منظور نجات ايران از ظلم و ستم و استبداد، مجلس و مشروطه را تأييد کرد و از برخي چيزها به دليل دفع افسد به فاسد چشم پوشي نمود، ولي پس از چند ماه بي ديني برخي از مجلسي ها به سمع ايشان رسيد با اين که در حيات خويش تلاش هاي بزرگي در جلوگيري از اين بي ديني ها کرد؛ همانند حکم به اخراج تقي زاده از مجلس و تبعيد وي. پس از وفات آن عالم رباني تنها اميدي که به مطابقت مصوبات مجلس با اسلام مي رفت، در سايه اصل دوم متممي بود که با اصرار شيخ فضل الله و تأييد مراجع نجف رسميت يافته بود.
در اينجا بهتر است ابتدا اوضاع ايران و نجف منتهي به يک سال بعد از مشروطيت را ترسيم کرده، سپس موضع گيري سيد را در برابر مشروطه به کنکاش گذاريم. در تهران و به طور کلي در ايران – چنان که گذشت – سه گروه به دنبال خواسته هاي متفاوت خود بودند: گروهي طرفدار استبداد؛ گروهي طرفدار مشروطه و گروهي ديگر حامي مشروطه مشروعه. البته از مشروطه تا استبداد صغير نمودي از حاميان استبداد و مخالفان مشروطه ديده نمي شود و تنها دو گروه ديگر که در واقع برخي از خواسته هاي شان مشترک بود، اظهار وجود مي کردند. حاميان مشروطه اکثريت مجلس را در دست داشتند و حاميان مشروعه نيز تنها به اندکي از خواسته هاي خويش آن هم با حمايت علما و مراجع رسيدند. اکثر مشروعه خواهان علما و متديناني بودند که ضديت برخي از مشروطه خواهان را با دين احساس کرده بودند. (19) شيخ فضل الله در نامه هايي به علماي بلاد علاوه بر سخنراني ها يا لوايحي که خطاب به ملت صادر مي کرد به خوبي علل و انگيزه هاي تحصن و مخالفت با مشروطه خواهان را اعلام مي دارد، ولي مشروطه خواهان در مبارزه با مشروعه خواهان آنان را طرفدار و حامي استبداد ناميدند تا مخالفان را يک کاسه کنند و بر خواسته ي مشروعه خواهي آنان پرده افکنده با انگ استبدادخواهي، آسان تر توده ها را عليه آنان بسيج نمايند.
چنان که گذشت برخي از مشروطه خواهان قبل از آن که اظهار بي ديني شان علني شود، در نجف با عنوان ضديت با استبداد و تشکيل مجلسي که سران کشور در آن نظرهاي خويش را گفته و از تک روي جلوگيري کنند، از مراجع وقت به خصوص آخوند خراساني نامه ي حمايت گرفتند. مرحوم نائيني رساله اي در حمايت از مشروطه مي نويسد و پس از اين حمايت ها که به استحکام پايگاه مردمي مشروطه انجاميد. برخي از آنان بي ديني هاي خويش را ابراز کردند، ولي سيد محمدکاظم يزدي با وجود فشار زيادي که به ايشان در حمايت از مشروطه وارد شد و تأييد مطلق آنان برايش مسلّم نشده بود، دست به اقدامي نزد. پس از اعلام مشروطيت اين فشارها باعث شد تا سيد نامه هاي متعددي به عالمان ساکن شهرهاي ايران و به خصوص تهران مبني بر درخواست شرح وقايع و جريانات بنويسد، ولي اکثر پاسخ هاي آنها، از اوضاع بي ديني مشروطه خواهان حکايت مي کرد.
در نجف فشارهاي رواني نسبت به اين مرجع زياد شد: او را حامي استبداد مي خواندند و به هيچ وجه صحبتي از مشروطه مشروعه به ميان نمي آوردند؛ بين طلاب ايراني عليه سيد جو عمومي ايجاد کردند که وي طرفدار محمدعلي شاه است؛ در نماز جماعت ايشان که در حرم حضرت امير (عليه السّلام) منعقد مي شد، شعارهايي ضد او مي دادند و اعلاميه هايي که در برخي از آنها وي را تهديد به قتل کرده بودند. (20) بر در و ديوار صحن مطهر زده بودند. (21) اين فشارها به قدري زياد بود که عشاير اطراف نجف دست به اسلحه بردند و اطراف خانه سيد نگهباني مي دادند. در قسمتي از نامه عبدالحسين يزدي چنين آمده است:
… حضرات مفسدين آن حدود خواستند تلگراف مساعد با اغراض خبيثه خود… از حضرت آقا بگيرند، امتناع شديد مي فرمودند، لذا مفسدين در مقام صدمه و اذيت آن وجود مبارک درآمدند، حتي تهديد به قتل و … از خود حضرت آقا جوابي به غير از آن که « به خدا واگذاشتم و احدي را نمي شناسم » نشنيدند و يک روز خود آقا هم بر منبر درس فرمودند که امر راجع به دين اسلام است و حفظ نفوس و اعراض مسلمين بايد بشود و حفظ شوکت مذهب جعفري (عليه السّلام)… و دماء بايد بشود و اين معني جز به مطابقه با شريعت مطهره نخواهد شد و از کشتن هم باک ندارم… تا آن که مدتي لاينقطع از علما و متدينين بلاد عجم مکاتيب مشمول از تشکّيات فوق العاده از ظهور فتن و شيوع بدع و بي پردگي کفر و زنادقه و ملاحده و فرنگي مآبان مي رسيد. (22)
در نامه آقاي سيدعلي طباطبائي – فرزند سيد – به اخوي خود نيز آمده است:
وقايع نجف خيلي است اجمالاً: از يومي که براي اخذ صورت تلگراف امضاي مطلق از مجلس از حضرت والد خواستند و ايشان شرط مطابقه با شرع را در صورت تلگراف مرقوم فرمودند: بعضي از مردمان لاقيد … و فعلاً هم حکومت عثماني در مقام گرفتن و نفي بلد نمودن مفسدين است ان شاء الله امر مجلس موافق رضاي خدا و رسول و مطابق شريعت مطهره اقامه شود و منافي با شرع نباشد… (23)
در دو نامه ي فوق اوضاع بحراني نجف و خطراتي که سيد را تهديد مي کرده، کاملاً مشهود است. در اين جا بهتر است اوضاع نجف پس از غلبه ي مخالفان مشروطه را نيز بررسي کنيم و آثار سوء تندروي هاي طرفين را از زبان طرف مقابل پي گيري نماييم. مرحوم نجفي قوچاني که از شاگردان آخوند و از طلاب مشروطه خواه نجف بود، مي نويسد:
در اين زمان که سال هزار و سيصد و بيست و پنج بود بعضي از مستبدان معمم که مقدس نما و عوام فريب بودند. سياست هاي رياکارانه و ترفندهايي بر ضد مشروطه خواهان به کار مي بردند و مال و آبروي آن بيچاره ها را به خطر مي انداختند. از هيچ تهمت و افترايي نسبت به آنها فروگذار نمي کردند حتي به آخوند نسبت ارتداد مي دادند. طلاب در خود نجف هم در امان نبودند. عاقبت آن قدر سخت شده بود که طلاب از ترس جانشان يک سال به زيارت کربلا نرفتند… ولي بعد از اعلاميه مشروطيه ي عثماني اين طور حکم شد که طلاب نجف بايد محترم و در امان باشند. به همين خاطر نجف از شهرهاي ديگر بهتر بود. ولي مقدس نماها هم چنان مشغول تزريقات افکار شوم شان به باديه نشينان بودند. آنها هم در صدد قتل طرفداران مشروطه برآمدند. (24)
چنان که مشاهده مي شود بسياري از طلاب ايراني از طرفي به دليل حمايت از مشروطه اي که آخوند خراساني به دنبال آن بود – و آن غير از مشروطه اي بود که عملاً در ايران شکل گرفت. و از طرف ديگر به دليل عدم حمايت سيد کاظم يزدي از مشروطه سردر گم بوده اند. در نيمه اي از سال مشروطه خواهان و در نيمه اي ديگر مخالفان مشروطه اوضاع را در دست داشتند، در حالي که اگر به جريانات ايران آگاهي داشتند و لوايح شيخ فضل الله را مطالعه مي کردند شايد به چنين سردرگمي دچار نمي شدند. تندروي هاي حاميان دو گروه زندگي را بر علما و طلاب سخت کرده بود، چه اين که از طرفي مشروطه خواهان اطرافيان سيد را حامي استبداد مي دانستند در حالي که آنچه از نامه هاي سيد بر مي آيد مسلماً خلاف اين امر است و از طرف ديگر پس از مدتي عشاير عراق که سيد را مرجع تقليد خود مي دانستند به ميدان آمده و با مخالفان برخورد مي کردند که خود عکس العمل تندروي هاي مخالفان بود. البته چنان که گذشت سيد به سختي جلو اقدامات افراطي عشاير عليه مشروطه خواهان ايستاد و حکومت عراق نيز که دست نشانده عثماني بود، وارد ميدان شد و اوضاع را آرام کرد.
اوضاع مشروطه در ايران هم چنان با مخالفت دو گروه يعني مشروعه خواهان و شاه و حاميانش ادامه داشت. اختلاف بين شاه و مشروطه خواهان در مخالفت او با مجلس متبلور شده بود. تحرکات و اغتشاشات به قتل امين السلطان و حمله ناموفق به شاه و کشمکش بسيار شاه و مجلس انجاميد. محمدعلي شاه در جمادي الاولي 1326 قمري برخي از مبارزان را دستگير کرد و مجلس را به توپ بست. مردم ديگر استبداد را نمي پذيرفتند، به ويژه استبدادي که با کمک نيروهاي بيگانه ( قزاق هاي روس ) (25) حاکم شده بود. و همين امر به اعتراض علما بر استفاده از کفار عليه مسلمين انجاميد و همين اعتراضات به شورش ضد شاه و تصرف تهران منتهي شد؛ يعني عامل اصلي، ظلم شاه و متحدان بيگانه او بود که به خيزش علما و حتي استمداد آنان از سلطان عثماني انجاميد. (26) علماي ايراني مقيم عراق مشروطه خواه و مشروعه خواه – يک صدا عليه محمدعلي شاه به حرکت درآمده و در صدر آنان سيد محمد کاظم طباطبائي و آخوند خراساني عازم کاظمين شدند تا از آن جا براي جهاد با کفار و بيگانه عازم ايران شوند. (27) حضور اين عالمان بزرگ در جمع معترضان از دو سو مفيد بود يکي، اين که عامل اصلي در خيزش مردم به شمار مي رفت و ديگر، اين که عامل اعتراض و آشوب مسلمانان روسيه عليه عملکرد حاکمان شان بود. (28) سيد قبل از حرکت، به شاه تلگراف مي زند و از اشغال نظامي خاک ايران به دست روسيه ابراز نگراني مي کند. (29)
بالاخره خيزش علما، شاه را از کشور بيرون راند و دوباره در جمادي الاولي 1327 قمري مشروطه خواهان حکومت را به دست گرفتند و احمدشاه دوازده ساله را به جاي پدر به سلطنت رساندند. ولي اين بار به دلايلي مانند دير رسيدن نيروهاي مشروطه خواه و مبارزان آذربايجان ( به واسطه درگيري با نيروهاي روس )، اصفهان و گيلان به پايتخت، عناصر ضد انقلاب و فئودال به نام مشروطه حکومت را اشغال کردند و به قول برخي، « حکومت و مجلس دوم هر دو به دست فئودال ها و خدمت گزاران امپرياليسم افتاد. » (30) اينان انقلاب را از جاده ي خود منحرف ساختند و تبهکاران ضد مشروطه را به کيفر نرساندند، بلکه مجاهداني همچون شيخ فضل الله و… را به اعدام محکوم نمودند. گفتني است تصويب بالاترين کيفر براي مجتهد پايتخت، عامل مهم کناره گيري عالماني همچون آخوند، مازندراني و نائيني از مشروطه بود و نتيجه اي جز جدايي گروه هاي مذهبي و روحاني مشروطه خواه از غير آنان نداشت. (31) چه اين که « علماي مشروطه خواه نظام نو ايران را از جهات بسياري برخلاف انتظار خويش يافتند. تلگرافي که خراساني و مازندراني به ناصرالملک – که پس از آن نايب السلطنه شد – فرستادند، ناخشنودي علما را از مشروطه چيان و شيوه کار مجلس دوم به خوبي نشان مي دهد. » (32)
با توجه به تفصيلات فوق مي توان گفت که در اين مرحله نيز استعمار با استفاده از عناصر غرب زده اي که به قول امام خميني « مي گفتند بايد سر تا پامان انگليسي شود » (33) با نفوذ در نهضت و اشغال مناصب حساس و به خصوص مجلس، مشروطه را از مفهوم اوليه خود که علما و مردم مسلمان به دنبال آن بودند، خارج ساخت. اين امر آنان در مخالفت با متممي که شيخ فضل الله به قانون اساسي اضافه کرد، کاملاً مشهود است.
در يک بررسي کلي مي توان گفت که مدتي پس از مرگ مظفرالدين شاه رهبران نهضت به ويژه روحانيون ايران و مراجع نجف که در لزوم جلوگيري از ظلم و ستم شاهان، تشکيل مجلس شورا و تدوين قانون اساسي هيچ گونه اختلافي نداشتند، از يک ديگر فاصله گرفتند. اين فاصله ها بيشتر ناشي از مباني ديني به شمار مي رفت، بود و باعث شد که افرادي همچون شيخ فضل الله که در متن جريان قرار داشتند، دست به اعتراض بزنند. در مقابل، برخي ديگر به اميد بهبودي اوضاع و براي پيشبرد انقلاب با آنان مماشات کردند، ولي شيخ فضل الله با پيشنهاد اصل دوم متمم قانون اساسي به مقابله با اين جريان برخاست. ايشان از ابتدا مهر تأييد مطلق را نپذيرفت و شرط مطابقه با شريعت را در ذيل تلگراف مرقوم داشت. تندروي هاي ديگر آنها باعث شد که فاصله بين رهبران داخلي دو چندان شده، هر گروه به مبارزه جدي با گروه ديگر برخيزد که اين امر حتي به حوزه علميه نجف نيز سرايت کرد و به قول مرحوم طالقاني، استعمار با ضربه اي که در نهضت تنباکو خورد، فهميد که جدايي افکندن بين رهبران ديني و خُرد کردن قدرت ديني بهترين راه نفوذ او به شمار مي رود. (34) مخالفت سيد طباطبائي با مشروطه بيشتر به دليل عدم اطمينان به نيروهاي موجود که لاقيدي برخي از عناصر اصلي آنها به اطلاع او رسيده بود، حفظ و حراست ايران به عنوان تنها کشوري که از صدر تا ذيل شيعه اند، خوف آشفتگي و استمرار آشوب ها و ورود بيگانه اي مانند انگليس بود و از طرف ديگر مي توان دليل حمايت آخوند از مشروطه را تغيير اساسي در رژيم شاه که سبب جلوگيري از ظلم و ستم پادشاهان است. وجود زمينه انقلاب و از طرفي حرف شنوي مردم ايران از مراجع تقليد دانست؛ البته اين فاصله با هجوم روس به ايران کمتر شد و روحانيون و مراجع حامي مشروطه نيز پس از شهادت شيخ فضل الله دل سرد شده، حمايت خويش را از مشروطه کمتر کردند.

مرحله سوم اشغال نظامي

الف) اشغال ايران

روس و انگليس براي حمله به ايران و اشغال اين کشور حضور « شوشتر » آمريکايي را که براي نظارت بر امور مالي و پولي به ايران آمده بود. بهانه قرار دادند و با اولتيماتومي در ذيحجه 1329 قمري خواستار خاتمه همکاري او با تهران شدند و پس از چند روز به دليل تخلف از اين دستور، شمال و جنوب کشور را به اشغال خود در آوردند. (35) علماي ايراني مقيم عراق درگيري هاي داخلي بر سر مشروطه را کنار گذاشته، در نامه اي به شاه ( از طريق سر کنسول ايران در بغداد ) با امضاي چهار تن از مراجع بزرگ وقت در نجف آمادگي خود و ديگر علما را براي هرگونه اقدامي حتي جهاد اعلام کردند. (36) از سامرا نيز آية الله محمدتقي شيرازي طي نامه اي خطاب به سيد محمد کاظم يزدي اقدام عاجل علما و مسلمانان را خواستار شد. (37) در نهايت، سيد (38) و ديگر مراجع حکم جهاد را صادر نموده، تا کاظمين براي عزيمت به
ايران مهاجرت کردند. مراجع در حکم هاي جهادي خود، جهاد بر ضد روس را واجب کردند. اعلام جهاد مراجع شيعيان عليه دول مهاجم، اهالي جنوب و شمال ايران را که در خط مقدم بودند، به قيام ضد مهاجمان روس و انگليس واداشت که قيام مبارزان تنگستاني در جنوب و جنگلي ها در شمال از جمله آنهاست. دولت نيز به طور جدي وارد عمل شد و مهاجمان را از اشغال نظامي بازداشت، گرچه قراردادهايي به سود آنها منعقد کرد.

ب) اشغال عراق

در جنگ جهاني اول، دولت عثماني که بر دول عربي خاورميانه حکومت مي کرد. به کمک آلمان و بر عليه انگليس و فرانسه وارد عرصه جنگ شد. عثماني با اين کار، پاي نيروهاي اجانب را به کشورهاي عربي خاورميانه باز کرد. عراق نيز در قلمرو دولت عثماني بود و به دست انگليسي ها اشغال شد. تعرض کفار به کشور اسلامي، علما را به فتواي جهاد با کفار واداشت. علماي بزرگ از جمله سيد يزدي از فعال ترين افراد در اين عرصه به شمار مي رفتند. ايشان با اعلان جهاد علاوه بر بسيج طلاب حوزه نجف و شيعيان شهرهاي عراق، در بسيج، عشاير عراق نيز نقش اصلي را عهده دار بود. عشاير عراق که شيفته ي اخلاق و سيره نيک وي بودند و او را به عنوان مقتداي خويش مي دانستند، تنها با حکم وجوب جهاد وي به ميدان آمدند. سيد با سخنراني خويش در صحن علوي، مردم و روحانيون را بر حضور در جنگ فرا خواند، عالمان نجف را به مناطق مختلف جنگي گسيل داشت و با نامه هاي متعدد به رؤساي عشاير فتواي خويش را به اطلاع آنان رساند. (39)
گفتني است که سران برخي از عشاير با حکومت عراق که دست نشانده عثماني ها بود، به دلايلي مخالف بودند. دلايلي همچون آزار و اذيت و قتل و غارت شيعيان و اسارت برخي از سران عشاير به دست عثماني ها سبب دشمني عشاير و شيعيان عراق با عثماني ها شده بود و آنان ورود در جنگ را به معناي کمک به دشمن خويش مي دانستند . در اين جا نقش سيد به عنوان رهبر مذهبي جلوه گر مي شود. ايشان با نامه نگاري به سران قبايلي همچون شيخ خزعل (40) و شيخ خيون (41) از آنان مي خواهد که اختلاف با حکومت را کنار گذاشته، به جبهه آيند. جالب اين جاست که سيد ابتدا به چند تن از رؤساي قبايل مجاور اين سران نامه مي نويسد که از نزديک طي مذاکره اي آنها را تحريک به جنگ کرده، مخالفت آنان را با حکومت عثماني که در آن شرايط خلاف مصلحت است اعلام کنند و پس از چندي خود نامه ي وجوب جهاد را خطاب به آن سران مي فرستد. اين نامه ها کارساز بود و همه را به عرصه جنگ آورد. نامه سيد به نماينده خويش در کوفه حضور فعال ايشان را در جنگ به نمايش مي گذارد:
فتواي ما مبني بر دفاع در مقابل هجوم کفار به بلاد مسلمين در همه جا پخش شده است. از آن جا که دشمن نزديک شده و کار سخت بالا گرفته و مشکلات زيادي پديد آورده است، بر هر کس لازم است که در عقب راندن قواي دشمن و سعي در حفظ حدود و ثغور اسلام با همه ي امکاناتي که دارد، غفلت نورزد. اگر اهل جنگ نباشد يا عذري داشته باشد وظيفه دارد که عشاير را با نصيحت و موعظه تشويق به جهاد کند. از اين رو، بر شما واجب است که آنچه را گفتيم به ديگران برسانيد، زيرا حفظ اسلام بر هر فردي به هر صورت که امکان دارد واجب است. (42)
سيد فرزند ارشد خود سيدمحمد را – که سطوح علمي بالاي حوزه را پشت سر نهاده بود و سرانجام در جنگ به شهادت رسيد- به جبهه فرستاد و به واسطه ي او هدايت مبارزان را بر عهده گرفت. نامه هاي مبادله شده بين اين پدر و پسر نشان دهنده ي نقش اصلي آن دو در رهبري شيعيان عليه کفار محارب مي باشد. از برخي نامه هاي موجود چنين بر مي آيد که سيد در حل اختلافات حکومت عراق با عشاير يا حکومت عثماني با برخي از سران عراق در راستاي بسيج همگان عليه دشمن متجاوز نقش بالايي را بر عهده داشت، هم چنان که براي آزادي برخي از سران عشاير به حکومت عثماني نامه مي نويسد و اين نامه ها به آزادي آنان مي انجامد. (43) به علاوه، نامه هايي به فرمانداران شهرهاي عراق به عنوان کارگزاران دولت عثماني در عراق نوشته، آنان را به مساعدت و کمک به مجاهدان فرا مي خواند. (44)
فعاليت ديگر سيد يزدي کمک به خانواده مجاهدان بود که به روش هاي مختلفي مانند کمک هاي نقدي و جنسي، ترغيب تجار و متموّلان بر کمک به خانواده هاي فقير و… صورت مي گرفت. چرا روحانيون در جنگ با بريتانيا حضوري گسترده داشتند (45) و از آن جا که انگليس دليل حضور فعال عموم مردم عراق به ويژه روحانيون را در جنگ، فتاواي سيد مي ديد و کناره گيري او را مساوي با پيروزي خويش مي دانست، به دنبال تهديد يا تطميع ايشان برآمد. (46)
انگليسي ها پس از پيروزي بر عراق « ويلسون » را براي حاکميت بر آن کشور منصوب کردند. بريتانيا که هسته مقابله را در نجف شناسايي کرده بود، پس از پيروزي به دنبال انتقام از مردم نجف دست به اقدامات متعددي زد. جوانان نجف، حاکم انگليسي آن جا را غافلگير کرده، به قتل رساندند. « بالفور » حاکم کوفه به نجف آمد، ولي چيزي از علت قتل دستگيرش نشد و متجاوزان شهر را محاصره کردند تا قاتلان را بيابند. آقا نجفي قوچاني مي گويد: « فشنگ همچون قطره هاي باران از هر طرف مي باريد. درها و دروازه ها بسته شد. علاوه بر ديواري که دور نجف بود. از سيم خاردار ديواري دور نجف کشيدند تا کسي از مردم فرار نکند. » (47) وي مي افزايد: « در مدت محاصره نجف، اهالي شهر شرايط بسيار سختي را داشتند. مردم از عاقبت کار و قتل و غارت وحشت داشتند… و از آن جايي که شهر به طور ناگهاني محاصره شده بود، هيچ کس به فکر آذوقه نيفتاده بود، حتي کسبه و تجار هم در مضيقه بودند. ديگر آب به طور کلي ناياب شده بود. » (48)
حاکمان انگليسي اسامي 120 نفر را به اتهام شرکت در قتل و آشوب در نجف، به بزرگان شهر داده بودند. علما و بزرگان در خانه سيد جلسه ي اضطراري تشکيل داده و در نهايت، تصميم مي گيرند که نامه اي به ويلسون فرمانده کل نيروهاي انگليس در بغداد بنويسند. در نامه روي خصوصيات آزاد منشي، عدالت مندي و دموکراسي که مورد ادعاي دولت متبوع آنان بود، تکيه کرده و از آنان عفو عمومي را مي خواهند که سيد نيز ذيل نامه مي نويسد:
« حسب ظاهر برطرف کردن اين غايله از شهر مقدس نجف، موقوف به عفو عمومي است که مصلحت نيز در آن است. » (49) ويلسون که به دنبال جواب اين نامه به سيد و علما نامه اي مي نويسد و از آنان مي خواهد که مفسدان را تحويل دهند و تا تحويل آنان محاصره هم چنان ادامه دارد. و سختي بر مردم رو به فزوني است. باز سيد و عالمان شهر، نامه اي به فرمانده نوشته، اظهار داشتند که گلوله هاي شما بر سر ضعفا و بي گناهان مي خورد و محاصره باعث اتلاف نفوس است و اين، مغاير با آزادمنشي دولت فخيمه ي بريتانيا است، وظيفه ي ما ارشاد و توصيه مردم است – نه معرفي مفسدين- و با محاصره، توصيه هاي ما نيز بي فايده است. سيد نيز در ذيل نامه مي نويسد: « بله مصلحت در اصلاح امور است ». البته ويلسون فوراً جواب نامه را مي نويسد و جنايات مذکور را به طور کلي انکار مي کند.
فرمانده کل انگليسي در بغداد در نامه اي به سيد اعلام مي دارد که دستور داريم بر مفسدان فشار آوريم تا خود را تسليم کنند و از سيد به عنوان فردي که با مساعدت او مشکل حل مي شود، اين چنين تقاضاي کمک مي کند: « ما اطمينان داريم که شما همکاري هاي لازم را مبذول داشته و ما نيز آمادگي خود را براي مساعدت و کمک به استحکام انديشه همت عالي و حسن نيت حضرت عالي براي هدايت اوضاع شهر مقدس و دفع آتش فتنه اعلام مي داريم… ما منتظر تلاش هاي شما هستيم. » (50) وضعيت معيشت مردم هم چنان رو به وخامت است. سيد در يکي از نامه هايش به يکي از تجار، وضعيت فقرا را چنين ترسيم کرده، تقاضاي کمک مي نمايد: « گستردگي جنگ در اين مناطق باعث گراني محصولات و پيدايش شرايط بسيار نامطلوبي براي فقراي مشاهده مشرفه و خانواده هاي شان شده است. به طوري که اغلب آنها شب را صبح مي کنند در حالي که هيچ تواني براي تهيه قوت روزانه و هيچ پولي در بساط ندارند… شايسته است جناب عالي و جماعتي از تجار، اشراف و اعيان نجف، عنايتي به اين مسئله داشته و امکانات قابل توجهي را براي حل آن فراهم سازيد. » (51) در اين گيرودار شايع مي شود که سيد مي خواهد نجف را ترک کند. مرحوم آقا نجفي قوچاني مي نويسد:
بالفور رئيس لشکر دشمن يکي – دو مرتبه از آقا سيد محمد کاظم خواسته بود و به ملاقاتش آمده بود… روزي شنيدم که باز بالفور از آقا اجازه خواسته تا به ملاقاتش بيايد، آقا اين دفعه را اجازه نداده است. چند روز بعد شنيدم که آقا درصدد رفتن به کوفه است و مي خواهد خود را از مخمصه ي نجف جدا کند… به منزل آقا رفتم، به آقا گفتم: حتي اگر بر شما سخت بگذرد باز هم ماندن شما لازم است. ماندن شما در نجف واجب و لازم است و بديهي است مردم نجف که از نظر معاش واقعاً به آنها سخت مي گذرد، باز پشت شان به شما گرم است… که کفار براي قتل و غارت و بي ناموسي داخل شهر نمي شوند… ديگر آن که شنيده ايم که اين مردک فرنگي اجازه خواسته خدمت شما برسد، ولي شما اجازه نداده ايد گفت: بله، همين طور است. قبلاً که به کوفه مي رفتم صاحب منصب هاي انگليسي نزد من رفت و آمد مي کردند، بسياري از خيالات فاسد و مضرشان را دفع مي کردم، براي مسلمانان مصالح زيادي داشت و مفاسد زيادي دفع مي گرديد، آن وقت بعضي از اين مقدس نماها گفته بودند: چطور شد که آقا عثماني ها را که اسلاميتي داشتند، پاک بودند و ما مأمور به معاشرت شان هستيم به خانه ي خود راه نمي داد و از رفت و آمد با آنها دوري مي کرد، ولي حالا به اين فرنگي ها نجس و کافر و جنگ جو اين همه اظهار محبت مي کند. (52)
چنان که بعدها مشخص مي شود، بالفور در ملاقات با سيد مي گويد: « دولت از شما خواهش مي کند که نجف را ترک گوييد و به کوفه برويد، زيرا دولت مي خواهد مردم نجف را تأديب کند. » وي در جواب مي گويد: « به تنهايي بروم يا اهل بيت ام نيز همراه باشند ». گفته بود که: « اهل بيت تان را نيز همراه ببريد. » آن مرحوم دليرانه فرموده بود: « مردم نجف اهل بيت من هستند پس من نيز خارج نمي شوم، بگذار آنچه به اهل بيت ام مي رسد به من نيز برسد. » (53) اين بار سيد ماندن در نجف را بر رفتن ترجيح مي دهد تا در گرفتاري اهل نجف که همچون اهل بيت خود مي ديد شريک بوده از آنان محافظت کند بالاخره، پس از مبادله نامه ها و پيام ها و تسليم 120 نفر که بعداً سيزده نفرشان اعدام و بقيه به تبعيد يک ساله محکوم شدند، محاصره به پايان مي رسد.

ج) حکومت انگليسي ها بر عراق

انگليس بر تمامي شهرهاي عراق مسلط شد و مردم، او را دشمن خويش مي دانستند. دشمن به دنبال رهبران ديني بود تا با نفوذ در آنان حکومت خويش را تداوم بخشد. انگليس مهم ترين رهبر مذهبي را سيد مي دانست و او را از دوران تحريم تنباکو و مشروطه به خوبي مي شناخت که مقاوم و غيرقابل نفوذ است. يکي از مشاوران کميسارياي عالي انگلستان در بغداد در خاطرات خود مي نويسد:
براي ملاقات سيد محمد کاظم يزدي که کلامش از عراق تا اصفهان نافذ است، حرکت کرديم. مشاراليه چندان احساسات خوبي نسبت به ما ( انگليسي ها ) نداشت و حتي هديه اي را که به مبلغ دويست ليره قبلاً به او تقديم شده بود، رد کرده بود. « گاريت » ( از مأموران کميساريا ) اين مرتبه دستور داشت که با مبلغ يک هزار ليره به او نزديک شود و با آن که نااميد بود که باز بتواند وي را به پذيرش آن بقبولاند… با کمال سردي و بي اعتنايي به ما خوش آمد گفت وما را روي حصيري که در بيرون اتاقش افتاده بود، نزديک خود نشانيد. در آن جا بود که به سرّ تأثير و نفوذ زياد و حسن شهرت او پي بردم… گفتم: هر فرمايشي داشته باشيد انجام آن مورد اطاعت خواهد بود جواب دادند: عتبات مقدسه را حفظ کنيد، عتبات مقدسه را حفظ کنيد. سپس گوشزد کرد که در شهرهاي شيعه نشين عراق تنها افراد شيعه را به سمت ها و مسئوليت ها بگماريم و دستور داد که بايستي دکتر مظفر بک و جمال بابا و دو تن از شيعيان را که در بغداد توقيف بودند آزاد نموده، فرماندار نجف را نيز ميرزا محمد قرار دهيم. (54)
دشمن بارها او را محک زده بود، ولي با نااميدي باز هم در قالب کمک به فقرا به دنبال متمايل کردن او بر مي آيد که باز دست رد به سينه آنها مي زند.
در يک جمع بندي از زمانه سيد محمد کاظم يزدي مي توان گفت که وي مجتهدي فهيم و آگاه به زمان بوده و به دنبال حل معضلات سياسي – اجتماعي زمان خويش بوده است، چنان که در بحران سلطه اقتصادي نامه ها و توصيه هاي لازم را ارائه داده، در دوره مشروطه پس از آن که با تشکيل مجلس و اصل قيد و بند استبداد موافق بوده از امضاي مطلق مصوبات مجلس تازه تأسيس سرباز زده و شرط مطابقت با دين را اعلام داشته است. در بحران مشروطه بين دو گروه مسلمان اختلاف بوده و سيد نمي توانسته حکم تندي بدهد، چون دين و دماء مسلمين را در خطر مي ديده است و با توصيه به عالمان و مردم، سکوت را راهکار خود قرار داده تا کشور اسلامي از فروپاشي مصون بماند؛ البته پس از يورش بيگانه حکم جهاد داده، اختلاف را کنار مي گذارد و در جريان جنگ انگليس عليه عراق نيز با تمام توان وارد صحنه مي شود، ولي پس از پيروزي دشمن براي جلوگيري از خون ريزي و کشتار، آنان را به حضور طلبيده و مصالح مسلمين را به دست دشمن بر کرسي مي نشاند.

پي نوشت ها :

1. ر. ک: ضميمه، سند شماره 1.
2. ر. ک: ضميمه، سند شماره 2.
3. سيد محسن امين، اعيان الشيعه، ج 10، ص 43.
4. وي براي رتق و فتق امور گمرکي در سال 1287 قمري به ايران آمد و مدتي پس از رياست گمرکات به مقام وزارت ارتقا يافت و معاهده حيرت آوري را که سر تا پايش به ضرر دولت ايران بود، با دولت روسيه منعقد نمود. همين عمل نارواي او موجب خشم مردمان روشنفکر و وطن پرست شد و کينه او را در دل گرفتند و منتظر فرصت بودند که او را از کار برکنار کنند. ر. ک: مهدي ملک زاده، تاريخ انقلاب مشروطيت ايران، ج1، ص 279.
5. ناظم الاسلام کرماني، تاريخ بيداري ايرانيان، ج 3، ص 486.
6. ر. ک: ضميمه، سند شماره 9و 10.
7. شيخ در يکي از نطق هاي خويش چنين گفته است: « ايّها الناس، من به هيچ وجه منکر مجلس شوراي ملي نيستم، بلکه من مدخليت خود را در تأسيس اين اساس بيش از همه کس مي دانم، زيرا علماي بزرگ ما که مجاور عتبات عاليات و ساير ممالک هستند هيچ کدام همراه نبودند و همه را به اقامه دلايل و براهين، من همراه کردم. از خود آقايان عظام مي توانيد اين مطلب را جويا شويد. الآن من همان هستم که بودم، تغييري در مقصد و تجددي در رأي من به هم نرسيده است… صريحاً مي گويم و به غايبين هم برسانيد که من آن مجلس شوراي ملي را مي خواهم که عموم مسلمانان آن را مي خواهند؛ به اين معني که البته عموم مسلمانان مجلس مي خواهند که اساسش بر اسلاميت باشد. تلگرافي از نجف از مرحومين خراساني و مازندراني مبني بر ضرورت آنچه بعداً اصل دوم متمم قانون اساسي شد، به مجلس مخابره گرديد که شيخ قبل از تحصن به رئيس مجلس داده بود و ترتيب اثري داده نشد و تحصن به ترتيب اثر دادن به آن تلگراف انجاميد. » ر. ک: علي دواني، نهضت روحانيون ايران، ج1، ص 134.
8. ر. ک: احمد کسروي، تاريخ مشروطه ايران، ص 374. « ميان اينان ( شيخ فضل الله و پيروان او ) با سيد کاظم يزدي همبستگي مي بود و خواهيم ديد که يک پسر او در عبدالعظيم به اينان پيوست و با دست او نامه هايي از سيد کاظم مي رسيد. »
9. ر.ک: ضميمه، سند شماره 11.
10. ر. ک: ضميمه، سند شماره 5.
11. ر. ک: ضميمه، سند شماره 4.
12. ر.ک: ضميمه، سند شماره 6.
13. ر.ک: ضميمه، سند شماره 11.
14. آقا نجفي قوچاني، سياحت شرق، ص 172.
15. علي دواني، نهضت روحانيون ايران، ج 1، ص 123.
16. ر. ک: ضميمه، سند شماره 9.
17. شيخ فضل الله نوري، لوايح، به کوشش هما رضواني، ص 65 و ر. ک: ضميمه، سند شماره 8.
18. همان، ص 160، قسمتي از تلگراف آخوند به سلطان المحققين که از وعاظ تراز اول به شمار مي رفت.
19. امام خميني، صحيفه نور، ج 16 ، ص 64: « تقي زاده گفته بود ما بايد سر تا پامان انگليسي باشد يا فرنگي باشد. »
20. ر. ک: مهدي بامداد، شرح حال رجال ايران، ج6، ص 251: « در قضيه مشروطيت او موافق نبود و… براي اين موضوع زماني قصد کشتن او را داشتند ولي موفق نگرديدند و او با هيچ گونه ترسي بر مخالفت خود استوار بود ( مثل اينکه از جريانات سياسي آن زمان به خوبي آگاه بوده است ) ».
21. ر. ک: احمد کسروي، تاريخ مشروطه ايران، ص 381: « در اين ميان يک کار بي خردانه اي نيز از کساني رخ داد و آن، اين که نوشته ي بيم آميزي به انگاره ي دو ششلول پرداخته و آن را شبانه به در صحن چسبانيدند ». متن اين اعلاميه در ضميمه، سند شماره 12 آمده است.
22.ر. ک: ضميمه، سند شماره 9.
23. ر. ک: ضميمه، سند شماره 10.
24. محمد حسن نجفي قوچاني، سياحت شرق، باز نوشته مژگان شيخي، ص 122.
25. لنين در يکي از سخنراني هاي خود ارسال نيرو به ايران را، انتقام شکست خود در ژاپن دانسته است. ر. ک: عبدالهادي حائري، تشيع و مشروطيت، ص 109.
26. همان، ص 112.
27. محمد حسن نجفي قوچاني، سياحت شرق، ص 218: « روس لشکرهاي خود را به ايران فرستاد و تجاوزات وحشيانه اي به مردم مي کرد. آقاي آخوند براي دفاع و جهاد و بيرون کردن روس و سرکوبي محمد علي ميرزا – پادشاه قاجار – به طرف ايران حرکت کرد. من هم با آخوند و تمام طلبه ها و ديگر مجتهدان، حتي آقا سيد محمد کاظم به طرف ايران حرکت کرديم ».
28. نماينده انگليس در بغداد از قول صاحب نظر روسي مي گويد: « ملا محمد کاظم خراساني نفوذ عظيمي در باکو دارد و متنفذترين شخصيت ( روحاني ) در خارج باکو در ميان مسلمانان قفقاز، سيد محمد کاظم يزدي است. بنابراين من فکر مي کنم… سيد کاظم مي خواهد نفوذ خود را به کار برد تا روس ها را از ايران بيرون براند. سيد کاظم يزدي خيلي مورد احترام است. بنابراين اگر او فکر کند که شرکت در امور سياسي لازم است ممکن است بتواند با دامن زدن به انقلاب هاي موجود در قفقاز گرفتاري قابل ملاحظه اي براي دولت روس فراهم سازد ». به نقل از: عبدالهادي حائري، تشيع و مشروطيت، ص 116.
29. همان، ص 113.
30. همان، ص 121.
31. سيدمحمود طالقاني، مقدمه کتاب تنبيه الامة نائيني، ص 17: « فضلايي که در محضر آن مرحوم ( نائيني ) بوده اند، دلسردي ايشان را نقل مي کنند، علت اين هم واضح است. چون ديدند با آن کوشش نتيجه چگونه گرديد: طرفداران استبداد کرسي هاي مجلس را پر کردند و انگشت بيگانگان نمايان شد. کشته شدن مرحوم آقا شيخ فضل الله نوري بدون محاکمه و به دست يک فرد ارمني که لکه ننگي در تاريخ مشروطيت نهاد، عموم علماي طرفدار مشروطيت را متأثر و دلسرد کرد. »
32. ر. ک: عبدالهادي حائري، تشيع و مشروطيت، ص 159: « در آن تلگراف، علما با اشاره به آزادي مطبوعات درباره عدم حق نظارت خود بر نشر مطالبي که مربوط به مسائل مذهبي است. سخت شکايت کردند. آنان نيز در لامذهب بودن شخصيت هاي سياسي، ماليات هاي سنگين، آزاد نکردن زنداني هاي سياسي و ديگر چيزها ناخشنودي خود را ابراز داشتند. »
33. امام خميني، صحيفه نور، ج 16، ص 64.
34. سيد محمود طالقاني، همان، ص 13.
35. به طور همزمان ايتاليا نيز ليبي را به اشغال خويش درآورد.
36. ر. ک: ضميمه، سند شماره 15.
37. ر. ک: ضميمه، سند شماره 16.
38. ر. ک: ضميمه سند شماره 17.
39. ر.ک: ضميمه، سندهاي شماره 18 به بعد.
40. ضميمه، سندهاي شماره 34- 36.
41. ضميمه، سندهاي شماره 28- 33.
42. علي دواني، نهضت روحانيون ايران، ج1، ص 214 و ر. ک: ضميمه، سند شماره 20.
43. مانند نامه به عثماني براي آزادکردن حاج سکر و… که از سران عشاير بودند و بعدها از رهبران مبارزه با انگليس شدند. ر. ک: موسي نجفي، تأملات سياسي در تاريخ تفکر اسلامي، ج 5، ص 72.
44. ر. ک: ضميمه، سندهاي شماره 36- 39.
45. موسي نجفي، همان، مقاله از: مظفر نامدار، ص 57: « حضور علماي شيعه در ميدان نبرد، سرنوشت جنبش عراق را به گونه اي ديگر رقم زد و دولت متجاوز بريتانيا خود را در مقابل جنگ مقدسي ديد که هرگز تصور آن را نمي کرد. در 4 صفر 1333 هجري قمري رهبري کامل جبهه هاي جنگ به دست علماي شيعه افتاد. فرماندهي جبهه القرنه با شيخ الشريعة اصفهاني، سيد مهدي حيدري، سيد مصطفي کاشاني ( پدر آية الله کاشاني ) و سيد علي داماد بود. در جبهه هويزه فرماندهي با شيخ مهدي خالصي، سيد محمد تقي يزدي ( فرزند سيد کاظم يزدي ) و ديگر علماي شيعه بود و جبهه شعيبيه نيز با فرماندهي سيد محسن حکيم، شيخ باقر صدر و سيد محمد سعيد الحبوبي هدايت مي شد. »
46. علي ابوالحسني منذر، زندگي نامه آية الله العظمي سيد محمدکاظم طباطبائي، ص 17: معروف است که انگليسيها در بحبوحه ي جنگ با مسلمين عراق يکي از مقامات عالي رتبه خويش را نزد سيد محمد ( فرزند سيد ) فرستادند و با تهديد و تطميع به او پيشنهاد دادند که چنانچه شخص او از معرکه کناره گيرد مناصب حساس حکومت عراق را براي هميشه در اختيار او و اولادش قرار خواهند داد. سيد محمد پيشنهاد مزبور را في المجلس قاطعانه رد کرد و شبانه به نجف آمده، پدر را در جريان قرار داد. پدر خيلي طبيعي و معمولي به او فرمود: « کاري به جا کردي و جز اين شايسته نبود، اما آمدنت به نجف و آوردن اين خبر براي من لزومي نداشت… سريعاً به جبهه برگرد و به ادامه کار جهاد بپرداز. »
47. محمد حسن نجفي قوچاني، سياحت شرق، ص 275.
48. همان، ص 279.
49. ر. ک: ضميمه، سندشماره 45.
50. ضميمه، سند شماره 44.
51. ضميمه، سندشماره 43.
52. محمد حسن نجفي قوچاني، سياحت شرق، ص 289؛ « دائما صاحب منصبان در مجلس آقا هستند. خوش مي گويند و خوش مي شنوند. اين يعني چه؟ ديگر نمي خواهم اجازه دهم که اين حرف ها را بشنوم. بلند شدم و از خانه ي آقا بيرون آمدم . بالفور را ديدم که به طرف خانه ي آقا سيد محمد کاظم رفت.
53. پندهايي از رفتار علماي اسلام، ص 14، به نقل از: مجله نورعلم، دوره ي دوم، شماره سوم، ص 83.
54. جعفر الخليلي، موسوعة العتبات المقدسه، ج 6، قسم النجف، ص 256. در ادامه نامه آمده است: به ايشان نزديک تر شده، خواهش کرديم که سه دقيقه خلوت کنيم. پس از آن که تنها مانديم موضوع فقراي بي حد و حصر آن را پيش کشيده… سپس پاکت اسکناس را جلوي ايشان گذاشتيم. سيد با کمال وقار پاکت را به طرف ما پس زده، با عزم راسخي گفت: « هنوز موقع آن نرسيده است » و از دريافت مبلغ معذرت خواست… من اطمينان حاصل کردم که با او نمي توان صحبت پول کرد. مقام عالي او قابل خريد و فروش نيست و بسيار خوش وقت است که در اين باب با او صحبتي ننماييم.

منبع مقاله :
روح اله، شريعتي، (1390)، انديشه سياسي آية الله سيدمحمد کاظم يزدي، قم: مؤسسه بوستان کتاب، چاپ سوم

 

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد