طلسمات

خانه » همه » مذهبی » سيد ميرزا علي محمد باب و حسين علي نوري به قول خودشان چه مقامي در پيشگاه خدا دارند؟

سيد ميرزا علي محمد باب و حسين علي نوري به قول خودشان چه مقامي در پيشگاه خدا دارند؟

مقام باب و بهاء در پيشگاه خدا از ادعاهايي كه نموده اند روشن مي گردد و لذا در اين جا به ادعاهاي اين دو نفر مي پردازيم:
الف) سيد علي محمد باب
يك سال پس از مرگ سيد كاظم رشتي زعيم نحله ابداعي شيخيه در سال 1260 هـ . ق. سيد علي محمد شيرازي ملقب به باب مدعي جانشيني او گرديد كه مورد استقبال عده كمي از شيخيّه قرار گرفت و اين آغازي شد بر ماجرايي بنام بابيت كه در فصولي از تاريخ سرزمين مقدس ايران حوادثي خونبار را رقم زد.
سيد علي محمد شيرازي پاي را از جانشيني استادش فراتر نهاد و در خان? خود، در شيراز، نخستين بار دعوت را به ملاحسين بشرويه آشكار ساخت و خود را «باب» امام دوازدهم شيعيان (يعني واسط? ميان مردم و امام زمان (عجل الله تعالي فرجه) معرفي كرد. بر اين اعتقاد اصرار داشت كه براي پي بردن به اسرار و حقايق بزرگ و مقدّس ازلي و ابدي، بايد مردم به ناچار از «در» بگذرند و به حقيقت رسند. لذا مي گفت: «مردم، بايد به من ايمان آورند تا به كمك من ـ كه واقف به اسرار هستم ـ بر آن اسرار دست يابند». در مدت پنج ماه، هفده نفر مرد و يك نفر زن[1] كه همگي شيخي مذهب بودند به او پيوستند. بعدها، سيد علي محمد، آنان را حروف «حي» ناميد.
سيد علي محمد، غالباً اين حديث مشهور را مي خواند:
«أنا مدينة العلم و عليّ بابها» و مقصودش اين بود كه همان گونه كه رسيدن به خداوند، جز از طريق رسالت و ولايت ممكن نيست، رسيدن به اين مراتب هم جز از طريق واسطه، مشكل و غير ممكن است و او، همان واسط? كبرا است.[2]باب در تفسير سور? يوسف، آورده است:
يا ايها الملأ أنا باب امامكم المنتظر يقول من اتَبعني فإنّه منّي و مَنْ عصاني فإنّ الله قد وعدَ له في القيامة ناراً من نار حديد كبيراً. [3]و نيز آورده است:
يا عبادالله! اسمعوا نداء الحجة من حول الباب …[4]ادّعاهاي دروغين ديگر
الف) ادّعاي «ذكريّت»
سيد علي محمد شيرازي، مدعي شد حضرت محمد بن الحسن العسكري (عج) امام دوازدهم شيعيان، او را مأمور داشته تا جهانيان را ارشاد كند و پس از آن كه در ميان پيروانش با لقب «باب» شناخته مي شد خود را «ذكر» ناميد در آغاز تفسيرش بر سور? يوسف مي نويسد:
الله قد قَدَّرَ أنْ يخرجَ ذلك الكتاب في تفسير أحسنِ القصص من عند محمّد بن الحسن بن عليّ بن محمّد بن عليّ بن موسي بن جعفر بن محمّد عليّ بن الحسين بن عليّ بن أبي طالبٍ، علي عَبْدِهِ، ليكونَ الحجّة الله من عند الذّكر علي العالمين بليغاً،[5]همانا، خدا مقدّر كرده كه اين كتاب، از نزد محمّد، پسر حسن، پسر علي، پسر محمد، پسر علي، پسر موسي، پسر جعفر، پسر محمد، پسر علي، پسر حسين، پسر علي، پسر ابي طالب، بر بنده اش برون آيد تا از سوي ذكر (سيّد علي محمّد) حجت بالغ? خدا بر جهانيان باشد.
ميرزا جاني كاشي در كتاب «نقطة الكاف» آورده است:
در سن? اول، ادّعاي بابيّت نمودند و در سن? دوم كه ادّعاي «ذكريّت» فرمودند مقام بابيّت خود را مفوّض به جناب آخوند ملّا حسين بشرويه نمودند. لهذا ايشان، «باب» گرديدند و در سن? اول، «باب الباب» بودند. [6]ب) ادّعاي «مهدويت»
همين كه از دعاوي «بابيّت» و «ذكريّت» مدّتي گذشت و گروهي نزد سيد علي محمد شيرازي جمع شدند، وي ادعاي خود را تغيير داد و از «مهدويت» سخن به ميان آورد و گفت:
منم آن كسي كه هزار سال مي باشد كه منتظر آن مي باشيد.[7]ج) ادعاي «رسالت»
ادعاهاي «بابيت»، «ذکريّت» و «مهدويت» طبع طماع و زياده خواه باب را ارضا نمي كرد و با نسخ اسلام مدعاي خود را به «رسالت» تبديل كرد و با ارائه كتاب بيان به عنوان كتاب و دين جديد اسلام را منسوخ اعلام كرد! وي، در اين باره نوشت:
در هر زمان، خداوند جل عز، كتاب و حجتي از براي خلق مقدر فرموده و مي فرمايد، در سن? هزار دويست و هفتاد از بعثت رسول الله ـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ كتاب بيان و حجت را ذات حروف سبع «علي محمد كه داراي هفت حرف است» قرار داد[8]او خود را برتر از هم? انبياي الهي و مظهر نفس پروردگار مي پنداشت[9] و عقيده داشت كه با ظهورش، آيين اسلام، منسوخ و قيامت موعود در قرآن، به پا شده است. [10]بد نيست بدانيم كه بسياري از مريدان سيد علي محمد، كه از «بابيت» سيد علي محمد جانب داري مي كردند از نسخ اسلام توسط باب خبر نداشته خود را مسلمان مي دانستند و همچنان به شيوه مسلمانان نماز مي گذاردند[11] بلكه بسياري از مريدان سيد علي محمد، چنين مي پنداشتند كه ياران مهدي موعودند و به زودي، جهان را در تصرف خود خواهند داشت و بر شرق و غرب، فرمانروايي مي كنند. ميرزا جاني كاشي قديمي ترين مورخ بابيه مي نويسد:
حضرت قدوس[12] مي فرمودند كه «ما هستيم سلطان بحق، و عالم در زير نگين ما مي باشد و كل سلاطين مشرق و مغرب به جهت ما خاضع خواهند گرديد».[13]بخشي از مؤمنين اوليه به باب از ادعاي واقعي او اطلاعي نداشته اند چون زماني خود را باب بقية الله و گاهي ذكر معرفي مي كرده است و هنوز ادعاي مهدويت و نبوت وي به آنان نرسيده بود؛ از اين رو، به اعتراف وقايع نگاران بابي، برخي از بابيان به محض اين كه در «بدشت» از ادعاي مهدويت سيد علي محمد و تغيير احكام اسلام با خبر شدند، به شدت از او روي گرداندند. [14] عبدالبها (عباس افندي) مي نويسد: «آغاز گفتار نمود و مقام بابيت اظهار و از كلمه بابيت مراد او چنان بود كه من واسطه فيوضات از شخص بزرگواري هستم كه هنوز در پس پرده غيبت است و دارنده كمالات بي حصر و حدّ به اراده او متحركم و به حبل والايش متمسك و در نخستين كتابي كه در تفسير سوره يوسف مرقوم نموده در جميع مواضع آن خطاب هايي به آن شخص غائب كه از او مستفيد و مستفيض بوده نموده و استعداد در تمهيد مبادي خويش جسته و تمناي فداي جان در سبيل محبتش نموده از جمله اين عبارت است:
يا بقية الله قد فديت بكلّي لك و رضيت السبّ في سبيلك و ما تمنيت إلا القتل في محبتك و كفي بالله العليّ معتصماً قديماً[15]به گفته مرحوم اعتضاد السلطنه: «وقتي كه ميرزا تقي خان امير نظام، به خاطر دفع فتنه هاي بابيه، به عرض ناصرالدين شاه قاجار رسانيد كه بايد علي محمد شيرازي اعدام گردد، پادشاه وقت صريحاً اذعان داشته بود كه اين خطا از حاجي ميرزا آقاسي افتاد كه حكم داد او را بي آنكه به دارالخلافه آورند بدون تحقيق به چهريق فرستاده محبوس بداشت. مردم عامه گمان كردند كه او را علمي و كرامتي بوده، اگر ميرزا علي محمد باب را رها ساخته بود تا به دارالخلافه آمده با مردم محاورت و مجالست نمايد، بر همه كس مكشوف مي گشت كه او هيچ كرامتي نيست.[16] 
ادعاهاي ميرزا حسينعلي بهاء الله
ادعاي بندگي خدا در كتاب مبين مي گويد: «سبحان الذي نزل علي عبده من سحاب القضا سهام البلاء، و يراني في صبرٍ جميل؛ يعني، پاك و منزه است آن خدايي كه بر بنده اش (حسينعلي) نازل كرد از ابر قضا تيرهاي بلا را، و مرا در صبر و بردباري نيك ديد».
و در جاي ديگر مي گويد: «يا الهي هذا الكتاب اريد ان ارسله الي السلطان و انت تعلم بأنّي ما اردت منه الا ظهور عدلك لخلقك». يعني، خدايا اين نامه اي است كه مي خواهم آن را براي سلطان (ناصرالدين شاه) بفرستم و تو مي داني كه قصدي از اين نامه جز آشكار ساختن عدالت تو براي خلق تو ندارم.

ادعاي من يظهره اللهي
ادعاي رجعت حسيني حسينعلي بهاء از رجعت خود گاهي با نام رجعت حسيني ياد مي نمايد كه خواهرش عزيه خانم با استهزا به اين موضوع نگريسته و با نقل خاطره اي مي نويسد: «با آن ادعاي حسيني کردن، اشرار شمر کردار را بدور خود جمع نمودند از هر نفسي که غير از رضاي خاطر از ايشان نفسي بر آمد قطع کردند، از هر سري که جز تولاي ايشان صدائي بر آمد کوبيدند و از هر حلقي که غير از خضوع به ايشان حرفي بيرون آمد، بريدند و از هر دلي که در او سواي محبت ايشان بود، شکافتند» … «اصحاب طبقه اول که اسامي شان مذکور شد از خوف آن جلادان خونخوار به عزم زيارت اعتاب شريفه به جانب کربلا و نجف و برخي به اطراف ديگر هزيمت نمودند». سيد اسماعيل اصفهاني را سر بريدند و حاجي ميرزا احمد کاشي را شکم دريدند. آقا ابوالقاسم کاشي را کشته در دجله انداختند. سيد احمد را به
پيش دو کارش را ساختند. ميرزا رضا خالوي سيد محمد را مغز سرش را به سنگ پراکندند و ميرزا علي را پهلويش را دريده به شاهراه عدمش راندند و غير از اين اشخاص جمعي ديگر را در شب تار کشته اجساد آنها را به دجله انداختند و بعضي را در روز روشن در ميان بازار حراج با خنجر و قمه پاره پاره کردند چنان که بعضي از مومنين و معتقدين را اين حرکات، فاسخ اعتقاد و ناسخ اعتماد گرديد به واسطه اين اعمال زشت و خلافکاري ها از دين بيان عدول کرده و اين بيت را انشاد نموده و در محافل مي خواندند و مي خنديدند: اگر حسينعلي، مظهر حسين علي است هزار رحمت حق بر روان پاک يزيد!! «و مي گفتند ما هر چه شنيده بوديم حسين مظلوم بوده است نه ظالم!».[17]ادعاي رجعت مسيح: وي در خطابي که در کتاب مبين به «پاپ» کرده است رجعت خود را رجعت مسيح مي نامد «يا باباً! اخرق الاحجاب، قد اتي رب الارباب في ظل السحاب، کذلک يأمر القلم الاعلي من لدن ربک العزيز الجبّار، انه أتي من السماء مرة اخري کما أتي أول مرة اياک ان تعترض عليه؛ يعني، اي پاپ! ابرهاي غفلت را پاره کن، رب الارباب در سايه ابر آمد. اينطور تو را امر مي کند قلم اعلي از طرف پروردگار عزيز و مقتدر، اين که او (مسيح) يک بار ديگر از آسمان آمد چنان که در مرتبه اول از آسمان آمد. بپرهيز از اين که به او اعتراض کني».[18]

ادعاي رسالت
او در کتاب اقتدارات مي نويسد: قل يا ملأ البيان اتَقوا الرّحمن و لاترتکبوا ما لاارتکبه فرعون و هامان و لانمرود و لاشدّاد قد بعثني الله و ارسلني اليکم بآيات بيينات و اصدَق ما بين يديکم من کتب الله و صحآئفه و ما نزل في البيان و قد شهد لنفسي ربَکم العزيز المنّان. خافوا عن الله ثمَ انصفوا في امره ظهور الله خير لکم ان کنتم تعلمون. عجبست از نفوسي که از اين ظهور محتجبند و مع ذلک خجل نيستند و بملل ديگر اعتراض مي نمايند. [19]و ص66
بهاء الله در پيامي به ناصرالدين شاه، پادشاه ايران درباره مقام رسالت خود سخن مي راند.
إنّي کُنتُ کَاُحُدٍ مِنَ العِبادِ وَ راقداً عَلي المِهادِ مَرَّت عَلَي نَسائمُ السُّبحانِ وِ عَلَّمَني عِلمَ ما کانَ. لَيسَ هذا مِن عِندي بَل مِن لَدُن عَزيزٍ عَليمٍ. وَ أمَرَني بِالنِّداءِ بَينَ الاَرضِ وَ السَّماءِ.
من هم چون ديگران بر بساط راحت و آسايش مستقر بودم، نسيم پاک سبحاني وزيد و به من علم الهي آموخت. اين علم از من نيست بلکه از خداوند داناي مقتدر است. خدا مرا به دعوت عالم مأمور ساخت. [20]

ادعاي الوهيت
بهاء الله پس از ادعاي پيامبري مدعي «الوهيت» مي شود براي اثبات ادعاي الوهيت، بهاء الله به چند نمونه از نوشته هاي او نگاه مي کنيم. بهاء الله هنگامي که در زندان عکا گرفتار بود، چنين نگاشت:
«بشنو آنچه را که وحي مي شود از مصدر بلا بر زمين غم و اندوه از سدره قضا بر ما به اينکه نيست خدايي جز من زنداني يکتا».[21]در قسمتي ديگر از کتاب مبين مي گويد:
«اين گونه امر کرد پروردگارت، زماني که بود زنداني در خراب ترين شهرها»[22]و نيز مي گويد:
«تفکر في الدنيا و شأن اهلها ان الذي خلق العالم لنفسه قد حبس في اخرب الديار بما اکتسبت ايدي الظالمين».[23](درباره دنيا و حالات مردم آن بينديش. زيرا آن که جهان را براي خود خلق کرد، در خراب ترين مکان ها به دست ستمکاران زنداني است).
و در جاي ديگري از کتاب مبين آورده است:
«ان الذي خلق العالم لنفسه منعوه اءن ينظر الي احد من احبائه»[24](آن کسي که جهان را براي خودش خلق کرد، او را منع مي کنند که حتي به يکي از دوستانش نظر افکند).
او مخالفان خود را غافلين مي خواند و در جواب کساني که از او مي پرسيدند: تو که خود را خدا مي داني، چرا بعضي از مواقع مي گويي اي خدا، و در بعضي از نوشته هايت از او استمداد مي طلبي؟ مي گويد: «يدعو ظاهري باطني و باطني ظاهري ليست في الملک سواي ولکن الناس في غفله مبين». (باطن من ظاهر من را مي خواند و ظاهرم باطنم را، در جهان معبودي غير از من نيست، ليکن مردم در غفلت آشکارند). [25]و در کتاب بديع نيز آمده است:
أنه يقول (خود بهأ) حينئذ انني انا الله لا اله الا انا کما قال النقطه (سيدباب) من قبل و بعينه يقول من يأتيني من بعد.[26]

معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ تاريخ جامع بهاءيت، بهرام افراسيابي.
2ـ ماجراي باب و بهاء، مصطفي حسين طباطبايي.

پي نوشت ها:
[1]. بنام قره العين نامي که سيد رشتي به فاطمه بيگم دختر ملا صالح قزويني داده بود که بعدا طاهره ناميده شد.
[2]. ر.ک: اعلمي حائري، محمد حسين، دائره المعارف الشيعيه العامه، ج 6، ص 20.
[3]. احسن القصص، ذيل آيه 55 سوره يوسف.
[4]. همان.
[5]. شيرازي، علي محمد، احسن القصص، ص 1؛ ر.ک: دانشنامه جهان اسلام، ج 1، ص 17.
[6]. حاجي ميرزا حاجي کاشاني، نقطه الکاف، ص 181.
[7]. نقطه الکاف، ص 135.
[8]. بيان، ص 3.
[9]. ر.ک: بيان، ص 1.
[10]. ر.ک: لوح هيکل الدين، علي محمد باب، ص 18، نسخه خطي.
[11]. تلخيص تاريخ نبيل زرندي، ج 1، ص 163 و 195.
[12]. محمد علي بارفروشي.
[13]. نقطه الکاف، 162، حاجي ميرزا جاني کاشاني، ليدن 1328 هـ / 1910 م.
[14]. همان، ج 1، ص 130.
[15]. مقاله شخصي، سياح عباس افندي، صفحه 3.
[16]. فتنه باب، ص 29.
[17]. تنبيه النائمين، ص 12.
[18]. شوقي افندي، کتاب قد ظهر يوم الميعاد، طهران: لجنه ملي نشر آثار امري، 104 بديع، ص 46 و 47.
[19]. اقتدارات، ص 54.
[20]. حضرت بهاء الله، به سفارش بيت العادل اعظم، ص 65.
[21]. ميرزا حسينعلي نور کجوري (بهاء الله)، کتاب مبين، چ 1308، ص 286.
[22]. ميرزا حسينعلي نوري (بهاء الله)، کتاب مبين، ص 342.
[23]. همان، ص56.
[24]. همان، ص233.
[25]. همان، ص405.
[26]. کتاب «بديع»، چ 1286، ص 154.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد