سکولاريسم چيست ؟ سكولاريسم (secularism) واژه اي انگليسي است كه از ريشه ي لاتين seculum، به معناي اين جهان، گرفته شده است1 و در فارسي از آن به دنياپرستي، اعتقاد به اصالت امور دنيوي، غير دين گرايي، جدا شدن دين از دنيا، ناديني گري2، مخالفت با شرعيات و مطالب ديني3، عرف گرايي4 و تقدّس زدايي5 و در عربي به علمانيّت (به كسر يا فتح عين، بنابر اختلافي كه در ريشه ي آن است كه آيا از علم گرفته شده يا مشتق از عالَم است) تعبير مي شود.
سكولاريسم نوعي ايدئولوژي است كه ريشه در اخلاق طبيعي دارد و مبتني بر وحي و امور فرا طبيعي نيست. اين نظام فلسفي را اوّلين بار جورج اچ.جي. هول يوك در حدود سال 1846 م. به طور رسمي در انگلستان مطرح كرد.6
واژه سكولاريسم در كشورهايي با مذهب پروتستان مصطلح است، اما در كشورهايي با مذهب كاتوليك، از آن به واژه ي لائيسم (laicism) تعبير مي شود. اين دو واژه، كه اولي براي فرانسه زبان ها و دومي براي انگليسي زبان ها آشناست، با يكديگر تفاوت دارند. تفكّر سكولار به دنيوي و ناسوتي ساختن دين نظر دارد و منطق لاييك مبتني بر جداانگاري دين از سياست است.7
مدافعان عرف گرايي يا سكولاريسم، به طورآگاهانه، همه اشكال وصور اعتقاد به امور ماوراي طبيعي را رد مي كنند و اصول غيرديني و يا ضدديني را بنياد اخلاق شخصي و سازمان دهي اجتماع قرار مي دهند8.
سكولارها معتقدند كه براي تفسير جهان نبايد از زبان ديني استفاده كرد و تنها با زبان بشر مي توان جهان را كشف و تبيين نمود9 و علم و دانش بشر راه گشاي جهان بهتر و زندگي نيكوتر است10.
سكولاريسم، ايدئولوژي واحدي نيست، بلكه چنان كه برت. اف گفته است، همان گونه كه در جهان دين هاي مختلفي وجود دارند، انواع مختلف سكولاريسم نيز وجود دارند كه هر يك هنجارها، ارزش ها و ساختار فلسفي متفاوتي را ارائه مي دهند11. آنچه ميان انواع سكولاريسم مشترك است، تقابل ميان دين و سكولاريسم است. براي سكولاريست ها، جهاني كه در آن زندگي مي كنيم، خود سرچشمه ي نهايي ارجاع است; يعني دنيا با استناد به خودش قابل فهم و كنترل است; حال آن كه براي اهل دين، زندگي در اين جهان قابل فهم و عقل ياب است، اما با استناد و ارجاع به حقيقتي متعالي سامان پذير است. بر اساس ايمان ديني، معنا و ارزش حقيقي زندگي، بلكه كلّ هستي را تنها با رجوع به حقيقتي كه برتر از كلّ جهان است، مي توان دريافت.
به طور كلّي، اختلاف دين و سكولاريسم بر سر دو چيز است: 1. ارزش هاي انساني; 2. ملاك مناسب عمل انسان. آيا تكيه گاه ارزش هاي انساني در جهاني است كه در آن زندگي مي كنيم، يا در چيزي وراي آن12.
در جهان عرب نيز سكولاريسم با واژه ي علمانيّت ترجمه و معرّفي شده است. اديب صعب در كاربرد سكولاريسم يا علمانيّت مي گويد: دو مفهوم براي علمانيّت وجود دارد:
1. مفهومي كه كساني مانند ماركس و فرويد و راسل ترسيم مي كنند. دين از نظر اينان، وهم و پرداختة ذهن بشر و براي او زيانبار است. اين مفهوم سكولاريسم را مي توان سكولاريسم الحادي ناميد كه به الغاي دين و انكار آن گرايش دارد.
2. مفهومي كه عدّه اي از متفكّران نهضت روشنگري ترسيم نموده اند كه به جدايي دين از دولت و عقلاني كردن نظم اجتماعي دعوت مي كند13.
پاره اي از روشن فكران ايراني نيز به تفكّر و ايدئولوژي سكولار توجه كرده و به تبيين آن پرداخته اند. برخي گفته اند:تفكّر سكولار يعني تبيين مستقل امور اخلاقي و طبيعي، بدون توسّل به حضور خداوند.14
در عصر جديد، سكولاريسم به معناي كنار گذاشتن آگاهانه دين از صحنه ي معيشت و سياست معرفي شده است. حكومت سكولار حكومتي است كه با دين ضديّت ندارد، اما دين را نه مبناي مشروعيّت خود قرار مي دهد و نه مبناي عمل خود. 15
مي توانيم سكولاريسم را به اين معنا هم بگيريم كه ديگر در عرصة سياست هيچ ارزش و دستور سنجش ناپذيري وجود ندارد، يعني ادب و مقام و منصب و قاعده اي نداريم كه فوق نظارت عامّه باشد.16
وقتي مي گوييم حكومت سكولار است به اين معناست كه نه مشروعيّت خود را از دين كسب مي كند و نه احكام و قوانين عملي خود را.17
علمانيّت به معناي علمي بودن يا علمي شدن را بايد دقيق ترين ترجمه ي سكولاريسم دانست; البته همان طوري كه قبلا اشاره شد، در سكولاريسم، بي ديني يا بي اعتنايي به دين يا در ميان نياوردن دين هم نهفته است. سكولاريسم بر اين نكته تأكيد ميورزد كه هيچ كس در مقام سلطنت و حكومت، حقّ خدايي كردن ندارد; به تعبير ساده تر، سلطنت و رياست، مظهريّت حق نيست.18
تعريف هاي مذكور نيز بر تقابل دين و سكولاريسم وجدايي دين از دنيا، خصوصاً سياست، تأكيد مي ورزد.
پي نوشت ها:
1. شمس الدين فرهيخته، فرهنگ فرهيخته، ص 489.
2. ماري بريجانيان، فرهنگ اصطلاحات فلسفه و علوم اجتماعي، ويراسته بهاءالدين خرمشاهي، ص 780.
3. فرهنگ حييم، ص 904. 4 . برايان ويلسون، “عرفي شدن”، ترجمه مجيد محمدي، ص 21.
5. ر.ك: همان، ص 23. 6. Encyclopedia Americana.
7. ژان پل ويلهم، جامعه شناسي اديان، ترجمه عبدالرحيم گواهي، ص 141. 8. برايان ويلسون، همان، ص 21.
9. برت اف، نامه ي فرهنگ، ش 22، ص 52. 10. ر.ك: همان، ص 53. 11. ر. ك: همان، ص 50.
12. ر. ك: همان. 13. اديب صعب، الدين و المجتمع روية مستقبله، ص 106 و برايان ويلسون، همان، ص 21.
14. عبدالكريم سروش، كيان، ش 26، ص 6. 15. همان، ص 6.
16. همان، ص 7. 17 . همان، ص 6. 18. همان، ص 10.
بنيان هاي فکري سکولاريسم : براي سكولاريسم مباني متعددي برشمرده اند كه در اين جا به سه مبنا از مهم ترين مباني سكولاريسم (علم گرايي، عقل گرايي و انسان گرايي) اشاره و اجمالا ديدگاه اسلام را مطرح مي كنيم:
1. علم گرايي (scientism)
علم گرايي يا اصالت علم بدين معناست كه فقط گزاره هايي واقعيّت دارند و به انسان شناخت واقعي عطا مي كنند كه مبتني بر حس و تجربه باشند. از آن جا كه علم گرايان، علوم و معارف غيرتجربي را “علم” نمي شمارند، داده هاي عقلي و آموزه هاي وحياني را غيرعلمي و بي حاصل قلمداد مي كنند. از نظر علم گرايان، گزاره اي كه از راه تجربه ي حسي اثبات شدني باشد، شايسته ي نام “علم” است1 و “تنها پرواي علم، كه به آساني قابل تعريف و بيان است، اين است كه داده هاي تجربه را مشاهده و شكار كند و تا آن جا كه ممكن است در قالب رياضي بريزد”2. با توجه به آنچه در تعريف علم گرايي بيان شد، برخي ويژگي هاي علم گرايي عبارت اند از:
1. حس گرايي و تجربه گرايي; 2. اعتبار دادن به قضاياي مبتني بر تجربه و مشاهده، و بي اعتبار دانستن گزاره هاي متافيزيكي و ديني; 3. تجربه و مشاهده تنها راه كشف واقعيّت.
اين ويژگي هاي علم گرايي، نقش علم گرايي را در سكولاريسم روشن مي سازد; زيرا بر اساس اين ديدگاه، دين و تعاليم ديني اعتباري ندارد و براي ساختن دنيا بايد به علوم بشري مراجعه و از روش علمي استفاده كرد، نه از دين; به عبارت ديگر، در سكولاريسم، علم جانشين وحي و تعاليم الهي است. استانلي ل. جكي مي گويد:
بر وفق علم زدگي يا اصالت علم، گزاره ها فقط به ميزان پيوندشان با كميات يا امور واقعِ تجربي، محتواي حقيقي و صادق دارند.3
هاميلتون مي گويد: شكي نيست كه گسترش علم به تضعيف دين كمك كرده است. از زماني كه علم حيثيت پيدا كرد و مبناي بسياري از جنبه هاي زندگي بشر قرار گرفت، ديدگاه هاي مذهبي درباره ي جهان را مورد ترديد قرار داد.4
دان گيوپيت مي نويسد: هر چه پيكر دانش و فنون علمي كنوني بشر تناورتر و نيرومندتر مي شود، علم بيشتر و بيشتر در بخش هاي مختلف حيات به جاي دين وظيفه ي توضيح رويدادها را بر عهده مي گيرد. حتي در رشته هايي چون اقتصاد، علوم اجتماعي و روان شناسي، كه موضع دقيق علمي آنها قطعي نيست، در عمل شيوه ي تفكّر دنيوي، سودگرا و ابزاري غلبه يافته است.5
وي در ادامه مي گويد: دنياگرايي مدرن – همان طور كه گفته شد – مشتمل است بر تسري هر چه بيشتر خردورزي فني به زواياي زندگي. در اين جهان بيني علم جاي الهيات را گرفته و علاقه ي مردم از دين و اخلاق بريده و به اقتصاد و سياست گرويده است6.
يكي از روشن فكران ايراني در اهمّيّت نقش علم گرايي در سكولاريسم مي نويسد: علمانيّت به معناي علمي بودن يا علمي شدن را بايد دقيق ترين ترجمه ي سكولاريسم دانست.7
نقد و بررسي علم گرايي
الف) اسلام با علم گرايي و مكتب اصالت تجربه مخالف است، اما با علم و دانش تجربي مخالف نيست. دليل بطلان علم گرايي و تجربه گرايي از ديدگاه اسلام آن است كه انسان مجاري معرفتي مختلفي همچون عقل و حس و وحي دارد و از اين راه ها به شناخت هايي دست مي يابد. شناخت ابديّت و امور فرا طبيعي به كمك حس و تجربه امكان پذير نيست. تجربه و حس تنها مي تواند در شناخت امور مادي و طبيعي به انسان ياري رساند و عقل و وحي است كه مي تواند امور فوق طبيعي را معرفي كند، اموري هم چون چيستي حقيقت انسان و شناخت روح و خدا و آخرت و سعادت حقيقي و راز خلقت; بنابراين اسلام علم گرايي را مردود مي داند، اما با علم نه تنها مخالفتي ندارد بلكه انسان را به فراگيري آن ترغيب مي كند. تاريخ اسلام گواه خوبي است بر اين كه اسلام، نه تنها با علم و حتي علوم تجربي مخالفت نداشته، بلكه مهم ترين عامل ترقّي و پيشرفت اين علوم بوده است. گوستاولوبون يكي از مورّخان اروپايي در نقش دين اسلام مي گويد:
تا مدت پانصد سال مدارس اروپا روي كتاب ها و مصنفات مسلمانان داير بود و همان ها بودند كه اروپا را از لحاظ علم و عمل و اخلاق تربيت كرده، در طريق تمدن داخل نمودند. ما وقتي به تحقيقات علمي و اكتشافات فني آنان نظر مي افكنيم، مي بينيم هيچ ملّتي نيست كه در اين مدّت كم، بيش تر از آنان ترقّي كرده باشد. بعضي ها عار دارند كه اقرار كنند به سبب اسلام آوردن يك قوم كافر و ملحدي، اروپاي مسيحي از حال توحش و جهالت خارج گرديد; لذا آن را مكتوم نگاه مي دارند. ولي اين نظر به اندازه اي بي اساس و تأسّف آور است كه به آساني مي توان آن را رد نمود … نفوذ اخلاقي همين اعراب زاييده ي اسلام، آن اقوام وحشي اروپا را، كه سلطنت روم را زير و زبر نمودند، داخل در طريق آدميّت نمود; هم چنين نفوذ فكري و عقلاني آنان، دروازه ي علوم و فنون و فلسفه را كه از آن به كلي بي خبر بودند، به روي آنان باز كرد و تا ششصد سال استاد ما (اروپاييان) بودند.8
و اين به خاطر اهمّيّتي است كه اسلام به علم و عالمان مي دهد. ديني كه پيامبرش مجلس دانش را از ديگر مجالس برتر مي شمرد و اسيران باسواد را در برابر آموختن سواد به مسلمانان آزاد مي كرد. ديني كه مي گويد: اطلبوا العلم و لو بالصين; علم را هر چند در نقاط دور دست فراگيريد.9
ب) ريشه ي علم گرايي غرب، در تعارض دستاوردهاي علمي با آموزه هاي نادرست مسيحيّت درباره ي جهان بود،10 نه در مباني محكم معرفت شناسانه. شكي نيست كه رشد علم به تضعيف ديني مي انجامد كه داراي آموزه هاي نادرستي درباره ي جهان و انسان است، اما ديني مانند اسلام كه مصون از تحريف و تعاليم ناصواب است، با پيشرفت علم نه تنها تضعيف نمي شود، بلكه هر روز حقّانيّت و ضرورت مراجعه و بهره گيري از آن آشكارتر مي گردد.
ج) علم گرايي به معناي انحصار معرفت در تجربه، نظريه اي نادرست است و روشن ترين اشكال آن غيرعلمي بودن همين قاعده و اصل است; زيرا هيچ گاه تجربه نمي تواند ضابطه اي كلي و قطعي ارائه دهد. دليل ديگر بر بطلان اين نظريه، وجود آموزه هاي قطعي عقلي است كه نمايانگر توانايي هاي عقل آدمي در كشف واقعيّت است، مانند اصل عليّت.
د) ريشه علم گرايي به معناي بي نيازي جستن از وحي و تعاليم وحياني، در شناخت نادرست آدمي است. تصوّر شده است كه آدمي مي تواند با تجربه و علم تمامي مشكلات خود را حل كند و نيازهايش را برآورد. در بطلان اين تصوّر كافي است به مباني متافيزيكي علم، مانند استحاله ي اجتماع نقيضين و اصل علّيت و نيز به اعترافات عاجزانه ي عالمان در عرصه هاي مختلف توجه شود.
ماكس شِلر با اشاره به پيدايش علوم مختلف مي گويد:
علوم تخصصي كه پيوسته تعدادشان رو به افزايش است و با مسائل انسان سر و كار دارند، بيش تر پنهانگر ذات انسان در پرده ي حجاب اند تا روشنگر آن.11
و اگر نتوان انسان را به درستي شناخت، چگونه مي توان براي او سعادت و خوش بختي مناسب تأمين كرد.
2. عقل گرايي (rationalism)
يكي ديگر از مباني سكولاريسم عقل گرايي است; يعني مبنا قرار دادن عقل براي رفع نيازهاي انسان.
راسيوناليسم در شايع ترين معناي اصطلاحي اش كه در قرن هيجدهم نمايان شد، عبارت است از: اعتقاد به تفوق و برتري عقل و بسندگي آن براي هدايت بشر در همه شؤون بشري و اين كه آدمي در ساختن زندگي خود تنها بايد بر عقل و خرد تكيه كند، نه بر علم يا دين. در فرهنگ آكسفورد در تعريف راسيوناليسم آمده است:
تئوريي كه بر آن است كه همه ي رفتارها و عقايد و مانند آن بايد بر خرد استوار شود، نه بر احساسات يا عقايد ديني.
متفكران عصر روشنگري از توانايي عقل نه فقط در حوزه علم و دين، بلكه در همه شؤون حيات انساني مطمئن بودند; مثلا بر اين باور بودند كه در زمينه ي اقتصاد، قوانين عرضه و تقاضا، خود به خود رفاه جامعه را تضمين مي كند;12 در كفايت عقل كوچك ترين شك و شبهه اي نداشتند و به وحي يا كتاب مقدّس نقش تبعي داده بودند13 و عقل در قرن هجدهم داشت جانشين آن ضروريات و اصول عقايد مسيحيّت مي شد14. دئيست ها نمونه هايي از بيدادگري و بي اخلاقي را از روايات و حكايات كتاب مقدّس بيرون كشيدند و با اين كار اشخاصي مانند تامس پين خشنودي خود را از پيروزي عقل بر خرافات اظهار داشتند15. بدين ترتيب انسان مدرن، با اظهار بي نيازي از تعاليم ديني براي اداره ي زندگي خود، به كفايت عقل فتوا داد.
با توجه به آنچه در تعريف علم گرايي و عقل گرايي ذكر شد، تفاوت اين دو روشن مي گردد: علم گرايي تنها راه معرفت را احساس و تجربه ذكر مي كند و عقل گرايي، تنها معيار شناخت را خرد و عقل آدمي معرفي مي كند; علم گرايي آموزه هاي عقل و دين را بي اعتبار مي شمارد و عقل گرايي داده هاي علمي و ديني را بي ارزش مي داند; و اما اشتراك علم گرايي و عقل گرايي در نفي آموزه هاي ديني است; هر دو در اين جهت مشترك اند كه انسان در شؤون زندگي اش نبايد به دين تكيه كند.
بررسي و نقد عقل گرايي
الف) اشكال اوّل اين مبنا همان مشكل علم گرايي است; يعني خودبسندگي خرد آدمي. به عبارت ديگر، پيروزي عقل بر برخي تعاليم مسيحيّت و توان خرد در عقلاني كردن جهان و برخي دستاوردهاي آن، اين توهم را پرورش داد كه آدمي مي تواند به تنهايي جهان خود را بسازد و مشكلات او ريشه در تعاليم ديني دارد. حال آن كه بحران هاي اخلاقي، سياسي و اقتصادي غرب و شكست هاي انسان در دست يابي به حقيقت در عرصه هاي مختلف و سرانجام، گسترش شكاكيّت، انسان غربي را تا بحران هويّت پيش برد و او را به كلي از ساختن جهاني انساني نااميد ساخت و اين همه ناشي از افراط در عقلورزي و ناديده انگاشتن محدوديت هاي عقلاني آدمي، هم چون خطاها، اشتباهات، هواها و هوس ها و … است.
ب) گذشته از محدوديت هاي آدمي در شناخت حقايق اين جهاني، نكته ي اساسي ديگر، ناتواني خرد آدمي از شناخت تمامي حقايق غيبي و ارتباط دنيا با آخرت است; براي نمونه، تشخيص اين كه كدام شيوه ي زيستن هم سعادت دنيوي و هم رستگاري اخروي و كمال آدمي را در پي دارد، در توان آدمي نيست; چرا كه عقل انسان دست رسي به جهان غيب و شهود ندارد و تنها خداوند كه خالق اين جهان و عالِم به غيب و شهود است مي تواند چنين صراطي را نشان دهد و در حقيقت، ضرورت بعثت انبيا ريشه در همين مسئله دارد.
ج) ضعف ديگر عقل آدمي در تشخيص مصاديق است; يعني عقل كه قوه اي كلي نگر است توان تشخيص مسائل جزئي را ندارد و البته كساني كه مرادشان از عقلانيّت، عقلانيّت ابزاري و محاسبه گر و جزئي نگر است، اگر چه چنين اشكالي بر آنها وارد نباشد، دچار چالشي ديگرند و آن ناتواني از تشخيص مصالح و مقاصد و اهداف خلقت و اصول كلي زندگي است; زيرا عقل كلي نگر مي تواند به كاوش در آن عرصه ها بپردازد، نه عقل رياضي و جزئي نگر.
د) از ديدگاه اسلام، عقل گرايي نگاهي افراطي به عقل و محروم ماندن از ساير منابع معرفتي است و از اين رو، اشكالِ نخست بر علم گرايي، بر آموزه ي عقل گرايي نيز وارد است.
3. اومانيسم (humanism)
اومانيسم كه به اصالت انسان يا انسان گرايي ترجمه شده است، مكتب و نظامي فكري است كه بر اساس آن انسان نبايد در دين و ايمان به دنبال حقيقت و حل مشكلات و پاسخ مسائل زندگي بگردد، بلكه در اين امور بايد تنها به خود تكيه كند و دنيايش را با انديشه و عمل خود بسازد. اومانيسم فقط شناخت و معرفتي را معتبر مي شمارد كه ناشي از انسان باشد نه خدا; و فعاليتي را پسنديده و جايز مي داند كه در جهت اميال و خواست هاي انسان صورت پذيرد. بدين ترتيب، اومانيسم جايگاه و نقشي براي دين قايل نيست و از اين رو يكي از مباني سكولاريسم و جدايي دين از دنياست; زيرا جوهره و روح اومانيسم كه عنصر مشترك نحله هاي مختلف اومانيستي را تشكيل مي دهد، محور و معيارْ قرار گرفتن انسان براي همه چيز است16.
دان گيوپيت مي نويسد: مفاهيم و حقايق و ارزش ها همه ساخته ي انسان است و اين آموزه را “انسان گرايي يا انسان مداري” مي نامند17.
رنه گنون نيز در اين باره مي گويد: اومانيسم نخستين صورت امري بود كه به شكل نفي روح ديني در عصر جديد در آمده بود و چون مي خواستند همه چيز را به ميزان بشري محدود سازند، بشري كه خود غايت و نهايت خود قلمداد شده بود، سرانجام، بشر مرحله به مرحله به پست ترين درجات وجودي سقوط كرد18.
پس، بر اساس آموزه ي اومانيسم، انسان بايد در ساختن دنيا و زندگي اش به خود متكي باشد، نه اين كه از اصول مذهبي و تعاليم ديني مدد بجويد; و بدين ترتيب، دين از عرصه ي حيات آدمي، يا حداقل حيات دنيايي انسان، كنار مي رود و جدايي دين از دنيا يا دين از سياست تحقق پيدا مي كند.
بررسي و نقد اومانيسم
الف) اومانيسم، گرايشي افراطي در تعيين منزلت انسان است. اين گرايش در برابر آموزه هاي مسيحيت درباره ي انسان قرار دارد; مانند اعتقاد به آلوده بودن هر انساني به گناه اوّليه. بي شك اسلام كه انسان را خليفه ي الهي و حامل اسماءالهي و امانت خدا و تولد يافته بر فطرت توحيدي مي داند، مي تواند تعديلي مناسب براي گرايش افراطي اومانيسم درباره ي انسان باشد.
ب) خودبسنده دانستن انسان و او را معيار همه چيز قرار دادن موجب محروميّت انسان از معارف الهي و نيز برداشتي غيرواقعي از توانايي هاي انسان و ناديده گرفتن محدوديت هاي آدمي مي گردد. چنين نگرشي نه تنها به رشد انسان كمك نكرده، بلكه موجب سقوط انسان از جايگاهش شده است.
اين ها پاره اي از مهم ترين اركان و مباني فرهنگ غرب است كه به عنوان تكيه گاه نظريه ي سكولاريسم به كار مي رود و – چنان كه ملاحظه گرديد – همه ي آن ها ريشه در تعاليم تحريف شده ي مسيحيّت و افراط گرايي اصلاح طلبان رنسانس دارند و فاقد جنبه ي برهاني و استدلالي اند و اسلام با هيچ يك از اين مباني سازگاري ندارد.
ج) از ديدگاه اسلام ريشه ي انسان گرايي و خودبسندگي و روگرداني از خدا در نشناختن خود است. در متون ديني گفته شده است كسي كه خودش را بشناسد خدا را خواهد شناخت. انسان با درك صحيح از توانايي ها و نيازهاي خود مي تواند نياز خويش را به خدا عيان سازد و بدين ترتيب، برخلاف اومانيست ها، به اين نتيجه مي رسد كه محور حركت آدمي بايد خدا باشد نه انسان; و آدمي با رفتن به سمت خدا و فاني شدن در او و متّصف شدن به كمالات الهي و خداگونه بودن است كه به انسانيّت مي رسد و كمال نهايي را به دست مي آورد.
اكنون به نمونه اي از آيات الهي درباره ي انسان توجه مي كنيم، تا ديدگاه اسلام در باب انسان مشخص شود: خداوند در قرآن كريم مي فرمايد:
(وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قالُوا أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قالَ إِنِّي أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ);19 (به خاطر بياور) زماني را كه پروردگارت به فرشتگان گفت: من در روي زمين جانشيني را قرار خواهم داد. فرشتگان گفتند: آيا كسي را در آن قرار مي دهي كه فساد و خونريزي كند؟! ما تسبيح و حمد تو را به جاي مي آوريم و تو را تقديس مي كنيم. پروردگار فرمود: من حقايقي را مي دانم كه شما نمي دانيد.
در اين آيه، انسان برترين موجودات و از اين رو، خليفه و جانشين خدا در زمين معرفي شده است; يعني انسان است كه شايستگي تحقّق اراده ي الهي بر روي زمين را دارد و اوست كه مي تواند خليفه ي خداوند باشد. و اين يكي از آياتي است كه جايگاه و منزلت انسان را در اسلام نشان مي دهد.
نكته ي مهم ديگر آن است كه بر اساس آيات الهي، مقام خليفة اللهي براي انسان بدان جهت است كه او توان علمي بالايي دارد و مي تواند معارف بلند الهي را كسب كند.
(وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَي الْمَلائِكَةِ فَقالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْماءِ هؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقِينَ قالُوا سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا إِلاّ ما عَلَّمْتَنا إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِيمُ الْحَكِيمُ قالَ يا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْ);20 و خدا همه ي اسم ها را به آدم آموخت; آن گاه حقايق آن اسم ها را در نظر فرشتگان پديد آورد و فرمود: اگر راست مي گوييد اسامي اين ها را به من خبر دهيد، فرشتگان عرض كردند: تو منزّهي! ما چيزي جز آنچه به ما تعليم داده اي نمي دانيم; تو دانا و حكيمي. فرمود: اي آدم! آنان را از اسامي اين موجودات آگاه كن.
بدين ترتيب مشخص مي گردد كه از ديدگاه اسلام انسان به دليل توان بالاي كسب علم و آگاهي، از منزلت والايي برخوردار شده است، برخلاف تعاليم مسيحيّت كه انسان را، به سبب خوردن ميوه ي علم، رانده از درگاه الهي مي دانند. البته اسلام به انسان يادآور مي شود كه به علم خود اكتفا نكند و براي سعادت و خوش بختي به تعاليم الهي ايمان آورد و آن ها را اساس زندگي خويش قرار دهد، تا هم به سعادت اخروي و هم به عدالت و جامعه اي عادل دست يابد: (لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالبَيِّناتِ وَأَنْزَلْنا مَعَهُمُ الكِتابَ وَالمِـيزانَ لِـيَقُومَ النّاسُ بِالْقِسْطِ)21; ما رسولان خود را با دلايل روشن فرستاديم، و با آنها كتاب و ميزان نازل كرديم تا مردم به عدالت قيام كنند.
پي نوشت ها:
1. محمدتقي مصباح يزدي، آموزش فلسفه، ج 1، ص 61.
2. ميرچا الياده، دين پژوهي، ترجمه ي بهاءالدين خرمشاهي، ج 1، ص 387.
3. استانلي ل. جكي، فرهنگ و دين، ص 228.
4. ملكم هاميلتون، همان، ص 303.
5. دان گيوپيت، همان، ص 17.
6. ر. ك: همان، ص 44.
7. عبدالكريم سروش، كيان، ش 26، ص 6.
8. گوستاو لوبون، تمدن اسلام و عرب، ترجمه ي سيدهاشم هريسي، ص 751ـ 754.
9. عبدالحسين زرين كوب، كارنامه ي اسلام، ص 26 – 28.
10. ايان باربور، علم و دين، ص 2.
11. كاسيرر، رساله اي در باب انسان، ترجمه ي بزرگ نادرزاده، ص 46 ـ 47.
12. ايان باربور، همان، ص 78.
13. ر.ك: همان، ص 76. 14. ر.ك: همان، ص 49. 15. ر.ك: همان، ص 77.
16. آندره لالاند، فرهنگ علمي و انتقادي فلسفه، به نقل از: محمود رجبي، انسان شناسي، ص 38.
17. دان گيوپيت، همان، ص 29.
18. به نقل از: داوري، مجله ي حوزه و دانشگاه، ش 6، ص 75.
19. سوره ي بقره، آيه ي 30. 20. سوره ي بقره، آيات 31ـ 33 21. سوره ي حديد، آيه ي 25.