محدوديت هاى سكولاريسم
پاسخى احتمالى: اين شك به سكولاريسم را به يارى اين واقعيت مى توان توجيه كرد كه اغلب سكولاريست ها, سكولاريسم را بدون تفكر تقديس مى كنند. شعار ((بى
محدوديت هاى سكولاريسم
مترجم: سيد على اصغر سلطانى
(الف) پرسشى بى پروا: آيا ممكن است آرمان مردم گرايانه سكولاريسم, اعتقادى به ظاهر بديهى باشد كه كثرت گرايى آزادانديشانه دموكراسى را آن گونه كه اكنون تجربه اش مى كنيم, تهديد كند؟
پاسخى احتمالى: اين شك به سكولاريسم را به يارى اين واقعيت مى توان توجيه كرد كه اغلب سكولاريست ها, سكولاريسم را بدون تفكر تقديس مى كنند. شعار ((بى سكولاريسم, دموكراسى ناممكن)) از نظرشان شعارى مقدس است. سكولاريست ها گمان مى كنند در طول چند نسل گذشته, اوهام دينى به تدريج از ميان رفته اند و اين باعث بسى خوشبختى است; چرا كه جداسازى احساسات دينى از حوزه هايى چون: حقوق, حكومت, سياست حزبى, و آموزش و پرورش ـ جدايى كليسا از دولت ـ مردم را از تعصبات نامعقول رها نيده و موجب ارتقاى تحمل و بردبارى روشنفكرانه مى شود, كه اين خود, جزء تفكيك ناپذير دموكراسى كثرت گرا است. به علاوه, سكولاريست ها مى پندارند خلإ ناشى از رخت بربستن خدا از زمين را مى توان با اعتقاد به اينكه جدايى كليسا از دولت و تحديد باورهاى دينى به محيطهاى خصوصى جايگزينى براى خدايند, پركرد. جست و جوى نوين براى معناى فردى و رستگارى را مى توان در قالب ((دين ناپيدا))ى ((بيان خود)) و ((تحقق خود)) ريخت (توماس لوكمن).(1) سكولاريست ها مى گويند تمايلات دين زدايانه]secularsing] در واقع به تدريج جزء مسلمات زندگى نوين شده و مردم را قادر مى سازد تا بتوانند در هر كجا زندگى اى كم تعصب تر و عاقلانه تر را پى ريزى كنند. همچنين, اين گرايشهاى دين زدايانه, مردم را يارى مى دهد تا با دنياى عارى از ديندارى سازگار گردند و به آنها اطمينان مى دهد كه مى توانند در رويارويى با تجربيات زمينى, آزادانه زندگى كنند.
على رغم اين كه چالشهاى قدرتمندى نسبت به سلطه سكولاريسم صورت گرفته است, اصول اعتقادى رايج سكولاريسم همچنان پا برجا مانده است; زيرا ريشه تفكرش بسيار عميق است. جاى تعجب است كه تبارشناسى عالمانه و جامع اين ريشه ها هنوز نانوشته مانده است, ولى با وجود اين, روشن است كه اين انديشه كه دنياى نوين, همسوى با سكولاريته]secularity] در حال تخريب بنيادهاى دينى است, زاييده اروپا در نيمه قرن نوزدهم است; اما خود مفهوم ((سكولار]secular] (( كه تنها مختص به تمدن اروپا است, قدمت بيشترى دارد. از زمان پذيرش مسيحيت به منزله دين رسمى امپراطورى در زمان كنستانتين, رابطه بين قدرت روحانى و قدرت گذرا ـ سكولار ـ همواره مورد بحث بوده است: ابتدا در قرن سيزدهم ميلادى, صفت ((سكولار)) (برگرفته از كلمه لاتين saecularis) در زبان انگليسى براى تميز قايل شدن بين كشيشانى كه در ميان مردم زندگى مى كردند و آنهايى كه در انزواى صومعه و دير بودند, به كار رفت. ويليام اهل اوكهام(2) و جان وايلكليف(3) نويسندگان قرن چهارده, با تميز قايل شدن بين نهادهاى مرتبط با مسايل مدنى, معمولى, و فانى و نهادهاى ديگرى كه مشخصا مذهبى و روحانى بودند[ و به كارگيرى كلمه ((سكولار)) براى نهادهاى مدنى] بر اين مفهوم كلمه ((سكولار)) صحه نهادند.
در طى قرن شانزدهم, اين مفاهيم اساسا منفى سكولار به منزله قلمرو موقت همه چيزهاى ((دنيايى)) كه مستقيما به مقررات مذهبى مرتبط نبود ـ يعنى قلمرو چيزهاى غير كليسايى, غير دينى, غير مقدس ـ به تدريج كمرنگ شد و اصطلاح سكولار مفهوم غير دينى بودن و غير خدايى بودنش را از دست داد. كلمه سكولار ناگهان به جنبش در آمد و براى توصيف دنيايى كه تصور مى شد در حركت باشد, به كار رفت. سكولارايز]to secularize] (از كلمه فرانسوىseculariser ) به مفهوم غير دينى كردن و از مالكيت كليسا خارج كردن چيزى به كار مى رفت; و در عين حال, سكولاريزاسيون[ سكولار سازى ]secularization نيز به معناى فرايند تقليل نفوذ دين به كار مى رفت. مثلا در اجتماعات كليسايى و قانونى, سكولاريزاسيون, براى انتقال نهادها و دارايى هاى دينى از مالكيت كليسا به مالكيت افراد عام و كاربرى فانى و دنيايى به كار مى رفت. اين, همان مفهومى است كه فرهنگ لغت دكتر جانسون (1755) از آن براى تعريف اصطلاحات زير سود مى جويد: سكولاريته:]secularity] ((دنيايى بودن, توجه به چيزهاى دنيايى كنونى)); سكولارايز: ((تبديل چيزهاى اختصاص يافته براى استفاده روحانى به استفاده عادى)) و ((دنيايى ساختن)); و سكولاريزاسيون: ((عمل سكولار كردن)).
اگر چه افرادى كه مفهوم جديدى براى اين واژه خلق كردند, خود واقف نبودند; ولى زمينه فكرى پرورش تخمهاى اعتقادات سكولاريستى را كه ريشه در اروپاى نيمه قرن نوزدهم داشت و در زمان ما شكوفا شد, آماده كردند; اينكه كليسا و دنيا, درگير در مبارزه اى تاريخى اند كه در آن مبارزه به تدريج و به گونه اى برگشت ناپذير, دنيايى بودن تفوق مى يابد. نمونه هاى اوليه اين گرايش فكرى عبارتند از: اصرار فورباخ(4) بر اينكه دين, خود, آموزگار بى خدا بودن است; چرا كه دين ((اساسا به چيزى جز حقيقت و الهى بودن ماهيت انسان معتقد نيست)); روايت نيچه از مرد ديوانه اى كه فانوس به دست در روز روشن شتابان سوى بازار شهرى مى رفت و بلند فرياد مى زد كه خدا كشته شده است; اظهارات هربرت اسپنسر (در شواهد علم اخلاق)(5) مبنى بر اينكه ((حال كه مواعظ اخلاقى تإثير خود كه منبعث از منشايى مقدس است را از دست مى دهند, سكولارسازى اخلاقيات, امرى ضرورى مى شود)); دكترين كاملا منحصر به فرد سكولاريسم جورج هالى يوك(6), چارلز بردلا(7) و ديگران كه بنا به اعتقادشان, بايد با تلاش و صحه نهادن بر اينكه در عصر حاضر اخلاقيات مسوول به زيستى انسانهايند, تنزل دين را تسريع كرد و ملاحظات ناشى از ايمان به خدا و زندگى پس از مرگ را به انزوا كشاند.
به آسانى مى توان با نگاهى به گذشته دريافت كه راهبران اوليه سكولاريسم از طريق مسلم انگاشتن, پيش بينى كردن, و تجويز هر چيز, سعى داشتند نوعا موضعشان را تقويت كرده و بدين سان, بر محافل ادبى و دانشگاهى تإثير بگذارند. از اين روست كه تى. اس. اليوت در سرودهايى از ((سنگ))(8) (1934) اين تإثيرات را به سخره گرفته است: ((اما به نظر مىآيد چيزى رخ داده است كه هرگز قبلا رخ نداده است. اگر چه نمى دانيم دقيقا چه زمانى, يا چرا, يا چگونه, يا كجا اين حادثه رخ داده است. انسانها خدا را ترك گفته اند نه بسوى خدايى ديگر; بلكه به گفته خودشان, به سوى هيچ خدايى; و اين هرگز قبلا واقع نشده است.)) اگر چه پيامدهايى از اين دست, بى شك ترس و نفرت در دلهاى مومنين افكنده است; اما سكولاريست ها با حمايت تحقيقات دانشگاهى فراوان, قدرتمندانه اين يافته ها را متذكر شده و به نفع خود از آنها بهره بردند. سكولاريست ها مى گويند; به شواهد قديمى ترين دموكراسى پارلمانى بنگريد. تقريبا نيمى از جمعيت بزرگسال بريتانيا و كلا سه چهارم جمعيت جوان آن, هرگز به كليسا نمى روند; دو سوم شهروندان معتقدند دين عموما رو به نزول است; و فقط يك چهارم آنان اين امر را ((از هر جهت)) بد مى دانند; آن نسبتى از مردم (در حال حاضر يك سوم) كه تإييد مى كنند حضرت عيسى ((فقط يك انسان)) بوده است, در حال افزايش است; همچنان كه اكثريتى (در حال حاضر سه چهارم) كه وجود شيطان را تكذيب مى كنند نيز رو به فزونى است.
نظريه پردازان سياسى معاصر, سكولاريته را مى پذيرند و نوعا براى صيقل دادن موضعشان شواهد زير را ارائه كرده, منافع سكولار سازى زندگى جديد را متذكر مى شوند. براى نمونه, چارلز تيلور(9) از طريق برجسته سازى ريشه كلمهsaeculum سعى در اثبات مكمل هم بودن, سكولاريته و دموكراسى دارد. در منشا اين كلمه ترديد است; ولى مرتبا در متون لاتين باستان به معناى ((مرتبط يا متعلق به يك عصر يا دوره اى طولانى)) به كار مى رفت, مثل عبارت ((بازيهاى سكولار)) (از كلمه لاتينludi saeculares) كه به مدت سه شبانه روز طول مى كشيد و در هر دوره 120 ساله, يك بار انجام مى شد. به گفته تيلور, در متون مسيحىsaeculum به معناى ((موقتى)) بود و در نهايت, به دنيا در برابر كليسا اشاره داشت. او سعى دارد اين موضوع را بپروراند كه تجربه نوين زمان سكولار در مقابل زمان الهى قرار دارد ـ زمان خداوند, زمان ابديت, انباشتن زمان در وحدانيتى كه بر اساس عملى بنيادين, معناى حوادث بعدى را به آنها ديكته مى كند. تصور كفرآميز بودن زمان ـ بدان گونه كه حوادثى كه درغير اين صورت با هيچ علت و معناى حقيقى اى به هم مربوط نبودند; ولى به دليل وقوعشان در يك نقطه و در يك خط زمانى مرتبط گشته اند ـ با تصور جامعه اى شكل يافته از اصولى فرا اجتماعى همچون اراده خداوند درتضاد است. زمان سكولار در عوض, با اين اصل سياسى كه براى زندگى مردم در يك دموكراسى حياتى است, مطابقت مى كند و بر اساس آن, تعامل شهروندانى كه در درون يك فضاى اجتماعى دنيايى سخن مى گويند و عمل مى كنند, اصيل بوده, حاكم بر همه اصول بنيادى رقيب است.
ريچارد رورتى(10) اخيرا موضع دفاعى اى همتراز اما متفاوت نسبت سكولاريته اتخاذ كرده است. او از تعبيرى دفاع مى كند كه خود, مصالحه جفرسونى(11) ناميده است. استدلالش بر اين است كه دموكراسى هاى نوين بايد ((دين را خصوصى كنند بىآنكه تحقيرش كنند)). تجربه دينى با ((آنچه با تنهايى مان مى كنيم)) تناسب دارد و شهروندانى كه در جامعه اى باز در كنار هم مى زيند, مسلما از آزادى عبادت دينى برخوردارند. اما مشكل اينجاست كه خصوصا خارج از اجتماع دينى اى كه شهروندان متعلق به آنند, دين به مثابه يك ((متوقف كننده گفت و گو)) عمل مى كند. سكوت, خصومت, تعصب, و تهديد به خشونت كه ارجاع نابخرادنه به اصول مذهبى مويدشان است, برقرارى ارتباط ميان شهروندان را تهديد مى كنند. در نتيجه, حكومتى دموكراتيك راهى ندارد جز به اجرا در آوردن اينكه: آزادى متدينان براى عبادت خدايشان در خلوت بايد تضمين شود و در عوض, غير متدينان نيز بايد از حق زيستن بدون مواجهه با تعصب و اغفال دينى در قلمرو جامعه مدنى و دولت برخوردار باشند.
دفاع رورتى از سكولاريسم نيز آسيب پذير است; زيرا در شرايط خاص مصالحه جفرسونى مد نظر, خود مانع گفت و گوست. توصيف تك روانه تيلور از منطق فضاى اجتماعى نوين نيز با مخالفت مورخان روبرو است مبتنى بر اينكه در هر مورد شناخته شده, گفتمان دينى پيش شرطى اساسى براى ظهور فضاى اجتماعى نوين اوليه بوده است. از اين روست كه آثار مسيحيت در مسايلى همچون قوانين مربوط به توهين به مقدسات, تعطيلى هاى دينى, و عبادات جمعى مشخص بود. چنين ايرادهاى ترديدآميز را مى توان كنار گذاشت و ايرادى نتيجه بخش تر را در نظر گرفت كه بر اساس آن, مدافعان كنونى دكترين سكولاريسم بيش از حد در دوام و روشنفكرانه بودن آرمانها و نهادهاى ((سكولار)) مبالغه مى كنند و به تبع آن, از ارايه فهمى دموكراتيك تر از دين و سياست باز مى مانند; زيرا نمى توانند دريابند كه اصل سكولاريسم در خودش داراى تناقض است و در نتيجه, در عمل قادر نيست اصولى نسبتا پايدار را براى شهروندان فراهم آورد تا آزادانه در حطيه قوانين و نهادهاى جوامع مدنى و حكومتهاى دموكراتيك به تعامل بپردازند.
درست است كه سكولاريسم معاصر على رغم تناقضهايى كه دارد ابدا در شرف فروپاشى نيست; زيرا به مردم قبولانده است كه تعصب و خونريزى نبردهاى مسيحى ـ يهودى متعلق به گذشته بوده است; اما على رغم اين موفقيت چشمگير, آرمانها و نهادهاى سكولار سلسله مشكلاتى را ايجاد كرده كه استمرار حياتشان را محدود مى كنند و زمينه را براى پايان بخشيدن به سكولاريسم آماده مى كنند. بديهى ترين مثال, تإثيرات تناقضآميز آزادى انجمنهاى دينى است. سكولاريست ها عموما مى گويند; دموكراسى نيازمند جدايى كليسا و دولت و منزوى كردن دين سازمان يافته و گفتمان دينى در قلمرو اجتماع است. سكولارسازى مستلزم آن است كه شهروندان از اوامر كليسا و دولت رها شوند, آزاد باشند كه ايمان بياورند و يا مطابق وجدان و قضاوتهاى اخلاقى خود, عبادت كنند; واگذار به سزار آنچه را متعلق به اوست, سزار هيچ دخالت مستقيمى در آنچه كه متعلق به او نيستند ندارند. در عمل, پيش فرض آزادىمذهبى اى از اين گونه, جامعه مدنى اى باز و بردبار است كه در درون ساختها و فضاهاى جمعى آن, شهروندان مى بايست از تندى و خونريزى بپرهيزند تا هر كس بتواند فارغ از عقايد و اصول اخلاقى تعصبآميز ديگران, از آزادى بهره مند گردد. به عبارت ديگر, سكولاريته مستلزم آن است كه شهروندان توافق كنند كه درباره دين موافق نباشد كه در نهايت, همچنان كه ولتر در رساله اى در باب تساهل (1763) گفته است; حداقل بايد بعضى فضاهاى مدنى باشد كه دين در آنجا داراى حداقل نقش باشد يا ابدا هيچ نقشى را ايفا نكند. آزادى مذهبى, مستلزم بى اعتنايى مذهبى است. شهروندان بايد تمايلات مذهبى متفاوت يكديگر را تحمل كنند و بپذيرند كه هر دين و مسلكى, مانعى اخلاقى بر سر راه همسايه اش است و رقابت صلحآميز, نزاكت اجتماعى, و بى اعتنايى نسبت به احساسات ديگران همچنان كه در دنياى تجارت مفيد است, در دنياى دين نيز سودمند است.
تشكيك ضمنى در وجود خداوند و انكار بالقوه اش به وسيله سكولاريسم, فرصتى مغتنم براى متدينان است. آنان وقتى مشاهده مى كنند كه سكولارسازى, به طور بالقوه دين را در حاشيه رانده و نابود مى كند, از آزادى اجتماعات ناشى از جامعه مدنى براى مقابله با نزول مشهود دين بهره مى گيرند. بعضى از متدينان با تإكيد به اينكه دين با كليت زندگى سروكار دارد, به مسيحيان هشدار مى دهند كه آنان نبايد همانند آن مرد ثروتمندى باشند كه وانمود مى كرد كه گدايى به نان لازاروس را كه بر درگاهش خوابيده بود, نمى شناخته است; بلكه بايد به تقليد از زندگى مسيح پرداخت: توجهات را بايد به گرسنگان, نيازمندان, بى خانمانان, آنهايى كه از امكانات بهداشتى و درمانى مناسب برخوردار نيستند و بالاتر از همه, به آنان كه اميدى به آينده اى بهتر ندارند, معطوف داشت. متدينان ديگر, تحت تإثير تذكر مسيح به پاىلت(12) مبنى براينكه حكومت خدا در اين دنيا نيست, بر اهميت تعالى معنوى, ايمان و غيرت دينى صحه مى گذارند. اين متدينان جديد بر اصولى مانند: انجيل به مثابه وحى و الهام, فداكارى مسيح بر صليب براى پس دادن كفاره گناهان مردم, و رجعت قريب الوقوع مسيح براى بار دوم تإكيد مى گذارند. و اين اصول نيز به نوبه خود, با اهميت حفظ خانواده, اخلاقيات و كشور مرتبط هستند. ايمان خصوصى كفايت نمى كند, از رهگذر عينك مردمى برچشم زدن و اماكن عمومى اى همچون كليساها كه در آنجا مسيحيان باز تولد يافته عينك سياه را به كنارى مى اندازند, از صندلى هاى چرخدارشان برخاسته, جلال و عظمت خداوند را علنا فرياد مى زنند, مومنين به اجتماع فراخوانده مى شوند تا قبل از ديگران مشاهده گر باشند.
امروزه چنين طرز تفكرهايى به همراه پذيرش و تصديق اجتماعى اخلاقيات دينى ديگر در جوامع باز معمول شده است بويژه به دليل اينكه جوامع مدنى سكولار, تناقض دومى را نيز در خود نشان مى هند. ميل باطنى اين جوامع براى جايگزينى عدم قطعيت وجودى(13) به جاى تدين, زمينه را براى بازگشت مقدسها و متدينان به صحنه زندگى روزمره آماده مى سازد. اگر جوامع مدنى جديد نمونه و آرمانى را در نظر آوريم, مى بينيم از شبكه چندگانه اى از نهادهاى اجتماعى سيال شكل يافته اند و پويايى و پيچيدگى اين نهادها مانع از آن مى شود كه شهروندان به ادراك دست يابند, بالغ شوند و بميرند. بگذريم كه اين نهادها مانع از آن مى شوند كه شهروندان, كليت اجتماعى اى را كه در آن زاده شده اند نيز دريابند. در نتيجه, حس ترديدى كه در شهروندان نسبت به مسايلى همانند سرمايه گذارى و استخدام, تحول الگوهاى هويت فردى و الزامات خانوادگى به وجود مىآيد, باعث مى شود تا آنان در معرض اضطراب و سردرگمى قرار گيرند و به تبع آن, در معرض گرفتار آمدن در نهادهايى قرار گيرند كه جاذب اضطرابند. نمونه هاى بارز اين نهادها بويژه در دوران فردى, عبارتند از: كليسا, فرقه ها, و جنگهاى دينى و اخلاقى. در دنيايى مضطرب, نهادهاى دينى ياد آور اهميت همدلى در ميان مضطربان است. اينان سعى مى كنند تا ارتباط حسى را با سنتهاى شكل يافته اى همچون ((زندگى خانوادگى)) حفظ كنند و در دنيايى كه عصر سكولار بر آن مستولى شده است, نهادهاى دينى, حس اهميت مرموز آداب گذران زندگى را به وسيله غسل تعميد دادن وقايعى چون تولد, ازدواج و مرگ در آب عصر سكولار تشديد مى كنند و بدان وسيله از نظر وجودى به ياد انسانهاى فانى مىآورند كه زندگى, شكستى ناگزير است. از آنجا كه نوعا اعضاى جوامع مدنى حداقل جزيى از آنچه را كه هانريش ون كليست(14) ((اساس شكننده جهان)) ناميده است, تجربه مى كنند, احتمالا احساس وابستگى مطلق به وجود بزرگتر ديگرى را كه متقدم بر ادراك, زبان و تعامل انسانى است نيز مىآزمايند (و از آن آرام مى گيرند). تجربه احساس شگفتى و احترام براى جهان (((قطعيت يافتن چيزهاى مطلوب و يقين حاصل كردن به چيزهاى ناديده)) [عبرانيها,(15) :11 ] 1, جهانى كه فردريش شلاير ماخر(16) آن را جوهر دين ناميده است و همان است كه امروزه به جنبش در آورنده پيشگامان دينى اى همچون: شبكه دريايى ايمان(17) و يهوديت بازسازى گرايانه,(18) و نتايج شگفت آور نظر سنجى هايى است كه در اغلب كشورهاى سكولار انجام شده اند و بر اساس آنها, اكثريت قريب به اتفاق (حدود 75% در بريتانيا) به دين و زندگى پس از مرگ اعتقاد دارند.
شايد سومين و تناقض آميزترين ويژگى سكولاريسم كه آن را فلج كرده است, قرابت نظرى و عملى آن با استبداد سياسى باشد. سكولاريست ها شايد اين حرف را توهين به خود تلقى كنند; زيرا اصرار دارند سكولاريته على القاعده متضمن پذيرش استدلال, تمايل به مصالحه, پرهيز از تعصب و جدايى نهادينه كليسا از دولت است. محققانى چون جان نويل فيگيس(19) با استدلال, ريشه هاى دكترين سكولاريسم را به ترس موجه از متدينان اواخر قرون وسطا نسبت داده اند كه طبقات سياسى اى كه اجازه نمى دادند قدرتشان در اراده قدرتهاى روحانى باشد, قصد داشتند مسايل دين و باطن را به دست خود بگيرند. با اين وجود, يكى از مشكلات ناشى از اين ديدگاه كه بر اساس آن, جنگ براى سكولاريته در واقع, جنگ براى تحمل تفاوتها بوده است, مربوط به ناكامى اين ديدگاه از مشاهده تعصب و استدلال ناپذيرى سكولاريسم مى شود. تلاشهاى سياسى گوناگون براى نهادينه كردن سكولاريسم (در فرانسه, تركيه, و جاهاى ديگر) شواهد كافى براى اثبات ((استعمار درونى)) سكولاريسم (كاترين اودار)(20) را به دست مى دهند; زيرا نه تنها اين تلاشها با خشونت و اجبار در آميخته اند و يا در سطح اصول و مبانى, مدافعان (مسيحى) اوليه آزاديهاى سكولار نوعا ديگران ـ مانند يهوديان (زادگان شيطان) و كاتوليك هاى رومى (اعضاى پيكره يك روسپى) ـ را از چنين آزاديهايى محروم داشتند; بلكه سكولاريست هاى ميانه رو نيز فاقد قوه تصور, شهامت و اراده لازم براى تسرى دادن اصول جهانى خود به ديگران بودند. در واقع, مشكل بسى عميقتر است; زيرا اصل سكولاريسم كه ((نمايانگر به واقعيت پيوستن انگيزه هاى قطعى خود مسيحيت است)) (بون هوفر)(21) بر اساس برداشتى متعالى از اعتقاد مسيحيت به ضرورت تصميم گيرى براى ديگران غير مسيحى بنا شده است; تصميم گيرى مبنى بر اينكه آنان به چه مى توانند بينديشند يا چه بگويند ـ يا حتى اينكه آيا آنان اصلا قادر به انديشيدن يا گفتن چيزى هستند يا نه.
خصومت ذاتى سكولاريسم نسبت به مسلمانان, نگران كننده ترين مثال چنين تعصبهايى است. دو دليل روشن براى اين خصومت موجود مى توان ارائه داد. يكى از دلايل, اين است كه بسيارى از شهروندان شكيبا و از جهتى ((غير مذهبى)) كشورهايى چون: ايالات متحده, فرانسه, و آلمان با جمعيت روز افزون مسلمان ـ بيش از 20 ميليون نفر فقط در اتحاديه اروپايى ـ كه حال در اين دموكراسى هاى كهن اقامت گزيده اند, با نفرتى نهفته, شكى عميق و همانند جانيان و آدمكشان رفتار مى كنند. انگار چنين است كه سكولاريست هاى بردبار و شكيبا بايد همواره هنگام مواجهه با حجاب, گوشت حلال, صحبت از ارتداد و شهادت با دو رويى و تعصب و تزوير برخورد كنند. دليل ديگر, ناشى از خلط و ابهامى است كه كاربرد اصطلاح سكولاريسم در جوامع ترك زبان, فارسى زبان و عرب زبان به وجود آورده است. از علايم اين امر, فقدان اصطلاحى در زبان عربى براى توصيف سكولار, سكولاريته, يا سكولاريسم است. واژه بى سابقه علمنيه كه ترجمه اى است براى اصطلاح فرانسوىLaicime ابتدائا در انتهاى قرن نوزدهم در فرهنگ لغت محيط محيط نوشته دانشمند مسيحى ـ لبنانى بوترس البوستانى ظاهر شده است. علمنيه هيچ ريشه فعلى نداشت ـ به عبارتى علمنيه معادلsecularise نبود ـ ولى از كلمه عالم مشتق شد; چون مسلمانان ترجمه لغوى اين كلمه به عربى يعنى لادينيه را سريعا به كنارى مى انداختند, زيرا از نظر مسلمانان (مطابق اصل الاسلام دين و دوله) تمايز ميان آنچه فانى وگذراست و آنچه روحانى است, قابل تصور نيست.
متعاقبا اصطلاح ((سكولاريسم)) از نظر بسيارى از مسلمانان اهانت به حساب آمد. اين امر, هم داراى دلايل ريشه شناختى لغوى بود و هم به اين دليل بود كه اروپايى هاى سكولار ـ كه تصور مى شود بايد ديدى باز نسبت به جهان و نسبت به خود باز بودن داشته باشند ـ تعصبات ضد مسلمانى اى داشتند كه نشإت گرفته از دورانى بود كه مسيحيان, اعراب و باديه نشينان تازه مسيحى شده را در ابتدا چيزى جز طاعون نمى پنداشتند. بويژه با پيشروى امپراطورى عثمانى به درون ناحيه اروپايى و مسيحى نشين بالكان, كلماتى مانند سكولار و سكولار سازى براى مقابله با ((تركها))ى ناميمون به كار مى رفت. گاه اين تعصبات با دو دلى نيز همراه بود. مثلا, ولتر در برخورد با[ حضرت] محمد(ص) به مثابه يك متفكر عميق سياسى و پايه گذار دينى عقلانى و يا به مثابه فرد ظاهرسازى كه با توسل جستن به افسانه هاى دينى, روح مردم را تسخير كرد, همواره در ترديد و دو دلى فكرى به سر مى برد. و گاه نيز مدافعان جديد سكولاريسم متوجه گشاده رويى و سعه صدر عثمانيان در برابر اقليتهاى مذهبى مى شدند و نسبت به اين صفات غريب و جالب دنياى اسلام, كه رويايى افسانه اى و دنيايى پر زرق و برقش تصور مى كردند, نسبت به زنان محجبه اى كه در اراده مردانى بودند كه بر حصير و بوريا نشسته و غذا مى خوردند, و نسبت به اماكن آراسته به طلا و نقره و مرمر, دنيايى كه فقر روز افزونش تنها بر افسونش مى افزود و بر در ويژه بودنش نسبت به بقيه دنيا قفل مى زد, با كنجكاوى و علاقه مى نگريستند. امتيازاتى اين چنين كه به دنياى اسلام اعطا مى شد, در واقع ابدا امتياز نبود; بلكه لبخند دوستانه خصو متى زشت و كريه به عموم مسلمانان بود. در ميان آنانى كه دكترين جديد سكولاريسم را پذيرفتند, حكمفرمايى اى آزاد به ((ناديده گرفتن تخيل پيروز)) (آر. دابليو. ساثرن)(22) كه معطوف به مسلمانانى خيالى بود كه به راحتى از صفحه كاغذ پاك شدند, اعطا شد. به علاوه, با دنياى اسلام به منزله چشمه سرشارى از كالاهاى تجملى, عاج, پارچه هاى گرانبها, ادويه, مواد معدنى, روغن زيتون ـ كه بايد به نفع دنياى مسيحت, دزدانه يا خشونتآميز مورد بهره كشى قرار گيرد ـ برخورد مى شد. سپس كسانى خواستند با پايان بخشيدن به تعقيب كفارى كه گمان مى شد همان باشند كه هستند ـ زيرا تا كنون از فرصت شنيدن پيام مسيح و سهيم بودن در سكولاريته به شيوه مسيحى بى بهره مانده اند ـ به اين درد تسكين بدهند; چيزى كه ياد آور صلح طبى كشيشى امروزين از اهالى آلستر(23)است كه به صهيونيستها و فلسطينيان نصيحت مى كرد با پذيرش آموزه هاى عيسى مسيح, با هم در صلح و آرامش زندگى كنند.
خصومت ((سكولار)) امروز به اسلام ـ همان طور كه خود كلمه تداعى كننده استيلا, خشونت, غفلت, بيزارى از زن, تعصب و توطئه در سطح بين المللى است ـ مسلما باز نمود و شكل ديگرى از همان موضوع شيطان پرستى[ در] اسلام است كه ياريمان مى كند بفهميم چرا اغلب دانشمندان معاصر مسلمان, آرمان سكولاريسم را انكار كرده, به آن اعتماد ندارند. اسلامگراى ترك, على بولاك اخيرا به من گفت ((سكولاريسم شيطانى است كه به تقليد از خدا پرداخته است)) سخن او ياد آور اين برداشت عام است كه صحبت از سكولاريته در اروپا گستاخانه است و همواره اصطلاحى پوششى بوده است براى متزورانى كه گمان مى كنند مسلمانان تنها با پيروى از راهى كه اروپا پيش پا نهاده و شامل چشم پوشى از دين است, مى توانند به پيشرفت نايل شوند. بعضى از دانشمندان اسلامگرا مانند محمد مهدى شمس الدين و رشيد القنوشى مى گويند در محيط اروپا دكترين سكولاريسم مطمئنا كمك كرد تا اصول گرايى مسيحى مهار شود و ارزشهاى مدنيت و تقسيم قدرت رشد يابد. اما بر اين نكته نيز اصرار دارند كه تلاش براى سكولارسازى دنياى اسلام در قرن بيستم به ديكتاتورى, تحميل دين از سوى حكومت, تجاوز به حقوق مدنى و بشرى و تضعيف يا تخريب جامعه منجر شده است. در يك كلام, سكولاريته به تحقير مسلمانان شهرت يافته است و اين تحقير, از طريق تحميل اصول اخلاقى تبعيضآميز و سخت گيرانه غرب به كويت, الجزاير, و فلسطين, استبداد حكومتهاى خوش خدمت فاسد, و تهديد به نابودى به وسيله قدرت اقتصادى, فن آورى, سياسى, فرهنگى و نظامى غرب به سردمدارى آمريكا اعمال مى شده است.
مقابله قدرتمند اسلام با سكولاريسم در محدوده هلال جغرافيايى كه از مراكش تا ميندانائو گسترده شده است, عده بسيارى را در غرب به جد نگران كرده است. منافع مادى فراوان هستند و نگرانى از اينكه[ جنبش] ضد سكولاريسم پوششى خواهد بود براى به چنگ آوردن قدرت, نه تقسيم دوستانه آن, تلخ و ناآزموده باقى مانده است. نگرانى براى هماست, نام شهرى در سوريه كه آنچنان با وحشت به خاطر مىآيد كه تا كنون صحبتى از آن نشده است, نمادى دهشتناك از آنچه كه هنگامى كه نيروهاى مسلح سكولاريسم مخالفان گلو دريده شان را در حمام خون غوطه ور مى كنند, رخ مى دهد. از نظر كسانى كه در دمكراسى هاى كهن زندگى مى كنند, چنين كشمكشى بايد ياد آور آن باشد كه سكولاريسم ناشكيبايى خشونتآميزى را در برداشت و كلى تر آنكه ما در زمانه اى زندگى مى كنيم كه مشخصه اش, قيام دينى, باز گشت مقدسان, و غير سكولارسازى ]desecularisation] حيات سياسى و اجتماعى است.
جاى بسى تعجب است كه دانشمندان انگشت شمارى, متفكرانه به اين گرايشها مى انديشند ـ…………… اثر راينهولد برن هارد,(24) انتهام الهى اثر ژيل كپل(25) و دين و حيات عمومى اثر رونالد تيمان(26) استثناهاى اخيرند. جهل عمومى يا انكار بى درنگ اهميتشان از سوى سكولاريست هاى تندرو نيز فراگير است. اما گهگاه, نارضايتى هايى عمومى نسبت به اثرات محدود كننده سكولاريسم رخ مى دهد و تقاضا براى فلسفه سياسى جديدى كه عارى از خيال پردازى درباره تضعيف و خصوصى سازى دين باشد نيز احساس مى شود. به علاوه, در ميان سازمانهاى غير دولتى, محفل هاى دولتى, و دادگاههاى قانون, تلاشهايى عملى براى شكل گيرى سياستهاى جديد صورت گرفته است كه در پى رفع نيازهاى غير مومنان و مومنان بوده است. از جمله سياستهاى شكل گرفته در اين راستا عبارتند از: تخصيص اوقات ويژه براى نماز و دعا و روزه به كارمندان, معافيت مومنان از بعضى قوانين مدنى, و اختصاص يارانه دولتى براى مدارس مسلمانان در بريتانيا. و حال جاى آن است كه پرسشهاى بى پرواترى را درباره محدوديتهاى سكولاريسم مطرح كنيم: آيا دكترين قرن نوزدهمى سكولاريسم كه هنوز بسيارى از دموكراتها يك قرن ديگر نيز گرامى اش مى دارند, ايدئولوژىاى تنش زاست كه به خاطر دموكراسى بايد كنار گذاشته شود؟ اگر چنين است آيا اين متضمن آن است كه مقوله هاى سكولاريستى به ارث رسيده يعنى كليسا, دولت, و جدايى اين دو نيز لازم است كنار گذاشته شوند چون اصطلاح هاى ((كليسا)) و ((دولت)) داراى جوانب لازم براى در برگرفتن اعمال مذهبى گوناگون جديد و مقررات دولتى مربوط به اخلاقيات نيستند؟ آيا بايد از اين به بعد, ديگر در پى اصولى جهانى (همچون سكولاريسم) براى نگرش به دين نباشيم؟ آيا مجبوريم اولويت را به قضاوتهاى بافت مقيدى بدهيم كه معتقد است همه اصول اخلاقى ـ از جمله گفتمان مذهبى و سكولاريسم ـ برخاسته از بافتهاى ويژه اىاند و ديدگاه سكولاريست ها درباره متدينان به طور معكوس قابل تعميم به خودشان نيز هست و در نتيجه ما به مصالحه اى غير سكولارى شده ميان مومنان نيازمنديم؟ بنابر اين, آيا هيچ راهى درپيش رو نداريم جز كنكاش براى افزايش آزادى غير مومنان و مومنان به طور يكسان ـ با توجه خاصى كه بايد به آنهايى كه در حال حاضر از بى عدالتى ناشى از دكترين آنانى كه ادعاهاى جهان شمول گرايانشان ديگر قانع كننده و پذيرفتنى نيست, بشود؟
پى نوشت ها :
الف .Keane, John.(1996) The limits of Secularism ,Center for . the Study of Democracy,The University of Westminister,London
پـروفـسـور جان كين در دانشگاههاى آدلايد, تورنتو, و كيمبريج به تـحـصـيـل پـرداخـت و هم اكنون رئيس مركز مطالعه دموكراسى است. تـالـيفاتش به قرار زيرند: جامعه مدنى (1998); تإملى بر خشونت (1996); رسـانـه هـا و دمـوكراسى (1991); دموكراسى و جامعه مدنى (1988, 1998); حـيات عمومى و سرمايه دارى اخير (1984); و كتابى كـه برنده جايزه شد: تام پين: زندگى سياسى. او همچنين تناقضهاى دولـت رفـاه تـإليف كلاوس آوف را نيز ترجمه و ويرايش كرده است. آثـارش بـه چـنـديـن زبـان تـرجمه شده اند و علايق تحقيقى جارىاش عـبـارتـنـد از آينده نظريه سياسى, شهروندى در اروپا, رسانه هاى گـروهـى و آزادى بـيـان, رژيـمـهاى پـساكمونيستى اروپاى شرقى و مـركزى, ترس و سياست, فلسفه و سياست در اسلام, آينده محدوديتهاى دموكراسى.
مـقـالـه حاضر در آبان ماه 1378 توسط پروفسور جان كين در موسسه آمـوزش عـالـى بـاقـرالـعلوم(ع) ارايه شد و رونوشت آن با اجازه ايـشـان در فـصـلـنـامـه علوم سياسى ترجمه و به چاپ سپرده شد.م
Thomas Luckmann. .1
William of Ockham..2
John Wyclif. .3
Feuerbach .4
Herbert Spencer: Data of Ethics. .5
George Holyoake. .6
Charles Bradlaugh. .7
T. S. Eliot (1943): Choruses From ‘The Rock ‘. .8
Charles Taylor..9
Richard Rorly. .10
Jeffersonian compromise. .11
12. پونتيوس پاى لتPontius Pilate) ) حاكمى است كه در قـرن اول ميلادى مسيح را به صليب كشيد.
existential uncertainty. .13
Heinrich von Kleist. .14
Hebrows .15 فصلى از انجيل عهد جديد است.
Friedrich Scheleiermacher (1799) : Uber die Religion. .16
17Sea of Faith Network . اين شبكه به بررسى پيامدهاى پـــذيرش ديـن به منزله چيزى كه آفريده انسان است مى پردازد وسعى دارد با بســـط اين ديدگاه نسبت به دين, بر اعتبار دائمى تفكر و كردار دينى به مثابه بزرگداشت ازرشهاى روحانى و اجتماعى تاكيد گذارد.
18Reconstructionist Judaism . يـهوديـت بـازسـازى گـرايـانـه, چـهارمـيـن جـنبش يهوديت آمريكايى است كه فيلسوف و عالم محافظه كـار يـهودى مـردكانى كپلن]Mordecai Kaplan] بنيان گذارش بود.
ايـن جـنـبـش بـر ((يهوديت به مثابه يك تمدن)) (يعنى در آميختن بـاورهـاى مـنـتـخـب يـهوديان با فرهنگ و سنن قوم يهود) تإكيد مـى گـذارد. يهوديان بازسازىگرا برآنند تا با ذهنى روشن پاسخهاى مـرسـوم را زير سوال برند و معتقدند كه يك يهودى نيازى ندارد و نـبـايـد انـسـجـام فـكـرىاش را فـداى هويت يهودىاش كند. اينان يـهوديـانـى هـسـتند كه اگر چه معتقد به منشإ الهى و فراطبيعى تـورات نـيـسـتـند ولى به جد مطابق سنتهاى يهودى زندگى مى كنند.
John Neville Figgis. .19
Cathrine Audard. .20
Bonhoffer. .21
R.W.Southern. .22
Ulster. .23
Reinhold Bernhardt: Zwischen Grossenwahn , Fanatismus und .24 Bekennermut.
Gilles Keppel : Le Revanche de Dieu. .25
Ronald Thieman : Religiom amd Public Life. .26
منبع:فصلنامه علوم سیاسی
/خ