حضرت امام میگویند شفاعت به قدر هدایت است، این حرف را «مولوی» هم میزند، که اگر دریا را در کوزهای بریزیم بیشتر از قسمت یک کوزه جا نمیشود. ما هم هر چقدر در این دنیا تلاش کنیم که هدایت شویم آن تلاش موجب میشود که در آن دنیا به همین اندازه از ما شفاعت کنند.
فلاسفه معتقدند که اعمال از بین نمیرود. اینکه «الحسنات یذهبن سیئات» که خیلیها گناهان را از بین میبرد، اگر واقعاً اینجور باشد که هدایت به اندازه شفاعت باشد، ما هر کاری بکنیم و آرمان دنیا که حضرت امام در همین هم میگویند خود عمل است یعنی «فَمَن یَعْمَلْ مِثْقٰالَ ذَرَّةٍ خَیْرَاً یَرَه». یعنی همان عمل را میبیند، پس تجسم اعمال است در آن دنیا.
شاید شما فکر کنید که این بحثها اینجا چرا؟ اما به نظر من همه شما آدمهای سیاسی هستید. مسائل روز را میدانید. نباید بگذاریم اخلاقیات به معنای اعم در نظاممان کمرنگ شدند. (اخلاق به معنای اعم یعنی همۀ اعمال ما یا در صراط حق هست و یا در صراط باطل) شما میدانید امام در کتاب «ره عشق» خود- که بسیار کتاب خوبی است و من توصیه میکنم این کتاب را بخوانید- میفرمایند: صراط آن دنیا در گرو اعمال همین دنیاست. این خیلی چیز عجیبی است. من در ذهنم میآید که غیر از امام کسی چنین چیزی را نگفته است. به این معنا که هر قدمی را که ما الآن برمیداریم از دو حال خارج نیست: یا گناه است یا گناه نیست. در صورت گناه نبودن یا مستحب، مباح، مکروه یا واجب است. بالاخره هر قدمی که برمیداریم یا در راه هدایت و یا در راه ضلالت برمیداریم. از همینجا ما داریم از صراط رد میشویم.
بعد امام(س) میفرمایند: «حضرت رسول(ص) در بین صحابه نشسته بودند، صدایی شنیدند. برگشتند، صحابه به حضرت رسول فرمودند: این صدا چه بود؟ حضرت فرمودند: این صدایی بود که کسی هفتاد سال در راه جهنم حرکت کرده بود افتاد ته جهنم، صدا از ته جهنم بود که آمد. تحقیق که کردند دیدند یک زن یهودی هفتاد سالهای است که خیلی هم آدم بدی بوده و مرده است.
«حضرت امام به این تمسک میکنند و میگویند این دلیل بر این است که این از صراط خواسته رد شود و آن لحظه آخر مرده و در جهنم افتاده است. راه باریک است.
من حضرت امام را خواب دیدم فرمودند به من که به دوستان بگویید که من از صراط رد شدم، اما کار خیلی مشکل است. قصه شوخی نیست. سنایی روز و شب را به دو موش سیاه و سفید تشبیه کرده است، و کسی در بین چاه چسبیده به یک ریشه تیغی که از کنار چاه بیرون آمده. یک موش سیاه و یک موش سفید این ریشه را میجوند. ته آنجا مار و عقرب و امثال آنها دهانشان را باز کردهاند، منتظرند که این از وسط چاه به زمین بیفتد و روبرویش هم یک کندوی عسل است، کندوی عسل دنیاست. موش سیاه و سفید هم شب و روز است که ما بمیریم و بیفتیم آنجا. یک قصه حقیقی است و این شتر درِ خانه همۀ ما میخوابد. ما اگر امروز دنبال این باشیم که در چه جریانی هستیم و این جریان به کجا ختم میشود و ما اگر بخواهیم فلان کار را بکنیم فلان شخص که رفیق ماست صدمه میخورد و اگر فلان کار را بکنیم فلان شخص که دشمن ماست ضربه میخورد و مفید است. اینگونه اگر فکر کنیم دنیایی فکر کردهایم و قبل از هر چیز خودمان را گول زدهایم.
کتاب دلیل آفتاب/خاطرات سید احمد خمینی