سیرهی امام علی (ع)، در بیان امام خمینی (2)
ایجاد انحرافات و غفلت بعد از غدیرخم
در هر صورت انحرافاتی که بعد از غدیرخم پیدا شد و ماها هم غفلت کردیم همه نه بسیاری از ماها، اکثریت شاید غفلت کردند و ما را کنارهگیر کردند، نگذاشتند که در امور مسلمین دخالت بکنیم، اسباب این گرفتاریهایی شده است که الآن در سرتاسر کشورهای اسلامی داریم میبینیم، در همه جا این مسائل هست. باور کردند علمای اهل سنت به اینکه اطاعت از هر قلدری باید کرد، این هم به دست اشخاص قلدر پیدا شده است. امکان دارد یک همچو چیزی که پیغمبر اسلام احکام بفرستد و بگوید از آتاتورک که احکام ما را محو میکند اطاعت کنید؟! این را کدام عقل میپذیرد؟ پیغمبر اسلام احکام بفرستد، خدای تبارک و تعالی احکام بفرستد بگوید که نماز بخوانید، بعدش هم بگوید اطاعت کنید از آتاتورک که میگوید نماز نخوانید! از کدام بشنویم، از خدا یا از آتاتورک؟! این را چه عقلی باور میکند؟ آن اولوالأمری که در قرآن وارد شده است، واضح است که کسی است که تِلو (1) رسول خداست، الله هست، رسول خدا هست اولوالأمر، او باید یک همچو صفاتی داشته باشد. معقول نیست که خدای تبارک و تعالی مردم را وادار کند که از رضاخان که همه جهات شرعی و اسلامی را کنار میگذاشت، شما اطاعت کنید؛ دین بفرستد بعد بگوید از کسی که لادین است اطاعت کنید؛ یعنی، شما هم لادین بشوید، میشود این؟! این انحرافاتی است که پیدا شده است و معالأسف، دستهای قویای این انحرافات را ایجاد کردند و ما و دیگران در حال غفلت هستیم. (2)
معنای تمسک به ولایت امیرالمؤمنین
این روز مبارک که از اعیاد بزرگ اسلام است و به حسب نفوس ما بالاترین عید است و نکتهاش هم این است که این ادامه نبوت است، ادامه آن معنویت رسول الله است، ادامه آن حکومت الهی است، از این جهت از همه اعیاد بالاتر است. و ما در این روز سعید یکی از چیزهایی که وارد شده است این است که بگوییم، بخوانیم: الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایة امیرالمؤمنین و اهل بیته (3).
تمسک به ولایت امیرالمؤمنین چی هست؟ یعنی ما همین این را بخوانیم و رد بشویم؟ آن هم تمسک به ولایت امیرالمؤمنین در روزی که ولایت به همان معنای واقعی خودش بوده است، نه تمسک به محبت امیرالمؤمنین، تمسک به محبت اصلاً معنا هم ندارد، تمسک به مقام ولایت آن بزرگوار به اینکه گرچه ما و بشر نمیتواند به تمام معنا آن عدالت اجتماعی و عدالت حقیقی را که حضرت امیر قدرت بر پیاده کردنش داشت، نمیتوانیم ماها و هیچ کس، قدرت نداریم که پیاده کنیم، لکن اگر آن الگو پیدا شده بود و حالا هم ما باید به یک مقدار کمی که قدرت داریم تمسک کنیم. تمسک به مقام ولایت معنایش این است که، یکی از معانیاش این است که ما ظِلّ آن مقام ولایت باشیم. مقام ولایت که مقام تولیت امور بر مسلمین و مقام حکومت بر مسلمین است، این است که چنانچه حکومت تشکیل شد، حکومت تمسکش به ولایت امیرالمؤمنین و این است که آن عدالتی که امیرالمؤمنین اجرا میکرد، این هم به اندازه قدرت خودش اجرا کند. به مجرد اینکه ما بگوییم ما متمسک هستیم به امیرالمؤمنین، این کافی نیست، این تمسک نیست اصلش. وقتی که حکومت الگو قرار داد امیرالمؤمنین- سلام الله علیه- را در اجرا حکومتش، در اجرا چیزهایی که باید اجرا بکند، اگر او را الگو قرار داد، این تمسک کرده است به ولایت امیرالمؤمنین. چنانچه او الگو نباشد، یا اینکه تخلفات حاصل بشود از آن الگوی بزرگ، هزار مرتبه هم روزی بگوید «خدا ما را از متمسکین قرار داده است»، جز یک کذبی چیزی نیست. و مجلس که از مقامات بلند یا بلندترین مقام کشوری است، چنانچه الگو قرارداد آن چیزی که امیرالمؤمنین میخواست، و آن عدالتی را که آن در همان برهه کمی که به او مجال دادند خیلی کم مجال پیدا کرد اگر الگو قرار بدهند آن را برای اینکه احکام را و اموری که باید محول به آنهاست به آن نحو اجرا بکنند، به آن نحو تصویب بکنند و دقت بکنند، آن وقت میشود گفت که مجلس ما هم از متمسکین به امیرالمؤمنین هستند. و ما چنانچه مجلس نتواند این کار را بکند، یا خدای نخواسته نخواهد این کار را بکند، یا بعض افراد نگذارند که این کارها بشود، آن وقت ما نمیتوانیم بگوییم که یک مجلس متمسک به ولایت امیرالمؤمنین داریم. و هکذا قوه قضائیه، اگر قوه قضائیه هم تبعیت نکند از آن قضاء امیرالمؤمنین که «اقضاکم علیٌ» (4) و اگر تبعیت نکند از قضاوت اسلام، متشبث به همان قضاوت اسلامی نباشد، آن هم هرچه بگوید ما متمسک هستیم، برخلاف واقع است. تمسک وقتی است که قوه قضائیه هم کارهایی که میکنند از روی الگوی علوی باشد که همان الگوی اسلامی است. و مردم ما هم که این دعا را یا این فقره را میخوانند آنها هم باید توجه کنند به اینکه تمسک به ولایت حضرت امیر برای آنها تبعیت از مقاصد اوست.
همین طور گفتند که ما شیعه علی هستیم، و همین که گفتند ما متمسک به ولایت امیرالمؤمنین هستیم، این کافی نیست، نمیشود این. این امور، اموری نیست که لفظی باشد و با الفاظ و با عبارات بتوانیم ما بگوییم تحقق پیدا کرده است؛ اینها یک امور عملی است، یک حکمت عملی است اینها. باید کسانی که مدعی هستند که ما شیعه امیرالمؤمنین هستیم، تبع او هستیم، باید در قول و فعل و نوشتن و گفتن و همه چیز تبعیت از او داشته باشند. اگر این تبعیت نباشد و ما بگوییم که ما شیعه هستیم، یک گزافی گفتهایم، یک لاطائلی گفتهایم.
امیرالمؤمنین در زمان حکومتش که بسیار کوتاه و بسیار با ناگواریها مقابل بود میبیند که وقتی که آن نامه را به مالک اشتر مینویسد چه مسائل مهمی را، مسائل سیاسی را، مسائل اجتماعی را، همه چیز را در آنجا ذکر میفرماید، با اینکه یک بخشنامهای برای یک نفر بوده است. یک نامهای برای یک نفر بوده است و آن این است که میگوید که به حسب نقلی که شده است که یک خلخال را از پای یک ذمی در حکومت او درآوردند، به حسب این روایت، میفرماید که اگر انسان بمیرد برای این، این ملوم نیست. شیعه این است که اینطور باشد نه مثل ما، شیعه این است که اگر چنانچه در حکومت اسلامی، در کشور اسلامی، ظلم ولو به یک ذمی وارد بشود، آن هم ظلم به همین کمی که یک خلخال را از پای یک ذمیه درآورند، بگوید که انسان اگر بمیرد ملوم (5) نیست، ملامت نباید به او بشود، اینطور اهمیت دارد. (6)
نگاهی به حکومت مولا علی (علیه السلام)
شما ملاحظه کنید، بزرگتر مرد عالم که بعد از رسول الله حضرت امیر- سلام الله علیه- در حالی که مملکتش چندین مقابل مملکت ایران بوده است، آن وقتی که ایشان خلافت داشتند، از مصر و تمام عربستان و عراق و ایران، [و] یک مقداری از اروپا زیر سلطه ایشان بوده است، وقتی که ما ملاحظه میکنیم رفتار یک همچو سردار بزرگ، یک همچو رئیس دولت با مردم خودش، با اشخاصی که بین خودشان هستند، ملاحظه میکنیم که چه جور ایشان رفتار میکرده است. زندگیاش پایینتر میخواسته باشد از همه افرادی که در مملکتش زندگی میکنند. میفرماید شاید در یمامه در سرحدات یک کسی باشد که گرسنه باشد. آن وقت ایشان به خودشان آنطور سختی میدهند، به طوری که خانواده ایشان نگران بودند از اینطور زندگی که ایشان میکند. و ایشان، همین رئیس دولت، یک چیز و غذای زبری که داشته است توی یک ظرفی میکرده است، سر آن را مهر میکرده که نبادا سر این را باز بکنند و داخلش یک روغنی بکنند، یک چیزی بکنند. (7) با مردم چه جور بود؛ شبها به طوری که نقل شده است دور میگردیدند تنها و به دوش مبارکشان غذا حمل میکردند دور خانهها به اشخاصی که یتیم بودند، فقیر بودند، چه بودند، تقسیم میکردند. و این معلوم نبود الّا بعد از اینکه فوت شدند شهادتشان شهید شدند. آن وقت ملعوم شد.
و آنطوری که نقل کردند در یکی از منازل که رفتند چند تا بچه کوچک در آن منزل بود؛ گریه میکردند بچهها، گرسنه بودند، بعد از اینکه رفتند و خودشان غذا دادند به آنها، چه کردند و بعد حضرت شروع کرد برای آنها یک کاری کرد که اینها را بخنداند؛ حتی مثل اینکه مثلاً صدای شتر کرد. گفت من آمدم اینجا اینها گریه میکردند، دلم میخواهد حالا که میروم اینها خندان باشند.
در زندگی روزمرهاش با مردم همچو بود که شنیده بود که در لشکری که از معاویه ظاهراً آمده بود در یک جایی یک خلخالی را از پای یک زن یهودی در قلمرو امارت ایشان، یک خلخالی را از پای یک زن یهودی بیرون آوردند؛ همچه ناراحت میشود که میفرماید که اگر انسان قریب به این معنا بمیرد، این برش عیبی نیست، نباید بر او خردهگیری کنند. (8) بین خودشان رحیم، دوست، رفیق؛ به طوری که هیچ رعبی در آن محیط نبوده است.
اگر یک کسی وارد میشد بر آن، همچو نبود که حشمتی داشته باشد، بترسد. ترسی تو [ی] کار نبوده است؛ عدل بوده است. در حکومت عدل، هر کسی از خودش باید بترسد. [که] مبادا تخلف کند و الّا از سرباز مملکت عدل، از ارتش مملکت عدل، از شهربانی مملکت عدل، هیچ ترسی نیست؛ برای اینکه اینها همه با محبت با مردم رفتار میکنند.
همین حضرت امیر- سلام الله علیه- که رفتار با داخله اینطور بود و مثل یک نفر عمله گاهی کار میکرد. خودش همان وقتی که بیعت کردند با آن، اسباب کارش را برداشت و رفت یک قناتی داشت خودش میکند؛ بعد هم که آب داد وقفش کرد. این آدم که وضعش اینطور بود، وقتی در مقابل دشمن میایستاد، فریاد که میکرد، دلها را چه میکرد. شمشیر را که میکشید از این ور، وقتی میگویند که ضربات علی یکی بوده از این ور میزد دو نیم پاره میشد؛ از این ور هم میزد دو تا میشد؛ شدت داشت در مقابل آنها. (9)
سیره حکومتی امام علی (علیه السلام)
اگر فرض کنید یک نفر مثل حضرت امیر- سلام الله علیه- حکومت داشته باشد در یک مملکتی سیره او را وقتی که اهل این مملکت ببینند که زندگی خودش چی هست، چه جور اعاشه میکند با دار و دسته خودش چه جور رفتار میکند، اولاد خودش چه جور هستند، زندگی اولاد خودش چه جور هستند، اصحاب خودش چطور هستند، قوم و خویشهای خودش چطور هستند، بستگان، نزدیکان خودش چطور هستند. وقتی توده مردم نگاه کردند که رئیس مملکتشان وضع خوراک و پوشاکش از خود آنها کمتر است، وقتی که میآید نماز جمعه میخواهد بخواند چون یک پیراهن دارد شسته و تر و پوشیده است به حسب تاریخ، بالای منبر وقتی خطبه میخواند دامنش را اینطور میکند که خشک بشود، یک پیراهن دارد وقتی که دو تا پیراهن کرباس میخرد خوبش را میدهد به قنبر به حسب تاریخ و بدش را خودش تنش میکند، وقتی آستینش بلند است آستینش را از اینجا پاره میکند، دیگر لب آستین باید چه بشود و چه بشود ندارد، وقتی مردم دیدند یک همچو موجودی … بر سرتاسر کشورهای زیاد، در مقابل کشور ایران حکومت دارد، یعنی ایران جز حکومت او، مصر جز حکومت او، حجاز جز حکومت او، عراق جزء حکومت او، یمن و امثال ذلک همه جز حکومت اوست ولی وقتی که زندگیاش را میبینند، میگویند ببینید یک همچو زندگی میکند، یک همچو موجودی که آن سعه مملکتش هست خودش وقتی یک قاضی را تعیین کرده است، به حسب تاریخ وقتی که دعوا مابین خودش و یک نفر یهودی واقع میشود قاضی احضار میکند نمیگوید من حاکمام، منصوب از قبل من هستی، این را نمیگوید میآید مینشیند مقابل قاضی، وقتی قاضی میگوید که یا اباالحسن میگوید این حرف را نزن نسبت به من با او فرق نگذار، تو قاضی هستی نباید فرق بکند، وقتی هم حکم بر ضدش میدهد قبول میکند. وقتی مملکت یک همچو موجودی رأسش باشد، [اصلاح میشود]، اسلام این را میخواهد ما که فریاد میزنیم که حکومت اسلامی و جمهوری اسلامی، البته ما نمیتوانیم یک همچو موجودی پیدا کنیم، خودش هم فرمود که شما قدرت بر این ندارید، لکن اعانت کنید مرا به تقوی، اعانت کنید مرا به سداد و درستکاری. (10)
دوستی با مؤمنان و خشم و شدت بر کافران
شما درصدد باشید که همان طوری که حفاظت میخواهید از مملکتتان بکنید، از اسلام بکنید، از خودتان هم حفاظت بکنید، حفاظت روحی؛ یعنی بسازید خودتان را. اگر بخواهید پیشرفت بکنید و همه چیزتان إن شاء الله اسلامی بشود و پیروزی نظیر پیروزیهای صدر اسلام بشود، کاری بکنید که خودتان هم ساخته بشوید. همان طور که سربازهای صدر اسلام در عین حالی که سربازی میکردند، وظایف صوریه اسلام را هم به تمام معنا به جا میآوردند، همان طوری که شمشیر میکشیدند و میکشتند دشمنهای اسلام را، با خودشان به طور رأفت، به طور دوستی، برادری رفتار میکردند. همین دستور قرآن کریم است که از اوصاف مؤمنین صدر اسلام و اینها نقل میفرماید که اینها رحیم هستند بین خودشان: «رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ» (11) خودشان با هم با رحمت رفتار میکنند؛ «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ» (12) وقتی به کفار میرسند، شدت. حضرت امیر وقتی که مواجه میشود با لشکر معاویه که از کفار هم بدتر بودند، با خوارج که آنها هم به همانطور بودند، با کمال شدت [برخورد میکرد]. بعد از اینکه میدید هدایت نمیشوند، سفارش میکرد که شماها ابتدا به جنگ نکنید؛ به لشکر خودش فرمود شماها ابتدا به جنگ نکنید، ولو حق با شماست؛ بگذارید آنها ابتدا کنند؛ وقتی آنها ابتدا میکردند، گاهی هم یکی دو تا کشته میشدند، آن وقت اجازه میداد و با کمال قدرت تا آخر میکوبید. خوارج را همچو سرکوب کرد که از آنها چند نفری توانستند فرار کنند؛ و خوارج هم همانها بودند که بعد هم توطئه کردند و حضرت امیر را به شهادت رساندند. اسلام با کمال رأفت، با کمال رحمت، با همه طبقات رفتار میکند؛ و همین رحمتش هدایتی است که میخواهد همه قشرهای عالم به سعادت برسند؛ لکن با توطئهگرها با شدت رفتار میکند و باید هم این طور باشد، و شما هم که سرباز اسلام هستید، و من امیدوارم که شما را در طومار امام زمان- سلام الله علیه- ثبت کنند اسمهایتان را، باید وضعتان همان باشد. سرمشق همان باشد که اسلام طرح کرده است که خودتان با هم دوست، رفیق و با همه قشرها رفیق و رحیم باشید؛ در مقابل دشمن، قوی و مصمم و کوبنده. (13)
امیرالمؤمنین (علیه السلام) مظلومترین حاکم جهان
امیرالمؤمنین- سلام الله علیه- در صدر اسلام، مظلومتر از هر حاکمی در هر وقت بود. آن قدر اذیتش میکردند! همان مقدسها ایستادند مقابلش، گفتند: باید [قبول کنی] قرآن را بالای نیزه کردند [گفتند]: چنانچه قبول نکنی، چه خواهیم کرد. مجبورش کردند به اینکه قبول کند. بعد هم تکفیرش کردند. گفتند توبه کن، تو کافر شدهای. (14) و(15)
مظلومیّت علی (علیه السلام) در تعاریف توهینآمیز به ایشان
حضرت امیر- سلام الله علیه- حقیقتاً مظلوم است و مظلوم بوده است، حتی در بین شیعیان هم مظلوم است. وقتی میخواهند تعریف کنند از حضرت امیر، تعریف میکنند به چیزهایی که برخلاف واقع است و توهین به حضرت است. مثلاً، میگویند که انگشترش را که میخواسته هدیه بدهد به فقیر، قیمتش خراج شامات بوده است! آن کسی که لباسش آن است انگشتر میپوشد که قیمتش خراج باشد؟! این یک دروغی است که اگر روایت هم داشته باشد، دروغ است در صورتی که ندارد. وقتی میخواهند معرفی کنند حضرت امیر را، به این جهات معرفی میکنند، به همین جهات [دروغ]. یا آنهایی که عارف لفظی هستند عرفان حقیقی که کم است در دنیا آنها هم وقتی که میخواهند از حضرت نقل کنند، یک حرفهای درویشی نقل میکنند. آنی که هست، واقعیتش را که نمیدانند و این جهات ظاهری هم که حضرت داشته است برای جهالتهایی که بوده است، منحرف کردند از واقعیتش. خیال کردند تعریف حضرت امیر به این است که انگشترش چقدر قیمت داشته باشد و مثلاً چه باشد، یک زندگی عجیب و غریبی دارد حضرت امیر. (16)
تعریف حضرت امیر (علیه السلام) از خود برای هدایت مردم است
من گاهی فکر میکردم که حضرت امیر و همین طور در بین انبیا هم همین طور، در بین ائمه هم همینطور گاهی از خودشان تعریف میکنند، این چیه؟ این مبدأش همانی است که خدای تبارک و تعالی به آدم گفت، وادارش کرد به اینکه آن اسمایی را که خدا به او تعلیم کرده است، امر بهش کرد که باید بگویی. اگر این امر را نکرده بود آدم نمیگفت. اینها مأمورند که چون مقام، مقام بزرگی است به مردم معرفی کنند این مقام را برای تبعیت مردم، نه برای اینکه میخواهند خودشان را چه بکنند. حضرت امیر که در بسیاری از جاها از خودش تعریف میکند که من اعتنای به دنیا ندارم، او مأمور است این را بگوید، بهش هم سخت است این. انبیای دیگر هم که از خودشان یک چیزی صحبت میکردند برای اینکه این راه هدایت بوده است، نه برای اینکه برای خودشان بوده؛ راه هدایت به عالم غیب بوده. مثل یک طبیبی که هیچ هوای نفس ندارد، لکن میبیند که اگر طب خودش را نشان ندهد مردم به مرض میافتند، به یک مرضی میافتند، این مجبور میشود در عین حالی که نمیخواهد از خودش تعریف کند، از طب خودش یا اینکه من متخصص در این امرم، تعریف کند.
دو جور تعریف داریم: یک وقت این است که آدم تعریف میکند میخواهد خودش را نشان بدهد، این ابلیس است. یک وقت از خودش تعریف میکند برای اینکه هدایت کند دیگران را، این نفس رحمن است. حضرت امیر که میفرماید که من، قسم میخورد به این که اگر همه دنیا و چه را به من بدهند، من ظلم حتی به آن طور نمیکنم، این وادار شده است از طرف خدای تبارک و تعالی به اینکه این را بگوید تا مقام معلوم بشود، مردم تبعیت کنند، مثل همان طبیب میماند. نمیخواهد خودنمایی کند مثل امثال ماها که اگر فرض کنید یک شعری بلد هستیم میخواهیم خودنمایی کنیم که من آنم که شعر گفتم، اگر یک درسی خواندیم خودنمایی کنیم که من آنم که درس خواندم. او میخواهد هدایت کند مردم را به راهی که غیر از این نمیشود و لهذا، در عین حالی که برایش مشکل است، میگوید.
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) در عینی که برایش مشکل بود که حضرت امیر را معرفی کند و راه هدایت را به مردم بگوید، برای اینکه میدید ممکن است یک وقت اختلاف بشود، مع ذلک، خدا الزامش کرد که باید بگویی، اگر نگویی کاری نکردی، اینها الزامی است. اینکه در لسان ائمه میبینید که از خودشان تعریف میکنند گاهی، این یک الزامی است که از طرف غیب بر آنها شده است که باید این کار را بکنید، مردم طبیب را بشناسند. مردم یک ظاهری میبینند که ظاهر این و آن یکی مثل هم است، گاهی هم میبینند که خوب، این آدم هم میکشد، این مأمور است که به آنها بفهماند که این آدمکشی چی است و راه هدایت این است؛ مثل همان طبیب.
اگر ما یک شمهای از این معنا پیدا بکنیم که اگر هم معرفی میخواهیم خودمان را بکنیم ما نباید بکنیم البته، ما همچو مأموریتی نداریم، لکن اگر بخواهیم بکنیم برای این باشد که هدایت مردم، اگر دیدید برای خود است بدانید که دست شیطان در کار است. (17)
سلامت در دین و نفس، دغدغه اصلی اولیای خدا
خوف از مرگ برای آن است که کسی مرگ را آخر زندگانی بداند. کسی میترسد که با مرگ به نابودی برسد یا به مراحلی از جزا و عقاب برسد لکن اگر ما با سلامت ایمان از این دنیا برویم، چه در جبهههای جنگ، که جبهه شهادت است، و چه در جبهههای پشت جنگ، که آن هم جبهه جنگ و شهادت است، اگر ما نایل بشویم به فوز شهادت، باکی از این نداریم که در این دریای پرخروش عالم ما شکست بخوریم، شکست صوری، یا پیروز بشویم، پیروزی صوری. اگر ما در آن مرحله از سیر که داریم، پیروز از کار درآییم، مرگ ما پیروزی است، و حیات ما نیز پیروزی است. کوشش کنید که در آن میدانی که میدان مبارزه بین الله و شیطان است، میدان مبارزه بین نفسانیت انسان و روح است، در آن میدان پیروز بشوید. اگر این پیروزی به دست شما آمد، از هیچ شکستی باک نداشته باشید که آنها شکست نیست. علی (علیه السلام) در وقتی که رسول اکرم، به حسب روایت، فرمود که تو شهید خواهی شد، به فکر این بود که آیا با سلامت دین یا نه. سؤال میکند که من هنگام شهادت دینم سالم است. میفرماید که بله. (18) آن چیزی که اولیای خدا توجه به او داشتند سلامت در دین و سلامت نفس بود. حضرت علیبن الحسین هم وقتی که پدر بزرگوارش فرمود که شهید خواهیم شد، عرض کرد مگر ما بحق نیستیم. فرمود: چرا، ما بحقیم. بعد عرض کرد که ما از چه دیگر بترسیم. ما از موت ترس دیگر نداریم. (19)
پینوشتها:
1. دنبال.
2. صحیفه امام، ج20، ص 120.
3. «سپاس خدایی را که ما را از متمسکین به ولایت حضرت علی و اهل بیت او (علیهم السلام) قرار داد.»
4. «علی (علیه السلام) بهترین قضاوت کننده در میان شماست».
5. ملوم: ملامت شده، مورد نکوهش قرار گرفته.
6. صحیفه امام، ج18، ص 153-155.
7. بحارالانوار، ج40، ص 325.
8. نهجالبلاغه، خطبه 27.
9. صحیفه امام، ج6، ص 440-442.
10. همان، ج7، ص 257-258.
11. سوره فتح، آیه 29.
12. سوره فتح، آیه 29.
13. صحیفه امام، ج9، ص 385-386.
14. اشاره است به واقعه جنگ صفین و قضیه حکمین.
15. صحیفه امام، ج16، ص 138.
16. همان، ج20، ص 494-495.
17. همان، ص 227-228.
18. بحارالانوار، ج93، ص 358، ح25.
19. صحیفه امام، ج14، ص 351.
منبع مقاله :
سعادتمند، رسول؛ (1390)، درسهایی از امام: سیره علوی و مکتب حسینی، انتشارات تسنیم، چاپ دوم