خانه » همه » مذهبی » سیره عملی و اخلاقی امام هادی (ع)

سیره عملی و اخلاقی امام هادی (ع)


سیره عملی و اخلاقی امام هادی (ع)

۱۳۹۴/۰۷/۰۸


۲۳۷۳ بازدید

سیره عملی و اخلاقی امام هادی (ع) را توضیح دهید؟

عبادت
ابن ‌ کثیر درباره ‌ ی
امام هادی (علیه‌السلام) می ‌ نویسد: او عابدی وارسته و زاهدی
بی ‌ همتا بود؛ «و کان عابدا زاهدا» [1] .

امام هادی (علیه‌السلام) که شبانگاه به مناجات الهی برمی ‌ خاست،
پیوسته این دعا را تکرار می ‌ کرد: «الهی مسیئی قد ورد و فقیر
قد قصد، لا تخیب سعیه و ارحمه و اغفر له خطأه»؛ [2] بارالها! گنهکاری بر تو وارد
شده و تهیدستی به تو روی آورده است؛ تلاشش را بی ‌ نتیجه
مگردان و او را مورد عنایت و رحمت خویش قرار ده و از لغزشش درگذر.

 
سخاوت
ابن ‌ شهرآشوب می ‌ گوید:
گروهی از شیعیان مرکب از ابوعمرو و عثمان بن سعید، احمد اسحاق اشعری و علی بن جعفر
حمدانی به دیدار امام (علیه‌السلام) رفتند حضرت به هر یک از آنان مبلغ 30 هزار
دینار را بخشیدند تاکنون این مقدار انفاق را از کسی نشنیده ‌ ایم.
[3] .
اسحاق جلاب می ‌ گوید: من برای ابوالحسن
گوسفندان زیادی خریدم. وی مرا خواست و از اصطبل منزلش به جای وسیعی برد که من آنجا
را نمی ‌ شناختم. سپس دستور داد تا تمامی آن گوسفندان را میان
فقرا تقسیم کردم. [4] .
 
حلم و بردباری
بریحه عباسی که از سوی دستگاه خلافت به سمت امام جماعت مکه و
مدینه منصوب شده بود. نزد متوکل سعایت کرد و برای او نوشت: اگر نیازی به مکه و
مدینه داری، علی بن محمد را از این شهر دور کن. زیرا وی مردم را به سوی خود می ‌ خواند
و گروه زیادی نیز از او پیروی می ‌ کنند.

بر اثر سعایت ‌ های بریحه، متوکل امام
(علیه‌السلام) را از مدینه به سامرا تبعید کرد و بریحه نیز امام (علیه‌السلام) را
همراهی می ‌ کرد. در میان راه به امام (علیه‌السلام) گفت: می ‌ دانید
که سبب تبعید شما من بودم و سوگند می ‌ خورم که اگر نزد متوکل
از من شکایت کنی، تمامی درختان شما را در مدینه آتش می ‌ زنم
و خدمتکاران شما را می ‌ کشم.

امام (علیه‌السلام) فرمود: نزدیکترین راه برای شکایت از تو این
بود که دیشب شکایت تو را نزد خداوند بردم و بر غیر خدا عرضه نخواهم داشت.

بریحه چون این سخن را از امام شنید، به پای حضرت افتاد و با
تضرع و زاری از امام (علیه‌السلام) تقاضای عفو و بخشش کرد. آن گاه امام
(علیه‌السلام) فرمود: تو را بخشیدم. [5] .
 
نیکوکاری با دشمن
دمل و زخمی در بدن متوکل پیدا شده بود که به سبب آن متوکل در
آستانه ‌ ی مرگ قرار گرفت. مادر وی نذر کرد که اگر فرزندش شفا
پیدا کند، پول فراوانی برای حضرت هادی (علیه‌السلام) بفرستد. روزی وزیر متوکل (فتح
بن خاقان) به او گفت: کاش برای امام هادی (علیه‌السلام) پیام می ‌ فرستادی
و از او روش معالجه ‌ ی وی را جویا می ‌ شدی.

متوکل شخصی را فرستاد و موضوع را به آگاهی امام (علیه‌السلام)
رساند. حضرت به او فرمود: پشکل زیر دست و پای گوسفند را با گلاب مخلوط کنند و روی
زخم بگذارند.
هنگامی که پیک، سخن امام (علیه‌السلام) را نقل کرد، اطرافیان وی
خندیدند و متوکل را مسخره کردند، ولی فتح بن خاقان گفت: امام آگاه ‌ تر
از همه است و دستور او تأثیر دارد.
سرانجام به همان دستور عمل کردند، متوکل در خواب آرامی فرورفت،
سپس زخم او سرباز کرد و چرک ‌ های زخم بیرون آمد و شفا یافت.
سلامتی او را به مادرش خبر دادند، او برای ادای نذر خود ده هزار دینار در میان کیسه ‌ ای
گذارد و برای حضرت هادی (علیه‌السلام) فرستاد.
پس از آن که متوکل از بستر بیماری برخاست، شخصی از امام نزد
متوکل سعایت کرد و گفت: برای امام (علیه‌السلام) پول و هدایا فرستاده می ‌ شود.
(و شاید برای حکومت تو خطر داشته باشد) متوکل به وزیر دربارش، سعید، دستور داد تا
شبانه به منزل امام حمله کنند و هر چه پول و اسلحه در منزل امام است مصادره کنند.

سعید می ‌ گوید: من شبانه به منزل امام
رفتم، نردبان گذاشتم که از روی دیوار وارد منزل شوم، چند پله که پایین رفتم، به سبب
تاریکی هوا متحیر شدم، ناگاه حضرت مرا با نام صدا کرد. ای سعید، همانجا بایست تا
برای تو شمع بیاورند. وقتی شمع آوردند، پایین رفتم و وارد منزل شدم امام
(علیه‌السلام) را دیدم که جبه ‌ ای از پشم پوشیده و عمامه ‌ ای
از پشم به سر بسته و سجاده ‌ ی خود را روی حصیری انداخته و رو
به قبله نشسته است.
سپس به من فرمود: برو در این اتاق ‌ ها
جستجو کن. من رفتم، اما چیزی پیدا نکردم، مگر کیسه ‌ ی پولی
که مهر مادر متوکل روی آن زده شده بود و یک شمشیر زیر سجاده ‌ ی
حضرت بود. همه را برداشتم و نزد متوکل بردم. چون از داستان نذر مادرش باخبر شد،
کیسه ‌ ی دیگری به آن ضمیمه کرد و برای امام (علیه‌السلام)
فرستاد و به سعید گفت: از امام عذرخواهی کن.
سعید می ‌ گوید: وقتی شمشیر و پول ‌ ها
را بردم و از حضرت معذرت خواهی کردم، به وی گفتم: من مأمور هستم و مأمور معذور است،
حضرت فرمود: «و سیعلم الذین ظلموا أی منقلب ینقلبون»% [6] .
 
مبارزه با صوفیه
روزی امام هادی (علیه‌السلام) یکی از شیعیان را مشاهده کرد که
یک ماهی به دست گرفته و با وضع نامنظمی(و صوفی منشانه) می ‌ برد.
در ضمن گفتاری به او فرمود: «یا معشر الشیعه! انکم قد عاداکم الخلق، فتزینوا لهم
بما قدرتم علیه»؛ ای گروه شیعیان! شما دشمن زیادی دارید، هر اندازه می ‌ توانید
نظافت را رعایت کنید و خود را زینت دهید.
محمد بن حسین ابی ‌ خطاب گوید: با امام
هادی (علیه‌السلام) در مسجد پیامبر صلی الله علیه و آله نشسته بودم. ناگاه گروهی از
صوفیان وارد مسجد شدند و به ذکر «لا اله الا الله» مشغول گشتند. امام رو به ما کرد
و فرمود: «لا تلتفتوا الی هؤلاء الخداعین، فانهم خلفاء الشیاطین و مخربوا قواعد
الدین»؛ به این فریبکاران توجه نکنید. آنان جانشینان شیاطین و ویرانگران بنیادهای
دین هستند.
شب زنده ‌ داری آنان برای به دست آوردن
غذاهای چرب و شیرین است. سپس فرمود: «من ذهب الی زیارة أحد منهم حیا و میتا، فکأنما
ذهب الی زیارة الشیطان و عبدة الأوثان»؛ کسی که به دیدار زنده و مرده آنان برود،
گویا به دیدار شیطان و بت ‌ پرستان رفته است.

یکی از شیعیان عرض کرد: گر چه به امامت شما معتقد باشد؟ حضرت
خشمگینانه فرمود: از این تصورات برحذر باش. کسی که امامت ما را پذیرفته باشد،
برخلاف روش ما قدم برنمی ‌ دارد.

 
مبارزه با غلات
غلات افرادی بودند که درباره ‌ ی امامان
معصوم علیهم ‌ السلام غلو می ‌ کردند؛
یعنی آنان را خدا می ‌ دانستند. امامان علیهم ‌ السلام
در برابر آنان موضع قاطع و خشن می ‌ گرفتند و آنان را نجس می ‌ دانستند
و از خود طرد می ‌ کردند.

یکی از شیعیان در مورد چند نفر از غلات و رفتارشان برای امام
هادی (علیه‌السلام) نامه ‌ ای نوشت و کسب تکلیف کرد. امام
(علیه‌السلام) در پاسخ نوشت: «لیس هذا من دیننا فاعتزلوهم»؛ روش و برنامه ‌ ی
آنان از دین ما نیست، از آن ‌ ها دوری کنید.

از روایات و گفتار دانشمندان برمی ‌ آید
که سران غلات و بدعتگزاران در زمان امام هادی (علیه‌السلام) افراد زیر بودند: قاسم
بن یقطین، هاشم بن ابی ‌ هاشم، ابوالسهری، ابن أبی ‌ الزرقا،
جعفر بن واقد، فارس بن حاتم، شفوز بن فارس. [7] .
روزی امام (علیه‌السلام) به مجلس متوکل وارد شد و نزدیک او نشست
متوکل در عمامه حضرت دقت کرد و گفت: پارچه ‌ ی بسیار نفیسی
است. سپس از روی اعتراض گفت: این عمامه را چند خریده ‌ ای؟
امام (علیه‌السلام) فرمود: کسی که برای من آورده 500 درهم نقره خریده است.

متوکل گفت: اسراف کردی! حضرت فرمود: شنیده ‌ ام
همین روزها کنیز زیبایی برای خود به هزار دینار خریداری کرده ‌ ای.

متوکل جواب داد: صحیح است.
حضرت فرمود: من با 500 درهم برای شریف ‌ ترین
عضو بدنم، عمامه خریده ‌ ام و تو برای پست ‌ ترین
اعضایت هزار دینار مصرف کرده ‌ ای؛ انصاف بده کدام یک اسراف
است؟
متوکل شرمنده شد و گفت: انصاف آن است که ما در اعتراض به بنی ‌ هاشم
سودی نمی ‌ بریم. [8] .
 
پی نوشته ها :
[1] البدایة و النهایة، ج 11، ص 15.
[2] ائمتنا، ج 2، ص 257.
[3] مناقب، ج 4، ص 409.
[4] کافی، ج 1، ص 498.
[5] اثبات الوصیة، ص 196.
[6] کشف الغمة، ج 3، ص 237؛ بحار، ج 50، ص 199.

[7] سیره ‌ ی چهارده معصوم، ص 850.

[8] لطائف الطوائف، ص 411.

ممکن است این مطالب هم برای شما مفید باشد:

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد