خانه » همه » مذهبی » شبهاتی پیرامون پیامبران (1)

شبهاتی پیرامون پیامبران (1)

شبهاتی پیرامون پیامبران (1)

درباره شخصیت تاریخی پیامبران، دو نوع شبهه می‌تواند مطرح باشد. نوع اول به شخصیت حقوقی یعنی مقام نبوت و پیغمبری و نوع دوم به شخصیت حقیقی آنان مربوط می‌شود. در اینجا نخست به تحلیل و بررسی دو شبهه کلی و مهم

Shobahat2 - شبهاتی پیرامون پیامبران (1)
Shobahat2 - شبهاتی پیرامون پیامبران (1)

 

نویسنده: محمدحسن قدردان قراملکی

 

مبحث اول: شبهات کلی و عمومی

درباره شخصیت تاریخی پیامبران، دو نوع شبهه می‌تواند مطرح باشد. نوع اول به شخصیت حقوقی یعنی مقام نبوت و پیغمبری و نوع دوم به شخصیت حقیقی آنان مربوط می‌شود. در اینجا نخست به تحلیل و بررسی دو شبهه کلی و مهم درباره شخصیت حقوقی پیامبران، سپس شبهه‌های خاص درباره‌ی پیامبران معروف می‌پردازیم.

شبهه اول: عدم ادعای معجزه و انکار وقوع آن

معجزه به عنوان یکی از راهکارهای مهم و عامه‌پسند جهت اثبات نبوت و تفکیک‌ پیامبر راستین از پیامبر قلابی و به اصطلاح «متنبیء» مطرح است. برخی از مخالفان برای خدشه در این دلیل گفتند که اصلاً پیامبران مدعی آوردن معجزه‌ای نبوده‌اند. آنان این نفی و انکار را به پیامبر اسلام نیز سرایت داده و با تمسک به ظاهر اولیه فرازهایی از آیات خواستند مدعای خود را مدلّل کنند. (1) مثلاً پیامبر اسلام در برابر اصرار مخالفان خود مبنی بر آوردن انواع معجزات گفت:
قُلْ سُبْحَانَ رَبِّی هَلْ كُنتُ إَلاَّ بَشَرًا رَّسُولاً. (2)
در این آیه حضرت به صورت یک اصل کلی می‌فرماید من اول یک بشر و بعد رسول هستم و از آن عدم ادعا و امکان آوردن معجزه استفاده می‌شود.
پیشینه این شبهه در جهان اسلام به سده‌های اولیه اسلام برمی‌گردد. مثلاً ابن‌راوندی (متوفای اواخر قرن سوم قمری) در کتاب الزمردة (3) – که صحت انتساب آن مورد تردید است – و زکریای رازی در کتاب نقص‌الأدیان او فی النبوات (4) و از معاصران، احمد کسروی (5) و آخوندزاده (6) به تأویل و انکار معجزات پیامبران پرداختند.

تحلیل و بررسی

1. نگاه اولیه به منابع تاریخی و در رأس آن، قرآن مجید و نیز عهد قدیم و جدید نشان می‌دهد که اکثریت پیامبران برای اثبات صدق مدعای خود از طرف خداوند، معجزاتی آورده‌اند. قرآن کریم – که موثق و معتبرترین منبع تاریخی است – براین اصل دلالت می‌کند. قرآن از معجزه حضرت صالح (علیه‌السلام) یعنی آفرینش شتر از کوه (7)، عصای موسی (علیه‌السلام) (8) و شفای بیماران توسط حضرت عیسی (علیه‌السلام) (9) و معجزات پیامبر اسلام مانند شق‌القمر (10)، امداد غیبی خدا در جنگ بدر، (11) معراج حضرت (12) و در رأس آن‌ها اعجاز قرآن کریم (13) خبر می‌دهد. پس اینکه پیامبران مدعی معجزه نبوده یا معجزاتی نیاورده‌اند، ادعای گزافی بیش نیست.
2. نکته دیگر در باب معجزات اینکه؛ پیامبران مأموران الاهی بوده و همیشه مطیع فرمان خداوند بودند. انجام معجزات یا ترک آن نیز مشمول این اصل می‌شود. پیامبران در موارد لازم و با اذن الاهی معجزاتی می‌آوردند تا نبوت خود را ثابت کنند؛ اما آن به این معنی نیست آنان در هر لحظه و مطابق میل و درخواست مخالفان، معجزاتی را بیاورند. از این‌رو اگر آیه‌ای بر عدم صدور معجزه دلالت می‌کند، با توجه به آیات اعجاز دیگر، (14) معلوم می‌شود که مقصود نه نفی اصل صدور معجزه، بلکه صدور معجزه به صورت مستقل از خداوند است. به این معنی که پیامبران با قطع‌نظر از عنایت الاهی، انسان‌هایی عادی بوده و بر انجام معجزاتی قادر نیستند، اما از حیث شخصیت حقوقی‌شان یعنی نبوت و پیغمبری و با اذن الاهی بر انجام معجزاتی قادر هستند.
در باب معجزه، پرسش‌ها و شبهات مختلفی مانند اصل امکان آن، ناسازگاری با قوانین عقلی و علمی و امکان معارضه مطرح است که تفصیل آن را در مجال دیگر باید پی گرفت. (15)

شبهه دوم: عدم دخالت پیامبران در عرصه سیاست و حکومت (سکولار)

بحث نسبت دین با سیاست و حکومت از مباحث مهم دین‌پژوهی معاصر است که در آن موافقان و مخالفان به ادله مختلفی تمسک کرده‌اند که تفصیل آن را باید در موضع خود پی گرفت. آنچه در این‌جا مطرح است، دو تفسیر متفاوت از نبوت و شأن و وظیفه پیامبران است.
برخی از روشنفکران معاصر – اعم از شیعه و سنی – تفسیر آخرت‌گرایانه از نبوت و پیامبران ارائه می‌دهند. به این معنی که ماهیت نبوت و فلسفه بعثت پیامبران تنها به تبیین و تبیلیغ آموزه‌های فردی دینی از قبیل اعتقادات، عبادت و امور معنوی و اخروی منحصر شده است و آنان در مقابل مسایل اجتماعی و دنیوی و در رأس آن در عرصه سیاست و حکومت هیچ مسئوولیت و شأنی از سوی دین و خداوند ندارند. این دیدگاه، تفسیری سکولاریستی از دین ارائه می‌دهد و به ادله مختلفی تمسک کرده که در موضع خود نقد شده است. (16)
یکی از ادله و به تعبیری دیگر از شهبات سکولارها، تمسک به سیره پیامبران است. آن‌ها مدعی‌اند پیامبران در طول زندگی خودشان به عرصه‌های سیاسی و اجتماعی به خصوص عرصه حکومت و براندازی حاکمان وقت و به دست گرفتن حکومت وارد نشده‌اند. تاریخ نشان می‌دهد که اکثریت قریب به اتفاق پیامبران فاقد حکومت و مسؤولیت سیاسی و اجتماعی بودند. (17)
منتقدان از عدم دخالت پیامبران، سکولار بودن و به تعبیری تفکیک دین و پیامبران از مسأله سیاست و حکومت را استنتاج می‌کنند.

تحلیل و بررسی

1. اولین نکته قابل تأمل در تحلیل سیره و مواضع پیامبران این است که متأسفانه منبع تاریخی موثق و متبری از زندگی فردی، سیاسی و اجتماعی پیامبران در دسترس نداریم. کتب آسمانی پیامبران مانند تورات و انجیل مفقود و یا تحریف شده است. امروزه ثابت شده آن دو نه کتاب حضرت موسی (علیه‌السلام) و حضرت عیسی (علیه‌السلام) بلکه دست‌نویس پیروان آن دو پیامبر بعد از چند دهه از انقضای نبوتشان بوده است. باری! یگانه منبع تاریخی مطمئن و موثق که پرتوی از شرح حال پیامبران و اهدافشان را گزارش می‌کند، قرآن مجید است. بر این اساس می‌توان با مداقه و تأمل در این کتاب، به تحلیل زندگی و اهداف پیامبران پرداخت که در اینجا بدان می‌پردازیم.

1. حکومت و حاکمیت از آن خدا

یکی از مباحث مهم فلسفه سیاسی این پرسش است که حکومت و حاکمیت جامعه از آن کیست؟ پاسخ این سؤال در حقیقت به ملاک‌های مشروعیت حکومت برمی‌گردد که دیدگاه‌های مختلفی چون: 1. زور و غلبه؛ 2. حق طبیعی یا فطری؛ 3. سنتی؛ 4. قرارداد و رضایت عمومی و 5. کاریزمایی مطرح شده است. در اینجا ما درصدد توضیح و تحلیل این پاسخ‌ها نیستیم (18)، تنها به بررسی نظر قرآن مجید می‌پردازیم که به مشروعیت حکومت پیامبران نیز پرداخته است.
در قرآن کریم، در موضوع حکومت و ضرورت حکومت الاهی، هم از جهت تعیین حاکم و هم از جهت اصول کلی و منشور حکومت، آیات متعددی وجود دارد که مبطل نظریه سکولاریسم است. قرآن کریم در آیات متعدد، وضع قانون و حکمرانی را از اوصاف اختصاصی ذات متعالی ذکر می‌کند:
أ. إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلّهِ یَقُصُّ الْحَقَّ وَهُوَ خَیْرُ الْفَاصِلِینَ؛ (19)
فرمان جز به دست خدا نیست، که حق را بیان می‌کند، و او بهترین داوران است.
ب. لَهُ الْحَمْدُ فِی الْأُولَى وَالْآخِرَةِ وَلَهُ الْحُكْمُ؛ (20)
در این [سرای] نخستین و در آخرت، ستایش از آنِ او است.
ج. أَلاَ لَهُ الْحُكْمُ وَهُوَ أَسْرَعُ الْحَاسِبِینَ؛ (21)
آگاه باشید که داوری از آن او است، و او سریع‌ترین حسابرسان است.
د. إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلّهِ أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِیَّاهُ ذَلِكَ الدِّینُ الْقَیِّمُ؛ (22)
فرمان جز برای خدا نیست. دستور داده که جز او را نپرستید. این است دین درست.
هـ. مَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَالٍ؛ (23)
و غیر از او حمایتگری برای آنان نخواهد بود.
در این آیات، خداوند حکم و حکمرانی را به خود اختصاص داده و از غیر خود مانند قیصرها نفی می‌کند؛ حکمی که لازمه‌اش، سلب وضع قانون و حکومت‌داری از انسان است. علامه طباطبایی در ذیل آیه 40 سوره یونس می‌نویسد:
فان القرآن یری ان الحکم یختص بالله تعالی و لیس لاحد مِن خلقه این یبادر الی تشریع حکم و وضعه فی المجتمع الانسانی. (24)
برخی آیات در این خصوص نه تنها مشروعیت حکومت‌های خودکامه را نفی می‌کند، بلکه مردم را از مراجعه به چنین مراکزی منع کرده، و امر به کفر و سرنگونی آنان می‌کنند:
یُرِیدُونَ أَن یَتَحَاكَمُواْ إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُواْ أَن یَكْفُرُواْ بِهِ؛ (25)
می‌خواهند داوری میان خود را به سوی طاغوت ببرند، با آنکه قطعاً فرمان یافته‌اند که بدان کفر ورزند.
خداوند در آیه دیگر به حضرت موسی (علیه‌السلام) مأموریت رودررویی با فرعون را می‌دهد، چرا که وی از حکومت عدل طغیان کرده است:
اذْهَبْ إِلَى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى؛ (26)
به سوی فرعون برو که وی سر برداشته است.
آیات دیگری نیز وجود دارد که علاوه بر الزام به حکمرانی، مطابق دین الاهی، متخلفان را با عناوین «کافر»، «ظالم» و «فاسق» تعبیر می‌کند که خود در بردارنده تهدید به عذاب الاهی است:
أ. مَن لَّمْ یَحْكُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ؛ (27)
کسانی که به موجب آنچه خدا نازل کرده داوری نکرده‌اند، آنان خود کافرانند.
ب. مَن لَّمْ یَحْكُم بِمَا أنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ، (28)
کسانی که به موجب آنچه خدا نازل کرده، داوری نکرده‌اند، آنان خود ستمگرانند.
ج. مَن لَّمْ یَحْكُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ؛ (29)
کسانی که به آنچه خدا نازل کرده حکم نکنند، آنان خود، نافرمانند.
آیات فوق، منشور حکومت و وظیفه حاکم را در خصوص توجه لازم به امر دین به وضوح مشخص می‌کند. بدین‌سان در مرحله مقدماتی، ناکامی سکولاریسم در آیین مقدس اسلام و قرآن کریم، آشکار می‌شود.

دلیل این نظریه

در تحلیل مسأله مشروعیت حکومت، خود سکولاریست‌ها به دو طیف منشعب شدند. طیف اول مطلقاً مشروعیت حکومت و حاکمیت را از آن مردم و نه خداوند توصیف می‌کرد. طیف دوم – که دیدگاه ملایم‌تری است – مشروعیت حکومت را از آن خداوند می‌داند، اما بر این باور است که خداوند آن را به اشخاص خاص مثل پیامبران و امامان واگذار نکرده، بلکه به خود مردم سپرده است.
نخست به نقد نظریه طیف اول می‌پردازیم که به صورت صریح، منکر حاکمیت خداوند است.
خداوند متعال انسان را از نیستی جامعه وجود پوشاند و بستر مناسب حیات، رشد و تکامل را در اختیار انسان قرار داد. قوه تفکر، تعقل و ابزار شناخت، قالب مناسب فیزیکی بدن (30) (دو دست و دو پا)، شرایط مناسب کره زمین برای رشد انسان، همگی از توجه و عنایت خاص خداوند بر انسان حکایت می‌کند. از سوی دیگر، انسان علاوه بر احتیاج بر خداوند در اصل خلقت، در ادامه حیاتش نیز به خداوند محتاج است. چه از نظر فلسفی که وجود انسان وجود امکانی و فقر محض و به واجب‌الوجود متقوم است و چه از نظر علوم تجربی که انسان در ادامه حیات خود به امور متعددی مانند: حرکت قلب، تنفس، هوای سالم، مواد غذایی و … نیازمند است که فیّاض حقیقی و بخشنه آن نعمت‌ها، خداوند متعالی است.
یَا أَیُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ؛ (31)
ای مردم، شما به خدا نیازمندید، و خداست که بی‌نیاز ستوده است.
از این مقدمه روشن می‌شود که انسان مملوک مطلق و نیازمند خداوند است که درهر آن و لحظه فیض الاهی شامل حال وی می‌شود. خداوند مالک مطلق انسان و جهان می‌باشد. (32) عقل انسان نیز بر این نکته تصدیق می‌کند که حقیقت وجود و اختیار مملوک از آنِ مالک و فیّاض است و مملوک باید فرمانبردار مالک خویش باشد. خداوند با توجه به مقام مالکیت و هستی‌بخش در حق انسان، تکالیفی را وضع و متخلفان از آن را عقاب می‌کند. بر این اساس، خودکشی و آسیب و ضرر وارد کردن بر بدن، در اسلام حرام است. پس انسان در نخستین عرصه وجودی خود یعنی وجود و افعال خویش، مملوک الاهی و برای تصرف در آن، محتاج اذن و تأیید مالک یعنی خداوند است.
عرصه دوم، تصرف انسان در عالم ماده و استفاده از نعمت‌های آن است. چون عالم و نعمت‌های آن مملوک خداوند انسان است، باز استفاده از آن به اذن و تأیید آفریدگار و بخشنده آن یعنی خداوند محتاج است.
عرصه سوم، تصرف و استفاده انسان از منافع و حقوق دیگر انسان‌ها و هم چنین ایجاد محدودیت برای تصرف و استفاده دیگران است. تصرف در دیگران و ایجاد محدودیت را عقل برنمی‌تابد، چرا که سلب منافع و حقوق دیگران با ایجاد محدودیت برای آن، فاقد پارامتر مشروعیت و حقانیت است.
حاصل آن که انسان پیش‌ از زندگی فردی خویش یعنی تصرف در اعضای بدن خود و برای ادامه حیاتش – که بر تصرف و استفاده از نعمت‌های طبیعت متوقف است – بر اذن و تأیید خالق و هستی‌بخش نیازمند است. علاوه بر اینکه انسان برای بنا نهادن یک زندگی اجتماعی و ایجاد یک حکومت نیز نیازمند اذن و تأیید آفریدگار متعال است. زیرا لازمه حکومت، تصرف و تسخیر در منابع و نعمت‌های طبیعی و ایجاد محدودیت برای انسان و مخلوقات خداوند است و به نوعی ورود به قلمرو هستی‌بخش است که بدون اذن آن مقام قدسی، هر نوع عمل و تصرفی، غاصبانه و غیرمشروع خواهد بود. براین اساس، اصل حکومت و حاکمیت، هم عقلاً و هم از جهت قرآن به خداوند تعلق دارد:
إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلّهِ. (33)
اللَّهُ هُوَ الْوَلِیُّ (34)
وَمَا اخْتَلَفْتُمْ فِیهِ مِن شَیْءٍ فَحُكْمُهُ إِلَى اللَّهِ (35)
انسانی که مملوک مطلق خداوند است و بر خود مالکیت هم ندارد، چگونه می‌تواند مالک و حاکم بر دیگر هم‌نوعان خود گردد؟
باری! از آنجا که از شأن و مقام قدسی خداوند، حکومت و اداره امور به دور و ناممکن است، لذا در مواردی، انجام آن را به انسان‌های شایسته‌ای واگذار می‌کند که بعضی پیامبران مصداق آن هستند، مانند حضرت داوود (علیه‌السلام).
یَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْكُم بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ؛ (36)
ای داوود، ما تو را در زمین خلیفه [ و جانشین] گردانیدیم؛ پس میان مردم به حق داوری کن،
از جمله خود پیامبر اسلام (صلی ‌الله ‌علیه و آله‌ و سلم) که قرآن کریم در آیات متعدد به حاکمیت آن حضرت – آن هم حاکمیت مطلق – و ضرورت اطاعت مردم از آن تصریح کرده است. مانند آیه:
النَّبِیُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ؛ (37)
پیامبر به مؤمنان از خودشان سزاوارتر [و نزدیک‌تر] است
پس اصل این ادعا که حکومت و حاکمیت از آن مردم و نه خداوند است، با عقل – البته عقل انسان متأله – و قرآن ناسازگار است.
نظریه دوم در باب مشروعیت که خداوند حق مشروعیت و حاکمیت خویش را به مردم تفویض کرده است، اگر از آن مطلق اراده شود، به گونه‌ای که مشروعیت الوهی و آسمانی حکومت پیامبران را خارج کند، با آیات دال بر حکومت آسمانی پیامبران متعارض است که به «سکولاریسم» منجر می‌شود؛ اما اگر مشروعیت الاهی پیامبران و امامان – بر حسب اعتقاد تشیع – را بپذیرد، و در عصر غیبت، منکر مشروعیت الاهی حاکم غیرمعصوم باشد، این نظریه مثبت سکولاریسم نیست، اما اینکه مشروعیت حاکم فقیه غیرمعصوم چگونه است؟ سه رهیافت کلی وجود دارد:
أ. مشروعیت الاهی «نظریه انتصاب».
ب. مشروعیت الاهی – مردمی «مردم‌سالاری دینی»
ج. مشروعیت مردمی «نظریه انتخاب».
تحلیل و تحقیق سه رهیافت فوق مجال دیگری می‌طلبد. (38)
از نکات فوق، سستی تقریرات دیگر سکولاریسم مانند فروکاستن دین به امور فردی و یا تجربی دینی یا سخن گفتن از حکومت مسلمانان نه دینی، روشن می‌شود و به پاسخ دوباره نیاز ندارد.

2. عدالت اجتماعی فلسفه بعثت

برخی از آیات به صورت کلی، ابلاغ مجموعه مقررات و قوانین اجتماعی و دنیوی را یکی از اهداف بعثت پیامبران الاهی ذکر کرده و جامه عمل پوشاندن به آن‌ها را موجب تحقق قسط و عدالت می‌داند:
لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنزَلْنَا الْحَدِیدَ فِیهِ بَأْسٌ شَدِیدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ؛ (39)
به راستی [ما] پیامبران خود را با دلایل آشکار روانه کردیم و با آن‌ها کتاب و ترازو را فرود آوردیم تا مردم به انصاف برخیزند، و آهن را که در آن برای مردم خطری سخت و سودهایی است، پدید آوردیم.
در آیه شریفه فوق، سخن از هدایت و انزال نور نیست، بلکه اشاره به برخی قوانین مربوط به دنیا است که رعایت آن‌ها به عدالت منجر می‌شود. قوانینی که به وسیله پیامبران برای انسان فرستاده شده و جزء کارنامه آنان است. این مسأله به معنای اهمیت دادن به ساحت دنیوی مردم است.
توضیح اینکه در آیه شریفه، عنوان «الکتاب» به احکام فردی و عبادی اختصاص ندارد، بلکه به طور عامل شامل احکام اجتماعی نیز می‌شود، زیرا در ذیل آیه، تحقق قسط و عدالت به وسیله مردم از غایات و نتایج انزال کتاب توصیف شده و در بین این دو، ارتباط وثیق و تنگاتنگ قائل است. در صورت عدم شمول کتاب بر احکام دنیوی و اختصاص آن به هدایت و آخرت، ارتباط و تناسب فوق از بین خواهد رفت.
علاوه بر آن، یادآوری آهن (به عنوان نماد قوه قهریه و قضائیه) در آیه به این وصف که در آن ترس شدید است، خود شاهد دیگری بر عمومیت «الکتاب» و شمول آن بر احکام اجتماعی و مجازات برای متخلفان در همین دنیا است، چرا که ظاهر تهدید به شمشیر، فعالیت و تحقق آن در این دنیا است، چنان که منافع آهن نیز برای مردم در همین جهان است.
حاصل آن که، آیه شریفه، حداقل به این نکته اذعان می‌کند که فرستادن برخی قوانین و اصول ناظر بر امور دنیوی مردم از سوی خداوند، در کارنامه پیامبران قرار داشته است و پیامبران صرفاً برای موعظه و نصیحت برانگیخته نشده‌اند. آیات متعددی، پیامبر (صلی ‌الله ‌علیه و آله‌ و سلم) و هم چنین سایر مؤمنان را به عدالت و رعایت آن در قضاوت‌ها و امور اقتصادی و اجتماعی سفارش می‌کند.
وَإِذَا حَكَمْتُم بَیْنَ النَّاسِ أَن تَحْكُمُواْ بِالْعَدْلِ؛ (40)
و چون میان مردم داوری می‌کنید، به عدالت داوری کنید.
وَإِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُم بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ؛ (41)
و اگر داوری می‌کنی، پس به عدالت در میانشان حکم کن که خداوند دادگران را دوست می‌دارد.
وَأَوْفُواْ الْكَیْلَ وَالْمِیزَانَ بِالْقِسْطِ؛ (42)
و پیمانه و ترازو را به عدالت، تمام بپیمایید.
وَیَا قَوْمِ أَوْفُواْ الْمِكْیَالَ وَالْمِیزَانَ بِالْقِسْطِ؛ (43)
و ای قوم من، پیمانه و ترازو را به داد، تمام دهید.
دو آیه اول در حوزه قضاوت و دو آیه آخر در حوزه اقتصاد، پیامبر و مردم را به اجرای عدالت توصیه می‌کند، آیه ذیل به پیوستگی مقام نبوّت و بسط عدالت در جامعه تأکید می‌کند:
وَلِكُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولٌ فَإِذَا جَاء رَسُولُهُمْ قُضِیَ بَیْنَهُم بِالْقِسْطِ وَهُمْ لاَ یُظْلَمُونَ؛ (44)
و هر امتی را پیامبری است. پس چون پیامبرشان بیاید، میانشان به عدالت داوری شود و بر آنان ستم نرود.
آیه فوق به صورت شفاف، بین نبوت و ارسال هر رسولی به سوی امتی و برقراری عدالت از یک نوع رابطه ملازمه حکایت می‌کند.

3. آزادی اجتماعی فلسفه بعثت

هماره در طول تاریخ، قشر اقلیّت محض در جایگاه طبقه حاکم، اکثریّت جامعه را استثمار می‌کنند و خود را بر جان، مال و ناموس آنان مسلّط می‌دانند. چه بسا متفکّران و فیلسوفان نامی جهان نیز از این رویکرد با طرح نظریّه‌های فلسفه سیاسی مانند حق طبیعی ارسطو (45) و حکومت اشراف و فرزانگان افلاطون، پشتیبانی تئوریک می‌کنند؛ امّا پیامبران در برابر حکومت‌های جور و طاغوت زمانه به مخالفت و مقابله برخاستند و از آنان می‌خواستند، حقوق فطری و آزادی‌های مردم را به رسمیّت شناخته، از تعدّی به حقوق آنان خودداری کنند. حال به برخی از این اعتراض‌ها اشاره می‌شود.
قرآن کریم تأکید می‌کند خداوند برای هر امّتی پیغمبری فرستاده است که هدف آن، عبادت خداوند و دوری از طاغوت زمانه است:
وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِی كُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولاً أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ وَاجْتَنِبُواْ الطَّاغُوتَ؛ (46)
و در حقیقت، در میان هر امتی فرستاده‌ای برانگیختیم [تا بگوید:] «خدا را بپرستید و از طاغوت [=فریبگر] بپرهیزید. »
قرآن کریم از کشته شدن بسیاری از پیامبران به وسیله مخالفان خبر می‌دهد:
وَیَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ؛ (47)
و پیامبران را بناحق می‌کشتند.
آیه دیگر از جدال و جنگ هواداران پیامبران متعدد در طول تاریخ با مخالفان خبر می‌دهد. آنان جبهه استوار و مستحکمی تشکیل داده و خواستشان از خداوند، ثبات قدم و پیروزی بر کافرین بود:
وَكَأَیِّن مِّن نَّبِیٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ كَثِیرٌ فَمَا وَهَنُواْ لِمَا أَصَابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ وَمَا ضَعُفُواْ وَمَا اسْتَكَانُواْ وَاللّهُ یُحِبُّ الصَّابِرِینَ وَمَا كَانَ قَوْلَهُمْ إِلاَّ أَن قَالُواْ ربَّنَا اغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَإِسْرَافَنَا فِی أَمْرِنَا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِینَ؛ (48)
و چه بسیار پیامبرانی که همراه او توده‌های انبوه، کارزار کردند؛ و در برابر آنچه در راه خدا بدیشان رسید، سستی نورزیدند و ناتوان نشدند؛ و تسلیم [دشمن] نگردیدند، و خداوند، شکیبایان را دوست دارد. و سخن آنان جز این نبود که گفتند: پروردگارا، گناهان ما و زیاده‌روی ما، در کارمان را بر ما ببخش، و گام‌های ما را استوار دار، و ما را بر گروه کافران یاری ده.
روشن است که این قتل و شهادت‌ها یا به وسیله حاکم جور وقت یا با علم و رضایت آنان انجام می‌گرفت که هر دو صورت، نشان دهنده مقابله پیامبران با حاکمان است.

4. حکومت و رفع اختلاف مردم، هدف دیگر بعثت

یکی از شؤون اصلی حکومت‌ها، ایجاد حاکمیت و رفع اختلاف‌ها، جدال‌ها و مناقشات شهروندان است. در دولت‌های امروزی، این امر به قوه قضائیه مربوط می‌شود. از سوی دیگر محتمل است که طرف دعوایی که محکوم شده است، به حکم قضایی تن در ندهد، که برای الزام وی به حکم دادگاه، باید راهکارهای عملی اتخاذ کرد.
قرآن کریم نگاهش به نبوّت، تک‌ساحتی نبوده و از پیامبران تنها نمی‌خواهد که فقط درصدد آموزش و تبلیغ آموزه‌های دینی باشند، بلکه یکی از اهداف نبوّت و انزال کتاب آسمانی، قضاوت و رفع مناقشات مردم ذکر شده است. در حقیقت خداوند از پیامبران می‌خواهد در برابر نزاع‌های مردم ساکت نمانده و وارد صحنه قضاوت شوند:
وَأَنزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِیَحْكُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُواْ فِیهِ؛ (49)
و با آنان، کتاب [خود] را به حق فرو فرستاد، تا میان مردم در آنچه با هم اختلاف داشتند داوری کند.
آیه فوق به صورت شفاف هدف کتاب آسمانی را حکم در موارد اختلاف مردم ذکر می‌کند.
آیه دیگر نیز مردم را به مراجعه به قضاوت حکم خدا و رسولش در اختلاف‌های خود، ملزم می‌دارد:
فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ ذَلِكَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلاً؛ (50)
ای کسانی که ایمان آورده‌اید، خدا را اطاعت کنید و پیامبر و اولیای امر خود را [نیز] اطاعت کنید؛ پس هرگاه در امری [دینی] اختلاف‌نظر یافتید، اگر به خدا و روز بازپسین ایمان دارید، آن را به [کتاب] خدا و [سنت] پیامبر [او] عرضه بدارید، این بهتر و نیک‌فرجام‌تر است.
این آیه شریفه نه تنها مردم را به ارجاع اختلافات خود به حکمیت نبوّت ملزم می‌کند، بلکه آن را شرط ایمان به خدا و معاد می‌انگارد. آیه دیگر بر این نکته تأکید دارد که رفع هرگونه اختلاف مردم می‌بایست از طریق حکم الاهی انجام گیرد:
وَمَا اخْتَلَفْتُمْ فِیهِ مِن شَیْءٍ فَحُكْمُهُ إِلَى اللَّهِ؛ (51)
و درباره هر چیزی اختلاف پیدا کردید، داوریش به خدا [ارجاع می‌گردد].
در سه آیه فوق، دو نوع حکم و الزام است؛ الزام نخست متوجه پیامبران است که به حل و فصل اختلافات دنیوی مردم بپردازند. الزام دوم متوجه مردم است که برای حل اختلاف‌های خود به پیامبران مراجعه کنند. نکته قابل ذکر اینکه لازمه کارهای داوری و قضاوت چنین است که طرف محکوم، از دادگاه دلگیر و ناراضی خارج می‌شود و چه بسا دادگاه را نیز به اموری متهم کند؛ اما خداوند به این بهانه که احتمال دارد طرف محکوم از حکم خدا و رسولش ناراضی گردد، پیامبران خود را از عرصه اجتماع و قضاوت منع نمی‌کند. بهانه‌ای که امروز سکولاریست‌ها مطرح می‌کنند که برای حفظ قداست و اعتبار دین، دین نباید وارد صحنه سیاست و حکومت گردد.
حال به دو آیه دیگر اشاره می‌شود که در آن‌ها قضاوت و حکومت و حل مناقشات مردم جزء اهداف بعثت معرفی شده است:
الف) إِنَّا أَنزَلْنَا إِلَیْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَیْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللّهُ. (52)
ما این کتاب را به حق بر تو نازل کردیم، تا میان مردم به [موجب] آنچه خدا به تو آموخته داوری کنی،
ب) كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِیِّینَ مُبَشِّرِینَ وَمُنذِرِینَ وَأَنزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِیَحْكُمَ بَیْنَ النَّاسِ فِیمَا اخْتَلَفُواْ فِیهِ. (53)
مردم، امتی یگانه بودند؛ پس خداوند پیامبران را نویدآور و بیم‌دهنده برانگیخت، و با آنان، کتاب [خود] را به حق فروفرستاد، تا میان مردم در آنچه با هم اختلاف داشتند داوری کند.
در این آیات، قرآن کریم و سایر کتاب‌های آسمانی به عنوان کتاب راهنما و هدایت معرفی نشده‌اند، بلکه خداوند در این آیات به فلسفه دنیوی و مادی بعثت اشاره می‌کند و آن رسیدگی پیامبر اسلام (صلی ‌الله ‌علیه و آله‌ و سلم) و سایر پیامبران به مناقشات و اختلافات مردم است تا پیامبران مطابق موازینِ کتب آسمانی به امر قضاوت و حکومت در بین مردم بپردازند. این امر نه تنها دون شأن الاهی انبیا نیست، بلکه به عنوان غایت انزال کتب آسمانی توصیف شده است. توجه به امر دنیا و اصلاح آن در برخی روایت‌ها نیز یکی از موجبات ضرورت نبوّت بیان شده است؛ مثلاً امام رضا (علیه‌السلام)، تعلیم منافع و مضرات بعضی از اشیای طبیعت را یکی از ضروریات وجود رسول بیان می‌کند:
لم یکن بدّ من رسول‌ بینه و بینهم معصوم بؤدی الیهم أمره و نهیه و أدبه یقفهم علی ما یکون به من إحراز منافعهم و دفع مضارهم، إذلم یکن فی خلقهم ما یعرفون به ما یحتاجون. (54)
از این‌رو، حکما و برخی اندیشوران، مانند قاضی عبدالجبار (55) (م 415 ق)، ابن‌میثم بحرانی (56) (م 699 ق)، فاضل مقداد (57) (م 826 ق)، علامه طباطبایی و شهید مطهری (58) رسیدگی به امور دنیوی مردم را جزو حقیقت «نبوّت»، تعریف و اخذ کرده‌اند.
صاحب تفسیر المیزان در تعریف نبی می‌نویسد:
النبی هو الذی یبیّن الناس صلاح معاشهم و معادهم. (59)
باری! هدف و غایت بالذات و عظمای آفرینش انسان و بعثت پیامبران و انزال کتب آسمانی، توجه مردم به مقامات معنوی است که مرتبه اعلای آن از منظر قرآنی، «قاب قوسین» است. وضع شریعت و قانون و حکومت، به منظور نیل انسان به قرب الاهی است که در حقیقت نقش مقدمه موصله را ایفا می‌کنند؛ همان‌طوری که ذکر «آخرت» به عنوان فلسفه بعثت در عرض «خدا»، خالی از تسامح نیست، چرا که آخرت – چه جهنم و چه بهشت آن – نه فلسفه بعثت، بلکه آرمان انسان‌های عبید یا تاجر است.
بنابراین، التزام به این نکته که قرآن مسائل و اصولی را که در مورد امور دنیوی مطرح است، با منظور تربیت و رساندن انسان به مقام غایت دیگر، یعنی خدا مطرح می‌کند و امور دنیوی نسبت به این هدف عظما در درجه بعدی قرار می‌گیرد، خدشه‌ای به ذکر حیات دنیوی به عنوان یکی از اهداف بعثت وارد نمی‌کند.
امام خمینی در این باره می‌گوید:
تمام چیزهایی که انبیا آوردند، مقصود بالذات نبوده است، تشکیل حکومت مقصود بالذات نیست. (60)
بنابراین توصیف آموزه‌ها و احکام قرآنی، ناظر به امور دنیوی به «محصول فرعی» یا «ضمنی» (61) از یک منظر صحیح و مطابق واقع است، بازرگان در این زمینه می‌نویسد:
هدف بعثت همان دو منظوره [خدا و آخرت] بوده، ولی برای تأمین آن دو منظوره، باید ولایت و حکومت در دست مسلمان‌ها باشد. (62)
لکن محل خلاف، در منشأ مشروعیت چنین حکومتی است که ایشان آن را آرای عمومی می‌داند و حتی مشروعیت حکومت پیامبر اسلام را نیز از آن خارج نمی‌داند.

یک نکته ظریف

تأمل و مداقه در معنای غایت، ما را به یک نکته ظریف و مهم رهنمون می‌سازد. غایت بودن عدالت و حکومت برای دین و کتب آسمانی، به این معنا نیست که در صورت وجود حکومت و تفویض آن به پیامبر و اوصیای او، آنان بر مبنای کتب آسمانی حکمرانی می‌کنند؛ بلکه معنای غایت و مطلوب بودن این است که انسان در مقام تحصیل و نیل به غایت بکوشد و نهایت جهد و کوشش خود را مبذول نماید. بنابراین، در آیات فوق، خداوند یادآوری این نکته که ایجاد عدالت اجتماعی و حکومت و قضاوت بر مبنای شریعت، جزء غایات کتب آسمانی است، پیامبران و پیروانشان را تحریک و تشویق در به دست آوردن آن غایات می کند. از این رو، پیامبران سلف با حکام وقت در می‌افتادند و پیامبر اسلام نیز بنیاد حکومت اسلامی را در اولین فرصت ممکن در مدینه پی‌افکند و تا اخر عمر پربرکتش، زعامت آن را برعهده گرفت.

حکومت فلسفه نبوّت، نه ماهیت آن

سکولاریست‌ها اصرار دارند که با تمسک به ماهیت و تعریف اصطلاحی نبوّت، حکومت را خارج از ماهیت آن نشان دهند، در پاسخ آن باید گفت که مدعا این نیست که مفاد حکومت از تجزیه و تحلیل ماهیت نبوّت – نه امامت – به دست می‌آید. چرا که ماهیت نبوّت، همان ابلاغ پیام الاهی است؛ بلکه ادعا این است که حکومت و حل و فصل مناقشات مردم و اجرای عدالت اجتماعی، یکی از اهداف پیامبر و جزو شؤونات او است که ادله آن بیان شد. بر طبق این مبنا، برخی اندیشوران نامی اسلام در تعریف نبوّت و نبی، رسیدگی به امور دنیوی را جزء تعریف آن ذکر کرده‌اند. از این‌رو، اگر اکثریت پیامبران به تشکیل حکومت دینی موفق نشده‌اند، نه به دلیل مکتب و مشی سکولار آن‌ها بوده، بلکه عمده دلیل آن، عدم زمینه لازم بوده است. (63)

5. عدم دخالت معلول عوامل مختلف

نکته دیگر، توجه به حقیقت نبوّت و تفاوت بعضی پیامبران در درجه و برنامه است. 124,000 پیامبر آسمانی درجات مختلف و مسؤولیت‌های متفاوتی داشتند. (64) بیشتر پیامبران تنها «نبی» و نه «رسول» بودند (65) که مسؤولیت‌شان به ابلاغ و ترویج پیام آسمانی منحصر می‌شد. لذا اینکه در طول تاریخ، خط نبوّت و حکومت از یکدیگر جدا بوده است، یا پیامبر وقت مردم را به حاکم دیگری ارجاع دادند، این نهایت دلیل بر عدم مسؤولیت پیامبران وقت در مقابل حکومت و سیاست زمان است. این عدم مسؤولیت ممکن است به خاطر شأن و مرتبه پایین خود نبی باشد که خداوند چنین مسؤولیتی را به او واگذار کرده و ممکن است به عدم اقبال مردم و نبود شرایط لازم حکومت برگردد که نبی تشخیص دهد که با نبود شرایط لازم، تنها به ترویج دین بپردازد. پس نفس جدایی دو خط نبوّت و حکومت، دلیل بر جدایی آن دو از نظر تئوریک نمی‌شود، مستشکل به این نقطه (خط تفکیک تئوریک و عملی) متفطن نبوده و از تفکیک دوم، تفکیک اولی (تئوریک) را استنتاج کرده است.
حاصل آنکه، نبوّت از دو زاویه با حکومت ملازمه ندارد. زاویه اول اینکه اصلاً نبی به دلیل مرتبه و شأن خود به مقام حکومت از سوی خداوند منصوب نشده است. این با نصب بعضی دیگر از پیامبران به این مقام منافات ندارد.
زاویه دوم اینکه نبی به مقام حکومت منصوب شده است، اما عملاً زمینه آن فراهم نشده و از حکومت به دور مانده است.

پی‌نوشت‌ها:

1. ر. ک: آن سوی سراب، ص 30؛ مسعود انصاری، اسلام و مسلمانی، ص 297.
2. اسراء، آیه 93 و نیز:عنکبوت، آیه 50؛ رعد، آیه 30 – 27.
3. به نقل از: ابراهیم بیومی مدکور، درباره فلسفه اسلامی، ص 68.
4. همان، ص 72.
5. ر. ک: احمد کسروی، داوری، ص 31.
6. ر. ک: آخوندزاده، مقالات فارسی، ج 2، ص 3؛ الفبای جدید، صص 125 و 190.
7. اعراف، آیه 73.
8. اعراف، آیه 104.
9. آل‌عمران، آیه 49؛ مائده، آیه 110.
10. قمر، آیات 1 و 2.
11. آل‌عمران، آیه 120.
12. اسراء، آیه 1.
13. عنکبوت، آیه 48.
14. «وَمَا كَانَ لِرَسُولٍ أَنْ یَأْتِیَ بِآیَةٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ» (غافر، آیه 78).
15. ر. ک: محمدحسن قدردان قراملکی، معجزه در قلمرو عقل و دین، بخش پنجم.
16. ر. ک: محمدحسن قدردان قراملکی، سکولاریزم در مسیحیت و اسلام، بخش دوم و نیز: قرآن و سکولاریسم، فصل چهارم.
17. ر. ک: علی عبدالرزاق، الاسلام و اصول الحکم؛ مهدی بازرگان، پادشاهی؛ خدا و آخرت هدف بعثت؛ مهدی حائری یزدی، حکمت و حکومت.
18. بنگرید: محمدحسن قدردان قراملکی، حکومت دینی از منظر استاد مطهری، صص 5 – 30.
19. انعام، آیه 57.
20. قصص، آیه 70.
21. انعام، آیه 62.
22. یوسف، آیه 40.
23. رعد، آیه 11.
24. سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج 10، ص 85 و نیز: اسلام و انسان معاصر، ص 51.
25. نساء، آیه 60.
26. نازعات، آیه 17.
27. مائده، آیه 44، نکته قابل اشاره در ترجمه حکم و معادل‌های آن مانند «من لم یحکم» و «فاحکم» اینکه آقای فولادوند اکثراً آن‌ها را به داوری ترجمه کرده و چون ترجمه آیات در این کتاب از ترجمه ایشان انتخاب شده، به آن شکل نیز آمده است. اما اهل تحقیق می‌دانند که حکم معنای مطلق و شامل اصل حکمرانی و داوری می‌شود و ترجمه آن به داوری دقیق به نظر نمی‌رسد.
28. همان، آیه 45.
29. همان، آیه 47.
30. «فَجَعَلْنَاهُ سَمِیعًا بَصِیرًا» (انسان، آیه 2)؛ « أَلَمْ نَجْعَل لَّهُ عَیْنَیْنِ وَلِسَانًا وَشَفَتَیْنِ»، (بلد، آیات 8 و 9).
31. فاطر، آیه 15.
32. « وَلِلّهِ مُلْكُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ»، (آل‌عمران، آیه 189)، «لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ كُلٌّ لَّهُ قَانِتُونَ»، (بقره، آیه 116).
33. یوسف، آیات 40 و 67.
34. شوری، آیه 9.
35. شوری، آیه 10.
36. ص، آیه 26؛ نساء، آیه 54.
37. احزاب، آیه 6.
38. ر. ک: محمدحسن قدردان قراملکی، سکولاریزم در مسیحیت و اسلام، فصل آخر بخش دوم.
39. حدید، آیه 25. استاد مطهری در تفسیر این آیه می‌گوید: «هر پیغمبری که آمده است، نظم مذهبی موجود را به هم ریخته، به نظم اجتماعی هم توجه داشته و در پی اصلاح آن بوده است، به خصوص قرآن در این زمینه تأکید می‌کند. (حدید، آیه 25). برهم زدن یک نظام فاسد موجود و استقرار یک نظام عادلانه مطلوب، هدف همه رسالت‌ها و نبوّت‌ها بوده است. منتهی این امر در اسلام ختمیه خیلی محرزتر و مشخص‌تر است»، (مرتضی مطهری، پیرامون انقلاب اسلامی، ص 101).
40. نساء، آیه 58.
41. مائده، آیه 42.
42. انعام، آیه 152.
43. هود، آیه 85.
44. یونس، آیه 47.
45. ر. ک: ارسطو، سیاست، ص 10.
46. نحل، آیه 36.
47. بقره، آیه 61 و نساء 155.
48. آل‌عمران، آیات 147 – 146.
49. بقره، آیه 213.
50. نساء آیه 59.
51. شوری، آیه 10.
52. نساء، آیه 105.
53. بقره، آیه 213 .
54. محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 11، ص 40.
55. قاضی عبدالجبار، شرح‌الاصول الخمسة، ص 564.
56. ابن‌میثم بحرانی، قواعدالمرام، ص 122.
57. فاضل مقداد، اللوامع الالهیه، ص 165.
58. ر. ک: مرتضی مطهری، مجموعه آثار، ج 2، صص 175 و 443 و ج 1، ص 575؛ پیرامون انقلاب اسلامی، ص 101؛ نظام حقوق زن در اسلام، ص 88.
59. «پیامبر کسی است که مصلحت و صلاح دنیا و آخرت مردم را تبیین و تشریح کند». (سیدمحمد حسین طباطبایی، المیزان، ج 2، ص 122. برای اطلاع از آرای عالمان اسلامی ر. ک: دکتر احد فرامرز قراملکی، مبانی کلامی جهت‌گیری دعوت انبیا).
60. صحیفه نور، ج 1، ص 238، و ج 18، ص 181.
61. آخرت و خدا هدف بعثت، ص 74.
62. همان، ص 227.
63. توضیح و شواهد آن مانند عدم ایمان مردم به پیامبران و چه بسا کشتار عده کثیری از آنان، ذکر شد.
64. ر. ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج 2، ص 301.
65. در علم کلام و روایات، «نبی» به پیامبری اطلاق می‌شود که وظیفه او تنها ابلاغ پیام آسمانی به مردم است، اما «رسول» علاوه بر آن، صاحب شریعت و یا مأمور به ترویج شریعت وقت است. ر. ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج 2، ص 140. برای توضیح بیشتر ر. ک: محمدحسن قدردان قراملکی، آیین خاتم، بخش اول.

منبع مقاله :
قدردان قراملکی، محمدحسن؛ (1394)، پاسخ به شبهات کلامی (دفتر دوم: دین و نبوت)، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ پنجم

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد