خانه » همه » مذهبی » شبهه ي وحي؛ کلام خدا يا کلام پيامبر؟

شبهه ي وحي؛ کلام خدا يا کلام پيامبر؟

شبهه ي وحي؛ کلام خدا يا کلام پيامبر؟

برخي از شبهاتي که درباره ي مباني دين مطرح شده بود، مورد بررسي قرار گرفت و براي هر يک پاسخ مختصري هم ارائه شد. تمام شبهاتي که تاکنون پيرامون قرآن ذکر شد، با قبول اين پيش فرض بود که قرآن کلام خداست و پيامبراکرم صلي الله عليه و آله نقشي جز ابلاغ رسالت الهي و رساندن کلام خدا به مردم نداشته است. اما بعضي شبهات ديگر هم مطرح شده است که از شبهات سابق خطرناک تر است. شايد شياطين بعد از اين که متوجه شدند با القاي آن شبهات نمي توان هر کسي را قانع کرد

e540d5d3 9690 4fff 827a 548561046084 - شبهه ي وحي؛ کلام خدا يا کلام پيامبر؟
mlsh10 - شبهه ي وحي؛ کلام خدا يا کلام پيامبر؟
شبهه ي وحي؛ کلام خدا يا کلام پيامبر؟

نویسنده : علامه مصباح یزدی

بيان شبهه

برخي از شبهاتي که درباره ي مباني دين مطرح شده بود، مورد بررسي قرار گرفت و براي هر يک پاسخ مختصري هم ارائه شد. تمام شبهاتي که تاکنون پيرامون قرآن ذکر شد، با قبول اين پيش فرض بود که قرآن کلام خداست و پيامبراکرم صلي الله عليه و آله نقشي جز ابلاغ رسالت الهي و رساندن کلام خدا به مردم نداشته است. اما بعضي شبهات ديگر هم مطرح شده است که از شبهات سابق خطرناک تر است. شايد شياطين بعد از اين که متوجه شدند با القاي آن شبهات نمي توان هر کسي را قانع کرد که دست از مضامين آيات بردارد يا بپذيرد که تاريخ مصرف احکام اسلام گذشته است، درصدد برآمدند که شبهه اساسي تري را مطرح کنند و آن، تشکيک در انتساب قرآن به خداست. آنها شبهه را به اين صورت مطرح کردند که بر چه اساسي مي توان ثابت کرد که قرآن کلام خداست؟ شايد کلام خود پيامبرصلي الله عليه و آله باشد؟! مقدمه ي کوتاهي بيان مي کنم تا شبهه به خوبي روشن شود:
در عالم تنها يک کتاب وجود دارد که ادعا مي کند به طور مستقيم از طرف خداست و هيچ تحريف و تغييري در آن ايجاد نشده است. در مورد تورات شواهد زيادي وجود دارد که تورات موجود کلامي نيست که بر حضرت موسي عليه السلام نازل شده بود. پيش از اين به بعضي از اين شواهد اشاره نموديم. در مورد انجيل هم آنچه به خوبي مشهود است، اين است که اين کتاب علاوه بر ضعف محتوي، کتابي داستان گونه است؛ ضمن اينکه هيچ يک از نويسندگان چهار انجيل نگفته اند که آنچه آنها نوشته اند کلامي است که از حضرت عيسي عليه السلام شنيده اند؛ بلکه گويا کتاب داستان يا تاريخ نوشته اند. به همين جهت است که مسيحيت – که يکي از بزرگترين اديان عالم شمرده مي شود – پشتوانه ي وحياني ندارد و آنچه را مسيحيان به عنوان کتاب مقدس در اختيار دارند، دست نوشته ي چهار نفر(1) از پيروان حضرت عيسي عليه السلام است هر چند آنها مي گويند انجيل، الهامي از خداي متعال به اين چهار نفر بوده و آنها اين الهامات را نوشته اند. مسلمانان هم در مباحثات خود با مسيحيان اين مسأله را به طور دائم مطرح مي کنند که کتاب آنها نه تنها از جانب خدا نيست، بلکه حتي به ادعاي خودش هم از حضرت عيسي عليه السلام نيست و دليلي وجود ندارد که مطالب نوشته شده در انجيل هاي چهارگانه منبع دين بوده و پذيرش آنها واجب مي باشد. مسيحيان نيز هيچ توجيهي براي اين مطلب ندارند؛ علماي مسيحيت هم تنها ادعا مي کنند انجيل الهامي از طرف خدا بوده است. آنها همچنين در طول تاريخ تلاشهاي فراواني انجام داده اند که در قرآن نيز به صورتي خدشه وارد کنند. آنها از سويي سعي مي کنند مسأله ي تحريف در قرآن را مطرح کنند و از سوي ديگر تلاش مي کنند شرايط و وضعيت انجيل را به قرآن نيز نسبت دهند؛ به همين منظور به شاگردان خود مي آموزند که اين مطلب را القا کنند که قرآن نيز مانند انجيل، الهامي از جانب خداست، و کلام خدا نيست.
اوايل پيروزي انقلاب که بين محافل مذهبي مسيحيت و محافل ديني جمهوري اسلامي رفت و آمدهايي صورت مي گرفت، يکي از تربيت شده هاي غرب نيز همراه با يکي از علماي حوزه در يکي از اين کنفرانس ها، شرکت کرده بود و در آنجا به صراحت گفته بود که ما نيز معتقد نيستيم که قرآن کلام خداست، بلکه قرآن، کلام پيغمبر صلي الله عليه و آله است. البته علما و بزرگان حاضر در آن کنفرانس [ادام الله ظلهم] همان جا اين حرف را رد کرده بودند. ولي شرکت کنندگان مسيحي به همين کلام تمسک کردند، چون مطابق ميل آنها بود. اين شخص را هم از همان سالهاي اول شناسايي کردند تا از او استفاده کنند و اين شخص واسطه اي براي القاي افکار انحرافي به درون جامعه اسلامي و بخصوص مراکز فرهنگي و دانشگاهي باشد.
اين سخنان به تدريج به صورتهاي مختلف از طرف اين شخص و گاهي نيز توسط بعضي از همفکرهاي او مطرح شد و امروز اين شبهه مطرح است که بر چه اساسي مي توان اثبات کرد که قرآن مانند انجيل نيست؟ انجليلي که مسيحيان براي اعتبار بخشيدن به آن مي گويند: هر چند کلام خدا نيست، اما الهامي از جانب خداست و همين مقدار براي اعتبار آن کافي است. آنها مي گويند که ما نيز مانند مسيحيان بگوئيم خدا مطالبي را به پيامبر صلي الله عليه و آله الهام کرده و آن حضرت آنها را به زبان خود براي مردم بيان کرده است. بين اين دو گفته چه تفاوتي است؟ تفاوت در اين است که اگر قرآن کلام خدا باشد، اشتباه و خطا در آن نيست؛ اما اگر قرآن کلام پيغمبر صلي الله عليه و آله باشد، در اين صورت مي توان در آن شبهه ايجاد کرد! چون پيغمبر صلي الله عليه و آله هم بشر است و از آن جهت که بشر است، همه ي نقايص بشري نيز در او هست، آن حضرت نيز ممکن است مطلبي را فراموش کند يا مرتکب اشتباه شود. در صورتي که اين مسأله پذيرفته شود، راه براي ايجاد خدشه در قرآن باز مي شود. بعدها اين شخص را به نام «مارتين لوتر» (1) ايران معرفي کردند به خصوص آمريکائي ها تمجيد زيادي از او کردند. حال، صرف نظر از انگيزه ي کساني که اين حرف را مطرح کرده اند و حمايت ها و پشتيباني مالي و غيرمالي که از اين شخص شد، ما خود شبهه را در نظر مي گيريم و به گوينده ي آن و روش و منش وي کاري نداريم.
کساني که قرآن را کلام پيغمبر صلي الله عليه و آله مي دانند دو دليل براي ادعاي خود درست کرده اند: يک دليل درون ديني (يا نقلي) که از خود قرآن است. آنها مي گويند خود قرآن هم مي گويد که اين کتاب، کلام پيغمبر است صلي الله عليه و آله است. دليل ديگر دليل برون ديني – و به اصطلاح – دليل عقلي است.

دليل نقلي شبهه و پاسخ آن

دليل قرآني اين مطلب، اين است که در دو آيه از قرآن اين تعبير به کار رفته است که ما قرآن را به زبان تو بيان کرديم؛ «فانما يسرناه بلسانک لتبشر به المتقين و تنذر به قوما لدا» (2)؛ اين آيه مي فرمايد: ما قرآن را به زبان تو آسان کرديم. بنابراين، معلوم مي شود قرآن به زبان پيغمبر صلي الله عليه و آله است؛ يعني کلام پيغمبر صلي الله عليه و آله است. در آيه ي ديگري هم مي فرمايد: «انما يسرناه بلسانک لعلهم يتذکرون» (3)؛ يعني قرآن را به زبان تو ميسر و آسان کرديم. پس اين که خود قرآن مي گويد به زبان تو است، دلالت دارد بر اينکه پيغمبرصلي الله عليه و آله است.
اول به اين شبهه بپردازيم تا ببينيم آيا واقعا معناي آيه همين است؟ و آيا ساير آيات هم اين معنا را تأييد مي کنند؟ و اصلا نظر خود قرآن در مورد اينکه کلام چه کسي است و چگونه نازل شده، چيست؟ البته اين موضوع احتياج به تبيين ندارد و از ضروريات اسلام است. ولي شياطين به حرکت در چارچوبه ي ضروريات و يقينيات مقيد نيستند؛ آنها ضروريات، حتي بديهيات را هم انکار مي کنند.
اصولا قرآن، کيفيت نزول وحي بر همه ي انبيا را به صورتي ترسيم مي کند که احتمال هيچ اشتباه و خطايي در آن نباشد. چون ايجاد خدشه، شک و ترديد و احتمال خطا و اشتباه در رسالت انبيا و کتب آسماني، دستاويز همه ي کفار در هر زمان بر ضد انبيا بوده است. کفار هم نسبت به پيغمبرصلي الله عليه و آله مي گفتند: «قرآن کلماتي است که شيطان به او القا کرده است. » – العياذ بالله – گاهي نيز مي گفتند: «شخص غير عربي اين سخنان را به او ياد داده است» و منظور آنها هم سلمان فارسي يا صهيب رومي بود. اين مطالب در خود قرآن آمده است؛ «انما يعلمه بشر» (4). قرآن در جواب کفار مي فرمايد: «لسان الذي يلحدون اليه اعجمي و هذا لسان عربي مبين». گاهي نيز مي گفتند شياطين و يا جنيان اين کلمات را به پيامبر صلي الله عليه و آله القا مي کنند. دشمن، هنگامي که بخواهد در مطلبي تشکيک کند، به هر وسيله اي متشبث مي شود و دروغ هم استخوان ندارد که گلوي کسي را بگيرد.گاهي هم کفار مي گفتند که پيامبرصلي الله عليه و آله ديوانه است. گاهي مي گفتند شاعر است و سخنان او شعرگونه است.
قرآن انواع شبهاتي را که پيرامون اين کتاب مطرح شده است متذکر مي شود و سرانجام براي رفع تمام آنها کيفيت نزول وحي بر انبياء (ع) را ترسيم مي کند. خداوند در اواخر سوره جن مي فرمايد: «عالم الغيب فلا يظهر علي غيبه أحدا إلا من ارتضي من رسول فإنه يسلک من بين يديه و من خلفه ر صدا ليعلم أن قد أبلغوا رسالات ربهم و احاط بما لديهم و أحصي کل شيء عددا» (5). در واقع براي اينکه هيچ گونه شکي نسبت به محتواي قرآن باقي نماند، مي فرمايد: خدايي که عالم الغيب است و هر مطلب پنهاني را مي داند، حتي اموري را که به عقل شما نمي رسد، او علم خود را جز براي پيامبران، برکسي آشکار نمي کند، «فلا يظهر علي غيبه أحدا إلا من ارتضي من رسول»؛ هنگامي که خدا قصد دارد غيب خود را بر پيامبر آشکار کند و به او بفهماند، به گونه اي اين کار را انجام مي دهد تا زماني که به مردم برسد، به هيچ صورت در آن دخل و تصرفي نشود. البته توضيح اين مطلب براي ما امکان پذير نيست، چون خارج از حيطه ي فهم ماست. وحي از هنگامي که از خداي متعال صادر مي شود تا به پيغمبرصلي الله عليه و آله مي رسد و پس از آن تا زماني که به مردم برسد، محافظت شده است. خدا به گونه اي وحي را بر پيغمبر صلي الله عليه و آله نازل مي کند، که «يسلک من بين يديه و من خلفه رصدا»، از پيش و پس وحي را احاطه و محافظت مي کند تا هيچ کس نتواند در آن تصرفي کند. يعني قبل از نزول وحي بر قلب پيغمبر صلي الله عليه و آله يا قبل از رسيدن به آن مردم، راه تصرف شياطين و جنيان را در آن سد مي کند، به صورتي که امکان هيچ گونه خلط و اشتباهي در آن نباشد. «يسلک من بين يديه و من خلفه رصدا ليعلم أن قد أبلغوا رسلت ربهم».
به راستي هدف خداوند از مبعوث کردن پيامبران و نزول وحي و کتاب بر ايشان چيست؟ هدف اين است که مقصود خدا به درستي به مردم تفهيم شود. به همين منظور، خداوندآنچنان وحي را از دستبرد و تصرف ديگران محفوظ مي دارد که اين هدف، تحقق پيدا کند.
بنابراين، از زماني که کلامي از خداي متعال صادر مي شود تا هنگامي که به پيغمبر صلي الله عليه و آله برسد و از زماني که از زبان پيغمبر صلي الله عليه و آله صادر مي شود تا به مردم برسد، اين کلام تحت کنترل و تضمين شده است و هيچ کس نمي تواند در آن تصرف کند، لفظ آن را کم يا زياد کند يا الفاظ آن را تبديل کند. در اين آيه، قرآن به اين مطلب اشاره مي کند که هدف از نزول وحي، ابلاغ رسالت الهي به مردم است و اگر خداوند نتواند اين کار را انجام دهد، يعني اگر هنگام نزول وحي بر پيغمبر صلي الله عليه و آله يا قبل از رسيدن به او شياطين بتوانند در آن تصرف کنند، اين امر حاکي از اين است که خدا قدرت حفاظت از وحي خود را ندارد. هم چنين اگر بعد از رسيدن وحي به پيامبر صلي الله عليه و آله و قبل از رسيدن آن به مردم يا هنگام ابلاغ آن توسط رسول خدا به مردم، شياطين بتوانند در آن دخل و تصرف کند، در اين صورت هم هدف الهي تحقق پيدا نمي کند. خداوند براي تحقق اين هدف ضمانت کرده است که وحي به درستي به مردم برسد؛ «ليعلم أن قد أبلغلوا رسلت ربهم»، تا بداند که پيامبران، رسالتهاي الهي را به درستي به مردم ابلاغ کرده اند.

وحي قرآني، سالم از هر تغيير و تحريف

قرآن، وحي خداست که به پيامبر صلي الله عليه و آله ابلاغ شده و خداوند از آن حفاظت مي کند، تاکسي در آن تصرف نکند و نه تنها به صورت کامل و تمام به پيغمبر صلي الله عليه و آله برسد، بلکه به درستي از پيغمبر صلي الله عليه و آله به مردم ابلاغ شود. اما اينکه خداوند اين کار را انجام مي دهد، ما نمي دانيم. همچنان که چگونگي سايرکارهاي خدا را هم نمي دانيم؛ «انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له کن فيکون» (7). خدا هر چه را اراده کند، به همان صورت تحقق مي يابد. اين مسأله در مورد همه ي انبيا (ع) صادق است. وحي بر هر پيامبري نازل شود، چنين ضمانتي را دارد که تا رسيدن آن به مردم صحيح بماند. اما بعد از رسيدن آن به مردم، ممکن است خود آنها در کلام خدا تصرفاتي کنند. در مورد کتابهاي پيشين چنين اتفاقي افتاده است. زماني که تورات نازل شد، علماي يهود در آن تصرف کرده و آن را تحريف کردند. در بعضي از موارد، قسمتي از آيات تورات را به مردم نمي گفتند، «تجعلونه قراطيس تبدونها و تخفون کثيرا» (8). قرآن خطاب به آنها مي فرمايد: بعضي از بخشهاي تورات را روي کاغذ مي نوشتيد ولي همه ي آنها را به مردم نمي گفتيد. يکي از تحريف هاي علماي بني اسرائيل در تورات اين بود که بخشي از آيات تورا ت را براي مردم قابل استفاده و به ضرر عالمان يهود و دست اندرکاران کنيسه ها بود، مخفي کرده در انحصار خود نگاه مي داشتند تا به دست مردم نرسد. تحريف ديگري که آنها در تورات انجام مي دادند اين بود که خود آنان مطالبي را نوشته به عنوان تورات به مردم معرفي مي کردند. «فويل للذين يکتبون بأيديهم ثم يقولون هذا عند الله» (9). اين هم نوع ديگري از تحريف بود که توسط علماي بني اسرائيل صورت مي گرفت. آنها همچنين تحريف هاي لفظي و معنوي فراواني را در تورات انجام مي دادند اما آنچه در بين تحريف هاي علماي يهود نسبت به تورات چشمگيرتر بود، اين بود که از يک سو بعضي از آيات را در اختيار مردم نمي گذاشتند، به عبارت ديگر تحريف به نقيصه مي کردند ازسوي ديگر خود آنها مطالبي را به تورات اضافه کرده و آنها را جزء تورات معرفي مي کردند که به اين کار هم تحريف به زياده گفته مي شود. نمونه هايي را که پيش از اين تورات نقل کردم، مطالبي است که بشر درست کرده است. مطالبي از قبيل کشتي گرفتن خدا با حضرت يعقوب عليه السلام و اعمال زشتي که به بعضي از انبيا عليه السلام مانند حضرت لوط نسبت داده شده، همه مطالبي است که علماي يهود آنها را درست کرده اند. از نسخه ي اصلي انجيل هم چيزي باقي نمانده و خود مسيحيان ادعا نمي کنند که اين کتاب از جانب خدا نازل شده است. آنها اصلا حضرت عيسي عليه السلام را خدا مي دانند و نمي گويند عيسي پيغمبر است و انجيل بر او نازل شده است. در مورد انجيل موجود هم مي گويند خدا آن را به حواريين و شاگردان عيسي عليه السلام الهام کرده است و آن ها هم الهامات خود را نوشته اند. تعداد انجيل ها هم زياد بوده و در نهايت پس از بحثها و کشمکشها، چهار عدد از آنها را انتخاب کردند و گفتند اينها کتاب مقدس است.
بنابراين، بعد از اينکه وحي توسط انبياء به مردم مي رسيد ضمانتي وجود نداشت که از تحريف در امان بماند اما خداي متعال براي قرآن چنين امتيازي را قرار دارد که پس از ابلاغ آن به مردم نيز آن را از تحريف حفظ کرده است. چرا؟ چون در مورد کتب پيشين چنين انتظاري بود که بعد از وقوع تحريف در آنها، پيامبر ديگري مبعوث شود و آن را اصلاح کند ولي در مورد قرآن و پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله که خاتم پيامبران بود چنين انتظاري وجود نداشت.
يکي از حکمت هاي بعثت انبياء، چنانچه پيش از اين بيان شد، اين بود که کتابهاي آسماني پيشين که دستخوش تحريف يا فراموش شده بود، اصلاح و احيا شود. هنگامي که تورات تحريف شد، حضرت عيسي عليه السلام آن را تصحيح کرد؛ تحريفات انجيل را نيز پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله اصلاح کرد. اما اگر قرآن تحريف شود، پيغمبر ديگري براي اصلاح آن نخواهد آمد از اين رو، خداي متعال براي قرآن اين مزيت را قائل شد که آن را از دستبرد تحريف کنندگان نيز مصون نگاه داشت. تنها قرآن چنين امتيازي را دارد و ساير کتابهاي آسماني اين امتياز را نداشتند، «انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون» (10)، ما اين قرآن را نازل کرديم و خود ما حافظ آن خواهيم بود؛ خداوند اين مسأله را با ادوات متعدد تأکيد بيان مي کند، «انا له لحافظون»؛ در اين عبارت، جمله ي اسميه و «ان» همراه با «لام» تأکيد ذکر شده است و خداوند با نهايت تأکيد مي فرمايد: ما به طور ختم قرآن را حفظ خواهيم کرد و به هيچ وجه قرآن دستخوش تحريف واقع نخواهد شد زيرا اولا همه ي وحي ها تا زماني که در اختيار مردم قرار گيرد، مصونيت دارد اما قرآن علاوه بر چنين مصونيتي، تا روز قيامت هم مصونيت دارد و تغيير و تحريف در آن راه نخواهد يافت. اين بياني است که قرآن درباره ي آيات الهي دارد.
آيات ديگري هم کيفيت نزول قرآن را بيان مي کند. «نزل به الروح الامين علي قلبک لتکون من المنذرين بلسان عربي مبين» (11)؛ قرآن را روح الامين بر قلب تو به زبان عربي روشن نازل کرد. پس، روح الامين آن را به زبان عربي از طرف خدا نازل کرد نه اينکه تو آن را به زبان خودت در آوردي. اما چرا مي فرمايد «يسرناه بلسانک»؟ قرآن يک، قاعده ي کلي را بيان مي کند و مي فرمايد: ما هر کتاب آسماني که فرستاديم و هر پيامبري را که مبعوث کرديم، او را به زبان امت خود مبعوث کرديم. اين امر کاملا طبيعي است که پيامبري که در ميان اعراب مبعوث مي شود، اگر زبان عربي نداند، نمي تواند به درستي با مردم ارتباط برقرار کرده ومقصود خود را به آنها بفهماند. طبيعي است کسي که در ميان اعراب مبعوث مي شود، بايد عرب زبان باشد. پيامبر در هر امت ديگري هم مبعوث مي شد به طور طبيعي بايد به زبان همان مردم صحبت مي کرد. اتفاقا قرآن بر اين مطلب تأکيد مي کند؛ «ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه» (12)؛ ما هيچ پيغمبري را نفرستاديم مگر به زبان همان مردم؛ همان مردمي که بايد در آغاز، کلام او را بشنوند. هر قومي که اولين مخاطبان پيام وحي بود، کتاب الهي به زبان همان قوم نازل مي شد، «و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه لبين لهم». دليل اين امر هم اين است که او بايد کلام خدا و وحي را به مردم تفهيم کند. اگر فقط وحي را براي مردم مي خواند و آن را تبين نمي کرد، مردم به درستي استفاده نمي کردند. بنابراين، پيامبر بايد به زبان قوم خود سخن بگويد تا بتواند کلام خدا را به درستي براي مردم بيان کند. به همين جهت پيغمبر صلي الله عليه و آله را نيز از ميان عرب مبعوث و قرآن نيز به زبان عربي نازل شد. قرآن در ادامه ي همين آيه مي فرمايد: «نزل به الروح الامين علي قلبک من المنذرين بلسان عربي مبين». روح الامين قرآن را بر قلب تو نازل کرد، تا تو به زبان عربي انذار کننده باشي. بنابراين، «بلسانک» يعني «بلسان عربي مبين». با توجه به اين آيه، معني آيه قبل، اين است که ما قرآن را به زبان عربي ميسر و آسان کرديم، نه به زبان ديگر. ما اين قرآن را به زبان عربي نازل کرديم، و روح الامين آن را بر قلب تو نازل کرد، نه اينکه قرآن از زبان تو باشد و تو الفاظ آن را ساخته باشي. بنابراين، آيات قرآن بر اين مطلب تصريح دارد که نازل کننده ي آيات قرآن، خداست و خدا قرآن را توسط جبرئيل به زبان عربي بر پيغمبر صلي الله عليه و آله نازل کرده و تضمين کرده است که به درستي به دست مردم برسد و علاوه بر اين ضمانت که در مورد ساير کتب آسماني نيز بوده است، خداوند تضمين کرده که قرآن تا روز قيامت دست نخورده و عاري از تغيير و تحريف باقي بماند. بنابراين، چنين ادعايي که تعبير «بلسانک » به اين معني است که پيامبر صلي الله عليه و آله الفاظ قرآن را درست کرده و آيات قرآن، کلام پيامبر صلي الله عليه و آله است، ادعاي بيجا و بدون دليلي است. و نه تنها آياتي که براي اثبات اين شبهه مورد استفاده قرار گرفته است، بر چنين ادعايي دلالت ندارد بلکه آيات صريحي هم برخلاف آن وجود دارد.
حاصل آنکه: طراحان شبهه براي اثبات اين شبهه که قرآن کلام خدا نيست، بلکه کلام پيامبر صلي الله عليه و آله است، دو دليل مطرح کرده اند که دليل اول آنها تمسک به خود قرآن است. با توضيحاتي که داديم بطلان اين ادعا روشن شد. قرآن مي فرمايد: اين کتاب، کلام خداست که جبرئيل آن را بر پيامبر صلي الله عليه و آله نازل کرده است؛ و قرآن به زبان عربي نازل شده است تا مردم آن را بهتر بفمند. آيات فراواني در اين زمينه وجود دارد. «انا جعلناه قرآنا عربيا» (13). اين آيه بر اين مطلب تصريح دارد که خدا آن را قرآن عربي قرار داده است. گوينده ي اين آيه که خداست، مي فرمايد: ما اين کتاب را قرآن عربي قرار داديم و اين خود پيغمبر صلي الله عليه و آله نبوده که قرآن را به اين زبان در آورده است. بنابراين، دليل درون ديني آنها با آيات فراواني رد مي شود، آياتي که دلالت دارد بر اينکه قرآن کلام خداست و خدا آنرا به زبان عربي قرار داده و جبرئيل آن را بر پيامبر صلي الله عليه و آله نازل کرده است.

دليل برون ديني

طراحان اين شبهه براساس سلسله اي از قضاياي فلسفي، يک دليل عقلي نيز براي مدعاي خود مطرح کرده اند که بيان تفصيلي آن خسته کننده است از اين رو سعي مي کنم آن را به صورت ساده بيان کنم. آنها مي گويند اصولا حقيقت وحي، حالت رواني خاصي است که بر انسان عارض مي شود و لفظ، زبان و بيان در آن راه ندارد. به اصطلاح فلسفي، آنها مي گويند علمي که با وحي حاصل شود، علم حضوري است و علم حضوري زبان و لفظ ندارد و مفهوم در آن نيست. بنابراين، آنچه خدا به عنوان وحي به پيغمبر صلي الله عليه و آله داده، علم حضوري و حالتي بوده که توسط پيامبرصلي الله عليه و آله احساس مي شده است. اما اينکه آن علم به چه لباسي درآيد و چگونه بيان شود، اين کار کسي است که وحي را دريافت مي کند و شخص دريافت کننده ي وحي طبق ذهنيت خود، آن حالت را تفسير مي کند. به عنوان مثال، مي توان وحي را به حالاتي مانند ترس، غم، شادي، عشق و نظائر آنها تشبيه کرد. اين حالات رواني که انسان در خود احساس مي کند، زبان و لفظي ندارند که خود را توصيف کنند. چنين حالاتي به شخص دست داده و او براي توصيف آنها از الفاظي استفاده مي کند و با بيان مقدماتي توضيح مي دهد که چه حالتي را احساس کرده است. شيوه ي بيان و تفسير اين شخص از آن حالت هم با فرهنگي که شخص در آن رشد کرده و زمينه هاي ذهني که او از اجتماع آموخته، در ارتباط است. هر شخصي بر اساس اين مباني از الفاظ و مفاهيم استفاده و حالات رواني خود را تفسير مي کند.
طرفدارن اين شبهه مي گويند: «وحي که خدا بر پيغمبر نازل مي کند. از قبيل چنين حالاتي است؛ مانند حالت خلسه يا آنچه در حالت خلسه براي عرفا حاصل مي شود». گويا اين آقايان دوران پيغمبري را گذرانده اند و آنها هم خبر دارند که چگونه حالتي است! آنها مي گويند وحي چنين حالتي است که مبهم است و زبان و لفظ خاصي ندارد و زماني که پيغمبر اين حالت را در خود احساس مي کند، براساس آن چه از جامعه فراگرفته و فرهنگ رايج در زمان خود، اين حالت را تفسير مي کند. چون او هنگامي که اين حالات را براي مردم تفسير مي کند، اين کار را به اين منظور انجام مي دهد که آنها هم آن حالت را درک کنند، از اين رو به گونه اي سخن مي گويد که مردم هم با استفاده از معلومات خود، کلام او را بفهمند. درنتيجه، اولا ممکن است ذهنيت ها و زمينه هايي که او از اجتماع آموخته است صحيح نباشد و در مرحله بعد هم، در مقابل بيان آن براي مردم، براي اينکه مردم متوجه مقصود و منظور او شوند، کلام خود را بر اساس فرهنگ جامعه ي مخاطب خود بيان مي کند. به عنوان مثال، اگز شما قصد داشته باشيد حالت ترس خود را بيان کنيد، در صورتي که مخاطبان شما به ديو معتقد باشند، آن را به حالت کسي تشبيه مي کنيد که ديو ديده است. هر چند ممکن است در واقع ديو وجود خارجي نداشته باشد، اما مفهوم ديو را از جامعه ياد گرفته ايد و هنگامي که قصد داريد حالت خود را به کساني منعکس کنيد که آنها هم با مفهوم ديو آشنا هستند، مي گوييد گويا در اين حالت، من ديو ديدم. اين تعبير براي بيان حالت ترس است نه اينکه واقعا ديو وجود دارد و من ديو ديده ام بلکه معناي چنين کلامي اين است که در من حالتي رواني ايجاد شد براي تفسير آن از بياني استفاده مي کنم که واقعيت ندارد و تعبيري است که از فرهنگ جامعه اخذ شده است. بنابراين، بيان مزبور دلالتي بر واقعي بودن وجود ديو ندارد، بلکه تفسير حالتي رواني براساس فرهنگ رايج در جامعه است. بر همين اساس نمي توان با استناد به کلام پيامبر صلي الله عليه و آله بر واقعي بودن آنچه که آن حضرت فرموده استدلال کرد. زيرا کلام پيامبر صلي الله عليه و آله تفسير حالت رواني وحي است؛ اما اينکه آن حالت چگونه بوده است، ما نمي توانيم آن را درک کنيم، چون آن حالت قابل انتقال نيست.
بنابراين، بيان شبهه به اين صورت است که وحي، يک علم حضوري است و علم حضوري از زبان و بيان برخوردار نيست، حتي مفهوم ذهني هم ندارد، و در مقام بيان آن بايد از مفاهيم ذهني استفاده شود. مفاهيم ذهني مبتني بر فرهنگ حاکم بر جامعه است که ممکن است در آنها خطا و اشتباهاتي وجود داشته باشد. بنابراين، دليلي وجود ندارد که آنچه در قرآن به عنوان وحي، آمده است واقعيت داشته باشد. چون قرآن گزارشي است که پيامبرصلي الله عليه و آله براساس زمينه هاي ذهني خود، که مبتني بر آموخته هاي او از جامعه است، از علم حضوري خود در مقام احساس حالت رواني وحي، نقل مي کند. پس قرآن سخن پيامبرصلي الله عليه و آله است و او کيفيت سخن گفتن خود را از جامعه آموخته است. بنابراين، لزومي ندارد که بگويئم هر چه در قرآن گفته شده، درست است!
اين شبهه به حدي در گفته ها و نوشته ها به صورتهاي مختلف تکرار شده که حتي در خانواده هاي متدين و بعضي از خانواده هاي شهدا هم نفوذ کرده و بعضي از آنها با صراحت مي گويند: نمي توان ادعا کرد هر چه در قرآن گفته شده، صحيح است؛ چون قرآن کلام پيامبر صلي الله عليه و آله بوده و پيامبر صلي الله عليه و آله هم بر اساس عرف زمان خود، سخن گفته است. من به خوبي اين شبهه را تبيين کردم تا متوجه شويد که چه خوابهايي را براي ما مسلمانان ديده اند و افرادي به نام روشنفکر مذهبي چه مطالبي را به جوانان ما، به خصوص دانشجويان، القا مي کنند. حال، آيا با اين وجود، انتظار داريد چنين کساني اهل نماز، جهاد و جبهه باشند و از حکومت اسلامي و ولايت فقيه دفاع کنند؟!

پاسخ به دليل برون ديني

اين شبهه را به چند صورت مي توان پاسخ داد. اولين پاسخ اين است که کسي مي تواند از حقيقت وحي سخن بگويد که خود او وحي را دريافت کرده باشد. حال، آيا شما که وحي را به اين صورت تعريف مي کنيد، پيامبر هستيد؟ آيا تا به حال وحي را دريافت کرده ايد که آن را به اين صورت تعريف مي کنيد؟ شايد بعضي از آنها بي ميل نباشند که ادعاي پيامبري هم بکنند؛ هر چند به صراحت چنين ادعايي نکرده اند، اما به طور تلويحي گفته اند که وحي حقيقت ثابت مجردي است که اختصاص به زمان خاصي ندارد؛ اين انسانها هستند که بايد استعداد تلقي وحي را پيدا کنند و هر زمان کسي چنين استعدادي را پيدا کرد، آن را دريافت مي کند!!! حتي بالاتر از اين، بعضي از آنها مي گويند آنچه را ما از وحي دريافت مي کنيم، از آنچه هزار و چهارصد سال پيش، پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله دريافت کرده، کامل تر و صحيح تر است! چون او مطالبي را که از وحي مي فهميد، طبق معلومات زمان خود بيان مي کرد. علم و فرهنگ آن زمان هم نسبت به امروز عقب مانده بود و اشتباه و خطاي زيادي در آن وجود داشت. اما امروز علوم پيشرفت کرده و ما از علوم روز بهره مند هستيم، از اين رو ما وحي را بهتر از پيغمبرصلي الله عليه و آله دريافت مي کنيم. به تعبير ديگر، آنچه در اين گفته ها به وصورت تلويحي گفته مي شود، اين است که ما پيغمبري بالاتر از پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله هستيم. التبه هنوز به صراحت اين ادعا را مطرح نکرده اند، ولي هنگامي که افرادي که کار کسروي – که کتاب “ورجاوند بنياد” را نوشت و دين جديدي را آورد – را تاييد مي کنند، اشخاصي هم چنين کتابهايي را تجديدي چاپ مي کنند، و به صورت رايگان آنها را توزيع مي کنند و از کسروي به عنوان نويسنده ي بزرگ عصر تجليل مي کنند، چنين کساني در ضمن کتابهايي که منتشر مي کنند اين حرفها را القا مي کنند که وحي حقيقت ثابتي است و هر کس که استعداد دريافت آن را پيدا کند، به آن دسترسي خواهد داشت. خدا هم در اين زمينه بخيل نيست و سخناني از اين قبيل. اين حرفها به معني انکار خاتميت و ادعاي نبوت است، آن هم نبوتي بالاتر وکاملتر از نبوت پيغمبر اسلام صلي الله عليه و آله !!! اين آقايان منتظر فرصت مناسب بودند تا اين ادعا را هم مطرح کنند و اگر آن حرکت با همان سرعت اوليه ادامه پيدا مي کرد، روزي به صراحت چنين ادعايي را مطرح مي کردند. چون همين افراد بودند که هر روز حرفهاي جديدي را مطرح کردند که پيش از آن نگفته بودند و اضافه کردند که هنوز حرفهاي ناگفته اي داريم که روزي خواهيم گفت. سرانجام تا اينجا پيش رفتند که گفتند:
اولا، قرآن کلام خدا نيست، بلکه کلام پيامبر است! ثانيا، ممکن است پيامبر در فهميدن آن مرتکب اشتباه شود. و هم چنين بيانات قرآن، مطابق معلومات آن زمان است که مشتمل بر اشتباهاتي بوده است.آيا غير از اين حرفها سخن ديگري هم بايد گفتند؟ با اين وجود، بر اسلام منت مي گذارند و مي گويند ما اسلام را به گونه اي تبيين مي کنيم که دنياي امروز آن را بپسندد! آنها مي گويند کساني که قرآن را طبق قرائت کهنه ي آن بيان مي کنند، به اسلام خيانت مي کنند چون مردم اين زمان، چنين اسلامي را نمي پسندد! آنچه ما به عنوان اسلام مطرح مي کنيم، با ذائقه ي مردم اين روزگار سازگارتر است و از اين رو، آن را مي پذيرند! يکي از اين آقايان هم در کنفرانس برلين گفت: اسلام با هيچ چيز منافات ندارد! غربي ها هم گفتند: عجب دين خوبي! ما هم دين اسلام را قبول داريم! اسلامي که تکليف واجبي ندارد، حکم حرامي هم ندارد، عجب اسلام خوبي است! اينها اسلام را به اين صورت تعريف مي کنند تا همه ي مردم آن را بپذيرند!
اما جواب اين شبهه را چگونه بايد گفت؟ در مرحله ي اول بايد گفت ما شما را پيامبر نمي دانيم و کسي که پيامبري او ثابت شده نشده و وحي را دريافت نکرده باشد، نمي داند حقيقت وحي چيست. چون تا انسان تجربه اي در مورد مسأله اي نداشته باشد، نمي تواند در مورد آن سخن بگويد. طفلي که هنوز به بلوغ نرسيده است، نمي تواند آنچه را انسان هاي بالغ در مورد بعضي از غرايز درک مي کنند، درک کند. چون انسان، تنها مي تواند آنچه را تجربه کرده است، بيان کند و چون ما شما را به عنوان پيامبر قبول نداريم، نمي توانيم گفته ي شما را در مورد کيفيت وحي بپذيريم. علاوه بر اينکه گفته ي شما برخلاف توصيفي است که قرآن از وحي دارد. بر اساس توصيف قرآن، وحي هم نوشته و هم صوت دارد و نه تنها زماني که به پيامبر برسد خطايي بر آن عارض نخواهد شد، بلکه تا رسيدن آن به دست مردم نيز تغييري در آن ايجاد نخواهد شد و در مورد قرآن هم تا روز قيامت از تحريف مصون خواهد بود. مي بينيد وحي از ديدگاه اين – به اصطلاح – اسلام شناسان با وحي از منظر قرآن چه مقدار تفاوت دارد؟ به گفته ي آياقان، صحت وحي از ابتدا قابل اطمينان نيست چون پيامبر بشر است وبشرجايزالخطا است و قرآن هم کلام پيامبرصلي الله عليه و آله است و آن حضرت هم مطابق فرهنگ زمان خود سخن گفته است! اما قرآن مي فرمايد نه تنها وحي از ابتدا به درستي بر پيامبر نازل شده است.بلکه تا زمان رسيدن آن به مردم و حتي تا روز قيامت هم بدون تغيير باقي خواهد ماند.
براساس نقل قرآن، بسياري از موارد وحي به صورت نوشته ي محسوس در اختيار مردم قرار گرفته است. پس از آنکه حضرت موسي عليه السلام چهل شب در کوه طور به عبادت پرداخت تورات به صورت الواح مادي بر آن حضرت نازل شد و ايشان آن الواح را برداشته و نزد خود آمد؛ اما هنگامي که مشاهده کرد که مردم، گوساله پرست شده اند از شدت عصبانيت الواح به کناري انداخت و سر و ريش برادرش را گرفته به سوي خود کشيد و از او در اين مورد بازخواست کرد. قرآن در اين زمينه مي فرمايد: «و القي الالواح و اخذ براس اخيه يجره اليه» (14) يعني حضرت موسي عليه السلام الواح را به کناري پرتاب کرد. از اين تعبير فهميده مي شود که الواح به صورت مادي بوده است. بنابراين، هميشه وحي حالت مبهمي نيست که بر پيامبر عارض شود. در مورد قرآن، در آيه اي چنين گفته شده است: « بأيدي سفره کرام برره» (15)، يعني هنگامي که وحي بر پيامبر صلي الله عليه و آله نازل مي شود، فرشتگان نوشته هاي وحي را بر پيامبر صلي الله عليه و آله عرضه مي کنند. حتي در مورد بعضي از سوره ها در روايات نقل شده است که هفتاد هزار ملک آن را همراهي مي کنند (16). در حالت وحي تمام مدارک شعوري پيامبرصلي الله عليه و آله از وحي پر مي شود، ذهن آن حضرت مفهوم وحي را درک مي کند، گوش آن حضرت صداي وحي را مي شنود و چشم او خطوط وحي را مي بيند.
شما از ماهيت وحي چه مي دانيد؟ برچه اساسي تصور مي کنيد وحي مانند حالت مبهمي است که عرفا يا متصوفه گفته اند؟ اگر اين گونه باشد تفاوت يک صوفي که ادعاي مکاشفه مي کند، با پيغمبر چيست؟ اولين تفاوت، اين است که در افکار متصوفه اختلاف پيش مي آيد. بين افکار صوفيان اختلاف فراواني به چشم مي خورد اما بين انبيا هيچ اختلافي نيست. بنابراين، در مرحله ي اول، چنين توصيفي را در مورد کيفيت وحي نمي توان پذيرفت. البته اگر کساني که اين ادعا را مطرح کرده اند پيامبر شده بودند، ممکن بود اين سخن را از ايشان بپذيريم اما آنها شيادي بيش نيستند! چه رسد به اينکه پيغمبر باشند.
جواب دوم اينکه: هر چند وحي علم حضوري و عاري از هر نوع مفهوم است؛ اما خداوندي که آن علم حضوري را عطا مي کند، مي تواند علم حصولي را هم همراه با آن به شخص اعطا کند. به عبارت ديگر شهود واقعي همراه با مفهوم ذهني بر پيامبر نازل شود. هنگام نزول قرآن بر پيغمبر اکرم صلي الله عليه و آله، آنچنان آن حضرت نسبت به حفظ الفاظ وحي حريص بود که آيه اي نازل و حفظ آيات قرآن تضمين شد. «لاتحرک به لسانک لتعجل به ان علينا جمعه و قرآنه فاذا قرأناه فاتبع قرآنه ثم ان علينا بيانه» (17). اين امر نشانه اين است که همزمان با خواندن قرآن توسط جبرئيل براي پيامبرصلي الله عليه و آله، آن حضرت نيز تکرار الفاظ آيات را آغاز مي کرد، مبادا آنها را فراموش کند؛ از اين رو آيه نازل شد که «لاتحرک به لسانک»، يعني لازم نيست زبانت را براي تکرار آيات حرکت دهي، «ان علينا جمعه و قرآنه»، ما ضمانت مي کنيم که اين قرآن به درستي جمع آوري شده و در اختيار تو قرار گيرد. «فاذا قرأناه فاتبع قرآنه». پس هنگامي که ما قرائت آن را تمام کرديم، آنگاه تو آن را بخوان. قرآن در آيه ديگري مي فرمايد: «و لا تجعل بالقرآن من قبل ان يقضي اليک وحيه» (18)، يعني قبل از اينکه نزول وحي بر تو تمام شود، در خواندن آن عجله نکن. با تمام اين شواهد، آقايان مي گويند: قرآن را خود پيامبر درست کرده است. قرآن خطاب به پيامبر مي فرمايد: هنگامي که ما آيات را خوانديم، تو بعد از ما آيات را بخوان. اين امر حاکي از اين است که پيامبرصلي الله عليه و آله نگران بود که مبادا ضمن نزول آيات، کلمه اي را فراموش کند. بر همين اساس، آيه ي ديگري نازل شد که خداوند در آن فرمود: «سنقرئک فلاتنسي» (19)، مطمئن باش که آيات را فراموش نمي کني. اگر خود پيامبر صلي الله عليه و آله آيات را درست مي کرد، آيا به خاطر فراموش کردن آنها نگران مي شد؟ عجيب اين است که اين آقايان چنين سخناني را مي گويند، با اين حال، خود را نيز مسلمان و منجي قرآن مي دانند! و با تمام اين اوصاف بر مسلمانان منت مي گذارند که اين سخنان ما براي اين است که دنيا اسلام را بپذيرد! آنها مي گويند: اگر اسلام را به صورت ديني مشتمل بر احکام واجب و حرام و قوانين جزايي ثابت معرفي کنيم، کسي اسلام را قبول نمي کند. ما تعريف ديگري از آن ارائه مي کنيم تا دنيا آن را بپذيرند و همه ي مردم مسلمان شوند، مسلمان شدن به اين صورت يعني چه؟ يعني هيچ يک از احکام اسلام را قبول نداشته باشد. عجب اسلامي!!
مي گويند ما احکام اسلام را تغيير مي دهيم تا ديگران اسلام را بپذيرند. آيا اسلام اين چيزي است، که به دست شما تغيير کرده است، يا آنچه از ابتدا بود؟ اگر آنچه ابتدا بود اسلام است، کساني که شما ادعا مي کنيد به اسلام گرويده اند، به آن ايمان ندارند، و اگر آنچه شما ساخته ايد اسلام است، مردم ما به آن ايمان ندارند. اين اسلام، ساخته ي دست و فکر آلوده ي شماست، اين اسلام واقعي نيست، اين چه متني است که بر اسلام داريد؟ با اين وجود در روزنامه ها مي نويسند: اگر قرائت آخوندها از اسلام مطرح شود، دنيا از اسلام بيزار مي شود! کفار زمان پيامبر هم از اسلام بيزار بودند. اما پيغمبر صلي الله عليه و آله اجازه نداشت، به خواسته هاي کفار تمايل پيدا کند.حال، آقايان بر اسلام منت مي گذارند، که ما قرآن را تغيير داده و اسلام را به صورتي تعريف مي کنيم که مردم آن را بپذيرند. خدا چه نيازي به پذيرش ديگران دارد؟! او حقيقت را بيان کرده است. هر کس طالب حق است آن را مي پذيرد و هر کس طالب حق نيست، رد يا قبول او اهميتي ندارد. «فمن شاء فليؤمن و من شاءفليکفر» (20)، «ان تکفروا انتم و من في الارض جميعا فان الله غني حميد» (21). نه تنها شما اي روشنفکران! اگر قرآن را انکار کنيد، گردي به دامن کبريايي خداوند نمي نشيند، بلکه خود او مي فرمايد: اگر تمام مردم دين را انکار کرده وکفر بورزند، ما به ايمان آنها نيازي نداريم.
خدا از سر لطف و کرم خود، اين حقايق را بيان کرده است تا هرکس در جستجوي حقيقت است، آن را بپذيرد. وگرنه خود او مي توانست دين را به گونه اي بيان کند که ديگران هم آن را بپذيرند؛ خدا به کمک شما احتياجي ندارد تا نقايص پنداري کار او را تکميل کنيد.

داستان يک کرامت

براي اينکه از کرامت الهي در زمان خودمان کرده باشيم، براي کساني که چنين علاقه و آمادگي را دارند که دلشان با نور معرفت آشنا شود، به داستان کربلايي کاظم اشاره مي کنم. نمي دانم آيا در اين مجلس، کساني هستند که ايشان را ديده باشند يا نه؟ بيش از پنجاه سال پيش، مردي ميانسال و روستايي در اطراف اراک زندگي مي کرد که بي سواد بود و توانايي خواندن و نوشتن را نداشت. ايشان از ابتداي دوران تکليف، قطعه اي زمين از پدرش گرفته بود و در آن پنبه و جو مي کاشت، او نانش را از محصول زمين خودش و لباسش را از پنبه اي که خودش مي کاشت، فراهم مي کرد. چندين سال از اين عمر اين مرد به اين صورت گذشت. تا اينکه در کرامتي استثنائي در امامزاده ي روستاي محل سکونت اين مرد بزرگ، حالت مکاشفه اي بر او عارض مي شود و در آن مکاشفه قرآن را ياد مي گيرد و حافظ تمام قرآن مي شود به صورتي که هر جا آيه اي از قرآن بود؛ آن را تشخيص مي داد. مرحوم آيه الله حاج شيخ مرتضي حائري – رضوان الله عليه – براي آزمايش اين مرد، کتاب جواهر را در مقابل او گذاشته و گفته بودند: بخوان! اما او تنها بر مواردي که آيه ي قرآن بود، دست گذاشته و گفته بود: اين آيه ي قرآن است. از او سؤال کردند: چگونه آيات را تشخيص مي دهي؟ او در جواب گفته بود: آيات قرآن براي من نورانيتي دارد که به کمک آن، آيات را تشخيص مي دهم. در زمان مرحوم آيه الله بروجردي قدس سره، مرحوم نواب صفوي قدس سره، کربلايي کاظم را به مصر برد و علماي مصر ايشان را امتحان کردند. مرحوم کربلايي تمام قرآن را از اول تا به آخر و از آخر تا به اول تلاوت مي کرد و شماره ي کلمات و حتي شماره ي نقطه هاي هر آيه را مي دانست. بعضي از افرادي که با ايشان محشور بودند، مي گفتند: ايشان خواص آيات را هم مي داند. من خودم ايشان را زيارت کرده بودم؛ انسان ساده و بي پيرايه اي بود که لباس ساده ي روستايي به تن مي کرد و کلاه نمدي بر سر مي گذاشت و عبايي هم بر دوش مي انداخت که مرحوم آيه الله بروجردي قدس سره به او داده بودند. او در کمال سادگي و تواضع به مدرسه فيضيه و مدرسه حجتيه مي آمد و درگوشه اي مي نشست؛ طلبه ها نيز اطراف او جمع مي شدند و او را امتحان مي کردند و اين کار براي آنها سرگرمي شده بود. ايشان نيز در کمال خونسردي پاسخ آنها رامي داد. اين مرد، بسيار متواضع بود. چنين نبود که به خاطر تفاوتي که با ديگران دارد، در خود احساس غرور کند. مانند فرد بي سوادي که در برابر عالمي خضوع مي کند، او هم در برابر طلبه هاي جوان تواضع مي کرد. ايشان چندين بار توسط علماي بزرگ و مراجع آن زمان، مورد امتحان قرار گرفت. پس از وفات، نيز پيکر مطهر اين مرد بزرگ در قبرستان نو قم دفن شد و اکنون مقبره اي بر آن ساخته شده و شرح حال ايشان در جزوه اي تکثيرشده و در اختيار مردم قرار گرفته است.
معجزه ي قرآن را ملاحظه کنيد! فرد بي سوادي که توانايي خواندن عبارت فارسي را ندارد و حتي الفبا را نمي شناسد، در جريان مکاشفه اي حافظ قرآن مي شود. خدايي که مي تواند شخص بي سوادي را که پيامبر نيست و تنها دستورهاي خدا و پيامبر را در حد توان انجام داده است، مورد لطف و عنايت خود قرار دهد و چنين توانايي را به او عطا کند، آيا نمي تواند قرآن را به صورتي به پيامبر خود بياموزد که در الفاظ آن تغييري ايجاد نشود؟ آيا بايد گفت وحي حالت مبهم عرفاني بود که بر پيامبر عارض مي شد و بعد از آن، پيامبر صلي الله عليه و آله بصورت الفاظ در مي آورد؟ آيا غير از اين نمي توان تفسيري براي وحي ارائه کرد؟ به راستي شما اي کارگزران شيطان! از حقايق اين عالم چه فهميده ايد که در صدد هستيد وحي قرآني را بي اعتبار کنيد؟ اين حرفها بلندتر و عالي تر از حد من و شماست. افتخار ما اين است که خاک پاي امثال کربلايي کاظم را توتياي چشم کنيم. حال، در مورد پيامبر صلي الله عليه و آله اين گونه قضاوت کنيد که – نغوذ بالله – او نمي فهميد يا اينکه آيات را خود او درست مي کرد؟!
مجددا به شما نوجوانان و جوانان توصيه مي کنم، داستان مرحوم کربلايي کاظم را که قريب پنجاه سال از آن مي گذرد، مطالعه کنيد تا ببينيد خداوند چه کراماتي را به بنده هاي معمولي خود عطا کرده است، چه رسد به انبيا و اوليا!

پي نوشت ها:

1. متي، مرقس، يوحنا، لوقا.
2. مارتين لوتر يکي از مؤسسان مذهبي پروتستان بود.
3. مريم، 97.
4. دخان، 58.
5. آل عمران، 48.
6. جن، 28-26.
7. يس، 82.
8. انعام، 91.
9. بقره، 79.
10.حجر، 9.
11. شعراء، 195- 193.
12. ابراهيم، 4.
13. زخرف،3.
14. اعراف، 150.
15. عبس، 16 15.
16. ر. ک: بحارالانوار، ج 89، ص 275، باب 33، روايت 3. [مثل سوره ي انعام]
17. قيامه، 19- 15.
18. طه، 114.
19. أعلي، 6.
20.کهف، 29.
21. ابراهيم، 8.

منبع:کتاب در پرتو آذرخش

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد