شخصيت حقوقي وقف
شخصيت حقوقي وقف
مقدمه
از جمله موضوعات فقهي حقوقي که بايستهي بحث و تحقيقاند عنوان «شخص حقوقي»است و از آنجا که پرسشهاي زيادي در اين باره مطرح است، اين بايستگي دو چندان ميشود.از اينرو اين نوشته برخي از مطالب مربوط به شخص حقوقي، به ويژه شخصيت حقوقي وقف را در معرض ديد خوانندگان قرار ميدهد.
اهميت شخص حقوقي
عنوان شخص حقوقي گرچه کمتر مورد بحث و کندوکاو واقع شده است، وليکن بيگمان از موضوعات پراهميت و کليدي به شمار ميآيد و افزون بر ثمرهي علمي، نقش عملي و کاربردي نيز دارد. اين موضوع همچون زکات، خمس، وصيت، وقف، بيع، هبه و شرکت در بسياري از کتابهاي فقهي وجود دارد و بيشتر مباحث اين کتابها پيرامون آن است.
با عنوان شخصيت حقوقي ميتوان بسياري از معضلات و مشکلات علمي را همچون مالکيت خمس، زکات و وقف حل کرد. بيشک از جمله پرسشهاي مهم فقهي در جامعهاي که در عصر تکنيک، توسعه و ارتباطات به سر ميبرد، پيرامون احکام اقسام عملکرد شرکتها ميباشد. نبودن تصوير صحيح از شخص حقوقي، موجب ميشود بحث شرکت در فقه، نتواند پاسخگوي اندکي از اين پرسشهاي مستحدث باشد راههاي پي بردن به اهميت و نقش کليدي موضوعات، فراوان و گوناگون است. بيشک پاسخ صحيح بسياري از پرسشهاي علمي – فقهي بويژه شرکت، وقف، بانکها، زکات، خمس و بيع در کتابهاي مختلف فقهي در گرو بحث از اين عنوان است.
برخي از اين پرسشها عبارتند از:
1.آيا مالک شدن از ويژگيهاي شخص حقيقي (انسان) است يا جز انسان ميتواند مالک شود و مالکيت او محترم است؟
2.در صورتي که پاسخ پرسش قبلي مثبت باشد، آيا غير از انسان ميتواند فروشنده، خريدار، بخشنده، طلبکار، بدهکار و… شود يا نه؟
3.ضابطه و معيار در تحقق شخص حقيقي چيست؟
4.بيشک اشخاص حقيقي آغاز و انجامي دارند، آيا شخصيتهاي حقوقي نيز آغاز و انجام دارند؟
5.آيا شخصيتهاي حقوقي جز حق تملک و آنچه
مربوط بدان ميباشد، ميتوانند از حقوق ديگر برخوردار شوند و يا اينکه اهليت و صلاحيت آنها اختصاص دارد به حق تملک و حقوق مربوط به آن؟
6.شخصيت حقوقي چگونه پديد ميآيد و چگونه زوال پيدا ميکند؟
7.آيا شخصيت حقوقي در فقه اسلامي از موضوعات نو پيدا به شمار ميآيد و يا اينکه پيش از اين در فقه با نام و عناوين ديگر مطرح بوده و دربارهي آن بحث ميشده است؟
8.چنانچه پاسخ پرسش قبل مثبت است، چه موضوعاتي در فقه بار و محتواي شخص حقوقي را در بر دارد؟
9.ادلهاي که در فقه ميتواند مشروعيت شخص حقوقي را ثابت کند، کدام است؟
10.دايره و قلمرو پذيرفته شدن اشخاص حقوقي چقدر است؟ آيا تمام اشخاص حقوقي که در جامعه مطرح است، پذيرفته شود و يا تنها اشخاص حقوقي که در روزگار معصومين (ع) مصداق داشته است؟
آنچه ملاحظه شد، برخي از پرسشهاي فقهي است که امروز در جامعه مطرح است و فقهاي بزرگوار و نوانديش بايد بدانها پاسخ گويند. اگر نگويم تنها راهحل بسياري از اين پرسشها بحث از شخص حقوقي است، دست کم يکي از بهترين راهها، کندوکاو اين عنوان خواهد بود.
يادآوري
1.از آنجا که اين بحث نو پيداست و در ميان فقها، بحثي از آن به چشم نميخورد (1)، با کمال تأسف هر چه بيشتر جستجو شد کمتر يافت شد.
2.هر چند بيشتر بحث اين نوشته به شخص حقيقي اختصاص پيدا کرده وليکن جهت کاربردي شدن بحث و تطبيق بيشتر آن با موضوعات خارجي، در پايان به گونهي اشاره، وقف به عنوان يک شخص حقوقي مورد نقد و بررسي قرار گرفته است.
3.طبيعت نوپيدا بودن اين اقتضا را دارد که بحث از کمال مطلوب برخوردار نباشد زيرا سخن گفتن از موضوعاتي که صدها آيه و روايت و هزارها صفحه مطلب از فقهاي ما دربارهي آنها رسيده است کار آساني است، بر خلاف مباحثي که در فقه عنوان نشدهاند تا چه رسد به آيات و روايات و مباحث فقهي. در هر صورت صاحب اين قلم بر بضاعت مزجات خود اعتراف دارد و از خوانندگان انديشمند انتظار راهنمايي دارد.
4.از آنجا که ناديده انگاشتن مباحث حقوقي در کنار مباحث فقهي، بويژه اين چنين مباحثي که ماهيت حقوقي دارد، نقص آشکار به شمار ميآيد از مباحث حقوقي و قوانين جديد در اين باره کمک گرفته شده است.
5.شايسته است برخي از عناوين که در فقه، شخصيت حقوقي آنها مطرح است به گونه مستقل مورد بحث واقع شود.
6.مباحث شخص حقوقي فراوان است، در اين نوشته به اندکي از آنها پرداخته شده است، از اينرو در بسياري از موارد اشاره به مباحث شده ولي از بحث و بررسي آنها خودداري شده است.
تعريف شخصيت حقوقي در قانون مدني
تعريف حقيقي مفاهيم، بويژه مفاهيم حقوقي و فقهي از جهات گوناگون دشوار است، با اين وصف جهت روشن شدن بحث ناگزير از تعريف مطلب مورد بحث هستيم هر چند به گونهي شرح اسم باشد.
صاحبنظران در حقوق مدني از شخصيت حقوقي (2) تعريفهاي گوناگوني کردهاند از جمله:
شخص حقوقي عبارت است از دستهاي از افراد که داراي منافع و فعاليت مشترک هستند يا پارهاي از اموال که به هدف خاصي اختصاص داده شده است و قانون آنها را طرف حق ميشناسد و براي آنها شخصيت مستقلي قايل است مانند دولت، شهر، دانشگاه، شرکتهاي تجارتي، و موقوفات (3)
دکتر لنگرودي در اين باره مينويسد:
شخص حقوقي: (مدني) عبارت است از گروهي از افراد انسان يا منفعتي از منافع عمومي که قوانين موضوعه، آن را در حکم شخص طبيعي و موضوع حقوق و تکاليف قرار داده باشد مانند شرکت تجاري و انجمنها و دولت و شهرداري و صندوق (الف) و (ب) ادارهي تصفيه
(مادهي 51 قانون تصفيه 1318 – 4 – 24) شخص حقوقي موضوع هر حق و تکليفي است جز آنچه که اختصاص به طبيعت انسان دارد (مادهي 588 قانون تجارت) (4)
دکتر امامي در تعريف شخصيت حقوقي مينويسد:
هر يک از افراد انسان در جامعه داراي شخصيت حقوقي ميباشد و ميتواند به وسيلهي آن داراي حق و تکليف گردد و آن را اجرا نمايد. اين قابليت از طرف خداوند به اعتبار طبيعت انساني، در او به وديعه گذاشته شده است… سلب شخصيت حقوقي از فرد انساني، مرگ حقوقي ميباشد هر فرد انسان بدون داشتن شخصيت حقوقي زنده شناخته نميشود بنابراين اهليت تمتع تحت اختيار افراد انساني نيست تا بتوانند آن را سلب کنند (5)
وي در جاي ديگر مينويسد:
در ميان روابط حقوقي که در جامعه موجود است حقوق و تعهداتي مشاهده ميشود که موضوع آن اشخاص طبيعي نيستند بلکه جمعيتها و مؤسساتي هستند که مانند اشخاص طبيعي دارايي دارند که آنها را اشخاص حقوقي اعتباري يا اخلاقي مينامند… بعضي از حقوقيين برآنند که شخص حقوقي يک موجود حقوقي ميباشد و قانون از نظر منافع جامعه وجود آن را شناخته است و به او اجازه ميدهد که بتواند دارايي مخصوص داشته باشد و از منافع اختصاصي خود دفاع بنمايد و مانند اشخاص طبيعي داراي وجود حقوقي جداگانه باشد. بدين جهت هر شخص حقوقي داراي ارادهي مخصوص به خود ميباشد که مجزا از ارادهي افراد آن است و همچنين داراي يک فعاليت حقوقي خاصي است که غير از فعاليت افراد آن ميباشد. اشخاص حقوقي براي آنکه بتوانند از ارادهي خود استفاده کنند و فعاليت آنها بياثر نماند بايد از حمايت قانون بهرهمند گردند و آن شناسايي شخصيت حقوقي آنها از طرف قانون ميباشد (6)
تعريفهاي ديگري از شخصيت حقوقي در فقه موضوعي انجام پذيرفته است، علاقهمندان ميتوانند به کتابهاي مربوطه از جمله المدخل الفقهي العام مراجعه کنند (7)
نقد و بررسي
بيشک هدف از اين تعريفها بيان برخي از مشخصات ممتاز و آثار و احکام شخصيت حقوقي است، نه تعريف دقيق همراه با جنس و فصل منطقي، تا نسبت به تمام افراد جامع و نسبت به همه افراد بيگانه مانع باشد. از اينرو اين تعاريف اين اشکال را که نسبت به افراد خودي فراگير و نسبت به افراد بيگانه مانع نيست بر نميتابد. و به همين جهت با شمارش چند نکتهي قابل تأمل اين بخش را به پايان ميبريم. از جمله نکات مهم عبارتند از:
1.تکاليف و حقوق انسانها داير بر مدار شخصيت حقوقي آنهاست و حيوانات چون شخصيت حقوقي ندارند، داراي تکليف و حق نميباشند.
2.شخصيت حقوقي موهبت الهي به انسانهاست و ديگران نميتوانند آن را از انسان سلب کنند.
3.قانون به لحاظ رعايت منافع اجتماع به شخصيت حقوقي اعتبار ميدهد و به او اجازه داده است تا صاحب مال و منافع شود و از آنها دفاع کند.
4.ارادهي شخصيت حقوقي، مجزا از ارادهي افراد آن است.
5.فعاليتهاي حقوقي شخصيت حقوقي، غير از فعاليت افراد آن است.
6.قوام و وجود شخصيت حقوقي، بستگي دارد به اينکه قانون آن را شناسايي کند و معتبر بداند.
7.افزون بر افراد حقيقي، جمعيتها و مؤسسات نيز از شخصيت حقوقي برخوردارند.
هر يک از اين مطالب جاي بحث و تحقيق دارد که در جاي ديگر بايد بدانها پرداخته شود.
ضابطهي شخصيت حقوقي
بحث از شخص حقوقي اقتضا ميکند تا ضوابط و ملاکهاي فراگير و تأثيرگذار در آن ارائه شود از اينرو
بحث از ضابطه و معيار شخصيت حقوقي ضروري به نظر ميرسد. براي شخصيت حقوقي ضوابط گوناگوني ممکن است وجود داشته باشد که بحث تفصيلي آن در دانش حقوق مطرح است.
در اين بخش يکي از ملاکهاي شخصيت حقوقي، که از اهميت زيادي برخوردار است و عامل اساسي در تحقق شخص حقوقي به شمار ميآيد، مورد بحث قرار ميگيرد و آن عبارت است از قابليت و اهليت مالک شدن. بيگمان اين ملاک مهمترين بحث دربارهي شخصيت حقوقي نيز به شمار ميآيد؛ زيرا اگر چه افزون بر مالکيت شخصيت حقوقي آثار و احکام فقهي ديگري بر آن بار ميشود، وليکن در فقه، بيشتر اين اثر مورد بحث و گفتگو قرار گرفته است، از اينرو بيشتر به آن پرداخته ميشود.
اهليت تملک شخص حقوقي
فقها قبول و يا رد شخصيت حقوقي را مبتني کردهاند بر اين بحث که آيا اهليت تملک از ويژگيهاي اشخاص حقيقي است و يا جز آنها، اشخاص حقوقي نيز ميتوانند مالک شوند.
علامه مطهري در بحث مالکيت دولت ميفرمايد:
در مورد مالکيت دولت، در ميان فقها دو نظريه وجود دارد. يک نظريه اين است که دولت هم مثل فرد ميتواند مالک باشد، ميتواند ثروت داشته باشد و تمام احکامي که در شخص مالک هست در مورد دولت هم ميتواند وجود داشته باشد و به اصطلاح امروز دولت شخصيت حقوقي دارد. مرحوم آقاي بروجردي، مرحوم حاج آقا حسين قمي و بسياري از مراجع فعلي که شما از آنها تقليد ميکنيد عقيدهشان همين است که در مالکيت هيچ فرقي نميکند ميان شخصيت حقوقي و شخصيت حقيقي. و شخصيت حقوقي هم، ميخواهد دولت باشد و يا غير دولت… بعضي ديگر فتواشان اين است که ما شخصيت حقوقي نميشناسيم فقط شخصيت حقيقي درست است… اينها معتقدند که دولت صلاحيت مالکيت ندارد و حتي اگر از راه مشروع هم، کاري بکند نميتواند مالک بشود فقط شخص حقيقي ميتواند مالک باشد بنابراين نظريه اشکالات زيادي پيدا ميشود… اينها ميگويند اصلا دولت چيزي نيست پس هر مالي که در دست دولت است خودش مالک آن نيست و در واقع مال افراد ديگر است و چون افراد ديگر را ما نميشناسيم مجهول المالک است آن وقت در سرمايههاي دولتي ميآيند معاملهي مجهول المالک ميکنند… استدلالشان اين است که شما ميگوييد دولت يا هر مؤسسهي عامي وجود حقيقي ندارد و چيزي که وجود حقيقي ندارد چطور ميتواند مالک باشد جواب اين است که خود مالکيت هم وجود حقيقي ندارد و يک امر اعتباري است. يک وقت ما ميخوايم يک امر حقيقي را براي يک امر اعتباري ثابت بکنيم و يک وقت ميخواهيم يک امر اعتباري را براي يک امر اعتباري ثابت بکنيم. دولت وجودش وجود اعتباري است مالکيت هم وجودش اعتباري است(8)
هدف از نقل اين کلمات بيان اين مطلب است که مهمترين اثر و حکم براي شخصيت حقوقي مالکيت ميباشد. و اما سخن برخي از فقها مبني بر اينکه چون دولت وجود حقيقي ندارد، پس ميتواند مالک شود، قابل بحث است. در هر صورت جهت روشن شدن اين معيار و ضابطهي شخص حقوقي ناگزير از بحث ملک و مالکيت، هر چند به گونه اختصار هستيم.
معاني گوناگون ملک
ملک در فرهنگ اسلامي در معاني گوناگوني به کار رفته است برخي از آنها خارج از قلمرو بحث فقهي حقوقي و بعضي ديگر داخل بحث است. براي روشن شدن اين مطلب که چه معنايي از ملک، خارج از قلمرو بحث اشخاص حقيقي و حقوقي است و چه معنايي از ملک، ويژهي اشخاص حقيقي و کدام مفهوم از ملک نسبت به شخص حقيقي و حقوقي فراگير ميباشد، ناگزيريم از اشارهي اجمالي به معاني گوناگون ملک:
ملکيت حقيقي
مقصود از آن عبارت است از
قدرت و سلطنت تکويني خداوند بر تمامي موجودات جهان هستي. بنابراين آنچه غير خدا به شمار ميآيد ملک حقيقي او هستند.
خداوند از آنرو که آفريننده و پديد آورندهي جهان هستي ميباشد، مالک حقيقي آن نيز ميباشد. همان گونه که انسان مالک صورتهاي ذهني است که آنها را ميآفريند. اگر چه انسان و آفريدههايش نيز مملوک حقيقي خداوند قادر متعالاند.
آياتي به اين مضمون بارها در قرآن تکرار شده است (9) از جمله: (و لله ملک السموات و الارض): مالکيت آسمانها و زمين براي خدا است.
اعتقاد به مالکيت خدا از اصول اعتقادي مسلمانهاست. ملک به اين معنا از امور حقيقي است نه حقوقي، از اينرو موضوع مباحث و احکام فقهي حقوقي نخواهد بود و از مختصات ذات مقدس الهي است و از قلمرو اشخاص حقيقي و حقوقي خارج است.
ملک به معناي جده
اين ملکيت از مقولات فلسفي است.علامه طباطبايي ميفرمايد:
مقولهي جده نام ديگرش ملک ميباشد و آن عبارت است از هيئتي که از احاطه يک چيز بر چيز ديگر به وجود ميآيد به گونهاي که احاطه کننده با انتقال احاطه شده منتقل شود (مانند احاطه لباس بر بدن که با جابجا شدن بدن لباس هم جابهجا ميشود).
البته مقولهي جده نيز بر دو قسم است: طبيعي و غير طبيعي و چون ملک به اين معنا از مباحث فلسفي است نه حقوقي و فقهي، از اينرو خارج از قلمرو بحث فقهي و حقوقي است. علاقهمندان به اين بحث به کتابهاي فلسفي از جمله اسفار (10) مراجعه کنند.
ملک به معناي اختيار و قدرت
در آيات و روايات زيادي مادهي ملک به اين معنا آمده است و مقصود از آن اين است که انسان هيچ گونه اختيار و قدرتي نسبت به تأمين منافع و دفع ضرر ندارد. مگر آنچه را که خداوند عطا کرده است. اين باور همان توحيد عملي است که در آيات و روايات فراواني مورد تأکيد واقع شده است، از جمله:
(قل لا املک لنفسي نفعا و لا ضرا الا ما شاء الله) (11): بگو من مالک هيچ سود و زياني براي خويش نيستم مگر آنچه خدا ميخواهد.
ملک به اين معنا اگر چه از امور حقيقي است نه اعتباري وليکن از جهتي داخل در مباحث و احکام فقهي حقوقي ميباشد زيرا ملک به معناي قدرت و اختيار از شرايط تکليف است و تا انسان قدرت و اختيار نداشته باشد، مکلف نميشود. از اينرو قدرت و اختيار در فقه از شرايط عامهي تکليف به شمار آمده است.
ملک به اين معنا از ويژگيهاي شخص حقيقي است و ربطي به شخص حقوقي ندارد، از اينرو از بحث ما خارج است.
ملک اعتباري
مقصود اين است که قانونگذار و عقلا ميان خودشان ملکيت را اعتبار ميکنند، مانند اعتبار ملکيت خانه براي زيد و يا اعتبار ملکيت ماشين براي شخص ديگر. ملکيت بدين معنا مورد بحث و گفتگوي ما و موضوع مباحث فقهي – حقوقي و اقتصادي است و هدف مهم از طرح بحث شخص حقوقي، اثبات و يا نفي ملک به اين معناست. لازم به يادآوري است ملک معاني ديگري نيز ممکن است داشته باشد که اين نوشته در مقام بررسي تمامي آنها نيست.
تعريف ملکيت اعتباري
فقها براي تعريف ملکيت عنوان مستقلي را در کتابهاي فقهي به کار نبردهاند وليکن به مناسبتهاي گوناگون آن را تعريف کردهاند. ما به لحاظ اهميت اين موضوع در اثبات آثار حقوقي بويژه مالکيت براي شخصيت حقوقي، با تفصيل بيشتري به آن ميپردازيم.
محقق يزدي پس از طرح اين اشکال که «ملکيت از اعراض است و عرض محل لازم دارد، بنابراين صدق ملکيت بر دين مشکل است» در پاسخ ميفرمايد:
حقيقت مالکيت چيزي جز اعتبار عقلايي نيست؛ زيرا آنان هنگامي که چيزي در دست شخصي هست ميان آن دو، رابطهاي که سبب تسلط شخص ميگردد، اعتبار ميکنند و يا اينکه عقلا خود تسلط شخص را بر آن شيء اعتبار ميکنند (12)
امام خميني در تعريف مالکيت، تعابير گوناگون دارد؛ ايشان در يک جا ميفرمايد:
مالکيت در تمامي موارد عبارت است از اضافهاي ميان مالک و مملوک (13)
و در جاي ديگر ميفرمايد: ملکيت اعتبار عقلايي است که از احکام آن، سلطنت مالک بر جابهجا کردن (تصرفات) است (14)
محقق خراساني در کفايه در بحث استصحاب، امور وضعي را به سه بخش تقسيم ميکند. بخش اول، امور وضعي که قابل جعل تشريعي نيستند، نه به گونهي استقلال و نه به گونهي تبعي، مانند سببيت و شرطيت و مانعيت نسبت به تکليف. بخش دوم، امور وضعي که به گونهي استقلال قابل جعل تشريعي نيستند ولي به گونهي تبعي قابل جعل تشريعياند، مانند جزئيت و شرطيت نسبت به مکلف به. بخش سوم، امور وضعي که قابل جعل تشريعي هستند هم به نحو مستقل و هم به گونهي تبعي. ايشان در اين باره ميفرمايد:
اما بخش سوم مانند حجيت، قضاوت، ولايت، نيابت، حريت، رقيت، زوجيت و ملکيت و همانند آنها؛ زيرا اين امور همان گونه که از احکام تکليفي که در مورد آنها وجود دارد انتزاع ميگردد، ممکن است جعل اين امور نيز به گونهي مستقل (15)
بنابراين ملکيت در نظر آخوند خراساني، قابل اعتبار است و چون ملکيت امر اعتباري ميباشد، در هر که اعتبار و جعل آن از نظر عقلا لغو نباشد، اعتبار آن ممکن است، مانند اعتبار ملکيت براي شخص حقوقي.
مرحوم نائيني ميفرمايد:
بيگمان ملکيت از امور اعتباري عقلايي است، که در نظر عقلا نفسالامر دارند و اين ملکيت اعتباري منشأ آثاري در عام اعتبار است و مقصود ما از اعتباري بودن ملکيت، امري است که بينابين امور عيني مانند امور خارجي و امور انتزاعي مانند قبليت و شرطيت است(16)
براساس نظر ايشان نيز، ملکيت قابل اعتبار و جعل براي شخص حقوقي هست.
از مجموع سخنان فقها دربارهي ملکيت، ميتوان گفت: ملک امر اعتباري است، هر چند کلمات فقها در تعريف و بيان اين مطلب اندکي اختلاف دارد. و نيز اين امر اعتباري همان گونه که براي اشخاص حقيقي قابل جعل شدن است، براي اشخاص حقوقي نيز اعتبار ميشود و آثار و احکام مالکيت بر آنها بار ميشود.
تعريف ملکيت از نگاه دانش حقوق
به اعتراف صاحبنظران دانش حقوق، قانون مدني ايران از مالکيت تعريفي ندارد و تنها به بيان احکام و آثار آن بسنده کرده است. دکتر کاتوزيان در اين باره مينويسد:
قانون مدني حق و مالکيت را تعريف نکرده است، ولي از اوصاف و آثاري که براي آن استنباط ميشود به اجمال ميتوان تعريف حق مالکيت را به دست آورد. مرسوم است که گفته شود مالکيت داراي سه هدف اساسي است: 1.مطلق بودن؛ 2. انحصاري بودن؛ 3. دائمي بودن. ولي به زودي خواهيم ديد که هيچ يک از اين اوصاف به مفهوم پيشين خود باقي نمانده است (17)
دکتر لنگرودي در اين باره مينويسد:
قانون مدني ما تعريفي از مالکيت نکرده است و فقط دو قسم آن را (مالکيت عين -مالکيت منفعت) بيان کرده است. مالکيت مفهومي است که هر کس از آن چيزي ميداند، اما موقع دادن يک تعريف کسي جان سالم از معرکهي انديشه در نميبرد، زيرا تعريف آن دشوار است (18)
وي در ترمينولوژي حقوق در مقام تعريف مالکيت ميگويد:
حق استعمال و بهرهبرداري و انتقال يک چيز به هر صورت مگر در مواردي که قانون استثنا کرده باشد (مادهي 31 – 30 قانون مدني) (19)
قلمرو اختيارات مالک
بيشک از نظر عقلا اصل بر نامحدود بودن اختيارات مالک نسبت به ملک خويش است. مفاد اين امر عقلايي
در قانون مدني نيز تأييد شده است:
مادهي 30. هر مالکي نسبت به مايملک خود حق همه گونه تصرف و انتفاع دارد، مگر در مواردي که قانون استثنا کرده باشد (20)
اين اصل عقلايي را شرع مقدس نيز امضا کرده است زيرا رواياتي دلالت دارند بر اينکه، اختيارات و حقوق مالک نسبت به ملک نامحدود است، مگر در مواردي خاص، از جمله روايت معروف و مشهور «الناس مسلطون علي اموالهم (21) «(مردم بر اموالشان سلطه دارند).
اين حديث از نظر سند ضعيف است، اما مشهور فقها به آن عمل کردهاند.
مجموع تصرفات مالک را ميتوان به سه بخش تقيسم کرد:
1.تصرفات ناقله: اين نوع تصرف، گاه موجب انتقال عين است، مانند فروش، هبه، وقف، وصيت و صدقه.
و گاهي موجب نقل منفعت است، مانند اجاره دادن، اباحه و رهن دادن.
2.تصرفات استيفايي: يعني کارهايي که موجب بهرهمند شدن از منافع ملک ميشود، مانند سکونت در منزل، سوار شدن بر مرکب، پوشيدن لباس و کشت کردن مزارع.
3.تصرفاتي که همچون اصلاح و تعميرات که موجب مرغوب شدن ملک ميشود، مانند زهکشي زمين زراعت، ديوارکشي زمين، لايروبي قنوات، تعمير منزل وسايل نقليه.
بيشک همان گونه که اين تصرفات براي اشخاص حقيقي ثابت است، براي اشخاص حقوقي نيز ثابت است مگر بعضي از آنها که براي شخص حقوقي ممکن نباشد، مانند برخي از مواردي که در قسم دوم ذکر شد.
مالکيت و شخص حقوقي
حق تملک و احکام مربوط به آن از مهمترين مباحث شخص حقوقي به شمار ميآيد زيرا عالمان حقوق و بسياري از فقها، شاخصترين ملاک و معيار شخص حقوقي را اهليت و صلاحيت تملک دانسته اند. از سوي ديگر حق انتفاع و انتقال و ديگر احکام مالکيت، از مهمترين و اساسيترين حقوق و وظايف شخص حقوقي به شمار ميآيد و کسي از صاحبنظران علم حقوق در آن اشکال نکرده است. و هر يک از فقها که شخصيت حقوقي را پذيرفته است، در اين حق و وظيفه خدشه وارد نکرده است، بلکه مالکيت برخي از عناوين شخص حقوقي را شايد بتوان از ضروريات فقه به شمار آورد، مانند مالکيت فقرا نسبت به زکات و مالکيت سادات نسبت به خمس. از طرف ديگر، بيگمان بزرگترين و مؤثرترين عامل که انسانها را وادار کرده است تا شخصهاي حقوقي گوناگون را تصور و اعتبار کنند و با آنها همانند اشخاص حقيقي رفتار کنند، مسألهي مالکيت و قدرت نقل و انتقال آن بوده است تا از اين طريق بتوانند برخي از نيازهاي خود را رفع کنند.
مطلب مورد تأکيد اين است که ملک امر اعتباري است و ميتواند افزون بر اشخاص حقيقي براي اشخاص حقوقي نيز از سوي عقلا اعتبار شود و در فقه نيز بر اين مدعا شواهدي وجود دارد زيرا انواع ملک و مالک در آن به چشم ميخورد، از جمله:
1.گاهي مالک و مملوک امر حقيقي و موجود در خارجاند، مانند مالکيت زيد نسبت به خانه.
2.گاهي مالک شخص حقيقي خارجي است وليکن مملوک امر کلي است، مانند بيع کلي در ذمه از جانب زيد.
3.گاهي مالک شخص حقيقي خارجي و مملوک امر معدوم است مانند فروش منافع و ثمره درخت پيش از ظهور آن. پرواضح است بيع معدوم هنگامي صحيح است که داراي عنوان و جهت باشد نه اينکه معدوم مطلق باشد زيرا معدوم مطلق قابل اشاره، حکم و بيع نيست.
4.گاهي مالک شخص حقوقي است و مملوک امر حقيقي خارجي. مانند مالکيت فقرا نسبت به شيء خارجي که به عنوان زکات از سوي مالک جدا شده است.
5.گاهي مالک شخص حقوقي است و مملوک امر کلي است، مانند مالکيت عنوان سادات نسبت به خمس پيش از جدا کردن آن، بنابر مبناي کلي.
6.گاهي مالک معدوم است و مملوک امر حقيقي است، مانند مالکيت ميت نسبت به ديه جنايت ويا مالکيت بطون و نسلهاي آينده نسبت به مال موقوفه در وقف خاص و ابدي، بر مبناي کساني که بطون بعدي را در زمان حال مالک ميدانند نه صاحب حق.
آنچه ملاحظه شد مواردي از اقسام مالکيت است که در فقه ما رواج دارد. بنابراين مالکي شخص حقوقي در فقه سابقهي طولاني دارد و آنچه در تعريف فقها از اعتباري بودن ملک آمد، تأکيد و برهاني بر اين مدعاست.
جمع بندي
مطالب اين بخش را ميتوان چنين مطرح کرد:
1.ملکيت خود رابطهي ميان شخص و مال است، نه طرف رابطه؛ بنابراين ملکيت بيانگر دو چيز است:
الف.مالک که شخص حقيقي يا حقوقي است. ب. مال که شامل امور عيني و غير آن، مانند ملکيت منفعت و حق انتفاع است.
2.ملکيت هر چند رابطهي ميان مالک و مال است وليکن امر اعتباري است نه حقيقي، مانند رابطهي علت و معلول.
3.اگر چه ملکيت امر اعتباري است، ولي بيشک امر وهمي و خالي از محتوا نيست؛ بلکه عقلا و شارع براساس مصالح و اولويتهايي آن را اعتبار ميکنند و اين امور مصحح اعتبار است و از نوعي نفسالامر برخوردار است جزو امور واقعي به شمار ميآيند.
4.متعلق اين رابطه بايد مال باشد بنابراين اعتبار رابطهي ملکيت ميان شخص و غير مال نادرست است.
5.هدف از اعتبار رابطهي مالکيت، ايجاد حق تصرف براي مالک است تا بتواند ديگران را از تصرف در آن منع کند.
6.همان گونه که اين امر اعتباري، قابل اعتبار براي شخص حقيقي است، براي شخص حقوقي نيز قابل اعتبار است و آثار و احکام آن نيز جريان دارد.
طرف ديگر اين رابطه شخص است و اين شخص ميتواند هم حقيقي باشد و هم حقوقي زيرا حقيقت ملکيت امر اعتباري است و طرف امر اعتباري همان گونه که ممکن است امور واقعي و حقيقي باشد ميتواند امر اعتباري نيز باشد.
حقوق و تکاليف شخص حقوقي
از جمله مباحث دامنهدار و مفيد، حقوق و تکاليف شخص حقوقي است. اين مطلب ميان فقها و عالمان حقوق مدني مورد گفتگو واقع شده است. براي آشنايي اجمالي با اين موضوع آنچه را در قانون تجارت در اين باره آمده است نقل ميکنيم:
باب پانزدهم قانون تجارت به شخصيت حقوقي اختصاص داده شده و در آن دو فصل و نه ماده آورده شده است. در فصل اول پس از اشاره اجمالي به تعريف شخص حقوقي به شرايط ثبت آنها ميپردازد و در فصل دوم با عنوان «حقوق و وظايف و اقامتگاه و تابعيت شخص حقوقي» حقوق و تکاليف آنها را بيان کرده است.
مادهي 588. شخص حقوقي ميتواند داراي کليه حقوق و تکاليفي شود که قانون براي افراد قائل است مگر حقوق و وظايفي که بالطبيعه فقط انسان ممکن است داراي آن باشد مانند حقوق و وظايف ابوت بنوت و امثال ذالک (22)
براساس اين مادهي قانون ميان شخص حقيقي و حقوقي، نسبت به حقوق هيچ گونه تفاوتي وجود ندارد، جز در حقوقي که شخص نميتواند موضوع آنها واقع شود.
چنانچه بخواهيم اين ماده قانوني روشنتر شود، بايد قلمرو و دامنهي شخص حقيقي بررسي و معلوم شود، قانون چه حقوقي را براي انسان به رسميت شناخته است. سپس با مطالعهي تطبيقي و مقايسهاي روشن ميشود که چه مقدار از آن حقوق، براي شخص حقوقي در دانش حقوق و شرع مقدس پذيرفته شده است. بررسي تفصيلي اين بحث هر چند سودمند و ضروري به نظر ميرسد، وليکن از هدف و قلمرو اين نوشته خارج است؛ از اينرو به نقل عبارت يکي از صاحبنظران اين رشته بسنده ميشود، ايشان مينويسد:
اين سؤال مطرح است که آيا اين شخصيت (حقوقي) ميتواند همچون انسان از همهي حقوق متمتع و بهرهمند گردد يا دامنهي اهليت او تنگتر از دامنهي اهليت تمتع شخص حقيقي است. براي
يافتن پاسخ بايد ببينيم چه حقوقي را يک انسان ميتواند تملک نمايد و اين حقوق چند نوع و دسته است. در جواب گوييم حقوق فردي يعني آن امتيازات و اختياراتي که قانون براي فرد شناخته تا بتواند عملي را انجام دهد يا آن را ترک نمايد. در تقسيم، اولي به دو دستهي بزرگ تقسيم ميشود: حقوق مدني و حقوق سياسي. منظور از حقوق مدني آن تواناييهاي حقوقي است که مقررات مدني هر جامعه براي شخص در ارتباط با اشخاص ديگر ميشناسد مثل حق مالکيت و حق زوجيت. اين دسته از حقوق اگر ارزش داد و ستد را نداشته باشند و به طور مستقيم قابل مبادله با پول نباشند به عنوان حقوق غير مالي خوانده ميشوند مثل حق زوجيت، حق بنوت و حق ولايت و اگر قابل داد و ستد باشند و بتوان مستقيما آنها را به پول مبادله نمود به عنوان حقوق مالي ناميده ميشوند. حقوق مالي نيز خود به سه دسته تقسيم ميگردند: نخست حقوق عيني يعني آن حقوقي که شخص بيواسطه و مستقيم نسبت به شيئي پيدا ميکند مثل حق مالکيت، حق ارتفاق، حق انتفاع، حق تحجير، حق وثيقه و حق شفعه. دستهي ديگر از حقوق مالي حقوق ديني (شخصي يا ذمي) ميباشد و آن حقوقي است که شخص نسبت به ديگري پيدا ميکند مثل حق داين نسبت به بدهکار يا مثل حق خيار. دستهي سومي نيز از حقوق مالي وجود دارد که به عنوان حقوق معنوي (حق فکري) خوانده شده است مثل حق مؤلف. در رابطه با اين دسته از حقوق مالي بايد گفت که مطابق قاعدهي مندرج در مادهي 588 شخص حقوقي ميتواند از آن متمتع شود زيرا دليلي بر اختصاص اين حقوق به شخص حقيقي نيست و در صورت شک نيز بايد به اصل وحدت و تشابه احکام شخص حقيقي و شخص حقوقي توسل يافت و در نتيجه شخص حقوقي را بهرهمند از آن دانست و اما در رابطه با حقوق غير مالي بايد گفت که چون هدف از وضع و ايجاد اين حقوق رفع نياز عاطفي و اخلاقي شخص ميباشد و مسألهي عاطفه و اخلاق از مسائل خاص انسان است. در نتيجه اين حقوق تنها با مقتضاي ذات و طبيعت انسان سازگار خواهد بود و لذا شخص حقوقي از آن بهرهمند نيست. دستهي ديگر از حقوق فردي حقوق سياسي ميباشد و منظور از آن حقوقي است که به موجب آن، شخص ميتواند در حاکميت ملي خود (مانند انتخابات) شرکت کند. در اينکه آيا اشخاص حقوقي ميتوانند از حقوق سياسي و بويژه حق انتخاب کردن و انتخاب شدن بهرهمند شوند اختلاف است. برخي از حقوقدانان برآنند که حقوق سياسي از حقوق ويژه و وابستهي انسان است. صحت اين گفته مورد ترديد است (23)
مطالب مهم اين عبارت را در چند نکته ممکن است خلاصه کنيم:
الف.حقوق فردي که براي هر فردي وجود دارد به دو قسمت اساسي تقسيم ميشوند: 1. حقوق مدني؛ 2. حقوق سياسي. حقوق مدني يا جنبهي مالي دارد، به نام حقوق مالي و يا جنبهي مالي ندارد و به نام حقوق غير مالي از آنها ياد ميشود. حقوق مالي نيز به سه بخش تقسيم ميشوند: 1. حقوق عيني؛ 2. حقوق ديني؛ 3. حقوق معنوي.
ب.حقوقي که براي شخص حقوقي ثابت است:
1.حقوق مالي عيني مانند حق انتفاع، حق انتقال، حق تحجير، حق وثيقه و حق شفعه.
2.حقوق مالي ديني مانند حق داين و حق خيار.
3.حقوق مالي معنوي (فکري) مانند حق تأليف.
ج.حقوقي که مورد اختلاف است که آيا شخص حقوقي از آنها بهرهمند است يا نه، يعني حقوق سياسي مانند حق انتخاب کردن و حق انتخاب شدن.
د.حقوقي که شخص حقوقي از آنها بهرهمند نيست، حقوق مدني غير مالي، مانند حق بنوت، ابوت، زوجيت و ولايت.
ه.در مورد شک و ترديد نسبت به ثبوت و يا
عدم ثبوت حقي براي شخص حقوقي، اصل وحدت و تشابه احکام شخص حقوقي با شخص حقيقي است.
سپس اين نويسندهي محقق مواردي از حقوق را که ثبوت آنها براي شخص حقوقي مورد گفتگو واقع شده است، بر ميشمرد و بهرهمندي شخص حقوقي را مانند شخص حقيقي در اين موارد به اثبات ميرساند. فهرست آن مباحث چنين است:
1.وصايت شخص حقوقي؛
2.نظارت شخص حقوقي؛
3.کارشناسي شخص حقوقي؛
4.داوري شخص حقوقي؛
5.حق شفعهي اشخاص حقوقي؛
6.مالکيت اشخاص حقوقي نسبت به حقوق معنوي.
لازم به يادآوري است، آنچه از موارد حقوق و تکاليف شخص حقوقي بيان شد، نقل نظرات اين نويسندهي محترم بود و اما صحت و يا بطلان آنها از نظر دانش حقوق و فقه فرصت و توان مضاعفي را ميطلبد.
ادلهي شخصيت حقوقي در فقه
در اين بخش آنچه ميتواند به عنوان دليل فقهي بر مشروعيت و پذيرش هر گونه شخص حقوقي اقامه شود، بررسي ميشود:
روايت
از جمله مشروعيت اشخاص حقوقي از نظر فقه رواياتي است که برخي از فقهاي نوانديش اهل سنت بيان کردهاند. استاد مصطفي زرقا در اين باره مينويسد:
چنانچه به منابع و روايات دين رجوع شود احکامي ملاحظه ميگردد که براساس پذيرش شخصيت حقوقي مورد بحث در حقوق وضعي بيان شده است. از جمله رواياتي که بر اين مدعي دلالت دارد عبارت است از: الف. المسلمون تتکافا دماؤهم و يسعي بذمتهم ادناهم و هم يد علي من سواهم. استاد زرقا در توجيه دلالت اين روايت ميگويد:
رسول الله (ص) در فقرهي دوم اين روايت آنچه را از ناحيهي يک فرد مسلمان براي غير مسلمان محارب طالب امان به عنوان امان صادر ميگردد به منزلهي امان تمام مسلمانها به شمار آورده است….
سپس ميگويد: از اين حکم استفاده ميگردد مجموع امت اسلامي مانند شخصيت واحدي هستند که يک نفر گاهي نمايندهي آنها واقع ميگردد0(24)
نقد و بررسي
از دو جهت اين حديث نقد و بررسي ميشود:
الف.دلالت اين حديث بر اين مطلب که عمل يک فرد به نمايندگي از تمام امت اسلامي به شمار آمده، تمام است زيرا براساس فقرهي دوم اين حديث، شارع مقدس رعايت تأمين يک مسلمان را واجب کرده است، پس تمام مسلمانها يک شخصيت حقوقي دارند که مانند اشخاص حقيقي ميتواند عقد، ايقاع و روابط ديگر برقرار کند. همان گونه که يک شخص حقيقي ميتواند به ديگران امان بدهد، اين شخصيت حقوقي نيز ميتواند به ديگران امان بدهد. هر چند در شرايط ديگر شخصيتهاي حقوقي، رئيس و متولي خاص ميتواند از جانب آنها اعمال نظر کند ولي در اين حديث هر فرد مسلمان به منزلهي نمايندهي اين شخصيت حقوقي به شمار آمده است.
ممکن است گفته شود اين روايت دلالت بر شخصيت حقوقي ندارد، بلکه در مقام بيان اهتمام و احترام به هر فرد مسلمان است، هر چند به حسب ظاهر کوچک باشد. شاهد بر اين مدعا رواياتي است که به همين مضمون رسيده است. آيت الله حائري در اين باره ميفرمايند:
دلالت اين روايت بر شخصيت حقوقي مبتني است بر اينکه به دو چيز ملتزم شويم:1. پذيرش شخصيت حقوقي براي امت اسلامي؛ 3. پذيرش اينکه هر فرد مسلمان ميتواند نمايندهي اين شخص حقوقي باشد. و حال اينکه التزام به هر دو امر خلاف اصل و نادرست است پس اين روايت دلالت بر شخصيت حقوقي ندارد بلکه تنها بر امر دوم دلالت دارد يعني اسلام به هر فرد مسلمان اجازه داده از جانب مسلمانهاي ديگر به محارب طالب تأمين، امان بدهد (25)
ب.از نظر سند اين روايت در جوامع روايي شيعه نيز وارد شده است، از جمله صاحب وسايل الشيعه بابي را تحت عنوان «باب ثبوت القصاص اذا قتل الکبير الصغير
او الشريف الوضيع (26) «منعقد کرده و در آن چهار روايت نقل کرده است که سه روايت اول عين همين روايت است و سند بعضي از آنها مانند حديث شمارهي دوم اين باب بياشکال است و در جلد نهم (27)نيز اين روايت نقل شده است. روشن ميشود که اين روايت نبوي هر چند اشکال سندي ندارد، ولي از نظر دلالت بر مدعا ناتمام است.
اطلاق لفظي ادلهي بيع
ممکن است براي مشروعيت شخص حقوقي به اطلاق لفظي عمومات بيع تمسک شود مانند (احل الله البيع) (28) به اين بيان خريد و فروش مؤسسات مصداق بيع است و مشمول عمومات لزوم و يا حليت بيع ميشود. استاد حائري در اين باره مينويسد:
اگر ما چيزي براي شرکت بخريم و يا به فروش برسانيم مصداق عرفي بيع است پس داخل در اطلاق (احل الله البيع) است وقتي که صحت حق خريد و فروش اين شرکتها و مؤسسات ثابت شد از باب عدم تفکيک در حقوق، ديگر حقوق نيز ثابت ميگردد (29)*زيرنويس=مجلة الفکر الاسلامي، ش 11، ص 61.@.
ايشان پس از اين، اشکال ميکند که اين آيه و مشابه آن، در موارد شک در تخصيص و تقيد مرجع است؛ و اما در مواردي که احتمال تخطئهي شرع نسبت به عرف داده ميشود، نميتوان به اين آيات تمسک کرد. مثل اينکه شرع، عرف را در مال بودن سگ تخطئه ميکند و در نتيجه خريد و فروش آن را باطل ميداند با اينکه هم عرف و هم شرع خريد و فروش را در مال قبول دارند.
نقد و بررسي
به نظر ميرسد اطلاق آيات نسبت به خريد و فروشهايي که از جانب اشخاص حقوقي انجام ميپذيرد، تمام است زيرا همان گونه که ناقد محترم فرمودهاند، خريد و فروشهايي که از طرف اشخاص حقوقي صورت ميگيرد، مصداق عرفي عقد است و مشمول (اوفوا بالعقود) (30)خواهد بود. و با فراگير شدن ادله امضا نسبت به اين خريد و فروشها با دلالت التزامي شخص حقوقي نيز مورد تأييد واقع ميشود زيرا فرض بر اين است که عقد از ناحيه آن تحقق پيدا ميکند. اما اشکال بر اطلاق آيه به اينکه، هر گاه شک در صحت و بطلان عقد ناشي از تخطئهي شرع نسبت به عرف باشد نميتوان به اطلاق آيه رجوع کرد، ناتمام است زيرا در مباحث معاملات روش شارع همان روش عقلاست، مگر در مواردي که خلاف آن ثابت شود. به عبارت ديگر در غير امور عبادي، اصل حاکم امضاي روشي عقلايي است نه تأسيس و تخطئه، مگر دليل اقامه شود. و با فرض اينکه اين اشکال را بپذيريم، بر اصل مطلب که امضاي روش عقلاست، ضرر نميزند. ممکن است گفته شود، اطلاق آيه شامل معاملاتي ميشود که انجام دهندهي آن، ولي شرعي باشد نه ولي عرفي؛ بنابراين تمسک به اطلاق آيه براي صحت عقد، تمسک به عام در شبه مصداقيه خودش است. پاسخ اين اشکال اين است که آيه اطلاق دارد هم نسبت به عقدهايي که ولي شرعي آن را انجام ميدهد و هم عقدهايي که ولي عرفي آن را انجام ميدهد و آيه از عقدهايي که فرد اجنبي آن را انجام ميدهد، انصراف دارد. اشکال آيه خطاب است به صاحبان و کساني که عقد منتسب به آنهاست و عقدهايي که از جانب اشخاص حقوقي انجام ميشود. صاحب عقد شخص حقوقي است و او قابل خطاب و تکليف نيست، پس اطلاق آيه، اين نوع عقدها را شامل نميشود تا با التزام اصل شخص حقوقي امضا شود.
پاسخ اين است که اولا اطلاق آيه نسبت به اين نوع عقدها که عرفي است، قابل انکار نيست. ثانيا، آيهي (احل الله البيع)(31)خطاب به صاحبان عقد نيست، پس اطلاق آن بيشک عقدهاي اشخاص حقوقي را شامل ميشود، همان گونه که عقدهاي اشخاص حقيقي را شامل ميشود. بنابراين با اطلاق ادلهي لفظي ميتوان شرعيت اشخاص حقوقي و آنچه مربوط به آنها ميشود را ثابت کرد. البته از طريق اطلاق مقامي هم، ميتوان اين مدعا را ثابت کرد.
امضاي شارع
دليلي ديگري که بر شخصيت حقوقي دلالت ميکند اين است که برخي از شخصيتهاي حقوقي در زمان شارع مقدس وجود داشته و شارع نيز از آنها ردع نکرده است، اين مطلب خود به منزلهي امضاي شارع و حجيت شخصيت حقوقي است. استاد مصطفي زرقا در اين باره مينويسد:
شخصيت حقوقي که به تازگي مطرح شده شکل کامل آن در قانونگذاري شرع مقدس ضمن بيتالمال، وقف و دولت وجو دارد.
ايشان پس از تبيين شخصيت حقوقي بيتالمال دربارهي وقف مينويسد: نظام وقف از زمان پيدايش آن در عصر رسول الله (ص) براساس اعتبار شخصيت حقوقي براي وقف به معناي امروزي پايهگذاري شده… وقف هم صاحب حق ميشود و هم ديگران بر او صاحب حق ميشوند. وقف هم ميان آن و افراد حقيقي ديگر عقود و ايقاعات مانند خريد و فروش اجاره و همانند آن واقع ميگردد. تمام اين امور را قيم و يا ناظر و يا متولي به نمايندگي از وقف انجام ميدهد و همين افراد مسؤول نگهداري و دفاع از حقوق وقفاند. و نيز متولي براي (شخص حقوقي) وقف آنچه را نياز دارد ميخرد… و نيز براي وقف فرض ميگيرد با اجازهي حاکم در تمام اين موارد عنوان «وقف» مالک، طلبکار و مديون به شمار ميآيد. نه متولي و نه موقوف عليهم… بلکه فقها تا آنجا پيش رفتهاند که شخصيت حقوقي وقف را از شخصيت حقوقي واقف جدا کردهاند هر چند واقف قيم وقف باشد. از اينرو مقرر کردهاند واقف که قيم وقف هم هست اگر شرايطي را که خودش براي وقف کرده مخالفت کند و يا مصلحت وقف را رعايت نکند، وقف از دست او گرفته ميشود (32)
ممکن است اشکال شود که امضاي شارع تنها براي مشروعيت آن اشخاص حقوقي است که در عصر شارع وجود داشته است و اما نسبت به اشخاص حقوقي نوپيدا مفيد نيست.
آيت الله حائري پس از بيان امضاي شارع در مقام دفع اين اشکال که ردع نکردن شارع تنها براي مشروعيت اشخاص حقوقي عصر ائمه (ع) مفيد است نه بيشتر، ميفرمايد:
عدم ردع ائمه (ع) افزون بر مشروعيت اشخاص حقوقي عصر ائمه براي مشروعيت ديگر اشخاص حقوقي نيز مفيد است زيرا ارتکاز عقلاي آن عصر فراگير بوده و شامل تمام اشخاص حقوقي بوده و اگر مصاديق خارجي محدود بوده، از آن جهت بوده که قدرت بر بيشتر از آن موارد نبوده و يا نيازي به بيشتر نبوده است مانند امضاي تمليک به حيازت در زمان ائمه با اينکه محدود بوده در عين حال شامل مشروعيت حيازت با وسايل جديد ميگردد؛ زيرا حيازت با وسايل جديد فرد حقيقي حيازت به شمار ميآيد و شارع ارتکاز عقلايي را نسبت به مالکيت از راه حيازت را امضا کرده همين مطلب در مورد اشخاص حقوقي نيز جريان دارد (33)
سپس بر اين بيان اشکال ميکنند که اگر ثابت شود اشخاص حقوقي زمان ما، مصداق حقيقي براي همان اشخاص حقوقي است نه توسعه در حکم و يا اعتبار افراد جديد براي شخص حقوقي، صحيح است. وليکن اثبات اين مطلب دشوار است زيرا افراد جديد از اشخاص حقوقي، مصداق حقيقي براي اشخاص حقوقي آن زمان به شمار نميآيند، بلکه حکم آنها نسبت به اين افراد توسعه داده شده است. همچنين برخي از اشخاص حقوقي زمان ما از امور عقلايي محض نيستند زيرا افزون بر عقلا، دولت و قانونگذار نيز در وجود و شرايط آنها نقش دارند.
آيت الله حائري پس از اشکال بر اين تقرير، در مقام بيان جديد از شکل امضاي شارع ميفرمايد:
بيگمان هر انساني ميتواند مالش را بر اين مؤسسات مانند شرکتها اگر چه از سوي شارع امضا نشده وقف کند زيرا ادلهي وقف اينجا را شامل ميشود پس از وقف اين مؤسسات نسبت به مالکيت مال موقوف شخص حقوقي ميشوند و چون عقلا فرقي ميان حقوق نميگذارند از اين رو يک مؤسسه اگر مال وقف را بتواند مالک گردد، ديگر اموال و ديگر حقوق را نيز ميتواند صاحب شود. پس از اين راه نيز ميتوان تمام اشخاص حقوقي قانوني را مشروع کرد بلکه ميتوان هر مؤسسهي غير قانوني را تبديل به شخص حقوقي شرعي کرد (34)
وليکن ايشان پس از اين بيان در اينکه عقلا فرقي ميان اشخاص حقوقي زمان ائمه مانند وقف با اشخاص حقوقي در اين زمان نميگذارند، خدشه ميکنند و تنها در مورد حقوق اشخاص حقيقي اين مطلب را ميپذيرند.
نقد و بررسي
بيشک موارد متعددي از اشخاص حقوقي در عصر ائمه (ع) وجود داشته است و ائمه نيز آنها را امضا نکردهاند، از جمله عنوان وقف بر جهات، عامه، مسجد، سادات، فقرا و پلها…. و از طرفي اعتبار شخصيت حقوقي اين عناوين امر عقلايي است و پيش از ظهور دين اسلام نيز وجود داشته و از مخترعات شرع مقدس نبوده است. بنابراين از امضاي شارع نسبت به برخي از اين موارد، ميتوان کشف کرد که شارع اصل ارتکاز عقلايي را دربارهي شخصيت حقوقي امضا کرده است، نه اينکه موارد خاصي از اشخاص حقوقي عقلايي را امضا کرده زيرا هيچ گونه خصوصيتي در اين موارد امضا شده وجود ندارد. با توجه به اينکه اين چنين اموري از تعبدات به شمار نميآيد، پس اشکال به اينکه اين اشخاص حقوقي نوپيدا، فرد حقيقي افراد مورد امضاي شارع نيستند، ناتمام خواهد بود، بالاخص بر مبناي کساني که معتقدند در امور عقلايي در باب داد و ستد اصل امضا است نه تأسيس و آنچه را که شارع نهي و يا ردع و تصرف از نظر قيود و شرايط نکرده است، مورد امضاست؛ زيرا او نيز يکي از اين عقلا به شمار ميآيد. البته اين مطلب به اين معنا نيست که تمام اشخاص حقوقي اين زمان مورد تأييد شارع مقدس است.
حق اقامهي دعوا از جانب هر مسلمان
دليل ديگر اينکه در حقوق ثابت براي تمام مسلمانان، يک فرد از آنها ميتواند مدعي حقي شود و نسبت به شخصي که اين حق را تضييع کرده است اقامهي دعوا کند. استاد مصطفي زرقا در اين باره مينويسد:
اسلام پذيرفته است که يک فرد در حقوق عمومي مانند حقوق جزا و حدود و امور حسبي مانند برطرف کردن مزاحم از راه مسلمانها… هر چند هيچ گونه ارتباطي ميان مدعي و اين امور نباشد و هيچ گونه ضرري که شرط صحت اقامهي دعوا در مرافعات خصوصي است متوجه مدعي نباشد، اقامهي دعوا کند و از شخص مزاحم و تضييع کننده حق مسلمانها شکايت کند. بنابراين معلوم ميگردد يک شخصيت حقوقي وجود دارد که اين مصالح عامه مربوط بدان است و هر فرد از مسلمانها ميتواند به نمايندگي از آن مطالبهي حق کند و از آن دفاع کند (35)
بر اين استدلال دکتر زرقا نيز اشکال شده است. آيت الله حائري در اين باره مينويسد:
حقوقي که هر شخص مسلمان ميتواند مدعي گردد و از آن حق دفاع کند دو قسم است.
1.حقوق عمومي که حاکم اسلامي مسؤول آن است مانند ايجاد امنيت در جامعه.در چنين حقوقي دليل نداريم که هر کسي بتواند مدعي گردد و از شخص مخل به امنيت جامعه شکايت کند؛ زيرا لازمه چنين حقي هرج و مرج جامعه است و اين نقض غرض است تنها اثري که بر چنين شکايتي بار ميگردد اين است که حاکم اسلامي از آن تحقيق ميکند، در صورت صحت او بايد ترتيب اثر بدهد.
2.تحقق معاصي که در جامعه موجب حد و تعزير است، مانند زنا و لواط. در اين نوع از حقوق نيز دليلي نداريم که هر کس از مسلمانها بتواند مدعي قرار گيرد و شکايت کند. بلکه گاهي اين گونه ادعا موجب اجراي حد قذف بر مدعي است، بله در صورتي که براي حاکم ثابت گردد او بايد حد را اجرا کند و اين ربطي به ادعاي مدعي ندارد (36)
در هر صورت اين دليل نيز نميتواند دلالت بر مدعا داشته باشد، چون اصل جواز اقامهي دعوا ناتمام است.
شخصيت حقوقي وقف (بحث تطبيقي)
بيگمان يکي از عوامل و انگيزههاي انسان براي اختصاص سرمايه به عنوان وقف تمايل به بقا و دوام و هميشه بودن است. انسانها به جاودانگي در عالم علاقه دارند ولي تحقق اين خواسته ناممکن است از اينرو با وقف کردن بخشي از اموال تا اندازهاي به اين تمايل دروني پاسخ ميدهند. بيشک با تبديل عنوان وقف به شخص حقوقي که در واقع نمادي از آن شخص حقيقي (واقف) به شمار ميآيد، اين هدف بيشتر محقق ميشود. و از سوي ديگر وقف يکي از راههاي تعديل
ثروت و کم کردن فاصلهي ميان طبقات جامعه است، زيرا با رواج وقف بسياري از اموال شخصي تبديل به اموال عمومي ميشوند و در واقع وقف وسيلهاي است براي تبديل مالکيت و ثروتهاي خصوصي به مالکيتهاي عمومي و چنانچه ثابت شود وقف، ملک واقف يا موقوف عليه نيست بلکه شخصيت حقوقي مستقل دارد، بيشتر به اين هدف جامهي عمل پوشانده شده است.
سؤالي که مطرح است اين است که دربارهي شخصيت حقوقي وقف اين مطالب بيان ميشود: آيا شخصيت حقوقي براي وقف ثابت است يا نه؟
مالکيت موقوف (وقف)
در بحث مالکيت اين مطلب گفته شد که ملک بودن مالک ممکن نيست؛ زيرا ملک مصداق و فردي از مقوله اضافه است و بيشک در هر اضافهاي، مضاف (مالک) و مضافاليه (مملوک) لازم است بنابراين ملک بيمالک نخواهد بود. پس از روشن شدن اين اصل عقلايي، اين پرسش مطرح ميشود که مالک وقف کيست؟ در اين باره نظرات گوناگوني مطرح شده است:
1.وقف در ملک واقف باقي است زيرا در وقف، تنها انتفاع و ثمرهي موقوف به موقف عليه ميرسد. از جمله صاحبان اين نظريه کاشف الغطا را ميتوان نام برد. ايشان در مقام تعريف عنوان وقف ميفرمايد:
در تمليک مجاني اگر قصد قربت نشود به نام هبه از آن ياد ميگردد و اگر در آن قصد قربت شود به نام صدقه به معناي عام خوانده ميشود. اين دو نوع است، زيرا يا منقول است يا غيرمنقول. منقول آن يا واجب است و يا مستحب. واجب آن زکات است و اين دو قسم است يا زکات بدن است، از آن به نام زکات فطر ياد ميشود و يا زکات مال است که با نام زکات مال ياد ميشود. و اما مستحب صدقه به معناي خاص است. و در تمليک مجاني مال غيرمنقول چنانچه عين آن تمليک گردد وقف نام دارد و اگر منفعت آن تمليک گردد، حبس نام دارد، براساس مبناي مشهور فقها که وقف را به معناي خارج کردن مال از ملک واقف و داخل کردن آن در ملک موقوف عليه ميدانند و اين مبنا موجب اشکالات عديدهاي شده که پاسخ آنها مشکل است… و اما بر مبناي تحقيق در نظر ما، وقف به معناي اخراج از ملک و تمليک به موقوف عليه نيست بلکه وقف محدود کردن ملکيت مطلقه است از باب مثال مالک خانه نسبت به آن ملکيت مطلقه دارد و به همين جهت ميتواند آن را به هر صورت نقل و انتقال دهد و چنانچه آن را وقف کند، اين ملکيت محدود ميشود و قابليت نقل و انتقال از آن گرفته ميشود وليکن بر ملک واقف باقي است(37) …. و اين معنا از وقف موافق با حديث نبوي است که وقف را «حبس الاصل و سبل المنفعة» (اصل مال را حبس کن و منفعت آن را در راه خدا آزاد کن) معني کرده است.
براساس اين نظريه، وقف ملک واقف است وليکن بر آن اشکالات زيادي وارد شده است، از جمله قدرت نداشتن در نقل و انتقال و تصرفات ديگر، مفهومي ندارد جز مالک نبودن.
2.وقف داخل در ملک موقوف عليه ميشود. بيشتر فقها اين باور را پذيرفتهاند. از جمله صاحب شرايع مينويسد:
وقف به ملک موقوف عليه منتقل ميشود زيرا فايدهي ملک در آن وجود دارد (38)
براساس اين نظريه، وقف مالک دارد و مالک آن موقوف عليه است نه واقف. اشکالي که بر مبناي اول مطرح شد در اينجا نيز جريان دارد.
3.وقف ملک خداست، نه ملک واقف و نه ملک موقوف عليه. از بزرگاني که اين قول را پذيرفتهاند، علامه حلي است، ايشان مينويسد (39)
فصل دوم در احکام وقف است. هر گاه وقف محقق شود، مالکيت واقف پايان ميپذيرد. در اين صورت وقف فک ملک است، چنانچه موقوف مسجد باشد، مانند آزاد شدن (عبد). و اگر وقف بر اشخاص معيني باشد،نزديکتر به واقع اين است که آنها مالک ميشوند و اگر وقف بر جهت عام باشد قول نزديک به واقع اين است که خداوند متعال مالک آن ميشود.
براساس اين نظريه، وقف از ملک واقف خارج و داخل در ملک خدا شده است.
4.وقف داخل در ملک هيچ کس، حتي خداوند متعال نيست. و اين اشکال که ملک از مقولهي اضافه است
و هر اضافهاي، مضاف و مضافاليه لازم دارد، با اين مطلب پاسخ داده ميشود که اين قاعده در مورد ملک صحيح است و اما وقف پس از خروج از ملک واقف، ملک نيست، بلکه مال است و مال بيمالک متصور است. صاحب عروه پس از نقل اختلاف فقها و اقوال آنها دربارهي مالکيت وقف، مينويسد:
قول قوي اين است که حقيقت وقف متوقف کردن مال، و لازمهي آن خارج شدن از ملک واقف است، هر گاه وقف دائمي باشد؛ زيرا هنگامي که واقف از تصرف در عين و منفعت آن ممنوع باشد، ملکيتي براي او باقي نميماند….
و اما داخل شدن وقف در ملک موقوف عليه و يا ملک خداوند متعال از لوازم وقف نيست و دليل نيز بر آن نداريم و اشکال به اينکه ملک بيمالک وجود ندارد، قابل دفع است به اينکه وقف، ملک نيست بلکه مال بيمالک است (40)
بر اين مبنا، نظريهي شخص حقوقي در وقف تقويت ميشود زيرا ايشان وقف را داخل ملک هيچ کس نميداند و اين مطلب راه را براي تصوير شخص حقوقي وقف هموار ميکند زيرا اين اموال پس از خروج از ملک واقف، اصالت پيدا ميکنند و به طور عقلي آنها را به عنوان يک شخص حقوقي اعتبار ميکنند.
مالک شدن عنوان وقف
يکي از مشخصههاي اساسي شخص حقوقي، مالک شدن است و از مهمترين عواملي که سبب ميشود تا عقلا شخص حقوقي اعتبار کنند، مالکيت آن ميباشد. اين مطلب در مورد وقف صادق است؛ زيرا برخي از عناوين وقف مالک ميشوند. براي نمونه، آيت الله حکيم در اين باره مينويسد:
هر گاه بر مصلحتي وقف شود و عنوان آن باطل (نابود) شود، مانند اينکه بر مسجد وقف کند و خراب شود و يا بر مدرسه وقف کند و خراب شود و امکان تعمير آن دو نباشد…(41)
از اين عبارت استفاده ميشود که وقف ميتواند موقوف عليه واقع شود. با اثبات مالکيت براي عنوان وقف افزون بر شخصيت حقوقي، تمامي احکام مالکيت مانند خريد، فروش و هبه نيز براي آن ثابت ميشود زيرا لازمهي عقلي و عرفي مالکيت اثبات اين امور خواهد بود.
ثبوت عهده براي وقف
از ويژگيهاي بارز شخص حقيقي اين است که ميتواند اموري را بر عهده بگيرد. اين ويژگي براي شخص حقوقي نيز در نظر گرفته شده است، از جمله براي وقف.صاحب عروة الوثقي در اين باره، پس از اينکه ميفرمايد «قرض کردن جهت تعمير اوقاف از جمله مسجد جايز است و اين قرض بر ذمهي قرض گيرنده نيست بلکه بر عهده اوقاف است»در مقام استدلال و توجيه ميفرمايد:قرض عهده (ذمه)براي مسجد و مانند آن (اوقاف) اعتبار عقلايي دارد و صحيح است؛ زيرا همان گونه که اعتبار مالکيت مسجد نسبت به موقوفات و منذورات در نظر عقلا صحيح است، چيزي را بر عهده آن گذاشتن نيز صحيح است.
اين عبارت نيز به خوبي دلالت دارد که وقف، شخصيت حقوقي مستقل از واقف و موقوف عليه دارد، در غير اين صورت نميتواند صاحب ذمه و عهده باشد زيرا عهده از ويژگيهاي اشخاص است.
مديون شدن وقف
شخص حقيقي ميتواند قرض کند، اين حق براي اشخاص حقوقي نيز ثابت شده است. از جمله براي عنوان وقف بسياري از فقها به اين مطلب تصريح کردهاند، از جمله فقيه بزرگ، صاحب عروة الوثقي مينويسد:
قرض گرفتن جهت تعميرات اوقاف به قصد پرداختن آن از آنچه به اوقاف ميرسد، مانند منافع موقوفات و يا از آنچه بر موقوفات نذر ميشود، جايز است (42)
در اين عبارت اوقاف به عنوان يک شخص حقوقي مطرح است و به نيابت از آن قرض گرفته ميشود و از اموال مربوط به آن نيز پرداخت ميشود.
هاشم معروف الحسني در اين باره مينويسد:
قرض گرفتن براي احداث ساختمان در (زمين) وقف و يا براي تعمير وقف… که بر عهدهي موقوفه باشد، جايز است (43)
حق شفعه براي وقف
يکي از حقوقي که مشهور فقها براي وقف پذيرفتهاند، حق شفعه است. فقها درباره ثبوت و يا عدم ثبوت حق شفعه براي عنوان وقف نظرات گوناگوني ابراز کردهاند. مهمترين آنها انکار حق شفعه، تفصيل ميان اينکه موقوف عليه يک نفر باشد يا بيشتر و پذيرش حق شفعه براي وقف به گونهي مطلق است. در اينجا تنها به نقل قول شهيد ثاني که جامع اقوال و مبناي هر يک از آنها ميباشد، بسنده ميشود، ايشان ميفرمايد:
هر گاه متعلق حق شفعه، مانند خانه و زمين، بعضي از آن ملک طلق و بعضي ديگر ملک وقف باشد… چنانچه ملک طلق فروخته شود در ثبوت حق شفعه براي موقوف عليه و يا ولي وقف يعني ناظر و يا حاکم، چند قول است ريشهي آنها اين است که آيا ملک موقوف به طور مطلق به موقوف عليه منتقل ميشود (هر چند موقوف عليه متعدد باشند) و يا منتقل ميشود در صورتي که موقوف عليه واحد باشد و يا به هيچ وجه (چه موقوف عليه متعدد باشد چه واحد) منتقل نميشود.
سيد مرتضي حق شفعه را به طور مطلق براي وقف ثابت ميداند… ابنادريس تفصيل داده است به اينکه اگر موقوف عليه يک نفر باشد، حق شفعه ثابت است، مانند ملک آزاد و متأخريني از فقها با او موافقت کردهاند (44)
واضح است که حق شفعه را بيشتر فقها براي وقف پذيرفتهاند که اين ميتواند دليل ديگري باشد بر شخصيت حقوقي وقف.
شخصيت حقوقي وقف در دانش حقوق
در قوانين مدني و حقوق، شخصيت حقوقي وقف از مسلمات شمرده شده و در موارد بسياري از آن بحث شده است. در اين بخش به برخي از آن موارد اشاره ميشود.
دکتر محمدجواد صفار در اين باره مينويسد:
به موجب مادهي 3 «قانون تشکيلات و اختيارات سازمان حج و اوقاف و امور خيريه» مصوب 6 / 10 / 1363 که به تأييد شوراي نگهبان رسيده است، هر موقوفه داراي شخصيت حقوقي است و متولي يا سازمان، حسب مورد، نمايندهي آن ميباشد. امتياز قانون مزبور اين است که اين قانون برخلاف قانون اوقاف مصوب تيرماه 1354 که تنها موقوفهي عام را واجد شخصيت حقوقي ميدانست، هر نوع موقوفه را اعم از عام يا خاص واجد شخصيت حقوقي ميداند؛ از اينرو به اشکال و ايرادي که از جانب بعضي از نويسندگان حقوق مدني مطرح بوده است که چرا وقف خاص نبايد شخصيت حقوقي داشته باشد پاسخ گفته است. با اين بيان ميتوان گفت که وقف عام به عنوان شخصيتي در حقوق عمومي محسوب ميگردد وقف خاص به عنوان شخصيتي در حقوق خصوصي تلقي ميگردد (45)
مصطفي احمد زرقا پس از تعريف و بيان اقسام شخص حقوقي از نگاه حقوق وضعي، در مقام شمارش برخي از اشخاص حقوقي خاص و فرق آنها با يکديگر، مينويسد:
و الاوقاف في التشريع الاسلامي تعتبر من قبيل هذه المؤسسات ذات الشخصية الحکميته (اوقاف در قانونگذاري شرع مقدس اسلامي جزء مؤسسات خيريهاي که داراي شخصيت حقوقياند، به شمار ميآيد) (46)
دکتر ناصر کاتوزيان در اين باره مينويسد:
بررسي خط فکري محققان نشان ميدهد که کم و بيشتر متوجه ضرورت شناسايي وجودي مستقل از واقف و موقوف عليه براي وقف بودهاند… در واقع ميتوان گفت وجود يک سازمان حقوقي شخص گونه در فکر حقوقدانان ما وجود داشته و تنها نميدانستند که آن را با چه نام مشخص کنند؛ زيرا از نظر اداري و آثار آنچه ساخته و پرداخته بودند چيزي از يک شخصيت حقوقي کم نداشت (47)
عبدالرزاق سهنوري بر اين باور است که وقف شخصيت حقوقي دارد و قانون مدني مصر نيز آن را پذيرفته است، او در اين باره مينويسد: وقف شخصيت حقوقي دارد؛ چنانچه اين مطلب را بپذيريم عين موقوفه متعلق به
شخص حقوقي وقف است و موقوف عليه در طول زندگي حق انتفاع دارد (48)
ميتوان مطالب مطرح در اين گفتار را به اين شرح بيان کرد:
1.مالکيت معاني مختلفي دارد، يکي از آنها اختصاص به خداوند متعال دارد و ديگري مختص انسان است و برخي مشترک ميان انسان (شخص حقيقي) و شخص حقوقي است که آن مالکيت اعتباري است.
2.هر چند در تعريف شخص حقوقي ميان صاحبنظران اختلاف است، وليکن تمامي آنها در اين نکته اتفاق دارند که قوام شخص حقوقي به اعتبار قانوني آن است؛ زيرا آغاز آن اعتبار قانوني است و پايان عمر آن عدم اعتبار قانون است.
3.مهمترين مشخصه در شخص حقوقي اهليت تملک است و هدف اساسي در اعتبار بسياري از اشخاص حقوقي همين است.
4.تمام احکام و تکاليف مالکيت نسبت به شخص حقوقي وجود دارد، از جمله قدرت بر فروختن، هبه کردن، خريدن، قرض کردن و حق شفعه.
5.در اينکه جز حقوق و تکاليف مربوط به مالکيت، آيا تکاليف و حقوق ديگري نيز براي شخص حقوقي ثابت است يا نه، ميان صاحبنظران اختلاف است ولي مادهي 588 قانون تجارت ميگويد تمام حقوقي که براي شخص حقيقي ثابت است، براي شخص حقوقي نيز ثابت است مگر حقوقي که از ويژگيهاي طبيعت انسان به شمار ميآيد.
6.مالکيت امر اعتباري است.از اينرو اعتبار آن براي امور اعتباري (شخص حقوقي)رواست.
7.براي مشروعيت تمامي اشخاص حقوقي از نظر فقه ادله اقامه شده است، برخي از آنها ناتمام و برخي تماماند.
8.شخص حقوقي در فقه، عمري به درازاي عمر فقه دارد وليکن با نامهاي ديگري همچون جهات عامه، سادات، فقرا و وقف مطرح بوده است بنابراين شخص حقوقي از مطالب وارد شده در فقه نيست.
9.يکي از مصاديق بارز شخص حقوقي در فقه، عنوان وقف است که جداي از واقف و موقوف عليه شخصيت مستقل دارد و شارع نيز آن را به رسميت شناخته است.
10.دليل بر شخصيت حقوقي وقف از نظر شارع مالک شدن، مديون شدن، حق شفعه و ثبوت عهده براي وقف است.
پي نوشت:
1-تا جايي که نگارندهي اين سطور جستجو کرده، تنها آيت الله حائري در رد مصطفي احمد زرقا از عالمان نوانديش اهل سنت مقالهاي را در مجلهي الفکر الاسلامي شماره يازدهم سال سوم، نگاشته است.
2-لازم به يادآوري است هر چند واژهي شخص و شخصيت به يک معنا نيستند؛ زيرا در ترمينولوژي حقوق، ص 379، آقاي لنگرودي ميگويد: «شخصيت (مدني) حالت تشخص شخص از جهت اينکه موضوع حقوق و تکاليف است» وليکن مقصود از شخصيت حقوقي همان معناي شخص حقوقي است.
3-دورهي مقدماتي حقوق مدني، حسين صفايي، ج 1، ص 52، انتشارات مدرسهي عالي حسابداري.
4-ترمينولوژي حقوق، دکتر محمدجعفر لنگرودي، ص 378، کتابخانهي گنج دانش.
5-حقوق مدني، دکتر سيد حسن امامي، ج 4، ص 150، اسلاميه.
6-همان.
7-المدخل الفقهي العام، احمد زرقا، ج 3، ص 271، دارالفکر.
8-مسألهي ربا، آيت الله شهيد مطهري، ص 139، انتشارات صدري.
9-آل عمران: 189؛ مائده: 120، 40، 18، 17؛ توبه: 116؛ جاثيه: 27؛ فتح: 14؛ حديد: 2.
10-اسفار، ج 4، ص 223.
11-اعراف: 188، جهت اطلاع بيشتر به آيات مائده: 25؛ يونس: 49؛ ممتحنه: 4؛ جن: 21؛ مائده: 41؛ انفطار: 19 مراجعه شود.
12-حاشيهي مکاسب، ج 1، ص 54، مؤسسه دارالعلم.
13-کتاب البيع، امام خميني، ج 1، ص 24.
14-همان، ص 35.
15-کفاية الاصول، آخوند خراساني، ج 2، ص 305.
16-منيته الطالب، تقريرات محقق نائيني، ج 1، ص 229.
17-دورهي مقدماتي حقوق مدني، اموال و مالکيت، دکتر ناصر کاتوزيان، ص 99.
18-حقوق اموال، دکتر محمدجعفر جعفري لنگرودي، ص 88، مادهي 130.
19-ترمينولوژي حقوق، دکتر محمدجعفر جعفري لنگرودي، ص 599.
20-مجموعهي قوانين اساسي – مدني، غلامرضا حجتي اشرفي، ص 78.
21-عوالي اللآلي، ابنجمهور، ج 1، ص 222، ح 99.
22-قانون تجارت، کليهي اصطلاحات و مصوبات جديد، ص 200، تدوين غلامرضا حجتي اشرفي.
23-شخصيت حقوقي، دکتر محمدجواد صفار، ص 378، نشر دانا. شايسته است گفته شود اين کتاب در باب مباحث شخصيت حقوقي از کتابهاي مناسب و جامع به شمار ميآيد و ميتواند در بسياري مباحث الهامبخش و مفيد باشد.
24-المدخل الفقهي العام، مصطفي زرقا، ج 3، ص 257، دارالفکر.
25-مجلة الفکر الاسلامي، ش 11، ص 53، مقالهي آيت الله حائري.
26-وسايل الشيعه، شيخ حرعاملي، ج 19، باب 31 از ابواب القصاص النفس، ص 55.
27-همان، ج 11، باب 20 از ابواب جهاد العدد و مايناسبه، ج 49، 1.
28-بقره: 275.
29-مجلة الفکر الاسلامي، ش 11، ص 61.
30-مائده: 1.
31-بقره: 275.
32-المدخل الفقهي العام، ج 3، ص 259.
33-مجلة الفکر الاسلامي، ش 11، ص 57.
34-همان، ص 59.
35-همان، ص 257.
36-مجلة الفکر الاسلامي، ش 11، ص 54، مقالهي آيت الله حائري.
37-تحرير المجله، آيت الله محمدحسين کاشف الغطا، ج 2، ص 70، مکتبة الجناح و مکتبة الفيروزآبادي.
38-شرايع الاسلام، محقق حلي، ج 1، ص 218، منشورات اعلمي.
39-قواعد ضمن جامع المقاصد، محقق حلي، ج 9، ص 61، مؤسسه آل البيت.
40-عروة الوثقي، آيت الله يزدي، ج 2، ص 232، مسأله 1.
41-منهاج الصالحين، آيت الله حکيم، همراه با حاشيهي آيت الله شهيد صدر، ج 2، ص 258، مسألهي 6.
42-ملحقات عروه، آيت الله سيد کاظم يزدي، ج 2، ص 268، مسأله 62.
43-الوصاية و الاوقاف، هاشم معروف الحسني، ص 218، دارالقلم.
44-مسالک الافهام، شهيد ثاني، ج 2، ص 270.
45-شخصيت حقوقي، دکتر محمدجواد صفار، ص 208.
46-المدخل الفقهي العام، ج 3، ص 276.
47-حقوق مدني، حقوق معين، دکتر ناصر کاتوزيان، ج 3، ص 132.
48-مصادرالحق، عبدالرزاق سهنوري، ج 1، ص 33.
منبع:ميراث جاويدان (شماره 30)
/خ