خانه » همه » مذهبی » شخصيت هاي کلامي نص گرا

شخصيت هاي کلامي نص گرا

از عصر غيبت تا خواجه نصير

شخصيت هاي کلامي نص گرا

در اين رويکرد ( نص گرايي ) دو گرايش افراطي و اعتدالي وجود داشته است.
هرچند پيروان گرايش افراطي – البته تا قبل از ظهور ملا محمد امين استرآبادي ( م 1036 هـ )- نه زيادند و نه مطرح و نه برخوردار از طرفدار؛ بلکه فقط از علي بن

01006 - شخصيت هاي کلامي نص گرا
01006 - شخصيت هاي کلامي نص گرا

 

نويسنده: محمد صفر جبرئيلي

 

 از عصر غيبت تا خواجه نصير
در اين رويکرد ( نص گرايي ) دو گرايش افراطي و اعتدالي وجود داشته است.
هرچند پيروان گرايش افراطي – البته تا قبل از ظهور ملا محمد امين استرآبادي ( م 1036 هـ )- نه زيادند و نه مطرح و نه برخوردار از طرفدار؛ بلکه فقط از علي بن عبدالله بن وصيف (م 366 هـ) نام برده شده است. اما پيروان گرايش اعتدالي هم زيادند و هم مطرح و هم در طول زمان از طرفداراني برخوردار بوده اند.
در بين قدما، شخصيت هاي زير را مي توان نام برد: (1)
1. محمد بن حسن الصفار قمي ( م 209 هـ)
2. ابو جعفر احمد بن محمد بن خالد برقي ( 274 هـ)
3. سعد بن عبدالله بن ابي خلف اشعري ( م 301 هـ).
4. محمد بن يعقوب کليني ( م 329 هـ)
5. محمد بن علي بن بابويه الصدوق ( م 381 هـ)
6. سيد رضي الدين ابن طاووس حلي ( م 665 هـ) که در قرون ميانه به شمار مي آيد. (2)
در قرن هاي پاياني نيز از پيروان گرايش اعتدالي از کساني مانند علامه مجلسي، فيض کاشاني و شيخ حر عاملي نام برده اند. (3)
با توجه به تأثير گذاري، ماندگاري ديدگاه، افکار، آثار و همچنين موضوع نوشتار به معرفي تفصيلي شيخ کليني و شيخ صدوق پرداخته و از علي بن عبدالله بن وصيف نيز به اجمال سخن گفته و در قرن هاي بعدي نيز از رضي الدين ابن طاووس ياد خواهد شد.

1. علي بن عبدالله بن وصيف ( 271- 366 هـ)

او متکلمي زبردست (4) بود؛ در فن مناظره و جدل مهارت زيادي داشت؛ با عباراتي رسا و گويا مناظره مي کرد. وي با معتزليان، جبريان و اشاعره مناظره هايي داشته است. (5) او کلام را نزد ابوسهل علي بن اسماعيل نوبختي آموخته بود (6) و خود در عقايد اماميه و مناظراتش با مخالفان، آثاري داشته است. (7) او به گونه اي افراطي و مانند ظاهرگرايان اهل سنت عمل مي کرد (8) و هر گونه ارزيابي اسناد روايت ها را مردود دانسته و همه حديث ها را حق و واجب الاتباع مي پنداشت. (9)

2. شيخ کليني (000-329 هـ)

ابو جعفر محمد بن يعقوب بن اسحاق کليني رازي در کلَين- از توابع حسن آباد در 38 کيلومتري شهري ري- به دنيا آمد و در سال 329 هـ مقارن با آغاز غيبت کبري در بغداد وفات يافت و در کاظمين دفن شد. پدر بزرگوارش از عالمان بزرگ ري بود و هم اکنون نيز آرامگاه او در کلين مشهور و مزار مردم است. بزرگان ديگري از خاندان ايشان جزو عالمان و معاريف آن ديار بوده اند. علّان کليني- دايي او- از عالمان برجسته شيعي آن روزگار در همانجا بوده است. (10)

آثار

براي او ده اثر نام برده اند (11) که حداقل دو مورد آن ها درباره مباحث کلامي است، بخش اصول از الکافي و الردّ عن القرامطه. متأسفانه اثر دوم او در دست نيست که اگر بود ميزان تفکر کلامي او بهتر به دست مي آمد. با توجه به هم عصري او با قرامطه (12) حتماً مباحث و ديدگاه هاي فکري آن ها را تبيين و نقد کرده است.

روش

کليني با اينکه اهل حديث و نص گرا است اما در تقابل با عقل گرايي نيست (13) و تفکر عقل گريزي و خردستيزي ندارد؛ بلکه عقل را در کنار کتاب و سنت – البته با ترجيح آن دو بر اين – از منابع شناخت مي داند و لذا روايت هاي مربوط به منزلت و حجيت عقل را در آغاز الکافي آورده است که خود دليل گويايي بر اعتقاد و اعتماد او به عقل در معرفت ديني است. به علاوه اظهار نظر او، هر چند در موارد محدودي از کتاب مي تواند تا حدي بيانگر تفکر عقلاني او باشد.
به تعبير برخي از اهل تحقيق، تصوير واضح او از عقلانيت و نگاه عقلاني او به مباحث در خلال ابواب و فصول کتابش، نشانگر اهتمام او به عقلانيت است. او با نقل احاديث اهل بيت (عليهم السلام) از مسائل عقيدتي و مباحث کلامي و عقلي فراواني پرده برداشته است؛ از جمله آن مباحث مي توان به حدوث عالم و اثبات محدث، خير و شر، جبر و اختيار، امر بين امرين، اراده و مشيت، بساطت و ترکيب و … اشاره کرد. (14)
او اثر خود را با کتاب عقل و فضائل علم و علو درجه و منزلت صاحبان آن و قصور جهل و بي ارزش بودن جاهلان و سقوط جايگاه آنان آغاز مي کند، و تصريح مي کند:
عقل قطبي است که همه چيز بر محور آن مي چرخد و به آن احتجاج مي شود و ثواب و عقاب اعمال نيز بر او مبتني مي شود. (15)
يکي از ويژگي هاي کتاب او، تبيين جايگاه تفکر عقلاني در مدرسه ي اهل بيت (عليهم السلام)، بيان ويژگي هاي عقل و منزلت آن در بنيان عقايد شيعي است. (16)
اظهار نظر شيخ در موارد محدودي از مباحث اعتقادي الکافي، بيانگر گرايش فکري او است که برخي از آن موارد عبارتند از:
1. درباره ي اهميت و جايگاه «عقل» مي نويسد:
العقل هو القطب الذي عليه المدار و به يحتج و له الثواب و عليه العقاب. (17)
2. در کتاب التوحيد باب «الاراده»، ضمن توضيح نسبتاً مفصلي درباره ي صفات ذات و صفات فعل، فعلي بودن صفت «اراده» را تبيين مي کند. (18)
3. توضيح و تبيين او درباره حديث اعرفوا الله بالله (19) در مقايسه با ديدگاه شيخ صدوق (20) از توجه او به مسائل و مباحث عقلاني نشان دارد. (21)
4. در کتاب التوحيد باب «تأويل الصمد» (22) در ذيل روايت دوم مي نويسد:
اعتقاد مشبهه در تأويل صمد به چيز توپُري که جوف ندارد صحيح نيست. زيرا که توپُر بودن صفت جسم است و خداي متعال از آن برتر و بزرگ تر و والاتر است که اوهام توصيفش کنند يا حقيقت عظمتش را درک کنند و تأويل صمد که صفت خداي عزوجل است به توپُر بودن با فرموده او که ليس کمثله شئ منافات دارد، زريا توپري صفات اجسامي است که پرند و جوف ندارند مثل سنگ و آهن و ساير چيزهاي توپر بي جوف، تعالي الله عن ذلک علواً کبيراً. اما اخباري که در اين باره وارد شده است خود امام (عليه السلام) داناتر است به گفته خويش و اينکه فرموده است: ان الصمد هو السيد المصمود اليه اينکه صمد به معناي آقاي مورد نياز است معنايي است صحيح و موافق گفتار خداي تعالي که فرمود ليس کمثله شئ. (23)
اهتمام او به مباحث کلاني و عقلي در دو باب توحيد و امامت بيشتر مورد توجه است. (24) در عين حال بايد توجه داشت که او مباحث کلامي و عقلي را با رويکرد اهل حديث و نص گرايان مطرح مي کند.
در واقع او هم متکلم است و هم محدث، هرچند صبغه ي حديثي او آشکارتر و قوي تر است که آن نيز معلول شرايط و مقتضيات جامعه ي اسلام آن زمان بوده است. به راستي عصر او «عصر حديث و حديث گرايي» است. اهل سنت نيز همه ي منابع حديثي خود را در اين عصر تدوين و تأليف کرده اند. (25) چنانکه گفته شد او فقط در چند مورد محدود از کتاب مفصلش به تبيين پرداخته و بيشتر به نقل حديث ها اکتفا کرده است. هرچند او از ناقدان اخبار است و اين اصل را بيشتر از شيخ صدوق به کار برده و لذا به عقل گرايان بسيار نزديک تر است، اما از آن جهت که ملاک اين نوشتار در تعيين عقل گرا و نص گرا بودن «روش» است، کليني را بايد در زمره نص گرايان آورد. (26)

نکته

ممکن است گفته شود چرا او مانند شيخ صدوق که در کلام الاعتقادات و در فقه المقنع را نوشت، کتاب مستقلي مانند آن دو ننگاشت؟
در پاسخ مي توان گفت تقدم زماني او بر شيخ صدوق، تقارن او با غيبت صغري موجب شده است تا؛
اولآً: نيازي به تأليف کتابي مستقل از روايت ها نديده باشد.
ثانياً: دغدغه جدي او براي جمع، تنظيم و تبويب روايت ها و حديث ها، مانع از انجام آن شده است. به ويژه آنکه صحاح سته ي اهل سنت در همان وقت تدوين شده بود؛ لذا کليني اين خلأ را کاملاً احساس کرد که شيعه اماميه نيز از مجموعه حديثي جامع، منظم و مبوب برخوردار باشد تا علاوه بر آن از بين رفتن حديث ها و روايت هاي پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و اهل بيت (عليهم السلام) نيز جلوگيري کرده باشد.
ثالثاً: شرايط علمي حاکم بر مدرسه بغداد از جمله کلام خردگرايي نوبختي ها و فقه قياسي ابن جنيد و ابن عقيل او را به تهيه کتاب جامعي در احاديث و روايت ها موظف کرده بود.
رابعاً: به تصريح بسياري از بزرگان، (27) کافي کتاب فتوايي او است و لذا او بناي جمع آوري همه روايت ها را نداشته، بلکه روايت هايي را آورده است که با نظر فقهي او هماهنگ باشد و به همين جهت چه بسا روايت هايي را هم تقطيع کرده باشد. بر اين اساس دو جلد اول کتاب او که مباحث اعتقادي را در بر دارد بايد به عنوان آراي کلامي و عقيدتي از او قلمداد شود. (28)
طبيعي است که اجتهادي و علمي بودن يک اثر با حديثي و روايي بودن آن منافاتي ندارد. چنانکه من لا يحضره الفقيه نيز چنين است؛ به ويژه آنکه در آن عصر، فقيهان و متکلمان، مباني فقهي و کلامي خود را در قالب روايت ها و حتي الفاظ آن ها طرح مي کرده اند.
خامساً: او قطعا «متکلم» است. کتاب الرد علي القرامط او- چنانکه گفته شد- بيانگر دغدغه مندي اش در مسائل کلامي است. او حتي در الکافي نيز درصدد تهيه و تدوين کتاب علمي بوده و صرفاً قصد جمع آوري مجموعه حديثي نداشته است. (29) هر چند مانند شيخ صدوق در من لا يحضره الفقيه به فتوايي بودن آن تصريح نمي کند (30) که احتمالاً آن هم معلول برخي از عوامل گفته شده و از جمله تقارن با غيبت صغري و دسترسي به امام (عليه السلام) است. علمي بودن الکافي از مقدمه ي آن بر مي آيد، او اين کتاب را در پاسخ کسي که از او خواسته بود تا کتابي داشته باشد که جامع تمام قسمت هاي علم دين باشد را در اختيار او نهد، نوشته است تا ضمن بي نياز کردن طالب آن، مرجع مطمئني براي مسترشد و هدايت گر باشد، به علاوه کسي که علم دين و عمل به اخبار صحيح امامان و سنت هاي ثابته مورد عمل را مي خواهد، از آن کتاب برگيرد؛ واجبات خدا و سنت پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) را از روي آن انجام دهد. (31)
او در همان مقدمه تصريح مي کند که مباحث «حجت» را نسبت به ديگر مباحث اعتقادي، قدري بسط و گسترش داده است، هر چند اميدوار است به توفيق الهي کتابي مفصل تر و کامل تر از آن در اين زمينه بنويسد. (32)

3. شيخ صدوق ( 306-381 هـ)

ابو جعفر محمد بن علي بن حسين بن بابويه قمي مشهور به شيخ صدوق در سال 306 يا 307 قمري به دعاي امام عصر (عليه السلام) (33) در قم ديده به جهان گشود. پدرش که به ابن بابويه شهرت دارد، از برجسته ترين عالمان و فقيهان زمان خود بود که پرچم هدايت و مرجعيت فقهي مردم را بر عهده داشت. (34)

شخصيت شيخ صدوق

دانشمندان، شخصيت علمي و اخلاق او را ستوده، وي را رئيس محدثان و سرآمد قميان دانسته اند. در کتاب روضات چنين آمده است:
شخصين نامدار و مورد اعتماد، پايه و ستون دين، رئيس محدثان، شيخ و فقيهي که در علم و عدالت و فهم مطالب و برجستگي شخصيت و فقاهت و جلالت قدر و وثوق و درست کرداري و تصانيف بسيار و حسن سليقه اي که در تنظيم و تأليف آن ها به کار برده و در آراستگي به همه صفاتي که زيبنده شخصيت هاي نامدار و صاحبان فضل و کمال است بالاتر از آن است که نيازمند به بيان و گفتار يا محتاج به تقرير قلم و نوشتار باشد. (35)
شيخ طوسي (460 هـ) او را زيبا معرفي کرده است:
او دانشمندي جليل القدر و حافظ احاديث بود، از احوال رجال، کاملاً آگاه و در سلسله احاديث، نقادي عالي مقام به شمار مي آمد. در بين بزرگان قم از نظر حفظ احاديث و کثرت معلومات، مانندي نداشت. (36)

حضور شيخ در مدرسه «ري»

شهر ( ري ) که در آن زمان از نظر وسعت از اصفهان بزرگ تر بوده و از لحاظ عمران و آبادي پس از بغداد آبادترين شهرهاي عراق و ايران به شمارمي آمده است و در عهد آل بويه به عنوان مرکز ناحيه جبال انتخاب شده بود، به مرکز بزرگ علمي و مجمع دانشمندان، نويسندگان و محققان تبديل شد و به همت آل بويه، چندين کتابخانه بزرگ در اين شهر تأسيس شد. (37)
شيخ به درخواست اهل ري در سال 347 هـ. رهسپار آن ديار شد. (38) در بدو ورود، رکن الدوله امير بويهي به استقبالش آمد و با تعظيم و احترام زياد او را به شهر بردند. امير در مجلس عمومي شيخ را پهلوي خود نشاند و از او درخواست کرد تا در خصوص نبوت و امامت مطالبي بيان کند. شيخ در مجالس متعددي که به همت رکن الدوله براي بحث هاي کلامي تشکيل مي شد، حضور مي يافت و با پيروان اديان و مذاهب ديگر، مباحثه و مناظره مي کرد که گزارش برخي از آن ها در منابع مختلف و از جمله کمال الدين و تمام النعمه او آمده است. (39)

سفرهاي شيخ

يکي از آثار و برکت هاي شيخ، سفرهاي (40) علمي او به شهرهاي مهم و مراکز علمي مطرح زمان خود بوده است. او در اين سفرها هدف هاي زير را در نظر داشته است:
– درک محضر بزرگان فقه، حديث و …؛
– عرضه احاديث اهل بيت (عليهم السلام) ؛
– معرفي تفکر شيعي در نقاط مختلف بلاد اسلامي؛
– آشنايي با شبهه ها و پرسش هاي بنيادين مخالفان؛ (41)
– هدايت و رهبري فکري شيعيان و دفع و رفع شبهه هاي آن ها.

آثار و تأليفات

او در عمر پربرکت خود توفيق تأليف آثار ارزشمند و مفيدي را به دست آورده است. تعداد آن ها را تا سيصد اثر هم گفته اند. (42) وي در مقدمه ي من لا يحضره الفقيه شمار آثارش را دويست و چهل و پنج کتاب مي نويسد. (43)
هرچند بيشترين شهرت شيخ در علم حديث است، اما درباره موضوع هاي کلامي نيز تأليف هاي بسياري دارد که همگي آن ها با رويکرد حديثي- به صورت نقل مستقيم يا مفاد و مضمون آن ها- تأليف شده اند. (44)
از جمله کتاب هاي کلامي او عبارتند از:التوحيد، الاعتقادات، النبوة، کمال الدين و تمام النعمه، صفات الشيعه، دلايل الائمه و معجزاتهم، اثبات الوصية و … (45)
با توجه به اهميت و نقش اثرگذار و ماندگار التوحيد و کمال الدين فقط به معرفي آن هاپرداخته مي شود.

1. التوحيد

قبل از دوران شيخ صدوق، شيعه نه تنها از لحاظ سياسي مظلوم بود، بلکه از لحاظ عقايد نيز براي مردم ناشناخته بود. علماي دربار خلفاي عباسي، عقايد و انديشه هايي را به شيعه نسبت مي دادند که در واقع از عقايد آنان نبود و شيعه نيز از آن ها بيزار بود، ولي قدرت دفاع از خود را نداشت. به علاوه فرقه هاي کوچک ديگري همچون غلات بوجود آمده بودند که به تشبيه قائل بودند و برخي از مخلوق ها را به آفريدگار يکتا تشبيه مي کردند. اينگونه عقايد نيز به حساب شيعه گذاشته مي شد؛ با اينکه امامان شيعه به شدت غلات را نفي مي کردند و عقايد آنان را کفرآميز مي دانستند.
به دليل همين اتهام ها، شيخ صدوق با تأليف کتاب الاعتقادات و التوحيد، حقيقت تشيع را آشکار کرد و عقيده شيعه را درباره خداوند سبحان و صفات جمال و جلال او بر اساس روايت هاي اهل بيت (عليهم السلام) بيان کرد. (46)
مکدرموت نگارش التوحيد را متأخر از ديگر آثار شيخ مي داند. (47) برخي از دلايل او بر اين مدعا عبارتند از:
الف. کثرت ملاحظه هاي توضيحي شيخ در ذيل حديث ها در حاليکه در آثار قديمي ترش و از جمله الاعتقادات فقط به بيان آن ها اکتفا کرده است. (48)
ب. تغيير ديدگاه هاي شيخ به ويژه در مسئله عدل. تقارن و تشابه ديدگاه او با مواضع شيخ مفيد نشان از تغيير طرز تفکر و دور شدنش از موضع و ايستار خبري گرانه آثار قديم تر او دارد. (49)
به نظر او اين تغيير نيز معلول زندگي او در دربار آل بويه، فشار صاحب بن عباد ( 385 هـ) و تأثير استدلال هاي معتزليان (50) و تماس نزديک تر شيخ با آن ها است. (51)
اما قرائن متعددي حداقل قطعيت ديدگاه او را نفي مي کند.
– تأخر زماني تأليف التوحيد نسبت به الاعتقادات مخدوش است. چرا که او برخي از مباحث الاعتقادات (52) و همچنين خصال و معاني الاخبار (53) را به التوحيد ارجاع مي دهد. (54)
– اثر پذيري شيخ صدوق از سه عامل مورد نظر مکدرموت به سادگي قابل اثبات نيست.
چنانکه درباره فشار صاحب بن عباد مي توان گفت:
اولاً: صاحب بن عباد علي رغم مقام و نصب وزارتي که دارد، دانشمندي آگاه و منصف است و به مقام و موقعيت علمي و اجتماعي شيخ توجه داشته، متقابلاً مورد توجه و عنايت شيخ نيز بوده است. او کتاب عيون اخبار الرضا (55) و برادرش حسين بن علي کتاب نفي التشبيه (56) را به صاحب تقديم کرده اند.
ثانياً: صاحب بن عباد مي داند که «نص گرايي»، روش فکري است که از سابقه و پيشينه ي زيادي برخوردار است؛ هر چند با روش و رويکرد او متفاوت است، اما او خود با حديث مأنوس بوده و به استماع و املاء حديث هم مي پرداخته است. (57)
ثالثاً: شيخ مرتب به ري رفت و آمد داشته است و عائله و خانواده اش هم در آنجا ساکن بوده اند. (58) اگر او تحت فشار صاحب بن عباد بود، مي توانست به راحتي در شهر ديگري رحل اقامت افکند.
رابعاً: هيچ گزارش مبني بر مجالست و مناظره آن دو که در نتيجه شيخ از مباني و يا روش فکري اش عدول کرده باشد، مشاهده نمي شود. با توجه به موقعيت و شخصيت آن دو در صورت بروز چنين مجالستي، حتماً- مانند ديگر مناظره هاي آن دو- در تاريخ ثبت و ضبط مي شد.
خامساً: اگر به هر دليل چنين تغييري در روش صدوق ايجاد شده بود، او خود متذکر آن مي شد و يا ديگران از جمله شيخ مفيد که به طور قطع تغيير روش شيخ براي او آنقدر مهم بوده است که آن را بيان مي کرده اند، در حاليکه علي رغم انتقادهاي تند او به شيخ صدوق هيج جا عبارتي که بيانگر و اشاره به اين نکته باشد، ديده نشده است.

نکته:

البته در بعض متون قديمي مخالف صاحب بن عباد با اهل حديث و حتي تبعيد آنان و از جمله شيخ صدوق از ري گزارش شده است. (59) از آنجايي که صاحب بن عباد و ابوالفتح بن عميد دو وزير نامدار، عالم و دانشمند آن دوره مورد حسادت برخي از معاصران و از آن جمله ابوحيان توحيدي بوده اند و آنان اخلاق و رفتار بد آن دو را- البته به عقيده خود- مطرح کرده اند که نمونه بارز و ماندگار آن مثالب الوزيرين يا اخلاق الوزيرين است، لذا نمي توان به آساني به ديدگاه مؤلف آن اعتماد کرد. (60) ضمن اينکه در هيچ منبع ديگري به اين نکته حتي اشاره نشده است و تنها منبع و مستند کساني که اين نکته را متذکر شده اند، اخلاق الوزيرين ابوحيان توحيدي است.
– تأثير معتزله و نزديکي شيخ با آنان با اين صراحت و شدت پذيرفته نيست. به نظر مي رسد مکدرموت در مقايسه شيخ مفيد و صدوق چنين تحليلي کرده است. در بحث از شيخ مفيد گفته خواهد شد که وجود آل بويه در بغداد، زمينه ساز اقدام هاي کلامي او بوده است. چنان که ظهور و بروز مدرسه معتزله بغداد آن هم با انشعاب هاي متعددش ممکن است در روش کلامي شيخ مفيد اثرگذار بوده باشد، اما آيا اين شرايط براي صدوق نيز جريان داشته است؟ هرچه باشد حداقل به اين شدت نيست؛ نه آل بويه ري مانند بويهيان بغداد از صلابت و اقتدار و البته آن هم در بعد علمي و عملي برخوردار بوده اند- چنان که معزالدوله توانست براي اولين بار در بغداد که دارالخلافه و مرکز ثقل فکري اهل سنت بود، به طور رسمي مراسم ويژه شيعيان را برپا کند و عقيد غدير را رسميت بدهد، کرسي درس و بحث براي شيعه اماميه را رسمي اعلام کند – نه معتزله ري مانند معتزله بغداد بودند. در ري اوج فکري از آن زيدي ها بود. (61) آن ها هر چند در اصول کلي تابع روش معتزليان بودند اما از هر جهت موقعيت معتزله در بغداد را نداشتند.
حضور جدي زيدي ها در ري آن زمان مورد تأييد تاريخ نيز هست. (62) اولاً: چنان که گفته شد آل بويه ابتدا مذهب زيديه را پذيرفتند و بعداً به اثني عشريه گرويدند. ثانياً: به نظر برخي، صاحب بن عباد خود زيدي بوده است. ثالثاً: در منابع تاريخي، علوياني که براساس تفکر زيدي به نحوي سر به قيام مي زدند و توسط حاکمان عباسي در «ري» کشته شده اند، نام برده شده است. رابعاً: نقدهاي متعدد ابن قبه رازي بر تفکر زيدي مذهبان و تذکر شيخ صدوق در پايان مقدمه مبسوطش در کمال الدين و تمام النعمه، همگي دليل بر حضور قابل توجه آنان در «ري» آن زمان است. (63)
البته نمي توان تأثير معتزله را – نه بر روش فکري – بلکه در تنظيم و عنوان بندي مباحث کلامي شيخ صدوق به طور کلي نفي کرد. او نيز دانشمندي آگاه به شرايط زمان است، طبيعتاً با شبهه ها و اشکال هاي رقيب هاي فکري و از جمله معتزله آشنا بوده و براساس آن ها به تدوين و تأليف آثارش مي پرداخته است و لذا التوحيد او در مقايسه باالتوحيد کافي به معتزله نزديک تر است. او تعبير «الوعد و الوعيد» به کار مي برد (64) و به جاي «الجبر و القدر و الامر بين الامرين» در کافي (65) از «التفويض» استفاده مي کند. (66)
تأثيرپذيري از يک مکتب و روش، گاهي به تغيير مواضع فکري مي انجامد و گاهي به روش و کاربرد اصطلاح ها- با حفظ مواضع و مباني فکري – اکتفا مي شود. طبيعي است که گونه ي دوم در مواردي، ضروري و حتي خود امتيازي به شمار مي آيد که بتوان با استفاده از روش ها و رويکردها و يا اصطلاح هاي رايج و متداول در بين رقيب فکري و يا جامعه آن عصر، مباني و مواضع فکري خود را عرضه نمود.
شيخ صدوق نيز اگر از معتزله يا زيديه متأثر باشد، در جهت دوم است وگرنه در مواضع فکري و مباني عقيدتي او تغييري صورت نگرفته است.

نکته:

ممکن است شيخ مفيد به التوحيد او دسترسي نداشته است وگرنه حمله هاي تند او بر عليه صدوق با توجه به التوحيد جايي نداشت. البته قرائن متعددي بيانگر اطلاع شيخ مفيد به التوحيد است (67) و اين با انتقادهاي تند او منافاتي ندارد، چون اولاً: شيخ مفيد درصدد تضعيف و تخطئه روش نص گرايي بود؛ ثانياً: کتاب الاعتقادات صدوق به عنوان بيانيه اي رسمي براي مذهب شيعه اماميه تلقي مي شده است، لذات شيخ مفيد با عنايت ويژه به نقد آن کتاب و مباني روشي صدوق پرداخته است.

2. کمال الدين و تمام النعمه

يکي از جامع ترين و کامل ترين کتاب هايي که پيرامون غيبت امام عصر (عليه السلام) به رشته تحرير درآمده، همين کتاب است. شيخ در اين اثر، اثبات وجود امام زمان (عليه السلام) و غيبت طولاني حضرتش را به استناد دلايل عقلي و نقلي و با استفاده از آيات، روايت ها و تاريخ به شيوه اي بديع مطرح کرده است. (68)
او در اولين سفرش به زيارت امام رضا (عليه السلام) در سال 352، هنگام برگشت در نيشابور توقف کرده است. شيعيان انجا که در اين مسئله با مشکل مواجه شده بودند خدمت او رسيده و وي نيز به هدايت و راهنمايي آن ها پرداخته است.
شيخ مي نويسد:
بعد از زيارت امام رضا (عليه السلام) و هنگام برگشت در نيشابور اقامت کردم؛ دريافتم که بسياري از شيعيان که نزد من رفت و آمد مي کردند در موضوع غيبت حيرانند و در امر امام قائم (عليه السلام) دچار شبهه شده اند و از راه راست به رأي و قياس برگشته اند، من تلاش فراوان کردم آن ها را به حق ارشاد کنم و در اين باره تمسک به اخبار درستي مي کردم که در اين جهت از پيامبر اکرم و اهل بيت (عليهم السلام) رسيده بود. (69)
اين وضعيت نه فقط براي عموم شيعيان، بلکه براي شخصيت هاي علمي نيز پيش آمده است؛ چنانکه شخصيتي ارجمند و عالمي انديشمند از اهل قم که از سفر بخارا بر مي گشته است به ديدار شيخ مي رود.
يک روز در اثناي مذاکره يادآور مي شود که در شهر بخارا با يکي از بزرگان فلسفه و منطق ديدار کرده است و درباره امام قائم (عليه السلام) سخني شنيده که موجب سرگرداني او نسبت به طولاني شدن غيبت و بي خبري از امام (عليه السلام) وي را در شک انداخته است. شيخ در اثبات وجود امام زمان و غيبت حضرت، روايت هايي از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و ائمه (عليهم السلام) برايش نقل مي کند. (70) او از شيخ مي خواهد کتابي در اين باره تأليف کند که شيخ ضمن پذيرش، انجام آن را به برگشت به «ري» موکول مي کند، اما در همان ايام، شبي وجود مقدس امام عصر (عليه السلام) را در خواب مي بيند که به او فرمود:
چرا درباره غيبت کتابي تأليف نمي کني تا اندوه دلت را ببرد؟ او عرض مي کند: يابن رسول الله درباره غيبت چيزهايي تأليف کرده ام. فرمود آن ها بدين روش مطلوب نيستند، اکنون به تأليف کتابي مستقلي درباره غيبت بپرداز و غيبت پيامبران را در آن درج کن… (71)
اين کتاب از نمونه هاي شاخص آثار کلامي است. غير از انجام وظيفه تبيين و تنظيم روايت هاي مربوط به امام عصر (عليه السلام) و مسئله غيبت، مقدمه مبسوط آن بيانگر صبغه کلامي – استدلالي او است. او علاوه بر طرح مباحث خود، از آثار متکلمان عقل گرا از جمله ابوسهيل اسماعيل نوبختي (72) و ابن قبه رازي (73) نيز بهره هاي زيادي برده و استدلال هاي عقلي – نقلي آنان را در امر غيبت نقل کرده است.

چکيده مباحث ( شيخ صدوق )

با توجه به نقش شيخ صدوق در روش کلامي نص گرا، اهميت وي در ميان متکلمان شيعي و تأثير جدي او بر ديدگاه و افکار کلامي آنان، چند نکته اساسي درباره او تقديم مي شود.

1. روش

مشي و روش اوليه او، تبيين و تنظيم آيات و روايت ها در تفکر کلامي شيعه است. (74) او در اين راستا اصولاً به بحث هاي عقلي اعتنايي ندارد، هر چند از ورود به تفکر عقلي نيز منع نمي کند. او خود در حوزه استدلال- البته برون متني و با لحاظ نصوص قرآن و سنت- وارد شده است که توضيح هاي او در جاي جاي التوحيد بيانگر اين نکته است.

2. عقل در ديدگاه او

شيخ صدوق عقل را به کلي نفي نمي کند، ولي به محدوديت گستره ي آن تدکيد فراوان دارد، به ويژه در عرصه شناخت خدا به صراحت عقل را ناکار آمد مي داند و به الهام فطري خداوند تمسک مي کند. (75) اما در مقام استدلال، تبيين و توضيح از استدلال عقلي بهره مي گيرد.

3. اقدام ها و دستاوردها

او براي زدودن هرگونه شبهه اي از تفکر شيعي، اقدام هاي ماندگاري انجام داد، از جمله با تدوين التوحيد غبار اتهام تشبيه را از چهره شيعه زدود، (76) با کمال الدين و تمام النعمه سنگيني شبهه مخالفان را از دوش پيروان مکتب اثني عشري برداشت (77) و با الاعتقادات متني کلامي از خود بر جاي گذاشت تا بتواند بيانيه اي در معرفي تفکر کلامي شيعي باشد. (78)
علاوه بر آن او به طوري جدي با تفکر غلو و غلوگرايي مبارزه کرد و در اين راستا بر ديدگاه هاي کلامي و فقهي خود پافشاري کرد؛ از جمله:
– قول به «سهو النبي» را تبيين و بر آن تأکيد کرد. (79)
– علم ائمه و منشأ آن را تبيين و تصريح نمود. (80)
کلام امام علي (عليه السلام) «انا عبد من عبيد محمد (صلي الله عليه و آله)» را براي دفع هر گونه برداشت نادرستي با صراحت تفسير کرد. (81)
مخالفت خود را با «شهادت ثالثه» به عنوان فصل اذان با صراحت و به طور مکرر اعلام کرد. (82)

4. رضي الدين ابن طاووس ( 589-665 هـ)

علي رغم اينکه گرايش نص گرايي توسط شيخ مفيد ( 413 هـ) و سيد مرتضي (436 هـ) رو به افول نهاد و حکومت آن به زوال گراييد، (83) اما ريشه هاي آن نخشکيد. هر از چند گاهي شخصيتي نص گرا در تاريخ تفکر امامي پيدا مي شد که مهم ترين آن ها در مقطع تاريخي اين نوشتار ( غيبت صغري تا خواجه نصير طوسي ) سيد رضي الدين بن طاووس است.
رضي الدين علي بن موسي بن جعفر بن محمد ( ابن طاووس ) در سال 589 ق در حله متولد شد و بعدها به بغداد نقل مکان کرد و در سال 665 وفات يافت. (84)
آثار متعددي از او به يادگار مانده است؛ از جمله آن ها عبارت است از:
سعدالسعود، اقبال الاعمال، فلاح السائل، کشف المحجة، الملهوف علي قتلي الطفوف، الطرائف في مذاهب الطوائف و … (85)

روش

او مي کوشد عقايد خاص اماميه را با روش نص گرايي و با استفاده از آيات و حديث ها ثابت کند و گرايش عقل گرايي را کنار بزند؛ به نظر او پايه هاي معرفت عبارتند از:
فطرت، عقل، انبيا و ائمه (عليهم السلام). (86)

ديدگاه ها و افکار

او بر اساس روش نص گرايي، ديدگاه ها و افکار نزديکي به ديگر نص گرايان و از جمله شيخ صدوق دارد. با مراجعه به کتاب کشف المحجة مي توان برخي از آن ها را چنين برشمرد.

1. نقش فطرت عقل (87) در کشف و شناخت معارف

او در موارد متعددي راه شناخت خداوند متعال را فطرت عقل مي داند که همه جهانيان به گواهي خرد استوار و دريافت درست مي دانند که هستي را آفريدگاري است و همه اجزاي جهان هستي آيينه دار طلعت اويند. (88)
او راه فطرت را آسان ترين راه مي داند و تصريح مي کند از اين راه بدون تباه کردن زندگي مي توان از کوتاه ترين راه به بهشت مقصود رسيد. (89) او معتقد است در بين راه هاي شناخت، راه فطرت کامل ترين است و کساني را که در مقام تحصيل سعادت و سلامت اين جهاني و ان جهاني باشند، اين روش آنان را بس است و به چيز ديگري نياز نيست. (90)
او دلايل متعددي بر فطري بودن شناخت آورده است.

الف. اگر اکتسابي بود بايد وقت آن را بياد مي آورديم

ارباب معرفت نمي دانند در چه هنگام و در کدام روز يا شب، معرفت خداي متعال بر آنان فرود آمده است؛ در حالي که اگر اين معرفت، اکتسابي و نظري بود بايد معلوم مي شد. چنانکه به گواهي وجدان و عقل، اگر کسي درصدد ديدار با شخص بسيار بزرگي برآيد که او را نمي شناخته است، بي شک چون از راه کسب آگاهي، نظر و پرسش در مقام شناسايي آن شخص والا بر آمده است، ناچار هنگام ديدار او به خوبي در خاطرش مي ماند؛ حتي لحظه ي ديدار را نيز فراموش نمي کند، چه رسد ماه و ساتل آن را. (91)

ب. اگر اکتسابي بود بايد اعمال قبل از آن مرحله باطل باشد

اگر کسي پس از بلوغ و تکليف، مدتي بر فطرت نخستين بوده، سپس با استدلال عقلي و براهين کلامي به معرفت و شناخت خدا رسيده باشد، هيچ کس تکاليف شرعي او را باطل ندانسته و آن ها را نقض نکرده است، در صورتي که اگر بعد از مطالعه و دريافت اين مطالب به حضرت باري تعالي معرفت حاصل کرده باشد، بر آنان واجب است که به سبب جهل سابق و سهل انگاري در شناخت آفريدگار، تکليف گذشته خود را قضا کند، زيرا در آن برهه از زمان به حق تعالي معرفت نداشته، بايد واجبات را دوباره به جاي آورد، اما چنين حکمي نه شنيده و نه ديده شده است. (92)

ج. ملاک در ارتداد، معرفت فطري است

از جمله دلايلي که گوياي فطري بودن معرفت الهي است- نه راهي که اصحاب کلام مي گويند- اين است که اگر کسي مرتد گردد به قتل او حکم کنند و اموال او را مباح دانند، در حالي که به نظر آنان او هيچ حقيقتي از حقايق اسلام را نمي داند و راهي که آن متکلمان مي گويند نپيموده است، اما اگر شخص مرتد عذر بياورد و بگويد، من اين مطالب را نمي دانم، آنان از او نمي پذيرند و در قتل او پافشاري مي کنند. (93)

د. آيات قرآن کريم دليل بر فطري بودن شناخت است

او به استناد آيه فطرت، (94) منت (95) و رحمت (96) شناخت خدا را فطري مي داند. (97)

هـ. سيره و سنت اصحاب ائمه (عليهم السلام)

او معتقد است علماي اسلام از آغاز تا پايان زمان ظهور پيشوايان معصوم، همين روش را پسنديده اند. (98)

2. جايگاه عقل در نظام فکري او

الف. عقل لازم است ولي کافي نيست.
او تأکيد مي کند که عقل خود تنها کافي و وافي نيست. وي به مردمان پيش از بعثت استناد مي کند که آنان با همه عقل و خردي که داشتند، بت مي پرستيدند و سنگ و چوب را ستايش مي کردند تا خداوند بر آنان منت نهاد و پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) را فرستاد تا خردها را از خواب بي خبري بيدار کرده و پرده ناداني را از برابر عقولشان برداشت. (99)
ب. وجوب نظر و استدلال و تعقل را در مواردي قبول دارد.
او بارها تأکيد مي کند که قصد اسقاط وجوب استدلال و نظر را در تکاليف و اموري که استدلال و نظر در آن ها واجب است ندارد و منع از نظر و تفکر نمي کند، بلکه مواردي که جز با نظر و کشف قابل فهم نيست ضروري و واجب است و اگر بر فرض کسي به هر دليل از آن فطرت نخستين برخوردار نباشد و پس از بلوغ و کمال عقل به آن معرفت متنبه نگردد، بايستي دست به تحقيق بزند و از هر در و هر راهي از راه ها، توفيق وصول يابد. از نظر کمال مداوم تر و نورش تمام تر و سرورش عام تر و آگاهيش بر نهان ها روشن تر است. (100)
ج. عقل را فقط در کليات صائب مي داند.
او معتقد است که عقل در کشف تفصيلي مراد پروردگار مستقل نيست، بلکه به واسطه و دليلي نيازمند است تا آن را به منظور حضرت باري راه نمايد، و او را رهبري کند. (101) لذا او خود در کليات بحث امامت از جمله اثبات (102) و اصل وجوب نص (103) و حتي فلسفه احکام (104) به عقل استناد مي کند.

3. علم کلام در هندسه فکري او

او خود کلام خوانده است (105) و در کتابخانه اش آثار و تأليفات کلامي دارد که در مواردي مطالعه آن ها را به فرزندش نيز توصيه مي کند، (106) به علاوه با اصحاب کلام و متکلمان مذاهب ديگر هم مباحثه و مناظره داشته است. (107) در عين حال در نقد علم کلام و متکلمان به حديث ها و روايت هايي تمسک کرده است (108) اما کلام را به طور کلي رد و نفي نمي کند و آن را به صورتي مشروط مي پذيرد. (109) او دلايلي براي انتقادش به کلام و متکلمان آورده است که سخت گيري، (110) ناامني (111) تحير و سرگرداني، (112) و پرداختن به مباحث غير لازم (113) از جمله آن ها است.
او در جايي مي گويد: بسي از دانشمندان متأله امروز و ديروز را ديده است که در آموختن معرفت مولاي حقيقي و مالک اين جهان و آن جهان، بسيار سخت گرفته اند. (114)
او تصريح مي کند که مقصودش از تأکيد در راه فطرت آن نيست که نظر کردن و اندشيدن در جواهر و اعراض، راهي به معرفت الهي نمي گشايد، بلکه مقصود آن است که اين راه ها، منازل خطرناک و راه هاي دشوار نوردي است که رونده آن ايمن نتواند بود که آن را به سلامت بپيمايد و به قبله مقصود دست يابد. (115)
او کلام را علمي شبهه زا معرفي مي کند و مي گويد: من خود کساني از منتسبان به علم کلام را ديده ام که در مسائل مهم اسلامي، شک و شبهه در ضميرشان باقي گذاشته است. (116) بنابراين او با علم کلام مخالف نيست، بلکه آن را براي نيل به شناخت معارف الهي، راهي دور، سخت، ناامن و غير لازم مي داند.

4. عنايت او به کتاب و سنت در کشف معارف الهي

او معتقد است اين روش، مرضي و پسنديده عالمان و دانشمندان عصر حضور بوده است. (117)
به علاوه کتاب و سنت با فطرت و عقل سليم هماهنگ است؛ (118) ضمن اينکه عقل در تنبيه و آگاهي اش به شناخت معارف، به نقل ( کتاب و سنت ) نيازمند است.

5. نقد کلام معتزلي

او فرزند خود را به شدت از انديشه و تفکر معتزلي بر حذر مي دارد. (119) و آنان را از سر منزل حق و يقين دور دانسته و معتقد است فقط اندکي از افکارشان موافق واقع است. (120) او در مباحثه و مناظره اي، معتزلي ها و زيديه ها را به پيروي از عقل ظني متهم کرده و معتقد است آنان بر همين اساس نصب خاص را قبول ندارند. (121)

پي‌نوشت‌ها:

1- ر.ک: طبقات المتکلمين، ج1، ص 199.
2- ر.ک: الفکر السلفي عند الشيعة الامامية، صص 128 و 129؛ فصلنامه نقد و نظر، ش 3 و 4، صص 225-227.
3- طبقات المتکلمين، ج1، ص 208.
4- او اشعار زيادي در مدح و رثاء اهل بيت سروده است از جمله در مدح امام علي (عليه السلام) چنين گفته است:
قد نصب الله لکم سيداً *** بالرشد و العصمة ماتمون الغلط
احاط بالعلم و لا يصلح ان *** يدعي اماماً من بعلم لم يحط
من مثلکم يا آل طه و لکم *** في جنّة الفردوس و الخلد خطط
حبّ سواکم نقل و حبکم *** فرض من الله علينا مشترط
استاد جعفر سبحاني در ذيل ترجمه او اين قضيه را نيز افزوده اند که ذکر آن از هر جهت مفيد و مغتنم است.
قال ابوعبدالله الخالع إنّ رجلاً رأس فاطمة الزهراء (عليهاالسلام) في النوم، فقالت له: امض إلي بغداد و اطلب أحمد المزوَّق النائح، و قل له: نُح علي ابني- تعني الحسين الشهيد (عليه السلام) – بشعر الناشئ الذي يقول فيه:
بني أحمد قلبي لکم يتقطع *** بمثل مصابي فيکم ليس يسمع
فسمعه الناشئ، و کان حاضراً فلطم لطماً عظيماً، . تبعه الناس، فتاحوا بهذه القصيدة، و جهدوا بالرجل أن يقتل شيئاً، فامتنع.
و من هذه القصيدة:
عجبتُ لکم تفنون قتلا بسيفکم *** و يسطو عليکم من لکم کان يخضع
کأنّ رسول الله أوصي بقتلکم *** و أجسامکم في کلّ أرض توزَّع
طبقات المتکلمين، ج2، ص 119. به نقل از: معجم الأدباء، 13، ص 292.
5- همان، ج2، ص118. کان متکلماً، بارعاً و کان جَدِلا يعتقد الامامه و يناظر عليها بالجود عبارة.
6- اخذ علم الکلام عن ابي سهل اسماعيل بن علي بن نوبخت المتکلم. معجم رجال الحديث، ج13، ص 232، شماره 8576.
7- طبقات المتکلمين، ج2، ص 118.
8- معجم رجال الحديث، ج13، ص 232؛ رجال الشيخ الطوسي، ص 385. يتکلم علي مذهب اهل الظاهر في الفقه.
9- ر.ک: تصحيح الاعتقاد ( سلسلة مؤلفات المفيد ) ج5، ص 88.
10- ر.ک: طبقات المتکلمين، ج2، ص 161؛ مقدمه الاصول من الکافي، ج1، ص 13، او در سفر حج در راه زيارت خانه خدا به شهادت رسيد. علامه اميني، شهيدان راه فضيلت، ص 31.
11. ر.ک: الکليني و الکافي، صص 314-317. طبقات المتکلمين، ج2، ص 163.
12- قرامطه گروهي انشعاب يافته از اسماعيليه بودند که در قرن هاي سوم و چهارم – عصر کليني – در بعضي از نواحي مملکت اسلامي از جمله عراق، سوريه، ري و سيستان نفوذ زيادي داشتند. نهضت قرامطه در سال 260 ق در ري آغاز شد و در سال 331 ق در ديلمستان به اوج رسيد. هر چند در نيمه قرن پنجم به کلي شکست خورده و منقرض شد. اينان جزو فرقه هاي غالي به حساب مي آيند. ر.ک: علي رباني گلپايگاني، فرق و مذاهب کلامي، صص 86-90؛ .و غاليان، صص 129-131. وجه نام گذاري آن ها را ببينيد در: تلبيس ابليس، صص 83 و 84.
13- ر.ک: محمد اخوان، «کليني و عقل گرايي»، آينه پژوهش، ش 81. دوره شکل گيري تشيع دوازده امامي، صص 22 و 32 «سخن ناقد».
14- الدکتور الشيخ عبدالرسول الغفار، الکليني و الکافي، ص 371.
15- الاصول من الکافي، ج1، ص 9؛ اول ما ابدأ به و افتتح به کتابي هذا کتاب العقل و فضائل العلم و ارتفاع درجة اهله و علوّ قدرهم و نقص الجهل و خساسة اهله و سقوط منزلتهم. اذا کان العقلُ هو القطب الذي عليه المدار و به يحتج و له الثواب و عليه العقاب.
16- الکليني و الکافي، ص 423.
17- الکافي، ج1، ص9.
18- همان، صص 111 و 112.
19- همان، ص85.
20- ر.ک: التوحيد، صص 283 و 284.
21- جهت اطلاع از ديدگاه آن دو و همچنين ملاصدرا و حاجي سبزواري ر.ک: الالهيات في مدرسة اهل البيت، صص 25 و26.
22- درباره ي معناي «صمد» و توجيه معناي «توپُر بودن» ر.ک: کلام اسلامي، شماره 11 مقاله ي : اسماء و صفات «الصمد».
23- الاصول من الکافي، ج1، صص 124 و 125. فهذا هو المغني الصحيح في تأويل الصمد لا ما ذهب اليه المشبهه: ان تأويل الصمد: المصمت الذي لاجوف له. لان ذلک لايکون الامن صفة الجسم و الله جل ذکره متعال عن ذلک. هو اعظم و اجل من ان تقع الاوهام علي صفته او تدرک عنه کنه عظمته و لو کان تأويل الصمد في صفة الله عزوجل المصمت لکان مخالفاً لقوله عزوجل «ليس کمثله شيء» لان ذلک من صفة الاجسام المصمته التي لا اجواف له مثل الحجر و الحديد و سائر الاشياء المصمته التي لا اجواف لها تعالي الله عن ذلک علواً کبيراً. فاما ما جاء في الاخبار من ذلک فالعالم (عليه السلام) اعلم بما قال و هذا الذي قال (عليه السلام) ان الصَّمدَ هو السيد المصمود اليه هو معني صحيح موافق لقول الله عزوجل، ليس کمثله شئ.
24- ر.ک: الکليني و الکافي، ص 312 به بعد. او قصد داشته است درباره امامت کتابي مفصل بنويسد. ر.ک: الکافي، مقدمه، ص9.
25- تاريخ وفات نويسندگان صحاح شش گانه اهل سنت بيانگر اين نکته است، بخاري در 256 ق، مسلم در 264ق، ابن ماجه در 273ق ابوداود در 275 ق، ترمذي در 279 ق و نسائي در 303 ق وفات يافته اند.
26- طبقات المتکلمين، ج2، ص 164. ينُم کل ذلک علي اهتمامه و احاطته بالمسائل الکلاميه علي طريقة المحدثين.
27- فقه ارجمند حضرت آيت الله شبيري زنجاني- دام ظله- بر اين نکته تأکيد دارند و بر مدعاي خود دلايلي اقامه کرده اند از جمله گزينش روايت ها، مثلاً درباره حد قصر در نماز، بيست روايت وجود دارد. با توجه به دسترسي کليني به احاديث و روايت ها، نقل چهار مورد از آن بيست روايت از جمله دلايل گزينش انتخابي او است. به علاوه اينکه فقط متعرض روايت چهار فرسخي شده است و اصلاً روايت هاي مربوط به هشت فرسخ را نياورده است. ر.ک: الکافي، ج3، صص 432 و 433، نراقي در «المستند» نيز «کافي» را کتاب فتوايي مي داند. ابن حجر عسقلاني نيز کليني را در شمار فقيهان مي شمارد. لسان الميزان، ج5، ص 427.
28-اين عبارت با همين کيفيت مورد تأييد معظم له است. ر.ک: رسائل الشريف المرتضي، ج2، صص 331-333. الرجوع الي الکافي و غيره من الکتب المعتمدة.
29- شايد يکي ديگر از تفاوت هاي نص گرايان شيعي با حديث گرايان سني همين باشد که آن ها به صرف جمع آوري توأم با تنظيم و تبويت احاديث اکتفا کرده اند. اما شيعيان علاوه بر آن به نقد علمي و نگاه عالمانه به مسئله نيز توجه داشته اند؛ البته اين نکته نيازمند مقايسه صحاح سته با کتب اربعه است که نگارنده تاکنون توفيق آن را نداشته است.
30- ر.ک: من لا يحضره الفقيه، ج1، ص3؛ آيت الله جعفر سبحاني، کليات في علم الرجال، ص 374.
31- الکافي، ج1، ص8. قلت انک تحب ان يکون عندک کتاب کاف يجمع فيه من جميع فنون علم الدين ما يکتفي به المتعلم و يرجع اليه المسترشد و يأخذ منه من يريد علم الدين و العمل به بالاثار الصحيحه عن الصادقين (عليهم السلام) و السنن القائمه التي عليها العمل…
32- همان، ص9. ممکن است مقصود او اتمام و تکميل کتاب الکافي باشد. ر.ک: صدرالدين الشيرازي، شرح اصول الکافي، ج1، ص 211.
33- ر.ک: بحار الانوار، ج51، صص 306 و 307؛ کمال الدين و تمام النعمة، صص 52 و 53. انه قد دعا لعلي بن الحسين و انه سيولدله ولدٌ مبارک ينفع الله به و بعده اولاد.
34- طبقات المتکلمين، ج2، ص 116. او ني زمانند کليني در سال (329 م) وفات کرده است.
34- روضات الجنات، ج6، ص 132. الشيخ العلم الامين، عماد الملة و الدين، رئيس المحدثين… الشيخ المعتمد الفقيه… امره في العلم و العدالة و الفهم و النباله و الفقه و الجلاله و الثقة و حسن الحاله و کثرة التصنيف وجودة التأليف و غير ذلک من صفات البارعين و سمات الجامعين اوضح من ان يحتاج الي بيان او يفتقر الي تقرير القلم…
35- الفهرست، ص 237. ابا جعفر کان جليلا، حافظاً للاحاديث بصيراً بالرجال ناقداً للاخبار لم يرَفي القميين مثله في حفظه و کثرة علمه. همچنين ر.ک: ابن ادريس حلي، السرائر، ج2، ص 529.
36-از جمله اين کتابخانه ها، کتابخانه ابوالفضل بن عميد بود که کتابدار آن ابوعلي مسکويه دانشمند و مورخ مشهور و به نام آن زمان بود. او در تمام انواع علوم و فنون مانند رياضيات، طبيعات، الهيات، بلاغت، نويسندگي، خط زيبا، اخلاق، تاريخ و غيره دست داشت. طبقات المتکلمين، ج2، صص 188 و 189. و از خود آثار گرانبهاي به يادگار گذاشت «تجارب السلف» در تاريخ، «تهذيب الاخلاق و طهارة الاعراق» در اخلاق و حکمت عملي از معتبرترين کتاب هاي او هستند که «اخلاق ناصري» خواجه نصير را گزيده و تلخيص آن مي دانند. او همچنين کتاب هايي در کلام دارد که «الفوز الاصغر في اثبات الواجب» و «احوال النفس» و «لزوم بعث الانبيا»، رسالة «ماهية العدل و بيان اقسامه» از جمله آن ها است.
37- شيخ صدوق، ص 58؛ ظاهراً شيخ در سال 339 به ري آمده است. ر.ک: ابوالقاسم گرجي، تاريخ فقه و فقها، ص 135.
38- ر.ک: کمال الدين و تمام النعمه، ص 87.
39- بعضي از آن ها عبارتند از:
1. ري، در سال 347-352 ق.
2. مشهد، 352.
3. نيشابور، کتاب «کمال الدين و تمام النعمه» ره آورد سفر و اقامت کوتاه او در اين شهر است.
4. مرورود.
5. بغداد، در اواخر سال 352 وارد اين شهر شد.
6. همدان.
7. کوفه.
8. مکه و مدينه.
9. بغداد، او در سال 355 براي بار دوم به بغداد رفت. در همين سفر بود که شيخ مفيد توفيق شاگردي او را پيدا کرد. ابن ادريس او را استاد شيخ مفيد معرفي مي کند «هو استاذ شيخنا المفيد» ر.ک: ابن ارديس حلي، السرائر، ج2، ص 529.
10. مشهد مقدس، او در سال 367 و 368 توفيق دو بار تشرف به آنجا را به دست آورد. ره آورد اين دو سفر «الامالي» او است.
11. ايلاق، در سال 368 وارد اين منطقه شد و کتاب «من لا يحضره الفقيه» را که مقدمات آن در ري فراهم شده بود در اينجا تأليف و تصنيف کرد. ر.ک: مقدمه بر «النبوة» همان، صص 14-16؛ الهداية ( في الاصول و الفروع )، المقدمه، صص 109-120.
40- ر.ک: مقدمه بر کتاب «النبوة»: صدوق، ص 14؛ همچنين: تاريخ فقه و فقها، صص 135-137.
41- طبقات المتکلمين، ج2، ص 153. نام تعداد زيادي از آن ها را ببينيد در: رجال نجاشي، صص 389-392.
42- من لا يحضره الفقيه، ج1، ص2.
43- علي رباني گلپايگاني، فرق و مذاهب کلامي، ص 150.
44- ر.ک: رجال نجاشي، صص 389-392.
45- او مي نويسد: ان الذي دعاني الي تأليف کتابي هذا اني وجدت قوماً من المخالفين لنا ينسبون عصابتنا الي القول بالتشبيه و الجبر لما وجدوا في کتبهم من الاخبار التي جهلوا تفسيرها و لم يعرفوا معانيها وضعوها في غير موضعها و لم يقابلوا بالفاظها الفاظ القرآن فقبّحوا بذلک عند الجهال صورة مذهبنا و ليسو عليهم طريقتنا و صدّوا الناس عن دين الله. التوحيد، ص20.
46- مارتين مکدرموت، انديشه هاي کلامي شيخ مفيد، ص 427. همچنين ر.ک: علوم حديث، ش 28، صص 192 و 193. مقاله «توحيد صدوق از نگاه تحليل و نقد».
47- همان، صص 427 و 428.
48- همان، صص 485 و 486.
49- همان، ص 463.
50- همان، ص 427.
51- ر.ک: الاعتقادات، باب 45 ( سلسلة مؤلفات المفيد )5، ص 126. فد اخرجتُ الخبر في ذلک مسنداً بشرحه في کتاب التوحيد.
52- ر.ک: خصال، ص 598؛ و معاني الاخبار، صص 8 و 371.
53- البته موردي از «التوحيد» را به «خصال» ارجاع داده است. ر.ک: التوحيد، ص 396 ذيل ح5 از باب 63. موارد متعددي از اين قبيل ارجاعات را ببينيد در مقدمه «الهدايه»، صص 166-204.
54- ر.ک: عيون اخبار الرضا، ص12. فصُنفَ هذا الکتاب لخزانته المعمورة ببقائه. اذا لم اجد شيئاً آثر عنده و احسن موقعاً لديه في علوم اهل البيت (عليهم السلام) لتعلقه بحبهم و استمساکه بولايتهم و اعتقاده بفرض طاعتهم و قوله بامامتهم و اکرامه لذريتهم.
55- ر.ک: معاني الاخبار صدوق، مقدمه مرحوم آقاي رباني شيرازي، ص 84. ايشان اضافه مي کند که صاحب او را بزرگ مي داشت و هر گاه بر او وارد مي شد او را بر بالاي مجلس مي نشاند.
56- علي اصغر فقيهي، آل بويه، ص 289.
57- ر.ک: کمال الدين و تمام النعمه، ص3. يکي از محققان مي نويسد: شيخ اقامت خود را در ري قرار داده و به هر سفري که مي رفت بدانجا باز مي گشت و در همان شهر به سراي باقي شتافت. علي اصغر فقيهي، آل بويه، ص 279.
58- ابوحيان علي بن محمد توحيدي، اخلاق الوزيرين، صص 166 و 167. منع من وراية الحديث و قال الحديث حشوٌ و طردَهُم و نفاهم… منهم ابن بابويه… آلفرد مادلونگ به نقل از ابوحيان مي نويسد: که صاحب براي شيخ محدوديتي در تدريس فراهم آورد ولي هيچ اشاره اي به تبعيد او نمي کند. ر.ک: شيعه در حديث ديگران، «تشيع اماميه و علم کلام معتزلي»، ص 15.
59- ر.ک: حيات علمي در عهد آل بويه، ص85؛ جوئل کرمر، احياي فرهنگي در عهد آل بويه، ص44.
60- ر.ک: کمال الدين و تمام النعمه، ص 126، او بعد از مقدمه اي مفصل بر اين کتاب مي نويسد: و انما ذکرنا هذه الفصول في اول کتابنا هذا لانها غاية ما يتعلق الزيديه و مارد عليهم و هي اشد الفرق عينا.
61- از جمله ر.ک: کتاب النقض، صص 420-422.
62- به همين جهت فقيه متتبع و محقق حضرت ايت الله شبيري زنجاني- دام ظله- مي فرمودند: امامي بودن بسياري از امامزادگان ري، تهران و طبرستان نيازمند تحقيق بيشتري است.
63- ر.ک: التوحيد، باب 63 «الامر و النهي و الوعد و الوعيد». در حديث شماره چهار آن باب با صراحت از قول امام رضا (عليه السلام) به نقد معتزله پرداخته است و امام رضا (عليه السلام) نيز به کلام صريح امام صادق (عليه السلام) در رد و نقد معتزله استناد کرده است.
64- ر.ک:الکافي، ج1، ص 155.
65- ر.ک: التوحيد، باب 59، «نفي الجبر و التفويض».
66- به احتمال زياد شيخ مفيد از «التوحيد» و ديگر آثار شيخ صدوق مطلع بوده است، او در بحث از تقيه از جمله نقدي که بر صدوق دارد آن است که او بحث تقيه را خيلي اجمالي طرح کرده است و به طور مطلق به آن حکم وجوب داده است، در حاليکه رويه و عملکرد خود صدوق، مجالس مناظره، مقامات معروفه و تصانيف و تأليفات او که در آفاق گسترده شده بود با آن ادعاي کلي منافات دارد. … اذقد کشف نفسه فيما اعتقده من الحق بمجالسه المشهوره و مقاماته التي کانت معروفه و تصنيفاته التي سارت في الافاق… . ر.ک: تصحيح الاعتقاد، ج5، صص 127 و 138. به علاوه شيخ طوسي بعد از ارائه فهرستي از آثار شيخ صدوق مي نويسد: اخبرنا بجميع کتبه و رواياته جماعه من اصحابنا منهم الشيخ المفيد. ر.ک: الفهرست، ص 238.
67- شيخ صدوق، ص 103. گزارش از «زندگي شيخ صدوق و کتاب کمال الدين و تمام النعمه، را ببينيد در: فصلنامه انتظار، ش 7 و 8،مقاله آقاي نجم الدين طبسي.
68- کمال الدين و تمام النعمه، ص2. انّي لّما قضيت و طير من زيارة علي بن موسي الرضا (عليه السلام) رجعت الي نيشابور و اقمت بلها فوجدت اثر المتخلفين الي من الشيعه قد حيرّهم الغيبه و دخلت عليهم في امر القائم (عليه السلام) الشبهه و عدلوا عن طريق التسليم الي الاراء و المقائيس فجعلت أبذل مجهودي في ارشادهم الي الحقّ وردّهم الي الصواب بالاخبار الوارده في ذلک عن النبي و الائمه (عليهم السلام).
69- همان، ص3.
70- همان.
71- ر.ک: کمال الدين و تمام النعمه، صص 88-94. قسمت هاي پاياني «التنبيه» نوبختي را ذکر کرده است.
72- ر.ک:همان صص 51-60 و 94-126. مناظره هاي ابن قبه با ابن بشار، معتزله و ابوزيد علوي.
73- «الاعتقادات»، «الهداية» و «التوحيد» او بيانگر اين نکته است. کتاب اول و سوم تماماً در کلام است ولي کتاب دوم بخش اول آن کلام و بخش دوم آن در فقه است.
74- ر.ک: التوحيد، ص 284.
75- ر.ک: همان، ص20.
76- کمال الدين و تمام النعمه، ص2.
77- ر.ک: مجلسي، بحار الانوار، ج10، ص 405، شايد نقدهاي جدي شيخ مفيد بر الاعتقادات او بدون توجه به ديگر آثارش بيانگر عنايت شيخ مفيد به جايگاه اين کتاب باشد.
78- ر.ک: من لا يحضره الفقيه، ج1، صص 359 و 360. قال رجمه الله، ان الغلاة و المفوِّضه- لعنهم الله- ينکرون سهو النبي (صلي الله عليه و آله) و يقولون: لو جاز ان يسهو (صلي الله عليه وآله) في الصلاة لجاز ان يسهو في التبليغ لان الصلاة عليه فريضه کما ان التبليغ غير فريضة و هذا يلزمنا.
79- ر.ک: التوحيد، ص 302. … هذا تصديق قولنا في الائمه (عليهم السلام) ان علم کل واحد منهم ماخوذ عن ابيه حتي يتصل ذلک بالنبي (صلي الله عليه و آله).
80- ر.ک: همان 170، يعني بذلک: عبد طاعته لا غير ذلک.
81- ر.ک: همان باب 34 في تفسير حروف الاذان و الاقامه، در حديثي به تفسير امام علي (عليه السلام) از فصول اذان پرداخته است که شهادت ثالثه جزو آن ها نيست، چنان که فصل «حي علي خير العمل» هم ندارد که شيخ صدوق مي گويد: انما ترک الراوي لهذا الحديث ذکره حي علي خير العمل للتقيه. بيان تصريح تر او را ببينيد در: من لا يحضره الفقيه، ج1، ص 290.
82- ر.ک: تاريخ فقه و فقها، ص 245.
83- طبقات المتکلمين،ج2، ص 379.
84- معجم رجال الحديث، ج13، صص 203 و 204، و همچنين ر.ک: کشف المحجة، فصل 143. اين کتاب در دو جلد و يک مجلد و 568 صفحه توسط مطبعه خيام در قم سال 1400 ق چاپ شده است. مؤلف با نقد مذاهب اربعه فقهي و همچنين نقد و رد عقيده جبر، تشبيه، تجسيم به حقانيت مذهب شيعه پرداخته است، اين کتاب توسط داود الهامي تحقيق و ترجمه شده و براي دومين بار توسط انتشارات نويد اسلام ( قم ) منتشر شده است.
85- ر.ک: کشف المحجة لثمرة المهجة، صص 48-50 ( فصل 15 )
86- منظور از شناخت فطري خدا يا علم حضوري است که مرتبه اي از آن در همه انسان ها وجود دارد و شايد آيه شريفه الستُ بربکم قالُوا بلي. اعراف، «آيه 172» اشاره به آن باشد، يا علم حصولي است، شناخت هاي حصولي فطري يا از بديهيات اوليه هستند که به فطرت عقل نسبت داده مي شوند و يا دسته اي از بديهيات ثانويه هستند که در منطق به نام «فطريات» نام گذاري شده اند؛ و گاهي به نظريات قريب به بديهي هم تعميم داده مي شود از اين نظر که هرکس با عقل خدادادي مي تواند آن ها را درک کند و نيازي به براهين پيچيده فني ندارد. محمد تقي مصباح يزدي، آموزش فلسفه، ج2، ص 330.
87- همان، فصل 15، ص 49. لاجل شهادات العقول الصريحه و الافهام الصحيحه بالتصديق اطبقوا جميعا علي فاطر و خالق.
88- کشف المحجة، ف 36، ص68.
89- همان.
90- همان، ف21، ص 55.
91- همان، ف20، ص54.
92- همان، ف18، ص53.
93- روم، آيه 30. فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيهَا.
94- حجرات، آيه 17. …اللَّهُ يمُنُّ عَلَيكُمْ أَنْ هَدَاكُمْ لِلْإِيمَانِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ.
95-نور، آيه 21 . … وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيكُمْ وَرَحْمَتُهُ مَا زَكَى مِنْكُمْ مِنْ أَحَدٍ… .
96- کشف المحجة، ف17، صص 52 و 53.
97- همان، ف15، ص49. و مضي علي ذلک الصدر الاول من علماء المسلمين و الي اواخر ايام من کان ظاهرا من الائمه.
98- همان، ف15، ص80.
99- همان، ف38، ص69. ما اردت و لا اريد به اسقاط وجوب نظر العبد فيما يجب عليه النظر فيه من التکاليف… بل النظر واجب علي المکلف في کل ما يجب عليه فيه نظره مما لا يدرکه الا بانظر و التکشيف.
100- همان، ف51، ص79. ان العقول ما تقوم بذاتها بکشف مراد الله جل حلاله منها علي التفصيل و بانها لابد لها من واسطة بين الله جل جلاله و بينها يدلها الي مراده جل جلاله في کل ما يحتاج الي معرفته به من کثير و قليل.
101- همان، ف56، ص85. ان العقول قاضية ان کمال رحمة الله جل جلاله بعباده تقتضي ان يکون لهم في کل زمان و اوان من يدلهم علي مراده دلالة تغني عن التأويل و عن الاختلاف و تصون عن التضليل.
102- همان، ف101، ص 139.
103- همان، ف 145، ص 199.
104- همان، ف26، ص 59.
105- همان، ف 142، ص 186.
106- همان، ف23، صص 101 و 102.
107-همان، ف27 و 28.
108- همان، ف 37 و 38.
109- همان، ف15 و 30.
110- همان، ف27.
112- همان، ف26، ص60. … فتراه مترددا في العقائد بين ساکن و عائد الي اَن يموت.
113- همان، ف27 و 29.
114- همان، ف15، ص 48.
115- همان، ف22، ص 55.
116- همان، ف29، ص63. و لقد رايت في عمري ممن ينتسب الي علم الکلام و قد اعقبهم ذلک العلم شکوکا في مهمات من الاسلام.
117- همان، ف15، ص49.
118- همان، ف16، ص51.
119- اتفاقاً در مدرسه حله- که سيد بن طاووس نيز متعلق به آنجا است- و بغداد، پيروي از روش معتزلي در ميان متکلمان عقل گرايي شيعي امامي تا حدي رايج بوده است. ر.ک: نجم الدين ابوالقاسم جعفر بن حسن بن سعيد حلي، المسکل في اصول الدين، ص 33.
120- کشف المحجة، ف17 و ف31.
121- ر.ک: نجم الدين ابوالقاسم جعفر بن حسن بن سعيد حلي، المسلک في اصول الدين، صص 101 و 102.

منبع مقاله :
جبرئيلي، محمد صفر؛ (1389)، سير تطور کلام شيعه، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول.

 

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد