شرحى بر حديث إنّ الغَضَبَ مِن الشّيطانِ (2)
شرحى بر حديث إنّ الغَضَبَ مِن الشّيطانِ (2)
به كوشش : رضا استادى
فايده سوم :
اينكه ، در آدمى – كه نسخه مختصره عالم است – آيا آب و آتش وجود دارد يا نه؟ لازم مقاله سالفه – كه آدمى نسخه مختصر عالم است – اين است كه وجود دارد و لكن تحقيق مطلب ، اين است كه هر يك از آب و آتش را – از قرارى كه حقير از تصفح و تتبع آيات و اخبار و كلمات علماى ابرار برخوردهام – معناى بسيار و مسمّا بىشمار است.
امّا آب، پس آن اطلاق بر چند چيز شده :
يكى، همان معناى مشهور حسّى است كه مايه حيات حسيه اين نشئه بنى نوع حيوان است و او را مىآشامند و پاك و پاك كننده مىدانند و رفع حدث و خبث به وى مىنمايند، و پر واضح است كه آب به اين معنا در آدمى وجود ندارد.
و ديگر، همان جسم رونده كه با قيد اضافه او را اطلاق مىنمايند و در تعبير ، آن را آب مضاف گويند. و آب به اين معنا بالنوع در آدمى وجود دارد؛ زيرا كه آب چشم و دهان و بينى از محسوسات است.
و ديگر، همان عنصر آبى ، كه از عناصر چهارگانه موجوده در اجسام است و آب به اين معنا نيز در آن وجود دارد؛ زيرا كه اتفاقىِ كلّ عقلاست، كه هر موجودى كه از سنخ عالم عنصرى است، در آن موجود است، از اجسام مركب و مخلوق است از عناصر چهارگانه آتش و باد و آب و خاك و ريب و دغدغه در اين نيست. پس هيچ انسانى، به اعتبار جسميت وى، خالى از اين آب نخواهد بود.
و ديگر، همان طبيعت مائيه كه از طبايع چهارگانه سودا و صفرا و بلغم و خون موجوده در اجسام صاحبان روح و حيات است؛ زيرا كه اتفاقىِ كل عقلاست، چه از اطبا و چه غير اطبا، كه هر صاحب روح و حيوانى – كه صاحب حيات اين نشئه است – و از سنخ اين عالم از اين طبايع چهارگانه خالى نيست و ريب و دغدغه در اين نيست. پس هيچ انسان زنده، به اعتبار حيات حيوانى وى، خالى از اين آب نيست، با اينكه بسيارى از آيات و اخبار صادره از اهل بيت اطهار نيز دلالت بر وجود اين در آن دارد.
و ديگر، همان طينت آدمى است به قولٍ مطلق؛ زيرا كه اطلاق آب بر طينت آدمى در آيات و اخبار أهل بيت اطهار در غايت بسيارى و نهايت بىشمارى است. و پر واضح است كه آب به اين معنا هم احدى از آدميينْ خالى از آن نيست.
و ديگر طينت انبيا و اوصيا و تابعين ايشان است؛ زيرا كه اطلاق آب بر طينت اين حضرات در اخبار اهل بيت اطهار از حد، افزون و از اندازه، بيرون است. و پر واضح است، نيز كه آب به اين معنا، احدى از مؤمنينْ خالى از آن نيست.
و ديگر، وجودى است كه حضرت واجب الوجود، عنايت به كافه موجودين از آدميين و غير آنها از موجودات فرمودهاند؛ چنانچه از بسيارى از آيات و اخبار و كلمات علماى ابرار مستفاد مىشود. و آب به اين معنا هم احدى از موجوداتْ خالى از آن نيست.
و ديگر، قوه عاقله و عقل است. و آب به اين معنا نيز هيچ آدمىِ مكلفْ خالى از آن نيست.
و ديگر، علم و معرفت است. و آب به اين معنا نيز هيچ آدمىِ مكلفْ خالى از آن نيست.
و ديگر طاعت و فرمانبردارى حضرت الهى است. و آب به اين معنا نيز هيچ آدمى، خالى از آن نيست، ولو بالقوه.
و ديگر، مغفرت خداوند عالم است گناهان بندگان را. و آب به اين معنا در آدمى وجود ندارد.
و ديگر، رحمت حضرت الهى و نوازش فرمودن ايشان است، به نسبت به بندگان. و آب به اين معنا نيز در آدمى وجود ندارد.
و ديگر، آب بهشت است.
و ديگر، آبى است كه اهل جهنم مىنوشند.
و آب به اين دو معنا، فرعِ وجود جهنم و بهشت است در آن.
و امّا آتش، پس آن نيز اطلاق برچند معنا شده(است):
يكى، همان معناى مشهور متعارف است، كه مايه سوختن اجسام عنصريه است و باعث ازهاق روح حيوانى است. و آتش به اين معنا در آدمى وجود ندارد. جزماً بشهادة الحسّ و العيان و بدلالة الضّرورة والوجدان.
و ديگر، آتش جهنم است. و آتش به اين معنا ، فرعِ وجود آن است در آن.
و ديگر، عنصر آتشين است. و در وجود آن در آدمى، ريب و دغدغه نيست؛ چنانچه اشاره به آن شد.
و ديگر، طبيعت ناريه – كه از طبايع چهارگانه است – و در وجود آتش به اين معنا در آن نيز، ريب و دغدغه نيست؛ چنانچه اشاره شد.
و ديگر، طينت جن و كفار و تابعين كفار است؛ زيرا كه اطلاق آتش بر همين طينت در اخبار متكثره و غير اخبار، در غايت بسيارى است. و پرواضح است كه احدى از آنها خالى از آن نيست.
و ديگر، معصيت خداوند عالم است؛ چنانچه از پارهاى اخبار و كلمات علماى ابرار برمىآيد و در وجود آتش به اين معنا، ولو بالقوه، در هر يك از آدمىِ مكلفِ غيرِ معصوم دغدغه نيست.
و ديگر، نفس جهل است؛ چنانچه از پارهاى اخبار و كلمات علما برمىآيد. و وجود آتش به اين معنا در آدمى، محلّ تأمل و ريبه نيست.
و ديگر، قوه شهويه كه تعبير از آن گاهى به نفس امّاره و گاهى به قوه سبعيه و گاهى به قوه غضبيه مىنمايند. و وجود آتش به اين معنا در آن بىخلاف و گفتگوست، بلكه اتفاقى است، علاوه بر آنچه دانسته شد؛ با اينكه آيات بسيار و اخبار بىشمار – علاوه بر آنچه اشاره شد – دلالت بر آن دارند.
و از آن جمله، آيات و اخبارى است كه دلالت دارند بر اينكه، اعمال ناشايسته و زشتى كه از شخص صادر مىشود، از نفس وى است و دلالت دارند بر اينكه، نفسْ امّاره به سوء است و بر اينكه، مخالفت نفس و هوى موجب دريافت ثواب و رسيدن بهشت است و موافقت و متابعت آنها سبب وصول به عذاب و دخول دوزخ است؛ زيرا كه جميع، به طريق إنّ دلالت دارند بر وجود آن در آن.
و ديگر، نفس عذاب الهى است. و وجود اين معنا در آن، فى الجمله بىريب و شبهه است.
و ديگر، غضب مذموم است. و وجود آتش به اين معنا در آن نيز بىريب و شبهه است.
و ديگر، سوزش هر يك از فراق و اشتياق و محبت و عشق است؛ چنانچه بعضى از علماى محققين از ارباب عرفان، آيه شريفه «ناراللّه الموقدة، الّتى تطلع على الافئدة»(28) را به همين آتش، تفسير فرمودهاند. و دور نيست كه مراد از مثل – آتشى كه حضرت موسى – على نبينا و عليهالسلام – از جانب طور ايمن مشاهده فرمودند – چنانچه آيات و اخبار بسيار بر آن دلالت دارند -، همين آتش باشد.
و آتش به اين معنا، اگرچه ممكن الوجود است در هر يك آدميين، و لو بالقوه – و ليكن وجود آن در انبيا و اوصيا و اوليا بىريب و دغدغه است.
عنكبوتان، مگسْ غديد كنند
عاشقان هر دمى دو عيد كنند
خداوند عالم، همگى را چنين آتشى روزى كناد!
آن تلخ وش كه زاهد امّ الخبائثش خواند
أشهى لنا و أحلى من قبلة العُذارا
فايده چهارم :
اينكه، غضب در آدمى وجود دارد و يا نه؟ لازمِ مقاله سالفه – كه آدمى نسخه مختصره عالم است – اين است كه هست، و ليكن تحقيق مطلب، اين است كه غضب بر چند معنا اطلاق شده:
يكى، عذاب نمودن خداوند عالم است بندگان مستحق عذاب را. و وجود غضب به اين معنا در آن، بىمعناست؛ چنانچه واضح و روشن است.
و ديگر، خودِ عذاب الهى است. و وجود غضب به اين معنا در آن، فىالجمله، دور نيست؛ خصوصاً بنابر مذهب كسانى كه عذاب را عين اعمال ناشايسته و افعال ناپسنديده مىدانند.
و ديگر، خود دوزخ است. و وجود غضب به اين معنا در آن، فرع وجود دوزخ است؛ با اينكه وجود دوزخِ معهود در آن، به غايت بىمعناست، بلكه وجود دوزخِ به غير معهود هم خالى از اشكالى نيست؛ اگرچه از پارهاى اخبار بر مىآيد وجود آن در آن.
و ديگر، انتقام كشيدن و پاداش مظلمه دادن است به قولٍ مطلق. و وجود اين معنا در آن، فىالجمله بىريب و دغدغه است، بلكه حسّ و عيان شاهد بر آن است، علاوه بر شواهد و ادله ديگر، كه دلالت بر آن دارد.
و ديگر، بىرحمى نمودن و ترحم نكردن. و اين معنا هم فى الجمله، در آن هست بىريب و دغدغه، به شهادت حسّ و عيان و دلالت ضرورت و وجدان.
و ديگر، جوش آمدن خون شخص است از براى خواستن انتقام. و وجود اين معنا، فىالجمله، در آن بىريب و دغدغه است، به شهادت حسّ و عيان و دلالت ضرورت و وجدان ،علاوه بر آيات عديده و اخبار كثيره كه دلالت واضحه بر آن دارند.
و ديگر، جوش آمدن خون است از براى خواستن انتقام به ناحق. و وجود اين معنا در آدمى غير معصوم، بىخلاف و گفتگوست و در آدمى معصوم، خالى از اشكال نيست.
و ديگر، جوش آوردن خون شخص است از براى خواستن انتقام و خشم گرفتن بر غير است. و وجود اين معنا نيز در آدمى، فى الجمله، بىخلاف و گفتگوست؛ زيرا كه از جمله افعال قلبيه صادره از وى است.
فايده پنجم :
اينكه، غضب در بسيارى از آيات و اخبار نسبت داده شده به خداوند عالم – جلّت عظمته – . و از آن جمله است، سبقت رحمته غضبه.(29)
و در بسيارى از آيات و اخبار ديگر نيز نسبت داده شده به انبيا و اوصياى معصومين – عليهم الصلاة والسلام – .
و در بسيارى از اخبار و كلمات علماى ابرار و اطلاقات اهل عرف و عادت، نسبت داده شده به غير معصومين از بندگان، كه از نيكان و خوبانند.
و در بسيارى از اخبار و كلمات علماى اخيار ابرار و اطلاقات ساير ناس، نسبت داده شده نيز به بَدان از بندگان.
و در بعضى از آيات و بسيارى از اخبار معتبره، نسبت داده نيز به شيطان و در پاره(اى) از اخبار معتبره، نسبت داده شده به جهل مقابل عقل.
و پرواضح است كه نسبت غضب به همه معانى – كه ذكر شد – به همه اشخاص – كه بيان شد غلط و باطل است و تحقيق مطلب اين است كه:
نسبت غضب و اضافه آن به خداوند عالم، صحيح نيست، بلكه محال و ممتنع است، مگر غضب به معناى اول و دويم و سيم مطلقاً و چهارم و پنجم و هشتم – اگر به حق باشند – صحيح و رواست؛ بلكه دور نيست كه غضب، به معناى عدم ترحّم در حق كسى كه مستحق ترحم نيست، به خداوند عالم نيز روا باشد. و نسبت به اضافه آن به ملك، صحيح و روا نيست، مگر غضب به معناى اوّل و دويم مطلقاً و چهارم و هشتم – اگر به حق باشند – و پنجم در حق كسى – كه مستحق عدم ترحم باشد كه صحيح و رواست -؛ بلكه دور نيست كه غضب، نسبت به معناى هشتم نيز، فىالجمله، به مَلِكْ روا باشد.
و نسبت آن به معصومين نيز روا و صحيح نيست، مگر به معناى اول و دويم مطلقاً و چهارم و ششم و هشتم – اگر به حق باشند – و پنجم در حق كسى كه مستحق عدم ترحم باشد، كه صحيح و رواست و نسبت آن به نيكان و بندگان غير معصومين، صحيح و روا نيست، مگر به معناى چهارم و ششم و هشتم – اگر به حق باشند – و پنجم در حق كسى كه مستحق عدم ترحم باشد، كه صحيح و رواست. بلكه فى الحقيقة، غضبى كه در حق نيكان از غير معصومين رواست، راجع به حبّ فى اللّه و بغض فى اللّه است؛ بلكه غضبى كه در حق معصومين نيز رواست، آن هم از اين قبيل است، مادامى كه به معناى اول و دويم نباشد.
و نسبت آن به بَدان از بندگان، صحيح و روا نيست، مگر به معناى چهارم و پنجم و ششم و هشتم.
و از آنچه ذكر شد، معلوم مىشود كه غضبى كه صحيح است، اضافه و نسبت آن به مكلفين ؛ يعنى غضب به معناى چهارم و پنجم و هشتم بر دو نوع است: يكى، غضب لله و فى اللّه است، و اين در وقتى است كه شخصِ محض از براى خداوند عالم به غضب آيد، و اين نوع از غضب، ممدوح است؛ بلكه از افراد حبّ فى الله و بغض فى الله خواهد بود.
و حكم حبّ و بغض فى الله از براى وى ثابت است و از جمله عبادات و حسنات است، به شرطى كه مشوب به ريا و عجب نباشد. وليكن در صورتى كه يكى از عجب و ريا ضميمه آن شود، از عبادت و حسنه نخواهد بود؛ بلكه اين نوع هم داخل غضب مذموم خواهد شد.
و نوع ديگر از آن، غضب لغير الله و فى غير الله است. و آن در وقتى است كه غضبِ محض از براى خداوند عالم نباشد. و اين نوع از غضب، از جمله عبادات و حسنات نيست؛ بلكه هرگاه اين غضبْ بىجا و به ناحق باشد، و از روى اختيار و شعور باشد، مذموم است و از جمله گناهان و معاصى است. و هرگاه بجا و بحق باشد، مثل غضب مظلوم بالنسبه به ظالم و انتقام كشيدن و تقاص نمودن آن از آن، در جاهايى كه انتقام و قصاص و تقاص مشروع است، پس در اين صورت مذموم نيست، و از جمله امور غير محرمّه و مباحه است.
و از اينجا معلوم مىشود كه آنچه كه دلالت بر مذمّت غضب و شناعت و حُرمت آن مىكنند، چه از آيات و چه از روايات صادره از اهل بيت اطهار، و چه از غير آنها، تمامى آنها اختصاص به شقّ اوّل از اين نوع دارد؛ زيرا كه شقّ دوم از اين نوع، از جمله مباحات بالقطع و اليقين، و شقّ اول از نوع اوّل، كه از جمله عبادات واجبه است – چنانچه اشاره شده -، و شق دوم از آن نوع، اگرچه از جمله محرّمات و سيئات است، وليكن نه به اعتبار نفس غضب است، بلكه به اعتبار انضمام عجب و رياست به آن. پس فى الحقيقه، حُرمت اين شقّ به اعتبار ضمّ نمودن ضميمه است و به سبب همين حُرمت و مذمّت عارض غضب شده است، و اگر نه اين نوع از غضب فى حدّ ذاته از جمله عبادات و حسنات است. به هر حال، غضب در اين صورت، مثل نماز فريضه است كه عجب و ريا به او ضم شده باشد و هرگاه فرض كنيم جواز ضم عجب و ريا را به عبادت، هر آينه اين نماز و اين غضب از جمله عبادات واجبه و صحيحه بىعيب خواهد بود.
پس منحصر شد مورد ادلّه – كه دلالت بر مذمت و حُرمت و شناعت غضب دارند – به شق اوّل از نوع دويم و غضب، و هو المطلوب.
و اين غضب، غير از غضب به معناى ششم و هفتم است؛ چرا كه اين از جمله افعال و مسبّب است، از غضب به معناى ششم و هفتم. و غضب به معناى ششم و هفتم، از جمله حالات عارضه آدمى و از مقوله انفعال و سبب حصول غضب به آن معناست. و آنچه از آيات و اخبار كه دلالت مىكند بر اين كه غضب از شيطان و رجز آن و جمره آن است، اختصاص به غضب به همين معنا دارد، و آنچه از اخبار كه دلالت دارد بر اينكه غضبْ فاسد مىسازد ايمان را، و بر اينكه غضب، كليد هر شرى است، نيز اختصاص به همين دارد؛ و اگرچه ممكن است نيز كه مراد از اينها غضب به همان معناى فعلى باشد.
خلاصه مطلب، اين است كه غضب به معناى ششم و هفتم، از جمله حالات شخص است و غير از غضب به معناى چهارم و پنجم و هشتم، كه از جمله افعال آن است؛ اگرچه ممكن است كه غضبِ حالى هم، نوع مذموم و نوع غير مذموم داشته باشد؛ وليكن ممكن نيست كه مثل غضبِ فعلى، حرام و واجب داشته باشد. پس آنچه دلالت بر حُرمت غضب و يا وجوب آن داشته باشد، اختصاص به غضب فعلى خواهد داشت و شامل غضبِ حالى نخواهد بود. وليكن آنچه كه دلالت بر مذمت غضب داشته باشد، اختصاص به غضب فعلى ندارد؛ همچنانكه فى حد ذاته اختصاص به غضب حالى نيز ندارد؛ چرا كه مذمّت، اعم است از حرمت. پس با هر يك از اين دو معناى غضب، جمع وى ممكن است؛ اگرچه به حسب ظاهر، اطلاق لفظ و استعمال آن دور نيست، كه اختصاص به يكى از اين دو داشته باشد؛ چنانچه اشاره شد.
و از اينجا هم معلوم مىشود كه نسبت غضب و اضافه آن به شيطان، صحيح و روا نيست، مگر غضبِ فعلى و حالى – كه در آدمى پيدا مىشود و مورد مذمت و شناعت و حُرمت مىگردد – كه صحيح و رواست نسبت و اضافه آن به آن.
فصل اول
در بيان معناى فرموده سيد انبيا – عليه و آله الف الف من التحية و الثناء – : «إن الغضب من الشيطان»(30) است. و مضمون ظاهر اين فقره شريفه اين است كه: به درستى كه غضب از شيطان است. و پرواضح است كه مراد از غضب در اين فقره شريفه، معناى اول از معانى – كه در فايده چهارم از براى غضب ذكر نموديم – نيست؛(31) زيرا كه با اينكه خلاف ظاهر لفظ است، قطعاً قطعى است كه نسبت اين معناى غضب به شيطان، صحيح نيست؛ چنانچه در فايده پنجم اشاره به آن شد، با اينكه مساعدت با فقرات ديگر از همين حديث شريف و غير آن، از اخبارى كه اشاره به آنها خواهد شد، هم ندارد.
نيز واضح است كه معناى دوم از معانى غضب، هم مراد نيست؛ زيرا كه با اينكه خلاف ظاهر لفظ است، مساعدت با ظاهر فقرات ديگر اين حديث و ساير احاديثى كه اشاره به آنها خواهد شد ندارد، با اين كه نسبت غضب به اين معنا به شيطان بىمعناست، مگر به تأويل بسيار دورى.
و معناى سيم از آن معانى هم مراد نيست؛ زيرا كه با اينكه خلاف ظاهر لفظ است و مساعدت هم با ساير فقرات ديگر اين حديث و ساير احاديثى كه اشاره به آنها خواهد شد ندارد، قطعى است كه نسبت دوزخ به شيطان دادن، صحيح نيست، بلكه باطل است، مگر به تأويل بسيار دورى.
و معناى چهارم از معانى هم مراد نيست؛ زيرا كه با اينكه خلاف ظاهر لفظ است و مساعدت هم با ظاهر فقرات ديگر اين حديث و غير آن ندارد ، قطعى است كه انتقام كشيدن را سه نوع متصور است: يكى ، واجب و ديگرى ، حرام و ديگرى، مباح – چنانچه در آخر فايده پنجم اشاره شد – و واضح است كه يك نوع از آن انتقام ، اضافه و نسبت آن به شيطان، صحيح است و دو نوع ديگر از آن، اضافه و نسبت آن به شيطان صحيح نيست؛ زيرا كه از شيطان نيست. پس چگونه اين معنا مراد خواهد بود؟
و از اينجا روشن و هويدا مىشود كه معناى پنجم و ششم از آن معانى نيز مراد نيست. پس ناچار مىبايد كه يا معناى هفتم و يا هشتم باشد.
و در صورتى كه مراد، معناى هشتم باشد ، معنا اين خواهد بود كه، خشم گرفتن به غير به ناحق و جوش آوردن خون از براى انتقام خواستن از شيطان است، با اين كه اين نسبت نيز صحيح نيست به سبب اين كه اين معنا از خود آدمى است؛ زيرا كه از جمله افعال آن است، مگر اينكه گفته شود كه مراد، در اين صورت از اين فقره، اين است كه غضبى كه از آدمى و از جمله افعال آن است، به سبب شيطان است. و اين معنا، اگرچه فى حد ذاته عيبى ندارد، وليكن شامل جميع انواع غضب نخواهد بود، بلكه اختصاص به يكى از آنها دارد و آن غضب محرّم است و بس؛ با اينكه حديثْ عموم دارد و تخصيص ْ بىوجه است. با اينكه خلاف ظاهر لفظ است و مساعدت هم با ظاهر فقرات ديگر اين حديث و غير آن ندارد.
پس ناچار مىبايد مراد، معناى هفتم باشد و ظاهر از حديث هم اين است، خصوصاً با ملاحظه اخبارى كه خواهد آمد؛ زيرا كه آنها نيز قرينه واضحه هستند بر اينكه مراد از غضب در اين فقره شريفه اين است. همين معناست. با اينكه بسيارى از آنچه در فايده اولى و غير آن اشاره نموديم به آنها نيز شهادت و دلالت بر اين مطلب دارند.
و مراد از شيطان در اين فقره شريفه ممكن است كه معناى اول از معانى شيطان باشد و بنابراين، معناى اين فقره شريفه اين است كه غضبى كه از جمله حالات آدمى است، فى الحقيقه از شيطان مشهور – كه ابليس باشد – سرزده است، اگر كلمه «من» در فقره شريفه را بيانيه دانيم. و هرگاه سببيه و تعليليه دانيم، معنا اين خواهد بود، كه اين غضب كه از شخصى بروز مىكند به سبب شيطان و به علت آن است. و اين معنا – اگر چه در ظاهر بىعيب است – وليكن پس از تأمل و تعمق تماميت آن، فرع اين است كه از براى اين شيطان وجودهاى بسيار جدا جدا و على حده قايل شويم.
و ممكن است نيز كه معناى دوم از معانى شيطان – كه در فايده دويم ذكر شد – مراد باشد؛ چنانچه از بعضى از آيات و اخبارى كه اشاره به آنها شد برمىآيد. و بنابراين،معناى فقره شريفه اين است كه اين غضب از شيطان ِمسمى به خناس است. و يا به علت آن است.
و ممكن است نيز كه معناى سيّم از معانى شيطان مراد باشد چنانچه از بسيارى از آيات و اخبارى كه اشاره به پاره از آنها شد برمىآيد و بنابراين معناى فقره شريفه اين است كه اين غضب از شيطانى است كه با شخص غضبناك و در آن است و با اينكه به علت آن است.
و ممكن است نيز كه معناى چهارم از معانى چهارم از معانى مراد باشد چنانكه آيات و اخبارى كه اشاره به پارهاى از آنها شد دلالت برآن دارد و بنابراين معناى اين فقره شريفه اين است كه اين غضب از نفس اماره موجود در شخص غضبناك و يا به علت آن است.
و ممكن است نيز كه معناى پنجم از معانى شيطان مراد باشد، چنانكه حديثى كه در باب معرفت عقل و جهل و خلق آنها و جنود و سپاه آنها وارد شده و ثقة الاسلام – عليه الرّحمه – در كتاب اصول كافى روايت كرده برمىآيد: زيرا كه از آن حديث مستفاد مىشود كه غضب از جنود و سپاه جهل است.(32) و بنابراين، معناى اين فقره شريفه، اين است كه غضب از جهل است.
و ممكن است نيز كه معناى ششم از معانى شيطان مراد باشد. بنابراين، معناى اين فقره شريفه اين است كه اين غضب از قوه واهمه و قوه خياليه است وليكن اين معنا بسيار دور است و خلاف ظاهر از حديث است و مساعدت هم با ظاهر فقره «خلق من النار» ندارد، بلكه مساعدت با ظاهر اخبارى كه خواهد آمد هم ندارد.
و ممكن است نيز كه مراد، معناى هفتم از معانى شيطان باشد و بنابراين معناى اين فقره شريفه اين است كه غضب از قوه غضبية و يا از قوه شيطانيه و يا از قوه شهويه به معناى اعم است و اين معنا اگرچه بهتر از معناى پيشى است وليكن اين هم دور و خلاف ظاهر فقره است و مساعدت هم با ظاهر اين فقرات ديگر اين حديث و غير آن ندارد.
به هر حال حمل كردن لفظ شيطان در اين فقره شريفه بر هر يك از اين دو معنا به حسب ظاهر به غايت، دور است: اگرچه ممكن است و معنا هم بىعيب است، وليكن حمل نمودن وى بر هر يك از معانى ديگر در ظاهر دور نيست، همچنان كه در باطن هيچ يك عيبى ندارند. بلكه دور نيست كه همه مراد باشند به اينكه بعضى از ظاهر فقره شريفه مراد بوده باشد و بعضى ديگر از باطن آن مراد بوده باشد.
پي نوشت :
28. سوره همزه، آيه 6 و 7.
29. بحارالأنوار، ج 91، ص 239؛ يا من سبقت رحمته غضبه.
30. همان، ج 70، ص 272.
31. در فايده چهارم ، هشت معنا براى غضب ياد شد.
32. الكافى، ج 1، ص 21.
منبع:www.hadith.net
/س