خانه » همه » مذهبی » شرح حديث «انا الله الذي لا اله الا انا …» (2)

شرح حديث «انا الله الذي لا اله الا انا …» (2)

شرح حديث «انا الله الذي لا اله الا انا …» (2)

چهارم : مذهب قاضى باقلانى [9] است كه يكى از سنيان است و او مى‏گويد كه اصل ذات افعال از جناب الهى است ; اما نسبت ‏به بندگان يا طاعت است ‏يا معصيت ، مثلا مى‏گويند كه نماز كردن و قمار باختن ، هر دو شريك‏اند در اينكه حركتى و كارى‏اند ; اما يكى نماز كردن است و ديگرى قمار باختن و اصل حركت‏به قدرت خداست ، و ليكن صفت آن به قدرت بنده است .

fc6fc9c2 f75c 48f8 9077 348ef1de5d4d - شرح حديث «انا الله الذي لا اله الا انا ...» (2)
0002381 - شرح حديث «انا الله الذي لا اله الا انا ...» (2)
شرح حديث «انا الله الذي لا اله الا انا …» (2)

نویسنده : علي فرخ

چهارم : مذهب قاضى باقلانى [9] است كه يكى از سنيان است و او مى‏گويد كه اصل ذات افعال از جناب الهى است ; اما نسبت ‏به بندگان يا طاعت است ‏يا معصيت ، مثلا مى‏گويند كه نماز كردن و قمار باختن ، هر دو شريك‏اند در اينكه حركتى و كارى‏اند ; اما يكى نماز كردن است و ديگرى قمار باختن و اصل حركت‏به قدرت خداست ، و ليكن صفت آن به قدرت بنده است .
و بطلان اين مذهب نيز عقلا و نقلا بر نهجى است كه مذكور شد و اين مذهب ، بى كم و زياد با مذهب جهيميه ، جبريه و اشعريه ، يكى است ; براى اينكه اصل افعال را از خدا مى‏دانند و به اضافه به بنده با وجود اينكه معتقد آن‏اند كه بنده ، في الحقيقه فعلى نكرده ، مى‏گويند طاعت‏يا معصيت است .
پنجم : مذهب ابو اسحاق[10] است و او مدعى است كه خدا و بنده را در كارها از خير و شر ، دو قدرت است . كه هر دو اثر در آنها مى‏كنند ; مثلا مى‏گويند كه قدرت خداى عزوجل با قدرت شراب خوار با هم برآمده ، يكى شدند و شراب را بدين شراب خوار آورده از گلوى او فرو بردند و اين مذهب نيز با مذاهب سابقه ، يكى است كه به عبارت ديگر ايراد شده‏است . براى اينكه مى‏گويند معصيت را قدرت خداى تعالى شريك شد با قدرت گناهكار تا به عمل آمد و اگر نه ، گناهكار ، گناه نمى‏توانست كرد . پس در اين صورت خداى تعالى ، فى الحقيقه گناه را معمول كرده و با وجود اين ، عقاب مى‏نمايد بنده را بر فعلى كه خود نموده و بطلان اين نيز از ادله بطلان مذاهب سابقه ، معلوم مى‏شود .
ششم : مذهب معتزله است و اكثر ايشان مى‏گويند كه بنده در كارى كه مى‏كند، نهايت استقلال دارد و خدا را در افعال او هيچ قسم ، دخل نيست و طاعت و ترك معصيت كه مى‏كند ، به هيچ وجه ، توفيق و نگهدارى و مشيت و قضا و قدر الهى را در آن ، دخلى نيست و معصيتى هم كه مى‏كند ، به مشيت و خذلان خدا نيست تا اينكه بعضى از معتزله گفته‏اند كه عين كار بنده ، مقدور خدا نيست و بعضى گفته‏اند: مثل فعل بنده ، غير مقدور خداست; و بالجمله ، اين طايفه ، معتزله را مفوضه گويند ، براى اينكه معتقد اين طايفه آن است كه حق تعالى ، كار هر كس را به خودش واگذاشته و هركس در هر كارى كه مى‏كند ، مستقل است‏به حيثيتى كه در طاعت ، محتاج به توفيق و عصمت‏خدا نيست و در معصيت و نافرمانى ، خواهش بنده بر خواهش الهى زورآور مى‏شود و به هيچ وجه خذلان خدا را در آن ، دخل نيست .
على بن ابراهيم در تفسير خود ، نقل كرده كه معتزله مى‏گويند بنده ، خالق فعل خود است و خدا را در آن دخلى نيست ; بلكه آنچه خدا خواهد ، نمى‏شود و آنچه ابليس خواهد ، مى‏شود.[11]
سخافت و ناخوشى اين مذهب نيز عقلا ظاهر است ، براى اينكه [اين] طايفه ، سلب قدرت از جناب الهى – جل ذكره الاعلى – مى‏نمايند و بنده ضعيف را در توانايى بر امور عظيمه ، مستقل مى‏دانند و رفع احتياج در اقدام به طاعات از پروردگار عالميان مى‏كنند و هر عقلى ، حكم بر بطلان اين مذهب مى‏نمايد و در آيات قرآنى و احاديث متواتره ، خلاف اين واقع است .
حق تعالى مى‏فرمايد:
«ولو شاء ربك لآمن من في الارض كلهم جميعا افانت تكره الناس حتى يكونوا مؤمنين وما كان لنفس ان تؤمن الا باذن الله ويجعل الرجس على الذين لا يعقلون‏»[12]
يعنى اگر پروردگار تو مى‏خواست ، هر آينه ايمان مى‏آورد ، هركه در زمين است ، به تمامى ; يعنى اگر خدا مى‏خواست ، مجبور مى‏كرد همه مردم را به ايمان . پس تو به ناخوشى مى‏دارى مردم را تا آنكه نگردند مؤمنان . و نمى‏باشد براى احدى اينكه ايمان بياورد ، مگر به اذن خدا ، و مى‏گرداند خدا پليدى را بر آن كسانى كه درك اين معنا نمى‏نمايند .
در حديث وارد شده كه مامون به حضرت امام رضا عليه السلام گفت كه يابن رسول الله! قول بارى تعالى كه فرمود: «ولو شاء ربك لآمن من في الارض‏» الى قوله تعالى: «الا باذن الله‏» چه معنى دارد .
پس حضرت – سلام الله تعالى عليه – فرمود:
«حديث كرد مرا پدرم از پدران خود از حضرت امير المؤمنين – صلوات الله تعالى عليهم – كه گفت: به درستى كه مسلمانان گفتند به حضرت پيغمبر – صلى الله عليه و آله – كه: اى رسول خدا ! اگر اكراه نمايى به كسانى كه قدرت رسانيده به ايشان از مردم بر اسلام ، به اين معنا كه ايشان را به جبر به اسلام وادارى ، هر آينه ‏زياد مى‏شدى عدد ما و توانايى به ‏هم‏ مى‏رسانديم بر دشمنان خود . پس حضرت – صلوات الله عليه و آله – مضمون اين را فرمودند كه: «نيستم كه آنچه خداى به من نفرموده ، چنان كنم‏» . پس حضرت بارى تعالى، نازل كرد كه: اى محمد! اگر مى‏خواست پروردگار تو ، هر آينه ايمان مى‏آورد هر كه در زمين است ، به عنوان الجاء و اضطرار در دنيا ; همچنان كه ايمان مى‏آورد در وقت ناخوشى ديدن در آخرت و اگر اين با ايشان سلوك مى‏نمودم ، مستحق نبودند از من ثوابى را، وليكن من اراده كرده‏ام از ايشان اينكه ايمان بياورند ، در حالت اختيار، نه از روى اضطرار ، تا اينكه مستحق شوند از من زلفى و كرامت و هميشگى ماندن در بهشت ‏خلد را . آيا پس تو به اكراه مى‏دارى مردم را تا اينكه بگردند مؤمنان ؟
و اما قول بارى تعالى: «وما كان لنفس ان تؤمن الا باذن الله‏» . پس نيست ‏بر سبيل حرام داشتن ايمان بر او ; وليكن به اين معناست كه نيست ‏براى نفس اينكه ايمان بياورد ، مگر به اذن خدا ، و اذن خدا ، امر اوست – جل ذكره – و اين نبوده كه نفس متكلف و متعبد باشد و الجا و اضطرار الهى ، نفس به ايمان در وقت زوال تكيلف و تعبد مى‏باشد .
پس مامون گفت: فرجك الله عنك فرجت.[13]
از فحواى اين آيه و حديث و از بسيارى از آيات و احاديث كه برخى از آنها در طى تحقيق مذهب حق – ان شاء الله تعالى – ايراد مى‏شود ، معلوم مى‏گردد كه در ايمان و طاعات ، توفيق و در كفر و معصيت ، خذلان الهى مى‏باشد .
و بعضى ديگر مى‏گويند كه خداى تعالى در بنده ، خير و شرى اراده ننموده و قضا و قدرى نفرموده‏است و از جمله آنچه در آيات قرآنى بر ابطال اين قول دلالت دارد ، قول خداى تعالى:
«واذا اردنا ان نهلك قرية امرنا مترفيها ففسقوا فيها»[14]
يعنى هرگاه اراده نموديم كه هلاك كنيم مردم دهى را به اين معنا كه در معاصى اصرار مى‏نمودند و عدل ، تقاضاى هلاك ايشان مى‏كرد ، امر فرموديم مردم آن قريه را . پس فسق كردند در او ، به اين معنا كه خذلان نموديم تا به خواهش و اختيار خود ، فسق نمودند تا اينكه بيشتر مستوجب غضب شوند .
از اين آيه و بسيارى از آيات و احاديث ، بطلان مذهب مذكور ، ظاهر است و بالجمله اين طايفه را قدريه مى‏نامند ، براى اينكه نفى قدر از جناب كبريايى – جل ذكره الاعلى – مى‏نمايند و ظاهرش اينكه جميع فرق مذكوره را حديث «القدرية مجوس هذه الامة‏»[15]
براى اينكه هر يك به جهتى دخل در كيفيت افعال نموده ، بعضى سلب قدرت از جناب بارى – جل ذكره – باشد و بعضى تفويض قدرت تامه به عباد نموده و در هريك از اينها به قضا و قدر الهى ، اسناد غير آنچه خدا قرار داده مى‏شود .
مذهب هفتم : امر بين الامرين است[16] و اين مذهب حق است كه قاطبه تابعين ائمه اثنى عشر – صلوات الله عليهم اجمعين – معتقد آن‏اند و تحقيق مقال ، آن است كه مى‏گويند: عباد را در اعمال حسنه به مشيت و توفيق و در افعال سيئه به قضا و خذلان الهى ، اختيار است ، نه اين است كه جناب الهى – جل ذكره الاعلى – بدون اختيار ، عباد را مجبور بر امرى نمود يا خود در دست ديگرى كارى جارى ساخته باشد كه جبر لازم آيد ، و نه اينكه اختيار ، مطلقا به عباد واگذاشته باشد و آنچه از خير و شر از ايشان صادر شود ، او را در آن اختيار نباشد ، تا نفى قدرت از جناب الهى و تفويض مطلق امور به عباد باشد و تقرير اين مدعا به طريقى كه نزديك فهم باشد ، آن است كه حضرت فاعل مختار حقيقت الامر ، جميع جن و انس را براى بندگى آفريده و از كمال رافت و حمت‏به ازاى آن ، بهشت را ايجاد فرموده و از محض انصاف و عدالت ، براى جزاى نافرمانى ، دوزخ را خلق نموده و تمامى افراد ثقلين را امر به عبادت و نهى از معصيت نموده‏است. هركسى كه طاعت مى‏كند ، به اختيار خود و توفيق خدا مى‏كند و هركه معصيت مى‏نمايد ، به اختيار خود و خذلان خدا مى‏نمايد و فرق در ميان اين سخن و مدعيات فرق مذكوره ، بسيار است . اگر گفته شود كه هرگاه طاعت و معصيت‏به توفيق و خذلان باشد ، جبر لازم مى‏آيد . جواب گفته مى‏شود كه توفيق و خذلان ، علت مستقله براى تمشيت امور نيستند و ماحصل كلام جبريه ، آن است كه در افعال ، بنده را مطلقا اختيار نيست‏يا در قدرت با خدا شريك است و نيز از تفصيلى كه در احاديث آينده شده ، فرق در ميان اين اقوال ، ظاهر مى‏شود .
اگر گويند كه چه فرق است در ميانه شركت در قدرت و توفيق و خذلان ، جواب گفته مى‏شود: مثلا هرگاه كسى شخصى را ببيند معصيتى مى‏نمايد و او را نهى از آن معصيت نمايد و آن عاصى ، متنبه نشود و آن ناهى ، ترك نهى و منع نمايد ، آيا آن ناهى كسى است كه عاصى را امر به عصيان نموده‏باشد يا مشاركت در معصيت او نموده‏است[17] و مدعا از توفيق و خذلانى كه گفته مى‏شود ، همين معناست . فرق در ميان اين دو مذهب بسيار است و در كتاب «احتجاج‏» شيخ طبرسى از حضرت امير المؤمنين – صلوات الله عليه – روايت نموده كه حضرت – سلام الله تعالى عليه – فرمود كه مگوييد كه واگذارد خداى تعالى عباد را به خودشان ، پس سست‏بگيريد امر الهى را و مگوييد واداشت مردم را بر امور . خدا را مستند به ظلم مكنيد ; و ليكن گوييد كه خير به توفيق خدا و شر به خذلان خداست و همه ، سابق در علم خداست.[18]
و در كتاب «معاني الاخبار» ابن بابويه ، حديث طويلى از عبدالله بن فضل هاشمى روايت كرده و آنچه از آن حديث موضع حاجت است ، اين است كه گفت: پس عرض كردم كه قول بارى تعالى: «وما توفيقي الا بالله‏»[19] و قول او – جل ذكره الاعلى –
«ان ينصركم الله فلا غالب لكم وان يخذلكم فمن ذا الذي ينصركم من بعده‏»[20]
فرموده: هرگاه بكند بنده آنچه را خداى عزوجل ، امر نموده به آن از اطاعت ، «كان فعله وفقا لامر الله: مى‏باشد فعل او موافق امر الهى ، و بنده به اين ناميده مى‏شود موفق . و هرگاه اراده كند بنده كه داخل شود در چيزى از معاصى [و حائل شد] خداى تعالى ميان او وميان آن معصيت ، پس ترك كرد بنده آن معصيت را مى‏باشد . ترك او آن معصيت را به توفيق خدا و وقتى كه «خلى بينه وبين تلك المعصية: حائل نشد ميان او و ميان آن معصيت ، تا اينكه بنده مرتكب آن معصيت‏شد ، به تحقيق كه خذلان كرده او را خداى تعالى و يارى ننموده او را و توفيقش نداده.[21]
و در كتاب مذكور ، حبيب سجستانى از حضرت امام محمد باقر عليه السلام روايت كرده كه حضرت فرمودند: «به درستى كه در تورات مكتوب است كه ‏اى موسى! به درستى كه من خلق كردم تو را ، و برگزيدم تو را ، و قوت دادم تو را ، و امر نمودم تو را به طاعت‏ خودم ، و نهى كردم تو را از معصيت‏ خودم . پس اگر طاعت من كردى ، اعانت نمودم تو را بر طاعت ‏خودم ، و اگر معصيت من نمودى ، اعانت نكردم تو را بر معصيت ‏خودم . اى موسى! مراست منت ‏بر تو در طاعت تو مرا و مراست ‏حجت ‏بر تو در معصيت تو مرا »[22]
و صاحب كتاب «توحيد» رضى الله عنه به سند خود از حضرت اميرالمؤمنين – عليه الصلاة والسلام – روايت نموده كه: داخل شد شخصى از اهل عراق به خدمت ‏حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام پس گفت: خبر ده مرا از خروج به اهل شام ، آيا به قضاى بود از جانب خداى تعالى و يا به قدر ؟ پس حضرت عليه السلام فرمود: «يا شيخ! به خدا قسم ، بالا نرفتيد بلندى را و پايين نيامديد پستى را مگر به قضاى از خداى تعالى و به قدر» . پس شيخ گفت: «نزد خداى تعالى، محبوس شده رنج من و مرا هيچ اجرى نخواهد بود ؟ » . حضرت عليه السلام فرمود كه: به تحقيق ، عظيم گردانيده‏است اجر شما را در رفتن و آمدن شما كه به اراده خود رفتيد و اطاعت امام خود نموديد و در اين رفتن ، مجبور نبوديد .
شيخ گفت: «چگونه مجبور نبوديم و حال آنكه قضا و قدر ما را برد ؟» پس حضرت عليه السلام فرمود: «مهلا يا شيخ! مگر تو گمان مى‏نموده باشى قضاى حتم و قدر لازم را ؟ هرگاه چنين مى‏بود ، هر آينه باطل مى‏شد ثواب و عقاب و امر و نهى و زجر ، و ساقط مى‏شد معنى وعد و وعيد و نمى‏بود براى بدكار ، لائميت و نه براى نيكوكار ، محمدت و هر آينه مى‏بود نيكوكار ، اولى به لائميت از بدكار و بدكار ، اولى به احسان از نيكوكار . اين نوع ، مقاله بت پرستان و خصمهاى رحمان و قدريه اين امت و مجوسان است . اى شيخ! به درستى كه خداى تعالى، تكليف [كرد] تخييرا و نهى فرمود تحذيرا و داد بر اندكى بسيارى را . نافرمانى كرده نشد ، در حالى كه مغلوب باشد و اطاعت كرده نشد ، در حالى كه به كراهت مردم را به طاعت دارد و نيافريد آسمانها و زمين و ما بينهما را باطل «ذلك ظن الذين كفرو فويل للذين كفروا من النار»[23]
پس شيخ نهوض نمود ، در حالى كه مى‏گفت:
انت الامام الذي نرجو بطاعته
يوم الجزاء من الرحمن غفرانا
اوضحت من ديننا ما كان ملتبسا
جزاك ربك عنا خير احسانا
تا آخر ابيات (24) .
و اين حديث از ابن عباس نيز روايت‏شده و شيخ طبرسى رحمه الله روايت نموده از على بن محمد عسكرى و در بعضى از سير و تواريخ نيز روايت‏شده كه آن مرد گفت: «پس چيست قضا و قدرى كه ذكر فرمودى ؟» حضرت عليه السلام فرمود كه:
«امر به طاعت و نهى از معصيت و تمكين از فعل حسنه و معونت‏به نزديكى به سوى او و خذلان براى كسى كه نافرمانى او كرده و وعد و وعيد . همين است قضاى خداى تعالى در افعال ما و قدر او براى اعمال ما»
پس شيخ گفت: فرجك الله كه فرج دادى مرا يا امير المؤمنين![24]
و خوب تشبيه نموده‏اند حكايت افعال عباد و روابط آنها را به جناب كبريايى الهى ; شخصى كه بازى را تربيت مى‏كند و به طليه عادت مى‏دهد ، وقتى كه آن باز را پرانيد ، ظاهر است كه قدرت پرواز دارد . وقتى كه باز عود به طليه مى‏نمايد ، آيا به اختيار خود نبوده يا ملجا به آن بوده است و نيز ظاهر است كه آمدن به طليه به عنوان الجا و اضطرار نيست ; بلكه به اختيار خود است . نهايت آنچه در رسانيدن آن باز شده و او را معتاد و مانوس به آن طليه كرده ، في الجمله نه به عنوان اضطرار ، بلكه به عنوان اختيار مدخلى در عود باز به طليه دارد و في الجمله نموده و نمونه از نسبت افعال عباد و ربط آنها به آن جناب بارى – جل ذكره الاعلى – از تصوير اين معانى ، تصور و توهم مى‏توان كرد و بحمد الله تعالى، بعد از تعقل و ادراك مراتب مذكوره ، ارباب انصاف را مجال ريبى در مذهب حق نمى‏تواند بود ; چه ، جاى آنكه تتبع اخبار و احاديث متداوله در ميان شيعه و مطالعه كتب مبسوطه فضلاى طايفه حقه كرده شود و چون از تمهيد مقدمات مذكوره ، حقيقت مذهب حق و بطلان رويت ‏باطله معلوم شود . حال به عرض مى‏رساند كه معنى حديث مذكور ، اين است كه حق تعالى – جلت آلائه – مى‏فرمايد كه: «خلق كردم خير را و جارى كردم آن را در دست هركه دوست داشتم او را» ، به اين معنى كه توفيق دادم تا اين خير در دست او جارى شود و اين ، همان تفسيرى است كه حق تعالى مى‏فرمايد كه:
«فاما من اعطى واتّقى وصدّق بالحسنى فسنيسّره لليسرى‏»[25]
و اين دوست داشتنى هم كه حق – سبحانه و تعالى – فرموده كه: «خير را در دست هركس كه دوست داشتم ، جارى نموده‏ام‏» ، دوست داشتنى نيست كه بدون سابقه از عبادت و تقوا بوده باشد و بعد از آنكه عبادت و تقوا باعث محبت‏خدايى شود ، در اين صورت ، اگر تيسير و توفيق شود ، اجر و اعطايى است مولد استحقاق اجور و عطاياى ديگر شود و معنى فقره دويم حديث ، آن است كه: «خلق كردم شر را و جارى كردم آن را در دست هركه دشمن داشتم او را» ، به اين معنى كه خذلان او نمودم و سبب قدرت از او نكرده و او را بر ترك آن ملجا نداشتم تا به اختيار ، آن فعل از او صادر شد و اين ، باز همان تيسيرى است كه خداى تعالى مى‏فرمايد كه:
« واما من بخل واستغنى وكذب بالحسنى فسنيسره للعسرى‏»[26]
و اين دشمن داشتنى كه خداى تعالى مى‏فرمايد به شرح مذكور ، دشمن داشتنى نيست كه بدون سابقه از معاصى و خطا باشد و بعد از آنكه معاصى باعث ‏بغضى از جناب الهى شود ، اگر تيسير ، يعنى خذلان كرده شود تا معصيت را عاصى به اختيار خود نمايد ، حكم معاقبه و نكال مى‏دارد كه موجب و مولد استحقاق معاقبات ديگر شود.[27] اگر چه حديث مذكور را به چند معنى ديگر كه آسان‏تر باشد ، تفسير مى‏توان كرد ; اما براى ابان و آشكارا شدن كلمه حقه به همين معنا كه به حسب ظاهر مشكل مى‏نمود ، على سبيل الاستعجال به طريقه حسنى صورت ارتسام پذيرفت ، والحمد لله رب العالمين .

پي نوشت :

[9] . ابوبكر محمد بن الطيب بن محمد بن جعفر (338 – 403ق) از بزرگان علماى كلام اشاعره است . او در بصره متولد گرديد و در بغداد زندگى كرد و در همان جا از دنيا رفت و از جمله مصنفاتش: «الانصاف‏» ، «اعجاز القرآن‏» ، «دقائق الكلام‏» و «كشف اسرار باطنيه‏» است (همان ، ج 6 ، ص 176) .
[10] . براى شناخت مذهب وى رجوع شود به: كشف المراد ، الحلى ، ص 240 ; قواعد العقائد ، خواجه نصيرالدين طوسى ، ص 75 . ابو اسحاق ابراهيم بن محمد بن ابراهيم بن مهران الاسفراينى ، ملقب به ركن الدين فقيه شافعى و متكلم اصولى بوده‏است . مردم نيشابور از او كلام و اصول فرا گرفته‏اند و مردم عراق و خراسان به علم او اعتراف دارند و از جمله مصنفاتش «الجامع الجلى في اصول الدين والرد على الملحدين‏» در پنج جلد است . او در عاشوراى سال 418ق ، از دنيا رفت و در اسفراين دفن شد . (وفيات الاعيان ، ابن خلكان ، ج 1 ، ص 28 ; سير اعلام النبلاء ، شمس الدين الذهبى ، ج 17 ، ص 353) .
[11]. تفسير القمى ، مؤسسة دار الكتاب للطباعة والنشر ، ج‏1 ، ص 23 .
[12] . سوره يونس ، آيه 100 .
[13] . الاحتجاج، امين الاسلام طبرسى ، ص 412 – 413 . در «احتجاج‏» ، عبارت آخر حديث ، چنين آمده: «فرجت عنى فرج الله عنك‏» .
[14] . سوره اسراء ، آيه 16 .
[15] . دستور معالم الحكم ، محمد بن سلامة القضاعى ، ص 109 . مفهوم اين روايت‏به مضمونهاى مختلف در كتب روايى صادر شده كه ذيلا يك نمونه آورده مى‏شود: «قال: فسئلا عليهما السلام «… هل بين الجبر والقدر منزلة ثالثة ؟» قالا: نعم ، اوسع مما بين السماء والارض‏» . عن ابي عبدالله عليه السلام قال: «لا جبر ولا تفويض ولكن امر بين الامرين قال قلت: وما امر بين امرين ؟ قال: مثل ذلك رجل رايته …» .
[16] . الكافى ، ج 1 ، ص 221 و 224 . (باب الجبر و القدر) .
[17] . همان ، ص 124 (كتاب التوحيد ، باب الجبر والقدر حديث 13) .
[18]. الاحتجاج، ص 206 .
[19] . سوره هود ، آيه 88 .
[20] . سوره آل عمران ، آيه 160 .
[21] . معانى الاخبار، ص 20 ، معنى الهدى والضلال والتوفيق والخذلان من الله تبارك وتعالى .
[22] . اين حديث در معانى الاخبار يافت نشد . ولى در توحيد صدوق ، ص 406 ذكر شده‏است .
[23] . سوره ص ، آيه 27 .
[24] . توحيد صدوق ، ص 380 .
[25] . الاحتجاج، طبرسى ، ص 208 و 209 .
[26] . سوره ليل ، آيه 5 – 7: «پس هر كس كه در زندگى دهش داشت و تقوا داشت و روز قيامت را تصديق نمود ، پس به زودى ما كار او را آسان مى‏كنيم‏» .
[27] . سوره ليل ، آيه 8 – 10: و اما هر كه بخل ورزد و راه خلاف تقوى بپيمايد و تكذيب حقايت قيامت نمايد ، پس به زودى كار را بر او مشكل سازيم .

منبع: ميراث حديث شيعه> شماره 3

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد