طلسمات

خانه » همه » مذهبی » شرط قرآنی شدن جامعه اسلامی

شرط قرآنی شدن جامعه اسلامی

قرآن كريم، اعجاز جاويدان حضرت ختمي نبوت(صلی الله علیه و آله) و راهنماي كامل و جامع هدايت بشريت به مسير صلاح و فلاح است؛ از اين رو فرهنگ قرآني مورد توجه و عنايت جامعه جهاني أعم از مسلمان و غيرمسلمان مي باشد.

از ماه مبارك رمضان نيز در تعابير روايي به عنوان (بهار قرآن) ياد شده تا ميهمانان حضرت سبحان در ضيافت بندگي، انس و همنشيني با كتاب خدا را بيش از پيش تجربه نمايند.
اكنون با گذشت بخشي از ماه ميهماني خدا، مرور فرهنگ و ادبيات قرآن كريم و ضرورت رويكرد قرآني جامعه در بيان شيرين و حكيمانه مفسر قرآن استاد علامه حضرت آيت الله جوادي آملي (مدظله) براي ضيوف الرحمن هديه اي گرانبها و تحفه اي والا مي باشد كه اينك آن را باهم ازنظر مي گذرانيم.
قرآن كريم هم كتاب هاي انبياي گذشته را تصديق مي كند: مصدقا لما بين يديه (آل عمران/3)؛ هم هيمنه، سيطره، سلطنت و ولايت بر آنها دارد. و مهيمنا عليه(1)، اين اصل اول. امتي امت قرآني است كه بتواند مهيمن بر أمم باشد؛ زيرا اگر كتاب ما مهيمن بر كتاب هاي ديگران است و هر امتي به اندازه كتاب آسماني اش رشد مي كند؛ ما هم بايد برابر با هيمنه قرآني مهيمن باشيم.
امام سجاد(علیه السلام) در صحيفه سجاديه كه به عنوان دعاي ختم قرآن است، قرآن را مهيمن بر كتاب هاي آسماني مي داند و اين جمله را از خود قرآن كريم گرفته است. به خدا عرض مي كند: پروردگارا! تو آن توفيق را دادي ما كتابي را فرابگيريم و تلاوت كنيم كه مهيمن بر كتاب هاي ديگر است و اگر هر امتي به اندازه كتاب آسماني خود ترقي مي كند، امت اسلامي هم الا و لابد بايد مهيمن بر همه امم باشد.

 

نيل به وحدت محلي، منطقه اي و بين المللي در پرتو قرآن

زبان مشترك همه ما، اين 7ميليارد بشري كه روي زمين زندگي مي كنيم محتواي قرآن است، نه ادبيات قرآن! و زبان مشترك ما مسلمانهاي عالم هم محتواي قرآن است، هم ادبيات قرآن. وقتي ما مي توانيم داعيه وحدت اسلامي داشته باشيم در قدم اول و داعيه وحدت جهانشمولي داشته باشيم در سطح بين الملل در قدم دوم، كه در خدمت قرآن كريم باشيم. اگر قرآن ما را به سه وحدت دعوت مي كند، سه تا راه هم به ما نشان مي دهد.
ما را به وحدت «محلي» دعوت مي كند كه در داخله حوزه خودمان باهم اختلاف نكنيم. ما را به وحدت «منطقه اي» فرامي خواند كه با موحدان عالم، با اهل كتاب، با يهودي ها [نه اسرائيلي و صهيونيست]؛ با يهودي ها، با مسيحي ها كه اهل كتابند وحدت منطقه اي داشته باشيم. ما را دعوت مي كند با انسان ها؛ آنها كه انسانند، نه كالأنعام بل هم اضل(2)؛ وحدت بين المللي داشته باشيم. بالأخره ما در اين جهان داريم زندگي مي كنيم؛ روابط بين المللي ما با كشورهاي كفر كم نيست! اين روابط را بايد در سايه قرآن كريم تنظيم بكنيم.
پس رابطه داخله مسلمان ها به نام وحدت محلي، داخله منطقه اي با موحدان عالم و در سطح جهان با همه انسان ها برابر آنچه كه در سوره مباركه ممتحنه، آيه 8 آمده است كه: كفاري كه كاري با شما ندارند، با زندگي مسالمت آميز شما درگير نيستند؛ لا ينهاكم الله عن الذين لم يقاتلوكم… ان تبروهم و تقسطوا اليهم ان الله يحب المقسطين. اين 3 وحدت را هيچ چيز تأمين نمي كند، مگر «قرآن كريم»!! بنابراين ما يك وقتي مي توانيم در اين 3عرصه، زندگي با موفقيت داشته باشيم كه در خدمت قرآن كريم باشيم.

 

هدف قرآن كريم؛ تربيت جامعه وزين و قدرتمند

قرآن كريم به ما آئين زندگي را آموخت. فرمود: در صحنه هاي جنگ كه وجود مبارك رسول گرامي(ص) مسئول اين كار است: جاهد الكفار و المنافقين و اغلظ عليهم(3) و مانند آن. اما در غيرحالت جنگ به ما دستور داد شما آن قدر مستحكم و ستبر باشيد كه هيچ كشوري در شما طمع نكند. فرمود: وليجدوا فيكم غلظه(4). اين «وليجدوا فيكم غلظه» غير از واغلظ عليهم است! اين امر راتب است، يعني آنها بايد در شما ستبري احساس كنند كه به سراغ شما نيايند. يعني شما مثل سلسله جبال البرز بايد ستبر باشيد، كسي طمع نكند! به خاكتان، به خونتان، به مليت تان، به شرفتان، به اقتصادتان، به حيثيت تان كسي طمع نكند! هيچ كس طمع نمي كند كه برود به جنگ قله دماوند يا به سلسله زاگرس حمله كند؛ چون فايده ندارد!! فرمود: آن قدر قوي باشيد كه ديگران حتماً بيابند كه شما ستبريد.
حالا راهش چيست؟ چگونه يك ملتي طوري مي شود كه ساير ملل احساس مي كنند نمي شود به جنگ اينها آمد! چه چيزي باعث مي شود كه ديگر ملل احساس بكنند و بيابند كه ما نفوذناپذيريم؟ اين كتاب انسان را به اين صورت درمي آورد.

 

سهولت و وزانت قرآن كريم

فرمود: ما يك كتابي فرستاديم كه هم فطرت پذير است: لقد يسرنا القرآن للذكر فهل من مدكر(5). آسان است، دلپذير است. چيزي كه دلپذير است، فطرت پذير است؛ تحميلي نيست! اما بسيار وزين است: انا سنلقي عليك فولا ثقيلا(6)؛ قولي است محتوادار. ما هم، خوب حرف زديم، هم، حرف خوب زديم. خوب حرف زديم؛ روان، شفاف، نور، تبيان، قابل فهم. حرف خوب زديم: سنلقي قولا ثقيلا. قول مبرهن، قول متقن، قول بنيان مرصوص، قول ثقيل است. سنگين نيست، اما وزين است؛ سبك نيست، ولي آسان است.
بايد بين اينها تفكيك كرد كه ثقل، غير از سنگيني است، وزين بودن غير از سنگيني است، آسان بودن غير از سستي است. فرمود: ما حرف سست نزديم؛ اما دلپذير است، آسان است. هيچ كس نمي تواند بگويد فهم قرآن، عمل به قرآن، حشر با قرآن براي من سخت است.
اگر اين امور اربعه تامين شد كه سنگين نيست، ولي با محتواست؛ سست نيست، ولي آسان است؛ ما هم بايد بفهميم و هم بايد بفهمانيم. اگر اين قول ثقيل است، يعني وزين است، يعني بنيان مرصوص است؛ هم افراد ما را به جائي مي رساند كه مصداق لاتحركه العواصف(7) خواهد بود، هم جامعه ما را به جائي مي رساند كه مصداق و ليجدوا فيكم غلظه باشند. افراد سست ضعيف، جامعه و ليجدوا فيكم غلظه نمي سازد! بنابراين اگر در تعبيرات روايي ما آمده كه چيزي مومن را نمي لرزاند؛ نه رو ميزي، نه زير ميزي، نه رانت خواري، نه دعوت، نه تهديد، نه ترغيب و مانند آن؛ براي اين است كه يك قول ثقيلي همراه اوست. اين وزنه پيدا كرده، آدم وزيني شده، آدم محترمي شده.
محترم به كي مي گويند؟ به كسي كه داراي حرم باشد. كسي كه حرم ندارد، آدم از او حريم نمي گيرد كه محترم نيست! به كي مي گويند محترم و داراي حرم؟ آن كه داراي قول ثقيل باشد. اگر افراد ما به اين جايگاه بار يافتند، مي شوند لاتحركه العواصف؛ همين افراد، جامعه را ساختند، مي شود و ليجدوا فيكم غلظه. قهراً چنين امتي مي شود (مهيمن). ديگران به او محتاجند، او به ديگران محتاج نيست. حالا اگر يك كسي مهيمن شد، مگر ستم مي كند؟! مهيمن شد، يعني با ستم مبارزه مي كند، زير سلطه نمي رود، ديگران به او نيازمندند، او از ديگران بي نياز است و مانند آن.

 

بهره گيري قرآن از مثل براي تفهيم معارف عميق

اگر اينچنين شد، ما صاحب قول ثقيليم. اين معنا را قرآن كريم با مثلها مشخص كرده. ما هيچ مطلبي در قرآن نداريم كه افراد ساده از فهمش عاجز باشند، اين يك. اما آياتي در قرآن كريم است كه حكما در آن مانده اند، اين دو. جمع بين اينها اين است كه: آن آيه اگر بخواهد به تنهائي معنا بشود، با برهان معنا بشود؛ بسياري از صاحب نظران را متزلزل مي كند. همان معنا به وسيله مثل، قصه، داستان، شرح ماجرا ترقيق مي شود، تلطيف مي شود، تنزل پيدا مي كند و قابل فهم مي شود براي همه. كمتر كسي است كه اين قياس استثنائي برهان تمانع سوره مباركه انبياء را بفهمد! ما ديديم بسياري از حكماء در تحرير. لو كان فيهما الهه الا الله لفسدتا(8) مشكل پيدا كردند، بسياري از متكلمان با مشكل روبه رو شدند؛ برخي از حكماء هم با مشكل روبه رو شدند. اين برهان تمانع را به برهان تبارد علتين برگرداندند كه سخني است باطل!
اما همين معنا را ذات اقدس اله به صورت يك مثل و داستان تعريف مي كند: ضرب الله مثلا رجلا فيه شركاء متشاكسون(9). فرمود: اگر كسي يك غلامي داشته باشد، دو تا مولاي ناسازگار داشته باشد، وضع اين غلام سامان ندارد؛ براي اينكه اين يك چيزي امر مي كند، آن يك چيزي نهي مي كند، اوضاع اين سامان نمي پذيردو مانند آن. جهان را اگر دو خدا بخواهند اداره كنند هم همين طور مي شود.
اينها آمدند، گفتند كه هر دو تا خدا كه غرضي و مرضي ندارند، واقع برايشان معلوم است، علي ما هو الواقع عالم را اداره مي كنند، مگر چه مي شود؟! اينها خيال كردند دو تا خدا دو تا پيغمبر است كه يك واقعيتي هست، يك نفس الامري هست، يك حقيقتي هست؛ اين دو تا خدا برابر آن واقعيت و نفس الامر عالم را اداره مي كنند. در حاليكه آن واقعيت و نفس الامر هم خود ساخته اينهاست، واقعيتي ما نداريم. دو تا خداست و عدم محض! چيزي نيست؛ تازه مي خواهند عالم را بيافرينند. برابر ما هوالواقع؛ «واقع» كدام است؟ واقعي در كار نيست! چون خيال كردند دو تا خدا مثل دو تا پيغمبر است، مي گويند: اينها كه عالمند، اينها كه معصومند، اينها كه غرض و مرضي ندارند، برابر ما هوالواقع اداره مي كنند. واقع خودشانند! اين يك واقعيت است. دو تا خدا يعني دو تا علم، يعني دو تا واقعيت!
همين معنا را قرآن كريم در ضمن يك مثل ساده اي مشخص كرده؛ بنابراين مطلبي در قرآن نيست كه قابل فهم نباشد، اما آيات فراواني است كه انسان گير مي كند! از اين جهت كتابي است هم: هدي للناس(10) است، هم: لو انزلنا هذا القرآن علي جبل لرايته خاشعا متصدعا من خشيه الله(11) است.

 

برتري مؤمن بر آسمان و زمين

در راستاي اينكه چرا قرآن ثقيل است، وزين است و چرا اين ثقل آن، باعث هيمنه اوست و چرا اگر كتابي مهيمن شد، امت آن كتاب بايد مهيمن بر امم باشد؛ اين دو تا آيه سوره مباركه احزاب و حشر را كنار هم بگذاريد تا روشن بشود كه قول ثقيل يعني چه! فرمود: لو انزلنا هذا القرآن علي جبل لرايته خاشعا متصدعا من خشيه الله كه در سوره مباركه حشر است.
در بخش پاياني سوره مباركه احزاب، آن آيه معروف فرمود: انا عرضنا الامانه علي السموات و الارض و الجبال فابين ان يحملنها و اشفقن منها(12). مهمترين و برجسته ترين امانت الهي همان قرآن است. وقتي ما خودمان را عرضه كرديم بر آسمانها، بر زمين؛ اينها اباي اشفاقي داشتند كه قابل ترحم است، نه اباي استكباري! اباي استكباري كار شيطان است كه ابي و استكبر و كان من الكافرين(13) كه بحثش جداست. اما اباي اشفاقي مقبول است و معقول؛ يك كسي بگويد من مقدورم نيست و درست هم بگويد. آن اباي با استكبار است كه ابي استكبر و دوزخ را به همراه دارد؛ اما اباي اشفاقي هم معقول است، هم مقبول. فرمود: ما عرضه كرديم، آنها هم عذرخواهي كردند. بعد در سوره مباركه حشر مي فرمايد: اگر ما مي داديم، آنها ريزريز مي شدند. چرا؟ براي اينكه آن روح مجردي كه بتواند اين معارف وزين را و قول ثقيل را تحمل بكند، ندارند! با هيكل هم كه كار ساخته نيست!!
و اگر آن خطبه نوراني حضرت امير(علیه السلام) را كه در جنگ جمل پرچم را به دست پسرش ابن حنفيه داد كه بخشي از آن خطبه در نهج البلاغه آمده ملاحظه بفرماييد؛ فرمود: تزول الجبال و لاتزل اعرالله جمجمتك تد في الارض قدمك(14)، فرمود: كوه ممكن است متلاشي بشود، اما تو آرام باش! اين زلزله ها كوه را متلاشي مي كند، حوادث روزگار كوه را متلاشي مي كند؛ ولي هيچ زلزله اي مؤمن را متلاشي نمي كند!! سرش اين است كه او يك چيزي دارد كه آسمان و زمين از حمل آن عاجزند. او چيزي دارد كه اگر بر كوه عرضه مي شد، كوه متلاشي مي شد؛ اين يك چنين حقيقتي است.

 

شرط قرآني شدن جامعه اسلامي

براي اينكه حوزه هاي علميه بيشتر به خدمت قرآن كريم بيايند كه وقتي حوزه علميه بيشتر به خدمت قرآن كريم آمد، دانشگاهها قرآني مي شوند؛ و براي اينكه دانشگاهها قرآني بشوند، بهترين راه اين است كه خود قرآن به عنوان درس مستقل مثل فقه و اصول مطرح بشود. تا حوزه قرآني نشود، دانشگاه قرآني نمي شود! تا حوزه و دانشگاه قرآني نشدند، جامعه قرآني نمي شود!! وقتي جامعه قرآني نشد، مهيمن نخواهد بود، «و ليجدوا فيكم غلظه» نخواهد بود.
مطلب ديگر اين است كه آن علومي كه فعلا در حوزه ها رائج است، فقه و اصول است؛ و دقيق ترين علم رائج اصول است كه فقه در كنار اوست. اول تا آخر اصول يكي دو تا آيه است براي رد كردن! هيچ مسئله اي از مسائل اصول مبتني بر قرآن نيست. هم آيه نفر است، هم آيه نبا كه همه محققين براي نفي مي آورند. كدام محقق ما داريم كه حجيت خبر واحد را با اينها ثابت كند؟! همه مي گويند و اشكال مي كنند و ابطال مي كنند. آيه اي در اصول نيست كه محور بحث اصول باشد!
بنابراين ممكن است يك كسي اصولي ناب و مجتهد مسلمي در اصول باشد، اصلا كاري با قرآن نداشته باشد! نعم، از آن جهت كه موحد است، مؤمن است، مسلمان است؛ معتقد به قرآن است. وقتي اصول با قرآن كار نداشت، روايات هم فقه را تأمين مي كند. قهراً حوزه از قرآن خالي مي شود، چه اينكه شده است. تا حوزه حيات جديد پيدا كند؛ «يا رب ان قومي اتخذوا هذا القرآن مهجورا»(15)، از هجران به در نمي آيد. وقتي حوزه قرآني شد، دانشگاه قرآني مي شود، جامعه قرآني مي شود، امت اسلامي هم امت مهيمن مي شود و چاره اي غير از اين نيست!

 

تجلي حقيقت قرآن در قيامت

بنابراين اين كاري كه شما عزيزان داريد از بهترين كارهاست؛ منتها اينها كارهاي تشويقي است، ترغيبي است؛ بايد از همه شما عزيزان قدرداني كرد و به همه شما از طرف ذات أقدس اله عطايا و كوثري را درخواست كرد كه شما را ان شاءالله از تكاثر برهاند، به كوثر برساند كه خودتان سيراب بشويد و احساس نشاط و لذت بكنيد و همين قرآن در هنگام مرگ هم مشكل ما را به بهترين وجه حل مي كند، اين نه تنها زندگي ما را تأمين مي كند، برزخ و قيامت ما را هم حل مي كند.
آن روايت نوراني كه مرحوم كليني(رض) نقل كرده كه اولين و آخرين در قيامت همه صف مي كشند، يك بزرگواري با يك جمال و جلالي مي آيد؛ همه خيال مي كنند اين جزء علماء است، مي بينند از علماء گذشت؛ خيال مي كنند جزء اولياء است، از اولياء گذشت؛ خيال مي كنند جزء انبياء است، از انبياء مي گذرد؛ خيال مي كند جزء اولوالعزم است، از اولوالعزم است، از اولوالعزم مي گذرد؛ با اين هيمنه و جمال و جلال مي آيد مي پرسند اين آقا كيست؟ مرحوم كليني از وجود مبارك امام نقل مي كند كه مي پرسند اين كيست كه از همه مي گذرد؟ مي گويند: اين شخصيت بزرگ، حقيقت قرآن است. اين آقا قرآن است، قرآن در آن روز به اين صورت درمي آيد.

 

محوريت قرآن در اقسام سه گانه علوم

آن پيغمبري كه فرمود: طلب العلم فريضه(61)، فرمود: فراگيري دانش واجب است و گفته چه بخوانيد؛ نه اينكه فرموده طلب العلم فريضه و نگفته باشد چه بخوانيد! هم فرمود: طلب العلم فريضه، هم فرمود: انما العلم ثلاثه آيه محكمه، فريضه عادله، سنه قائمه(71). ماگفتيم: آيه محكمه، فقه و اصول؛ فريضه عادله، فقه و اصول؛ سنه قائمه، فقه و اصول؛ وضع ما اين شد! خير؛ آيه محكمه مربوط به معارف دين است، عقائد دين است؛ خدا هست، واحد هست. كسي وارد بشود براي اثبات ربوبي، مي بيند 05-06 اشكال عميق نفس گير در جلوي اوست. براي اثبات وحي و نبوت مي بيند 05-06 اشكال نفس گير، جانكاه در برابر اوست. آن يك خط لاتنقض اليقين بالشك(81) 05-06 جلد كتاب داد؛ اينكه نفس گير است! اگر ما فهميديم كه آيه محكمه مربوط به جهان بيني و اعتقادات و فلسفه و كلام است، اگر فهميديم فريضه عادله مربوط به فقه و اصول است و اگر فهميديم سنت قائمه مربوط به اخلاق و حقوق و اينهاست؛ جامعه ما مي شود جامع و جزء جوامع الكلم. آن وقت قرآن در تمام اين محورها پيام اصلي خودش را مي رساند. حالا يا 005 حكم در قرآن كريم است، يا 005 آيه مربوط به احكام فقهي است؛ بالاخره يك دوازدهم يا يك سيزدهم قرآن مربوط به فقه است و بقيه اش مربوط به چيزهاي ديگر است!!

 

تبديل علوم طبيعي به خلقت شناسي در پرتو قرآن

آنوقت علوم اسلامي از همين جا نشأت مي گيرد كه چگونه ما علوم را اسلامي كنيم. ما دانش غيراسلامي نداريم؛ نه فيزيك غيراسلامي داريم، نه شيمي غيراسلامي داريم. علوم اگر علم است، اسلامي است و لاغير! يك وقت فرضيه و خيال و قياس و گمان و وهم است كه آن علم نيست! يك وقت از فرضيه به درآمده، تجربي شده، مبرهن شده، علم شده كه آن الا و لابد اسلامي است.
خداي سبحان قرآن را به عنوان نور معرفي كرده؛ فرمود: جاءكم من الله نور و كتاب مبين(91)، نور آمده، وقتي نور آمده، اين مثلث يعني (عالم)، (آدم)، (پيوند عالم و آدم) را روشن كرده؛ وقتي روشن كرده، ما عالم و آدم و پيوندشان را ديديم، ديديم همه مخلوق خدايند. با يك موجبه كليه فرمود: الله خالق كل شيء، اين موجبه كليه است و استثناء پذير هم نيست. كل ما صدق عليه انه شيء و هو مخلوق الله (سبحانه و تعالي). با موجبه كليه ديگر اين كانه ناقصه اش را بيان كرده. فرمود: آنچه را خدا آفريد، متقن و محكم و زيبا آفريد؛ احسن كل شيء خلقه (02)، نه اعطي كل شيء خلقه! احسن كل شيء خلقه كه اين جمله (خلقه) مجرور است، در محل جر است تا صفت بشود براي اين شيء. پس دو تا موجبه كليه داريم برابر قرآن كه كل ما صدق عليه انه شيء فهو مخلوق الله (سبحانه و تعالي)، و كل مخلوق لله، (سبحانه و تعالي) فهو علي احسن الوجوه؛ يعني هرچه بايد داشته باشد دارد.
با اين دو تا آيه ما چيزي به عنوان طبيعي نداريم كه بشود طبيعيات؛ كه علم ما علم طبيعي باشد و علم رياضي! طبيعت و طبيعيات ممكن است؛ اينها الفاظ توقيفي نيست، ممكن است كسي بگويد طبيعي و علوم طبيعي، حرام نيست، ولي تحقيق علمي نيست. ما طبيعي و طبيعيات و اينها را نداريم؛ خلقت شناسي داريم. همه علومي كه علوم تجربي نام دارند، از دريا و زيردريائي شناسي تا سپهر و ما فوق سپهرشناسي، بيانگر خلقت خداست. خلقت شناسي يعني چه؟ آن پژوهنده، آن محقق قدم به قدم مي گويد: خدا چنين كرد، خدا چنين كرد. پس معلوم ما خلقت است.

 

حجيت عقل و مخلوق بودن آن

مي ماند دو عنصر ديگر؛ يكي «علم» و ديگري «عالم». اما العلم؛ اين عقل را ما مصادره كرديم؛ مي گوئيم بشري است. عقل بشري است يعني چه؟ ما خود بشر است؟! اينكه الم يك نطفه من مني يمني (12) ! دراين صف نعال اگر كسي را خواستند تحقير كنند، شبيه من مني يمني مي گويند دراين سقوط؛ در آن صعود اگر چيزي را خواستند تشويق و تجليل كنند، وحي يوحي مي گويند؛ ما ينطق عن الهوي. ان هو الا وحي يوحي (22). اين وحي يوحي در قله قرار دارد، اين مني يمني در دامنه و در صفر. اين كه مني يمني بود چه دارد از خودش؟
در سوره مباركه نحل فرمود: والله اخرجكم من بطون امهاتكم لا تعلمون شيئا (32)، بعد در بخش هاي ديگر هم فرمود: و علم الانسان ما لم يعلم(42). اينكه ما آمديم، گفتيم ما خودمان زحمت كشيديم و عالم شديم و علم را مصادره كرديم، مي دانيد خطرش چيست؟ خطرش اين است كه انسان، اسلامي حرف مي زند و قاروني فكر مي كند. آن قارون محروم هم بيش از اين نگفت! گفت: انما اوتيته علي علم عندي؛ من خودم زحمت كشيدم، عالم شدم. مگر او غيراز اين گفت؟! يك روحاني در حوزه، يا يك استاد در دانشگاه همين كه دهان باز كرد گفت: من خودم زحمت كشيدم و عالم شدم؛ اين اسلامي حرف زد و قاروني فكر كرد. او هم گفت: انما اوتيته علي علم عندي(52). اما اگر گفت: ما بكم من نعمه فمن الله (62)، خدا را شكر مي كنم كه به ما اين را داد؛ ديگر غصب نمي كند، مصادره نمي كند، لطف خدا را كمال خود نمي داند، صنع خدا را محصول خود نمي داند؛ نمي گويد: بشري مي گويد: او مرا هدايت كرد، فهماند، من فهميدم. لذا گاهي با يك مويرگ ها ممكن است من آنچه خوانده ام همه از ياد من برود! از آدم بگيرد، مگر تهديد نكرده؟

 

اسلامي بودن همه معارف بشري

مگر در سوره نحل نفرمود: «ولله اخرجكم من بطون امهاتكم لا تعلمون شيئا. مگر در بخش هاي ديگر قرآن تهديد نكرد، نفرمود: مواظب باشيد بعضي هايتان در پيري فراموشي مي گيريد، من يرد الي ارذل العمر لكيلا يعلم من بعد علم شيئا(72). اين نكره هم در سياق نفي است. كي حق دارد بگويد كه علم، بشري است؟! اين چراغي است كه او افروخت تا صنع او را ببينيم. پس معلم، مخلوق خداست؛ علم، عقل، استدلال، برهان؛ چه تجربي و چه تجريدي عطاي اوست. مي ماند عالم؛ عالم هم كه مخلوق اوست! پس (عالم) و (علم) و (معلوم) كار اوست، ما اصلا فيزيك غيراسلامي نداريم!
همين مطالب را قرآن كريم نقل مي كند. مي گويد: او اين كار را كرده، او اين كار را كرده. ركعات نماز را به پيغمبر فرمود، كيفيت روزه را به پيغمبر فرمود، اما هواشناسي را خودش در قرآن ذكر كرد كه من چگونه نسيم توليد مي كنم؛ چگونه اين نسيم را يك كمي تند مي كنم، مي شود باد تند؛ چگونه به وسيله اين، ابر توليد مي كنم؛ چگونه اين ابر را تلقيح مي كنم، باردار مي كنم؛ چگونه اين ابر باردارشده را رهبري مي كنم كه ببارد، نسوق الماء الي الارض الجرز (82)؛ و چگونه اين ابرهاي باردار شده را برايش رحم درست مي كنم كه غربالي ببارد، نه شلنگي؛ فتري الودق يخرج من خلاله (92) اين قطرات از اين غربال مي ريزد، من در آسمان اين را غربال مي كنم، به صورت غربال درمي آورم كه شلنگي نريزد؛ اگر شلنگي بريزد كه تمام مزارع و مرتع را از بين مي برد!
اينها را گفته يا نگفته؟ اينها به مراتب مبسوط تر از جريان نماز و روزه است.

 

شرط ملكوتي شدن معارف بشري

الان اين علومي كه در دانشگاهها هست، اين لاشه دانش است؛ با لاشه هيچ چيزي پرواز نمي كند! يك مرغي ما داريم، اين بالش را كندند، آن بالش را كندند، لاشه اش مانده؛ اين قدرت حركت ندارند! قرآن كريم همين معارف را نقل مي كند، اين بال هوالاول را مي گذارد يعني اوست كه اين كار را كرده؛ اين بال آخر را اينجا مي گذارد يعني اوست كه براي اين اهداف اين امور را آفريده است كه نه بيراهه برويد؛ نه راه كسي را ببنديد. ما هوالاول را كنديم، هوالاخر را كنديم، اين خلقت شده طبيعت؛ معلوم را افقي ديديم، نه عمودي؛ اين را لختش كرديم! عقل و دلش را مصادره كرديم، گفتيم بشري است؛ خودمان هم كه هر روز داريم مي گوييم: انا ربكم الاعلي(03)!! لذا باورمان نمي شود كه اين علوم رائج، علوم اسلامي است! قرآن اين هنر را دارد كه بگويد ما علم غيراسلامي نداريم؛ اينها بركات قرآني است.

 

ضرورت بهره مندي از فرصت ها و استعدادهاي ذاتي

اما حالا مراحل نازله اش ان شاءالله براي همه ما محفوظ باشد؛ تلاوت قرآن، حفظ قرآن، تجويد قرآن. اگر در بين شما يك كسي، مستعدي پيدا شد، خودش را ارزان نفروشد؛ خداي سبحان استعداد را بين افراد توزيع كرده است، اينطور نيست كه استعدادها مشخصاً در يك بيت باشد، اينطور نيست! شما شرح حال علما را كه مي بينيد، مي بينيد غالب اين بزرگان مال اين روستاهايند. داشتن، در عين حال كه نعمت است، از بدترين مصائب است! هركس آسيب ديد، از اين زندگي مرفهانه ديد. غالب اين بزرگان از همين روستاها برخاستند. اگر در خود استعدادي ديديد، هدر ندهيد خود را! با كسي ازدواج كنيد كه شما را درك بكند، يك؛ تصميم جدي بگيريد كه ملا بشويد. اين مقام رايج عادي را نمي گويند سواد! الان اين حد كسي را كه بتواند رسائل درس بگويد، مكاسب درس بگويد؛ اين را نمي گويند سواد، سواد يك چيز ديگر است! اينها تازه ابتدايي ترين مرحله است. خودتان را ارزان نفروشيد، عميق فكر كنيد.
در يك عصري 3 تا طلبه، 3كار عميق كرده اند يك نفره! در فقه، مرحوم آقاي حكيم اين كار را كرده، در ولايت، مرحوم اميني اين كار را كرده، در تفسير، مرحوم آقاي طباطبايي، 3 تا طلبه بودند، يك نفره هم اين كار را كردند. الان كار گروهي فراوان است. مگر ولايت غدير اميني كم است؟ مگر فقه آقاي حكيم كم است؟ الميزان هم كه معلوم است! اينها را 3 تا طلبه كردند.
سهرورد از منطقه هاي دوردست اطراف زنجان است. از اين روستا اين سهروردي ها درآمدند؛ فلسفه اشراق درست كردند در برابر فلسفه مشاء. اينكه كسي بتواند مسير فكر خواجه نصير را عوض كند، از فكر مشاء به فكر اشراق برود؛ كم كاري است؟! همين شيخ اشراق اين كار را كرده، در چند مبناي فلسفي راه مرحوم خواجه نصير را از حكمت مشاء به حكمت اشراق برده و مي شود اين كار را كرد.
اين بزرگوار در حكمه الاشراق مي فرمايد هيچ كسي خودش را محروم نبيند. ما تاكنون وقفنامه اي نديديم كه خدا علم را وقف يك ملتي، يا روستائي، يا شهري، يك شرقي، يك غربي، يك شمالي، يك جنوبي كرده باشد؛ وقفنامه اي نيامده و پيدا نشده! خدا وقف نكرده، براي همه هم هست. گاهي از شرق، گاهي از غرب، گاهي از شمال، گاهي از جنوب، گاهي از شرق، گاهي از روستا. اگر در خود نبوغي مي بينيد، خودتان را هدر ندهيد! فوراً به فلان مؤسسه برويد، فوراً در فلان جا نمايندگي قبول كنيد؛ اگر استعداد داريد، خودتان را ارزان نفروشيد.

 

مهم ترين رسالت حوزه هاي علميه

وظيفه و رسالت حوزه هم در همين است كه اول خودش را تأمين بكند. يك كشاورز چه كار مي كند؟ يك كشاورز بعد از اينكه درو كرده، اول بذر آينده را تأمين مي كند، بعد بقيه را مي فروشد و صادر مي كند. حوزه اول بايد به فكر مراجع آينده، اساتيد آينده، فقهاي آينده، حكماي آينده، مفسران آينده باشد و اينها را تأمين بكند. اين بذر آينده كه تأمين شد؛ خوش استعدادترين، پاك ترين، نابغه ترين افراد را نگه بدارد، بقيه را بفرستد براي مراكز ديگر؛ اين وظيفه حوزه است. اگر حوزه بخواهد سامان بپذيرد و اگر حوزه بخواهد نظير حوزه نجف و مانند نجف در عصر واحد 3 تا طلبه، 3 تا كار عميق بكنند؛ و اين خدا همان خداست، اين قرآن عترت همان قرآن و عترت اند! استعدادها را ان شاءالله ارزيابي كنيد، خودتان هم شناسايي كنيد. اگر خداي سبحان شما را با يك نبوغي آفريد، بدانيد در برابر اين مسئوليد. البته همه ما براساس ما بكم من نعمه فمن الله، هرچه داريم از اوست؛ و هرچه هم داريم بايد در راه او صرف بكنيم.

نویسنده: آيت الله جوادي آملي

پی نوشت :

(1) مائده/ 84
(2) فرقان/ 44
(3) توبه/ 37 و تحريم/ 9
(4) توبه/ 321
(5) قمر/ 71
(6) مزمل/5
(7) الكافي/1/554
(8) انبياء/ 22
(9) زمر/ 92
(01) بقره/ 581
(11) حشر/12
(21) احزاب/27
(31) بقره/ 43
(41) نهج البلاغه/ خ11- لابنه محمدبن الحنفيه لما اعطاه الرايه يوم الجمل
(51) فرقان/ 03
(61) الكافي/1/03
(71) الكافي/1/23- باب صفه العلم و فضله و فضل العماء
(81) وسائل الشيعه/1/542
(91) مائده/51
(02) سجده/7
(12) قيامه/73
(22) نجم/ 3 و 4
(32) نحل/87
(42) علق/5
(52) قصص/ 87
(62) نحل/ 35
(72) حج/ 5
(82) سجده/ 72
(92) نور/ 34
(03) نازعات/ 42

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد