خانه » همه » مذهبی » شهيد آیت الله صدوقي و جوانان

شهيد آیت الله صدوقي و جوانان

شهيد آیت الله صدوقي و جوانان

توجه ويژه شهيد آیت الله صدوقي به توانائي هاي جوانان در عرصه هاي مختلف سياسي و اجتماعي يكي از رموز موفقيت وي است. ايشان با قدرت تمام در حمايت از جوانان با استعداد مي كوشيد و با وجود مشغله هاي فراوان، لحظه اي از آنان غفلت نمي كردند. در اين گفتگو به تفصيل از اين ويژگي سازنده سخن رفته است.

853cff52 12b6 4820 b62a 2c977535f36b - شهيد آیت الله صدوقي و جوانان

0023089 - شهيد آیت الله صدوقي و جوانان
شهيد آیت الله صدوقي و جوانان

 

 

گفتگو با دكتر سيد محمدعلي سادات اخوي

درآمد
 

توجه ويژه شهيد آیت الله صدوقي به توانائي هاي جوانان در عرصه هاي مختلف سياسي و اجتماعي يكي از رموز موفقيت وي است. ايشان با قدرت تمام در حمايت از جوانان با استعداد مي كوشيد و با وجود مشغله هاي فراوان، لحظه اي از آنان غفلت نمي كردند. در اين گفتگو به تفصيل از اين ويژگي سازنده سخن رفته است.

آيت الله صدوقي به چه دليل اين بيمارستان را تأسيس كردند و از چه زماني توفيق يافتند كه در اين بيمارستان مشغول به كار شويد؟
 

آيت الله صدوقي انسان دردآشنائي بودند. ايشان در خانواده اي محترم، ولي با سختي بزرگ شده و طعم يتيمي را نيز چشيده بودند. بعضي از افراد اگر به سختي بزرگ شوند و چندي بعد به جايگاه بالائي دست پيدا كنند، ممكن است به خاطر حس انتقام جوئي به ديگران هيچ كمكي نكنند كه به قول معروف به اين دسته از افراد، تازه به دوران رسيده مي گويند؛ اما آيت الله صدوقي بر خلاف اين گونه انسان ها، تشنه خدمت به مردم بودند. ايشان علاقه داشتند به كارهاي مردمي، انتفاعي، ساخت مسجد، مدرسه، بيمارستان، حوزه علميه و خوابگاه براي طلاب بپردازند. هر نقطه از كشور كه زلزله يا سيل اتفاق مي افتاد، ايشان به كمك مردم مي شتافتند. فعاليت هاي شهيد صدوقي بيشتر جنب اجتماعي و عامل المنفعه داشت. همان طور كه مي دانيد، يادگاري و آثار مكتوب چنداني از ايشان وجود ندارد. به خاطر دارم كه خانمي در منطقه اي كه هم اكنون بيمارستان سيدالشهدا(عليه السلام) در آن واقع است، دچار مشكل جسمي شدند. آن زمان من 10 – 12 سال بيشتر نداشتم. خبر بيماري اين خانم به گوش آيت الله صدوقي رسيد. از اينكه در آن ناحيه، امكانات درماني براي مردم وجود نداشت، ناراحت شدند. در آن زمان مردم مجبور بودند به مراكز درماني دولتي در ساير مناطق شهر بروند. مركز درماني فرخي، بيمارستان گودرزي و زايشگاه بهمن – كه متعلق به زرتشتي ها و دولتي بود – از جمله مراكز دولتي آن زمان بودند. در پي اين ماجرا شهيد صدوقي تصميم گرفتند يك مركز درماني تأسيس كنند. ايشان با دوستانشان جلسه اي را تشكيل دادند و درباره تصميم خود با آنها صحبت كردند. آن زمان خيابان هاي يزد تا سر فرمانداري (اندكي جلوتر از ساعت مسجد جامع) آسفالت بود و بقيه خيابان ها خاكي بودند. قرار بر اين شد كه يك پلي كلينيك ساخته شود تا از ين طريق نيازهاي اوليه مردم برطرف گردد و مردم براي رفع نيازهاي اختصاصي شان به ساير مراكز درماني مراجعه كنند. در مراسم اقامه نماز عيد فطر در سال 1349 مردم تكبيرگويان از مسجد حظيره تا مكان فعلي بيمارستان سيدالشهدا(عليه السلام) حركت كردند و در پايان مسير، كلنگ بيمارستان زده و اقدامات لازم شروع شد. حساسيت شهيد صدوقي در رسيدگي به امور بيمارستان برايم جالب بود. ايشان مرتباً به ساختمان سركشي مي كردند و تا زماني كه مشكلات را حل نمي كردند، خوابشان نمي برد. زماني كه قصد داشتم كنكور بدهم، پدرم براي قبولي من نذر كردند كه اگر پزشكي قبول شدم، در بيمارستان سيدالشهدا(عليه السلام) مشغول به كار شوم. پس از اينكه ساختمان پلي كلينيك تا حدي پيش رفت، شهيد صدوقي اعلام كردند كه قصد دارند بيمارستاني را نيز تأسيس كنند. در سال 1361 كلنگ بيمارستان زده شد. البته بعد از مدتي آيت الله صدوقي به شهادت رسيدند، ولي با وجود اين، ساخت بيمارستان متوقف نشد.

بنابر گفته شما، يك سوي خيابان كلينيك و در سوي ديگر بيمارستاني واقع است؟
 

بله، ابتدا كلينيك تأسيس شد، سپس ساختمان ديگري نيز ساخته شد. بخش هائي را به آن اضافه كردند و كلينيك دوم به بيمارستان تبديل شد. لازم به ذكر است كه بگويم مرحوم مهندس مؤيد اعلائي نقشه بيمارستان را كشيدند.

آيا شما در زمان حيات آيت الله صدوقي كنكور داديد و آيا به ايشان گفته بوديد كه قصد داريد پزشك شويد؟
 

سال اول كه كنكور دادم در رشته روان شناسي در دانشگاه اصفهان قبول شدم. آن زمان شهيد صدوقي در مشهد بودند. وقتي خبر قبولي ام را به آيت الله صدوقي دادم، فوق العاده خوشحال شدند؛ اما پس از مدتي به دليل علاقه ام به پزشكي تصميم گرفتم دوباره در كنكور شركت كنم. سال دوم در رشته پزشكي پذيرفته و در سال 1360 فارغ التحصيل شدم. اتفاقاً در همين سال نيز بيمارستان افتتاح شد. همان طور كه مي دانيد شهيد صدوقي در سال 1361 به شهادت رسيدند. پس از اينكه فارغ التحصيل شدم، شهيد صدوقي به من پيشنهاد دادند تا رياست بيمارستان را به عهده بگيرم. من درخواست ايشان را رد كردم.اول به اين دليل كه به تازگي فارغ التحصيل شده بودم و تجربه مديريتي نداشتم، دوم اينكه سربازي ام را نگذرانده بودم. همچنين به ايشان گفتم كه دوران جنگ است و كشور به وجود من نياز دارد. آيت الله صدوقي به من گفتند كه مشكل سربازي را حل خواهم كرد و سربازي ات را به يزد منتقل مي كنم. من گفتم: اجازه بدهيد كه به سربازي بروم تا ساخته شوم و از طرفي اگر شما در دوران خدمت، مرا به يزد منتقل كنيد، ديگران پشت سرتان حرف مي زنند و خواهند گفت كه شما جوانان مردم را به جبهه ها مي فرستيد، در حالي كه دوران خدمت آشنايان را به يزد منتقل مي كنيد. به اين ترتيب دوران خدمتم آغاز شد. اواخر جنگ در سپاه فعاليت مي كردم و به تدريج در سال 1372 دست تقدير مرا به يزد كشاند.

پس اولين پيشنهاد براي كار در بيمارستان را از جانب شهيد صدوقي دريافت كرديد؟
 

بله. فرزند ايشان نيز به من پيشنهاد دادند تا به يزد بيايم و در بيمارستان مشغول به كار شوم. ايشان به من گفتند: «حرف آقا را كه گوش نكرديد، لااقل حرف مرا گوش كنيد.»

آيا شما در دوران دانشجوئي تان با شهيد صدوقي در ارتباط بوده ايد؟
 

بله. من زماني كه تعطيل مي شدم، به يزد مي آمدم و اكثر اوقاتم را با ايشان مي گذراندم. من حتي بيشتر از نوه هايشان با ايشان بودم.
اكثر اعضاي خانواده و نزديكان آيت الله صدوقي روحاني بودند. آيا زماني كه شما علم پزشكي را براي تحصيل انتخاب كرديد، ايشان ناراحت شدند؟
خير. فقط يك بار گفتند از نوه هاي من فقط دو نفر روحاني شدند. اي كاش تعداد بيشتري از آنها به مقام روحانيت مي رسيدند. آقاي معزالديني و آقاي جعفري در قم نوه هاي آيت الله صدوقي هستند كه روحاني شدند. برادر و پدرم نيز روحاني بودند. شايد من شايستگي رسيدن به اين مقام را نداشتم. به هر حال دست تقدير مرا به سوي پزشكي كشانيد.

رويكرد و برخورد آيت الله صدوقي با علوم جديد چگونه بود؟
 

ايشان ديدگاه و برخورد مناسبي با علوم جديد داشتند. مسئله جالب توجه اين است كه علاوه بر طلاب، دانشجويان و ساير جوانان نيز به ملاقات شهيد صدوقي مي آمدند. دانشجويان و قشرهاي مختلف، درباره مسائل مختلف از جمله ديدگاه كمونيستي با ايشان صحبت مي كردند. بسياري از نزديكان شهيد صدوقي به ايشان مي گفتند برخي از افراد را به ملاقات خويش راه ندهيد، زيرا براي همكاري مناسب نيستند. شهيد صدوقي در جواب مي گفتند: «اگر آنها را بيرون كنيم، طرد خواهند شد و اگر آنها را به همكاري بپذيريم، اميد به اصلاحشان وجود دارد.» كمتركسي پيدا مي شد كه بتواند از شهيد صدوقي سوء استفاده كند و معمولاً ايشان از آنها در امور استفاده مي كردند.

ارتباط شهيد صدوقي با جوانان، دو طرفه بوده است. شهيد صدوقي به جوانان اعتماد و به نقش آنها در جامعه اعتقاد داشتند، اما در آن زمان، شرايط ويژه اي بر جامعه حاكم بود و معمولاً نگاه مثبتي به روحانيت وجود نداشت. با وجود اين، چرا دانشجويان به ملاقات شهيد صدوقي مي آمدند؟
 

مردم شهر يزد بسيار متدين هستند. يزد محيط مذهبي سالمي دارد. اگر به دانشجويان يزدي از ديرباز نگاهي بيندازيد، خواهيد ديد كه كمتر كسي از ميان آنان طرفدار كمونيسم بوده است. برخي از دانشجويان مؤمن، روحانيوني را از جاهاي ديگر به شهر يزد مي آوردند تا به اين طريق محيط مذهبي يزد را تقويت كنند. حتي در زمان طاغوت نيز اكثر دانشجويان، مؤمن و عضو انجمن هاي اسلامي بودند. در اصفهان تعدادي دانشجو مشغول به تحصيل بودند كه برخي از آنها به شهيد صدوقي اعتقاد چنداني نداشتند؛ اما گاهي اوقات نزد ايشان مي آمدند و مشكلاتشان را مطرح مي كردند. شهيد صدوقي نيز با وجود آنكه مي دانستند بعضي از اين دانشجويان پشت سرشان بدگوئي مي كنند، آنان را به حضور خويش مي پذيرفتند. يك روز عده اي از اين دانشجويان نزد ايشان آمدند. يكي از آنها به قول ما يزدي ها بدپيله بود. شهيد صدوقي عصباني شدند و با دو دست، خود را زدند. طبعاً آن دانشجو از خانه بيرو رفت. پس از ماجرا حاج آقا با خود فكر كردند كه با اين كارشان آن دانشجو دل زده و طرد خواهد شد و از طرفي پشت سر ما بد خواهد گفت. از اين رو دوباره او را نزد خود خواندند و از او دلجوئي كردند و با حل يكي از مشكلات آن دانشجو ناراحتي را از دلش درآوردند. اگر شما غير از من با اشخاص ديگري نيز مصاحبه كنيد، آن افراد ديد باز را از ويژگي هاي شهيد صدوقي خواهند دانست. ايشان فوق العاده دلجو بودند. به ديگران تا حد امكان اعتماد مي كردند و براي رفع مشكلات جامعه از كمك مالي مضايقه نمي كردند و خداوند نيز از طريق مردم برايشان پول مي رساند. به نظر من هرگاه بنده اي به خاطر خدا و بندگان خدا دست به كاري بزند، خداوند نيز امكانات را براي او فراهم و باب رحمت خويش را به روي او باز خواهد كرد و من اين حقيقت را در تشكيلات آيت الله صدوقي ديدم. البته هيچ كس جرئت نمي كرد در مقابل وجوهاتي كه مي پردازد و يا انفاقي كه مي كند، از شهيد صدوقي درخواست كند كه ايشان كاري برايش انجام دهند. اگر شهيد صدوقي متوجه نيت آن شخص مي شدند پيغام مي دادند كه اين كارها براي خدا و امام زمان است. اگر مي خواهيد سوءاستفاده كنيد، طرف من نيائيد. مردم هم كه اعتبارشان را در رضايت شهيد صدوقي مي ديدند، بلافاصله از نيت خود پشيمان مي شدند. هرگاه زلزله اي در كشور اتفاق مي افتاد (از جمله زلزله طبس) همه مردم با نيت خير به كمك مي شتافتند. در زلزله گلبافت كرمان، گروه آيت الله صدوقي اولين گروهي بود كه به كمك مردم شتافت و تا پايان امدادرساني ها در صحنه حضور داشت.

آيا شما در ماجراي اين دو زلزله حضور داشتيد؟
 

در زمان وقوع زلزله طبس در صحنه بودم. اما زماني كه زلزله كرمان اتفاق افتاد، نتوانستم به صحنه بيايم.

از زلزله طبس و حضور در صحنه، خاطره اي در ذهن داريد؟
 

آن زمان دانشجو بودم و آيت الله صدوقي هم به هدايت و سرپرستي گروه مشغول بودند.

آيت الله صدوقي به طبس مي آمدند؟
 

شهيد صدوقي پسرشان را به عنوان نماينده خويش به طبس فرستاده بودند و خودشان از يزد امور را سرپرستي مي كردند. البته چند بار براي سركشي كارها به طبس آمدند. آن زمان هركسي كه قصد داشت به زلزله زدگان كمك كند، به سراغ ارگان هاي دولتي نمي رفت؛ بلكه فوراً كمك خود را به مقر آيت الله صدوقي در باغ گلشن طبس مي برد.

از ملاقات آيت الله صدوقي و مردم طبس، خاطره اي در ذهن داريد؟
 

در اين مورد خاطره اي ندارم؛ اما ديدار ملكه با مردم طبس را به خوبي به ياد دارم. در سال 1356، اوايل انقلاب بود كه گروه يزدي ها در طبس براي كمك مستقر شدند. قرار بود تا فرح هم به يزد بيايد و زميني خاكي را براي فرود بالگرد آماده كردند. بالگرد نشست، مردم فرح را ديدند، معترض شدند كه چرا بعد از يك هفته به اينجا آمده اي؟ كمك هائي هم كه به دست ما مي رسد، سربازهايتان مصرف مي كنند. زماني كه زلزله رخ داد، سه دختر در پاي دار قالي در حالي كه مشغول بافندگي بودند، زير آوار ماندند و عده اي نيز گوشواره هاي آنان را از گوششان درآوردند. حتي براي اينكه بتوانند بدون اتلاف وقت، النگوي زني را از دستش درآورند، دستان او را قطع كرده بودند. مردم معتقد بودند كه اين كارها را نيروهاي دولتي انجام مي دهند. اگر در حال حاضر نيز از مردم طبس در مورد امدادرساني هاي سئوال كنيد، آنها نام ستاد آيت الله صدوقي را بر زبان مي آورند و هيچ اسمي از نيروهاي دولتي نخواهند برد.

دوران دانشجوئي شما به اوج فعاليت كمونيست ها مصادف بود و همان طور كه مطلعيد كمونيست ها در دانشگاه ها حضور پررنگ تري داشتند. آيت الله صدوقي در اين زمينه چگونه به دانشجويان كمك فكري مي كردند؟
 

اگر دانشجويان در مورد خط مشي فكري خاص و يا شكل گيري گروهي در دانشگاه به شهيد صدوقي خبر مي دادند و سئوالات خود را در اين باره مي پرسيد، شهيد صدوقي براي رفع ابهامات به افراد با صلاحيت و با سوادي كه در دانشگاه هاي مربوطه مشغول به كار بودند، نامه مي نوشتند و از آنان مي خواستند تا براي دانشجويان سخنراني كنند. زماني كه من در اصفهان دانشجو بودم، فرد باسوادي در دانشگاه براي ما سخنراني مي كرد. آن شخص مسئول انجمن دانشگاه هم بود. حتي گاهي اوقات سخنران مذهبي و معمم به دانشگاه دعوت مي شد و دانشجويان سئوالات خود را از ايشان مي پرسيدند. آن زمان اگر شخصي در مقابل فرد مذهبي از خدا و پيغمبر سخن نابه جائي مي گفت و عقيده خود را بيان مي كرد، آن شخص مؤمن با عصبانيت با او برخورد مي كرد؛ اما آيت الله صدوقي به ديدگاه و اعتقادات افراد احترام مي گذاشتند و به جاي اينكه با آنها برخورد تندي كنند، به صحبت هاي آنان گوش مي دادند و با آنها با منطق صحبت مي كردند.

از روابط بين دكتر پاك نژاد و آيت الله صدوقي چه مي دانيد؟
 

دكتر پاك نژاد در يزد سمبل طبابت هستند و اگر از مردم يزد بخواهيد تا نام بهترين پزشكان يزد را به شما بگويند، اولين اسمي كه بر زبان خواهند آورد، نام دكتر پاك نژاد است.

00230891 - شهيد آیت الله صدوقي و جوانان

گويا حساب و كتابي بين دكتر پاك نژاد و آيت الله صدوقي بوده است كه طبق آن از برخي افراد ويزيت گرفته نمي شد. در اين مورد چه مي دانيد؟
 

زماني كه قرار شد كلنگ زمين سيدالشهدا(عليه السلام) زده شود، با دكتر پاك نژاد مشورت كردند. هرگاه شخصي براي درمان بيماري اش از شهيد صدوقي كمك مي خواست، ايشان به آن شخص سفارش مي كردند كه به دكتر پاك نژاد مراجعه كند و اگر كسي نياز به دارو داشت، شهيد صدوقي به آن شخص تأكيد مي كردند كه براي تهيه دارو نزد مرحوم رمضان خاني برود. دكتر پاك نژاد از جمله طبيباني بودند كه ويزيت برايشان معني نداشت. ايشان جعبه اي داشتند كه بيماران به دلخواه مبلغي را داخل آن مي انداختند و دكتر پاك نژاد نيز به هيچ وجه آن پول ها را نمي شمردند. اگر بيماري براي تهيه دارو مشكل مالي داشت، دكتر پاك نژاد نامه اي براي آقاي رمضان خاني مي نوشتند. آن بيمار نيز به آقاي رمضان خاني در داروخانه رازي واقع در چهارراه ميرچخماق مي رفت و داروهايش را از داروخانه مي گرفت. البته پول دارو را پرداخت نمي كرد، زيرا دكتر پاك نژاد و مرحوم رمضان خاني بين خودشان حساب و كتابي داشتند.

پس طبق فرمايش شما قبل از اينكه دكتر پاك نژاد در بيمارستان مشغول به كار شوند، چرخه خيريه كوچكي در امور درماني داشتند.
 

دكتر پاك نژاد پزشك مورد اعتماد و انسان باسوادي بودند. كتاب هاي تأليف شده توسط ايشان بسيار پربار هستند. مردم يزد در مسائل مذهبي با آيت الله صدوقي و در مسائل علمي و امور دانشگاهي با دكتر پاك نژاد مشورت مي كردند. زماني كه من در دبيرستان رسولي مشغول به تحصيل بودم، دكتر پاك نژاد دوشنبه ها در سالن كنفرانس مدرسه براي دانش آموزان صحبت مي كردند و سپس به دانش آموزان اجازه مي دادند تا سئوالات خود را در مورد مسائل روحي و جنسي مطرح كنند. دكتر پاك نژاد به دانش آموزان مي گفتند: «از پرسيدن سئوالاتتان خجالت نكشيد.» حتي گاهي اوقات سئوالات مفيدي را كه از ايشان پرسيده مي شد، در جلسات بعدي براي همه مطرح مي كردند تا ديگران نيز استفاده كنند.

اگر امكان دارد از مراودت دكتر پاك نژاد و آيت الله صدوقي خاطره اي را براي ما تعريف كنيد؟
 

بين اين دو بزرگوار رابطه صميمانه اي برقرار بود. دكتر پاك نژاد به همراه گروه فرهنگ، گروه پزشكي و يا هيئت امناي بيمارستان در اكثر جلسات شركت مي كرد و شهيد صدوقي هم براي مشورت در مسائل بسياري از نظرات دكتر پاك نژاد بهره مند مي شدند. علاقه اين دو بزرگوار به هم تا حدي بود كه وقتي شهيد صدوقي، دكتر پاك نژاد را مي ديدند، با خوشحالي از جايشان بلند مي شدند و ايشان را در آغوش مي گرفتند. يك روز قرار بود دكتر به منزل شهيد صدوقي بيايند. زنگ منزل آيت الله صدوقي به صدا درآمد و ايشان با خوشحالي از من پرسيدند كه چه كسي آمده است؟ وقتي به ايشان گفتم پدرتان آمده اند، متوجه دم اندكي در خود فرو رفتند. البته شهيد صدوقي به پدرشان علاقه وافري داشتند؛ ولي از آنجائي كه مشتاقانه در انتظار دكتر پاك نژاد بودند و ديدند كه ايشان هنوز نيامده است، كمي ناراحت شدند.

در مورد كمك هاي آيت الله صدوقي به افراد سياسي و زنداني ها چه مي دانيد؟
 

آيت الله صدوقي اگر متوجه مي شدند كه فردي دچار مشكل مالي شده است يا خودشان مستقيماً كمك مي كردند و يا از طريق نامه و تلفن به ديگران سفارش مي كردند تا فوراً به آن شخص كمك كنند. افراد زيادي با شهيد صدوقي همكاري مي كردند. ايشان براي انجام فعاليت هاي مختلف، اشخاص بسياري را به مأموريت مي فرستادند. در اين ميان گاهي اوقات عده اي از كاركرد برخي از اشخاص شكايت مي كردند. شهيد صدوقي هم بدون قضاوت قبلي دست به اقدامي نمي زدند. ابتدا افرادي را براي بررسي امور مي فرستادند و اگر متوجه مي شدند كه فرد مورد نظر مرتكب اشتباهي شده است، او را نزد خود مي خواندند و بازخواست مي كردند. شهيد صدوقي يكي دو نفر را مأمور انجام كاري كرده بودند. گويا آنها در انجام مسئوليت خود مرتكب خطا شده بودند و وظايفشان را به درستي انجام نمي دادند. پسرخاله من كه چهارسال از من كوچك تر بود، اين مسئله را به آيت الله صدوقي گزارش داد. آيت الله صدوقي افرادي را مسئول بررسي امور كردند. پس از تحقيقات معلوم شد كه آنها در انجام كارها كوتاهي مي كنند و پسرخاله ام گزارش درستي به آيت الله صدوقي داده است. حاج آقا صدوقي آن دو نفر را به شدت بازخواست كردند و به آنها گفتند: «من با اين سن و سال متوجه كارهاي شما نشدم؛ اما نوه ام همه چيز را فهميد. فكر نكنيد اگر من متوجه كارهايتان نمي شدم، ديگران هم از كارهايتان باخبر نمي شدند.» آنها گريه كردند و از شهيد صدوقي به خاطر اشتباهاتشان عذخواهي كردند. حاج آقا هم به آنها سفارش كردند كه ديگر خطاهايشان را تكرار نكنند.

نقش شهيد صدوقي در زندگي شما چيست؟
 

آيت الله صدوقي براي من الگو بودند. ايشان شخصيت عالمانه و پيامبر گونه اي داشتند. چهره بشاش و نوراني شان هيچ گاه از ذهنم پاك نمي شود. بله، من هرچه دارم از اين عالم بزرگوار است. حتي گاهي اوقات ايشان در رسيدگي به امور من از پدرم پيشي مي گرفتند. زماني كه قرار بود وارد مقطع دبيرستان شوم، ايشان به پدرم سفارش كردند مرا در دبيرستان رسولي ثبت نام كنند، در حالي كه اگر ايشان به پدر سفارش نمي كردند، پدرم به دليل مسائل مالي مرا در نزديك ترين دبيرستان محل زندگي مان ثبت نام مي كردند. يك بار در مدرسه شاگرد دوم شدم و شهيد صدوقي تصور كردند من در يزد شاگرد دوم شده ام. ايشان براي تشويق من در جلسه اي كه بسياري از بزرگان از جمله دكتر پاك نژاد حضور داشتند، گفتند كه نوه ام در شهر يزد شاگر دوم شده است. البته من در آن جلسه گفتم، من در مدرسه شاگرد دوم شده ام. حتي زماني كه به تازگي وارد دبيرستان شده بودم، ايشان براي اطلاع از وضعيت درسي ام با مدرسه تماس مي گرفتند. همچنين زماني كه قرار بود وارد دانشگاه شوم، ايشان گفتند، هرگاه با مشكلي برخورد كردي، فوراً به من بگو تا مشكلت را حلت كنم. در دوران دانشجوئي لطف خدا شامل حال من شد و حدود شصت نه سالي با شهيد رهنما هم خانه بودم. البته پيش از آن من و ايشان با هم در مدرسه همكلاسي بوديم.

آيا شما با آيت الله صدوقي به مسافرت مي رفتيد؟
 

فقط يك بار با ايشان به مشهد رفتم.

خوش سفر بودند؟
 

بله، فوق العاده خوش سفر و خوش مشرب بودند.

از سفرتان به مشهد خاطره اي در ذهن داريد؟
 

در آن سفر دوستان آيت الله صدوقي به ديدارشان مي آمدند.حاج آقا به حرم هم مي رفتند. آيت الله صدوقي تهجد داشتند و از اين رو صبح زود از خواب بلند مي شدند. ايشان در بدترين شرايط نمازشان قضا نمي شد و با وجود خستگي بسيار، صبح زود از خواب بيدار مي شدند. همسر ايشان در خاطرات زندگي مشتركشان با شهيد صدوقي گفته اند:«هيچ گاه به ياد ندارم كه آيت الله صدوقي نمازشان ترك شود.»

آيا هنگامي كه شهيد صدوقي براي خواندن نماز صبح بيدار مي شدند، شما را نيز براي اقامه نماز بيدار مي كردند يا خير؟
 

به ياد ندارم كه هيچ گاه ايشان ما را براي خواندن نماز بيدار كرده باشند. وقتي كه حاج آقا دور اتاق قدم زنان ذكر و قرآن مي خواندند، ما از خواب بلند مي شديم. ايشان در حين قرائت قرآن عادت داشتند بعضي از آيات را بلند بخوانند و از اين رو ما از خواب بيدار مي شديم. نمازهايشان روحاني بود. از مسجد كه بر مي گشتند، ذكر مي گفتند، قرآن مي خواندند و سپس اندكي مي خوابيدند تا بتوانندبه كارهاي روزانه شان بپردازند. ويژگي ديگري كه در شخصيت آيت الله صدوقي بارز بود، قاطعيتشان بود. هر گاه مسئول جديدي‹ رئيس شهرباني، فرماندار، استاندار› به شهر يزد مي آمد، مي دانست كه بايد در انجام كارها با آيت الله صدوقي هماهنگ باشد و در بدو ورود به شهر، به ملاقات ايشان مي آمد.

گويا در آن زمان استانداري براي ايشان رجز خوانده بود. در اين مورد چه مي دانيد؟
 

آن زمان من در يزد نبودم؛ اما باخبر شدم كه آيت الله صدوقي در اين مورد سخنراني كرده بودند، حتي بلندگوي مسجد را طوري تنظيم كرده بودند، كه صدايشان به گوش كلانتري مقابل مسجد برسد. ايشان گفتند، آنها بايد بدانند، صدوقي هست و مردم هم با صدوقي هستند. در پي اين اتفاقات مأموران به مسجد حظيره حمله كردند. شهيد صدوقي در مقابل آنها سينه سپر كردند و گفتند، ما از شما نمي ترسيم. حتي جاي گلوله ها هنوز هم بر ساختمان مسجد حظيره مانده است. تصاوير اولين راهپيمائي در حال حاضر موجود است. شهيد صدوقي مردم را در مسجد جمع كردند و در ابتداي صحبت هايشان گفتند:« گويا خطري وجود دارد. من مي روم و غسل شهادت مي كنم.» اشك از چشمان مردم جاري شد. آيت الله صدوقي در حمام مسجد غسل كردند. ايشان بسيار شجاع بودند. وقتي قرار شد كه مأموران به مدرسه حمله كنند آيت الله صدوقي مقابل در مدرسه رفتند و گفتند:« اگر پايتان را داخل مدرسه بگذاريد، همه شما را بيرون خواهم كرد.» حتي آيت الله صدوقي قبل از شهادتشان به دشمانشان گفتند:« مرغابي را از آب مي ترسانيد؟ مرا از مرگ مي ترسانيد؟» مسئولين اجرائي در زمان شاه هم مي دانستند كه ايشان از هيچ قدرتي هراس ندارند، در نتيجه گوش به فرمان ايشان بودند. در يك كلام بايد بگويم كه شهيد صدوقي از نظر علمي و اجرائي بسيار قوي بودند. استاندار يزد ازلحاظ فكري طرفدار بني صدر بود. فصل تابستان بود و من در يزد بودم. آيت الله صدوقي به او گفتند:« شما بايد از يزد بيرون برويد. اگر از شهر خارج نشويد خودم بيرونتان مي كنم.» يك شب ساعت1 حاج آقا در حياط خوابيده بودند و تلفن هم كنارشان بود. همسر ايشان و چند نفر در حياط خوابيده بوديم. حاج آقا مرا صدا كردند و گفتند:« شماره آقا مهدوي كني را از دفترچه تلفن برايم پيدا كن.» شب بود و چشمشان نمي ديد و من شماره منزل آقاي مهدوي كني را برايشان گرفتم. همسر آقاي مهدوي كني گوشي را برداشتند و گفتند كه آقا خواب هستند. شهيد صدوقي گفتند:« كار واجبي با ايشان دارم، لطفا بيدارشان كنيد.» سپس شهيد صدوقي به آقاي مهدوي گفتند:« من استاندار را پس فرستادم و خداحافظ». در يك كلام بايد بگويم كه ايشان در دفاع از ولايت و راه امام نهايت تلاش را مي كردند و از هيچ چيز نمي ترسيدند. با شجاعت در مقابل افراد زيادي مي ايستادند. هيچ گاه اجازه نمي دادند كه حرمت روحانيت شكسته شود و من اين را در مقام مقام معظم رهبري مشاهده كرده ام. به عنوان مثال زمانيكه آيت الله خوئي در نجف بودند، فرح به عراق سفر كرد و به ملاقات ايشان رفت. آيت الله صدوقي اولين كسي بودند كه نسبت به اين مسئله اعتراض كردند. ايشان به آقاي خوئي پيغام دادند كه چرا فرح را راه داده ايد؟ در واقع هرگاه فكر مي كردند كه بايد كاري انجام دهند، فورا و بدون هيچ ترسي پا به ميدان عمل مي گذاشتند.

شما در خلال صحبت هايتان اشاره كرديد كه آيت الله صدوقي از مرگ هراسي نداشتند. آيا شما و اطرافيان شهيد صدوقي نسبت به خطري كه ايشان را تهديد مي كرد نگران نبوديد؟
 

فوق العاده نگران بوديم. آن زمان بسياري از دوستان و آشنايان كه در سپاه و بيمارستان مشغول به كار بودند، به من مي گفتند كه به آيت الله صدوقي بگوئيد كه مراتب خودشان باشند. من پيغام دوستان را به ايشان مي رساندم. شهيد صدوقي مي گفتند، «من بايد تكليف خود را انجام دهم. چه كار كنم؟ اگر در خانه بمانم، كاري نمي توانم انجام دهم ».

خبر شهادت آيت الله صدوقي چگونه به گوش شما رسيد؟
 

من آن زمان مسئول بيمارستان نجميه تهران بودم. ماه رمضان بود. ساعت 2 بعدازظهر در اتاق نشسته بودم كه ناگهان اخبار اعلام كرد كه آيت الله صدوقي در نماز جمعه به شهادت رسيدند. فوراً خود را به يزد رساندم. البته آَشنايان و اقوام هم به يزد آمده بودند، ولي به دليل اوضاعي كه به وجود آمده بود، فراموش كرده خبر شهادت آيت الله صدوقي را به من اطلاع بدهند. زماني كه شهيد صدوقي به دليل جراحي چشمشان در بيمارستان قلب شهيد رجائي تهران بستري بودند، دوستان باغي را در جمكران برايشان آماده و به ايشان پيشنهاد كردند كه دوران نقاهت را در اين باغ بگذرانند. دوستان معتقد بودند كه اگر آيت الله صدوقي به يزد بروند، به دليل مشغله كاري زياد مجبور خواهند شد در يزد بمانند.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 34

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد