خانه » همه » مذهبی » «شهيد بهشتي وعمل گرايي»

«شهيد بهشتي وعمل گرايي»

«شهيد بهشتي وعمل گرايي»

«تمام آنان که در مقطعي با حسين صفار هرندي صاحب و همکار بوده اند، مي دانند که او در بيان، ديدگاهي از سلوک شهيد بهشتي فراوان شاهد مي آورد. گفت وگو با او را از آن روي برگزيديم که شنونده ي خاطراتش از منش آن بزرگ باشيم. اما ناخودآگاه سمت و سوي سخن به طرف تحليل کارنامه عملي شهيد بهشتي و نيز بازنگري پاره اي از تلاشهاي فرهنگي براي محو چهره هاي اصيل انقلاب رفت.

aef06687 395e 40a4 8402 8f2f4dff1516 - «شهيد بهشتي وعمل گرايي»

0004964 - «شهيد بهشتي وعمل گرايي»
«شهيد بهشتي وعمل گرايي»

 

 

گفتگو با حسين صفار هرندي وزير سابق فرهنگ و ارشاد اسلامي

درآمد:
 

«تمام آنان که در مقطعي با حسين صفار هرندي صاحب و همکار بوده اند، مي دانند که او در بيان، ديدگاهي از سلوک شهيد بهشتي فراوان شاهد مي آورد. گفت وگو با او را از آن روي برگزيديم که شنونده ي خاطراتش از منش آن بزرگ باشيم. اما ناخودآگاه سمت و سوي سخن به طرف تحليل کارنامه عملي شهيد بهشتي و نيز بازنگري پاره اي از تلاشهاي فرهنگي براي محو چهره هاي اصيل انقلاب رفت.

در دوران رژيم گذشته نام و آوازه آيت الله بهشتي براي شما چه چيزهايي را تداعي مي کرد؟
 

در دوران قبل از انقلاب، مرحوم دکتر بهشتي در نگاه ما شخصيت ويژه اي داشت. آن قدري که ما مي فهميديم، انتخاب ايشان توسط آيت الله ميلاني براي تبليغ در خارج، جلوه جالبي داشت. آنچه که من از او در ذهنم تصوير کرده بودم يک روحاني روشن بين و داراي ويژگي هايي چون تسلط به مباني ديني، آشنايي با شيوه هاي گفتمان با قشر جوان، دانشجو و تحصيلکرده و حتي کساني که در خارج اقامت داشتند بود. افرادي هم که در خارج با ايشان تماس داشتند، از تسلط علمي و ويژگي هاي اخلاقي او بسيار تعريف مي کردند. تا سالهاي 47، 48 چنين تصويري از ايشان در خاطرم بود. سواي اين که مرحوم ابوي هم ايشان را کاملا مي شناختند.

خاطره اولين ديدارتان را بگوييد.
 

گمانم سالهاي 51، 52 بود که از دبيرستان فارغ التحصيل شدم. مرحوم ابوي پيوسته از دکتر بهشتي به عنوان چهره شاخص روحاني آن سالها ياد مي کرد. در اين زمان مرحوم بهشتي به ايران برگشت و نمي دانم که همين بازگشت به اقامت دائمي ايشان در ايران منجر شد يا بعدها پيش آمد. در هر حال، ما بچه هاي فارغ التحصيل دبيرستاني، جلسه اي داشتيم و هرازگاهي از چهره هاي حاضر در صحنه هاي فکري و مبارزاتي دعوت مي کرديم تا به اين جلسات که به شکل دوره اي تشکيل مي شدند. بيايند و براي ما صحبت کنند. يک بار که در خانه يکي از دوستان، در جنوب تهران، خيابان صفاري، جلسه گذاشتيم. از آقاي بهشتي هم دعوت کرديم. از آن ديدار يکي دو نکته جالب يادم هست. يکي اين که يکي از دوستان به حدي شيفته دکتر بهشتي بود که با تعابير جالبي او را توصيف مي کرد و مثلا مي گفت هيبت ويژه اي دارد، قدبلند، صداي رسا و شمايل جذابي دارد، طوري که جاذبه ظاهرش، مخاطب را جذب مي کند. او حتي اين توصيف را به جاهاي بامزه اش هم مي کشاند و مثلا مي گفت انگشتان دست دکتر بهشتي دو برابر ديگران کشيدگي دارد و خلاصه تعريفي که از مرحوم بهشتي مي کرد، بسيار جالب بود. به اين دليل و دلايل بي شمار ديگر خيلي مايل بودم دکتر را از نزديک ببينم. نکته جالب ديگر اين بود که در فضاي ايران آن روز، شنيده بودم که دکتر به خارج که رفته، اذان نماز را به سبک برادران اهل سنت مي گويد و اشهد ان عليا ولي الله را نمي گويد. مي خواستم امتحان کنم ببينم اين حرف چقدر درست است. موقعيتي جور شد و ما نماز را به جماعت پشت سر او خوانديم. من رفتم درست پشت سرش ايستادم و گوشهايم را تيز کردم و شنيدم که اذان و اقامه را کامل گفت. در عين حال که خيلي خوب مي دانستم که شهادت بر ولايت اميرالمومنين جزواذان نيست و شيعه رجائاً، مي گويد. در هر حال آن روز نمايشي را اجرا کرديم که در فضاي بسته و پر از اختناق آن روزها، روشنفکرانه و غليظ و شديد بود. در آن نمايش از محافل ديني رايج آن روز انتقاد کرده بوديم. دکتر بهشتي از کارمان تعريف کرد و گفت خوب است. قبلا هم اين نمايش را در مقابل مرحوم دکتر شريعتي اجرا کرده بوديم که به ما گفت اين نمايش، محافل سنتي ديني را مي رنجاند و بايد به نوعي اشاره هم مي کرديم که محافل پيشروي ديني هم وجود دارند و از اين جهت بر ما ايراد وارد کرد. شهيد بهشتي هم ايراد را هم از ما نگرفت و بعدها ديدم که در مواجهه با قشر جوان، يکسره جاذبه بود.

از ويژگيهاي ايشان کدام وجه در نظر شما برجستگي بيشتري دارد؟
 

مرحوم دکتر بهشتي مخاطب را مجذوب خود مي کرد و سپس در فرصت مقتضي و با توانايي بالايي که داشت. او را مي ساخت و تربيت مي کرد. کساني هم که نسبت به او نگاه مثبتي نداشتند، وقتي يک جلسه با او مواجه مي شد، از او دل نمي کندند و حتي منتقدين پروپا قرص او هم، از اين تعبير در نگرش، مصون نبودند، به طوري که پيش مي آمد که کسي با نگاه تند انتقادي و هياهو نزد او مي آمد و هنگام رفتن، کرک و پرش مي ريخت.

در وادي اخلاقيات آقاي بهشتي را به کدام ويژگي مي شناسيد.
 

نظم و وقت شناسي. آقاي قرائتي مي گفت روزي با دوستان از قم مي آمديم و قرار بود ساعت 7 نزد شهيد بهشتي برويم. آمديم و ساعت يک ربع به هفت به خانه او رسيديم و خوشحال بوديم که دير نکرده ايم. چون مي دانستيم که او آدم بسيار منظمي است و حتما از اين که زودتر هم آمده ايم. خوشحال مي شود و از ما تمجيد مي کند. در زديم و ديديم انگار کسي منتظر ما نيست. بالاخره يک نفر آمد و در را باز کرد و گفتم، «بفرماييد قرائتي هستم.» او رفت و برگشت و عذرخواهي کرد که ساعت 7 منتظر ما بوده اند. در هر حال وقت شناسي همين است که نه دير برسي نه زود. شهيد بهشتي براي تک تک لحظه هايش برنامه ريزي داشت. همين مسئله را هم در مورد حضرت امام (ره) ذکر مي کنند.

در مورد شيوه مبارزاتي شهيد بهشتي چه نگرشهايي وجود داشتند؟
 

در جمع ما کساني بودند که مي گفتند چرا دکتر بهشتي محيط داخل را که صحنه مبارزه است و در واقع اوج مبارزات مسلحانه و هنگام زندان رفتن افراد بي شماري است. ترک کرده و به خارج رفته است.

آنها معتقد بودند که آقاي بهشتي، روحاني عافيت طلب است و جايي را انتخاب کرده که دردسري در آن نيست و او را با دکتر شريعتي مقايسه مي کردند. همانها کساني بودند که بعد از يک جلسه گفت و گو با دکتر بهشتي، نگرششان نسبت به او به کلي تغيير مي کرد.
 

از رابطه مرحوم پدرتان و شهيد بهشتي خاطره اي داريد؟
 

يادم هست يک ماه از اين جلسه گذشته بود که مرحوم بهشتي به منزل يکي از هم محله اي هاي ما آمده بود. نمي دانم جلسه گردشي مکتب الرضا يا هيئت ديگري بود. من نرفتم، ولي پدرم رفتند. پدرم در اين جلسه به مرحوم بهشتي مي گويند که اخيرا پسر من به جلسه اي آمده که شما حضور داشتيد. دکتر بهشتي مي گويند، «جلسه بسيار خوبي بود.» پدرم مي پرسند «نگفت که پسر من است؟» مرحوم بهشتي مي گويند، «خير.» اما نکته اي که مرا سخت شيفته شهيد بهشتي کرد اين بود که خطاب به پدرم توصيفي را گفته بود که البته در حق من روا نبود. او گفته بود، «جوانهاي اين دوره، حواسشان جمع است. آنها نمي خواهند خودشان را در لواي کس ديگري تعريف کنند، بلکه مي خواهند به طور مستقل مطرح کنند، به همين دليل هم پسر شما خودش را معرفي نکرده است.»

معرفي کرده بوديد؟
 

خير، ولي ايشان به اعتبار عموي شهيدم، قطعا مرا مي شناخت، با اين همه تلاشي نکرد که آشنايي بدهد. او مي خواست افراد، از خود صاحب شخصيت و کرامت باشند نه به خاطر انتساب به ديگران. اين سخن او خيلي به من چسبيد. از آن به بعد گاهي جلساتي را که مي آمد، مي رفتم. اما عملا ارتباط نداشتيم تا آستانه انقلاب.

کجا و به چه مناسبتي؟
 

مجلس ترحيمي براي حاج آقا مصطفي در مسجد ارگ گرفته بودند و بسياري از آقايان از جمله آيت الله مهدوي کني، شهيد مطهري و شهيد بهشتي حضور داشتند. يادم هست که آنها در کنار هم نشسته بودند.

نخستين رويدادي را که از مبارزه آشکار شهيدبهشتي با رژيم شاه به ياد داريد، ذکر کنيد.
 

راه پيمايي عيدفطر سال 57، بزرگ ترين راه پيمايي تا آن زمان بود. دو روز پس از آن، يعني در روز 16 شهريور، راه پيمايي عظيم ديگري برگزار شد. در آن راه پيمايي، همه مردم، يکديگر را به تجمع در ميدان شهدا دعوت مي کردند. بعضي ها تصور مي کنند نام ميدان ژاله پس از انقلاب به ميدان شهدا تغيير پيدا کرد. در حاليکه اين گونه نيست. قبل از پيروزي انقلاب، چند بار در اين ميدان درگيري شد و چند نفر شهيد شدند و مردم به شکل طبيعي و خودجوش، نام آن را ميدان شهدا گذاشتند و با رنگ، روي تابلوهاي خيابان و ميدان هم نوشتند. در هر حال در آن راهپيمايي، شهيد بهشتي جلوتر از همه حرکت مي کرد و هنگام ظهر، در خيابان ولي عصر، نماز باشکوهي برگزار شد. سپس راه پيمايان به سمت ميدان آزادي حرکت کردند و شهيد بهشتي در آنجا سخنراني مبسوطي را ايراد و مجموعه اي از مواضع انقلاب را اعلام کرد. من پشت جمعيت ماندم و به ميدان نرسيدم. نقطه آغاز راه پيمايي هاي عظيمي که به طرف ميدان آزادي داريم، اينجا بود. برنامه ريزي اين راه پيمايي با جامعه روحانيت مبارز و برنامه ريز و مدير اصلي آن، شهيد بهشتي بود.

موج ترور شخصيت شهيد بهشتي و مخالفت افراد و گروههاي گوناگون از جمله منافقين با ايشان، به قبل از پيروزي انقلاب برمي گردد. تحليل شما از اين موضوع چيست؟
 

در راه پيمايي هاي تاسوعا و عاشورا، بسياري از کادرهاي مجاهدين خلق در زندان بودند يا تازه از زندان آزاد شده بودند و مي خواستند از اين فرصت، بيشترين بهره برداري را بکنند، به همين دليل با پلاکاردها و عکسهاي شهداي خود در راه پيمائي شرکت مي کردند. مرحوم دکتر بهشتي از همان زمان حواسشان جمع بود. ايشان در برنامه ريزي ها گفته بودند که به اين شکل حضور پيدا نکنيد، چون راه پيمايي متعلق به آحاد ملت است و به حزب و گروه خاصي تعلق ندارد. ولي البته آنها گوش نمي کردند و کار خودشان را مي کردند. مردم هم با آنها بحث و جدل مي کردند که چرا از مردم جدا هستيد و مرحوم مطهري هم در اين امر، بسيار جدي بود. مرحوم بهشتي اهل سماحت بود. از موضع آرامش و اطمينان برخورد مي کرد و خيلي اهل مواجهه تند و صريح نبود.

00049641 - «شهيد بهشتي وعمل گرايي»

و بعد از انقلاب؟
 

بعد از انقلاب، وقتي شخصيت و جاذبه هايش برملا شد، هتک حيثيت نسبت به او هم بيشتر شد و حتي بچه مذهبي هايي، که بينش درستي نداشتند، نسبت به او بدگمان شدند، چه رسد به کساني که با او سابقه دشمني هم داشتند آقاي… که طرفدار روحانيت هم بود، روزي اين شايعه را مطرح کرد که شهيد بهشتي موقعي که خارج بوده، به جاي آب شير مي خورده. استنادش هم به حرف خود دکتر بود. اين موضوع به فرض اينکه واقعيت هم مي داشت، ايرادي بر دکتر بهشتي نبود، چون در آن مناطق، آب گران تر از شير است، بنابراين خوردن شير به جاي آب، امري عادي است، اما آنها مي گفتند که اين نشانه طبع بورژوازي است و کسي که چنين مشربي داشته باشد، بورژوا و حتي سرمايه دار است. عده اي هم او را به تفکرات غيرولائي منتسب مي کردند و در هر حال طيف وسيعي از تهمت هاي سخيف و پيش پا افتاده تا تهمت هاي اساسي و بنيادين به ايشان زده مي شد. آنها مي گفتند او در مبارزه نقش اساسي نداشته، چون بخش اعظم عمرش را پس از قيام 15 خرداد، در خارج کشور سپري کرده است. هنگامي که تشخيص دادند آدم موثري است، تمام نيروها و حملات خود را روي او متمرکز کردند. البته به همه حمله مي کردند، ولي محور حملات، او بود.

از ديدگاه شما کدام رويداد بود که آقاي بهشتي را عملا در معرض حملات ضدانقلابي قرار داد؟
 

فکر مي کنم يکي از برجستگي هايي که دشمنان را سخت متوجه شهيد بهشتي کرد، توانايي حيرت انگيز او در مجلس خبرگان و به سامان رساندن قانون اساسي در حداقل زمان ممکن بود. رئيس مجلس که کاملا مشخص بود توانايي انجام اين کار را ندارد و لذا اداره امور به شکلي طبيعي به شهيد بهشتي سپرده شد. يادم هست در يکي از جلسات، موضوعي مطرح شد که بسيار مورد اختلاف و بحث و حتي دعوا بود. شهيد بهشتي با چنان درايتي موضوع را اداره کرد و به نتيجه رساند که همه، حرفش را پذيرفتند. او حرفش را قاطع و محکم مي زد. به شکلي که همه مي پذيرفتند. طرف مخالف سعي مي کرد به هر نحو ممکن حرف خود را به کرسي بنشاند و وقتي شهيد بهشتي توانست رأي اکثريت را بگيرد، آقايي که کنار او بود گفت، «همين کارها را مي کني که مي گويند انحصار طلبي!» شهيد بهشتي لبخندي زد و با لحني قاطع گفت، «متشکرم.» او از کسي که به او توهين کرده بود. جلوي دوربين هاي تلويزيوني تشکر کرد!

واکنش شهيد بهشتي در مقابل سيل اتهامات چه بود؟ آيا در اين زمينه هم خاطره اي داريد؟
 

يک بار شهيد بهشتي به ستاد مرکزي سپاه پاسداران آمده بودند. من آن روز ماموريت خارج از تهران داشتم و متاسفانه در آن جلسه حضور نداشتم، اما کساني که بودند برايم نقل مي کردند که حتي بچه هاي سپاه که آدمهاي مخلصي بودند، حرفهاي مردم کوچه و بازار را نقل مي کردند که مي گويند شما سرمايه دار هستيد و از اين قبيل، شهيد بهشتي با نهايت متانت به همه سوالات پاسخ مي دهند. طوري که بالاخره صداي يکي از بچه ها درمي آيد که اين چه جور جلسه اي است و مگر ما چقدر وقت داريم که بتوانيم از دکتر بهشتي درباره ريشه يابي مهم ترين مسائل کشور سئوال کنيم و شما نبايد به اين حرفهاي مزخرف جواب بدهيد. سعه صدر ايشان به حدي بود که حتي در چنين موقعيتي، عنان اختيار را از کف نمي داد و به همه سئوالات با لحني منطقي و متين پاسخ مي داد.

مخالفان اصلي شهيد بهشتي ليبرالها نبودند. متاسفانه ايشان از هم لباسهاي خود بيشتر ضربه خورد.
 

بله، در هر حال، حسادت سهم مهلک و کارسازي است. برخي از آنها به شهيد بهشتي جفا کردند و زمينه را براي حملات منافقين، ليبرالها و گروههاي چپ مساعد ساختند.

به شهادت اسناد روحيه ي عمل گرايي در آقاي بهشتي بسيار قوي بوده است، در اين باره چه گفتني هايي داريد؟
 

مرحوم دکتر بهشتي بسياري از کارها را به قدري بي سروصدا و مخفيانه انجام مي داد که نزديکان او هم متوجه نمي شدند.

آن وقتها در جنوب تهران گودي بود که صدها پله مي خورد و پايين مي رفت. پدرم بسيار از اين موضوع رنج مي برد، چون هر وقت باران مي آمد، خانه هاي مردم پر از آب مي شد و او معتقد بود که اين منطقه لکه ننگي بر پيشاني انسانيت است. انقلاب که شد، پدرم از شهيد بهشتي دعوت کرد که به منطقه ميدان هرندي بيايد. ايشان در آنجا سخنراني کرد و گفت که اين محله لکه ننگي بر پيشاني جمهوري اسلامي است و بايد به سرعت به امور آن سروسامان داد. از فردا صبح، اهالي منطقه به تدريج به منطقه دولت آباد کوچ داده شدند.
 

از مصاديق شايسته سالاري در انديشه و عمل شهيد بهشتي چه مواردي قابل اشاره است؟
 

مردم ما خاطرات خوبي از مديريت قاطع مرحوم بهشتي، به خصوص در شوراي انقلاب، مجلس خبرگان و قوه قضائيه به ياد دارند. پس از شهادت مرحوم مطهري و وفات مرحوم طالقاني، کسي نگفت که رياست شوراي انقلاب با کيست. ولي به احتمال قوي با دکتر بهشتي بوده است. شايد شنيدن ويژگيهاي ايشان براي بسياري هنوز هم ثقيل باشد، ولي من عرض مي کنم که ايشان بسيار گشاده دل و آزادانديش بود. اما کساني که به او جفا مي کردند، اجازه نمي دادند اين ويژگي ها جلوه کنند. شهيد بهشتي بسيار قاطع و بااراده بود و همين ويژگي درخشان را مخالفانش تعبير به ديکتاتوري مي کردند. نکته جالبي را براي شما بگويم که شايد تا به حال از کسي نشنيده باشيد. در آزادانديشي، انصاف و تيزبيني ايشان همين بس که هنگامي که مي خواستند نخست وزير را انتخاب کنند و بسياري از چهره ها مطرح شدند، شهيد بهشتي با نهايت شهامت گفت، «اگر مسعود رجوي داراي افکار التقاطي و منافقانه نبود، از نظر قدرت اجرايي و توانايي سازماندهي، فرد بسيار مناسبي براي احراز اين شغل بود!» انسان خود به خود به ياد جناب مسيح مي افتد که در مواجهه با لاشه سگي که همه از آن اظهار انزجار مي کردند، فرمود به دندانهاي سفيدش نگاه کنيد. شهيد بهشتي به قدري بزرگوار بود که حتي در چهره يک منافق، نکته مثبت او را که قدرت سازماندهي بود، نشان کرده بود.

در شرايط کنوني که زمينه خوبي براي معرفي الگوهاي ايثار پديد آمده، جنابعالي به عنوان يکي از متوليان فرهنگ چه شيوه هاي جديدي را براي معرفي اين چهره ها پيشنهاد مي کنيد؟
 

من معتقدم ارزش هر چيزي که ايثار مي کنيم، زماني آشکار مي شود که شرايط زماني و مکاني و موقعيت فرد و تاثير عمل او را ابتدا بر خودش و سپس بر محيط پيرامونش، بررسي کنيم. کسي که ده بسته اسکناس دوهزار توماني در جيب دارد و به سائلي يک سکه پنجاه توماني مي دهد. در واقع ايثار کرده، چون چيزي را از خود کنده و به ديگري بخشيده است. کسي هم که مورد مراجعه محتاجي قرار مي گيرد که به او صد تومان بدهد و چون ندارد از شرمساري به خود مي پيچد و نهايتا هم نزد همسايه خود مي رود و صدتومان قرض مي گيرد تا کار آن بنده خدا را راه بيندازد، ايثار مي کند، اما تفاوت ره از کجا تا به کجاست. به اعتقاد من اين فرد حتي اگر نتواند صد تومان را فراهم کند، درد شرمساري از نياز ديگران و عجز خود، ايثار عظيمي است. ايثار فردي که وقت بي نهايت خود را صرف کمک به ديگران مي کند با ايثار دانشمندي که هر لحظه و ساعت زندگيش، ارزشمند است و با اين همه، از همان زمان محدود براي کمک به ديگران بهره مي گيرد. با يکديگر تفاوت دارند. در مورد شخصيتهايي چون شهيد دکتر بهشتي اگر مي توانستيم شخصيت، توانايي ها، علم و صفات بارز اخلاقيش را به درستي توصيف کنيم و بگوييم که چگونه براي هر ثانيه عمرش برنامه ريزي داشت و در طول حيات کوتاهش، به چه دستاوردهاي فکري و علمي عظيمي دست يافت و زندگيش را با دقت و موشکافي فراروي نسلهاي پس از انقلاب قرار مي داديم. آن وقت ارزش انقلاب خود را بهتر اثبات مي کرديم، زيرا وقتي چنين شخصيت هاي جامع الاطرافي وقت و زندگي و جان خود را به پاي اين انقلاب مي گذارند. قطعا اين حرکت واجد ارزشهاي ويژه اي است که ما از آنها غافل بوده ايم. ما چون نتوانستيم اين شخصيت ها را به شيوه اي صحيح معرفي کنيم، به تبع آن، ارزشهاي اصيل انقلاب و درجه والاي ايثار و شهادت نيز از نگاه ما پوشيده ماند.

در بسياري از موارد با اسطوره سازي نادر و تبديل اين چهره ها به موجوداتي فرابشري و تشبث به تبليغات بي محتوا که در نسل جوان دافعه ايجاد مي کند و در حالي که اصولا اراده جوانها تضعيف شده و فرهنگ جديد، آسيب پذيري انسانها را بيشتر کرده است، شما درباره پديده اسطوره سازي و در جهت مقابل آن، امحاي اسطوره ها از ساحت اجتماعي و فرهنگي جامعه چه تحليلي داريد؟
 

من به هر دو صورت تعريض دارم. اگر شخصيت هاي بزرگ خود را فرابشري کنيم. در واقع آنها را از دسترس آحاد جامعه دور کرده ايم.
از سوي ديگر، آدمي نيازمند الگوست تا بتواند سره را از ناسره جدا سازد و راه درست را برگزيند. هر آدم بي ريشه و اصل و نسبي را که نمي توان الگو کرد. بعضي ها رندانه مي گويند الگوسازي نکنيد تا زمينه را براي انجام هر خطايي فراهم سازند. همان کاري که در بحث نسبي گرايي مي کنند و مي گويند که مطلقي وجود ندارد و نيکي و بدي زاده شرايط زمان و مکان است. اينها ترفندهاي نخ نمايي است. انسان کامل، بديهي است که مي تواند الگو باشد و بايد باشد. پيامبر، صلوات الله، الگو هستند. اميرمومنان الگو هستند. اينها الگو نيستند، پس ابوسفيان و ابوجهل الگو هستند؟ هر بنجلي که قادر به اداره خودش هم نيست که نمي تواند الگو باشد. يادم هست اوايل انقلاب در مصاحبه گزينش از فردي پرسيده بودند از چه کسي تقليد مي کني؟ جواب داده بود از عمه ام! و تقليد آسماني را تا اين سطح زميني نزول داده بود. انسانها را از آسمان به زمين نمي کشيم که نزولشان بدهيم. شأن آسماني بودن آنان را حفظ مي کنيم و در عين حال، مردمان را با نور هدايت وجود آنان به شاهراه سعادت رهنمون مي شويم. من به هيچ وجه طرفدار اسطوره سازي غلط و بي ملاک نيستم. اما جالب اينجاست که تمام متوليان طرد اسطوره سازي، نوبت به خودشان که مي رسد اتفاقا اسطوره سازهاي قهاري هستند. جلال آل احمد در ترجمه سفري به شوروي اثر آندره ژيد. به اين نکته اشاره مي کند که در آنجا مجسمه لنين را به ارتفاع 8 متر ساخته اند. بلندقدترين آدمي که فعلا در دنيا هست حدود 2/5 متر قد دارد که احتمالا بيمار است. پس چطور مي شود از آدمي، مجسمه 8 متري ساخت؟ آنها با اسطوره سازي از پيامبر (ص) و اميرمومنان(ع) مخالفند. اما اسطوره هاي خودشان چنين قد و قواره اي دارند. نتيجه گيري از اين شيوه ها، چندان کار دشواري نيست. بشر پيوسته براي رشد و تعالي معنوي و ارتقاي روحي به اساطير نياز داشته و گم کرده هاي خويش را در قالب و قامت آنان ديده و در بحبوحه هاي سترگ، به مدد آنها جان به در برده است. منتهي سخن اينجاست که اساطير بايد مبنا و ريشه واقعي داشته باشند تا کارآمدي خود را حفظ کنند. اميرمومنان(ع) بي ترديد اسطوره است. سيدالشهداء(ع) بي ترديد اسطوره است و تمام کساني که سعي در حذف اسطوره ها دارند. به خوبي از تاثير آنها در تقابل با ستم و انحطاط بشري آگاهند.

کارنامه مخالفين اسطوره سازي را چگونه ارزيابي مي کنيد؟
 

تبليغات پيوسته در طول تاريخ وجود داشته، گيريم که شکل آن تغيير کرده است. در آغازين سالهاي حکومت اسلامي، متوليان تبليغات توانستند از چهره الهي بزرگان دين، تصويري را ارائه دهند که مردمان هوشيار را نيز به ترديد انداخت. متاسفانه در عصر مدرنيسم، با استفاده از تکنولوژي ارتباطات، کارآيي تبليغات، بسيار بالا رفته است. از همين رو مي توان انسان بي اصل و نسب و فاقد ريشه اي در ميان مردم تبديل به چهره اي وجيه کرد و همه را به اشتباه انداخت. افکار عمومي، ثابت نيست، بلکه مي توان با حيله ها و ترفندهاي تبليغاتي، آن را ساخت و شکل داد. حتي در جوامع اصولي که مبناها هنوز کاملا محقق نشده اند. مي توان از فاصله صبح تا ظهر، با فشار تبليغاتي، فکري و عنصري را جا انداخت. ما به سوي يک آرمانکده در حرکتيم، ولي چون هنوز آن جامعه آرماني، محقق نشده است. مي توان با افکار عامه مردم بازي کرد. مخالفين اسطوره سازي، در بستري که ملاکها مخدوش و افکار عمومي سرگردان باشند، بهتر مي توانند منويات خود را محقق سازند و داشتن اسطوره هاي سترگ، الهي و واقعي، دقيقا همان چيزي است که جامعه را از اين خطر حفظ مي کند و لذا دشمني و معاندات آنان با الگوسازي و اسطوره سازي، ريشه اي عميق در اعتقادات آنان دارد.

کارنامه مخالفان اسطوره سازي را چقدر موفقيت آميز مي بينيد؟
 

روند جهان روند رو به تکامل است و هر جريان نادرستي، بالاخره در جايي قطع مي شود و مي شکند. آنها تلاش مي کنند و مسيري را طي مي کنند و جامعه هم همراهشان مي رود. اما ناگهان وجدان جامعه بيدار مي شود و آحاد مردم دست به حرکتي مي زنند که همه را متحير مي کند. مردم وقتي با جرياني همراه مي شوند و در آن اصالت و صحت نمي بينند، ناگهان از همان جرياني که روزگاري با اشتياق فراوان به استقبالش رفته بودند، روي مي گردانند و هر آدمي را در جايگاه حقيقي خود مي نشانند. اين ويژگي را خداوند در ناموس خلقت تعبيه کرده است که باطل رفتني است. خلقت، قدرت سالم سازي دارد تا آدميان متذکر گردند. سير تکاملي رو به سمت حضيض نيست و لذا به فرموده قرآن «.. و لولا دفع الله الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض ولکن الله ذوفضل علي العالمين. اگر نبود که خداوند بعضي از مردمان را به بعض ديگر دفع نمي نمود، هر آينه زمين از فساد و ظلم تباه مي گرديد، وليکن خداوند بر عالميان، داراي بخشايش است.» و اين گونه است که خداوند گروهي را توسط گروه ديگر به زير مي کشد و لذا خطئيات يکسره به سوي بالا نيست و خداوند به گونه اي کارسازي فرموده است که رويدادها اين گونه رقم مي خورند.

و سخن آخر اين که آيا شما نشريه شاهد ياران را مطالعه مي کنيد و اگر پاسخ شما مثبت است، در اين مورد چه نظري داريد؟
 

به رغم تراکم کاري، ويژه نامه شهيد مطهري را با دقت و تا آخر مرور کرده ام و عرض مي کنم که کار قوي و جالبي است و ناگفته هاي بي شماري را بازگو کرده است. اگر با همين شيوه به کارتان ادامه دهيد. اين نشريه جاي خود را باز مي کند. اين شيوه که با طيف هاي مختلف مصاحبه مي کنيد و اقوال گوناگون و حتي معارض با يکديگر را مي آوريد. اعم از اين که از گوينده نام ببريد يا نبريد، از لحاظ پژوهشهاي تاريخي، کار مفيدي را انجام مي دهيد، چون از يکسويه نگري و تنها به قاضي رفتن اجتناب مي شود. اين شيوه تضارب افکار، در تنوير انديشه آحاد مردم بسيار موثر است.
منبع: نشريه شاهد ياران شماره 8
ارسال توسط کاربر محترم سایت : aziztaeme

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد