شهيد صدر و دغدغه نشر معارف دين
شهيد صدر و دغدغه نشر معارف دين
درآمد
حجت الاسلام و المسلمين علي اسلامي از جمله شاگردان ايراني شهيد صدر است كه پس از بازگشت از نجف، بيشترين نامه ها را از وي دريافت داشته است. او كه فرزند مرحوم حجت الاسلام و المسلمين حاج شيخ عباسعلي اسلامي، موسس جامعه تعليمات اسلامي است، به دليل برخورداري از امكان فعاليت گسترده است، به دليل برخورداري از امكان فعاليت گسترده فرهنگي و اجتماعي، از سوي آن شهيد گرانمايه وكالت يافت كليه آثار او را به فارسي و زبانهاي زنده دنيا ترجمه و منتشر كند. اسلامي استقبال جامعه فرهنگي ايران از آثار شهيد صدر را مطلوب ارزيابي مي كند و آن را معلول گره گشائي اين آثار از مشكلات فكري نسل جوان مي داند.
چه زمينه هائي موجب آشنائي و ارتباط وسيع شما با شهيد صدر شد؟
بنده وقتي كه به نجف مشرف شدم، مورد لطف همه آقايان مراجع بودم، چون پدرم، مرحوم حجت الاسلام و المسلمين آقا شيخ عباسعلي اسلامي، از معاريف بودند و از حيث مبارزه با شاه و مسائل مختلف اجتماعي و خدمات اجتماعي، به شكل وسيعي فعاليت مي كردند، به خصوص مدارس اسلامي اساسا ايشان بنيان گذاشتند. بعد از رفتن رضاشاه پهلوي، در منزلشان مدرسه شبانه اسلامي را تأسيس كردند، بنابراين همه مرا به عنوان پسر ارشد ايشان، مي شناختند. پدرم وقتي به آقاي خوئي گفتند كه اين پسر من است و معرفيم كردند، آقاي خوئي گفتند، «مگر كسي براي پسر خود من بايد سفارش بكند؟» يعني مرا اين طور تلقي كردند كه پسر ايشان هستم. همه مراجع پدرم را مي شناختند و به همان اعتبار هم براي من احترام قائل بودند. مرحوم شهيد صدر هنگامي كه نوجوان بودند، در بغداد به مدراس علامه عسكري مي رفتند. علامه عسكري در بغداد مدارسي داشتند. پدر من وقتي به عراق مي روند، از مدارس علامه عسكري بازديد مي كنند. آقاي علامه مي فرمودند كه آقاي سيد محمدباقر، كوچك بود. آقاي اسلامي از ايشان سئوالاتي پرسيدند و او سريع جواب داد و آقاي اسلامي يك دينار به اين نوجوان جايزه دادند. آقاي سيد محمد باقر از همان جا پدرم را مي شناختند و من هم كه نجف رفتم، تقريبا با همه آشنا بودم. من اول درس اصول آقاي خوئي و فقه امام مي رفتم. بعد تمايل پيدا كردم كه فقه آقاي صدر را بروم و خدمتشان بوديم و اكثر تقريرات را هم مي نوشتم و وقتي به ايران آمدم، متأسفانه همه اينها متروك شد.
شما وقتي رسيديد كه ايشان درس خارج مي گفتند؟
بله، درس خارج مي گفتند.
چه ويژگيهايي در درس ايشان بود كه با وجود اساتيدي كه از نظر سن و سابقه، برايشان تقدم داشتند، باز هم عده اي با اشتياق در درس شهيد صدر شركت مي كردند؟ چه نكاتي آنها را جذب مي كرد؟
بعضي از مراجع هنگامي كه وارد درس خارج مي شوند، اقوال مختلفي را نقل و نقد مي كنند كه ممل است. بهترين درس خارج اين است كه آخرين نظرات فحول عصر را ارائه كنند، چون كسي كه در اين زمينه بحث مي كند، يعني تمام مباحث قبلي را ديده و بر آن مباني، حرفهايي را مي زند ؛ يا نقد و يا تأييد مي كند. مثلا مرحوم نائيني يا ديگر بزرگاني كه در حوزه نجف بودند، طبعا گذشته را طي كرده بودند و با حرف و مطلب و بحث جديدي، وارد جرگه عرضه فقه و اصول شدند. بعضي از مراجع هستند كه اين گزيده را مي گيرند و بعد نقد و نظر خود را اثبات مي كنند. از نظر من درس ايشان اينگونه بود. به علاوه، ايشان نبوغ بسيار حادي داشت، مثلا فرض كنيد كه اگر در محضر ايشان از يك حديث يا مطلبي صحبت مي شد، همه فروضي را كه بر اين مطلب باز مي شد، مي آوردند و جالب اين بود كه تمام اينها دفعتا به ذهنشان مي رسيد. اگر حديثي را از عالمي بپرسيد، ممكن است معنايي بدهد، ولي فروض متعدد را اكثرا به ذهنشان نمي رسد، ولي ايشان فكر بسيار جوالي داشت.
داوريهائي كه در حوزه نجف دربارة ايشان بيان مي شدند، چند گونه بودند؟
نمي شود اين مطلب را به اين سادگي تبيين كرد. مي توانيد كه حوزه هاي علميه با مسئله تخرب و حزب زياد آشنا نبود و حزبيت در ذهن حوزويان، تقريبا معناي منفي داشت. آنها يا قديمي بودند يا روحيه شان با شرايط جديد سازگار نبود و يا آن را درك نمي كردند. شهيد صدر با همكاري علامه عسكري حزب الدعوه را تأسيس كردند. طبعا جنبه فكري و نظري اين حزب با اينها بوده و جنبه هاي عملي را ديگران انجام دادند. يادم هست كه فعاليت اين حزب در ابتداي امر، كارهاي فرهنگي و تبليغي بود و فعاليتهاي سياسي نداشتند، مثلا دانشجويان را جمع مي كردند و كارهايي را انجام مي دادند. بعضي ها ايشان را به اين اعتبار نقد مي كردند. بعضي ها هم ايشان را در اين جايگاه و سطح نمي ديدند و با ايشان انس نداشتند.
ايشان در نوزده سالگي مجتهد شد و زماني كه كمونيستها به عراق مي آيند و معركه اي برپا مي كنند، ايشان «اقتصادنا» را در مجموعه در ظرف هشت ماه مطالعه و تحقيق مي كند و مي نويسد. به هر حال امر بديع و عجيبي است كه فردي بدون سابقه مطالعاتي، وارد عرصه اي بشود و در ظرف مدتي به اين كوتاهي تحقيق و پژوهش کند و بهترين حرف را هم در آن زمينه بزند. اين نبوغ را خيلي ها نمي توانند ببينند و يا درك كنند. و يا فرض كنيد چند نفر را هم به درس آقاي خوئي مي روند؛ بقيه هنوز دارند درس ايشان را ادامه مي دهند،اما اين شاگرد، درس ايشان را كه تمام كرده هيچ، دارد شاگرد هم جذب مي كند و درس خارج مي دهد. اين تعارضات معمولا در محيطهاي علمي رخ مي دهند و نمي شود به آنها جهتي و عمقي داد، برخي به شكل طبيعي رخ مي دهند. برخي از خود مي پرسند، «اي بابا! ما كه تا ديروز با هم مباحثه مي كرديم، حالا چطور شده كه او دارد درس خارج مي دهد؟» به خصوص اين مسائل در محيطهايي مثل نجف كه حوزه بنيه داري بود و افراد فحول بسيار قدري آنجا بودند و مدرسيني چون آقاي حكيم بودند و آقاي حاج شيخ حسن حلي بودند كه از علماي بسيار برازنده بودند كه مي گفتند خيلي ها درس ايشان را اصلا درك نمي كنند، چون بسيار عميق است. آقاي زنجاني بودند و بسياري از علماي ديگر و لذا وقتي جوانهايي مثل ايشان وارد گود مي شوند، عكس العمل هايي از سوي ديگران ديده مي شود. مرحوم صدر سي و پنج سال بيشتر نداشتند كه درس خارج را شروع كردند. الان هم در قم وقتي جوانها وارد اين عرصه مي شوند، از سوي بعضي ها بازتابهايي هست. آقاي خوئي هم جوان بودند كه وارد اين عرصه شدند و خودشان هم اين مسئله را داشتند.
با توجه به مراجع بزرگي كه حضور داشتند، علت ورود مرحوم شهيد صدر به عرصه مرجعيت چه بود ؟ آيا اين اقدام با نظريه مرجعيت رشيد كه از سوي ايشان مطرح شد، ارتباط داشت؟
ايشان مرد تحول بود. مثلا در دروس حوزه، ايشان معتقد بود كه تمام اين مواد درسي بايد متحول شوند و لذا «معالم الجديد» و متون ديگر را نوشتند و يا رساله «الفتاوي الواضحه» را به سبك خاصي نوشته و در مقدمه آن هم مسائلي را گفته اند. در موضوع مرجعيت، ايشان معتقد بودند كه بايد يك سازمان مرجعيت بنا نهاده شود و اين كه مرجعيتي پا بگيرد و پس از فوت، همه دستگاه او برچيده شود و هم تلاشهايي كه كرده، ناتمام بماند و باز مرجع ديگري بيايد و همه آنها كارها را از سر بگيرد، ايشان سخت با اين امر مخالف بودند و طرحي به نام «بيت المرجعيه» را طراحي كرده بودند، اعتقاد داشتند كه اين نهاد هم مثل ساير نهادها، بايد نهادي باشد كه مشخصات و كار خود را داشته باشد، مثل نهاد رهبري ما. اين نهاد، جايگاهي است براي مرجعيت و هر مرجعيتي بايد بيايد و اينجا بنشيند و در چهارچوب سازمان منسجم و منضبطي كه مي خواهد با عالم تشيع تعامل داشته باشد، با عالم اسلام تعامل داشته باشد، با ديگران در جهت اهداف اسلامي ارتباط و همكاري داشته باشد. اين مرجعيت بايد سازمان داشته باشد، نه اينكه مرجعي بيايد و با سه چهار نفر افرادي كه ممكن است صلاحيت اجرايي كار را هم نداشته باشند، كارش را شروع كند. لذا طرح بسيار سامان يافته و دقيقي بود و طبيعتا جامعه، اين افكار نو را نمي پذيرد. در جامعه خودمان هم همين طور است. هنگامي كه فكر و طرح نويي ارائه مي شود، در ابتدا همه موضعگيري منفي مي كنند و بعد به تدريج يكي يكي مي آيند. خود اين مدارس اسلامي كه مرحوم پدر تأسيس كردند، در ابتداي امر، علماي بزرگ تهران، سخت با آن مخالفت كردند. درالفنون هم هنگامي كه به ايران آمد. علما تحريم كردند و با اين بزرگ ترين جفا به ايران، به اسلام و به نسل ما شد. وقتي كه عالمي فتوا مي دهد، چه كسي تبعيت مي كند؟ كسي كه مقلد و مقيد و مؤمن است. چه كسي تبعيت نمي كند؟ كسي كه لاابالي و بي دين است. وقتي دارالفنون با سبك جديد آموزشي به ايران آمد، علماي ما گفتند، «بچه هايتان را به آنجا نفرستيد، چون بي دين مي شوند.» چه كساني آنجا نرفتند؟ بچه متدينها ! چه كساني رفتند؟ بي دينها ! لذا نسل اولي كه در ايران تربيت شدند، بي دينها بودند، پدر من كه اين مدارس را شروع كردند، مخالفتهاي سنگيني با ايشان شد كه شرحش مفصل است. بسياري از متدينين نفس راحتي كشيدند و ديدند مجالي پيدا شده كه بچه هايشان درس بخوانند و در عين حال متدين باشند، لذا در فوت پدر ما در سال 64 كه خيلي ها همسن من بودند، جلو آمدند و گفتند،«خدا پدرت را رحمت كند. اگر او نبود، من مهندس نمي شدم. دكتر نمي شدم.» اين جنبه اي منفي متأُسفانه هميشه در مقابل هر فكر نويي هست، چون ما يك سازماندهي هم نداريم كه قبلا تدبيري بينديشد يا مقدماتي بچيند كه اين فكر نو را جا بيندازد و معمولا نسل قديم در مقابل اين افكار جديد، موضع منفي مي گيرد و طبعا اين جبهه هاي منفي به عناوين ودر اشكال مختلف، بروز مي كنند و طبيعي هم هست.
با توجه به مخالفتهايي كه شما به گوشه هايي از آنها اشاره كرديد، مرجعيت آقاي صدر چقدر مورد استقبال قرار گرفت ؟
چون ايشان با تفكر نسل نوي عراق، همراهي مي كرد و با توجه به تشكلي كه ايجاد كرده بود، طبعا خيلي بر آنها تأثير گذاشته بود. از شهرها و گوشه كنارها هم افرادي نزد ايشان مي آمدند كه بيشتر دانشجو و جوان بودند. افراد قديمي، كمتر به سراغ ايشان مي آمدند، چون قبلا مرجع خود را پيدا كرده وبا توجه به شرايطي كه انتخاب مرجع دارد به كساني كه اعلميت آنها تثبيت شده بود، از جمله آقاي خوئي، آقاي شاهرودي، آقاي حكيم، آقاي اصطهباناتي و ديگران مراجعه كرده بودند و رجوعشان به مرجع جديد، هم دشوار بود و هم از نظر شرعي، چندان كار ساده اي نيست و بايد شرايطي را مراعات كرد،ولي نسل جديد طبعا اين شرايط برايش وجود ندارد و مي تواند با آزادي، مرجع خود را انتخاب كند و مانعي براي او نيست. معمولا نسل نو با ايشان ارتباط بيشتري داشت.
شهيد صدر از نظر نوع نگرش و اعتقاد به دخالت در امور سياسي، گرايش زيادي به امام (ره) داشتند، شما از رابطه اين دو نفر چه خاطراتي داريد؟
اولا من در سال 48 به ايران آمدم و چون در مسئله اي با بعثي ها درگيري پيدا كرده بودم، ايشان به من نامه نوشت كه نيا كه تو را دستگير مي كنند و من ديگر نرفتم. ايشان در سال 59 شهيد شدند. من مدت يازده سال از محضر ايشان دور بودم و فقط با ايشان مكاتبه داشتم كه نامه ها همه خدمت آقاي اشكوري هست، لهذا در آنجا حضوري نداشتم. طبعا ايشان قلبا به حضرت امام (ره) علاقمند بودند. يكي از ويژگي هاي آقاي صدر، عواطف ايشان بود. عواطف بسيار ظريفي داشتند. من با اكثر مراجع قم و نجف در تماس بوده ام و اين نوع عواطف ظريف را معمولا در آنها نديده ام. خيلي عواطف ظريف و زيبايي داشتند. مثلا گهگاهي، موقع درس وقتي به بابي مي رسيدند كه درباره فضائل اهل بيت بود، اشكهايشان مي ريخت، يعني اين قدر عواطفشان زنده بود. به شاگردانشان علاقه داشتند و بسيار با آنها مأنوس بودند. به امام خيلي احترام مي گذاشتند، خيلي ايشان را بزرگ و همفكر خود مي ديدند. شايد چون شاگرد آقاي خويي بودند و در محضر ايشان، رعايت حد و حدود را نسبت به بزرگ تر ها و اساتيد و پيشكسوتان ياد گرفته بودند و لذا محبت خود نسبت به امام را تا مدتي چندان آشكار نمي كردند، اما قلبا و صميمانه، ايشان و راه ايشان را قبول داشتند.
از رابطه مرحوم صدر و مرحوم آقاي خوئي چه خاطره اي را به ياد داريد؟
هميشه وقتي كه از ايشان نقل قول مي كردند از تعبير «سيدناالاستاد» استفاده مي كردند. بسيار با احترام از ايشان ياد مي كردند. متأسفانه اين نكته اي كه عرض مي كنم و در ميان طلبه ها ضعيف شده. واقعا رابطه اي كه بين استاد و شاگرد در عالم طلبگي هست، ابدا در هيچ جا نيست. به عنوان نمونه، استادمان مرحوم آيت الله كوكبي كه از مراجع قم بودند و يك سال و نيم پيش فوت كرد و من كفايه را در نجف در خدمت ايشان خواندم ؛ انسان بسيار ظريف طبعي بودند، منتهي در موضوعات سياسي، موقعي كه در قم بودند، بي توجهي هاي مي كردند. در نجف هم كه بودند، گاهي انتقاداتي مي كردند. آدم اهل غرض نبودند. فهم ايشان از مسائل سياسي اين گونه بود. بسيار اهل معرفت بوند. مثلا وقتي به منزلشان مي رفتيم، با اينكه استاد ما بودند، كفشهاي مارا جفت مي كردند، مقابل ما دو زانو مي نشستند. موقعي كه بيرون آمديم، چون مستحب است كه بايد مهمان را بدرقه كرد، حتما مي آمدند بيرون و هفت هشت قدم پشت سر ما مي آمدند و بعد بر مي گشتند داخل خانه. ناراحتي سينوس هم داشتند و هر چه ما اصرار مي كرديم كه برگردند، قبول نمي كردند. رابطه شاگرد و استادي اين طوري است، يعني واقعا طلبه در مقابل استادش خضوع دارد، نه خضوع از سر ريا. چطور اگر انسان مقابل امامش برسد، خضوع دارد، در مقابل استاد هم همين طور است. طبعا در چنين فضايي، اگر طلبه با استادش اختلاف نظر هم داشته باشد، آن را ابراز نمي كند و لذا آقاي صدر هم از استادشان، آقاي خويي با كمال احترام ياد مي كردند.
از خاطرات شخصي خود با شهيد صدر شمه اي را نقل كنيد.
گاهي خصوصي خدمتشان مي رسيدم و سئوالاتي را كه داشتم با ايشان مطرح مي كردم. گهگاه با شاگردانشان به كوفه مي رفتند و ما همراهشان بوديم. من مدتي در ايران بودم و نتوانستم در درس ايشان حضور پيدا كنم. شهيد صدر به آقاي سيد كاظم حائري دستور دادند كه اين دوره را با من بگذرانند. معمولا روزهاي تعطيل با هم به كوفه مي رفتيم، بلم سوار مي شديم و به آن سوي شهر كه فقط باغ بود مي رفتيم. جاي بسيار خوبي بود و آقاي حائري نوشته هايشان را مي آوردند و با هم مرور و تمرين مي كرديم. يادم هست يك شب شهيد صدر و تمام شاگردان درجه يكشان، يعني آقاي شاهرودي، آقاي حكيم، آقاي حائري، آقاي سيد عبدالغني اردبيلي، آقاي برهاني و خلاصه هفت هشت ده نفري را دعوت كرده بودم. تابستان بود و سفره را روي پشت بام منزل پهن كرديم. خانم واقعا زحمت كشيده و غذاهاي بسيار خوشگوار و خوش آب و رنگي را تدارك ديده بودند. مرحوم صدر فرمودند، «اين سوري كه تو به ما دادي، هر چه سور را كه تا به حال خورده بوديم، از يادمان برد. معلوم هم نيست در آينده، چنين چيزي گيرمان بيايد.» خانم در اين غذاها كيفيتهاي خاص ايراني را در نظر گرفته بودند. عربها معمولا يك گوسفند بريان وسط سفره مي گذارند كه از نظر كيفيت غذاي خوبي است، ولي شكل و شمايل و رنگ و لعاب چنداني ندارد. ايراني ها يك ذوقهايي را در نظر دارند كه مخصوص خودشان است. در اين اواخر يك بار هم مرحوم آقاي سيد محمد باقر حكيم را اينجا دعوت كردم، با گروه خودشان كه ده بيست نفري مي شدند ؛ آمدند، آنجا هم وقتي سفره را انداختيم، ايشان گفتند، «اول بگذار سفره را تماشا كنم و بعد، غذا بخورم» البته بايد بگويم من زياد در حركتهاي اجتماعي و سياسي شهيدصدر شركت نداشتم و بيشتر همان درس را مي رفتم.
به هر حال به ايران كه آمديد، بيشترين تعداد نامه را از شهيد صدر دريافت كرديد؟ چه چيزي باعث شد كه ايشان به شما بيش از ديگران نامه بنويسند؟
اولا كه به من اظهار محبت خوبي داشتند و خدمتشان كه مي رسيدم، مثل فرزندشان با من رفتار مي كردند. اينجا هم كه آمدم، صاحب نفوذ بودم و اكثرا ما را مي شناختند. اكثر شاگردان ديگر ايشان، ايراني نبودند و طبعا چون پدرم زنده بودند و در همه ايران هم مدرسه داشتيم و روابط گسترده اي با افراد داشتيم، بهتر مي توانستيم با ايشان همراهي كنيم. شهيد صدر فرمودند كل كتابهايشان در ايران، نبايد بدون نظر من ترجمه شوند كه من به ايشان گفتم كه در ايران، چنين قانوني حاكم نيست و كسي به حرف من گوش نمي دهد. اتفاقا همين مسئله را آقاي موسي صدر با من داشت. وقتي جنگ لبنان شروع شد، اخوي را فرستادم لبنان تا به دفتر من در آنجا رسيدگي كند. قبل از انقلاب و دوره شاه بود و آقاي موسي صدر كسي را نداشت كه با ايشان مساعدت كند. ايشان نامه اي را به دست برادرم داد تا براي من بياورد. يك نامه براي ملت ايران و يك نامه هم براي من و اخويم، محمد آقا كه در حال حاضر از طرف مقام معظم رهبري به نيويورك رفته است، نوشته بودند كه تو نماينده ما هستي و وجوهات دريافتي مردم را در اختيار مسائل جنگ قرار بده. زمان شاه بود و كسي در اين باب همكاري چنداني نكرد، اما نامه اي را كه خطاب به ملت ايران نوشته بودند، از روي آن تعداد زياد كپي گرفتم و براي شخصيتهاي مختلف فرستادم. شهيد صدر هم اين گونه مسائل را با مطرح مي كردند، نامه مي نوشتند، وكالت مي دادند. به من وكالت تام داده بودند.
در امور حسبيه ؟
در همه امور. تعدادي از آثار ايشان را چاپ كرديم.
استقبال چطور بود؟
خوب بود.
در چه سالي ؟
سالهاي قبل از انقلاب. سالهاي 50 تا 57. من انتشارات داشتم و در جاهاي ديگر هم دستي داشتم و توانستم كتابهاي ايشان را چاپ كنم. بعضي ها را هم ترجمه كرديم و داديم ديگران چاپ كردند، يعني با نظارت ما اين كار را كردند، مثل فلسفه ما، جزواتشان را خودمان چاپ كرديم، مخصوصا بعد از انقلاب كه عنوان شهيد رابع را بنده براي ايشان گذاشتم. قاضي نورالله شوشتري شهيد ثالث بودند و ايشان شهيد رابع، چون فقيه بودند، جامع الشرايط بودندو اين عنوان برايشان مناسب بود.
ديگران هم از اين عنوان استفاده كردند.
بله، ديده ام كه اين كار را كرده اند. به هر حال اصرار ايشان اين بود كه كتابهايشان سريعا ترجمه و منتشر شوندو چيز ديگري از ما نمي خواستند.
يعني اين حد نامه كه براي شما نوشتند، تنها براي ترجمه آثار ايشان بود؟
بله، اتفاقا شما به شكل تلويحي سئوال خوبي پرسيديد. ايشان به خاطر خلوصي كه داشت تنها مي خواست از طريق انتشار آثارش در ايران خدمتي به تثبيت انديشه ديني و مبارزه با انحرافات كرده باشد، چون احساس مي كرد در ايران اتفاقات فرهنگي و سياسي مهمي در راه است و لاجرم بايد زمينه هاي آن آماده شود. ما در طول مدت عمر، به ويژه در مقطعي كه پدرم در قيد حيات بودند، خيلي موارد داشتيم كه عده اي براي بهره گيري از امكاناتي كه در اختيار ما بود، مي آمدند و در مجموع هم هدفشان تحقق اهداف شخصي خودشان بود، اما شهادت مي دهم كه ايشان در اين مدت طولاني معاشرت و بعد هم مقطعي كه ما در ايران بوديم، در تمامي تماسها و مكاتبات، چيزي جز خدمت به بسط انديشه اسلامي و تقويت فرهنگ ديني جامعه در نظر نداشت. اينكه گروهي از فكر عده اي از جوانان گشوده شود و شبهه اي آنان را تحت تأثير قرار ندهد، بهترين مژده براي ايشان بود.
به عنوان آخرين سئوال، آيا شما تصميم داريد بخش انتشارات، به ويژه انتشارات فرامرزي و خارجي بنياد بعثت را فعال كنيد؟
البته الان هم در حوزه فارسي انتشاراتي داريم، اما براي انتشار كتب به زبانهاي ديگر نياز به امكانات بيشتري داريم كه اميدواريم به زودي فراهم شود. ما در سالهاي اوليه انقلاب، بسياري از كتب شهيد مطهري و شهيد صدر و بسياري از متفكرين اسلامي را منتشر كرديم كه در خارج كشور بازتاب بسيار مثبتي داشت. من معتقدم به رغم اينكه دولت مي تواند در اين زمينه نقش خوبي داشته باشد، اما بايد بنيادها و موسسات خصوصي را هم به كمك بگيرد. اين نهادها مي توانند كمك بسيار زيادي بكنند. اميدوارم به اين مسئله توجه جدي شود.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 18
/ج