شهيد علامه عارف الحسيني و مذاهب اسلامي (2)
شهيد علامه عارف الحسيني و مذاهب اسلامي (2)
گفتگو با حجت الاسلام ثواب علي حيدري
شهيد علامه عارف الحسيني از مروجين تفكر امام در پاكستان بودند. شما از آنچه كه شهيد از پيشينه مبارزاتي و تفكر امام نقل مي كردند چه خاطراتي داريد؟ همچنين از تلاش هاي ايشان براي جا انداختن مرجعيت امام در پاكستان چه مي دانيد؟
بعد از انقلاب، زماني كه مرجعيت امام به اوج خود رسيد، در پاكستان مرجع ديگري طرفداران بيشتري داشت. البته بعد از آمدن شهيد به صحنه و آغاز قيادت ايشان ، فضاي مرجعيت شيعه عوض شد و ايشان هر جا كه مي رفت با تعبيراتي از امام ياد مي كرد كه مخاطب بلافاصله متوجه مي شد كه شهيد چه علاقه وافري نسبت به ايشان دارد. از تعابيري چون امام عظيم الشأن و نايب امام زمان (عج) از ايشان ياد مي كرد، اما با وجود اينكه در همه جا مروج مرجعيت بود و از اصل مرجعيت دفاع و آن را ترويج مي كرد، ولي در كنار آن از مرجعيت و اعلميت امام راحل نيز ياد مي كرد و لذا جوان ها و طرفداران شهيد ، مقلد امام «رحمه الله عليه» شدند و فضاي جديد و عجيبي در پاكستان به وجود مي آمد. جامعه ايران و پاكستان از لحاظ مرجعيت فرق مي كند و مردم بيشتر دنبال زندگي خودشان هستند و به مرجعيت خيلي كاري ندارند، ولي عظمتي كه شهيد نسبت به امام به وجود آورد ، باعث شد كه فضا عوض شود و مردم بيشتر دنبال اين راه آمدند و از مام تبعيت نمودند. يادم هست وقتي شهيد به جلسه اي مي رفت و سخنراني مي كرد، دو تا مطلب را مي گفت ، يكي اينكه شما مردم انس با اهل بيت داريد و استقبال شما از من به خاطر اهل بيت (ع) است. ثانيا اين حرف را گوشزد مردم مي كرد كه براي امام ، براي آقا دعا كنيد و براي ايشان شعار بدهيد.
در مقطعي كه شهيد عارف الحسيني مرجعيت امام را ترويج مي كرد ، در عين حال با ضياءالحق اختلافاتي داشت و در واقع رابطه آنها حسنه نبود. از آن طرف جمهوري اسلامي ، هم به خاطر اقتضائات همجواري با پاكستان و هم شرايط جنگ ، در آن زمان با دولت ضياءالحق رابطه خوبي داشت. مقام معظم رهبري كه در آن زمان در مقام رياست جمهوري به پاكستان آمدند ، هم دولت و هم مردم پاكستان استقبال عجيبي از ايشان كردند. شهيد اين دو مسئله را چگونه با هم جمع مي كرد؟
واقعيت اين است زماني كه آقا به پاكستان تشريف آوردند ، ضياءالحق از شهيد خواسته بود كه هنگام استقبال از ايشان ، در كنار او باشد ، ولي شهيد در عين حال كه بين مردم بود ، قبول نكرد كنار ضياءالحق بايستد ، چون او را مروج سلفي گري در پاكستان و دشمن درجه يك شيعيان پاكستان مي دانست. متاسفانه در دولت ضياءالحق مشكلاتي كه الان دامنگير پاكستان هست، به وجود آمدند و القاعده ، آژانس هاي امنيتي و ارتش پاكستان به سركردگي سرگرد عامر و آقاي امتياز، پايه گذاري شدند. من شايد درك نكنم كه ايشان چگونه با اين تضاد كنار مي آمد ، ولي آنچه كه مسلم است درگيري هميشگي ايشان با ضياءالحق بود.
ارتباط وثيق شهيد با جمهوري اسلامي و ترويج قاطع مرجعيت امام توسط ايشان ، تا چه حد موجب ايجاد شوائب در مورد شهيد شده بود و مخالفين چقدر اين مسئله را براي حمله به شخصيت ايشان مستمسك قرار داده بودند؟
قبل از مرجعيت امام «رحمه الله عليه»، مردم از آقايان ديگري تقليد مي كردند. هنگامي كه ايشان به رهبري نهضت جعفريه پاكستان انتخاب شد، بين شيعيان پاكستان شائبه هاي زيادي وجود داشت كه از همه مهم تر شائبه نهضت جعفري به رياست آقاي سيد حامد علي شاه موسوي بود. بعد از رحلت مفتي جعفر «رحمه الله عليه» فضائي به وجود آمده بود كه متاسفانه هيچ كس رهبري نهضت را نداشت و نهضت فقط روي كاغذ بود و وجود خارجي نداشت. آقاي حامد علي شاه موسوي و برخي ديگر ، تحت حمايت دولت پاكستان و آژانس هاي امنيتي پاكستان به رهبري برگزيده شدند و در رسانه ها هم به شدت تبليغ شد. ايشان همكاري صميمانه اي با دولت داشت. اين هم از مشكلات شديد شهيد بود ، چون شهيد از افكار ناب اسلام دفاع مي كرد و مروج افكار امام بود.
متاسفانه در پاكستان فضايي عليه شهيد به وجود آمد و حرف هائي زده شد كه در ظرف آن 4 سال ايشان بايد تلاش مي كرد كه بگويد شيعه است. آن قدر مظلوم بود كه گفته مي شد ايشان منكر«يا علي مدد» است ، منكر عزاداري سيد الشهداء است ، لذا شهيد سخنراني اي ايراد كرد و قول مشهورش در آن سخنراني اين است كه: «مثل ماهي كه بدون آب زنده نمي ماند ، ما هم بدون حضرت علي(ع) زنده نمي مانيم. عزاداري سيد الشهدا(ع) ، شاهرگ حيات ماست.» از همه مهم تر اقوام ايشان بودند ، از جمله پسر عموي شهيد به نام ژنرال جمال سيد كه در حكومت ضياءالحق مقام نظامي بالائي داشت و اينها نمي خواستند سيد به رهبري شيعيان پاكستان انتخاب شود. آنها مرجعيت را قبول نداشتند و بيشتر دنبال مرشد و مراد و مريدي و خانقاه بودند ، لذا براي شهيد مزاحمت هاي زيادي ايجاد كردند و افراد خانقاهي و كساني كه به اين شيوه فكر ، وابسته اند، مزاحم ايشان مي شدند. ولي آنچه كه مهم بود تفوق و برتري شهيد نسبت به آقاي سيد حامد علي شاه موسوي بود كه به علت اخلاص و تدين شهيد و نيز نمايندگي از طرف امام ، زود به نتيجه رسيد.
آقاي موسوي نمايندگي هيچ يك از آقايان را نداشت؟
خير ، بيشتر مروج سيد محمد شيرازي بود و با ايشان ارتباط داشت. مردم پاكستان به شخص شهيد و نماينده امام بودنش اعتماد داشتند. عناد دشمنان شهيد نسبت به ايشان ، بيشتر جنبه سياسي داشت تا جنبه ديني. جنبه سياسي به اين دليل بود كه شهيد حسيني اساسا فضاي پاكستان را عوض كرد. به قول سيد حسن نصرالله «حفظ الله تعالي»:”دشمن ترس داشت كه مبادا خميني ديگري در پاكستان به وجود بيايد.» و لذا بيشتر به اين جنبه پرداختند. آنها به شهيد طعنه مي زدند كه وظيفه خوار ايران است و دارد از ايران ، پول و امكانات مي گيرد. پشت سر اين قضيه هم آژانس هاي اطلاعاتي پاكستان و افرادي كه جيره خوار بيگانگان بودند و از آنها تمكين مي كردند ، قرار داشتند و تا حدي توانسته بودند اين را به عنوان يك ضعف به شهيد نسبت بدهند.
از آخرين روزهاي حيات شهيد چه خاطره اي داريد؟
چهار پنج روز قبل از شهادت ، ايشان به پاراچنار تشريف آوردند و چند روزي هم آنجا بودند. ملاقات هاي مختلفي با دوستان داشتند و آنها بعدها متوجه شدند كه شهيد حال و هواي ديگري داشت. ايشان چندين دفعه به منزل ما آمدند و ما را به زيارت خود مشرف كردند. يادم هست 3 روز قبل از اينكه ايشان به پيشاور برگردند و شهادتشان پيش بيايد ، من به مدرسه جعفريه رفتم كه ايشان قبلا در آنجا معلم بود. شهيد هيبتي داشت ، هم از نظر هيكل و قد و قيافه و هم از حالت روحانيتي كه داشت. وقتي مقابلش قرار مي گرفتيم، پاهايمان مي لرزيد ، اشتياق فراواني هم براي ديدن ايشان داشتيم ، ولي از هيبت ايشان هم به يك شكلي حساب مي برديم. فضاي عجيبي بود. ايشان اجازه نمي داد كسي دستش را ببوسد ، مگر بعضي از افراد روستائي كه در وادي ديگري هستند. من خيلي سعي كردم دست ايشان را ببوسم ولي نتوانستم. ايشان به من فرمود كلاس چندم هستي؟ عرض كردم سوم دبيرستان و سال بعد مي روم دانشكده. ايشان فرمود چه مي خواهي بشوي؟ دكتر؟ مهندس؟ معلم؟ آخرش گفت يا مي خواهي آخوند بشوي؟ من كمي فكر كردم و گفتم نمي خواهم آخوند بشوم. فكر مي كردم ايشان عصباني شود ، ولي ايشان خنده كرد. خنده اش هم خيلي عطوفت داشت. در همان لحظه اي كه من با ايشان دست دادم ،روزنامه نگاراني آمده بودند كه با ايشان مصاحبه كنند و اين آخرين مصاحبه شهيد بود. خودش بلند شد و از اتاق بيرون آمد و فراش را كه اسمش آقاي خادم بود صدا زد كه چاي بياورد.
يادم هست روز جمعه بود و مدرسه تعطيل بود. من داشتم از خانه بيرون مي رفتم كه مادرم صدايم كرد. ديدم دارد گريه مي كند و حالت عجيبي دارد. گفتم چه شده؟ گفت به پدرت خبر نده. يك كسي داشت رد مي شد ، گفت در شهر اعلام شده كه آقا به شهادت رسيده. من بلافاصله دويدم و به شهر رفتم. همه حال عجيبي داشتند و به سر و صورت خود مي زدند. مغازه ها داشتند بسته مي شدند و مردم هم داشتند در حسينيه ها جمع مي شدند. ما هم جرئت نداشتيم كه به پدرمان خبر بدهيم ، چون ايشان علاقه عجيبي به شهيد داشت. بلافاصله به پيشاور رفتيم و فهميديم كه جنازه ايشان با هليكوپتر به پاراچنار حمل شده است. ما هم همراه صدها هزار عزادار ايشان باز به پاراچنار برگشتيم.
در يكي دو سال پس از شهادت سيد عارف الحسيني تصور مي شد كه اين ترور ، كار وهابي هاست ، ولي نزديكان ايشان به ضرس قاطع معتقدند كه اين ، كار صدام بود و به خاطر حمايت ايشان از امام و انقلاب اسلامي صورت گرفت. چه شد كه اين ذهنيت در شما قوت پيدا كرد كه اين كار صدام است. آيا اسناد و مداركي پيدا شد؟
همان طور كه اشاره كرديد اوايل تصور مي شد كه اين كار وهابي هاست ، ولي خون پاك و مقدس شهيد باعث شد كه همه قاتلان او برملا شوند. در پاكستان ترورهاي گوناگوني صورت مي گيرند، ولي قاتلان پيدا نمي شوند. ژنرال ضياءالحق يازده سال حاكم بلامنازع پاكستان بود و كسي نمي داند چه كسي او را از بين برد، خانم بي نظير بوتو همين طور ، ولي خون پاك شهيد بعد از چند روزي قاتلانش را برملا كرد، در حالي كه دولت نمي خواست قضايا فاش شود. استاندار ايالت سرحد ، ژنرال فاضل الحق بود و بعد از شهادت سيد ، ترور شد و به هلاكت رسيد ، كسي حتي جرئت نمي كرد فكرش را بكند كه قاتلين سيد برملا شود و همه بفهمند كه آنها چه كساني هستند ، ولي همه قاتلين دستگير شدند، از جمله كسي كه همه اين جريانات را برنامه ريزي كرده بود و نامش حاجت رضا ميلاني و درجه دار ارشد ارتش پاكستان و از محافظين ضياءالحق و از دفتر كاران او محسوب مي شد.
در ظرف يكي دو سال بازجوئي هائي صورت گرفت و دادگاه هائي تشكيل شدند و معلوم شد كه اين كار صدام و آژانس هاي اطلاعاتي پاكستان بود. متاسفانه قتل آقا يك قتل سياسي بود و با وجود آنكه در دادگاه همه قاتلين سيد به جناياتشان اعتراف كردند كه كداميك گلوله زده ، كداميك پول تهيه كرده ، كداميك با ماشين رانندگي كرده ، متاسفانه قاضي دادگاه به دليل شك همه را براي الذمه كرد ، ولي آنچه كه مسلم و مهم است اين است كه همه قاتلين سيد آشكار شدند. بعدها هم بعضي از آنها به مرگ طبيعي و بعضي ها هم با ترور ، به جهنم واصل شدند.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 50