شکر 1
« شکر» – قسمت اول
بسم الله الرحمن الرحيم
شكر و سپاس
در مناجاتهاى خمسه عشر، بعد از مناجات راغبين مناجات شاكرين است. «شكر» از واژههايى است كه در همهى زبانها به عنوان يك واژهى زيبا و دلپسند، خودش و معادلهايش به كار مىرود. امروز در ادبيات عرفى همهى جوامع لفظ متشكرم، سپاسگزارم و… يك لفظ كاملاً رايجى است و نشانهى ادب تلقى مىشود. ولى وراى اين ادب كه ناشى از نوعى قرارداد اجتماعى است، يك ارزش اخلاقى هم نهفته است كه باز تقريباً همهى جوامع انسانى به اين ارزشها باور دارند. ما يك سلسله ارزشهايى داريم كه برخاستهى از دين و اعتقادات دينى است. ولى يك سلسله ارزشهايى است كه بى دينها هم باور دارند و به آن احترام مىگذارند و رعايت آن را ارج مىگذارند، مثل راستگويى، وفاى به عهد، امانت دارى.
حالا اين ارزش از كجا پيدا مىشود و اعتبارش چيست، بحثى است كه بايد در فلسفهى اخلاق بررسى شود. كسانى معتقدند اينها از قراردادهاى بين عقلاست، چيزى كه همهى عقلا قبول دارند. در منطق مىخوانيم اينها از آراى محموده است. مثال مىزنند به حسن عدل و حسن صدق و به دنبالش مىگويند اين آراى محموده در جدل استفاده مىشود. و چون اينها اعتباريات است، در برهان استفاده نمىشود. بعضىها هم گفتهاند كه اينها يك قيود خفيهاى دارد كه اگر با آن قيودش به كار برود برهانى است، اما وقتى بدون حيثيت تقييديه در نظر گرفته مىشود جزء آراى محموده است. ولى در اينكه همهى ملل و جوامع در طول زمانهاى مختلف به اين ارزش دلبستگى داشتهاند و به يك معنا اين يك امر فطرى است، اختلاف زيادى نيست. البته اينجا غير از فطرياتى است كه در منطق مىگوييم.
انسان خودش هم مىتواند تجربه كند كه اگر كسى خدمتى براى انسان كرد، انسان از خدمت او شاد مىشود و خودش را در مقابل او مانند يك بدهكار مىبيند و كمترين وظيفهاش اين است كه به زبان بگويد متشكرم. اگر اين كار را نكند عموم مردم مىگويند بىادب است. مىگويند دور از فرهنگ است، ارزشهاى اخلاقى سرش نمىشود. يا كمى جسورانهتر مىگويند دور از انسانيت است، اين قدر به ايشان خدمت كرديم يك دست مريزاد هم نگفتند! ولى انسان حس مىكند مسأله عميقتر از اينهاست.
ريشه فطرى و فرا انسانى شكر
گاهى اتفاقاتى مىافتد كه نشان مىدهد اين مطلب يك ريشهى فطرى دارد. بيش از ده سال پيش در سفرى به آمريكاى لاتين، در چند تا از كشورها دعوت داشتم و سخنرانى مىكردم. يك شب در دانشگاهى كه هم دانشجوهاى پسر بودند و هم دختر و خيلى هم شلوغ بود، بعد از سخنرانى، دور ما را گرفته بودند. به زحمت دوستان مىتوانستند ما را از هجوم مراجعه كنندگان دور كنند. يك خانمى از ته سالن با اصرار مىخواست خودش را به ما برساند. اين بيشتر دوستان ما را نگران كرد كه شايد قصد سويى داشته باشد. بالاخره با زحمت خودش را به نزديك ما رساند و هى دستش را بلند مىكرد. گفتم خب بگذاريد ببينيم چه مىگويد. راه را باز كردند نزديك آمد و گفت: «خيلى متشكرم!» گويا يك بدهى براى خودش قائل بود كه تا نگويد من متشكرم، وجدانش راضى نمىشد. مىشود گفت اين چيزى است فراتر از ارزشهاى انسانى. در حيواناتى هم كه هوش پيشرفته دارند چنين چيزى ديده مىشود. مخصوصاً در سگ كه خيلى محسوس است: پوزه به خاك مىمالد، دم مىجنباند و اظهار تشكر مىكند. حالا اين آيا برهانى است يا نه، در جاى خودش بايد بحث كنيم.
وجوب شكر مُنْعم
علماى علم كلام مىگويند عقلاً واجب است انسان دربارهى معرفت خدا تحقيق كند. دليلش وجوبش چيست؟ دو دليل مىآورند: يكى خوف ضرر محتمل، يكى هم وجوب شكر منعم. عقل مىگويد شكر منعم واجب است. ما اين نعمتهايى كه داريم بايد ببينيم چه كسى اين نعمتها را به ما داده تا شكرش را به جاى بياوريم. اين مسئله قطعى است. از راه وجوب شكر منعم مىخواهند وجوب تحقيق دربارهى خداشناسى را اثبات كنند. حالا اين استدلال تمام است يا نه؛ باز جاى خودش بحث مىشود. منظور اين است كه اينقدر اين مسئله اهميت دارد كه براى لزوم خداشناسى هم از وجوب شكر يا از حسن شكر استفاده مىشود.
مسئله شكر در قرآن
به حسب يك تقسيمى در قرآن مىگويد «إِنَّا هَدَيْناهُ السَّبِيلَ إِمَّا شاكِراً وَ إِمَّا كَفُوراً 1 »، يعنى انبياء كه آمدند، بعد از رسيدن هدايت انبياء به مردم، مردم دو دسته مىشوند، شكرگزار و ناسپاس. خيلى مسئلهى مهمى است كه نشانهى كسى كه از هدايت انبياء استفاده كرده اين است كه در مقام شكر بربيايد. آيات بسيار ديگرى هم وجود دارد كه نشانه اهتمام به مسئله شكر است مانند «وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ 2» «وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ3»، حتى امور تشريعى را كه بيان مىكند، در مورد حج و صيام، باز مىفرمايد: «لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ 4»، حتى مىفرمايد: «فَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ 5 »، كه حتى تقوى هم مقدمهى شكر است. اينها نشان از اهميت بسيار زياد اين موضوع و لزوم بحث در مورد آن است.
شرايط تحقق شكر
وقتى كسى در مقام تشكر از كسى بر مىآيد كه خيرى از آن شخص به او رسيده باشد. اگر هيچ رابطهاى بين آنها نباشد، مفهومِ شكر به كار نمىرود. فرض كنيد خطاطى است كه خيلى خط عالى دارد. شما مىگوييد من تشكر مىكنم كه شما چنين خطى داريد؟! اين جا ندارد. وقتى جا دارد تشكر كنم كه او براى شما يك كارى كرده باشد. پس بايد بين دو نفر چنين رابطهاى باشد. اين رابطه چه موقع و تحت چه شرايطى تحقق پيدا مىكند؟
فرض كنيد كسى هديهاى را براى ديگرى فرستاده است. اگر طرف باورش نيست كه اين چيز ارزشمندى است، خيال مىكند چيز بى ارزشى است يا شايد هم فكر كند مسخرهاش كردهاند؛ او هيچ وقت در مقام شكر برنمىآيد. همچنين اگر كسى به طور اتفاقى خدمتى به كسى كرده است بدون اين كه قصد نفع رساندن داشته باشد، اين هم باز جاى تشكر ندارد، او براى خودش زحمتى كشيده است. باز از آن طرف اگر به كسى خيرى برسد ولى بگويد اين اتفاقى بوده و كسى اين را براى من نفرستاده؛ در اين جا هم از كسى تشكر نمىكند، چون منعمى را نمىشناسد كه شكرش كند. پس هم بايد خيرى به او برسد و هم بداند كه از يك شخصى بوده و او هم مىخواسته به او خيرى برساند. آن وقت در مقام شكر برمىآيد.
توحيد و شكر
چه زمانى در مقابل خدا شكر كردن صدق مىكند؟ آن وقتى كه ما بدانيم اولاً نعمتى به ما رسيده، و آن را به عنوان نعمت بپذيريم. ثانياً باور كنيم از طرف خود خداست نه كس ديگر. ثالثاً خدا مىخواسته اين خير را به ما برساند و از دستش در نرفته! خدا هر كارى را انجام مىدهد با علم و تدبير و اراده و اختيار خودش انجام مىدهد. همه چيز روى حساب است. بعضى چيزهاست كه انسان زود باور مىكند كه از خدا است و شكرش را به جا مىآورد، مخصوصاً در امور غير عادى. فرض كنيد يك مريضى شفا پيدا بكند يا در يك خشكسالى مردم دعا كنند باران بيايد. ولى دين به ما مىآموزد كه هر خيرى به شما مىرسد از خداست، خواه بى واسطه و خواه با وسائطى؛ با يك، دو، يا صد، يا هزار واسطه! «ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ6»، «بِيَدِكَ الْخَيْرُ 7»؛ (تقديم جار و مجرور مفيد حصر است) خير فقط به دست توست. بعضى در علّيت خداوند نسبت به پديدههاى طبيعى مثل باران باريدن، رعد و برق، روئيده شدن گياهان و… شك مىكنند! مىگويند اينها عوامل طبيعى و عادى دارد. اما اّقلّ چيزى كه بايد در نظر داشت اين است كه در اين سلسلهى اسباب، رأس سلسله يادمان نرود. درست است كه اينها يك سلسلهاى است از اسباب، كه در يكديگر اثر مىگذارد اما سلسله جنبان اصلى خداست. درست است كه اين گياه در اثر نزول باران سبز مىشود، باران در اثر بارور شدن ابرها پديد مىآيد، ابرها در اثر بخار آب و جريان باد و جابجا شدن هواى سرد و گرم به وجود مىآيد، و… اما چه كسى اين نظام را برقرار كرده است؟ چه كسى اين جريان را كليد مىزند؟! وقتى معرفتمان بيشتر شود و خداى متعال مقدارى نورانيت به دل ما دهد خواهيم فهميد غير از اينكه سرسلسلهى كارها دست اوست و او سر زنجير هستى را تكان مىدهد تا حلقهها به حركت در بيايند، كنار هر حلقهاى هم حضور دارد! برگى بى اجازهى او حركت نمىكند و در پاييز برگى بى ارادهى او بر زمين نمىافتد. خوش به حال آنهايى كه اين معرفت را پيدا كردهاند و دائماً در حال تماشاى افعال الهى در عالم هستند. پس بالاخره آن ادنى مرتبهاش را همهى ما بايد توجه داشته باشيم كه درست است يك نظام اسباب و مسبباتى است، اما حركت دهندهى اين سلسله كس ديگرى است. او را نبايد فراموش كنيم. بنابراين هر خيرى به ما مىرسد بايد خدا را شكر كنيم.
شناخت و توجه به نعمتها
شما در اطرافتان به چه مىتوانيد نگاه كنيد كه صدها و هزارها نعمت دست به دست هم نداده باشد تا آن براى شما فراهم بشود؟ اول بايد بدانيم كه هر كدام از اينها نعمت است. يعنى همه اينها به درد ما مىخورد. انسان غافل اصلاً به اينها توجه ندارد. شايد گاهى گوشه و كنار بعضى اشخاص را ببينيد يا بشنويد كه در بعضى از كشورها، فقط فكرشان شكم و دامن است! اصلاً توجه ندارد زمين چيست؟ آسمان كجاست؟! «أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ8»، «ذَرْهُمْ يَأْكُلُوا وَ يَتَمَتَّعُوا وَ يُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ 9». اما انسانى كه عقلش كار بكند، مست و خواب نباشد و هشيار باشد، در اطرافش كه نگاه مىكند، مىبيند عجب چيزهاى خوبى وجود دارد! اين هوا كه اينقدر ارزان در اختيار من و شما قرار مىگيرد، عجب چيز مفيدى است! از نزديكترين چيزها تا دورترين كهكشانها نعمتهاى الهى است. مثلاً ما راحت دستمان را مىآوريم، مىبريم، مىنويسيم، اما هيچ توجهى نداريم كه اين نعمتى است كه خدا به ما داده است. براى حركت دادن يك انگشتش چند رشته عصب با چه مكانيسمى بايد فعاليت كنند؟ آنچنان بايد در اختيار تو باشند تا بتوانى با آن بنويسى. يكى از اينها عيب بكند، دست از كار مىافتد. بنابراين، ما اولاً بايد بشناسيم كه چقدر چيزهاى خوب و چقدر نعمت وجود دارد. علومى كه به انسان كمك مىكند كه نعمتهاى خدا را بشناسد، از اين جهت مىتواند براى بشر بسيار مفيد باشد. اگر از اول آدم قصدش اين باشد كه با اين علوم مثل فيزيك، شيمى، زيستشناسى، فيزيولوژى و… نعمتهاى خدا را بشناسد تا در صدد شكرش بربيايد، از اولى كه مىرود ياد بگيرد عبادت است.
استفاده از نعمتها، مقدمه شكر
انسان بايد ياد بگيرد كه چگونه از اين نعمتها استفاده كند. آن هم علمى مىخواهد. اگر از اول قصدش اين باشد كه من اين علم را ياد مىگيرم تا از نعمتهاى خدا، خودم و ديگران استفاده كنيم تا شكرش را به جا بياوريم، اين هم از اول عبادت است. هر قدمى كه بر مىدارد برايش ثواب نوشته مىشود. حالا همه چيز وجود دارد و مىشود از آن استفاده كرد، اما من كه مالكش نيستم، بايد بروم زحمت بكشم، پول در بياورم تا با آن درآمد بتوانم از نعمتهاى خدا استفاده كنم؛ تا شكرش را به جا بياورم. چون تا آدم يك چيزى را نچشيده و خيرى را درك نكرده، انگيزهى شكر ندارد. اگر در تابستان بعد از يك خستگى شديد و گرماى زياد يك شربت به ليموى خنك بياورند تناول بفرماييد، يا حتى يك ليوان آب خنك و دلنشين، آدم زنده مىشود. عجب چيز خوبى! نهر آبش دارد از كنار خانهتان عبور مىكند، هيچ وقت نمىگوييد عجب چيز خوبى است اما وقتى انسان استفاده مىكند مىفهمد چه چيز خوبى است. خدا مىفرمايد: «رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ»؛ ما چيزهاى خوب روزىتان كرديم تا شكرش را به جا بياوريد. تا استفاده نكنيد و روزىتان نشود، انگيزهى شكر نداريد. اگر گفتهاند:«الْعِبَادَةُ عَشَرَةُ أَجْزَاءٍ تِسْعَةُ أَجْزَاءٍ فِي طَلَبِ الْحَلَالِ10»، بىحساب نگفتهاند. امروز آن كسانى كه در آزمايشگاهها براى تحقيق دربارهى انرژى اتمى كار مىكنند، اگر قصدشان اين باشد كه از اين نعمت خدا استفاده كنند تا قدر نعمت خدا را بدانند و شكرش را به جا بياورند؛ يا براى اينكه مسلمانها را از گدايى و دريوزگى پيش كفّار نجات بدهند و عزت اسلامى را حفظ كنند، خيلى ارزش دارد. اگر به اين قصد باشد از همان روز اولى كه قدم بر مىدارند و دنبال آن كار مىروند، عبادت است.
تفقّه براى تشكّر
هم چنين انسان بايد ياد بگيرد چگونه و از چه راهى مىتوان به نعمتهاى خدا رسيد. آيا هر راهى حلال است؟ آيا مىتوان با رشوه خوارى، اختلاس، سوء استفاده از بيت المال و… به نعمتها رسيد؟ پس بايد من ياد بگيرم چه راهى حلال است و چه راهى حرام. از كجا ياد بگيرم؟ همانند علمى كه به من مىگفت اين نعمت از چه راه به دست مىآيد، بايد علم حلال و حرام را هم براى اين ياد بگيرم كه بدانم چه چيز مرضى خداست تا عمل كنم و چه مرضى خدا نيست تا ترك كنم. هم خودم عمل كنم و هم به ديگران بياموزم. هر قدمى هم كه براى ياد گرفتنش برمىدارم مىشود عبادت. مرحوم شهيد ثانى از خانه كه بيرون مىآمد تا برود براى حضور در جلسهى درس، كفشهايش را بيرون مىآورد، پابرهنه راه مىافتاد. به او مىگفتند: اين چه عملى است، شما چرا اينطورى مىكنيد؟ مىگفت مىخواهم با كفش روى بال ملائكه پا نگذارم! پيغمبر اكرم(ص) فرمود: «إِنَّ الْمَلَائِكَةَ لَتَضَعُ أَجْنِحَتَهَا لِطَالِبِ الْعِلْمِ رِضًا بِهِ11»؛ فرشتگان براى اظهار خشنودى از دانشپژوه و از طالب علم، بال خودشان را زير پايش پهن مىكنند. از همانجا كه از خانه بيرون مىآمد، هر قدمى كه بر مىداشت عبادت بود. از كجا بفهمم چه نعمت است، چه نيست؟ بايد فقه بخوانم، حلال و حرام بدانم. بايد قرآن و حديث ياد بگيرم. بايد فقيه داشته باشيم. همهى آنها اگر به قصد اطاعت خداست مىشود عبادت. البته ممكن است كسانى اينها را روى مقاصد شيطانى انجام بدهند كه باعث ندامت و حسرتشان خواهدشد ولى اگر براى خدا به قصد استفاده از نعمتهاى خدا و براى شكر نعمتهاى خدا و كسب رضاى او باشد، از همان قدم اول عبادت است.
پی نوشت:
1. انسان / 3.
2. نحل / 78.
3. انفال / 26.
4. ر.ك: بقره / 185 و حج / 36.
5. آلعمران / 123.
6. نساء / 79.
7. آلعمران / 26.
8. نحل / 108.
9. حجر / 3.
10. مستدركالوسائل، ج 13، ص 12، باب استحباب طلب الرزق، روايت 5.
11. الكافي، ج 1، ص 34، باب ثواب العالم و المتعلم، روايت 1.
/خ