صحابه از منظر اهل بيت (عليهم السلام) (1)
چکيده سخن
صحابه يا صحابي عنوان فخيمي است که به کار بردن آن جز براي فرهيختگان پيرامون مقام رسالت شايسته نيست. از اين رو در توصيف و تعريف صحابه، – از پيامبر اکرم و ائمه اطهار – توصيه هاي أکيد شده است و حرمت آنان را واجب شمرده اند.
تعريف اصطلاحي صحابي (هرکه با حضرت کمترين ملاقاتي داشت و ايمان آورد و مسلمان مرد.) که امثال ابن حجر عسقلاني به کار مي برند، از ديدگاه مکتب اهل بيت قابل قبول و معقول نيست، زيرا عنوان « صحابي » يک عنوان عرفي مورد اتفاق همگان است و به اطرافياني که همواره حضور خدمت دارند مانند خدمه و راننده و فانوس کش، هر چند نسبت به شخص مورد نظر علاقه مند و فرمانبردار باشند، صحابه نمي گويند، مگر آنکه همه همت خويش را مصروف کسب علم و معرفت از محضر شخصيت مورد نظر کرده باشند و هر يک جلوه گاهي از صفات حميده و اخلاق کريمه آن حضرت باشند. اصحاب پيامبر اسلام مانند حواريون حضرت مسيح، افرادي اند که از برکات وجودي آن حضرت در حد بالايي بهره بردند و کسب فيض وافر کردند.
نه هر که چهره بر افروخت دلبري داند *** نه هر که آينه سازد سکندري داند
نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست *** کله داري و آئين سروري داند
غلام همت آن رند عافيت سوزم *** که در گدا صفتي کيمياگري داند
هزار نکته ي باريک تر ز مو اينجاست *** نه هر که سر بتراشد قلندري داند (1)
شايستگان عنوان صحابه در قرآن و حديث
عنوان « صحابي » عنوان فخيمي است که تنها شايسته کساني است که پروانه وار گرداگرد شمع وجود حضرت ختمي مرتبت را فراگرفته بودند و بر اثر ملازمت و مصاحبت پيوسته، از برکات وجودي آن حضرت بهره ها مي بردند و چون مظهري تابناک، جلوه گر صفات و اخلاق کريمه آن وجود مبارک شده بودند.
پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) از روز نخست، نخبگاني از پيروان راستين خود را در پوشش عنايت خاصّ خود قرار داده، و در فرصت هاي مناسب و احياناً روزانه در تعليم و تربيت آنان کوشا بود، تا هر يک حامل رسالت جهاني اسلام براي جهانيان شوند، و به مصداق آيه کريمه:
وَكَذلِكَ جَعَلْنَاكُمْ أُمَّهً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَى النَّاسِ وَيَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهِيداً… (2)
وسايطي باشند که پيام ناب اسلام را از منبع اصيل آن دريافت مي کنند و براي هميشه به جويندگان و پويندگان راه حق و حقيقت ارائه مي دهند.
صحابه، ياراني بودند که همواره پشتوانه مستحکمي براي تثبيت و پيشرفت اسلام بودند، جان بر کف داشتند و از هرگونه بذل جُهد و توان در راه تقويت و استحکام پايه هاي اسلام دريغ نمي ورزيدند. آنان همواره منتظر خدمت و دريافت دستور خاص سرورشان بودند تا از جان و دل در انجام آن بکوشند؛ هر چند دشوار و سنگين باشد؛ زيرا جان فشاني در راه دوست از هر سهلي، سهل تر و از هر شيريني، شيرين تر است. آن ها در اين مسير هرگز احساس دشواري يا سنگيني بار نمي کردند، بي پروا در انجام خدمات کوشا بودند و آيه الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ الْعُسْرَةِ (3) را تحقق عيني بخشيدند.
خداوند درباره اين فرهيختگان شايسته مي فرمايد:
وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ وَالَّذِينَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَانٍ رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ…
و در پايان آيه نشانه افتخار ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظِيمُ (4) را نصيب آنان مي گرداند.
در آيه ديگر مي فرمايد:
مُحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَاناً سِيَماهُمْ فِي وُجُوهِهِم مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِي الْإِنجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُم مَغْفِرَةً وَأَجْراً عَظِيماً. (5)
فضل الله راوندي از امام موسي بن جعفر (عليه السلام) – به نقل از پدرانش از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) – نقل مي کند که فرمود:
أَنَا أَمَنَةٌ لِأَصْحَابِي، فَإذَا قُبِضْتُ دَنَا مِنْ أَصْحَابِي مَا يُوعَدُونَ وَ أَصْحَابِي أمَنَةٌ لِأُمَّتِي، فَإِذَا قُبِضَ أَصْحَابِي دَنَا مِنْ أُمَّتِي مَا يَوعَدُونَ وَلَا يَزَالُ هَذَا الدينُ ظَاهِراً عَلَي الأدْيَانِ کُلِّهَا مَا دَامَ فِيکُمْ مَنْ قَدْ رَآنِي. (6)
طبق اين حديث شريف، پيامبر اکرم، خود را مأمن و ملجأ در برداشتن معضلات و حلّ مشکلات براي صحابه معرفي مي کند. و صحابه، پس از وي، داراي سِمت مرجعيت عموم هستند.
سپس نويد مي دهد که دين و آيين اسلام همواره شکوفا خواهد بود و برتري خواهد داشت، مادام که در ميان امت کساني باشند، که همچون صحابه، از نور علم و هدايت پيامبر بهره ببرند، و در ميان امت نورافشاني کنند. لذا در حديثي از امام اميرالمؤمنين (عليه السلام) آمده که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:
طُوبَي لِمَنْ رَآنِي أَوْ رَأَي مَنْ رَآنِي أَوْ رَأَي مَنْ رَأَي مَنْ رَآنِي؛ (7)
خوشا به حال کساني که شرف حضور مرا يافتند، يا حضور يافتگان را ببينند، يا از حضور يافتگان حضور يافته بهره گيرند.
اين حالت تسلسل پيوسته است و براي هميشه، در سلسله فرهيختگان امت ادامه دارد، لذا همواره امت از اين فرهيختگان – که وارثان علم نبوت و دارندگان و دايع مقام رسالت اند – بهره وافي مي برند، و هيچ گاه زمين، از حجت حق خالي نمي ماند. ائمه اطهار (عليهم السلام) و تربيت يافته گان مکتب اهل بيت (عليهم السلام) ادامه دهنده اين سلسله مبارک هستند.
ابن حجر هيثمي در محلق کتاب الصواعق (باب أن اهل البيت أمان لاهل الارض) حديثي از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) مي آورد، که آن حضرت فرمود:
فِي کُلِّ خَلَفٍ مِنْ أمَّتي عدول من اهل بيتي، يَنْفُونَ عَنْ هذا الدين تَحْرِيفَ الْغَالِينَ وَ انْتِحالَ الْمُبْطِلِيِنَ وَ تَأْوِيلَ الْجَاهِلِينَ. (8)
يعني در هر دوره از زمان که بر امت من مي گذرد، شخصيت هاي با کفايتي از اهل بيت من وجود دارند که جلوي هرگونه انحراف را مي گيرند.
وي در روايتي ديگر از امام احمد بن حنبل و غيره مي آورد که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:
النُّجُوم أَمَانٌ لِأَهْلِ السَّمَاء فاذا ذهب النجوم اهل السماء،… وَ اهل بيتي أَمَانٌ لِأَهْلِ الْأَرْض فاذا ذهب اهل بيتي ذهب اهل الارض. (9)
و طبق حديثي ديگر:
أَمَانٌ لِأُمَّتِي مِن الاِخْتِلاف. (10)
لذا ادامه دهنده ي رؤيت طبق روايتي از پيامبر اکرم، همان سلاله طيبه عترت طاهره هستند.
مولا اميرالمؤمنين (عليه السلام) در فتح انصار فرموده است:
هُمْ وَاللهِ رَبَّوُا الْإِسْلَامَ کَمَا يُرَبِّي الْفِلْوُ مَعَ غَنَائِهِمْ بِأَيْديِهِمْ السِّبَاطِ وَ أَلْسِنَتِهِمُ السَّلَاطِ؛
آنان را پروراندند، چنان که کره اسب از شير گرفته را پرورانند. با توانگري و دست هاي بخشنده و زبان هاي برُنّده. (11)
از اين قبيل توصيفات درباره اصحاب پيامبر اکرم – در کلمات بزرگان اهل عصمت – فراوان به چشم مي خورد، که طبق آن ها، رسول خدا از صحابه ستايش کرده و آنان را مورد دعاي خير قرار داده است، چنان چه در کلمات امام سجاد و امام صادق و امام رضا (عليهم السلام) آمده است.
گستره ي عنوان صحابه
اکنون اين پرسش مطرح است که اين گونه تعاريف و ستايش ها شامل تمام اصحاب مي شود – طبق ظاهر اطلاق لفظ – يا عدّه مخصوصي که به راستي حق صحبت پيامبر را ادا کردند، و آنچه لازم صحابي بودن است را در خود فراهم آوردند؟
به نظر مي رسد بايد تعريف جامع و مانعي از صحابه ارائه دهيم تا جايگاه گران قدر اين گروه از حاملان پيام رسالت از ديگران جدا شود، و کساني که شايستگي اين لقب فخيم را ندارند، بي جهت آن ها را صحابي به معناي واقعي کلمه ندانيم.
صحابه در لغت
صحابه از نظر لغت – به دو معنا آمده است:
1. مصدر « صَحِبَهُ صُحْبَةً و صَحابةً و صِحابةً » به معناي: صاحَبَه مُصاحَبَةً أي لازمه و عاشره. ملازم و معاشر کسي بودن. (12)
2. جمع صاحب، که به پنج گونه آمده: صَحْب، صُحْبة، صُحبان، أصحاب، صحابة – به فتح و کسر صاد -… جمع اصحاب: اصاحيب.
صَحَابه در اصطلاح به اصحاب و ياران پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) گفته مي شود و مفرد آن صَحَابّي، با يا نسبت، به معناي منسوب به زمره اصحاب است. يا منسوب به صُحْبت و صحابت مصدري، به معناي فردي است که شرف افتخار صُحبت و مصاحبت پيامبر را يافته است و اين تفسير دوم شايد به مقصود اين نسبت نزديک تر باشد.
لذا صَحَابه يا صَحَابّي – با لحاظ ياء نسبت، که يک نوع وابستگي مستحکم را مي رساند – به معناي مطلق مصاحبت و ملازم رکاب نيست، بلکه شرايطي دارد که بايد در او فراهم باشد.
مقصود از رابطه مستحکم، رابطه وثيق فرهنگي و علمي است که اين دسته از فرهيختگان را مظاهر تجلي خلق و خوي پيامبر گرامي نشان دهد.
در قرآن کريم، در نعت و توصيف صحابه، تعابيري به کار رفته است، که جايگاه صحابي را در عين فخامت و عظمت، سنگين و با شرايط دشوار، معرفي مي کند:
الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ الْعُسْرَةِ. (13)
أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعاً سُجَّداً يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَاناً سِيَماهُمْ فِي وُجُوهِهِم مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ. (14)
وَأُوذُوا فِي سَبِيلِي وَقَاتَلُوا وَقُتِلُوا. (15)
فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ أُوْلئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ. (16)
وَالْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذَا عَاهَدُوا وَالصَّابِرِينَ فِي الْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ وَحِينَ الْبَأْسِ أُولئِكَ الَّذِينَ صَدَقُوْا وَأُولئِكَ هُمُ الْمُتَّقُونَ. (17)
مولا اميرالمؤمنان (عليه السلام) درباره صحابه مي فرمايد:
أُصِيکُمْ بِأَصْحَابِ نَبِيِّکُمْ… وَ هُمُ الَّذِينَ لَمْ يُحْدِثَوا بَعْدَهُ حَدَثاً وَلَمْ يُؤْوُوا مُحْدِثاً فَإِنَّ رَسُولَ اللهِ (صلي الله عليه و آله و سلم) أَوْصَي بِهِم. (18)
حضرت درباره صحابه سفارش مي کند، زيرا پيامبر سفارش آنان را نموده است، و در معرفي آنان مي گويد: مشروط بر آنکه پس از رحلت پيامبر، بدعت گذار نبوده باشند، و نيز بدعت گذاري را در آستين خود پرورش نداده باشند.
و نيز امام سجاد (عليه السلام) آنجا که درباره صحابه دعا مي کند، يادآور مي شود:
الذين أحسنوا الصحابة. و الذين أبلوا البلاء الحسن في نصره و کانفوه… (19)
که تفصيل آن را در صفحات بعد خواهيم آورد.
تعريف صحابه از منظر قرآن و ائمه اطهار
« صحابه – جمع صحابّي – به معناي فرهيختگاني از شيفتگان فخر رسالت است، که پروانه وار شمع وجود آن حضرت را فراگرفته بودند، شبانه روز از فيض برکات آن جناب بهره وافي مي بردند، در ياري وي همواره کوشا بودند، تمام هستي خود را نثار مقدسش مي کردند، در پرورش شجره طيبه اسلام و نشر و پخش تعاليم عاليه قرآن، لحظه اي غفلت نمي ورزيدند. هميشه بيدار و هوشيار بودند تا به بدنه اين درخت برومند آسيبي نرسد. آنان نفس و نفيس خود را بي دريغ در اين راه بذل مي کردند و هيچ گاه تعلّل نمي کردند، در سختي ها و دشواري ها به عقب برنمي گشتند، براي تداوم و بارورتر شدن هميشگي اسلام مي کوشيدند، و چون سپري آهنين جلوي هرگونه بدعت و ناروايي مي ايستادند، گرچه به قيمت از دست دادن جانشان تمام مي شد. »
صحابه، طبق اين تعريف، کساني بودند – که بر اثر تربيت مستمرّ پيامبر اسلام – مظهريت خلق و خوي آن حضرت را يافتند، و جلوه گاه علم و حکمت و حامل رسالت جهاني اسلام شدند.
صحابه پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) همانند حواريون حضرت مسيح (عليه السلام) گروه خاصي بودند که جنبه اختصاصي به آن حضرت را داشتند. از اين رو، همه اطرافيان و پيروان آن حضرت – در مکه و مدينه – حتي کساني که براي خدمات معمولي در کنار حضرت بودند، صحابه شمرده نمي شوند؛ مگر آنکه جنبه اختصاصي وي در جهت کسب معنويت باشند، و در اين راه با تمام توان بکوشند، و بر همين حالت فرهيختگي تداوم يافته باشد.
اين تعريفي است که بزرگان شيعه، طبق تعالم اهل بيت و صريح کتاب عزيز، از صحابه و صحابي دارند و هر آنچه مدح و فضيلت براي صحابه در زبان پيامبر اکرم و معصومان رسيده، تنها شامل همين گروه خاص است.
تعريف ابن حجر و گستره ي آن
ابن حجر عسقلاني تعريف ديگري از صحابه دارد که شامل تمام اطرافيان، بلکه همه مسلمانان عصر رسالت، که صرفاً ملاقاتي – هر چند کوتاه – با حضرت داشته باشند، مي شود. او مي گويد:
الصحابيّ من لقي النبي (عليه السلام) مؤمناً به، و مات علي الإلسلام.
صحابي کسي است که با پيامبر ملاقات کند، در حالي که به وي ايمان دارد و مسلمان بميرد.
وي در توضيح اين تعريف مي گويد:
ملاقات وي با پيامبر چه اندک باشد يا طولاني؛ از وي حديثي نقل کرده باشد يا نه؛ در جنگ در رکاب حضرت شرکت باشد، يا نه.
ابن حجر اين تعريف را بهترين تعريف توصيف مي کند. (20)
معلوم نيست ابن حجر، اين تعريف را براساس چه مبنايي مطرح کرده است، زيرا بنا بر تعريف وي، عنوان صحابي با واژه مشاهد (مطلق مشاهده و ديدار) يکسان خواهد بود، و اين، منطقي به نظر نمي رسد که هرکسي که با ديگري ديدار يا اندکي گفت و گو کرد و تا حدّي شيفته اش شد، او را از صحابه وي بدانيم.
اساساً، صحاب، اصحاب، و صحابي، اصطلاحي عرفي است که در متداول عام به کار مي رود، مثلاً: اصحاب امامين باقر و صادق (عليها السلام) يا اصحاب ابوحنيفه يا احمد بن حنبل – صرفاً به کساني که آنان را مشاهده کرده يا اندکي ملاقاتي داشته يا به عنوان مقلّد ملتزم دستورات فقهي آنان بوده اند، صحابي نمي گويند؛ مگر آنکه مدت ها ملتزم حضورش شوند و از علم و فقاهت و درايت آنان بهره ها ببرند و از کمالات معنوي و اخلاقي آنان اندوخته هايي در خور فراهم آورند.
آيا فانوس کش يا دربان يا خَدَمه که همواره حضور خدمت دارند، اما هيچ بهره اي از علم و کمالات آنان در وجودشان راه نيافته، و در صدد هم نبوده اند، اصحاب شمرده مي شوند؟ آيا شتربان يا انباردار آن حضرت را که هيچ گاه در پي کسب معارف نبوي نبود يا شايستگي آن را نداشت، مي توان جزء صحابه جليل شمرد؟
آري! معاصران حضرت چند دسته اند:
1. افراد عادي کوچه و بازار، که ايمان آورده، به نماز و جماعات حضور مي يافتند؛
2. افراد آماده به خدمت به عنوان سرباز يا ديگر مأموران نظام اداري؛
3. افراد خدمت گزار، در تأمين مايحتاج زندگي شخصي حضرت و خانواده اش؛
4. افراد ملازم حضور در هر مجلس و محفل براي کسب فيض و کمالات معنوي و اخلاقي، و بالا بردن سطح معلومات از طريق پرسش يا گوش دادن به کلمات آن حضرت.
حضرت عده اي را موظف کرده بود تا روزانه نزدش حضور يابند. خودش آيات قرآن را ده آيه، ده آيه، مطرح مي فرمود و تلاوت، تفسير و نحوه استنباط فروع احکام از اصول و مباني کتاب و سنت را به آنان مي آموخت. يعني همواره در تربيت اين عده مي کوشيد تا افرادي شايسته و لايق، حافظ و قاري قرآن، مفسّر و شارح آيات و فقهايي کامل، از ميان آنان به وجود آورد، تا در آينده راهبران لايقي براي امت باشند، و البته هر يک به اندازه ليافت و شايستگي خود، بهره مي بردند. (21) و سرآمد همه، مولا اميرالمؤمنين (عليه السلام) بود، زيرا پس از پيامبر، اعلم الناس بود. همگان به علم او نياز داشتند، و او از همه مستغني بود.
در قرآن کريم مي خوانيم:
أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةُ بِقَدَرِهَا؛ (22)
باران رحمت که فيض الاهي است ريزش مي کند، و در پهناي دشت، هر جويباري به اندازه ظرفيت خود از آن بهره مي گيرد.
نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَن نَّشَاءُ وَفَوْقَ كُلِّ ذِي عِلْمٍ عَلِيمٌ؛ (23)
شايستگان درجات متفاوتي دارند، و بر هر دانش وري، دانش ور برتري هست.
يُؤْتِي الْحِكْمَةَ مَن يَشَاءُ وَمَن يُؤْتَ الْحِكْمَةَ فَقَدْ أُوتِيَ خَيْراً كَثِيراً؛ (24)
حکمت (بينش و بصيرت ديني) تنها به شايستگان داده مي شود، و هر که مشمول اين عنايت که مي گرديد، از خير و برکات عظيمي برخوردار است.
مسروق بن اجدع هَمداني (از تابعان پارسا و از صحابه خاص مولا اميرالمؤمنين) مي گويد: من با فرهيختگاني از صحابه پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نشسته، و فيض برده ام، ولي آنان را همچون آبشخورهايي يافتم، که برخي يک نفر را، برخي دو نفر، و برخي ده نفر، و برخي صد نفر را سيراب مي کردند، و برخي – مولااميرمؤمنان – آن اندازه سرشار بودند که اگر تمامي مردم جهان از آن مي نوشيدند، جملگي را سيراب کردند.
هُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ اللّهِ (25)
در اين باره در کتاب تفسير و مفسران به تفصيل سخن گفته ايم. (26)
از منظر پيروان اهل بيت (عليهم السلام) تنها اين گروه (کوشا در کسب فضائل و مکارم اخلاق نبوي) شايسته لقب فخيم « صحابه » مي باشند و ديگران که اين لقب را يدک مي کشند؛ تنها اسم صوري است و هيچ گونه شايستگي اين لقب را ندارند و پيروان مکتب تشيع بالاجماع، اينان را صحابه نمي دانند، گرچه مرافق يا ملازم يا مصاحب و همواره در رکاب بوده باشند، چون واجد شرايط سنگين صحابي بودن را در خود فراهم نکرده بودند.
1. رهگذران ايمان آورده
در مقابل تعريف بدون مبناي ابن حجر از صحابي که، شامل تمام اين افراد مي شود، و حتي رهگذري که احياناً پيامبر را مشاهده کرده، سخناني از وي شنيده و به وي ايمان آورده باشد، و راه خود را گرفته، و ديگر خدمت آن حضرت نرسيده باشد، نيز مشمول تعريف ابن حجر مي شود.
2. خلافکاران
همچنين تعريف او شامل کساني مي شود که در محضر پيامبر بودند، ولي رفتار و کردار آنان برخلاف سنت و شريعت بود، و شايد هم در دل، بذر نفاق و حقد بر اسلام را مي پروراندند و خلاف کاري آنان پس از رحلت پيامبر، برملا و بر صفحه تاريخ ثبت شد. آري! چگونه مي توان اين گونه افراد را صحابي شمرد؟ برخي از مشمولين تعريف ابن حجر را يادآور مي شويم.
1. سمرة بن جندب
سَمُرَة بن جُنْدَب که در زمان پيامبر و پس از آن پيوسته حرکاتي از خود نشان مي داد و فردي معاند و لجوج و مورد عتاب شديد رسول خدا بود و پيامبر عنوان « رجلٌ مضارٌّ » را نصيب او کرد، (27) آيا مي توان او را صحابي شمرد؟
آري! سمره تا پايان عمر چنين بود، و از هرگونه تجاوز و ستمگري به روش طاغوتيان روي گردان نبود.
زياد بن ابيه طي اين مدت از جانب معاويه والي بصره بود، و هر از چندي براي رسيدگي به امور، به کوفه مي رفت و با دستور معاويه، سمره را جايگزين خود مي کرد. سمره در اين مدت کوتاه از ريختن خون – به بهانه هاي واهي – به حد افراط روي گردان نبود و بيش از هشت هزار نفر را سر بريد. زياد در موقع برگشت او را مورد سرزنش قرار داد و گفت: آيا نمي هراسي که ميان کشته شدگان بي گناهي باشد؟ سمره گفت: اگر دو برابر اين مقدار را هم مي کشتم، هراسي نداشتم. (28)
ابو سوّار عَدَوي گويد سمره در يک صبحگاه، تنها از قبيله ما چهل و هشت نفر را سر بريد که همگي حافظ قرآن بودند. (29)
سلمان عجلي گويد: حاضر بودم که افراد کثيري را به حضور سمره آوردند که همگي به وحدانيت خدا و رسالت خاتم الانبيا شهادت مي دادند و از هرگونه انديشه و مکتب انحرافي تبرّي مي جستند. سمره بدون توجه به شهادت آنان، دستور داد تا همگي را سر ببرند. عجلي گويد: تا بيست و اندي را شاهد بودم که سر بريد. ديگر تاب نياوردم و بيرون رفتم. (30)
سمره آن اندازه در خونريزي و ستمگري بيداد مي کرد، که فردي مثل معاويه از کارهاي او به وحشت افتاد و او را از ولايت موقت بصره به کلي معزول کرد.
سمره گويد: خدا معاويه را لعنت کند؛ چنان چه به اندازه فرمانبرداري از وي از خدا فرمانبرداري کرده بودم، شايد خداوند مرا مي آمرزيد. (31)
آري فرمانبرداري وي از معاويه، قابل بخشش پروردگار نبود، و او خود به خوبي مي دانست که جرايم و جنايات او قابل بخشش نيست.
ابن ابي الحديد، داستان پيشنهاد معاويه به سره در مورد شأن نزول آياتي از سوره بقره را به نقل از استادش ابوجعفر اسکافي چنين نقل مي کند: معاويه صد هزار درهم به سمره داد تا روايت کند آيه وَمِنَ النَّاسِ مَن يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيُشْهِدُ اللّهَ عَلَى مَا فِي قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ * وَإِذَا تَوَلَّى سَعَى فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا وَيُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللّهُ لاَ يُحِبُّ الْفَسَادَ، (32) درباره مولاي متقيان. و آيه وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللّهِ وَاللّهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَادِ (33) درباره ابن ملجم نازل شده است. وقتي مبلغ به چهارصد هزار درهم رسيد، سمره چنين پيشنهادي را پذيرفت و لعنت ابدي را نصيب خود گردانيد. (34)
سمره در مدت کوتاهي که ولايت بصره را برعهده داشت، حرکاتي طاغوت منشانه از خود بروز مي داد، مثلاً وقتي از سفري بازگشته بود، و از محله اي که بني اسد سکونت داشتند، به تاخت عبور کرد، يکي از پيش قراولان او با نيزه اي که در دست داشت به مردي که از يکي از کوچه ها بيرون مي آمد، طعنه اي با نيزه زد و او را نقش زمين ساخت، در همين حال که مرد در خون خود مي غلتيد، سمره سر رسيد و پرسيد: چه شده است؟ وقتي گفتند: بر سر راه ما قرار داشت و او را با نيزه کنار زديم، سمره گفت: تا هشداري باشد که کساني موقع حرکت امير سر راه نباشد و مورد طعنه نيزه هاي ما قرار نگيرند! (35)
عاقبت کار او به آنجا انجاميد که در واقعه ي دلخراش کربلا، پست رياست پليس ابن زياد را بر عهده گرفت و مردم را براي قتال با فرزند پيامبر تشويق و تحريک کرد. (36)
ابن قتيبه نوشته است: او در سال شصت و اندي هلاک شد. (37)
عداوت وحقد او نسبت به پيامبر اسلام، از همان دوران عهد رسالت آشکار بود. امام باقر (عليه السلام) فرمود: حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) گاه که در منزلگاهي فرود مي آمد، افسار شتر را بر گرده اش مي افکند و شتر را رها مي کرد تا در خرگاه آزادانه بچرد. شتر گاهي به مقابل خيمه يکي از صحابه مي رسيد و آنان چون مي دانستند شتر پيامبر است، چيزي به او مي دادند. يک بار که به خيمه سمره رسيد، سمره با چوب دستي بزرگش چنان بر سر حيوان کوفت که سر حيوان شکافت و خون جاري گشت. (38)
آري! نفاق و کينه او نسبت به اسلام، همواره براي همگان روشن بود، و صفحات تاريخ از ساوي گفتار و رفتار زشت او چيزهايي نوشته که مايه شگفتي است. و دشمني او با مولا اميرمؤمنان (عليه السلام) در حدّ افتضاح است و همين امر براي اثبات نفاق و حقد او بر اسلام، و در نهايت دوزخي بودن او کافي است.
محمد بن منصور گويد: نزد احمد بن حنبل بوديم، که شخصي از وي درباره حديث روايت شده از مولا اميرمؤمنان (عليه السلام) (أنا قسيم النار) پرسيد. احمد بن حنبل پرسيد: چه چيز اين حديث تو را به شگفتي وا داشته است؟ مگر روايت نکرده ايم که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به علي فرمود: لا يحبک إلا مؤمن و لا يبغضک إلا منافق دوست ندارد تو را جز مؤمن، و دشمن تو را جز منافق.
محمد بن منصور و جماعت حاضر همگي گفتند: آري، حديثي صحيح و فرموده پيامبر اکرم است!
آن گاه احمد بن حنبل به آنان گفت: از شما مي پرسم، جايگاه مؤمن کجا است؟ همگي گفتيم: بهشت. احمد گفت: جايگاه منافق کجا است؟ همگي گفتيم: دوزخ.
سپس احمد گفت: بر اين اساس، علي قسيم النار است! يعني مولا اميرمؤمنان، معيار سنجش است تا بهشتيان از دوزخيان شناخته شوند.
از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) حديث مشهوري روايت شده است که به ابوهريره و ابومحذوره و سمرة بن جندب فرمود:
آخِرُکُمْ مَوْتاً فِي النَّارِ. (39)
و آخرين آن ها تنها ابومحذوره و سمره بودند که هر يک انتظار مرگ ديگري را پيش از خود مي کشيد، و در نهايت ابومحذوره پيش از سمره جان سپرد، و اين نشان نصيب سمره گرديد. (40)
سمره با بدترين وضع جان سپرد. او به مرض زمهريره (41) مبتلا شد. وي دستور داده بود ديگي از آب جوشان تهيه کنند و او از شدت سرمازدگي، بر تخته پاره اي که روي ديگ جوشان بوده مي نشست. تا اينکه روزي تخته شکست و او در ميان آب جوشان جان سپرد. (42) طبري مي گويد:
فمات شرّ ميته. (43)
آري! داغي آتش را در دنيا پيش از ورود به آتش جاويد آخرت چشيد. و عليه ما يستحق.
از مولا اميرمؤمنان (عليه السلام) پرسيدند: شقي ترين خلق چه کسي است؟ فرمود:
مَنْ بَاعَ دِينَهُ بِدُنْيَا غَيْرِهِ. (44)
کسي که دين و آئين و مقدسات خود را، به خواسته هاي پست دنيوي ديگران بفروشد. البته از باب بيع ما لا يملک است!
براي آگاهي بيشتر از زندگي سر تا پا ننگين سمره، به نوشته محقق علامه تستري رجوع شود. (45)
اينک چگونه است که ابن حجر، چنين فرد آلوده اي را جزو صحابه درجه يک (46) به شمار مي آورد؟
در صورتي که امثال سمره از چهره هاي چرکين شناخته شده منافقين بودند که خداوند در قرآن درباره آنان مي فرمايد:
وَمِمَّنْ حَوْلَكُم مِنَ الْأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ وَمِنْ أَهْلِ الْمَدِينَةِ مَرَدُوا عَلَى النِّفَاقِ لاَتَعْلَمُهُمْ نَحْنُ نَعْلَمُهُمْ سَنُعَذِّبُهُم مَرَّتَيْنِ ثُمَّ يُرَدُّونَ إِلَى عَذَابٍ عَظِيمٍ. (47)
مقصود از مَرَدُوا عَلَي النِّفاق. تجاوز بيش از اندازه و به نهايت رساندن صفت زشت نفاق است. که سمرة بن جندب، مصداق أتمّ اين آيه مبارکه است.
سمره از قبيله بني خزاره از اعراب باديه نشين بود که در کودکي پدرش فوت کرد، و مادرش او را به شهر مدينه آورد و با مردي به نام مري بن شيبان ازدواج کرد. سمره در دامان پدر خوانده اش تربيت يافت و از (حُلَفاء) هم بستگان او انصار به شمار مي رفت. (48)
لذا، هم از ممن حولک من الأعراب، و هم و من أهل المدينة مردوا علي النفاق محسوب مي شود.
2. بسر بن ارطاة
فرد ديگري که از اصحاب شمرده شده، و در رديف درجه يک صحابه قرار گرفته، (49) و مانند سمرة بن جندب، از افرادي است که باع دينه بدنيا غيره، دين و شرف خود را در اختيار طاغوت زمان، يعني معاويه قرار داد، بُسر بن أرطاة است که به دستور معاويه با گروهي به مدينه حمله برد و خانه هايي را خراب و بزرگاني را شهيد، و سپس به يمن حمله کرد و دو فرزند عبيدالله بن عباس (قَثَم و عبدالرحمان) را در دامان مادرشان سر بريد. او از هرگونه جنايت و هتک حرمت روي گردان نبود، و هر آنچه معاويه دستور مي داد، بي درنگ انجام مي داد.
مولا اميرمؤمنان (عليه السلام) درباره او فرمود:
اللَّهُمَّ إنَّ بُسْراً بَاعَ بِالدُّنْيَا، وَ انْتَهَکَ مَحارِمک، وَکَانَتْ طَاعَةُ مَخْلُوقٍ فَاجِرٍ، آثَرَ عِنْدَهُ مما عندک. اللهم و لا تمته حتي تسلبه عقله و لا توجب له رحمتک و لا ساعة من نهار…
پس از اندکي وي دچار وسواس و آشفتگي عقلي شد، و هر دم مي گفت: شمشير مرا بياوريد تا افراد را بکشم. بستگان او شمشيري از چوب به دست او مي دادند و مشکي پر از باد در جلوي او مي گذاردند، و او آن قدر بر آن مي زد تا از حال مي رفت. و اگر پاره مي شد، مشکي ديگر مي آوردند. (50) کار او به جايي رسيد که مدفوع خود را مي خورد، و هر دم مي گفت: چه خوراک خوبي است که دو فرزند عبدالله به من مي خورانند. (51) گاه دست هاي او را از پشت مي بستند، آن گاه با دهان به مدفوع خود حمله ور مي شد و آن را مي خورد. در همين حال راه دوزخ را در پيش گرفت، و به لعنت ابدي پيوست. (52)
3. حکم بن ابي العاص
عجيب تر آنکه ابن حجر، حکم بن ابي العاص (تبعيد شده پيامبر) را از افراد درجه يک صحابه شمرده است، با آنکه پيامبر او را مورد نفرين و لعنت قرار داد و به طائف تبعيد کرد. تا پيامبر حيات داشت، او جرأت آمدن به مدينه را نداشت، تا آن گاه که برادرزاده اش عثمان بر اريکه خلافت تکيه زد و او را باز گردانيد. و تا اندي به پايان خلافت عثمان، در کمال احترام نزد اهل نفاق زيست.
عائشه، خطاب به مروان مي گويد:
أمّا أنْتَ يا مروانُ فأشْهَدُ أنَّ رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) لَعَن أباک و أنت في صُلبه.
عبدالله بن عمر و بن العاص مي گويد: نزد پيامبر بودم که فرمود: اکنون مرد لعيني وارد مي شود. آن مرد که همان لحظه وارد شد، کسي جز حکم بن ابي العاص نبود.
در سبب لعن و نفرين پيامبر نسبت به حکم نوشته اند: علاوه بر جاسوسي و افشاي اسرار سياسي، همواره پيامبر را با حرکات ناهنجار تمسخر مي کرد، و گاه راه رفتن پيامبر – که به سبب پيري به سختي راه مي رفت – را تقليد مي کرد و به دنبال وي لنگان لنگان راه مي رفت و موجب تمسخر حضرت مي شد. نوشته اند گاه که پيامبر در خانه يکي از زوجات خود خلوت داشت، از ديوار خانه بالا مي رفت، سر مي کشيد و شکلک درمي آورد. وقتي پيامبر او را ديد، فرمان تبعيدش را صادر کرد. و فرمود: اميدوارم همواره ناهنجار و لنگان باشي. حَکم تا آخر عمر پليدش، قبيح المنظر و در راه رفتن، لرزان و مورد مسخره ديگران شد. عبدالرحمان بن حسان بن ثابت در اين باره مي گويد:
1إن اللعين أبوک فارم عظامه *** إن ترم ترم مخلّجاً مجنونا
يمسي حميص البطن من عمل التقي *** و يظل من عمل الخبيث بطينا (53)
1آيا شرم آور نيست که اين شخص پليد را جزو اصحاب به شمار آوريم؟
از اين قبيل افراد ناشايست بسيارند که لقب صحابي بودن را به دنبال مي کشند، ولي شمّه اي از خلق و خوي پيامبر، يا پاي بندي به اصول شريعت در آنان ديده نمي شود.
4. عمر و بن العاص که ننگ آفرين ترين رجل آن عصر بود.
5. ابوموسي اشعري که خيانت بزرگ نسبت به بزرگ ترين مرد جهان اسلام را مرتکب شد. او در اواخر عمر ننگين خود به اندازه اي پير و خرفت گرديد که جملاتي را به عنوان آيه هاي جاافتاده از قرآن مطرح مي کرد.
6. مروان بن الحکم که نشانه الوزغ ابن الوزغ را آذين سينه پر کينه خود کرده بود.
7. وليد بن عُقبه، ابوالأعور سلمي، ضحّآک بن قيس و مغيره بن شعبه که در حمله به خانه دختر پيامبر اکرم و ضرب و شتم آن حضرت سهمي خطير ايفا کردند. اينان همواره مورد لعن و نفرين بزرگ مرد اسلام مولاي متقيان قرار داشتند. (54) آيا شايسته است که چنين افراد ناشايستي را به لقب فخيم صحابي مفتخر کرد؟ کلاّ و صد کلاّ.
ادامه دارد…
پينوشتها:
1. ديوان حافظ، حرف دال، ش 177.
2. بقره، آيه 143.
3. « لَقَد تَابَ اللّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَالْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ الْعُسْرَةِ مِن بَعْدِمَا كَادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُوفٌ رَحِيمٌ » (توبه، آيه 117.)
4. همان، 100.
5. فتح، آيه 29.
6. محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 22، ص 310، رقم 11 وي از نوادر راوندي (23) نقل کرده است. و. ر.ک: ابن طاووس، طرائف، ص 428؛ صحيح مسلم، ج 7، ص 183.
7. بحار، ج 22، ص 313، ح 19. به نقل از: امالي ابن الشيخ، صص 281 و 282.
8. الصواعق المحرقة، ص 141. اين روايت را محبّ الدين طبري در باب شرف النبوه آورده است. و از طريق خاصّه، شيخ مفيد در کتاب اختصاص از امام صادق (عليه السلام) آورده، فرمود: « فَإنَّ فِينَا أَهْلَ الْبَيْتِ فِي کُلِّ خَلَفٍ عُدُولاً يَنْفُونَ عَنْهُ تَحْرِيفَ الْغَالِينَ وَ انْتِحَالَ الْمُبْطِلِينَ وَتأْوِيلَ الْجَاهِلِيِنَ. » اختصاص، ص 4؛ ج 1، ص 32، ح 2.
9. علي بن موسي بن جعفر بن محمد بن طاووسي، الطرائف في معرفة مذاهب الطوائف، ج 1، ص 198. و ر.ک: فضائل الصحابة لاحمد، ج 2، ص 671، ح 1145، العمدة، ص 161؛ محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 27، ص 310، ينابيع الموده، ج 1، ص 20، ذخائر العقبي، ص 17 و از طريق ديگر، خوارزمي، مقتل الحسين، ج 1، ص 108.
10. الصواعق المحرقة، ص 140. اين حديث را حاکم نيشابوري در مستدرک و متقي هندي در کنز العمال و محب الدين طبري با سندهاي معتبر آورده اند. ر.ک: فيروزآبادي، فضائل الخمسه، ج 2، صص 60-59.
11. فِلْو: کره اسب؛ سباط: دست باز و بخشنده؛ سلاط: زبان گويا و برنّده (نهج البلاغه، ترجمه دکتر شهيدي، 443، کلمات قصار، 465.)
12. راغب مي نويسد: صحب: الصاحبُ الملازمُ: انساناً کانَ او حيواناً او مکاناً او زماناً ولا فرق بين ان تلکونَ مصاحَبَتُه بالبدن و هو الاصل و الاکثر، او بالعناية و الهمّة… ولا يقالُ في العرف الا لِمن کثرت ملازَمته، و يقال للمالک الشيء هو صاحبه و کذلک لمن يملک التصرف فيه قال « اذ يقول لصحابه لاتحزن… » و قد يضاف الصاحب الي مَسُوسه نحو صاحب الجيش و إلي سائسه نحو صاحب الامير، و المصاحبة و الاصطحاب ابلغ من الاجتماع لِاجل ان المُصاحبةَ تقتضي طول لُبثه فکل اصطحاب اجتماع و ليس کل اجتماعٍ اصطلحاباً، و قوله « ولا تکن کصاحب الحوت » و قوله « وما صاحبکم من جنّة » و قد سمُيّ النبي (عليه السلام) صاحِبُهم تنبيهاً انّکم صحبتُموه و جرّبتموه و عرفتموه ظاهره و باطنه و لم تجدوا به حنبلاً و جِنّةً… و الاصحابُ للشيء انقيادُله واصله ان يصير له صاحباً، و يقال اصحب فلانٌ اذا کبُر ابنُهُ فصار صاحبه، و اصحب فلان فلاناً، جُعِلَ صاحباً له، قال « ولاهم منّا يحصون » اي لايکون لهم من جهتنا ما يصحبُهم من سکينةٍ و رَوحٍ و ترفيق و نحو ذلک مما يصحبه اولياءه و اديم مُصحَب اُصحب الشعر الذي عليه ولم يَجزّ عنه (راغب اصفهاني، معجم مفردات الفاظ القرآن، صص 382-282، ماده صحب.)
13. توبه، آيه 117.
14. فتح، آيه 29.
15. آل عمران، آيه 195.
16. اعراف، آيه 157.
17. بقره، آيه 177.
18. باسناد المجاشعي عن الصادق (عليه السلام) عن آبائه عن علي (عليه السلام) قال: اوصيکم باصحاب نبيکم لا تسبّوهم الذين [في المصدر لاتسبوهم و هم الذين) لم يحدثوا بعده حدثاً و لم يؤووا محدثاً فان رسول الله صلي الله عليه و آله اوصي بهم. (محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج 22، ص 306، نقل از امالي ابن الشيخ، ص 332).
19. صحيفه سجاديه، دعاي چهارم.
20. شهاب الدين ابي الفضل احمد بن علي بن حجر العسقلاني، الإصابة في تمييز الصحابه، ج 1، ص 7، مقدمه و مي نويسد: و اصح ما وقفت عليه من ذلک ان الصحابي من لقي النبي صلي الله عليه و آله و سلم مؤمناً به و مات علي الاسلام فيدخل فيمن لقيمه من طالت مجالسته له او قصرت و من روي عنه او لم يرو و من غزامعه او لم يغز و من راه رؤية و لم يجالسه و من لم يره لعارض کالعمي * و يخرج بقيد الايمان من لقيه کافراً ولو اسلم بعد ذلک اذا لم يجتمع به مسرّة اخري و قولنا به يخرج به من لقيه مؤمنا بغيره کمن لقيه من مؤمني اهل الکتاب قل البعثة و هل يدخل من لقيه منهم و آمن بانه سيبعث أو لايدخل؟ محل احتمال و من هؤلاء بحيرا الراهب و نظراؤه و يدخل قي قولنا مؤمنا به کل مکلف من الجن و الانس فحينئذ يتعين ذکر من حفظ ذکره من الجن الذين آمنوا به بالشرط المذکور و خرج بقولنا و مات علي الاسلام من لقيه مؤمنا به ثم ارتد و مات علي ردته و العياذ بالله… و يدخل فيه من ارتد و عاد الي الاسلام قبل ان يموت سواء اجتمع به صلي الله عليه و آله و سلم مرة اخري ام لا… و هذا التعريف مبني علي الاصح المختار عند المحققين کالبخاري و شيخه احمد بن حنبل و من تبعهما وراء ذلک اقوال اخري شاذه کقول من قال لايعد صحابياً الا من وصف باحد اوصاف اربعة من طالت مجالسته او او حفظت روايته او ضبط انه غزامعه او استشهد بين يديه… .
21. در روايت از عبدالله بن مسعود، ر.ک: محمدهادي معرفت، تفسير و مفسران، ج 1، صص 163-162.
به نقل از: جامع البيان في تفسير القرآن، ج 1، صص 30-27.
22. رعد، آيه 17.
23. يوسف، آيه 76.
24. بقره، آيه 269.
25. آل عمران، آيه 163؛ ر.ک: ابن عساکر، تاريخ دمشق، ج 3، ص 51، شرح حال مولا اميرالمؤمنان.
26. ر.ک: تفسير و مفسران، ج 1، صص 164-162 و 189-187 و 200-190 و غيره.
27. سمره در خانه مردي انصاري درختي داشت و بدون هشدار قبلي وارد منزل او مي گرديد، مرد انصاري به پيامبر شکايت کرد، پيامبر هرچه واسطه شد، زير بار نرفت و سرانجام دستور داد درخت او را از بيخ برکنند به سويش بيافکنند، سپس به او فرمود: « أنت رجلٌ مضارّ »: تو، فردي آزار رساني. اين کلام از آلودگي دروني سمره خبر مي دهد. ر.ک: ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 78؛ و ر.ک: کافي، ج 5، ص 294، باب الضرار؛ من لايحضره الفقيه، ج 3، ص 59، باب حکم الحريم، 44: « ما أراک يا سمرة إلا مضاراً » سنن أبي داوود، ج 3، ص 315 / 3636: « أنت مضار »؛ سنن بيهقي، ج 6، ص 157: « أنت مضارّ ».
28. تاريخ طبري، ج 5، ص 236. حوادث سال 50.
29. همان، ص 237.
30. همان، ص 292.
31. همان، ص 291.
32. بقره، آيات 205-204.
33. بقره، آيه 207.
34. ابن ابي الحديد،شرح نهج البلاغه، ج 4، صص 78-73. ر.ک: محمدهادي معرفت، التفسير و المفسرون في ثوبه القشيب، ج 2، ص 47.
35. تاريخ طبري، ج 5، ص 237.
36. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 78. (روي احمد بن بشير عن مسعر بن کدام قال: کان سمرة بن جندب ايام مسير الحسين عليه السلام الي الکوفة علي شرطة عبيدالله زياد و کان يحرّض الناس علي الخروج الي الحسين عليه السلام و قتاله)
37. ابي محمد عبدالله بن مسلم، المعارف، ابن قتيبة، ص 305. (يقال انه من العشرة الذين قال فيهم رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) « آخرکم موتاً في النار. » و کان احول و کانت أمه سَوداء و استعمله زياد علي البصرة و مات بالکوفة سنة بضع و ستين و عقبه بها.)
38. روضه کافي، ج 8، ص 332، ح 515.
39. ابن حجر، الاصابه في تمييز الصحابة، ج 2، ص 79؛ (فکان ذلک تصديقاً لقول رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) له و لابي هريرة و لابي محذوره آخرکم موتاً في النار) معارف ابن قتيبه، ص 305، خطاب به 10 نفر فرمود: آخِرُکُمْ مَوْتاً فِي النّارِ؛ ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 78.
40. أنساب الأشراف بلاذري، ج 1، ص 527.
41. ابن اثير مي نويسد: زمهريره مرضي است کشنده و فوق العاده دردناک، که خداوند آن را براي شکنجه کافران در پايان کار آماده ساخته است. (النهايه، ج 2، ص 314.)
ابن اثير، مرض او را به « کزاز شديد » تعبير کرد. صاحب اسد الغابة، ج 2، ص 355.
42. اسد الغابة، ج 2، ص 355.
43. تاريخ طبري، ج 5، ص 292.
44. امالي طوسي، ص 294؛ بحار، ج 47، ص 195 / 5.
45. علامه تستري، قاموس الرجال، ج 5، صص 315-312 / 3429.
46. الاصابة في تمييز الصحابه، ج 2، صص 79-78، ش 3475، حرف سين، القسم الاول.
47. توبه، آيه 101.
48. ر.ک: قلفشندي، نهاية الإرب في أنساب العرب، ص 392؛ ابن حجر، الاصابه في تمييز الصحابه، ج 2، ص 78؛ ابن اثير، اسد الغابه، ج 2، ص 354.
49. ابن حجر او را در قسم اول حرف باء قرار داده. الأصابة في تمييز الصحابة، ج 1، ص 147 ش 642.
50. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 18.
51. مروج الذهب، ج 3، ص 163.
52. قاموس الرجال، ج 2، صص 306-304 / 1087.
53. ابن عبدالبر، الاستيعاب في معرفة الاصحاب، حاشيه الاصابه، ج 1، صص 318-317. وي مي گويد: فاما قول عبدالرحمان « ان اللعين ابوک » فروي عن عائشة من طرق ذکرها ابن ابي خيثمة و غيره انها قالت لمروان اذ قال في اخيها عبدالرحمان ما قال * اما انت يامرون فاشهد ان رسول الله صلي الله عليه و سلم لعن اباک وانت في صلبه… عن عبدالله بن عمر ابن العاص قال: قال رسول الله صلي الله عليه و سلم يدخل عليکم رجل لعين… » ترجمه وي ر.ک: ابن حجر، الاصابه في تمييز الصحابه، ج 1، ص 344، عدد 1777؛ ابن اثير، أسد الغابة، ج 2، صص 44-33.
54. ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص 79. (کان علي (عليه السلام) يقنت في صلاة الفجر و في صلاة المغرب و يلعن معاوية و عمراً و المغيرة و الوليد بن عقبة و ابا الاعور و الضحاک بن قيس و بُسر بن ارطاة و حبيب بن مسلمة و ابا موسي الاشعري، و مروان بن الحکم و کان هؤلاء يقنتون عليه و يلعنونه)
منبع مقاله :
نصيري، علي؛ (1387)، معرفت قرآني جلد دوم، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول