ضرورت تهذیب در روحانیت از نظر امام خمینی (ره)
علم توحید هم بدون تهذیب به درد نمیخورد
اگر تهذیب در کار نباشد، علم توحید هم به درد نمیخورد. «اَلعِلم هُوَ الحِجابُ الأکبَر» (1) هرچه انباشتهتر بشود علم، حتی توحید که بالاترین علم است، انباشته بشود در مغز انسان و قلب انسان، انسان را اگر مهذّب نباشد، از خدای تبارک و تعالی دورتر میکند. باید کوشش بشود در این حوزههای علمیه، چه حال و چه بعدها کوشش بشود که اینها را مهذّب کنند. در کنار علم فقه و فلسفه و امثال اینها، حوزههای اخلاقی، حوزههای تهذیب باشد، و حوزههای سلوک «الیالله تعالی». شما میدانید که مرحوم شیخ فضلالله نوری را کی محاکمه کرد؟ یک معمّم زنجانی؛ (2) یک ملّای زنجانی محاکمه کرد و حکم قتل را او صادر کرد؛ وقتی معمّم، ملا؛ مهذّب نباشد، فسادش از همه کس بیشتر است. (3)
تهذیب را از خودتان شروع کنید
تا اصلاح نکنید نفوس خودتان را، از خودتان شروع نکنید و خودتان را تهذیب نکنید، شما نمیتوانید دیگران را تهذیب کنید. آدمی که خودش آدم صحیحی نیست نمیتواند دیگران را تصحیح کند؛ هرچه هم بگوید فایده ندارد. (4)
مسئولیت ملت هم به عهدهی ماست
تمام کمالاتی که برای اولیای خدا وانبیای خدا حاصل شده است از این دل کندن از غیر و بستن به اوست؛ و علامات این مسائل در اعمال ماها ظاهر میشود. علاوه بر اینکه، ما مسئولیت خودمان را، مسئولیت شخصی داریم، مسئولیت نوعی هم به عهدهی ماست، مسئولیت ملت هم به عهدهی ماست. همانطوری که سورهی «هود» به پیغمبر فرموده است که «فَاسْتَقِمْ كَمَا أُمِرْتَ وَمَن تَابَ مَعَكَ»، به شما هم میگوید که استقامت کنید و از استقامت خودتان مردم را مستقیم کنید. اگر مردم از ما خطا ببینند، و اگرچنانچه انصراف پیدا کنند از روحانیت برای خطاهای بعض از ما، مسئولیت، مسولیت شخصی نیست، مسئولیت اسلامی است، مسئولیت عمومی است.
اگر ما خدای نخواسته، با اعمالمان طوری بکنیم که این ملت از ما جدا بشود و این ملت، ما را زیر سؤال قرار بدهد که شما امروز که دستتان باز است یک نحو دیگر دارید عمل میکنید و جدا بشود از شما، این مسئولیت اسلام به عهده ماست. اسلام به انزوا کشیده میشود و آنهایی که با اسلام مخالفاند روی کار میآیند خدای نخواسته، و این مسئولیت به عهدهی ماست. قضیه، قضیهی شخصی نیست که یک شخص بگوید خوب من یک همچو کاری میکنم به دیگران چه، این نیست مسئله. (5)
خوف امام
من این نگرانی که همیشه هی در دلم هست این است که من خوف این را دارم که مردم به واسطهی امثال من به بهشت بروند؛ آنها برای خدا توجه به آقایان دارند، و ما هم و شما هم دعوت میکنید مردم را به خیر و صلاح؛ من خوف این را دارم که آنها برای خاطر ما و شنیدن حرف ما به بهشت بروند و ما برای خاطر اینکه خودمان مهذب نبودیم به جهنم. و آن خوف زیادی که من دارم این است که ما رو به رو بشویم با آنها، ما در جهنم باشیم، آنها در بهشت باشند و اشراف به ما پیدا کنند. و این خجالت را انسان کجا ببرد که اینها برای خاطر ما به آن مقامات رسیدهاند و ما برای خاطر هواهای نفسانی به این درجه سُفلی. (6) این یک خوفی است که بسیاری از اوقات من متذکرش هستم. و یک قصهای را که برای من نقل کردهاند که یکی از تجار پیش یکی از علمای بزرگ – حالا کی بوده است نمیدانم – رفته است و گفته است که آقا! اگر پشت کتابی یک چیزی نوشتهاند به ما هم بگویید، کتابها معلوم، اما اگر پشت کتابی چیزی نوشتهاند که شما از آن مطلع هستید به ما هم بگویید برای اینکه ما میبینیم که شما ما را دعوت میکنید به خیر و صلاح، و خودتان نیستید اصلش. معلوم میشود یک مطلب دیگری در کار است. آن آقا گریه کرده است – از قراری که گفتهاند – و گفته است حاجی هیچ چیز دیگری نیست و ما فاسد هستیم. این طور هم نیست که انسان خیال کند که شیطان میآید ابتدائاً به آدم میگوید که بیا برو طاغوتی بشو، این را نمیگوید. قدم به قدم انسان را پیشمیبرد، وجب به وجب انسان را پیش میبرد. امروز اینکه اشکالی ندارد، اگر جلویش را گرفتید طمعش بریده میشود و اگر جلویش را نگرفتید فردا یک قدم دیگر جلو میرود. یک وقت میبینید که این طلبه زاهد عابد که در مدرسه زندگی میکرد با آن وضعی که همه میدانید، متحول شد به یک نفر انسان طاغوتی به حدود خودش، و از وضع طلبگی که مشایخ ما بر آن وضع بودهاند یک وقت خارج شده است و شده است یک انسانی که همهی همّش صرف دنیاست، به تدریج میشود این امور. از قدم اول انسان باید جلویش را بگیرد. اگر مبتلا شد، ابتلا دیگر پشت سر هم میآید. این طور نیست که انسان یک وقتی بعد از اینکه ریشهی دنیا در دل انسان قوی باشد بتواند بکند آن را. (7)
بت نفس را بشکنید
قدرتطلبی در هر که باشد، این اسباب این میشود که زمین بخورد. قدرتطلبی از هر که باشد از شیطان است؛ میخواهد رئیسجمهور آمریکا قدرتطلبی کند یا یک طلبهای در مدرسه بخواهد قدرتطلبی بکند یا یک امام جمعهای در مرکزی که دارد. اگر وضع این باشد که قدرتطلبی در کار بیاید و کار اینکه من این طور باید باشم، بشود، بداند که این از شیطان است. شیطان این تزریق را از ابتدا کرده است و ما را هم از این راه، بیشتر از جاهای دیگر میتواند بازی بدهد، که تو فلانی هستی، تو چه هستی، دیگران چیاند، از این معانی، هیچ فرقی ما بین آن آدمی که به حسب ظاهر قدرتمند دنیاست و دارد باز هم دنبال قدرت میگردد، با آن آدم زاهدی که توی یک صومعه نشسته است، در این جهت فرق نیست که اگر هر دوشان بگویند: من این طور، این زاهد بگوید: من این زاهد هستم، من چه، یا آن بگوید، من قدرتمند هستم، هر دویش از شیطان است، بلکه این فسادش بیشتر از آن است. خودخواهی همیشه اسباب این است که انسان را به فساد بکشد. تمام فسادهایی که در عالم پیدا میشود، از خودخواهی پیدا میشود، از حب جاه، از حب قدرت، از حب مال، از امثال اینهاست و همهاش بر میگردد به حب نفس و این «بُت» از همه بزرگتر است و شکستنش هم از همه مشکلتر است. تعقیب کنید که اگر نمیتوانید به تما معنا بشکنید – که میتوانید انشاءالله – مشغول باشید به شکستن دست و پای یک همچو بتی. اگر رهایش کنید شما را به هلاکت میکشاند.
این طور نیست که ما را رها کند، ما یک معصیتی بکنیم ما را رها کند، یک کار دیگری بکنیم زیادتر ما را رها کند. درجه به درجه پیش میبرد تا آنجایی که دین انسان را از دست انسان میگیرد. این یک مسئله طبیعی است که شغل شیطان هم همین است، هم شیطان باطنی انسان، هم آن شیطانی که اینها هم به او بستگی دارند. (8)
آثار منفی عدم محافظت بر سلوک معنوی
در ارباب ریاضت و سلوک اشخاصی هستند که ریاضت و اشتغال آنها به تصفیه نفس قلوب آنها را منکدرتر و باطن آنها را ظلمانیتر نموده. و اینها از آن است که بر سلوک معنوی الهی و مهاجرت الیالله محافظت ننمودند و سلوک علمی و ارتیاضی آنها با تصرّف شیطان و نفس به سوی شیطان و نفس بوده. و همین طور در طلّاب علوم نقلیّه شرعیّه اشخاصی را دیدیم که علم در آنها تأثیر سوء بخشیده و بر مفاسداخلاقی آنها افزوده، و علم که موجب فلاح و رستگاری آنها باید باشد باعث هلاکت آنها شده و آنها را به جهل و ممارات و استطاله و ختل کشانده. (9)
خطر عالم غیرمهذب، بالاتر از خطر مغول برای بشر
اگر تمام انبیاء عظام جمع بشوند در یک شهری و در یک کشوری، هیچ گاه با هم اختلاف نمیکنند؛ برای اینکه تزکیه شدهاند، علم و حکمت را بعد از تزکیه در نفس دارند. گرفتاری همهی ما برای این است که ما تزکیه نشدهایم، تربیت نشدیم. عالِم شدند، تربیت نشدند، دانشمند شدهاند، تربیت نشدهاند، تفکراتشان عمیق است، لکن تربیت نشدهاند. و آن خطری که از عالمی که تربیت نشده است و تزکیه نشده است بر بشر وارد میشود آن خطر از خطر مغول بالاتر است. غایت بعثت این تزکیه است، غایت آمدن انبیا این تزکیه است و دنبال آن تعلیم. اگر نفوسی تزکیه نشده و تربیت نشده وارد بشوند در هر صحنه، در صحنهی توحید، در صحنهی معارف الهی، در صحنهی فلسفه، در صحنهی فقه و فقاهت، در صحنهی سیاست، در هر صحنهای که وارد بشوند، اشخاصی که تزکیه نشدند و تصفیه نشدند و از این شیطان باطن رها نشدند، خطر اینها بر بشر خطرهای بزرگ است. و باید کسانی که میخواهند در این عالم تربیت کنند دیگران را، قبلاً خودشان تزکیه شده باشند، تربیت شده باشند و کسانی که در بشر میخواهند زمامداری کنند اگر بخواهند که طغیان نکنند و کارهای شیطانی نکنند، باید تزکیه کنند خودشان را و بعثت برای همین است که همگان را تزکیه کند. و این تزکیه برای دولتمردان، برای سلاطین، برای رؤسای جمهور، برای دولتها و برای سردمداران بیشتر لازم است تا برای مردم عادی. اگر افراد عادی تزکیه نشوند و طغیان پیدا کنند، یک طغیان بسیار محدود است. یک نفر در بازار یا یک نفر در روستا اگر طغیان بکند، یک نقطهی محدودی را به فساد ممکن است بکشد، لکن اگر طغیان در کسی شد که مردم او را پذیرفتهاند، در عالمی شد که مردم آن عالم را پذیرفتهاند، در سلطانی شد که مردم آن سلطان را پذیرفتهاند، در رؤسایی شد که مردم آنها را پذیرفتهاند، این گاهی یک کشور را به فساد میکشد و گاهی کشورها را به فساد میکشد. (10)
اخلاق و انگیزهی الهی در تمام امور
آنی که برای انسان ارزش دارد، ارزش انسانی و روحانی دارد، ارزش الهی دارد، این است که این انگیزه را حفظ بکند که برای خدا این کار را بکند. میخواهید تربیت کنید اطفار مردم را، برای خدا، میخواهید تربیت کنید جوانهای مردم را، برای خدا، میخواهید تربیت کنید ملت را، برای خدا؛ میخواهید حکومت کنید، برای خدا؛ حکومت کنید، همان حکومتی که انبیا میکردند، خوب، موسی هم حاکم بود، پیغمبر هم حاکم بود، علی هم حاکم بود. از آن طرف، [افراد] مفسد هم حاکم هستند، آن هم صورت مثل هم میماند – الّا در بعضی جهات – انسانهای صورتهایشان یکی هست. مثل هم میماند همه، یک وضع دارند. گاهی اگر یک وضع اختلاف داشتند، وضع جسمانی و حیوانی است دیگر، آن چیزی که فرق میگذارد ما بین اینها، آن معنایی است که در آنها هست. و مهم آن انگیزهی الهی است که برگردد همه چیز به خدا. خدا هم که انبیا را فرستاده، مقصد اصلی این نبوده که حکومت بکنند، مقصد اصلی این نبوده است که نظام ایجاد کنند، مقصد اعلا این نبوده که عدالت اجتماعی ایجاد کنند، مقصد اعلا اینها نیست، اما اینها مقصد است – بعضیهایش مقصد است – البته عدالت، اجرای عدالت یک مقصدی است، عدالت الهی را بخواهید اجرا کنید لله تعالی، مقصدی است. بخواهید عدالت الهی را ایجاد کنید برای خاطر اینکه مشهور بشوید، به اینکه آقا چه آدم خوبی است، دارد چی میشود، این برا یخودتان بد است، واقعش خوب است، برای مردم آن وقت خوب است. بعضی چیزها برای مردم خوب است، برای دانشگاه خوب است، بعضی از چیزها برای شما خوب است، بعضی چیزها برای هر دو خوب است. اگر موفق بشوید هم این معنا را درست بکنید که انگیزه، انگیزهی الهی و خدایی باشد، نه برای خودم یک کاری میخواهم بکنم، برای خدا میخواهم یک کاری بکنم، برای ملت هم نیست، برای خداست، اگر این طور باشد موفقید در کارتان راجع به این جهت. در آن کار اگر هم – به حسب قاعده موفق خواهید شد در آن کار – اگر هم خدای نخواسته، یک وقت چیزهایی آمد پیش، موانعی آمد پیش، نتوانستید موفق بشوید، این دیگر قدرت نداشتید، خدا هم از شما قبول دارد، بیشتر از قدرت از شما نمیخواهد. بنابراین، این انگیزه را باید ما حفظ بکنیم. یک کسی ممکن است درس بخواند، درس الهی بخواند، توحید بخواند، توحید بخواند، عرفان بخواند و جهنم برود. دیگران از استفادهی از او، تو بهشت بروند، این برای اینکه خودش انگیزه باطل داشته باشد جهنم برود. یک کسی میخواهد درس بخواند برای اینکه مثلاً فلان منصب را پیدا کند، آقای محله بشود، آقای شهر بشود، آقای یک مملکت بشود، آقای دنیا بشود. یک کسی میخواهد درس بخواند برای اینکه خودش معروف بشود، در این جاها، در این ده، در این شهر معروف بشود، همهاش برگشت به این است که یا خودم یا خدا، یا من یا او. این «من» را اگر انسان زیر پا گذاشت و «او» شد، اصلاح میکند همه چیز را. و در همهی اقطار کارها این طوری است که فرق ما بین اینکه اینکار یک کاری است الهی، آدم خودش باید فکرش را بکند.
گاهی وقتها خود انسان هم در اشتباه است لکن باید فکر کند حالا این کاری که من دارم میکنم و اینقدر خوشحالم برای اینکه برای خدا این کار را کردم، اگر یک کسی بهتر از من این کار را انجام بدهد، حاضرم که این را به او بدهم و خوشحالتر هم بشوم برای اینکه، او بهتر برای خدا کار میکند یا نه. اگر اینجا آدم فهمید که نه، این طور نیست، حاضر نیست این کار را، بداند این خدایی نبوده – صرف خدایی – اخلاص نبوده در آن. آنی که برای ما فایده دارد اخلاص است که برای خدا هم کار بکنیم، خدا هم احتیاجی به هیچ چیز ندارد، احتیاجی به اخلاص ما هم ندارند. خدا میخواهد که، میل دارد، یعنی میل به آن معنایی که دیگران دارند نه، انبیا را فرستاده که تربیت کنند، مردم را نجات بدهند. نجات مردم هم به این است که دنبال انبیا باشیند و انگیزههایشان هم انگیزهی انبیا باشد؛ نمیتوانیم به آن قدر، به هر اندازهای که میتوانیم. البته ما نمیتوانیم که انگیزهای که حضرت امیر دارد ما داشته باشیم، این معلوم است که ما نمیتوانیم. اما میتوانیم که یک انگیزههایی داشته باشیم که مشابه او باشد، برویم طرف آن طرف. (11)
پینوشتها:
1. دانش بزرگترین حجاب است.
2. شیخ ابراهیم زنجانی.
3. صحیفهی امام، ج 13، ص 420.
4. همان، ص 420.
5. همان، ج 17، ص 493 و 494.
6. پایین
7. صحیفهی امام، ج 18، ص 13 و 14.
8. همان، ج 19، ص 249 و 250.
9. آداب الصلوة، ص 21 – 22.
10. صحیفهی امام، ج 14، ص 391 و 392.
11. همان، ج 19، ص 446 تا 448.
منبع مقاله :
سعادتمند، رسول؛ (1390)، درسهایی از امام: اخلاق و تهذیب روحانیت؛ قم: انتشارات تسنیم، چاپ سوم