خانه » همه » مذهبی » ضرورت و لزوم بعثت انبياء از نگاه درون ديني (قرآن)و برون ديني چيست؟

ضرورت و لزوم بعثت انبياء از نگاه درون ديني (قرآن)و برون ديني چيست؟

مسائل و مباحث كلامى و اعتقادى از جهت روش شناسى يكسان نيستند. پاره اى از آنها فقط با استدلال عقلى، و برخى ديگر فقط با دلايل نقلى، و دسته ى سوم، با براهين عقلى و دلايل نقلى اثبات پذيرند.
مسئله ى ضرورت بعثت انبيا تنها با برهان عقلى اثبات مى شود. اگر با آيات و روايات و دلايل نقلى به اثبات آن بپردازيم، مشكل دور لازم مى آيد; زيرا در اين صورت اثبات ضرورت بعثت انبيا بر آيات و روايات توقف دارد و اثبات حجّيت آيات و روايات نيز به ضرورت بعثت انبيا متوقف است.
اين مطلب مورد اتفاق متكلمان شيعه و معتزله است; ولى اشاعره كه منكر حسن و قبح عقلى اند به استدلال عقلى در اين مسئله توجه نكردند; زيرا لازمه ى اين استدلال قبول حسن و قبح عقلى است.
شايان ذكر است كه تمسك ما به آيات قرآنى و روايات پيشوايان دين در مسئله ى ضرورت بعثت انبيا، از باب تعبد و استدلال به دلايل نقلى نيست; بلكه گاه مى توان از اين آيات و روايات براهين عقلى استخراج كرد; به عبارت ديگر، با نگاه بيرون دينى به قرآن، نيازمندى به پيامبر را، به صورت عقلى مى پذيريم; به هر حال، قرآن از زواياى گوناگونى بعثت انبيا را لازم و ضرورى شمرده است و مسائلى هم چون: تثبيت و تكميل توحيد، اميدوارى به قيامت، رفع اختلاف، فصل خصومت، اجراى عدالت در جامعه ى بشرى، اتمام حجت، تزكيه، تعليم كتاب و حكمت و … را به عنوان فلسفه ى بعثت پيامبران بيان نموده است. به آيات ذيل توجه مى كنيم:
1. بعثت انبيا براى عبادت خداوند و اجتناب از طاغوت:
(وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّة رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ);[1] ما در هر امتى رسولى برانگيختيم كه خداى يكتا را بپرستيد و از طاغوت اجتناب نماييد.
(وَإِلَى عَاد أَخَاهُمْ هُوداً قَالَ يَاقَوْمِ اعْبُدُوا اللّهَ مَا لَكُمْ مِنْ إِله غَيْرُهُ أَفَلاَ تَتَّقُونَ);[2] و به سوى قوم عاد برادرشان، هود را (فرستاديم) گفت: اى قوم من! (تنها) خدا را پرستش كنيد كه جز او معبودى براى شما نيست. آيا پرهيز گارى نمى كنيد؟!
انبيا، علاوه بر تشويق مردم به عبادت خداوند و اجتناب از طاغوت و بت هاى ساختگى، پرهيز از طاغوت و بت نفس را نيز توصيه مى كردند، كه بدترين بت، بت نفس آدمى است. تبعيت از هوا و هوس و تمايلات نفسانى، آدمى را از قرب الهى و صراط مستقيم دور مى سازد و به انحراف و اعوجاج مى كشاند و انسان ها در عصر جديد بيش تر از گذشته گرفتار بت پرستى اند. تاريخ گواهى مى دهد كه هر گاه مردم از انبيا فاصله گرفتند، گرفتار شرك و طاغوت شدند.
2. حكومت و داورى به حق ميان مردم و مخالفت با هواى نفسانى:
(يَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُم بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلاَ تَتَّبِعِ الْهَوَى فَيُضِلَّكَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَن سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ بِمَا نَسُوا يَوْمَ الْحِسَابِ);[3] اى داود! ما تو را خليفه (و نماينده ى خود) در زمين قرار داديم، پس ميان مردم به حق داورى كن و از هواى نفس پيروى مكن كه تو را از راه خدا منحرف سازد; كسانى كه از راه خدا گمراه شوند، عذاب شديدى به خاطر فراموش كردن روز حساب دارند.
چه بسيار احكامى كه اگر انسان بخواهد از طريق تجربه، به حسن و قبح و بايستى و نبايستى آن پى ببرد، گرفتار ضرر جبران ناپذير بشود; حقايقى كه، به يك معنا، تجربه ناپذيرند و با تجربه ى آنها گوهر آدمى متلاشى مى شود; مثل، روابط جنسى كه در اسلام حكم به محدوديت آن آمده است، اگر حكمش به دست تجربه ى بشرى نهاده شود، ارزش ذات و گوهر انسانى را تنزل مى دهد و بعد از كشف ضررهاى آزادى جنسى، توان جبرانش از بشر گرفته مى شود.
3. ايجاد عدالت اجتماعى توسط مردم:
(لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْميزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ);[4] ما رسولان خود را به دلايل روشن فرستاديم، و با آنها كتاب (آسمانى) و ميزان نازل كرديم تا مردم به عدالت قيام كنند.
4. تعليم كتاب و دستورهاى الهى و حكمت و آنچه آدميان نمى دانند:
(كَمَا أَرْسَلْنَا فِيكُمْ رَسُولاً مِنْكُمْ يَتْلُوا عَلَيْكُمْ آيَاتِنَا وَيُزَكِّيكُمْ وَيُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ);[5] همان گونه كه رسولى از خودتان در ميان شما فرستاديم، تا آيات ما را بر شما بخواند و شما را پاك كند و به شما كتاب و حكمت بياموزد و آنچه را نمى دانستيد به شما ياد دهد.
5. خروج مردم از ظلمت به نور:
(كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلَى صِرَاطِ الْعَزِيزِ الْحَميدِ);[6] كتابى است كه بر تو نازل كرديم، تا مردم را از تاريكى ها به سمت روشنايى، به فرمان پروردگارشان در آورى، به سوى راه خداوند توانا و ستوده.
6. اتمام حجت بر مردم:
(رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكَانَ اللّهُ عَزِيزاً حَكِيماً);[7] پيامبرانى كه بشارت دهنده و بيم دهنده بودند، تا بعد از اين پيامبران، حجتى براى مردم بر خدا باقى نماند; و خداوند توانا و حكيم است.
7. احيا و زنده كردن آدميان:
(يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُمْ لِمَا يُحْيِيكُمْ);[8] اى كسانى كه ايمان آورده ايد; خدا و پيامبرش را اطاعت كنيد، هنگامى كه شما را به سوى چيزى مى خواند كه شما را حيات مى بخشد.
8. امر به معروف و نهى از منكر و بيان احكام و حلال و حرام الهى و رها كردن زنجيرهاى اسارت:
(الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الْأُمِّىَ الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوباً عِندَهُمْ فِي التَّورَاةِ وَالْإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنْكَرِ وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَائِثَ وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلاَلَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ فَالَّذِينَ آمَنُوا بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُوا النُّورَ الَّذِي أُنْزِلَ مَعَهُ أُوْلئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ);[9] همان ها كه از فرستاده ى خدا، پيامبر امّى، پيروى مى كنند; پيامبرى كه صفاتش را، در تورات و انجيلى كه نزدشان است، مى يابند; آنها را به معروف دستور مى دهد و از منكر باز مى دارد; اشياى پاكيزه را براى آنها حلال مى شمرد و ناپاكى ها را تحريم مى كند و بارهاى سنگين و زنجيرهايى را كه بر آنها بود، بر مى دارد; پس كسانى كه به او ايمان آوردند و حمايت و يارى اش كردند و از نورى كه با او نازل شده پيروى نمودند، آنان رستگاران اند.
9. رفع اختلاف ها:
(كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيَما اخْتَلَفُوا فِيهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلاَّ الَّذِينَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ بَغْياً بَيْنَهُمْ فَهَدَى اللّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللّهُ يَهْدِي مَنْ يَشَاءُ إِلَى صِرَاط مُسْتَقِيم);[10]مردم، قبل از بعثت انبيا، يك امت بودند. خداوند به جهت اختلافى كه در ميان آنان پديد آمد، انبيايى به بشارت و انذار برگزيد و با آنان كتاب را به حق نازل فرمود، تا طبق آن در ميان مردم و در آنچه اختلاف كرده اند حكم كنند، اين بار در خود دين و كتاب اختلاف كردند و اين اختلاف پديدار نشد، مگر از ناحيه ى كسانى كه انگيزه ى حسادت داشتند. در اين هنگام بود كه خدا كسانى را كه ايمان آوردند، در مسائل مورد اختلاف، به سوى حق رهنمون شد و خدا هر كه را بخواهد به صراط مستقيم هدايت مى كند.
مرحوم علامه طباطبائى، در تفسير الميزان، جلد دوم، ذيل اين آيه مى فرمايد: انسان به حسب فطرتش اجتماعى و تعاونى است و در آغاز اجتماعش يك امت بود; اما همان فطرت وادارشان كرد تا براى جذب منافع خود با يكديگر اختلاف نمايند. در اين جا براى برطرف كردن اختلاف ها به وضع قوانين نيازمند شدند. اين قوانين لباس دين به خود پوشاند و مستلزم بشارت و انذار و ثواب و عقاب گرديد، تا مردم از آن طريق مهذّب گردند; و به همين سبب، پيامبران مبعوث شدند; و رفته رفته، در دين نيز اختلاف پديدار شد، شعبه ها و حزب ها پيدا شد; ولى اين اختلاف ها بعد از تشريع دين، به جز دشمنى و ظلم و طغيان، منشأ ديگرى ندارد; پس اختلاف ها دو قسم است: نخست، اختلاف در دين، كه سرمنشأ آن ستمگرى و طغيان است، و دوم، اختلافى كه منشأش فطرت و غريزه ى بشرى است. اختلاف دوم كه همان اختلاف در امر دنياست، باعث تشريع دين شد; و خدا به وسيله ى دين خود، عده اى را به سوى حق هدايت كرد و حق را روشن ساخت; پس دين الهى تنها وسيله ى سعادت براى نوع بشر است و حيات بشرى را اصلاح مى نمايد.
علامه طباطبائى در توضيح اختلاف دوم مى فرمايد: هر انسانى داراى قريحه اى است كه مى خواهد انسان هاى ديگر را استخدام، و از آنها بهره كشى كند; و بر اين اساس، اختلاف، و سرانجام هرج و مرج ظاهر مى گردد و انسانيتِ انسان را به هلاكت مى كشاند; پس انسان ها در عين اين كه در جهتى اتحاد دارند، از جهت ديگر اختلاف دارند. اختلاف در احساسات و ادراكات باعث مى شود كه هدف ها و آرزوها هم مختلف گردند و در نتيجه، اختلاف در افعال و اختلال در نظام اجتماعى پديدار شود; در اين جا ضرورت تشريع قوانين كليه اى كه عمل به آنها باعث رفع اختلاف شود و صاحب حق را به حقش برساند، آشكار مى گردد.
ضرورت بعثت انبيا در كلام ائمه ى اطهار(عليه السلام)
مرحوم كلينى[11] پنج حديث در باب لزوم بعثت انبيا و حجت هاى الهى بيان كرده است، يكى از آنها حديث هشام بن حكم است كه مى گويد:
امام صادق(عليه السلام) به زنديقى كه پرسيد: پيغمبران و رسولان را از چه راهى ثابت مى كنى؟ فرمود: چون ثابت كرديم كه ما آفريننده و صانعى داريم كه از ما و تمام مخلوقات، برتر و با حكمت و رفعت است و روا نباشد كه خلقش او را ببيند ولمس كند و بى واسطه با يكديگر برخورد و مباحثه كنند، ثابت شد كه براى او سفيرانى در ميان خلقش باشند كه خواست او را براى مخلوقات و بندگانش بيان كنند و ايشان را به مصالح و منافع و موجبات تباه و فنايشان رهبرى نمايند، پس وجود امر و نهى كنندگان از طرف خداى حكيم دانا در ميان خلقش ثابت گشت و ايشان همان پيغمبران و برگزيده هاى خلق او باشند. حكيمانى هستند كه به حكمت، تربيت شده و مبعوث گشته اند; با آن كه در خلقت و اندام با مردم شريك اند، در احوال و اخلاق شريك ايشان نباشند; و از جانب خداى حكيم دانا به حكمت مؤيد باشند. سپس آمدن پيامبران در هر عصرى به سبب دلايل و براهينى كه آورده اند ثابت شود، تا زمين خدا از حجتى كه بر صدق گفتار و جواز عدالتش نشانه ى الهى دارد خالى نماند.
نتيجه آن كه، تحقق هدف آفرينش انسان، كه معرفت مبدأ، معاد و ساير مجهولات است، بدون بعثت انبيا محقق نمى گردد. خداوند سبحان بر اساس حكمت خود و قابليت هاى انسان در پذيرش دعوت، پيامبران را مبعوث ساخت، تا توحيد و يكتاپرستى و اميدوارى به آخرت را به انسان ها بياموزند و اختلاف ها و خصومت هاى مردم را رفع سازند و با تبشير و انذار مردم و تشكيل حكومت دينى و آموزش كتاب و حكمت، بربندگان اتمام حجت نمايند.
ضرورت بعثت انبيا از ديدگاه متكلمان و حكما
متكلمان اسلامى بر اساس اصل حسن و قبح عقلى و قاعده ى لطف، به اثبات مسئله ى ضرورت بعثت پيامبران پرداخته اند. آنان مى گويند:
بعثت انبيا، به جهت بيان زشتى و زيبايى افعال و احوال قيامت، لطف است و لطف (احسانى كه بندگان را، با حفظ اختيار، به طاعت خدا نزديك و از معصيت او دور مى سازد) حسن عقلى دارد و آنچه عقلا حسن و نيكو باشد، بر خداوند واجب است.[12]استاد مصباح در كتاب راهنماشناسى، براى اثبات ضرورت بعثت انبيا، از برهانى استفاده مى كند كه از سه مقدمه تشكيل شده است:
1. هدف آفرينش انسان، تكامل اختيارى است;
2. تكامل اختيارى انسان، در گرو افعال اختيارى است;
3. شناخت هاى عقلى و حسى انسان براى تشخيص راه كمال و سعادت كافى نيست;
4. پس خداوند مى بايست راه ديگرى غير از حس و عقل را براى رساندن انسان به كمال نشان دهد.[13] فيلسوفان اسلامى، هم چون ابن سينا، با ذكر مقدماتى كه ناظر بر جنبه ى اجتماعى انسان است، بر لزوم بعثت انبيا استدلال كرده اند:
1. انسان به زندگى اجتماعى تمايل دارد; انسان به لحاظ فطرى و طبيعى و شايد به دليل مدنى بالطبع يا مستخدم بالطبع بودن، متمايل به زندگى اجتماعى است; و يا اين كه انسان كمال جو مى باشد و تكامل و ترقى انسان با زندگى اجتماعى امكان پذير است;
2. زندگى اجتماعى و دسته جمعى به قوانين اجتماعى نيازمند است; زيرا هر انسانى به مقتضاى غريزه ى سودجويى، تلاش مى كند تا منافع را براى خود جذب كند و همين امر سبب تعدى به حقوق هم نوعان، و در نهايت، منشأ تزاحم در منافع مى گردد و براى رفع و تعديل اختلاف ها و تزاحم ها بايد قوانين اجتماعى وضع شوند;
3. تنها قوانينى مى توانند سعادت و كمال انسان ها را تضمين و اختلاف هاى آنها را بر طرف كنند كه نيازهاى واقعى و طبيعى بشر را در همه ى جنبه هاى معنوى و مادى، دنيوى و اخروى، و فردى و اجتماعى مورد توجه قرار دهند و منافع و سعادت همه ى انسان ها را در نظر داشته باشند;
4. تنها حق تعالى قادر به وضع چنين قانونى است; زيرا لازمه ى آن، آگاهى به تمام ساختمان وجودى انسان واسرار و رموز آفرينش اوست و جز خداوند كسى توان كسب اين علم و معرفت را ندارد;
5. قانون گذار بايد با مردم سخن بگويد، تا آنها از وضع قوانين اطلاع يابند;[14] و چون همه ى انسان ها صلاحيت دريافت سخن و وحى الهى را ندارند، پيامبرانى از بين آنان براى ابلاغ وحى مبعوث شدند.

شبهات منكران لزوم بعثت انبيا
گروهى به نام براهمه و برخى ديگر، بعثت انبيا را محال و يا بى فايده و لغو دانسته اند; پاره اى از شبهات آنها به شرح ذيل است:
1. دستاوردهاى انبيا از دو حال بيرون نيست: يا با داورى هاى عقل موافق است، كه در اين صورت، بعثت انبيا كارى لغو و بيهوده است، و يا مخالف با عقل مى باشد كه در اين مورد نيز دستورهاى پيامبران قابل پذيرش نيست.
پاسخ اين است كه دستاوردهاى انبيا بر دو نوع اند; نخست، دستورهايى كه كاملا مطابق عقل اند و عقل نيز به همان ها حكم مى كند، مانند حسن عدالت و قبح ظلم; دوم، دستورى كه عقل نسبت به آنها نفياً و اثباتاً ساكت است و در آن وادى قدم برنمى دارد. خداوند نيز مى فرمايد: (وَيُعَلِّمُكُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ);[15]يعنى بخشى از تعليمات انبيا، امورى است كه خارج از آموزه هاى عادى بشرى است.[16]2. اگر هدف خداوند از بعثت انبيا هدايت همه ى مردم است، پس چرا پيامبران در برخى از مناطق مبعوث نشدند و عموماً در خاورميانه حضور داشتند؟
پاسخ اين اشكال در قرآن به صراحت آمده است. آن جا كه مى فرمايد: (إِن مِنْ أُمَّة إِلاَّ خَلاَ فِيهَا نَذِيرٌ)[17]و(وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّة رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ)،[18]يعنى هر امتى پيغمبرى داشته است.[19]3. اگر هدف بعثت انبيا تكامل انسان هاست، پس چرا خداوند جلوى فسادها را نگرفت تا اكثر مردم به صلاح برسند و غرض الهى بهتر تحقق يابد و چرا پيامبران را به گونه اى ارسال نكرد كه جذابيت بيش ترى داشته باشد؟
پاسخ بخش اول شبهه: خداوند متعال اراده كرده است كه آدميان با انتخاب و اختيار خود به كمال برسند، نه با جبر; به تعبير قرآن
(لَوْ يَشَاءُ اللَّهُ لَهَدَي النَّاسَ جَمِيعاً);[20] اگر خدا بخواهد، همه ى مردم را (جبراً) هدايت مى كند.
پاسخ بخش دوم شبهه: اين سخن كافران را خداوند چنين نقل كرده است:
(وَقَالُوا مَا لِهذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعَامَ وَيَمْشِي فِي الْأَسْوَاقِ لَوْلاَ أُنزِلَ إِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذِيراً أَوْ يُلْقَى إِلَيْهِ كَنزٌ أَوْ تَكُونُ لَهُ جَنَّةٌ يَأْكُلُ مِنْهَا وَقَالَ الظَّالِمُونَ إِن تَتَّبِعُونَ إِلاَّ رَجُلاً مَّسْحُوراً); كافران گفتند: چيست اين پيامبر را كه غذا مى خورد و در بازارها راه مى رود؟ چرا به سوى او فرشته اى فرستاده نشده و با او انذار كننده اى نيست؟ يا اين كه چرا به سوى او گنجى انداخته نمى شود؟ يا اين كه چرا براى او باغى نيست، تا از آن باغ بخورد؟
و نيز در آيه ى ديگر مى فرمايد:
(فَلَوْلاَ أُلْقِيَ عَلَيْهِ أَسْوِرَةٌ مِن ذَهَب أَوْ جَاءَ مَعَهُ الْمَلاَئِكَةُ مُقْتَرِنِينَ)[21]; چرا طوق طلا بر دست او نيست و يا چرا به همراه او فرشتگان نيامدند؟
حضرت امير مؤمنان على(عليه السلام) در خطبه ى قاصعه، جواب اين شبهه را چنين فرموده است:[22]موسى پسر عمران با برادرش هارون بر فرعون وارد شدند، در حالى كه جامه هاى پشمين بر تن و عصايى در دست داشتند. آن دو با فرعون عهد بستند كه اگر اسلام آورد، پادشاهى او بقا، و عزتش دوام يابد. فرعون گفت: «آيا شما تعجب نمى كنيد از اين دو نفر كه با من شرط دوام عزت و بقاى پادشاهى مى بندند، در حالى كه مى بينيد در چه حالتى از فقر و ذلت هستند؟ چرا بر اين دو دست بندهاى طلا آويخته نيست؟» به خاطر اين كه طلا و جمع آورى آن را بزرگ مى داشت و پشم و پوشيدن آن را كوچك مى انگاشت. اگر خدا مى خواست زمانى كه پيامبران را مبعوث مى كرد، براى آنان گنج هاى طلا و معدن ها و باغ هاى پردرخت را قرار مى داد و پرندگان آسمان و جانوران زمين را با ايشان همراه مى ساخت; ولى اگر چنين مى كرد، آزمايشْ ساقط و پاداشْ باطل مى شد و خبرها (مربوط به قيامت و …) از بين مى رفت و براى قبول كنندگان مزدهاى آزمايش شدگان لازم نبود و مؤمنان مستحق ثواب نيكوكاران نبودند.[23]آيات مربوط به امتحان الهى نيز مؤيد اين پاسخ اند. قرآن در بيان امتحان انسان ها مى فرمايد:
(وَهُوَ الَّذِي خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيَّام وَكَانَ عَرْشُهُ عَلَى الْمَاءِ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَلَئِن قُلْتَ إِنَّكُم مَبْعُوثُونَ مِن بَعْدِ الْمَوْتِ لَيَقُولَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذَا إِلاَّ سِحْرٌ مُبِينٌ);[24] او كسى است كه آسمان ها و زمين را در شش روز ]= شش دوران[ آفريد; و عرشِ (حكومتِ) او، بر آب قرار داشت; (به خاطر اين آفريد) تا شما را بيازمايد كه كدام يك عملتان بهتر است. و اگر (به آنها) بگويى: «شما بعد از مرگ، برانگيخته مى شويد»، مسلماً كافران مى گويند: «اين سحرى آشكار است!»
(الَّذِي خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَيَاةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً وَهُوَ الْعَزِيزُ الْغَفُورُ);[25] آن كس كه مرگ و حيات را آفريد تا شما را بيازمايد كه كدام يك از شما بهتر عمل مى كنيد، و او شكست ناپذير و بخشنده است.
(كُلُّ نَفْس ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَنَبْلُوَكُمْ بِالشَّرِّ وَالْخَيْرِ فِتْنَةً وَإِلَيْنَا تُرْجَعُونَ);[26] طعم مرگ را مى چشد. و شما را با بدى ها و خوبى ها آزمايش مى كنيم; و سرانجام به سوى ما بازگردانده مى شويد.

پي نوشت ها:
[1]. نحل: 36.
[2]. اعراف: 65.
[3]. ص: 26.
[4]. حديد: 25.
[5]. بقره: 151.
[6]. ابراهيم: 1.
[7]. نساء: 165.
[8]. انفال: 24.
[9]. اعراف: 157.
[10]. بقره: 213.
[11]. اصول كافى جلد، ج 1، كتاب الحجة، باب الاضطرار.
[12]. كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد، ص 353 ـ 254.
[13]. راهنماشناسى، ص 44ـ52.
[14]. الهيات شفا، ص 441ـ444 و النجاة، ص 303ـ 308.
[15]. بقره: 151.
[16]. ر.ك: شهرستانى، ملل و نحل،  ج 1، ص 258ـ 259.
[17]. فاطر: 24.
[18]. نحل: 36.
[19]. راهنماشناسى، ص 65.
[20]. رعد: 31.
[21]. زخرف: 53.
[22]. نهج البلاغه، خطبه ى 192.
[23]. راهنماشناسى، ص 71ـ74.
[24]. هود: 7.
[25]. الملك: 2.
[26]. انبياء: 35.

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد