این ادعا که علوم و ادراکات به طور عام و بدیهیات به طور خصوص، مربوط به ساختار ذهنی ما است، یا محصول این دنیا و شرایط محیط است، نظریه جدیدی نیست؛ بلکه برخی از متفکران که قرنها قبل از میلاد مسیح در یونان میزیستند نیز چنین میاندیشیدند. آنچه در پاسخ این سخن به اختصار میتوان اشاره کرد این است که:
اولا: آیا این ادعا (بدیهیات عقلی مربوط به ساختار ذهنی ما در این دنیا است و اگر ما مثلا در سیارهای دیگر بودیم شاید این نظام عقلی را نداشتیم) شامل خودش هم میشود؟ یا نه؟ اگر شامل میشود، پس نمیتوان این سخن را به عنوان معیار برای ارزشگزاری مطلق قضایا قرار داد، و قابلیت و ارزش بررسی ندارد؛ و اگر نمیشود پس این قاعده و این سخن کلیت ندارد.
ثانیا: بیگمان شرایط محیط در دانش و بینش انسان اثر میگذارد، ولی انسان این توانایی را دارد که فرا محیطی فکر کند، حتی تمام علوم، ادراکات و اعتقاداتی که یک عمر با آنها مأنوس بوده و زندگی میکرده رها کند و بر خلاف علوم و اعتقادات قبلی نظریه پردازی کند.
ثالثا: اگر بدیهیات ارزش واقعی نداشته نباشند و نمایانگر واقعیت نباشند، تمام اندیشهی بشری بیمحتوا و تو خالی خواهد شد، به بیان دیگر، اگر کاشفیت از واقع، از علوم بشری گرفته شود، پایۀ همۀ دانشهای بشری فرو میریزد، و بشر در اعماق گرداب سوفسطی فرو میرود.