یکم.
به اعتقاد ما شیعیان، حضرت رسول صلى الله علیه وآله و امامان معصوم علیهم السلام مصداق اتمّ انسان کامل و اولیاء الله مى باشند و از این رو چون آنان واسطه فیض الهى بوده و تجلى گاه اسما و اوصاف الهى اند، تنها به واسطه آنان و با اعتقاد به آنان، مى توان به حقایق برین و برترین دست یافت. چنان که در دعاى «ندبه» مى خوانیم: «این السبب المتصل بین الارض و السماء»؛ «کجا است متصل [ سیدى و مولاى من ]کجا است؟ آن سبب بین زمین و آسمان و آن وسیله ارتباط زمین با آسمان و واسطه اى که فیض آسمانى از طریق او به زمین و اهل آن مى رسد؟.
صاحبان «ولایت مطلقه»؛ یعنى، پیشوایان معصوم علیهم السلام اولیاى قافله توحید و سروران این کاروان در حرکت و سیر الى الله هستند. باید با ولایت آنان قدم در میدان توحید گذاشت و باید به امامت آنان به راه افتاد؛ وگرنه در این میدان پرمخاطره و راه پرفراز و نشیب، بى ولایت آنان و بدون دستگیرى ایشان، نمى توان راه به جایى برد: «سعد من والاکم، وهلک من عاداکم و خاب من جحدکم و ضل من فارقکم و فاز من تمسک بکم و امن من لجأ الیکم و سلم من صدّقکم و هدى من اعتصم بکم»؛ زیارت جامعه کبیره..
آبى که خضر حیات ازو یافت در میکده جو که جام دارد
سر رشته جان به جام بگذارکاین رشته ازو نظام دارد
. حافظ از این رو معتقدیم امثال مولوى، اگر به راه حق واصل شده باشند، باید حقیقت و حقانیت معصومان علیهم السلام را دریافته و از طریق آنان به کمالات برتر دست یافته باشند؛ هرچند به دلیل جو اجتماعى و محدودیت تشیع، نتوانسته اند آن را بر زبان جارى سازند.
با مراجعه به مبانى اعتقادات شان – که پایه فکرى و گرایشى هر فردى است – مى توان ملاحظه کرد که آنان به اصول فکرى شیعه نزدیکند؛ به عنوان مثال افکار مولوى در خصوص خداوند متعال، اوصاف او، مسأله جبر و اختیار، با گرایش اشعرى مسلک او کاملاً متفاوت است و یا دیدگاه هاى ابن عربى در خصوص توحید ذات، اثبات صفات، نفى جبر و تفویض و اثبات تابعیت علم نسبت به معلوم و … با مبانى فکرى اهل سنت سازگار نیست؛ بلکه بر مبانى دقیق تفکر امامیه پایه گذارى شده است. نگا: آواى توحید، ص 83.
دوم.
در سلوک عرفانى، امکان مشاهدات و مکاشفات غیر صحیح، مغشوش، مبهم و غیر حقیقى وجود دارد و هیچ سالکى آن را نفى نکرده است. از این رو امکان دارد برخى از عارفان به دلیل نقصى که در طریقه سلوک و زمینه سازى آن داشته اند، نتوانسته اند حقیقت را – آن چنان که هست – دریابند و از این رو از راه اصلى و حقیقى – که همان ولایت ائمه علیهم السلام باشد – دور افتاده اند؛ هرچند به دلیل ریاضت ها و مجاهدت هایى به بعضى از مقامات و مراتب عرفانى نایل شده باشند!
سوم.
ملاک در ارزیابى اندیشه ها و اعمال اهل تصوف و عرفان، قرآن کریم و عترت طاهرین علیهم السلام است. از این رو اگر کلام و عملى از بزرگان اهل عرفان، مطابق با این دو معیار نبود، مى توان آن عارف را در آن مورد به خصوص نقد کرده و دانست که او نتوانسته است کمال حقیقى را دریابد و به آن نایل شود؛ هرچند شعاع ها و افق هایى از آن را ادراک کرده باشد.
از این رو در خصوص مولوى و امثال او مى توان گفت: هرچند آنان عارف بوده اند؛ ولى در فرازهایى از گفتار و رفتارشان به خطا رفته اند. چه کسى مى تواند سماع مولوى را در بازار آهنگران – با آن کمیت و کیفیت – از دیدگاه تشیع تأیید کند؟! پله پله تا ملاقات خدا، صص 170 – 174. یا چه کسى قادر است این کلام شمس تبریزى را – که استاد و مراد مولوى بود – تأیید نماید: «گفتند: ما را تفسیر قرآن بساز. گفتم: تفسیر ما چنان است که مى دانید. نى از محمد و نى از خدا»؟! مقالات شمس تبریزى، ج 1، ص 272.
چهارم.
انسان کامل حقیقى، معصومان علیهم السلام هستند و این حقیقت در آنان از حیث مصداق، منحصر به فرد است؛ لذا عصمت و تنزیه از گناه و خطا، فقط در خصوص آنان روا است نه دیگران. از این رو نباید خطاى برخى از اهل عرفان را نادیده گرفت و آنان را معصومانى پنداشت که باید خطاها و لغزش هاى آنها را توجیه نمود! این غلوّى خطرناک است که در دراز مدت به اصل عرفان و سلوک عملى صدمه مى زند، تا به جایگاه حقیقى اشخاص!
پنجم.
حقیقت آن است که عرفان شیعى به صورت یک گرایش نظام مند از قرن ششم به بعد شکل گرفته است؛ هر چند اصل آموزه ها و حقایق آن در کلمات قرآنى و ائمه معصومین علیهم السلام – به خصوص امیرمؤمنان علیه السلام – وجود داشته است؛ امّا تصوفى که در قبال عرفان شیعى قرار دارد، از قرن دوّم به بعد ظهور کرده است. روشن است که در آن مقطع تاریخى مى توان از عارفانى سراغ گرفت که اصول فکرى و عملى شان، با اهل سنت قرابت داشته است و به دلیل انحرافى که در این موضوع پیش آمده و رو به فزونى بود؛ عرفان شیعى – به عنوان عرفانى راستین و حقیقى و برگرفته از متون دینى – پدیدار گشت تا این گرایش جذّاب، به رشد واقعى خویش ادامه دهد.
ششم.
تمامى عارفان – چه شیعى و چه غیرشیعى – خویش را وامدار حضرت على علیه السلام مى دانند و سرسلسله عرفان را به وى ختم مى کنند نگا: شرح نهج البلاغة ابن ابى الحدید، ج 1، ص 17، تحفة الاخوان فى خصائص الفتیان، صص 12 – 13. و این خود مى تواند حکایتگر مدد رسانى آن حضرت در کشف حقایق و شهود لطایف، براى عارفانى باشد که در این ارادتمندى و وامدارى صادق بوده اند؛ هر چند به خلافت بلافصل آن حضرت علیه السلام قائل نباشند.
من غلام آن چراغ چشم جوکه چراغت روشنى پذرفت از او
من غلام موج آن دریاى نورکه چنین گوهر برآرد در ظهور
اى على که جمله عقل و دیده اى شمّه اى واگو از آنچه دیده اى
تیغ حلمت جان ما را چاک کردآب علمت خاک ما را پاک کرد
بازگو دانم که این اسرار هوست زآنکه بى شمشیر کشتن کار اوست
باز گو اى باز عرش خوش شکار!تا چه دیدى این زمان از کردگار
چشم تو ادراک غیب آموخته چشمهاى حاضر بردوخته
مثنوى، دفتر1، ابیات 3984 – 3985 و 3745 – 37747 و 3750 – 3751.
هفتم.
بنابر علل و عوامل اجتماعى و سیاسى از قرن چهارم به بعد، شاهد ظهور تشیع اعتدالى و تسنن اعتدالى هستیم؛ به طورى که مى توان در میان اهل سنت، تسنن دوازده امامى را مطرح کرد. تدوین کتاب هایى در خصوص اهل بیت علیهم السلام در قرن ششم هجرى، سخن گفتن در وصف امامان شیعى (چه به صورت نظم و چه در قالب نثر)، نگارش شرح ابن میثم بر نهج البلاغه امام على علیه السلام (با نگرش خاص عرفانى و صوفیانه در پى نشان دادن راهى بوده است، به طورى که همه مذاهب محفوظ مانده و در عین حال وسیله اى براى تفاهم و تساهل تلقى شود)، این همه حکایتگر این نکته است که رویکردى اعتدالى در این قرن ها به وجود آمده بود و عارفان و اهل سلوک این دوران – چه در میان تشیع و چه در میان تسنن – با رویکرد اعتدالى، آموزه ها و نگرش ها و علایق خود را به یکدیگر نزدیک ساخته بودند.
از این رو به راحتى مى توان در میان اهل تصوف گرایش هاى شیعى و سنى را با هم ملاحظه کرد.نگا: محى الدین ابن عربى، ترجمان الاشواق، ترجمه محسن جهان گیرى، ص 43 – 44. مولوى ها، محمود شبسترى ها، علاءالدوله سمنانى ها، ابن عربى ها، قوامى رازى ها، خواجوى کرمانى ها و … همه از جمله عارفانى بودند که در این دوران به سر مى بردند؛ یعنى، دوران پدیدارى و توسعه تسنن دوازده امامى دیدگاه هاى شیخ محمود شبسترى و علاءالدوله سمنانى در این خصوص خواندنى است؛ مراجعه به دو کتاب توصیه مى شود. موحّد، صمد، محمود شبسترى؛ محمدى، کاظم. علاءالدوله سمنانى. و بدون شک، تعدیل تعصب آلود سنى گرایى در اشخاصى چون مولوى و ابن عربى – که هم دوازده امام را مى پذیرفتند و هم چهار خلیفه را – مى توانسته است آنان را به حقایق جهان هستى و غیب توسط ولایت اهل بیت علیهم السلام نایل گرداند.در خصوص تسنن دوازده امامى نگا: جعفریان، رسول، تاریخ تشیع، ج 2، صص 551، 552، 725، 754، 553، 591. ج 3، صص 1230 – 1234.