خانه » همه » مذهبی » عبدالله‌بن‌ابي‌السرح و هماوردي با قرآن (2)

عبدالله‌بن‌ابي‌السرح و هماوردي با قرآن (2)

عبدالله‌بن‌ابي‌السرح و هماوردي با قرآن (2)

دومين شبهه‌اي که درباره‌ي عبدالله وجود دارد، اين است که وي در زماني که از کاتبان وحي بود، آيات قرآني را تغيير مي‌داد. برخي از غرض ورزان غربي يا غرب زدگان شرقي، با توجه به اين موضوع سعي کرده‌اند

abessarhohamavardibaquran2 - عبدالله‌بن‌ابي‌السرح و هماوردي با قرآن (2)
abessarhohamavardibaquran2 - عبدالله‌بن‌ابي‌السرح و هماوردي با قرآن (2)
نويسنده: محمدعلي محمدي

 

1. تغيير آيات

دومين شبهه‌اي که درباره‌ي عبدالله وجود دارد، اين است که وي در زماني که از کاتبان وحي بود، آيات قرآني را تغيير مي‌داد. برخي از غرض ورزان غربي يا غرب زدگان شرقي، با توجه به اين موضوع سعي کرده‌اند وانمود کنند ارائه متني همانند قرآن ممکن است و حتي عبدالله در زمان خود رسول اعظم نيز اين کار را انجام داده است.
در گزارشي آمده است: عبدالله بن سعد بن ابي سرح برادر رضاعي عثمان بود و بعد از هجرت رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) به مدينه آمد و مسلمان شد. از آنجا که با خوبي داشت، هر وقت آيه‌اي نازل مي‌شد، رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) او را مي‌خواست تا آن آيه را بنويسد. وقتي رسول خدا از او مي‌خواست بنويسد: «و الله سميع بصير» او مي‌نوشت «سميع عليم». رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) مي‌گفت: «و الله بما تعملون خبير» او به جاي «خبير» مي‌نوشت «بصير» و گاهي «تاء» را «ياء» مي‌نوشت، و رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) مي‌فرمود يکي است. (1) برابر برخي ديگر از گزارش‌ها وي به جاي «عزيز حکيم»، «غفور رحيم» مي‌نگاشت. (2)
پس از مدتي عبدالله از دين اسلام برگشت و به مکه بازگشت و به قريش گفت: به خدا سوگند محمد نمي‌فهمد چه مي‌گويد، من مثل او حرف مي‌زدم و او چيزي نمي‌گفت، پس من هم مثل آنچه خداوند مي‌فرستد، نازل مي‌کنم. در اين هنگام اين آيه در حقش نازل شد: «وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللّهِ كَذِبًا أَوْ قَالَ أُوْحِيَ إِلَيَّ وَلَمْ يُوحَ إِلَيْهِ شَيْءٌ وَمَن قَالَ سَأُنزِلُ مِثْلَ مَا أَنَزلَ اللّهُ وَلَوْ تَرَى إِذِ الظَّالِمُونَ فِي غَمَرَاتِ الْمَوْتِ وَالْمَلآئِكَةُ بَاسِطُواْ أَيْدِيهِمْ أَخْرِجُواْ أَنفُسَكُمُ الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ عَذَابَ الْهُونِ بِمَا كُنتُمْ تَقُولُونَ عَلَى اللّهِ غَيْرَ الْحَقِّ وَكُنتُمْ عَنْ آيَاتِهِ تَسْتَكْبِرُونَ»: (3) چه کسي ستمکارتر است از کسي که دروغي به خدا ببندد، يا بگويد: «بر من وحي فرستاده شده»، درحالي که به او وحي نشده است و کسي که بگويد: «من نيز همانند آنچه خدا نازل کرده است، نازل مي‌کنم»؟! و اگر ببيني هنگامي که [اين] ظالمان در سختي‌هاي مرگ فرورفته‌اند و فرشتگان دست‌ها را گشوده، به آنان مي‌گويند: «جان خود را خارج سازيد! امروز در برابر دروغ‌هايي که به خدا بستيد و به آيات او تکبّر ورزيديد، مجازات خوارکننده‌اي خواهيد ديد»! [به حال آن‌ها تأسف خواهي خورد.] پاسخ: هرچند روايات مذکور در بسياري از کتاب‌هاي روايي و نيز تفسيري فريقين آمده (4) است، ولي به دلايلي که خواهد، آمد بايد از آن‌ها صرف نظر کرد:

الف) ناهماهنگي دروني

يکي از اشکالاتي که درباره‌ي ظاهر روايات وجود دارد، اين است که آيه‌ي شريفه‌ي «وَ مَن قالَ سَأُنزِلُ مِثلَ ما أَنزَلَ اللهُ» با آنچه در روايات است که عبدالله گفته بود: «فانا انزل مثل ما انزل الله» منطبق نيست؛ (5) زيرا عبدالله مدعي بود که (با توجه به تغييري که در کلمات داده‌ام، پس من هم قرآن نازل کرده‌ام» درحالي که آيه از فردي سخن مي‌گويد که مدعي بود به زودي مثل قرآن خواهد آورد. به عبارت ديگر برابر اين روايات، عبدالله مدعي بود که آنچه انجام داده، همانند قرآن است؛ درحالي که برابر آيه‌ي شريفه، شخصي وجود دارد که مدعي است در آينده همانند قرآن ارائه خواهد کرد. کلمه‌ي «سَأُنزِلُ» که در آيه آمده، بر اين مطلب دلالت دارد.

ب) مکي و مدني

مشکل بزرگ ديگري که درباره‌ي اين گزارش‌ها وجود دارد، اين است که سوره‌ي انعام در مکه بر رسول خدا نازل شده است؛ درحالي که به فرض صحت گزارش‌هاي مذکور، عبدالله در مدينه مي‌کوشيد آيات را تغيير دهد؛ پس سال‌ها قبل از اينکه عبدالله به مدينه آيد و مسلمان شود و در زمره‌ي نويسندگان وحي برآيد، سوره‌ي انعام در مکه نازل شده بود و هزاران نفر از مسلمانان با سوره آشنا بوده، بسياري از آنان سوره انعام را از حفظ مي‌خواندند. اين مهم با توجه به تأکيدهاي زيادي که رسول اعظم درباره‌ي سوره‌ي انعام و قرائت و تلاوت اين سوره کرده بود، تأييد مي‌شود. پس آيه‌ي شريفه به هيچ وجه نمي‌تواند ناظر به عبدالله باشد و روايت از حجيت ساقط مي‌شود.
شاهد ديگري که براي نزول مکي اين آيات و بطلان نزول آيات درباره‌ي عبدالله وجود دارد، اين است که در هيچ کدام از سوره‌هاي مکي، عبارات: «سَمِعًا عليما» و «عَلِيمًا حَاکيمًا» و «عَزِيزٌ حَکيمٌ» که مورد ادعاي عبدالله بود، وجود ندارد. تنها در آيه‌ي 27 سوره‌ي لقمان کلمه‌ي «عَزِيزٌ حَکيمٌ» وجود دارد (6) و سوره‌ي لقمان نيز بنا بر روايت ابن‌عباس، بعد از سوره‌ي انعام نازل شده است. پس روايتي که نزول آيه‌ي 93 سوره‌ي انعام را عبدالله مي‌داند، از ريشه باطل است. (7)
ممکن است کسي به اين پاسخ اشکال کند که هرچند غالب مفسران، از جمله مفسران صدر اسلام و حتي ابن‌عباس در يک روايت، همه‌ي سوره را مکي مي‌دانند، (8) ولي در روايت ديگري که از ابن عباس نقل شده، بر نزول اين آيه در مدينه تصريح شده است؛ در اين صورت پاسخ مذکور، ناکافي است.
در پاسخ مي‌توان گفت:
اولاً، برابر روايت نقل شده از ابن عباس، آيه‌ي «وَ مَن أَظلَمُ…» در مدينه و آيه‌ي بعدي آن در مکه نازل شده و اين سخن با وحدت سياق و ارتباط وثيقي که بين اين دو آيه وجود دارد، ناسازگار است. (9) از اين رو يا بايد بگوييم آيه‌ي 94 نيز در مدينه نازل شده است که اين سخن را صراحت روايت ابن عباس رد مي‌کرد- زيرا روايت ابن عباس تنها شش آيه را مدني مي‌دانست و آيه‌ي 94 از جمله‌ي آن‌ها نبود- يا بايد از روايت دست برداريم و قائل شويم که آيه‌ي 93 نيز در مکه نازل شده است. (10)
ثانياً، نزول يک باره‌ي سوره‌ي انعام با روايات فراوان ديگري نيز تأييد مي‌شود، درحالي‌که نزول انفرادي آيه‌ي 93 يا چند آيه‌ي ديگر در مدينه چنين مؤيداتي ندارد.
ثالثاً، با توجه به اينکه برخي از آيات قرآن دو بار نازل مي‌شدند، در صورت پذيرش روايت ابن عباس و نيز ساير رواياتي که در منابع شيعه نيز بدان اشاره شده است، به نظر مي‌رسد آيه‌ي 93 سوره‌ي انعام نيز از آياتي است که دو بار نازل شده است: يک بار در مکه و بار ديگر در مدينه. با اين فرض نيز تغييراتي که عبدالله در نوشتن آيات مي‌داد، نمي‌تواند ضرري به قرآن وارد کند؛ زيرا مردم قرآن را بارها شنيده و خوانده بودند و بسياري از مسلمانان از حافظان قرآن بودند و تغييراتي که عبدالله در نوشته‌ي خود اعمال مي‌کرد، به قرآني که بين مردم متواتر بود، زياني نمي‌رساند. امروزه نيز ممکن است افرادي يافت شوند که قرآني را غلط بنويسند، ولي اين نوشتن آنان بر قرآني که در دست مردم و متواتر است، اثري ندارد.

کلمات ادعايي

مطلب مهم ديگري که نبايد از آن غفلت شود، اين است که اصولاً در مدت زماني که عبدالله مسلمان بود و از کاتبان وحي شمرده مي‌شد، هيچ سوره‌اي که آيات آن مشتمل بر کلمات «سَمِعاً عَلِيماً» يا «عَزِيزٌ حَکيمٌ» باشد، نازل نشده بود که او بتواند آن‌ها را تغيير دهد. (11)

بازگشت به حق

در برابر گزارش‌هايي که بر اسلام آوردن عبدالله بعد از فتح مکه دلالت مي‌کرد، گزارش‌هايي نيز وجود دارد که بر بازگشت وي به حق و اسلام آوردنش قبل از فتح مکه دلالت مي‌کند. اين گزارش‌ها نيز مي‌تواند شاهدي بر دروغ بودن «افسانه‌ي تغيير قرآن» به وسيله‌ي عبدالله باشد؛ زيرا اگر نامبرده در حقانيت اسلام ترديد مي‌کرد، دليلي براي بازگشت مجدد وي به اسلام و جانفشاني در راه عقيده وجود نداشت. پس اسلام وي، دليلي بر بطلان تهمت‌هايي است که به عبدالله زده شده است. (12)
هرچند در بازگشت وي به مدينه و اسلام آوردنش قبل از فتح مکه ترديد وجود دارد، ولي بدون ترديد عبدالله پس از مدتي مسلمان شد و در صف مسلمانان در کارزارهاي فراواني شرکت کرد؛ چنان‌که نبردهاي وي در آزادسازي آفريقا مشهور است و نامبرده به درجه‌اي از ديانت و تقوا رسيد که ورد صبحگاه و شبانگاه او اين بود که خداوند پايان کارش را در نماز صبح قرار دهد. اين دعايش نيز مستجاب شد و يک روز هنگام سلام نماز صبح، قبض روح شد. (13)
اينها همه بر اين مطلب دلالت مي‌کند که افسانه‌ي مذکور، دروغي بيش نيست و همانطور که رشيد رضا در المنار نيز تصريح کرده است، اين سخنان دروغ و افترايي بر عبدالله است. (14)

ادعاي باطل

درباره‌ي ادعاهاي عبدالله، دو مطلب وجود دارد که بايد از يک ديگر تفکيک شود: يکي، ادعاي تغيير آيات و ديگري، اتهام قبول تغييرات به وسيله‌ي رسول اعظم (صلي الله عليه وآله وسلم).
ادعاي اول، غير قابل قبول است؛ به ويژه آنکه اين ادعا در مدينه و در اوج قدرت اسلام و با حضور ده‌ها تن از نويسندگان وحي صورت گرفته است. بدون ترديد وقتي آياتي از قرآن کريم نازل مي‌شد، رسول اعظم برخي از نويسندگان وحي را دعوت مي‌کرد که قرآن را بنگارند که در رأس آنان مولاي متقيان حضرت علي (عليه‌السلام) و در درجه‌ي بعدي زيد و ديگر کاتبان وحي قرار داشتند. چگونه مي‌توان پذيرفت که سوره‌ها يا آياتي از قرآن نازل شده و رسول اعظم به جاي آنکه نويسندگان رسمي وحي را فرابخواند، تنها و تنها عبدالله را فرابخواند و عبدالله هم هرچه خواست بنويسد؟!
در گزارش ادعا شده است که عبدالله همسايه‌ي رسول‌الله بود، درحالي که در هيچ تاريخ معتبري از همسايگي عبدالله با رسول خدا سخن به ميان نيامده است، بلکه برابر ده‌ها گزارش، حضرت علي (عليه‌السلام) در همسايگي رسول خدا مسکن گزيده بود و درِ خانه‌ي آن حضرت همانند رسول خدا به سوي مسجد نيز گشوده مي‌شد. اينک چرا پيامبر به جاي آنکه وصي، پسر عم، باب علم، برادر و ميوه‌ي جانش را براي نوشتن وحي فراخواني کند، از عبدالله بخواهد که بنويسد تا او هر کار که مي‌خواهد انجام دهد؟!!
ادعاي ما اين نيست که عبدالله به هيچ وجه وحي را کتابت نمي‌کرد، بلکه معتقديم وي نويسنده‌ي منحصربه‌فرد هيچ آيه يا سوره‌اي نبوده است که بتواند آن را تغيير دهد و رسول اعظم و ساير نويسندگان وحي هم ساکت بمانند؟
ممکن است او در کنار معاويه و ده‌ها تن ديگر از افرادي که وحي را مي‌نوشتند، به نگارش وحي همت گماشته باشد، ولي اين، بدان معنا نيست که نويسنده‌ي منحصربه‌فرد بوده، به راحتي مي‌توانست آيات را تغيير دهد.
اگر از همه‌ي آنچه گذشت، صرف نظر کنيم و بپذيريم که عبدالله، پس از سرخوردگي از دين و ارتداد، مطالبي عليه اسلام گفته و ادعا کرده که جملاتي از قرآن را جابه‌جا کرده است، باز هم سخنان او فاقد حجيت کافي است؛ زيرا ادعاهاي فوق، سخن مرتد سرخورده‌اي است که ابتدا منافقانه خود را در جمع مسلمانان جا زد تا بتواند از اين نمد کلاهي براي خود دست و پا کند؛ آن‌گاه که دريافت تيرش به سنگ خورده، به ژاژخوايي و خيالبافي روي آورد و روشن است که ادعاهايي اين گونه به هيچ وجه نمي‌تواند مستند مباحث علمي باشد. برخي از ادعاهايي که به عبدالله نسبت داده شده و مي‌تواند نشان‌دهنده‌ي عمق کينه و خبث باطن و دروغگويي گوينده باشد، عبارت است از: «والله محمد نمي‌داند چه مي‌گويد»، «من هم همانند سخنان او مي‌گفتم، ولي او مرا از اين کار باز نمي‌داشت» و «پس من هم همانند آنچه خدا نازل کرده، نازل مي‌کنم».

جري و تطبيق

ممکن است رواياتي که شأن نزول آيه را عبدالله مي‌داند، از باب جري و تطبيق باشد، نه اينکه آيه‌ي شريفه پس از ادعاهاي عبدالله نازل شده باشد. چنين مواردي در قرآن فراوان يافت مي‌شود؛ براي نمونه علامه طباطبايي پس از يادآوري چند روايت، درباره‌ي شأن نزول آيه «وَلاَ تَطْرُدِ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ…» (15) مي‌نويسد: «نظير اين سه روايتي که گذشت، روايات ديگري است و با مراجعه به آنچه در اول سوره گذشت که گفتيم روايات دال بر اينکه اين سوره يک دفعه نازل شده، بسيار زياد و مستفيض است. همچنين با تأمل و دقت در سياق آيات، ترديدي باقي نخواهد ماند که در اين روايات تطبيق به کار رفته است». (16)
سپس علامه توضيح مي‌دهد: «اصحاب رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) چون بعضي از آيات را قابل انطباق با بعضي از داستان‌ها و وقايع دوران زندگي آن جناب مي‌ديدند، همان حادثه را سبب نزول آيه مي‌شمرده‌اند. البته منظورشان اين نبوده است که بگويند آيه‌ي مذکور تنها به دليل فلان حادثه نازل شده است. آنان نمي‌خواستند با ذکر آن داستان، شبهاتي را که درباره‌ي آيه وجود داشت برطرف کنند، بلکه منظورشان اين بوده است که اگر شبهه‌اي در حدوث فلان حادثه و يا اشباه و نظاير آن هست، با ذکر آيه، آن شبهه برطرف شود.
شاهد آنچه گفتيم، همين سه روايتي است که در شأن نزول آيه‌ي «وَ لا تَطرُدِ الَّذِينَ يدعُونَ…» وارد شده است؛ زيرا اين سه روايت، در عين اينکه هر کدام داستان مخصوصي را نقل مي‌کنند، هر سه، يک مفهوم را تبيين مي‌کنند. گويا بزرگان مکه و و قريش چند بار مؤمنان ضعيف را نزد پيامبر ديدند و درخواست کردند که آن‌ها را از نزد خود براند و هر بار عده‌اي از مؤمنان بودند؛ از اين رو در روايات مختلف، سران کفر و افرادي که اين درخواست را کرده بودند و نيز نام مؤمنان تهي‌دستي که درخواست درباره‌ي آن‌ها مطرح شده بود، مختلف ذکر شده است. اين معنا تنها در روايات وارده در شأن نزول آيه‌ي مورد بحث نيست، بلکه ساير روايات شأن نزول هم که آيات قرآني را با داستان‌ها و حوادثي که در زمان آن حضرت اتفاق افتاده و مناسبتي با مضمون آن آيات دارد، تطبيق مي‌دهد، به همين منوال و از همين باب است و آيات مزبور، نظري به خصوص آن حوادث ندارد، … بنابراين نبايد به اين گونه روايات که اسباب نزول را نقل مي‌کنند و مخصوصاً در مثل سوره‌ي انعام که جزو سوره‌هاي يک باره نازل شد. است، چندان اعتماد کرد.
علامه درباره‌ي برخي از رواياتي که شأن نزول بعضي از آيات را درباره‌ي دشمنان اهل بيت مي‌دانند نيز به اين نکته تصريح مي‌کند که «اين روايات را هم نمي‌توان حمل بر اسباب نزول کرد، براي اينکه با يک باره نازل شدن سوره‌ي انعام و نزول سوره قبل از هجرت، منافات دارد». (17)

ظهر و بطن قرآن

پاسخ ديگري که درباره‌ي اين‌گونه روايات وجود دارد و در پاسخ قبلي به نقل از علامه طباطبايي نيز بدان اشارتي رفت، اين است که قرآن ظاهر و باطن دارد. گاهي مقصود از ظاهر قرآن، افرادي است که قرآن درباره‌ي آنان نازل شده و مقصود از باطن قرآن، کساني است که کردارشان همانند کردار افرادي است که قرآن درباره‌ي آنان نازل شده و آنچه درباره‌ي گروه اول جاري مي‌شود، در گروه دوم نيز جريان دارد؛ چنان‌که در روايتي به نقل از حمران‌بن‌اعين مي‌خوانيم: «سألت أبا جعفر (عليه‌السلام) عن ظهر القرآن و بطنه فقال: ظهره الذين نزل فيهم القرآن، و بطنه الذين عملوا بأعمالهم، يجرى فيهم ما نزل فى أولئك». (18)

ساير روايات

در برابر روايتي که شأن نزول آيه را عبدالله مي‌داند، روايات ديگري وجود دارد. در پاره‌اي از احاديث، نزول اين آيات درباره‌ي مسيلمه و أسود عنسي گزارش شده (19) و در برخي شأن نزول آيه را نضر (20) مي‌دانند.

ساير آيات

افزون بر آيات يادشده، برخي ديگر از آيات نيز وجود دارد که ادعا شده درباره‌ي عبدالله يارانش نازل شده است که در ادامه به آن آيات اشاره مي‌کنيم:

1. عليکم انفسکم…

خداوند متعال مي‌فرمايد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ عَلَيْكُمْ أَنفُسَكُمْ لاَ يَضُرُّكُم مَّن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ إِلَى اللّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعًا فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ»: (21) اي که ايمان آورده‌ايد مراقب خود باشيد، هنگامي که شما هدايت يافتيد، گمراهي کساني که گمراه شده‌اند به شما زياني نمي‌رساند، بازگشت همه‌ي شما به سوي خداست و شما را از آنچه عمل مي‌کرديد، آگاه مي‌سازد.
برخي گفته اند آيه‌ي مذکور به سبب ارتداد عده‌اي همانند عبدالله نازل شده و خداوند در اين آيه به مؤمنان دستور مي‌دهد ارتداد اين افراد باعث نشود آنان در دين خود متزلزل شوند. (22)
در بررسي اين آيه شايسته است به چند نکته اشاره کنيم:

تفسير اجمالي

خداوند متعال در آيه‌ي 104 اين سوره از تقليد کورکورانه‌ي مردم عصر جاهليت از نياکان گمراه، سخن گفته و به آن‌ها صريحاً اخطار مي‌کند که چنين تقليدي، با عقل و منطق سازگار نيست؛ از اين رو مي‌فرمايد: «وَإِذَا قِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْاْ إِلَى مَا أَنزَلَ اللّهُ وَإِلَى الرَّسُولِ قَالُواْ حَسْبُنَا مَا وَجَدْنَا عَلَيْهِ آبَاءنَا أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ شَيْئًا وَلاَ يَهْتَدُونَ».
از آنجا که ممکن است کسي تصور کند سرنوشت او و نياکانش يکي است. آيه‌ي 105 به اين نکته اشاره مي‌کند که اگر شما هدايت يافتيد، گمراهي ديگران [اعم از نياکان و يا دوستان و بستگان همعصر شما] لطمه‌اي به شما نخواهد زد.
در ادامه‌ي آيه به موضوع رستاخيز و حساب و رسيدگي به اعمال هر کس اشاره كرده، مى فرمايد: «إِلَى اللّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعًا فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ تَعْمَلُونَ»؛ يعني بازگشت همه‌ي شما به سوي خداست و به حساب هر يک از شما جداگانه رسيدگي مي‌کند و شما را از آنچه انجام مي‌داديد، آگاه مي‌سازد.
نتيجه‌اي که از آيه گرفته مي‌شود، اين است که خداوند بزرگ، شخص مطيع را به سبب گناه گهنگاران، مؤاخذه نمي‌کند. (23) از طرفي هيچ کس نبايد به دليل اينکه ديگران مرتکب گناهي مي‌شوند، او هم مرتکب شود؛ چنان‌که اگر کسي از دين بازگشت، اين مسئله نمي‌تواند دستمايه‌اي براي ديگر افراد شود.
نتيجه اينکه آيه‌ي مذکور هيچ ارتباطي با تحدي قرآن يا افرادي که با قرآن مقابله کردند، ندارد.

شأن نزول

براي آيه شأن نزول‌هاي متفاوتي نقل شده است. در روايتي که بسياري از راويان نقل کرده‌اند، مي‌خوانيم: پيغمبر (صل الله عليه وآله وسلم) نامه‌اي به سوي اهل هجر فرستاد که به اسلام دعوتشان کند و اگر نپذيرفتند، جزيه بپردازند. نامه‌رسان پيامبر اکرم که نامش منذر بود، به هجر رفت و نامه را به اعراب (مشترک) و يهود و صابئه و مجوس نشان داد. هيچ يک اسلام نياوردند و جزيه پذيرفتند. منذر واقعه را محضر رسول اکرم گزارش داد. آن حضرت (صل الله عليه وآله وسلم) در پاسخ نوشت: عرب‌ها (بت پرستان) يا بايد اسلام بپذيرند يا جنگ؛ اما از اهل کتاب و مجوس جزيه بپذير. وقتي منذر نامه‌ي پيغمبر (صل الله عليه وآله وسلم) را بر ايشان قرائت کرد، عرب‌ها (بت‌پرستان) مسلمان شدند و اهل کتاب و مجوس پذيرفتند که جزيه بدهند و بر آيين خود باقي بمانند. در اين هنگام، منافقان عرب گفتند: عجبا از محمد که مدعي است از سوي خدا برانگيخته شده، ولي با همه مي‌جنگد تا مسلمان شوند و جز از اهل کتاب جزيه نمي‌پذيرد و چيزي را از مشرکان هجر- يعني صابئان و زرتشتيان- پذيرفت که از مشرکان عرب نپذيرفت. آيه مذکور نازل شد و به شبهه‌ي فوق پاسخ داد. (24)
در روايتي ديگر مي‌خوانيم: مؤمنان بر کافران حسرت مي‌خوردند و مايل بودند. آنان نيز ايمان آورند؛ از اين رو آيه‌ي مذکور نازل شد. (25)
سومين شأن نزول، از نزول آيه درباره‌ي عبدالله و دوستان وي حکايت مي‌کند؛ پس اصل نزول آيه درباره‌ي اين شخص مورد ترديد جدي است و از آنجا که حتي بر فرض نزول آيه در اين باره باز هم به تحدي قرآن ارتباطي ندارد، از بحث بيشتر در اين باره صرف نظر مي‌شود. درباره‌ي ارتباط اين آيه با امر به معروف و نهي از منکر مطالبي وجود دارد که- ان شاء الله- هنگام بحث از اعجازِ هماهنگيِ قرآن، بدان اشاره خواهد شد. (26)

نتيجه

در مجموع از آنچه گذشت، روشن مي‌گردد که نزول آيه درباره‌ي عبدالله سند قابل توجهي ندارد؛ چنان که اختلافي که در شأن نزول آيه وجود دارد نيز شاهدي بر مدعاي فوق است. حداکثر مي‌توان گفت، همان گونه که در ساير موارد مرسوم است، برخي از مفسران، آيه را بر عبدالله نيز تطبيق کرده‌اند و به فرض پذيرش اين شأن نزول باز هم آيه ربطي به تحدي و آوردن متني همانند قرآن ندارد، بلکه بر اين نکته تأکيد مي‌کند که اگر کسي مرتد شد و از دين بازگشت، مؤمنان نبايد دچار ترديد شوند.

2. و لا تطع الکافرين

گفته‌اند عده‌اي همانند ابوسفيان و عکرمة‌ابن‌ابي‌جهل و ابواعور سلمي بعد از جنگ احد به مدينه آمده، به خانه‌ي عبدالله‌بن‌ابي رفتند. عبدالله‌ابي و عبدالله‌بن‌سعيد بن ابي‌السرح و طعمة‌بن‌ابيرق نزد پيامبر رفتند و گفتند: يا محمد از خدايان ما، لات و منات و عزي دست بردار و بگو که آن‌ها براي عبادت‌کنندگان خود شفاعت مي‌کنند، تا از خداي تو دست برداريم. اين سخن بر رسول خدا (صل الله عليه وآله وسلم) گران آمد. عمربن‌خطاب گفت: يا رسول الله اجازه بده تا هم اکنون گردنشان را بزنيم. پيامبر اکرم فرمود: من به آنان امان داده‌ام. سپس دستور داد آن‌ها را از مدينه بيرون کردند و در اين هنگام آيه‌ي «يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ اتَّقِ اللَّهَ وَلَا تُطِعِ الْكَافِرِينَ وَالْمُنَافِقِينَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمًا» (27) نازل شد که مراد از کافرين، کفار اهل مکه، ابوسفيان و ابواعور سلمي و عکرمه است و مراد از «مُنافِقِينَ» ابن‌ابي و ابن‌سعيد و طعمه مي‌باشد. (28)
درباره‌ي اين آيه نيز شايسته است به چند نکته توجه کنيم:
1. مفسراني همانند سيدعلي اکبر قرشي نزول اين آيه درباره‌ي افراد فوق را بعيد دانسته، معتقدند اين آيه و دو آيه‌ي بعدي براي همه‌ي مطالب سوره، زمينه سازي مي‌کنند. (29)
2. ممکن است ذکر نزول اين آيه درباره‌ي عبدالله از باب جري و تطبيق باشد.
3. به فرض پذيرش نزول آيه درباره‌ي عبدالله و ديگران، اين آيه نيز ربطي به تحدي قرآن ندارد.
4. اگر بپذيريم آيه درباره‌ي عبدالله نازل شده است، روشن مي‌شود وي از ابتدا نيز در زمره‌ي منافقان بوده و رسول اعظم نيز وي را مي‌شناخته است؛ (30) پس امکان نداشت وي را امين اسرار خود بداند و وقتي که آياتي نازل مي‌شد، وي را بخواند تا وحي را بنويسد. البته ممکن بود وي نيز همانند ده‌ها نفر از نويسندگان وحي، آياتي را نوشته باشد، ولي به هيچ وجه نويسنده‌ي اختصاصي نبوده که بتواند به راحتي آيه‌اي را تغيير دهد و اين تغييرات از ديد ديگران مخفي بماند.

3. الا من اکره…

آيه‌ي 106 سوره‌ي نحل نيز از آياتي است که گفته مي‌شود درباره‌ي عبدالله و برخي ديگر از مشرکان نازل شده است. در اين آيه مي‌خوانيم:
«مَن كَفَرَ بِاللّهِ مِن بَعْدِ إيمَانِهِ إِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِيمَانِ وَلَكِن مَّن شَرَحَ بِالْكُفْرِ صَدْرًا فَعَلَيْهِمْ غَضَبٌ مِّنَ اللّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ»: هركس پس از ايمان آوردن خود، به خدا کفر ورزد [عذابي سخت خواهد داشت] مگر آن کس که مجبور شده و[لي] قلبش به ايمان اطمينان دارد، ليکن هرکه سينه‌اش به کفر گشاده گردد، خشم خدا بر آنان است و برايشان عذابي بزرگ خواهد بود. (31)
تمام مطالبي که درباره‌ي آيات پيشين ياد شد، در اين آيه نيز وجود دارد؛ زيرا:
الف) سوره‌ي نحل در مکه نازل شده و آيه‌ي مذکور از آياتي نيست که ادعاي نزول آن در مدينه شده باشد. (32)
ب) به تصريح غالب قرآن پژوهان، جمله «إِلَّا مَن أُکرِهَ وَ قَلبُهُ مُطمَئِن بِالايمَانِ» درباره‌ي عمار‌بن‌ياسر نازل شده که بعد از شهادت پدر و مادرش او را مجبور کردند کلمه‌ي کفر بر زبان جاري کند و او هم از باب تقيه چنين کرد. (33)
ج) با توجه به نزول آيه درباره‌ي ياسر، ترديدي در مکي بودن آيه باقي نمي‌ماند.
د) آنچه مفسران گفته‌اند نيز مي‌تواند از باب جري و تطبيق باشد.
هـ) در هر صورت، آيه ربطي به تحدي قرآن ندارد.
و) براي اين بخش از آيه نيز شأن نزول‌هاي ديگري نقل شده است.
ز) برخي از مفسران نقل کرده‌اند که آيه‌ي مذکور با آيه‌ي 110 همين سوره نسخ‌شده و مقصود از «ثُمَّ إِنَّ رَبَّكَ لِلَّذِينَ هَاجَرُواْ مِن بَعْدِ مَا فُتِنُواْ ثُمَّ جَاهَدُواْ وَصَبَرُواْ إِنَّ رَبَّكَ مِن بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ» عبدالله است؛ زيرا شيطان او را گمراه کرد، ولي بعد از فتح مکه دوباره مسلمان شد. (34)

4. يحلفون بالله

عده‌اي از مفسران و مورخان، آيه‌ي زير را نيز از جمله آياتي مي‌دانند که درباره‌ي عبدالله نازل شده است:
«يَحْلِفُونَ بِاللّهِ مَا قَالُواْ وَلَقَدْ قَالُواْ كَلِمَةَ الْكُفْرِ وَكَفَرُواْ بَعْدَ إِسْلاَمِهِمْ وَهَمُّواْ بِمَا لَمْ يَنَالُواْ وَمَا نَقَمُواْ إِلاَّ أَنْ أَغْنَاهُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ مِن فَضْلِهِ فَإِن يَتُوبُواْ يَكُ خَيْرًا لَّهُمْ وَإِن يَتَوَلَّوْا يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ عَذَابًا أَلِيمًا فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ وَمَا لَهُمْ فِي الأَرْضِ مِن وَلِيٍّ وَلاَ نَصِيرٍ»: (35) به خدا سوگند مي‌خورند که [در غياب پيامبر، سخنان نادرست] نگفته‌اند، درحالي‌که قطعاً سخنان کفرآميز گفته‌اند و پس از اسلام آوردنشان، کافر شده‌اند و تصميم [به کار خطرناکي] گرفتند، که به آن نرسيدند. آن‌ها فقط از اين انتقام مي‌گيرند که خداوند و رسولش، آنان را به فضل [و کرم] خود، بي‌نياز ساختند! [با اين حال] اگر توبه کنند، براي آن‌ها بهتر است و اگر روي گردانند، خداوند آن‌ها را در دنيا و آخرت، به مجازات دردناکي کيفر خواهد داد و در سراسر زمين، نه ولي و حامي دارند و نه ياوري!
درباره‌ي شأن نزول اين آيه روايات مختلفي نقل شده است. يکي از روايات چنين است:
گروهي از منافقان تصميم گرفتند هنگام بازگشت از جنگ تبوک، در يکي از گردنه‌هاي ميان راه، شتر پيامبر را رم دهند، تا آن حضرت از بالاي کوه به دره پرت شود؛ ولي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) در پرتو وحي الهي از اين ماجرا آگاه شد و نقشه‌ي شوم آن‌ها را نقش بر آب کرد. مهار ناقه را به دست «عمار» سپرد و «حذيفه» هم از پشت سر ناقه را مي‌راند، تا مرکب کاملاً در کنترل باشد، حتي به مردم دستو داد از راه ديگر بروند تا منافقان نتوانند در لابه‌لاي مردم پنهان شوند و نقشّ خود را عملي کنند و هنگامي که در آن تاريکي شب، صداي آمدن عده‌اي را پشت سر خود در آن گردنه شنيد، به بعضي از همراهان دستور داد که فوراً آن‌ها را بازگردانند. آن‌ها که حدود دوازده، يا پانزده نفر بودند و بخشي از صورت خود را پوشانيده بودند، هنگامي که وضع را براي اجراي نقشه‌ي خود نامساعد ديدند، متواري شدند، ولي پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) آن‌ها را شناخت و نام آنان را به بعضي از يارانش فرمود (36) که نام عبدالله نيز در ميان اين افراد ديده مي‌شود. (37)
تمام آنچه در بررسي آيات پيشين گذشت، در اين آيه نيز وجود دارد؛ ازاين‌رو از بررسي آن صرف نظر مي‌کنيم.

پي‌نوشت‌ها:

1. فيض کاشاني؛ تفسير صافي؛ ج 2، ص 140. علي بن ابراهيم قمي؛ تفسير قمي؛ ج 1، ص 211. عروسي حويزي؛ تفسير نور الثقلين؛ ج 1، ص 746.
2. ابن جرير طبري؛ جامع البيان في تفسير القرآن؛ ج 7، ص 181. سيوطي؛ الدر المنثور؛ ج3، ص 30. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان في تفسير القرآن؛ ج 4، ص 518.
3. انعام : 93.
4. ر.ک: شيخ طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 4، ص202. بحراني؛ البرهان في تفسير القرآن؛ ج 3، ص 459. فيض کاشاني؛ تفسير صافي؛ ج 2، ص 140. قمي؛ تفسير قمي؛ ج 1، ص 211. عروسي حويزي؛ تفسير نور الثقلين؛ ج 1، ص 746. ابن جرير طبري؛ جامع البيان في تفسير القرآن؛ ج 7، ص 181. آلوسي؛ روح المعاني؛ ج 4، ص 211. سيوطي؛ الدر المنثور؛ ج3، ص 30؛ فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان في تفسير القرآن؛ ج 4، ص 518.
5. علامه طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 7، ص 307.
6. تمام آيه چنين است: «وَلَوْ أَنَّمَا فِي الْأَرْضِ مِن شَجَرَةٍ أَقْلَامٌ وَالْبَحْرُ يَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَّا نَفِدَتْ كَلِمَاتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ».
7. رشيد رضا؛ تفسير المنار؛ ج 7، ص 520.
8. شيخ طوسي در تبيان و بسياري ديگر از دانشوران به نقل از ابن عباس، مجاهد، قتاده و ديگران نقل مي‌کند که اين سوره مکي است (التبيان في تفسير القرآن؛ ج 4، ص 75)؛ ولي يزيد بن رومان معتقد بود برخي از اين سوره مکي و برخي مدني است؛ چنان‌که شهر بن خوشب معتقد بود تمام سوره به جز دو آيه‌ي «قُل تَعالَوا أَتلُ ما حَرَّمَ» و آيه‌ي بعد از آن مکي است. از ابن عباس روايت ديگري نيز نقل شده که: تمام سوره‌ي انعام مکي است، مگر شش آيه آن که مدني است و آن آيات عبارت اند از: «قُل تَعالَوا أَتلُ…» و دو آيه‌ي بعدش و آيه‌ي «وَ ما قَدَرُوا الله حَقَّ قَدرِهِ…» و آيه‌ي بعد از آن و نيز آيه‌ي «وَ مَن أَظلَمُ مِمَّنِ افتَري عَلَي اللهِ کذِباً أَو قالَ أُوحِي…» که مجموعاً شش آيه را تشکيل مي‌دهند (همان).
9. خداوند در آيه‌ي 93 سخن فرشتگان به ظالماني را که بر خدا دروغ مي‌بستند، نقل مي‌کند که فرشتگان به آنان مي‌گويند: «جان خود را خارج سازيد! امروز در برابر دروغ‌هايي که به خدا بستيد و به آيات او تکبر ورزيديد، مجازات خوارکننده‌اي خواهيد ديد»!
در آيه‌ي 94 نيز ادامه‌ي سخن فرشتگان به اين افراد است که بدانان مي‌گويند. امروز همه‌ي شما تنها به سوي ما بازگشتيد، همان‌گونه که روز اول شما را آفريديم و… .
10. علامه طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 7، ص 307.
11. رشيد رضا؛ تفسير المنار؛ ج 7، ص 520.
12. علامه طباطبايي ضمن قبول ضعيف بودن افسانه‌ي مذکور، اين مطلب را که عبدالله قبل از فتح مکه مسلمان شده باشد، نمي‌پذيرد؛ از اين رو پس از يادکرد اين دليل از المنار آن را چنين نقد مي‌کند: «روايات معتبري که از امام صادق و امام باقر (عليه‌السلام) در اين باره وارد شده است، صريح در اين بود که داستان ابن ابي سرح در مدينه و بعد از هجرت اتفاق افتاده، نه در مکه. اخباري هم که از طرق اهل سنت وارد شده بود، اگر بر وقوع اين داستان در مدينه ظهور نداشته باشد، بر وقوع داستان در مکه نيز صراحتي ندارد (علامه طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن، ج7، ص 307).
با پذيرش سخن علامه و اينکه عبدالله در مکه مسلمان شد، باز هم استدلال مذکور به قوت خود باقي است؛ زيرا اگر کسي قلباً مسلمان نشده باشد، به هيچ وجه حاضر نخواهد شد در راه مکتب جان‌فشاني کند؛ چنان که در متن نيز بدان اشاره شده است.
13. قرطبي؛ الجامع لأحكام القرآن؛ ج 7، ص 41.
14. رشيد رضا؛ تفسير المنار؛ ج 7، ص 520.
15. انعام: 52.
16. علامه طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 7، ص 109.
17. همان، ص 111.
18. بحراني؛ البرهان في تفسير القرآن؛ ج 1، ص 46. فيض کاشاني؛ تفسير صافي؛ ج 1، ص 29. عياشي؛ تفسير عياشي؛ ج 1، ص 11. علامه طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج3، ص 73.
19. ابن ابي حاتم رازي؛ تفسير القرآن العظيم؛ ج 4، ص 1347. سيوطي؛ الدر المنثور؛ ج3، ص 30 و… .
20. در روايتي مي‌خوانيم: بعد از آنکه سوره‌ي «وَ المُرسَلاتِ عُرفاً فَالعاصِفاتِ عَصفاً» نازل گرديد نضر که مردي از بني‌عبدالدار بود، در مقابل آيات اين سوره گفت: «و الطاحنات طحناً فالعاجنات عجنا» خداي تعالي درباره‌اش اين آيه را فرستاد: «وَ مَن أَظلَمُ مِمَّنِ افتَري عَلَي اللهِ کذِباً…».
21. مائده: 105.
22. ابوحيان اندلسي؛ البحر المحيط؛ ج4، ص388.
23. ر.ک: مکارم شيرازي و ديگران؛ تفسير نمونه، ج5، ص 109. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان في تفسير القرآن؛ ج3، ص 392. شيخ طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 4، ص 41.
24. واحدي؛ أسباب نزول القرآن؛ ص 214.
25. کاشاني؛ تفسير الأصفي؛ ج 1، ص 302. بيضاوي؛ أنوار التنزيل؛ ج 2، ص 147. بروسوي؛ روح البيان؛ ج 2، ص 453. قمي مشهدي؛ کنز الدقائق و بحر الغرائب؛ ج 4، ص 250. آلوسي؛ روح المعاني؛ ص 4، ص45.
26. ر.ک: شيخ طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 4، ص 40. بحراني؛ البرهان في تفسير القرآن؛ ج3، ص 578. ابن‌کثير؛ تفسير القرآن العظيم، ج 3، ص 191. ابي ابي حاتم رازي؛ تفسير القرآن العظيم؛ ج4، ص 1226. مکارم شيرازي و ديگران؛ تفسير نمونه؛ ج5، ص 110. سيوطي؛ الدر المنثور؛ ج 2، ص 339. علامه طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج6، ص 162. فيض کاشاني؛ تفسير الأصفي؛ ج 1، ص 302. ثعلبي؛ الکشف و البيان عن تفسير القرآن؛ ج 4، ص 118.
27. احزاب: 1.
28. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان في تفسير القرآن؛ ج 8، ص 525. سيوطي؛ الدر المنثور؛ ج5، ص 180. علامه طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 16، ص 280. سمرقندي؛ بحرالعلوم، ج3، ص 42؛ ملاحويش؛ بيان المعاني؛ ج5، ص 455؛ ابن عاشور؛ التحرير و التنوير؛ ج 21، ص 180. قرطبى؛ الجامع لأحكام القرآن؛ ج 14، ص 114. حائري تهراني؛ مقتبيات الدرر؛ ج 8، ص 274.
29. سيد علي اکبر قرشي؛ تفسير أحسن الحديث؛ ج 8، ص 309.
30. چنان‌که آيه‌ي «وَلَوْ نَشَاءُ لَأَرَيْنَاكَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُم بِسِيمَاهُمْ وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِي لَحْنِ الْقَوْلِ وَاللَّهُ يَعْلَمُ أَعْمَالَكُمْ» (محمد: 30) بر اين مطلب دلالت مي‌کند.
31. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان في تفسير القرآن؛ ج6، ص 598؛ ابن جرير طبري؛ جامع البيان في تفسير القرآن؛ ج 14، ص 124. سيوطي؛ الدر المنثور؛ ج 4، ص 133. آلوسي؛ روح المعاني؛ ج 7، ص 475. شوکاني؛ فتح القدير؛ ج3، ص 237.
32. چنان‌که شيخ طوسي در اين‌باره مي‌نويسد: «هي مکية إلا آية هي قوله «وَ الَّذِينَ هاجَرُوا فِي اللهِ مِن بَعدِ ما ظُلِمُوا». وي سپس ساير نظريات را نيز نقل مي‌کند؛ ولي آيه‌ي 106 از آياتي نيست که کسي نزول آن را در مدينه بداند (شيخ طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج6، ص 357. نيز ر.ک: علامه طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 12، ص 203. سيوطي؛ الدر المنثور؛ ج 4، ص 132 و …).
33. جصاص؛ أحکام القرآن؛ ج 2، ص 290. نجفي سبزواري؛ إرشاد الأذهان إلي تفسير القرآن؛ ص 284. بحراني؛ البرهان في تفسير القرآن؛ ج3، ص 457. عاشور؛ التحرير و التنوير؛ ج13، ص 237. فيض کاشاني؛ تفسير الصافي؛ ج3، ص 157؛ ابن‌أبي‌حاتم رازي؛ تفسير القرآن العظيم؛ ج 7، ص 2304. بروسوي؛ روح البيان؛ ج5، ص85. علي بن ابراهيم قمي؛ تفسير القمي؛ ج 1، ص 391. مشهدي قمى؛ کز الدقائق و بحر الغرائب، ج 7، ص 278. کاشاني؛ منهج الصادقين؛ ج 2، ص202. عروسي حويزي؛ نور الثقلين؛ ج3، ص88. ابن جرير طبري؛ جامع البيان في تفسير القرآن؛ ج 7، ص182. سيوطي؛ الدر المنثور؛ ج 4، ص 132. ابوالفتوح رازي؛ روض الجنان و روح الجنان في تفسير القرآن؛ ج7، ص 378. سيدبن‌قطب؛ في ظلال القرآن؛ ج 4، ص 2196. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان في تفسير القرآن؛ ج6، ص 598. علامه طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 12، ص 357.
34. سيوطي؛ الدر المنثور؛ ج 4، ص 133.
35. توبه : 74.
36. مكارم شيرازي و ديگران؛ تفسير نمونه؛ ج 8، ص 44؛ شيخ طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج5، ص 261. عروسي حويزي؛ نور الثقلين؛ ج 2، ص 242. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان في تفسير القرآن؛ ج5، ص 79.
37. ميبدي؛ کشف الأسرار و عدة الأبرار؛ ج 4، ص 173. صالحي شامي؛ سبل‌الهدي والرشاد؛ ج 10، ص262.

منبع مقاله :
محمدي، محمدعلي؛ (1394)، اعجاز قرآن با گرايش شبهه پژوهي، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي وابسته به دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، چاپ اول

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد