خانه » همه » مذهبی » عترت؛ وارثان برگزيده ي قرآن (3)

عترت؛ وارثان برگزيده ي قرآن (3)

عترت؛ وارثان برگزيده ي قرآن (3)

افزون بر ادله ي نقلي در اعتبار مبناي « عترت: وارثان برگزيده ي كتاب و سنت » دليل عقلي نيز بر تأييد آن از سوي بزرگان اماميه اقامه شده است. مفاد دليل عقلي لزوم حفظ شريعت توسط فردي از افراد عترت نبوي و مصونيت آن از

00180 - عترت؛ وارثان برگزيده ي قرآن (3)
00180 - عترت؛ وارثان برگزيده ي قرآن (3)

 

نويسنده: علي راد

 

دو. دليل عقلي

افزون بر ادله ي نقلي در اعتبار مبناي « عترت: وارثان برگزيده ي كتاب و سنت » دليل عقلي نيز بر تأييد آن از سوي بزرگان اماميه اقامه شده است. مفاد دليل عقلي لزوم حفظ شريعت توسط فردي از افراد عترت نبوي و مصونيت آن از گزند تأويل كج انديشان، تحريف نابخردان، تفسير مخالفان اسلام تا قيامت است، از اين رو مبناي مذكور با اصل جاودانگي شريعت اسلام نيز ارتباط پيدا مي كند. اين حفظ و مصونيت بدون آگاهي عترت از كتاب و سنت نبوي امكان ناپذير است.در فرض عدم التزام به مفاد دليل عقلي مذكور خاتميت و اتمام حجت الاهي بر مردمان بعد از رحلت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) دچار خدشه و ترديد خواهد شد، چون عقل در توان و خطاناپذيري دانش فردي غير از عترت نبوي هماره ترديد خواهد داشت و اقناع نخواهد شد و التزام عملي و اعتقادي به آراء متناقض مذاهب اسلامي نخواهد نمود. اينك دليل عقلي اعتبار مبناي « عترت: وارثان برگزيده ي كتاب و سنّت » از مباني كلامي خاص اماميه در تفسير را بر پايه ي ديدگاههاي كلامي بزرگان اماميه تبيين مي كنيم.
پيشتر گوشزد اين نكته ضروري است كه مفاد دليل عقلي به گونه اي ديگر در آيات و روايات نيز منعكس شده است كه در بخش دليل نقلي به بررسي آنها پرداختيم، لكن اين سخن به معناي تضعيف و عدم استقلال عقلاني بودن دليل عقلي نيست؛ بلكه ادله ي نقلي ارشاد به حكم عقلي است و در اين اثر، از باب تشريف، بررسي ادله ي نقلي را مقدم ساختيم.
چند تقرير از دليل عقلي در سخنان بزرگان اماميه يافت مي شود كه هريك از حيثي خاص به ضرورت آگاهي جامع عترت نبوي از منابع دين اسلام به ويژه قرآن تأكيد كرده اند، هرچند طبيعي است كه اشتراكاتي هم با يكديگر خواهند داشت. دو تقرير از دليل عقلي گفته شده است كه عبارتند از: «عترت: علت مبقيه ي شريعت »، «جاودانگي شريعت اسلام ».

تقرير اول: عترت: علت مبقيه ي شريعت

برهان نيازمندي باقي به علت مبقيه در استمرار حيات خود، از ادله عقلي و وجداني است. مطابق اين برهان هر امر باقي ( تكويني و تشريعي ) نيازمند علت مبقيه است.(1) شيخ بهايي آيه إِنَّ اللَّهَ يُمْسِکُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ أَنْ تَزُولاَ ( فاطر:41) ( همانا خدا آسمانها و زمين را نگاه مي دارد تا نيفتند ) را دليل سمعي بر نيازمندي باقي در بقاء به علت مبقيه دانسته است.(2) برخي از مفسران نيز ربوبيت الاهي را علت مبقيه ي وجود ممكنات عالم هستي تفسير كرده اند.(3) برخي، در آيين اسلام، نبوت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را علت محدثه و ولايت امام علي (عليه السلام) را علت مبقيه ي رحمت الاهي بر بندگان تفسير كرده اند.(4) از اين برهان در مباحث اصول فقه نيز در بررسي احكام استفاده شده است.(5)
1.تبيين تقرير اول چنين است كه بقاي اسلام، تا پايان تاريخ، مراد الاهي است و بر خداوند حكيم ضرورت دارد براي تحقق مقصود خويش لوازم آن را تمهيد كند. عترت نبوي ساز و كار منطقي تحقق مراد الاهي در ابقاي شريعت اسلام است. در توضيح اين تقرير بايد گفت كه اسلام از منظر تاريخي دو مرحله ي ايجادي و ابقايي دارد و طبيعي است در هر مرحله اي عامل ايجاد و ابقاء باشد كه از آن دو به عنوان علتهاي موجده و مبقيه ياد مي شود. مقصود از علت موجده يا محدثه، عاملي است كه در تأسيس و ايجاد دين در جامعه انساني نقش اصلي را داشته است و پديداري دين را به وي نسبت مي دهند. مراد از علت مبقيه، عامل يا مجموعه عواملي است كه دينِ وجود يافته را به همان شاكله ي اصلي خود حفظ و حراست كند و تا پايان دنيا قرائت صحيح و جامع از دين را در اختيار مخاطبان ادوار مختلف بعدي قرار دهد. هر ديني كه ادعاي ابقا و جاودانگي داشته باشد نيازمند اين دو علت ايجادي و ابقايي است. در اسلام علت محدثه شخص پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) ‌و علت مبقيه عترت ايشان است. وجود مبلّغ و آورنده ي دين به منزله ي علت محدثه براي قوانين الاهي است و وجود حافظ به منزله ي علت مبقيه است. عقل حكم قطعي مستقلي در اين نتيجه دارد و براي حافظِ دين، افزون بر عصمت از خطا و زلل، عاري بودن وي از سهو و نسيان را نيز شرط مي داند و اين مستلزم آگاهي پيشين وي از حقيقت منابع شريعت است كه عبارت از كتاب و سنت باشد. خلاف اين دليل عقلي موجب انهداف قوانين الاهيه مي گردد و شريعت اسلام وضعيتي همانند شرايع سابقه پيدا مي كند كه بر اثر تحريف مبطلين و تأويل منحرفين اصالت خود را از دست دادند. برخي وجود علت مبقيه را آكد از علت محدثه دانسته اند. در اين نگاه « حفظ نظام بر طبق قوانين الاهيه در امور معاد و معاش عموم مردمان كه مدني بالطبع و محتاج به معاملات و مناكحات هستند، با كمال شهوات نفسانيه و اختلاف آراء و طبايع ايشان صورت نپذيرد مگر به وجود حافظ و ولي در امور دين و دنيا بالنسبه به سوي كافه عباد خصوصاً اگر آن قوانين الاهيه مبتني باشد بر بقاء و دوام و استمرار الي يوم القيامه. نياز اين قوانين الاهيه به سوي حافظ و ولي في كل عصر و زمان آكد است از جهتي از خود مبلغ، چه آنكه زمان وجود مبلغ و بقاي او در دنيا نيست مگر زمان قليلي و بعد از انقضاي زمان مبلغ اگر ولي و حافظ شرع او نباشد هر آينه منهدم خواهد به اندك زماني اوضاع شرعيه ي او به تشكيك مشككين و تحريف مبطلين شيرازه ي شرع او گسيخته خواهد شد و ثمرات تبليغ و ثمرات رسالت او پيچيده خواهد شد.»(6)
2. خداوند تضمين علت مبقيه شريعت اسلام را با ارجاع به عترت نبوي در روايات پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) ‌مورد تأكيد قرار داده و تمهيدات لازم را با واسطه شخص پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) ‌در تعليم معارف كتاب و سنّت به عترت و مصونيت بخشي آنان از سهو و نسيان در اين عرصه انجام داده است. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) روزي امام علي (عليه السلام) را به سينه ي خود چسبانيد و گفت: پروردگار مرا امر فرموده است كه خود را به تو نزديك گردانم و تو را از خود دور نگردانم و علوم خود را به تو تعليم نمايم و سزاوار است كه حفظ نمايي و فراموش نكني.
زماني كه آيه ي وَ تَعِيَهَا أُذُنٌ وَاعِيَةٌ (الحاقه: 12) ( و گوشهاي شنوا آن را نگاه دارد ) نازل شد پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) از خداوند خواست كه آن را گوش علي (عليه السلام) قرار دهد و دعايش مستجاب شد و امام علي (عليه السلام) از آن پس چيزي را فراموش نكرد.(7) پس اين تصور نادرست است كه براي هركسي يا هر طايفه اي پيامبري بيايد و دوباره دين ابلاغ شده پيشين را براي آنان تكرار كند. اين، هيچ ضرورت عقلي و اقتضاي منطقي ندارد.
در آيه ي وَ يَقُولُ الَّذِينَ کَفَرُوا لَوْ لاَ أُنْزِلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ (رعد: 7) ( و‌ آنان كه كافر شده اند مي گويند، چرا نشانه اي آشكار از طرف پروردگارش بر او نازل نشده است ؟) نيز مردود تلقي شده و به دنبال آن از مدل إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ (رعد: 7) ( [ اي پيامبر ]، تو فقط هشداردهنده اي و براي هر قومي رهبري است ) استفاده شده است.
در اين آيه جمله « لكل قوم هاد »‌بر جمله « انما انت منذر » عطف شده است و به همين جهت به دو نوع فعاليت اشاره مي كند. يك قسم آن انذار است كه توسط شخص پيامبر و با دريافت وحي از جانب خداوند به همراه ادعاي نبوت و دعوت مردم به سوي حق انجام مي شود،‌و قسم ديگر آن هدايت است كه بدون هيچ گونه ادعايي به دريافت وحي و دعوت و نبوت و تنها با راهنمايي مردم در همان راه معرفي شده از جانب پيامبر صورت مي پذيرد. به عبارت ديگر، مُنذر، علت محدثه و ايجادكننده ي مسير هدايت است، يعني با معرفي و ترسيم صراط مستقيم، مردم را به آن دعوت مي كند و هادي، علت مبقيه و نگه دارنده ي مسير است، يعني با حفظ دين و پاسداري از شريعت، مردم را در پيمودن همان راه، هدايت و ارشاد و راهبري مي كند. عده اي از مفسران برآنند كه مراد از صفت « منذر » و « هادي »‌پيامبراكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) است و معناي آيه آن است كه تو بيم دهنده و هدايت كننده همگان هستي؛ ولي اين تفسير برخلاف ظاهر آيه مورد بحث است؛ زيرا « واو »‌در آغاز جمله « لكل قومٍ هاد » آن را از جمله پيشين « إنما انت منذر »‌جدا كرده است. بنابراين، مفهوم آيه چنين است كه دوگونه دعوت كننده به سوي حق وجود دارد: نخست، دعوت كننده اي كه كارش انذار است، و ديگري دعوت كننده اي كه كارش هدايت است، و تفاوت ميان « انذار » و « هدايت » آن است كه هدف از انذار آن است كه گمراهان از بيراهه درآيند و در متن صراط مستقيم قرار گيرند؛ ولي هدف از هدايت آن است كه مردم پس از قرار گرفتن در راه، رهنمون گردند و رو به سوي مقصد اصلي، راه بپيمايند. در حقيقت شخص منذر مانند علت محدثه و ايجادكننده، و شخص هادي به منزله ي علت مبقيه و نگه دارنده و پيش برنده است، و اين دو، تعبير ديگر از « رسول »‌و « امام » است؛ زيرا رسول شريعت را تأسيس مي كند و امام حافظ و نگهبان شريعت است. ترديدي نيست آن گونه كه گذشت، رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، هم نبي و هم رسول و هم امام است. اما به قرينه ذكر « منذر» در آيه و مقابله انداختن ميان آن و هادي، مي فهميم كه منظور از هدايت كننده در اين جا كسي است كه راه پيامبر را ادامه مي دهد و حافظ و نگهبان شريعت او است، و اين شخص كسي جز امامان معصوم، (عليهم السلام)، نيست كه در رأس آنها اميرمؤمنان علي (عليه السلام) قرار دارد. اتفاقاً روايات متعددي كه از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در شيعه ذيل آيه مورد بحث نقل شده است كه فرمود: « من منذرم و علي هادي است ».(8) كاملاً مؤيد اين تفسير است، همچنين اهل بيت در روايات خود نيز با استناد به پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) ‌فرموده اند:« منذر، رسول الله است و براي مردمان هر زماني هادي است كه آنها را به آنچه رسول خدا آورده است هدايت مي كند و نخستين آنها علي (عليه السلام) و ديگر اوصياي ايشان است.»(9) به عبارتي صريح تر « امام، هادي قرني است كه در آن قرار دارد. »(10)
3.كاركرد عترت در تداوم بخشي به نقش علت مبقيه ي خود در حيات اسلام به دو شكل علمي- فرهنگي و جهادي- حماسي ظهور يافته است؛ گونه ي جهادي نيز جلوه ي فرهنگي اين نقش و روي ديگر اين سكه است و تنها حسب شرايط اجتماعي و سياسي ايفاي اين نقش از سوي عترت متفاوت شده است. براي عيني سازي به كاركرد علمي- فرهنگي امام بايستي دانايي كافي و ژرف از اسلام داشته باشد. متكلمان اماميه پس از اثبات نيازمندي شريعت اسلامي به علت مبقيه در تبيين علت غايي وجود امام در نظام ديني، حفظ شريعت و تبيين معارف و احكام قرآني و صيانت فكري و معنوي از اصول و فروع اسلامي را از مهم ترين علل فلسفه وجودي امام دانسته اند (11) كه بدون دانش جامع وي از كتاب و سنت امكان پذير نيست. بر همين اساس شيخ مفيد در بيان ويژگيهاي شخص امام او را « عالم به جميع علوم دين و كامل در فضل » دانسته و اين اعتقاد را مورد اتفاق در اماميه معرفي مي كند.(12) برخي در بيان شرايط امام آورده اند « شرط دهم امام آن است كه عالم باشد به هرچه در امامت محتاج آن است از علوم ديني و دنيوي… بايد عالم باشد به جميع شرايع و سنن انبياي سلف … پس بايد عالم باشد به جميع مايحتاج اليه جميع موجودات. تحقق و ثبوت اين شرط دليل عقلي و شرعي دارد. »(13) متكلمان ديگر اماميه نيز در بحث ضرورت و فلسفه ي وجود امام همين استدلال را بيان داشته اند (14) و برخي از محققان مفاد اين اصل را از پشتوانه هاي كلامي فقاهت و اجتهاد اماميه دانسته اند.(15)
در تحقيق كاركرد جهادي- حماسي نيز مي توان به حماسه حسيني استشهاد كرد. اين حماسه به هدف بيداري جامعه اسلامي و هشدار در مقابل انحرافاتي است كه در دين اسلام پديد آمده است. از اين رو، برخي از اين حماسه به عنوان علت مبقيه اسلام ياد كرده اند.در اين رويكرد روايت نبوي « حسين منّي و أنا من حسين » (16)چنين تحليل مي شود كه اسلام يك علت محدثه دارد و يك علت مبقيه. علت محدثه و آورنده ي اسلام نبي اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) است و علت مبقيه و نگه دارنده ي آن امام حسين (عليه السلام) است (17) كه فرمود:« إن كان دين محمدٍ لم يستقم إلا بقتلي فيا سيوف خذيني » ( اگر دين محمد استوار نمي شود مگر به قتل من، پس اي شمشيرها مرا بگيريد. » پس بقاي دين نبي اكرم مديون خون حضرت سيدالشهدا است، اگرچه شهادت حضرت سيدالشهداء حكمت و اسرار ديگري نيز دارد ولي يكي از اثرات وضعي آن بقاي دين اسلام است.(18) ثمره شهادت امام حسين (عليه السلام) باقي نگه داشتن هماني است كه انسان به خاطر آن آفريده شده است و آن بندگي خداوند، بينات رسولان الاهي اعم از كتاب و ميزان قسط و عدل است. در شرافتِ حسين (عليه السلام) همين كفايت كند كه بعثت جدش علت محدثه بود براي توحيد خدا، تسبيح، تكبير و عبادت وي و قيام به حق، عدل و شهادت خودش، علت مبقيه براي بعثت جدش شد.(19) برخي نيز در تحليل روايت « مني…» گفته اند كه آن دو بزرگوار از نور واحدي بودند سپس دو قسم شدند و هر قسمي قسم ديگر را تصديق مي كند.(20)
وقتي براي اديان محدود و موقت سابق، مبلّغ معصوم و براي كتب آسماني گذشته مفسّر معصوم لازم باشد، چرا براي شريعت جاوداني و همگاني اسلام مبلّغ معصوم و براي قرآن كه جامع ترين و كامل ترين كتب آسماني است مفسّر معصوم لازم نباشد؟ چرا ما به سهولت قبول مي كنيم كه انبياي بني اسرائيل براي تبليغ تورات از وحي و الهام استفاده مي كردند ولي نوبت به آل محمد كه مي رسد، نمي خواهيم بپذيريم؟ مگر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) ‌در حق علي (عليه السلام) نگفته است « هرچه من مي بينم تو مي بيني و هرچه من مي شنوم تو مي شنوي جز اينكه تو پيغمبر نيستي »؟ بنابراين، چون نبوت پيامبر (صلي الله عليه وآله و سلم)، نبوت ختميه است نخواستند به آل محمد نبي بگويند ولي آنها را محدث خوانده اند.(21)

تقدير دوم: جاودانگي شريعت اسلام

جاودانگي شريعت اسلام در آيات (22) و روايات (23) تصريح شده است. عقل در اينجا صغراي بحث خود را نقلي قرار مي دهد كه اعتبار آن پيش تر به تأييد عقل رسيده است. بديهي است جاودانه ماندن شريعت اسلامي تا قيامت مشروط به نقل و حفظ صحيح آن از رحلت نبوي تا قيامت است تا حجت بر ابناء بشر تمام گردد و جاي عذري بر آنان باقي نماند، و اين مهم جز با وجود امام معصوم از ميان عترت نبوي تحقق نخواهد پذيرفت. بنا بر اين، نقل و حفظ شريعت، از اهداف مهم و بنيادين امامت است. در تقريري عقلاني و منطقي از اين دليل بر اين پيش فرض به عنوان مقدمه تأكيد شده است كه شريعت پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) براي همه افراد بشر از عصر رسالت تا پايان عصر تكليف، حجت و لازم است و در تعبد به شريعت او ميان افراد عصر رسالت و افرادي كه پس از آن آمده و خواهند آمد، تفاوتي وجود ندارد. پس ضروري است چنين شريعتي،پس از رحلت پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم)، از سوي فردي مطمئن حفظ شود تا سالم و كامل به دست افراد بعدي برسد؛ در غير اين صورت، آنان در اينكه همه ي شريعت به دست شان رسيده باشد، اطمينان نخواهند يافت. در اين شرايط، اگر آنان به همه ي شريعت مكلف شوند، تكليف ما لا يُطاق و قبيح خواهد بود و اگر به تمام شريعت مكلف نشوند، ميان مردم عصر رسالت و مردمان عصرهاي بعدي، در تعبد به شريعت اسلام تفاوت خواهد بود و اين سخني باطل است. بنابراين، از وجود حافظي براي شريعت گريزي نيست. اكنون بايد ديد شريعت از سوي چه فرد يا چه چيزي حفظ مي شود.
حفظ شريعت با قرآن كريم، سنت متواتر، اجماع، اخبار آحاد، رأي و قياس، امام معصوم احتمالات قابل طرح در اين مسأله هستند. احتمال نخست، نادرست است، زيرا قرآن، تفاصيل احكام شريعت را بيان نكرده و به خودي خود نيز ارائه ي طريق و بيان پاسخ نمي كند، بلكه افراد با تكيه بر فهم خود از طرف آن سخن مي گويند، و چه بسا آنان در فهم قرآن دچار خطا شوند. تشخيص خطاي آنان به معيار و ميزان ديگري نياز دارد. آن معيار و ميزان، هرچه باشد، در حقيقت و نهايت، هماني است كه حفظ شريعت بدان وابسته است و إلا مستلزم دور و تسلسل خواهد بود. اشكال ياد شده در احتمال دوم نيز پيدا مي شود و افزون بر اين، چه بسا ناقلان در مراحل بعدي، عمداً يا سهواً، دست از نقل بردارند و، در نتيجه، تواتر را مخدوش سازند. همچنين احكام و معارفي كه به صورت متواتر نقل شده باشند، محدودند و همه ي احكام شريعت را بيان نمي كنند.فرضيه ي اجماع نيز نادرست است؛ زيرا اولاً اجماع، به خودي خود و بدون استثناء به رأي معصوم، حجيت و اعتبار ندارد؛ ثانياً احكام اجماعي، در شريعت اسلام، محدود است و دربرگيرنده ي همه ي احكام شريعت نيست. فرضيه ي خبرهاي واحد نيز تمام نيست؛ زيرا حجيت شرعي آنها ثابت نشده است. رأي و قياس نيز حجيت شرعي ندارد، ظني و خطاپذير است. بدين جهت، يگانه فرض درست،‌ حفظ شريعت، با پيشوايي معصوم است؛ زيرا در اين صورت، رأي او به دليل عصمت، از هرگونه خطايي مصون است و مي توان با آن، ديگر آرا و اقوال درباره ي تفسير قرآن و تبيين شريعت را ارزيابي كرد.(24)
بديهي است كه تحقق اين آرمان به صورت مطلوب، بدون برخورداري شخص از علم و عصمت علمي در فهم منابع شريعت به ويژه قرآن امكان پذير نخواهد بود، و از آنجا كه چنين ويژگيهايي از صفات دروني اشخاص است و تشخيص آن براي همه افراد، از طريق متعارف ممكن نيست، لذا تنها راه تعيين آن منحصر در نصّ شرعي است و كشف آن فقط از طريق نصب الهي و اعلام پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) امكان پذير است.(25)
در اين راستا، نصوص متعددي از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در معرفي عترت خويش به عنوان دارندگان اين دانش نقل شده است كه مشهورترين و متواترترين آنها حديث ثقلين است: « إني تارکٌ فيكمْ ثَقَلين ما اِنْ تمَسّكتُمْ بِهما لَنْ تَضِلوا بعدي اَحدُهما أعظَمُ منَ الآخرِ و هوَ كتابُ الله حبلٌ ممدودٌ مِنَ السّماءِ اِلَي الاَرضِ و عِترَتي أهلُ بَيتي لَن يفتَرِقا حَتّي يرِدَا عَلَي الحَوضَ فَانظُروا كَيفَ تُخلُفوني في عِترتي »( من ميان شما دو چيز گران مي گذارم تا چنگ به آنها بزنيد بعد از من گمراه نخواهيد شد يكي از ديگري بزرگ تر است كتاب خدا است كه ريسمان آويخته از آسمان به زمين است و عترت من اهل بيتم. از يكديگر جدا نمي شوند تا در حوض كوثر بر من وارد شوند. دقت كنيد چگونه با اهل بيت من رفتار مي كنيد. »
البته تجربه ي تاريخي و اعتراف بزرگان صحابه و ديگر محققان باانصاف اهل سنت، بر كمال علمي اهل بيت (عليهم السلام)‌ نيز خود گواه راستيني بر تحقق عيني مفاد نصوص نبوي در شأن عترت است كه در گفتار قبلي نمونه هايي از آنها را گزارش كرديم.

پي‌نوشت‌ها:

1.علي كوراني عامل، الحق المبين في معرفة المعصومين، الثانية، دارالهادي، 1423ق ص 323-324.
2.شيخ بهائي، مفتاح الفلاح، منشورات مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، بيروت، بي تا، ص 263.
3.سيد مصطفي خميني، تفسير القرآن الكريم، مؤسسة تنظيم و نشر آثار الامام الخميني، الاولي، 1418ق، ج1، ص 367-369.
4.ناصر مكارم الشيرازي، الامثل في تفسير كتاب الله المنزل، طبعة جديدة، قم، 1404ق، ج6، ص 385-386.
5.عبدالصاحب حكيم، منتقي الأصول، طبعة الثانية، الهادي، 1416ق، بي جا، ج3، ص 231.
6.آقا سيد اسماعيل طبرسي نوري، مجمع البيان، چاپ اول، الاعلمي، بيروت، 1415ق، ج2، ص 147-149.
7.شيخ طوسي، التبيان في تفسير القرآن، ج10، ص 98؛ عبدعلي بن جمعه عروسي حويزي، تفسير نور الثقلين، تحقيق و تصحيح و تعليق سيد هاشم رسولي محلاتي، الرابعة، مؤسسة إسماعيليان، قم، 1370ش، ج5، ص 403؛ مرعشي، شرح احقاق الحق، تحقيق و تعليق: السيد شهاب الدين المرعشي النجفي، تصحيح السيد ابراهيم الميانجي، منشورات مكتبة آية الله العظمي المرعشي النجفي، قم، بي تا، ج14، ص 225؛ تفتازاني، شرح المقاصد في الكلام، دارالمعارف انعمانية، 1981م، ج2، ص 300.
8.عدة محدثين، الاصول الستة عشر، الثانية، دارالشبستري للمطبوعات، قم، 1363ش، ص 41؛ محمد بن حسن صفار قمي، بصائرالدرجات، تصحيح و تعليق و تقديم حاج ميرزا حسن كوچه باغي، مطبعة الأحمدي، منشورات الأعلمي، طهران، 1404ق، ص 49؛ كليني، الكافي، تحقيق علي اكبر غفاري، سوم، دارالكتب الاسلاميه، 1367ق، ج1، ص 191.
9.محمد بن حسن صفار قمي، پيشين، ص 49.
10.كليني، پيشين، ج1، ص 191.
11.ناگفته نماند كه امام در تفكر اماميه افزون بر تفسير شريعت شؤونات ديگري نيز دارد كه محل بحث ما نيست. سعيد ضيايي فر، جايگاه مباني کلام در اجتهاد، قم، بوستان کتاب، ص 650 و 681.
12.شيخ مفيد، اوائل المقالات في المذاهب و المختارات، دانشگاه تهران، چاپ اول، 1372ش، ص 19، ص 4.
13.آقا سيد اسماعيل طبرسي نوري، مجمع البيان، چاپ اول، الاعلمي، بيروت، 1415ق، ج2، ص 237-238.
14.بنگريد: شريف مرتضي، الشافي في الامامة، مؤسسة إسماعيليان، طبعة الثانية، قم، 1410ق، ج1، ص 179؛ ابن ميثم بحراني، قواعد المرام في علم الكلام، تحقيق السيد أحمد الحسيني، بإهتمام السيد محمود المرعشي، طبعة الثانية، كتبه آية الله العظمي المرعشي النجفي، قم، 1406ق، ص 178-179؛ حسن بن يوسف مطهر حلي، الألفين الفارق بين الصدق و المبين، المؤسسة الاسلامية للبحوث و المعلومات، الاولي، قم،‌1381ش، ج1، ص 46.
15.سعيد ضيائي فر، پيشين، ص 620-622.
16.المستدرك علي الصحيحين، ج3، ص 194، ح 4820؛ مسند ابن حنبل، ج6، ص 177، ح17572.
17.علي كوراني، پيشين، ص 324-342؛ وحيد خراساني، منهاج الصالحين وجيزة في عقائد الشيعة، ج1، ص 361.
18.علي محمدزاده، حسين يا علت مبقيه ي اسلام، چاپخانه اسلام، قم، 1348ش، 143ص.
19.وحيد خراساني، پيشين، ج1، ص 361.
20.عبدالله شبّر، مصابيح الانوار في حل مشكلات الاخبار، مكتبة بصيرتي، قم، بي تا، ص 399.
21.محمدتقي شريعتي، خلافت و ولايت از نظر قرآن و سنّت، دوم، حسينيه ي ارشاد، تهران،‌1351ش، ص 201.
22.انعام: 19؛ احزاب:40؛ سبأ:28؛ فرقان:1.
23.« إلي أن بعث اللهُ سبحانهُ محمداً رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) لإنجاز عدّته و إتمام نبوّته »‌( تا اين كه خداي سبحان،‌براي وفاي به وعده ي خود و كامل گردانيدن دوران نبوت، حضرت محمد ( كه درود خدا بر او باد ) را مبعوث كرد ). نهج البلاغه، ترجمه دشتي، ص 39؛ « عن زرارة قال سألتُ اباعبدالله (عليه السلام) عن الحلال و الحرام فقال حلالِ محمدٍ حلالٌ ابداً إلي يوم القيامة و حرامُهُ حرامٌ أبداً إلي يوم القيامة لا يكونُ غيرهُ و لا يجيءُ غيره » ( زراره گويد از امام صادق (عليه السلام) ‌راجع به حلال و حرام پرسيدم فرمود: حلال محمد هميشه تا روز قيامت حلال است و حرامش هميشه تا روز قيامت حرام، غير حكم او حكمي نيست جز او پيغمبري نيايد. ) كليني، پيشين، ج1، ص 58.
24.سديرالدين حمصي، المنقذ من التقليد، النشر الاسلامي التابعة لجماعة المدرسين، قم، 1412ق، ج2، ص 261.
25. علي رباني گلپايگاني، « فلسفه امامت از ديد متكلمان اسلامي‌»، انتظار، شماره 6.

منبع مقاله :
راد، علي، (1390)، مباني كلامي اماميه در تفسير قرآن: با رويكرد نقّادانه به آراي ذهبي، عسّال و رومي، تهران: سخن، چاپ اول

 

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد