طلسمات

خانه » همه » مذهبی » عرفان يهود (1)

عرفان يهود (1)

عرفان يهود (1)

اين اصطلاح وقتى به كار مى رود كه شخص عقيده داشته باشد جداى از ادراك حسّى و ادراك عقلانى، مى توان با واقعيتى به نام الوهيت كه صرفاً با دليل آوردن قابل تعريف نيست و اعتقاد بر آن است كه مبناى نهايى هستى است، تماس مستقيم برقرار كرد. از آن جا كه عرفان ناشى از آرزوى دريافتن و پيوستن به چيزى است كه در تجربه عادى

e088db41 9430 4523 bf80 204e6ef492b2 - عرفان يهود (1)

0013139 - عرفان يهود (1)
عرفان يهود (1)

 

نويسنده:ژرژ وايدا ؛ احمدرضا مفتاح

 

در اين بحث به ماهيت و ويژگى هاى خاص عرفان يهود ، خطوط اصلى تحوّل آن و نقش آن در دين و فرهنگ امروز مى پردازيم.

ماهيت و ويژگى ها
زمينه يهودى
 

اين اصطلاح وقتى به كار مى رود كه شخص عقيده داشته باشد جداى از ادراك حسّى و ادراك عقلانى، مى توان با واقعيتى به نام الوهيت كه صرفاً با دليل آوردن قابل تعريف نيست و اعتقاد بر آن است كه مبناى نهايى هستى است، تماس مستقيم برقرار كرد. از آن جا كه عرفان ناشى از آرزوى دريافتن و پيوستن به چيزى است كه در تجربه عادى نمى گنجد، به سادگى محدود به حدود دقيقى نمى شود. تمايز عرفان با مابعدالطبيعه و جهان شناسى (نظريات مربوط به ماهيت يا ساختار اساسى هستى و جهان)، تصوّف (فنّ وادار كردن و متقاعد نمودن قواى الهى) و حتى جادوگرى كه غالباً پست ترين نوعِ آن در ميان است، چندان روشن نيست.
با اين حال، اگر عرفان به تلاش براى تماس مستقيم با الوهيت تعريف شود، ظاهراً با يهوديت ناسازگار است. يهوديت به شكل رسمى و مقبول آن ايمان به خدايى يگانه است كه جهان را آفريد و تصميم گرفت به وسيله دستور زندگى اى كه براى گروهى برگزيده وضع كرده است، خود را بر آنان آشكار سازد; اين دستور عبارت است از همان تورات (به معناى «رهنمود» يا «تعاليم» كه به غلط به «شريعت» ترجمه شده است). سرنوشت دنيوى قوم برگزيده و نيز رستگارى ابدى تك تك افراد آن، بنابر اعتقاد سنّتى يهودى، مبتنى بر رعايت اين دستور زندگى است و هر گونه ارتباط با خدا بايد از طريق آن انجام شود. اما واقعيت آن است كه در تاريخ دينى يهوديت خداجويى چيزى فراتر از ارتباطى است كه تورات واسطه آن است; البته هرگز نبايد تورات كنار گذاشته شود (زيرا اين امر جوينده را از يهوديت خارج مى كند)، يا نبايد تظاهر به رسيدن به اعماق راز الوهيت شود و يا حتى كم تر از آن، نبايد وانمود شود كه به اتحاد وجودى با خدا خواهند رسيد (جايى كه خدا و انسان در ماهيت و وجود يكى اند).

سه نوع عرفان يهود
 

در تاريخ يهوديت سه نوع عرفان قابل تشخيص است: جذبه اى، اينها گرچه انواع متمايزى اند، در عمل تداخل و اختلاط زيادى دارند.
ويژگى نوع نخست جستوجوى خدا به وسيله تجربيات جذبه اى، يا به عبارت دقيق تر، تلاش براى دست يابى به قلمرو فراطبيعى است كه البته خود بى اندازه با الوهيت دست نيافتنى فاصله دارد; اين روش گاهى به امور كرامتى آلوده مى شود.
نوع دوم همان راه تأمل متافيزيكى در غليظ ترين صورت آن است و در دستورهاى آن همواره مى توان آثار محيط فرهنگى متفكران مربوط را كه در معرض تأثيرات جهان بيرون از يهوديت بوده اند مشاهده كرد. فيلون اسكندرانى (حدود 15قم تا بعد از 40م) و چند تن از متفكران يهودى قرون وسطا، كه از نوافلاطونى گرايى يونانى ـ عربى و گاهى نيز از عرفان اسلامى الهام گرفتند، از اين زمره اند.
نوع سوم عرفان مدعى شناختى رمزى است (از اين پس رمزگرايى ناميده مى شود) و در خود حيات الهى و ارتباطش با حيطه غيرالوهى هستى (قلمرو طبيعى و متناهى) به تحقيق مى پردازد. ارتباط ياد شده تابع «قانون تناظر» است. از اين منظر، قلمرو غيرالوهى نمادى از الوهيت است، يعنى واقعيتى كه واقعيت عالى تر ديگرى را آشكار مى سازد; و از همين جاست كه عمل متقابل يكى بر ديگرى (كه با آن متناظر است) تحقّق مى يابد. اين نوع عرفان همان است كه معمولا به نام قبالا شناخته مى شود (معناى لفظى قبالا «سنّت» است). قبالا چيزى شبيه گنوسيس، يعنى معرفت سرّى مورد ادّعاى مذهب گنوسى، نهضت دينى ـ فلسفى يونانى مآب است، ولى از ثنويتى كه مشخصّه مذهب گنوسى متأخر است، در آن اصلا يا تقريباً اثرى نيست. اين اصطلاح در معناى اعمّ آن معمولا به معناى تعيين روش هاى فنّى قابل استفاده براى مقاصد بسيار مختلف نيز هست: از تربيت مشتاقان تجربيات وجدآور گرفته تا تردستى هاى سحرآميزى كه به وضوح خصيصه اى خرافاتى دارند. اگر مفهومى مثل نيروى معنوى اى كه از راه دور بر ماده تأثير مى گذارد، زيربناى اين فرايندها باشد، در نهايت تصديق ناپذير مى شود و همه آنچه باقى مى ماند، مجموعه اى از «ترفندهاى كاسب كارانه» است.
در پى توجّهى كه علم در روزگار باستان و قرون وسطا به نظريه تناظرات نشان مى داد و نيز تمايل سه دين توحيدى (يهوديت، مسيحيت و اسلام) به سازگار كردن نتايج تأملات عقلانى با داده هاى وحيانى، تعمّق بر روى مسئله منشأ و نظام جهان به سوى عرفان منعطف شد.
همچنين بايد خاطرنشان ساخت كه جستوجوى خدا مستلزم جستوجوى راه حلّ براى مسائلى است كه از مسائل دينى به معناى محدود آن فراترند و حتى وقتى توجّهى به ارتباط بين انسان و قواى فوق طبيعى نباشد نيز پديد مى آيند. انسان درباره مسائل خاستگاهش ، سرنوشتش ، سعادتش ، درد و رنج كشيدنش ، يعنى پرسش هايى كه خارج از دين و درون صور غير عرفانى حيات دينى نيز مطرح مى شوند، تامّل مى كند; وقتى اين پرسش ها پيش مى آيند، بودن يا نبودن نهادها يا عقايد دينى اهميت چندانى ندارد. آنها همه در يهوديت غيرعرفانى تدوين شده اند و همچون اساس و چارچوبى براى تنظيم و حلّ مسائل صور مختلف عرفان يهود عمل مى كنند. اين عرفان به خصوص در شكل «قبالايى»اش در مفاهيم جهان، خدا و «آخرالزمان» (رستاخيز، آخرين داورى، ملكوت مسيحايى و مانند آن) كه در يهوديتِ معرفى شده در كتاب مقدس و يهوديت حاخامى ارائه شده اند، دگرگونى هاى اساسى به وجود آورده است. با اين همه، مجموعه اى از مسائل ويژه عرفان يهود درباره خاستگاه هاى جهان و انسان، شرّ و گناه، معناى تاريخ، عالم پس از مرگ و پايان زمان ريشه در همان زمينه يهوديت دارد و خارج از تفسير كتاب مقدس وحيانى و سنّت حاخامى قابل فهم نيست.

خطوط اصلى تحوّلات عرفان يهود
 

مطالعه خطوط اصلى عرفان يهود با پى گيرى تحول تاريخى واقعى اش، نشان مى دهد كه در خلال دوره اى بسيار طولانى، از ابتداى آن در قرن نخست ميلادى تا نيمه قرن دوازدهم، تنها دو نوع اول از سه نوع فوق الذكر وجود داشته است. پيش از نيمه دوم قرن دوازدهم، رمزگرايى به وضوح قابل تشخيص نبود، اما از آن پس تحول اين مذهب تا همين اواخر به صورت هاى مختلف ادامه يافت.

مراحل اوليه تا قرن ششم ميلادى
 

قرون بعد از بازگشت از تبعيد بابلى در قرن ششم قبل از ميلاد، شاهد رشد و تقويت امورى مانند تفكر درباره موجودات واسطه ميان انسان و خدا، تأمل بر روى جلوه هاى الهى كه مكان خاص وقوع آنها پيش تر مقدس ترين بخش معبد اورشليم بود، تعمّق درباره به وجود آمدن و سامان يافتن جهان و درباره آفرينش انسان بود. هيچ يك از اين موضوعات از كتاب مقدس، كه وحى الهى محسوب مى شد، غايب نبود; اما هر يك از آنها مورد بازنگرى مداوم عقيدتى قرار گرفته بود كه خود مستلزم نفوذ مفاهيمى از بيرون و عكس العمل در مقابل آنها بود. سليقه هاى فكرى متفكران يهودى قرن دوم قبل از ميلاد تا قرن نخست ميلادى آنان را به راه هاى بسيار مختلفى كشاند، از قبيل فرشته شناسى (آموزه مربوط به فرشتگان) و نظير آن شيطان شناسى) در پيش گويى حزقيال بود; تعمّق درباره منشأ دوگانه انسان، كه از خاك آفريده شد امّا به «صورت خدا» بود; درباره آخر الزمان; درباره رستاخيز (مفهومى كه تنها در اواخر دوران شكل گيرى كتاب مقدس ظاهر شد); و درباره پاداش ها و مجازات هاى پس از مرگ.
تبلور مكتوب تمام اين تحولات، آثارى بود چون كتاب خنوخ كه يهوديت فريسى (حاخامى) ــ كه بعد از فتح اورشليم به دست روميان و خرابى هيكل دوم (70 ميلادى) سنّت مقبول يهود شد ــ تقريباً چيزى از آنها باقى نگذاشت و حتى مى خواست آثار آنها را از نوشته هاى خاص خود محو كند; تلمود و ميدراش (نوشته هاى تفسيرى و شرعى حاخام ها) تنها با احتياط زياد، بيشتر از روى بى ميلى و غالباً با روحيه جدلى نفيى، به اين موضوعات پرداخته اند.
همزمان با قرن نخست و حتى شايد قبل از فاجعه ملّى سال هفتاد، مطمئناً حكيمان يا معلّمانى مقبول جامعه دينى وجود داشتند كه براى آنان تأمّل در كتاب مقدس ــ به خصوص روايت خلقت، وحى علنى تورات بر روى كوه سينا، رؤياى مركاواى حزقيال، و يا غزل سليمان ــ و تفكّر درباره آخرالزمان، رستاخيز و زندگى پس از مرگ نه تنها مسئله اى تفسيرى بود و مى توانست انديشه هاى جديدى به متونى كه داراى منشأ الهى دانسته مى شدند، اضافه كند، بلكه متعلّق تجربه هاى باطنى نيز بود. با اين حال، محتملا تعمّق درباره جهان نامرئى و جستوجوى وسايلى براى نفوذ به آن مربوط به محافلى غير از اينها بوده است. نمى توان انكار كرد كه پيوستگى خاصّى بين رؤياهاى مكاشفه اى (يعنى رؤياهاى مربوط به وقوع زيروروكننده ملكوت خدا) و اسناد برخى فرقه ها (طومارهاى بحرالميّت) و نوشته هايى به خط عبرى كه درباره سيّاحان جهان فوق طبيعى (يورده مركاوا) يا «رساله رموز» است كه در سال 1963 كشف گرديد.)
در چنين حوزه فراعقلى اى شباهت هاى زيادى بين مفاهيم منعكس شده در متون ترديدناپذير يهودى و اسناد مربوط به رمزگرايى هاى آن زمان وجود دارد، تا جايى كه تمايز بين تأثيرگذار و تأثيرپذير مشكل و گاهى ناممكن مى شود. به هر حال، دو چيز قطعى است: مذهب گنوسى از بهره بردارى به شيوه خاص خودش از مضامين كتاب مقدس (چون حكايت آفرينش و نكات مربوط به فرشتگان و شياطين) كه با هر منشأيى كه دارند از طريق يهوديت رسيده اند، هرگز دست نمى كشد. از سوى ديگر، گرچه ممكن است رمزگرايى يهود مضامينى را از روشن ضميرى را، كه اينك به نام «آدوناى كوچك» (يعنى خداوند يا خداى كوچك) شناخته مى شود، به مرتبه بسيار بالايى در سلسله مراتب هستى رسانده باشد، اما هنوز به طور ثابت و استوار يك خدايى باقى مانده است و مفهوم گنوسى ربّ النوع بد يا دست كم پايين مرتبه ترى را كه مسئول آفرينش جهان محسوس و اداره كردن آن است، ردّ مى كند. سرانجام، خوب است توجه كنيم كه در خلال قرونِ حد واسط دوره تلمودى (قرن دوم تا پنجم م) و هنگام احياى كامل رمزگرايى يهود در نيمه قرن دوازدهم، متونى كه باقى مانده بودند، روزبه روز وزن و اعتبار تأثيرگذار خود را از دست دادند و به سطح آثارى ادبى كه بيشتر پرتكلف اند تا پربار، تنزّل پيدا كردند.
سفر يصيرا: در زبان عبرى دارد ــ در حالى كه نُه تاى ديگر ظاهر صور مثالى سه عنصر (هوا، آب، آتش) و ابعاد فضايى (بالا، پايين و چهار جهت اصلى) هستند. حروف الفبا كه آوانوشته هاى مناسب صداهاى زبان محسوب مى شوند، اگر با مهارت خاصى به شكل ترسيمى و يا تركيبى خود نوشته شوند، نيز ابزار خلقت اند.
انديشه بنيادين تمام اين تأملات اين است كه سخن (يعنى زبان كه مركب از كلماتى است كه از حروف / صداها شكل مى گيرند) صرفاً ابزارى ارتباطى نيست، بلكه همچنين كارآيى اى است كه براى ايجاد كردن موجودات در نظر گرفته شده است; سخن ارزش وجودشناختى دارد. با اين حال، اين ارزش همه صور زبانى را در بر نمى گيرد، بلكه مختص زبان عبرى است.
عالمى كه به وسيله سفيراها و حروف به وجود مى آيد، بر اساس قانون تناظر موجود ميان جهان ستارگان، فصولى كه دوره هاى زمانى را مشخص مى كنند، و ساختار روان تنى آدمى شكل مى گيرد.
قطعاً «كتاب آفرينش» به طور كامل حاصل داده هاى كتاب مقدس و تأملات حاخام ها بر روى آنها نيست; برخى تأثيرات يونانى را، حتى در حدّ واژگان، مى توان تشخيص داد. با اين حال، آنچه مهم است تأثير آن بر روى انديشه هاى بعدى يهوديان تا زمان حاضر است: فيلسوفان و رمزگرايان درباره تفسير كردن آن، بهره بردارى از آن به نفع خودشان و وفق دادن آن با عقايد خاص خويش با يكديگر رقابت داشته اند. اما واقعيتى كه از اين هم مهم تر است آن است كه قبالا (در ذيل نگاه كنيد به تدوين قبالا) بخش زيادى از اصطلاحاتش (از جمله سفيرا) را، كه طبيعتاً در موقع ضرورت تغييراتى معنايى در آنها به وجود آورده اند، از آن گرفته است.
انديشه هايى كه در بالا مطرح كرديم در خلال شش قرن نخست تقويم رايج ميلادى، هم در فلسطين هم در بابل (كه بعدها عراق ناميده شد) به وجود آمدند; يهوديت بابلى ويژگى هاى اجتماعى و دينى خاص خودش را داشت كه آن را از جهات مختلف از جمله رمزگرايى و نيز جلوه هاى ديگر حيات روح در مقابل يهوديت فلسطين قرار مى داد. مقدّر آن بود كه تأثير اعتقادى مشترك اين دو مركز در طى دوران نيمه قرن هشتم تا قرن يازدهم در ميان يهوديان مستقر در شمال آفريقا و اروپا شيوع پيدا كند; آموزه هاى عرفانى نيز نفوذ پيدا كرد، اما درباره شرايط و راه هاى نفوذ آنها چندان چيزى نمى دانيم.

تأثيرات عربى ـ اسلامى (قرن هفتم تا سيزدهم)
 

فرهنگ عربى ـ اسلامى موجب تأثير مهمّ ديگرى در رشد عرفان يهود شد. بخش زيادى از يهوديانى كه در قرون هفتم و هشتم تحت حاكميت مسلمانان بودند، در ساختن تمدّن جديد عربى ـ اسلامى مشاركت داشتند; يهوديان آسيا، آفريقا و اسپانيا زبان عربى را كه زبان غالب در فرهنگ و ارتباطات آن دوران بود، خيلى زود پذيرفتند. عناصر فلسفه يونانى و عرفان اسلامى از راه فرهنگ عربى زبان در يهوديت رسوخ پيدا كرد و به عميق تر كردن برخى مفاهيم كلامى كه اصالتاً يهودى بودند اما به ملك مشترك سه دينِ داراى كتاب تبديل شدند، كمك كردند; چرا كه كتاب هاى اين سه دين در چند چيز مشترك بودند: تأكيد بر وحدت الوهيت، زدودن هرگونه انسان انگارى از مفهوم خدا و تقرّب به خدا از رهگذر حركت در مسير معنوى كه به وسيله رياضت هاى زاهدانه (جسمانى و عقلى) به دل كندن از اين جهان و رها ساختن جهان از هر آنچه آن را از خدا دور مى كند، مى انجامد. علاوه بر اين، فلسفه يونان و عرفان اسلامى مسائلى بسيار جدّى مطرح كردند كه بسيارى از اعتقادات سنّتى چون آفرينش جهان، تدبير خدا، معجزات، فرجام شناسى (آموزه هاى مربوط به رستاخيز بدن، پاداش و به خصوص مجازات جسمانى پس از مرگ) را مورد تهديد قرار دادند. حتى در غرب مسيحى كه ارتباط فرهنگى بين اكثريت جامعه و اقليت يهود از ارتباطات گسترده و شديد يهودى ـ عربى بسيار كم تر بود، متفكّران يهود نمى توانستند در مقابل هجوم تمدّن اطراف كاملا نفوذناپذير باقى بمانند. علاوه بر اين، در آغاز قرن دوازدهم و شايد پيش از آن، يهود اروپا از طريق ترجمه هايى كه به عبرى، يعنى تنها زبان فرهنگى آنان، صورت گرفت و يا به وسيله گزيده هايى كه از متون عربى به متون عبرى راه يافت، بخشى از ميراث عقلانىِ عربى و يا يهودى ـ عربى را در اختيار گرفتند.

تدوين قبالا (حدود 1150 تا 1250)
 

در اين اوضاع و احوال، كه در حدود سال 1150 شروع مى شود، جلوه هايى از عقايد آشكارا عرفانى در جنوب فرانسه امروزى (در نواحى پروانس) پديد آمد. از همان آغاز دو نوع را ــ كه با توجه به شيوه پيدايش، صورت، و محتوايشان بسيار مختلف اند ــ مى توان از يكديگر تمييز داد.
سفر ها ـ باهير: معروف است (عنوان باهير از يكى از كلمات شاخص آيه نخست كتاب مقدس گرفته شده است كه قرار است در آن اثر تفسير شود). همه مرجع هاى ياد شده در آن نامعتبرند (همان طور كه آثار متأخر غالباً اين گونه بوده اند) و محتواى اين ميدراش و حتى محتواى غيرعرفانى اش كاملا گنوسى است ــ نوعى مذهب گنوسى كه در عين حال سعى مى كند از هر گونه ثنويت وجودشناختى فرار كند (و در واقع موفق هم شده است).
هدف كتاب آن است كه نشان دهد خاستگاه اشيا و مسير تاريخ كه بالطبع متمركز بر تاريخ قوم برگزيده است، همراه با فراز و نشيب هايى كه ناشى از اطاعت و يا معصيت خداست، به وسيله تجلّى قواى الهى تحديد و تعيين مى شوند. اين «قوا» اوصافى نيستند كه از راه انتزاع فلسفى به دست آمده و يا تعريف شده باشند (گرچه كلمه صفت يكى از اصطلاحاتى است كه براى اشاره به هر يك از آن نيروها به كار مى رود); بلكه آنها ذات يا جوهر هستند. آنها از خدا تفكيك ناپذيرند، اما هريك به شخصيت خاص خود در مى آيد و از لحاظ تمايل به سخت گيرى يا رحمت، در تطابقى پويا با رفتار انسان ها به خصوص يهوديان در جهان محسوس به شيوه خاص خود عمل مى كند. آنها در قالب يك نظام داراى سلسله مراتب منظم مى شوند، كه با اين همه، به آن پايه از ثباتى كه با نسل دوم قبالائيان در لانگدوك و كاتالونيا آغاز مى شد، نمى رسد. (در ادامه نگاه كنيد به مكتب گرونا كاتالونيا.) فهرست غنى اى كه براى مشخص كردن «قوا» به كار مى رفت، از اندوخته هايى كه هم در كتاب مقدس و هم در سنت حاخامى موجود است استفاده برده است: مثلا از مضامين «كتاب آفرينش»، از برخى آيين هاى عبادى، و نيز از حروف الفباى عبرى و از نشانه هايى كه مى توان براى نشان دادن حروف صدادار به آنها افزود. اين همه دست به دست هم داده، تصويرى نمادين از اسطوره، جهان شناسى، تاريخ مقدس و فرجام شناسى ارائه مى دهند تا از طريق آن، گروه گمنامى از صوفى مشربان در پى تدوين نظريه اعتقادى خويش برآيند ــ يعنى نوعى اسطوره گنوسى ــ البته به استثناى اصطلاحاتى كه در كار آمده اند تا تحقير شديد جهان محسوس را از بين ببرند.
بدين ترتيب، مطابق تعاليم سفر ها ـ باهير عالم جلوه اى از قواى الهى داراى سلسله مراتب خاص خود است، و نيرويى كه در پلّه پايين نردبان آن سلسله مراتب قرار مى گيرد، مسئوليت خاص اداره جهان محسوس را به عهده دارد. اين هستى بسيار پيچيده است. روشن است كه در اين جا شاهد وجود بقايايى از تفكرات گنوسى ها درباره صوفيا («حكمت») هستيم كه از ديد آنان دست اندركار جهان مادّى، حتى گاه به گونه اى ناموفق است. اين نيرو همچنين عبارت است از «حضور الهى شخينا كه بر اساس آن روحى كه در زندگى پيشين خود به كمال لازم دست نيافته است، در چند بدن پياپى دوباره متجسّد مى شود.

مكتب اسحاق نابينا : به اسپانيا سرايت كرد.
 

برجسته ترين سخنگوى اين مكتب اسحاق بن ابراهيم معروف به اسحاق نابينا بود. به نظر اين صوفى، كه در ميان آثار باقى مانده از او به خصوص مى توان به تفسير بسيار مبهمى از «كتاب آفرينش» اشاره كرد، رؤياى فراگير عالم به گفته گرشوم جى. شولم (محقق برجسته قرن بيستم قبالا) از نقطه اى آغاز مى گردد كه او بين نظم سلسله مراتبى جهان مخلوق و ريشه هايى كه تمام اشيا در جهان سفيراها دارند، ارتباطى كشف مى كند. اينك مى توان تاثير نوافلاطونى را در تفكرات اسحاق ديد; مثلا صدور اشيا از واحد و در مقابل آن بازگشت به عمق بى تعينى نخستين كه كمال هستى و در عين حال هر يك از هستى هاى قابل درك است. اين بازگشت صرفاً امرى فرجام شناختى و جهانى نيست، بلكه به نحوى در زندگى دعاگونه عارفان اهل مراقبه نيز قابل تحقّق است; عارفانى كه به وسيله تمركز، هم سو كردن عمل و انديشه (كاوانا) يا با خدا بودن ــ هرچند در واقع اتحادى دگرگون كننده نيست كه در آن تشخص بشرى به طور كامل با الوهيت در آميزد يا با آن يكى شود ــ مفتخر به دريافت الهاماتى فوق طبيعى و «جلوه هايى» از الياس پيامبر مى شوند.
تركيب مضامين باهير و جهان شناسى «كتاب آفرينش» كه به وسيله اسحاق يا افراد ديگرى در جو اعتقادى الهام گرفته شده از تعاليم وى صورت گرفت، اساس قبالا است و اساس آن هم باقى خواهد ماند، هرچند كه پس از اين، تركيبش دستخوش انواع افزايش ها، اصلاحات، و حتى تغيير جهت و گاهى جرح و تعديل هاى اساسى قرار گيرد.
ده سفيرا: در همين جو بود كه فهرست ده سفيرا تا اندازه اى تثبيت شد. به ياد داشتن اين نكته مهم است كه ممكن است در جاهاى ديگر اصطلاحاتى متفاوت و يا حتى مفاهيمى ناسازگار با اينها درباره سرشت اين موجودات وجود داشته باشد ــ مانند عنوان هاى نظير نيروهاى درونى ارگانيسم الهى (ديدگاه گنوسى)، واسطه هايى كه تحت نظام سلسله مراتبى بين نامتناهى و متناهى قرار مى گيرند (مفهوم نوافلاطونى) و يا چيزى صرفاً درحدّ ابزارهاى فعاليت الهى كه نه جزئى ازذات خدايند و نه موجودى بيرون از آن.

فهرست سنّتى سفيراها چنين است:
 

1. كِتِر      عليون يا الوهيت ناشناختنى مشكل آفرين باقى مى ماند
2. حُكما    حكمت، جايگاه صور ازلى در خدا
3. بينا      بصيرت، اصل نظام دهنده عالم
4. حِسِد    محبّت، صفت خيرخواهى
5. گِوورا       قدرت، صفت قهّاريت
6. تيفئِرِت    جمال، اصل واسطه بين محبّت و قدرت
7. نصاح     جاودانگى
8. هود       عظمت
9. يسود      اساس تمام قواى فعّال در خدا
10. مَلْكوت    پادشاهى، كه با شخينا («حضور») يكى است.
ادامه دارد …

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد