از عبدالله بن مسعود نقل شده: ما قدرت نداشتيم كه در كنار كعبه نماز بخوانيم تا اينكه عمر اسلام آورد، پس هنگامي كه عمر اسلام آورد با قريش مبارزه كرد تا اينكه در كنار كعبه نماز خواند و ما همراهش نماز خوانديم. [1]و در صحيح بخاري از ابن مسعود آمده كه «ما زلنا اعزةٌ مُنذ اسلم عمربن الخطاب»؛ يعني از هنگامي كه عمر اسلام آورد، عزت ما دائمي شد.[2]درباره تحليل اين سخن بر فرض كه از حيث سند بر آن خدشه وارد نكنيم ابتدا بايد بدانيم كه عزت به چه معناست و عزيز به چه كسي گفته ميشود؟ عزت در فارسي به معني احترام و آبرو و گرانبها بوده است. و در لغت عرب عزت حالتي است كه مانع ميشود انسان مغلوب شود و عزيز كسي است كه همواره غالب است.[3] خداوند عزت را مخصوص خود و رسول و مؤمنين ميداند؛ و لله العزّة و لرسوله و للمؤمنين؛[4] عزت خداوند ذاتي و عزت مسلمانها از رهگذر ايمان و عمل صالح به دست ميآيد. پس مسلمانها همواره عزيزند، مگر اينكه به شرايط ايمان خود عمل نكنند. با توجه به اين نكته چگونه ابن مسعود، اين صحابي عاليقدر پيامبر، عزت مسلمانها را در گرو اسلام عمر ميداند؟! پس معلوم ميشود كه العياذ بالله، اسلام مسلمانان قبل از عمر، ذليلانه بوده است و آنها در ذلت محض به سر ميبردهاند! لذا بايد گفت كه اين سخن او برخاسته از تهييج عواطف محبت يك انسان عادي است كه نظري به واقعيت امر ندارد. زيرا در واقع اين پيامبر بود كه با آوردن اسلام، به مسلمانها عزت جاودانه بخشيد.
نكته دوم درباره سخن ابن مسعود اين است كه به نظر ميرسد يك عمل كمّي مورد توجه ايشان واقع شده و ملاك عزت مسلمانها قرار گرفته است. يعني عزت مسلمين را منوط به اسلام عمر و نماز خواندن در كنار كعبه دانسته است و حال اينكه در اسلام هر دو بُعد كمّي و كيفي عمل مورد توجه است. ممكن است عملي از جنبه ظاهري و كمّي مورد توجه مردم واقع شود ولي به دليل فقدان جنبة كيفي و برخورداري از روح، كه همانا قصد قربت است، در نزد خداوند مورد عنايت واقع نشود. در سخن ابن مسعود به بُعد فيزيكي و ظاهري عمل توجه شده و لذا اسلام عمر و نماز خواندن دركنار كعبه، سرآغاز عزت مسلمانها دانسته شده است. و حال اينكه همه ميدانند كه اسلام علي و خديجه در نخستين روزها و اختيار اسلام از جانب برخي ديگر از صحابه، در سه سالي كه پيامبر نبوتش را مخفي ميكرد[5] نقش مهمي در پيدايش عزت مسلمانها داشته است. و چنين مجاهدتهايي هر چند از ديد همه يا برخي از مردم، مخفي بماند، لكن چيزي از اهميت و ارزش آن درنزد خداوند كاسته نمي شود.
نكته سوم اينكه اگر اسلام عمر و نماز خواندن در كنار كعبه، عزت مسلمانها را براي هميشه تأمين نموده بود هجرت مسلمين به مدينه چه معنا داشت؟ توضيح اينكه وضعيت نابسامان مسلمانها در مكه، اگر با مسلمان شدن عمر و نماز خواندن با او در كنار كعبه، موجبات عزت ابدي و تفوق آنها را بر قريش فراهم آورده بود، ديگر نيازي به هجرت نبود كه پيامبر خود و ديگران را به زحمت جدا شدن از خانه و كاشانه بياندازد. و در همان محيط مكه به نشر اسلام ميپرداختند. اين ضعف مسلمانها در اجراي احكام و ممنوعيت اقامة دين از ناحية قريش بود كه آنها را وادار به هجرت نمود.[6] و با فتح مكه بود كه اسلام بر شرك جزيره العرب برتري يافت و مردم به صورت گروهي به اسلام گرويدند. و عزت واقعي مسلمانها بر همگان ظاهر شد.
صرفنظر از جهاتي كه برشمرديم، كلام ابن مسعود از نقطه نظر شواهد تاريخي نيز قابل خدشه است. اين شواهد عبارتند از:
اول: اسلام عمر پس از هجرت بعضي از ياران پيامبر به حبشه بود[7] (در سال پنجم هجرت)، علت مهاجرت اين بود كه پيامبر نميتوانست تحمل كند كه خود به خاطر حمايتهاي بيدريغ ابوطالب، از تعرض قريش در امان بوده و يارانش در سختي و شكنجه به سر برند. ابن خلدون در اين باره ميگويد: پس از چندي ميان قريش جدايي افتاد. بني هاشم و بني المطلب با ابوطالب در قيام به حمايت از پيامبر پيمان بستند و هر قبيله به جان كساني از افراد خود كه ايمان آورده بودند، افتادند و به آزارشان پرداختند. چون آزار از حد بگذشت، پيامبر فرمان داد تا مسلمانان به سرزمين حبشه بگريزند و جان و دين خود را به سلامت برند.[8] آيا معقول است كه در چنين موقعيت حساسي، مسلمانان با وجود تعداد بسيار اندك خود، پس از مهاجرت اجباري برخي از ياران، جان خود را در معرض خطر حتمي قرار داده، و در كنار كعبه، كه قريش تمام عزت و اعتبار خود را در حفظ آن ميديد به نماز بايستند؟! آيا واقعاً در چنين موقعيتي، عمر ميتوانست يك تنه، سد نيرومند قريش را در هم شكسته و به همراه مسلمانها در كنار كعبه به نماز جماعت بايستد؟![9] جالب اينكه تاريخ هيچ گونه عكس العملي از قريش دراين باره ثبت نكرده است. و حال اينكه در تاريخ آمده كه چون عبدالله بن مسعود، اقدام به خواندن سوره الرحمن با صداي بلند در كنار كعبه نمود، به شدت از جانب قريش مضروب شد.[10]دوم. نجات جان عمر از دست مشركين: روزي كه عمر اسلام آورد، اگر عاص بن وائل نبود نزديك بود كه وي كشته شود. و اين عاص بن وائل بود كه جان عمر را از خطر مرگ رهايي بخشيد. زيرا عاص بن وائل، خطاب به گروهي كه قصد كشتن عمر را داشتند چنين گفت: از مردي كه براي خود امري را برگزيده است چه ميخواهيد؟ تصور كنيد كه قبيله عديّ بن كعب به آساني وي را تسليم ميكنند؟[11]كسي كه نتواند از جان خود در برابر جمع اندكي از قريش كه در آنجا بودهاند، محافظت نمايد، چگونه ميتواند به اقدام خطير نماز دسته جمعي در كنار كعبه مبادرت كند؟
حال اگر اين حادثه، با جريان اسلام حمزه مقايسه شود، به نكات بيشتري پي ميبريم. حمزه كسي است كه پس از اختيار اسلام، وقتي شنيد ابوجهل به عنوان بزرگ قريش به پيامبر جسارت كرده است، بدون اينكه كسي را از مقصد خود آگاه كند، به سراغ وي رفته و از او سخت انتقام گرفت. و كسي جرأت نكرد در برابرش بايستد.[12] ابن خلدون درباره دستاورد اسلام حمزه ميگويد: «حمزه اسلام آورد و قريش دانست كه با حمزه جبهه مسلمانان نيرومند شده است. از اين رو به سبب جايگاهي كه حمزه در نزد قريش داشت، اندكي از آزار پيامبر دست برداشتند.[13] ملاحظه ميشود كه با اسلام حمزه، اين دليرمرد عرصه نبردهاي اسلام، تنها مقداري از آزار قريش كاسته ميشود، ولي با اسلام عمر، ناگهان معجزهاي كه پيامبر نيز قادر به انجام آن نبوده، رخ داده و موفق ميشود به اتفاق مسلمانها در كنار كعبه نماز بخواند!!
برخي از تاريخ نگاران كه متوجه چنين ايرادي شدهاند، در صدد برآمدهاند كه با پشتيبان قرار دادن حمزه، به عمر قدرت خالق العادهاي بخشند، لذا گفتهاند: «قبل از عمر، حمزه بن عبدالمطلب اسلام آورده بود، پس مسلمانها به هر دوي آنها قوي شدند و قريش دانستند كه آن دو از رسول خدا و مسلمانها حمايت ميكنند.»[14]سوم. نقش رهبري پيامبر: رهبري خردمندانه رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ پيشرفت اسلام نقش اساسي داشته است، تحليل حوادث صدر اسلام به خوبي اين نكته را روشن ميكند كه چگونه پيامبر با درايت فراوان، مسير حوادث را هر چند به نظربعضي از ياران ناخوش ميآمد به سوي خير و كمال هدايت كرده است. اسلام زماني دعوت خود را آغاز كرد كه زمينة پذيرش آن به هيچ وجه مساعد نبود. مكه به عنوان نقطه شروع اسلام، با توجه به اهميت وجود خانه كعبه در آن، پايگاه قدرتمند مشركين مكه بود، كه به هيچ روي حاضر نبودند، آن را از دست بدهند. و روي اين جهت دعوت پيامبر در سه سال اول پنهاني بود. رسول اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ در اين دوران، تنها به همراه علي ـ عليه السّلام ـ در ميان شكاف كوههاي مكه، نماز ميخواند و ابوطالب در همين زمان است كه به پيامبر ميگويد: تا زندهام نميگذارم به تو ناخوشايندي برسد و به علي ميگويد: همواره با او باش كه او جز به خير دعوت نميكند.[15] پس از گذشت اين سه سال بود كه پيامبر از جانب خدا مأموريت يافت تا دعوتش را، آن هم از محيط كوچك عشيرهاش آشكار سازد. باز هم حامي ويژهاش در اين دوران ابوطالب بود. قريش بارها ابوطالب را تحت فشار قرار داد تا از حمايت پيامبر دست بردارد، ولي او با رشادت تمام در برابر خواسته آنها مقاومت كرد.[16] مسلماً پيامبر به خوبي ميدانست كه يكي از وظايف مهمش در اين دوران حساس، حفظ جان ياران اندك او ميباشد. و ياران هر چند اندكش به خوبي دريافته بودند كه پيشرفت اين نهضت الهي، مرهون فداكاري و اطاعت كامل از فرامين رهبر خود است. و به همين دليل بود كه پيامبر به برخي از ياران خود فرمان داد، كه به حبشه مهاجرت كنند. اسلام عمر در همين زمان بوده است. معقول نيست كه در چنين موقعيت حساسي، پيامبر اجازه دهد ياران بسيار اندك باقيمانده، به يك حركت عمومي و تحريك كننده در برابر قريش دست زده و در كنار كعبه به نماز جماعت بايستند. اگر چه برخي از ياران پيامبر «با پنهان نمودن شعائر دين مخالفت ورزيده، به اين دليل كه اعتقاد داشتند در ميان قريش كسي كه جرأت معارضه با ايشان را داشته باشد وجود ندارد.»[17]ولي رهبري قدرتمند پيامبر هرگز اجازه را به افراد تندرو نميداد كه مهار كنترل حوادث را از دست وي خارج كنند. عظمت رهبري پيامبر متكي بر وحي و الهام الهي و عقل سرشار بود و به همين دليل يارانش (جز در موارد اندك) از وي اطاعت محض داشتند.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. فروغ ابديت، جعفر سبحاني.
2. برگزيده تاريخ پيامبر اسلام(ص)، محمد ابراهيم آيتي.
3. تاريخ اسلامي از آغاز تا هجرت، علي دواني.
پي نوشت ها:
[1] . ابن كثير، السيرة النبويه، بيروت، دار احياء التراث العربي، ج2، ص32.
[2] . صحيح بخاري، محمد بن اسماعيل بخاري، بيروت، دارالفكر، ج4، ص199.
[3] . ر.ك: راغب اصفهاني، مفردات الفاظ القرآن، قم، دار الكتب العلميه، ص 344، مادة عز.
[4] . منافقون/8.
[5] . تاريخ يعقوبي، بيروت، موسسه اعلمي للمطبوعات، اول،1413 هـ، 1993 م، ج1، ص 343.
[6] . ر.ك: عبده، محمد، المنار، بيروت، دار المعرفه، دوم،1393 هـ ، ج 5، ص 361 ـ 362.
[7] . ابن كثير، السيرة النبويه، بيروت، دار احياء التراث العربي، ج2، ص32.
[8] . ابن كثير، تاريخ ابن خلدون، بيروت، انتشارات دار الفكر، سوم،1417 هـ ، ج2، ص412.
[9] . ابن اثير، الكامل في التاريخ، بيروت، دار الكتاب العربي، دوم،1420 هـ ، ج1، ص680.
[10] . ابن هشام، السيرة النبويه، بيروت، دار احياء التراث العربي، ج1، ص336.
[11] . همان، ص 374.
[12] . ر.ك: همان، ص 312.
[13] . تاريخ ابن خلدون، ج 2، ص 413.
[14] . ابن اثير، الكامل في التاريخ، ج1، ص680.
[15] . تاريخ ابن خلدون. ج 2، ص 410.
[16] . ر.ك: تاريخ طبري، بيروت، روائع التراث العربي، ج2، ص322 ـ 324.
[17] . حسن ابراهيم حسن، تاريخ اسلام، بيروت، دار الاندلس، چاپ هفتم،1964م، ج1، ص 208.