عشق وشوق در عبادت
امام صادق (سلام الله عليه) فرمود:«هل الدّين إلا الحب؟»(1)؛ آيا دين جز دوستي و عشق چيز ديگري است؟ . به راستي ائمه ي معصومين (عليهم السلام) خدا را که عبادت مي کردند چون او را دوست داشته و اهل براي عبادت يافته بودند.خدا آرزوي افراد با اشتياق است؛ «بمحبتک يا أمل المشتاقين»(2).شوق آن است که انسان را به سوي خدا بکشاند، نه اينکه هدف بهشت باشد.«امل» آرزويي است که انسان را بي تاب کرده، به تب و تاب وادار کند.انسان گاهي اميدوار است و گاهي آرزومند، شوقي که
عشق وشوق در عبادت
امام صادق (سلام الله عليه) فرمود:«هل الدّين إلا الحب؟»(1)؛ آيا دين جز دوستي و عشق چيز ديگري است؟ . به راستي ائمه ي معصومين (عليهم السلام) خدا را که عبادت مي کردند چون او را دوست داشته و اهل براي عبادت يافته بودند.خدا آرزوي افراد با اشتياق است؛ «بمحبتک يا أمل المشتاقين»(2).شوق آن است که انسان را به سوي خدا بکشاند، نه اينکه هدف بهشت باشد.«امل» آرزويي است که انسان را بي تاب کرده، به تب و تاب وادار کند.انسان گاهي اميدوار است و گاهي آرزومند، شوقي که متعلقش باطل باشد، شوقي کاذب است.شوق صادق آن است که تنها متوجه خداي سبحان باشد. به طوري که ابتدا خدا مورد اشتياق و سپس مورد عشق قرار گيرد.
فرق شوق و عشق اين است که «شايق» به کسي مي گويند که ندارد و مي طلبد و «عاشق» به کسي مي گويند که رسيده و آن را نگه مي دارد.انسان تشنه اي که به دنبال چشمه مي رود، مي گويند:او مشتاق چشمه است.امّا وقتي به آب رسيد مي گويند:که او عاشق چشمه است.
رسول اکرم (ص) فرمود:«أفضل الناس من عشق العبادة فعانقها وأحبها بقلبه وباشرها بجسده و تفرّع لها، فهو لا يبالي علي ما أصبح من الدّنيا علي عسر أم علي يسر»(3)؛ بهترين مردم کسي است که عبادت را معشوق خود بداند، با عبادت معانقه کند و آن را با تمام وجود لمس نمايد و خود را براي آن فارغ سازد، آنگاه نگران نخواهد بود که دنيا براي او به سختي بگذرد يا به آساني.پس برترين مردم کسي است که به عبادت عشق بورزد.اين حديث ما را تشويق مي کند که ابتداشايق و سپس عاشق عبادت باشيم.
گفته اند:«عشق» که واژهاي عربي است از گياه خاصي که «عشقه»نام دارد، مشتق شده؛ در فارسي به اين گياه، «پيچک»مي گوييم؛ اين گياه وقتي به بدنه ي درخت چسبيد، ديگر آن را رها نمي کند؛ راه تنفس درخت را مي بندد تا کم کم آن درخت زرد مي شود؛ آنگاه برگهايش مي ريزد و سرانجام خشک مي گردد.در اين هنگام مي گويند:اين درخت را «عشقه» گرفت.عاشق به چنين انساني مي گويند.
عبادت کردن مهم نيست؛ عاشق عبادت بودن، نماز و باطن آن را دوست داشتن مهم است.جنگ کردن مهم نيست مهم آن است که انسان جهاد في سبيل الله را دوست داشته باشد.
همه ي جنگ آوران جهان طبيعت محو شدند و فقط نام رزمندگان اسلامي در جهان ماند و براي هميشه مي ماند.مگر در حمله ي مغول کشتار وحشيانه کم بود؟ چه انسانهايي که پوست سرشان را کندند و آنها را پر از کاه کرده روي ني ها قرار دادند!چرا فقط در کتاب هاي تاريخ دفن شدند؟ چرا اين حرفها باقي نماند؟ در حمله ي مغول بعضي را تکه تکه کرده، سر را به يک قسمت؛ دستها را به يک قسمت، پاها را به قسمتي؛ بين بغداد و تبريز و شيراز تقسيم کردند تا مردم آن مناطق وحشت زده و خاموش شوند!
اين وقايع فقط در کتابهاي تاريخ ماند و چون روح و باطني ندارد دفن مي شود و اثري از آن باقي نمي ماند.
امّا رزم آوران اسلامي، تاريخ را متوجه خود مي کنند؛ چون جنگشان داراي روح است.براي دنيا و مقام و براي خود نيست.کسي که براي خاک مي جنگد خونش هم به اندازه ي خاک مي ارزد؛ ولي اگر براي خدا جنگيد، خونش «ثار الله»است و خونهاي او ياد خداست.
دوست دارجهاد في سبيل الله براي ابد زنده است.نمازگزار و روزه بگير، براي ابد زنده است.بين کسي که مي گويد:من نماز مي خوانم و فرمايش سيدالشهدا (سلام الله عليه) که مي فرمايد:من نماز را دوست دارم که نماز را با توجه بخوانيد و چيزي شما را مشغول نکند.پس مؤمني نيست که با قلبش رو به خدا کند، جز اينکه خداوند به او رو کرده و دلهاي مؤمنان را جايگاه محبت او قرار مي دهد».(4)
فرق شوق و عشق اين است که «شايق» به کسي مي گويند که ندارد و مي طلبد و «عاشق» به کسي مي گويند که رسيده و آن را نگه مي دارد.انسان تشنه اي که به دنبال چشمه مي رود، مي گويند:او مشتاق چشمه است.امّا وقتي به آب رسيد مي گويند:که او عاشق چشمه است.
رسول اکرم (ص) فرمود:«أفضل الناس من عشق العبادة فعانقها وأحبها بقلبه وباشرها بجسده و تفرّع لها، فهو لا يبالي علي ما أصبح من الدّنيا علي عسر أم علي يسر»(3)؛ بهترين مردم کسي است که عبادت را معشوق خود بداند، با عبادت معانقه کند و آن را با تمام وجود لمس نمايد و خود را براي آن فارغ سازد، آنگاه نگران نخواهد بود که دنيا براي او به سختي بگذرد يا به آساني.پس برترين مردم کسي است که به عبادت عشق بورزد.اين حديث ما را تشويق مي کند که ابتداشايق و سپس عاشق عبادت باشيم.
گفته اند:«عشق» که واژهاي عربي است از گياه خاصي که «عشقه»نام دارد، مشتق شده؛ در فارسي به اين گياه، «پيچک»مي گوييم؛ اين گياه وقتي به بدنه ي درخت چسبيد، ديگر آن را رها نمي کند؛ راه تنفس درخت را مي بندد تا کم کم آن درخت زرد مي شود؛ آنگاه برگهايش مي ريزد و سرانجام خشک مي گردد.در اين هنگام مي گويند:اين درخت را «عشقه» گرفت.عاشق به چنين انساني مي گويند.
عبادت کردن مهم نيست؛ عاشق عبادت بودن، نماز و باطن آن را دوست داشتن مهم است.جنگ کردن مهم نيست مهم آن است که انسان جهاد في سبيل الله را دوست داشته باشد.
همه ي جنگ آوران جهان طبيعت محو شدند و فقط نام رزمندگان اسلامي در جهان ماند و براي هميشه مي ماند.مگر در حمله ي مغول کشتار وحشيانه کم بود؟ چه انسانهايي که پوست سرشان را کندند و آنها را پر از کاه کرده روي ني ها قرار دادند!چرا فقط در کتاب هاي تاريخ دفن شدند؟ چرا اين حرفها باقي نماند؟ در حمله ي مغول بعضي را تکه تکه کرده، سر را به يک قسمت؛ دستها را به يک قسمت، پاها را به قسمتي؛ بين بغداد و تبريز و شيراز تقسيم کردند تا مردم آن مناطق وحشت زده و خاموش شوند!
اين وقايع فقط در کتابهاي تاريخ ماند و چون روح و باطني ندارد دفن مي شود و اثري از آن باقي نمي ماند.
امّا رزم آوران اسلامي، تاريخ را متوجه خود مي کنند؛ چون جنگشان داراي روح است.براي دنيا و مقام و براي خود نيست.کسي که براي خاک مي جنگد خونش هم به اندازه ي خاک مي ارزد؛ ولي اگر براي خدا جنگيد، خونش «ثار الله»است و خونهاي او ياد خداست.
دوست دارجهاد في سبيل الله براي ابد زنده است.نمازگزار و روزه بگير، براي ابد زنده است.بين کسي که مي گويد:من نماز مي خوانم و فرمايش سيدالشهدا (سلام الله عليه) که مي فرمايد:من نماز را دوست دارم که نماز را با توجه بخوانيد و چيزي شما را مشغول نکند.پس مؤمني نيست که با قلبش رو به خدا کند، جز اينکه خداوند به او رو کرده و دلهاي مؤمنان را جايگاه محبت او قرار مي دهد».(4)
پي نوشت :
1-بحار، ج69، ص237.
2-مفاتيح الجنان، قسمتي از دعاي روز نهم ماه مبارک رمضان.
3-کافي، ج2، ص83، ح3.
4-عن الصادق (عليه السلام) «لايجمع الله لمؤمن من الورع و الزهد في الدنيا الا رجوت له الجنه و اني لأحب الرجل المؤمن منکم اذا قام في صلاته أن يقبل بقلبه الي الله تعالي و لايشغله بأمر الدنيا. فليس مؤمن يقبل بقلبه في صلاته الي الله الا أقبل الله اليه بوجهه و أقبل بقلوب المؤمنين اليه بالمحبه له بعد حب الله اياه» (امالي مفيد، ص 165، مجلس 18، ح 7).
/س