عصمت پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) قبل از بعثت
پیامبر اسلام، پیش از آن که مبعوث گردد، بر راه حق بود و هیچگاه پاکی ذاتی خود را به زخارف و ظواهر فریبنده ی دنیا نیالود. همیشه بر حق بود و پیروی از حق می نمود، و هرگز دچار گمراهی هایی که قومش دچار آن بودند نشد، راه خود را یافته و پیوسته تحت عنایت حضرت حق بود.
ابن ابی الحدید در ذیل خطبه قاصعه احادیثی آورده است. از جمله روایتی را از امام محمدباقر(علیه السلام) آورده است. «حضرت در پاسخ این آیه که از ایشان سؤال شد: «عَالِمُ الْغَیْبِ فَلاَ یُظْهِرُ عَلَى غَیْبِهِ أَحَداً * إِلاَّ مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً»(1) فرمود: خداوند فرشتگانی را بر انبیا می گمارد، تا آنچه را که انجام می دهد آمار گیرند و گزارش دهند. و بر پیامبر اسلام فرشته ای گمارد که والاترین فرشته ها بود. از همان زمان که از شیر بازگرفته شد او را به نیکی ها و اخلاق پسندیده رهنمون می کرد و از زشتی ها و کردارهای ناپسند او را باز می داشت و همو بود که ندا می داد «السلام علیک یا محمّد یا رسول الله» آنگاه که جوانی بیش نبود و هنوز به درجه نبوّت نائل نگشته بود، از همه سوی او را می خواندند و مخاطبش قرار می دادند، اما هرچه می نگریست کسی را نمی دید»(2).
ابوجعفر طبری در تاریخ از محمّد بن حنیفه از پدرش علی(علیه السلام) روایت می کند که حضرت فرمود: «از رسول خدا شنیدم، می گفت: هرگز قصد آنچه را که اهل جاهلیت انجام می دادند نکردم جز دوبار، که پس از آن هرگز قصد کار ناشایستی نکردم.
بار اوّل، زمانی بود که گوسفندهای خود را به پسر بچّه ای سپردم و آهنگ شهر مکّه نمودم. به اوّلین خانه که رسیدم، صدای آواز و نِیْ شنیدم، خواستم بنشینم و گوش فرادهم که گوشهایم سنگین گشت و خواب بر من غالب گشت. وقتی بیدار شدم آفتاب مرا گرفته بود. آنگاه بازگشتم، دوستم گفت چه کردی؟ گفتم هیچ! سرگذشت خود را به وی بازگو کردم.
و دیگری، شبی بود که به همان ترتیب به آن کار قصد کردم که همان شیوه ی بار اوّل تکرار شد، و آفتاب مرا بیدار نمود، بازگشته و سرگذشت خودم را برای دوستم بازگو نمودم. پس از این دوبار هرگز آهنگ کار ناشایستی نکردم تا آنگاه که خداوند مرا به رسالت مبعوث نمود»(3).
روایات در این زمینه زیاد است که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) پیوسته از همان دوران جاهلیّت عرب هیچگاه گرد هیچ زشتی نگشت و در میان قوم خود به انسانی پاک مشهور گشت. و به هیچ وجه دروغ نمی گفت و دست و گوش و چشم او در هر حال خیانت نمی کرد. به این جهت به نام «محمّد امین» (صلی الله علیه و آله و سلم) معروف گشت.
از خود حضرت نیز روایتی است که این را نوع سیره نویسان (تقریباً همه ی آنها) نوشته اند و آن این است که:
«پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرماید: کودکی بیش نبودم که در همسایگی خانه ما- چون حضرت در خانه ابوطالب زندگی می کرد و تحت کفالت او قرار داشت- خانه ای را می ساختند که خاک و سنگ زیاد آن جا انباشته شده بود، و من هم مثل سایر کودکان در این خاکها بازی می کردم. بازی ما به این شکل بود که دامنهای خود را ازخاک پُر می کردیم، از این جا به آن جا می پریدیم. من در یکی از بازیها دامن خود را پُر از خاک کردم و دامن خود را مقداری بالا بردم که نزدیک بود عورتم پیدا شود در این هنگام صدایی از آسمان از بالای سر شنیدم که می گفت: «یا محمّد ارفع ثوبک» یا «ارفع اِزارک» یعنی دامنت را رها کن. حضرت فرمود: سرم را بلند کردم ببینم که کیست تأنّی کردم که ناگاه دست محکمی به من اصابت کرد و من به روی، در خاک افتادم و دامنم رها شد. از آن پس دیگر گِرد این جور سرگرمیها هم نگشتم».(4)
اذعان حضرت، این معنی را ثابت می کند که وجود مبارکش از روز اوّل تا این حد تحت مراقبت و نظارت آسمانی و الهی بودند و از همان طفولیّت در جامعه ی خود- جامعه ی عرب بدوی که غرق در گناه و شرک بودند-یک انسانی کاملاً منزّه به بار آید که به هیچ گناهی آلوده نگردد.
با توجه به این که پیامبر بعد از بعثت، در ادراک و عقل و شعور به کمال رسید-چون در سیر تکاملی از لحاظ طبیعت و ظاهر مثل سایر انسانها بود- منتهی پیش از آن نیز پیوسته عقل و هوش و فراست خودش را به کار می انداخت و رفتار و کردارش منطقی و حساب شده بود.
در سیره ابن اسحاق آمده است:
«فَشَبَّ رَسُولُ الله (صلی الله علیه و آله و سلم) تِکْلَؤُهُ اللهُ وَ یَحْفَظُهُ وَ یَحُوطُهُ مِنْ اَقْذارِ الْجاهِلیَّةِ وَ معایِبِها لِما یُریدُ بِهِ مِنْ کَرامَتِهِ وَ رسالتةِ حَتّی بَلَغَ اِنْ کانَ رَجُلاً اَفْضَلَ قَوْمِهِ مُرَوَّةً، وَ اَحْسَنَهُمْ خُلْقاً، وَ اَکْرَمَهُمْ حَسَباً، وَ اَحْسَنَهُمْ جَواراً، وَ اَعْظَمَهُمْ حِلْماً، وَ اَصْدَقَهُمْ حدیثاً، وَ اعْظَمَهُمْ اَمانةً، وَ اَبْعَدَ هُمْ عَنِ الفَحشِ وَ الْاَخْلاقِ الَّتی تَدنس الرّجال، تنزهاً او تکرماً حتّی مَااسمُهُ فِی قَوْمِهِ اِلّا الْاَمین؛ لَما جَمَعَ الله (عز وجل) فیه مِنَ الاُمُورِ الصالحةِ»(5).
«خداوند همواره از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) در برابر زشتی ها و پلیدیهای جاهلیّت حراست می نمود، تا زمانی که اراده کرد به او کراهت و رسالت و نبوّت بزرگی بخشد و مرد نیرومند شد؛ و از لحاظ مردانگی، به بالاترین و بافضیلت ترین افراد قوم خود تبدیل شد. و در بین قوم و عشیره خویش بهترین خُلق و خوی، در حسب و نسب، کریم ترین، در امور اجتماعی، بهترین همسایه، بالاترین بردباری و شکیبایی، راستگوترین افراد، در امانتداری نیز بالا دست نداشت. و خلاصه، از نظر پاکی از همه ی آلودگیها، دورترین کس نسبت به آنچه مردان را به زشتی و آلودگی سوق می داد، بود. پاکی او به حدّی بود که در میان قوم خود به «امین» لقب گرفت، چون خداوند تمام صفات نیک را در آن جمع کرده بود».
این، روحیّات اخلاقی و سیره پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) قبل از بعثت بود که در روایات به آن اشاره شده بود.
دلائل منکرین عصمت پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) قبل از بعثت
دلیل اوّل: آیه شریفه «ضَالّاً فَهَدی»
«أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوَى * وَ وَجَدَکَ ضَالاًّ فَهَدَى * وَ وَجَدَکَ عَائِلاً فَأَغْنَى»(6).
«آیا ترا یتیم و بی سرپرست نیافت سپس سرپرستی داد، و ترا گمشده یافت و هدایت کرد، و تو را فقیر یافت و بی نیاز نمود».
شبهه ای که از این آیه شده این است که: خداوند به پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) خطاب می کند که ما تو را گمراه یافتیم سپس هدایت کردیم یعنی سابق بر آن در گمراهی بوده که هدایت شد. مقصود از این گمراهی چیست؟
جواب: مقصود از گمراهی یک حالت سرگردانی که برای انسان در پهنای زندگی عارض می شود، است. انسان فطرةً در زندگی به دنبال راهنماست. چون بالفطره احساس می کند به عنایت خدای سبحان نیاز دارد و از جانب حق تعالی باید دستگیری بشود. این گمراهی میل و عطش فطری است؛ که اگر در نهاد انسان عشق و رغبتی به هدایت نبود پاشیدن بذر سلامت و سعادت در انسان بی ثمر بود. همیشه عرضه مقابل تقاضا است اگر تقاضا و خواستار سلامت و هدایت وجود نداشت، عرضه آن چیز عبث است، اما انسان چه وقت تقاضامند عنایت پروردگار است؟ چه وقت در راه تکامل قدم برمی دارد و جدّیت می کند؟ آن وقتی که بشر خود را ناقص و محتاج ببیند، آن وقت است که به دنبال راهنما می رود.
پس این که پیامبر «ضال» بود، معنایش این است که پیامبر دارای سرشتی مثل سایر مردم و در حدّ مردم بود، با عقل و هوشیاری و هوشمندی چون دیگران. امّا او یک صفت بارزتری نیز در نهادش داشت که در جستجوی آن دست به کار شد، و آن رانمی دید مگر در گرو عنایت خاصّ حق تعالی تا شامل او گردد.
پس سرگردانی و حیرت در پهنای زندگی ممکن است برای هر انسان هوشمندی پدید آید. مگر نه این است که خداوند پیوسته ناظر بر رفتار و کردار و پندار مؤمنان است تا گرایش به گمراهی در آنان نزج نگیرد؟ این کدام گمراهی است؟ انسان بسان یک کودک خردسالی است که اگر توجّه مربّی همواره بالای سرش نباشد انتظار لغزش در او آنی پس آنی می رود همان طور که انسان تا عنایت الهی نباشد مراتب سیر تکاملی را نمی تواند طی کند.
«الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدَانَا لِهذَا وَ مَا کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْ لاَ أَنْ هَدَانَا اللَّهُ»(7).
«ستایش خدایی را که ما را بر این مقام رهنمایی کرد که اگر هدایت و لطف الهی نبود ما خودبخود به این مقام راه نمی یافتیم».
پس مقصود از ضلالت، حیرت و سرگردانی در عرصه زندگی است که در جستجوی راهنمای حقیقی است؛ آنگاه خود را به راهنما عرضه می کند، آن را می پذیرد، یعنی اگر ما این دین و شریعت و آیین و عنایت را به تو نمی دادیم، تو در پی آن بودی و ما به تو رهنمون گشتیم.
همین تعبیر «ضالّ» در قرآن در رابطه با حضرت موسی(علیه السلام) آمده است. وقتی حضرت موسی(علیه السلام) آن مرد قبطی و فرعونی را به قتل رساند؛ بعد از کسب مقام رسالت، پیش فرعون رفت و فرعون را به دین جدیدی دعوت نمود، فرعون گذشته حضرت موسی(علیه السلام) را یادآور شد و جریان قتل قبطی را به میان آورد، که حضرت موسی(علیه السلام) در جواب او فرمود:
«قَالَ فَعَلْتُهَا إِذاً وَ أَنَا مِنَ الضَّالِّینَ»(8).
«وقتی که من آن (قتل قبطی) را انجام دادم گمراه بودم».
گمراهی در اینجا نیز به معنای حیرت زده و سرگردان است. به این معنا که وقتی آن قتل را انجام دادم شخصی سرگردان بودم که در پی نور الهی و هدایت بودم که هنوز آن نور که نور نبوّت بود در من پرتو نیفکنده بود.
و شاهد ما دنبال کلام حضرت موسی است که می فرماید:
«فَفَرَرْتُ مِنْکُمْ لَمَّا خِفْتُکُمْ فَوَهَبَ لِی رَبِّی حُکْماً وَ جَعَلَنِی مِنَ الْمُرْسَلِینَ»(9).
«از ترس شما فرار کردم تا آن که خدای من مرا علم و حکمت عطا فرمود و از پیغمبران خود قرار داد».
دلیل دوّم: آیه شریفه «ما کُنتَ تَدْرِی مَا الْکِتابُ وَ لَا الاِیمانُ»
«وَ کَذلِکَ أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنَا مَا کُنْتَ تَدْرِی مَا الْکِتَابُ وَ لاَ الْإِیمَانُ وَ لکِنْ جَعَلْنَاهُ نُوراً نَهْدِی بِهِ مَنْ نَشَاءُ مِنْ عِبَادِنَا وَ إِنَّکَ لَتَهْدِی إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ»(10).
«ما روح خود را بفرمان خویش برای وحی به تو فرستادیم که قبل از آن نمی دانستی که قرآن و راه ایمان و شرع کدام است و لکن ما آن کتاب و شرع را نور گردانیدیم که هر کس از بندگان خود را بخواهیم به آن نور هدایت می بخشیم و اینک تو خلق را به راه راست، هدایت خواهی کرد».
عدّه ای-نعوذ بالله-این آیه را دلیل کافر بودن رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) قبل از بعثت دانسته اند، و گفته اند: حق تعالی می فرماید ما بر تو روح فرستادیم، و تو در آن حدّی نبودی که بدانی کتاب و ایمان چیست؟
از مطالب گذشته جواب شبهه فوق روشن شده و آن این که اگر «لولا اَنْ هَدانَا الله» هدایت ما نبود. البته چنین است، چون هیچکس بدون عنایت الهی از خود چیزی نخواهد داشت که عرضه کند و بدون اذن حضرت حق قادر نیست اظهار وجود و فضل کند. و خداوند است که فضل و عنایت خود را شامل حال انسانها قرار می دهد و آنها را هدایت می کند.
پس مقصود از «ما کُنتَ تَدْرِی مَا الْکِتابُ وَ لَا الاِیمانُ» این است که اگر هدایت ما نبود شما چیزی از خود نداشتید. چون سرآغاز فلسفه وجودی و قدرت شما را نور ما تشکیل می دهد و ما بودیم که نور هدایت را در قلب کسی که خواهان آن بودیم، قرار دادیم و به راه آوردیم.
دلیل سوّم: مراد از «لَمِنَ الغافِلینَ»
«نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ أَحْسَنَ الْقَصَصِ بِمَا أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ هذَا الْقُرْآنَ وَ إِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِینَ» (11)
«ما بهترین حکایات را با وحی بر تو می گوییم و هرچند پیش از این وحی، از آن آگاه نبودی».
شبهه ای که در این آیه شده این است که: مراد از «لَمِنَ الغَافِلینَ» چیست؟ و خواستند بگویند که پیامبر نیز جزء گمراهان حقیقی مانند قومش بوده است.
جواب: این آیه این مطلب را در بر ندارد. قرآن کتابی است که بیشترین پیامهای اجرایی و غیر آن را به صورت داستان و قصّه به پیامبران خود منتقل می کند. پیامبر اسلام نیز از این قاعده مستثنی نیست و همانند دیگر رسولان از جنس بشر بوده و قوای دِماغی حضرت منهای آیات قرآن، در یک سطح مساوی با سایر آحاد بشر می باشد؛ که برخی از مسائل اخلاقی و علمی را به خودی خود می فهمد، امّا اضافه بر آن را از سوی خداوند به تفصیل در مقام نبوّت دریافت می کند.
پس خداوند به نوع بشر این عنایت را دارد همچنین به پیام آوران الهی. همان طور که فرزندان آدم قادر نیستند تمام دانستنیهای عالم را دریابند پیامبران هم چنین بودند، ولی به محض این که از سوی خدا برگزیده شدند، بسیاری از نادانسته ها را آموختند. بر این مبنا جا دارد که بگوییم رسولان حق غافل بودند تا زمانی که مورد عنایت حق تعالی قرار گرفتند. پس اینان گمراه و یا در کیش پدرانشان نبودند و یا از جایی به دست نمی آید که اینان قبل از رسالت بی بیراهه بودند.
شریعت پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) قبل از بعثت
نظر علما و دانشمندان شیعه و اهل سنت راجع به اینکه پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) قبل از بعثت به چه دین و آیینی تعبد داشته اند، مختلف است.
دیدگاه اوّل:
گروهی به استناد ظاهر آیه شریفه «ما کُنتَ تَدْرِی مَا الْکِتابُ وَ لَا الاِیمانُ»، می گویند پیامبر قبل از بعثت، ایمان به خدا نداشته و موحد نبوده است و همچنین به استناد آیه شریفه «وَ وَجَدَک ضالّاً فَهَدی» گفته اند: پیامبر قبل از بعثت در ضلالت و گمراهی و کفر به سر می برده است. این دو آیه در مبحث قبل توضیح داده شد.
دیدگاه دوم:
این گروه معتقدند که پیامبر قبل از بعثت، ایمان به خدا داشته اند و موحّد بوده اند ولی تابع هیچ شریعتی از شرایع گذشته نبوده اند، بلکه به تکلیف خود عمل می نموده اند. چنان که شیخ طوسی در «عدة الاصول»، علامه طباطبایی در «المیزان»، مرحوم طبرسی در «مجمع البیان»، علامه مجلسی در «بحارالانوار»، علّامه حلّی، سید مرتضی در «الذریعه» و از دانشمندان اهل سنّت، زمخشری در تفسیر «الکشاف»، امام فخررازی در تفسیر «کبیر» و ابن ابی الحدید معتزلی در «شرح نهج البلاغه» قائل به این قول شده اند. محکم ترین دلیلشان این است که پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) بر تمام انبیاء برتری داشته و افضل از آنان است و از نظر عقل تبعیت کردن افضل از مفضول صحیح نیست.(12)
علامه حلّی در این باره می گوید:
«هَلْ کانَ رَسُولُ اللهِ مُتَعَبّداً بِشَریعَةٍ مِنْ شَرایِعِ الاَنْبیاءِ قَبْلَهُ». «آیا پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) متعبّد به شریعتی از شرایع انبیاء قبل از خود بود؟» در پاسخ پرسش خود می گوید: «لایمکن» ممکن نیست که پیامبر اسلام پیرو شریعتی از شرایع سابق باشد؛ چون اگر پیامبر افضل انبیاست، و به شریعتی از شرایع پای بند باشد، لازمه این معنا این خواهد بود که پیامبر افضل است و از مفضول- که دین های موجود عصر خود باشد- تبعیّت کرده، حال آن که این نشاید. پس نتیجه می گیریم، حضرت رسول نه تابع دین ابراهیم بود، نه تابع دین نوح، نه شریعت موسی و نه تابع شریعت عیسی(علیه السلام)، بلکه به شریعت اسلام که شریعت خودش بود متعبّد و مقیّد بود. منتهی قبل از این که اسلام ظهور پیدا کند و رسول خدا از جایگاه رسالت و بعثت مأمور به تبلیغ شود، تمامی دانستنیهای بایسته مندرج در اسلام، بر حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) الهام شده بود. حضرت محمّد مصطفی(صلی الله علیه و آله و سلم) اصول اسلام را قبل از بعثت می دانست و به شریعت خودش عمل می کرد».
این حرف از سوی این آقایان مطرح شده است، امّا دلیل قانع کننده ای جز همین که نباید افضل از مفضول متابعت کند به دست نداده اند.
دیدگاه سوم:
عدّه ای از محقّقان بر این عقیده اند که: پیش از این که اسلام به عنوان دین و شریعت نو مطرح شود پیامبر اسلام همچنان تابع شرایع گذشته بود. قاعدتاً پیامبر اسلام مثل سایر مردم جهان باید از شریعتی که زنده است پیروی کند. زیرا پیروی از شریعت، پیروی از آورنده شریعت نیست بلکه پیروی از صاحب شریعت، یعنی خداست. یعنی این جور نیست که بگوییم حضرت ابراهیم، حضرت عیسی(علیه السلام) و حضرت موسی(علیه السلام) متبوع بودند و اصل، و پیامبر اسلام تابع.
آنهایی که معتقدند پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) پیرو یکی از ادیان سابق بوده به چهار گروه تقسیم می گردند:
بعضی می گویند: رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) تابع دین نوح بود، برخی گویند تابع دین ابراهیم، و برخی دیگر معتقدند که تابع دین موسی و گروهی تابع دین عیسی به حساب می آورند. و همه برای ایده خود دلیل دارند، ولی سرآمد همه دیدگاهها که نظر محقّقان باشد، قائلند که پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) تابع دین ابراهیم (علیه السلام) بوده است، چون دین ابراهیم اُمّ الادیان است، و خدا نیز صاحب همه آنها، دلیل آن آیاتی است که این نظریه را مورد تأیید خود قرار می دهند. از جمله:
«وَ قَالُوا کُونُوا هُوداً أَوْ نَصَارَى تَهْتَدُوا قُلْ بَلْ مِلَّةَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفاً وَ مَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ»(13).
«جمعی گفتند: نصرانی شوید تا هدایت یابید. برخی گفتند: یهودی شوید تا راه نجات پیدا کنید. (لکن خدا به پیامبرش می گوید:) بگو، نه! ما ابراهیمی می شویم و از آئین خالص ابراهیم(علیه السلام) پیروی می کنیم، و او هرگز از مشرکان نبود».
لذا خدا به پیامبرش رهنمود می دهد، ای رسول ما اعلان کن و بگو: ما مسلمانان دلداده ابراهیم و پیرو ملّت او هستیم. «وَ مَا کانَ مِنَ المُشْرِکینَ» و از گمراهان و فریب خوردگان آیین شرک و الحاد نیستیم.
«وَ مَنْ أَحْسَنُ دِیناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفاً وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلاً»(14).
«دین و آیین چه کسی بهتر است؟ آن کس که خود را تسلیم خدا کند، و نیکوکار باشد، و پیرو آیین خالص و پاک ابراهیم گردد، و خدا ابراهیم را به دوستی خود انتخاب کرد».
«قُلْ إِنَّنِی هَدَانِی رَبِّی إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ دِیناً قِیَماً مِلَّةَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفاً وَ مَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ»(15).
«بگو خدا مرا هدایت کرد و زیر چتر حمایت و عنایت خویش قرار داد و پیرو دینی استوار، که همان آیین ابراهیم یکتاپرست است رهنمون نمود و از مشرکین نشد».
و در سوره ی نحل می فرماید:
«ثُمَّ أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفاً وَ مَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ»(16).
«سپس وحی کردیم به سوی تو که پیروی کن آیین ابراهیم یکتاپرست را، و از مشرکین و گمراهان کناره گیری کن».
پس حضرت رسول اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) قبل از بعثت پیرو شریعت ابراهیم بود.
پی نوشت ها :
1. جن(72)، آیه 27-26.
2. شرح نهج البلاغه (ابن ابی الحدید)، ج13، ص 208-207.
3. تاریخ طبری، ج2، ص 279، (سیره ابن اسحق، ج1، ص 80-79. این کتاب مختصری از سیره ابن هشام است. محمّد بن اسحق از علمای بزرگ شیعه است. او اولین سیره نویس و اولین کسی است که در این زمینه قدم برداشت و قلم به دست گرفت و به نام تاریخ نویس شیعه در تاریخ شهرت یافت. ابن اسحاق بزرگترین مورخ و سیره نویس و سرشناس عالم تشیع بود. تاریخ طبری و تمام سیره نویسان از این کتاب توشه برگرفتند. اما فقط یک جزء از این سیره چاپ شد).
4. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج13، ص 208-207.
5. سیره ابن اسحاق، ج1، ص 78، سیره ابن هشام، ج1، ص 194، روض الاُنُف، ج1، ص 208.
6. ضحی(93)، آیه 8-6.
7. اعراف(7)، آیه 43.
8. شعراء(26)، آیه 20.
9. شعراء(26)، آیه 21.
10. شوری(42)، آیه 52.
11. یوسف(12)، آیه 3.
12. الذریعة، ج1، ص 2 تا ص 596، عدة الاصول، ج2، ص 61-60.
13. بقره(2)، آیه 135.
14. نساء(4)، آیه 125.
15. انعام(6)، آیه 161.
16. نحل(16)، آیه 123.
منبع مقاله :
معرفت، محمد هادی؛ (1389)، تنزیه انبیاء (از آدم تا خاتم)، قم: انتشارات ائمه(ع)، چاپ دوم