عقل منشاء حرمت به وحی الهی
انسان اگر بخواهد مکتبی را بپذیرد باید یا به برهان عقلی یا به دلیل نقلی معتبر استناد داشته باشد. اگر سخنی را برهان عقلی تصحیح نکرد یا وحی آسمانی آن سخن را صحیح ندانست آن سخن باطل و تهی مغز است و انسان نباید آن را بپذیرد. یعنی روش زندگی انسان، خواه در گفتار یا رفتار و خواه در اعتقاد و اخلاق و مانند آن باید به استناد عقل قطعی یا نقل معتبر باشد و انسان از سه بعد، شخصیت او ساخته میشود، عقیده، اخلاق و رفتار. در این ابعاد سهگانه، او باید به عقل قطعی یا به وحی الهی تکیه کند، و برهان توحید را قرآن در این سور بطور مبسوط بیان میکند، دیگران که غیر خدا را میپرستیدند و عبادت غیر خدا را حق میدانستند، استدلالشان این بود، میگفتند، اگر روش ما حق نباشد و باطل باشد خدا جلو باطل را میگیرد، و چون خدا جلو این روشها را نگرفت پس معلوم میشود که روش ما حق است، و نیز روشی که نیاکان ما داشتند اگر حق نبود خدا جلو آنرا میگرفت و چون جلو آن را نگرفت پس روش نیاکان ما هم حق بود. با این قیاس استثنائی، هم کار خود را حق جلوه میدادند و هم روش گذشتگان را تصحیح میکردند. این استدلال در سوره زخرف هست و مشابهش در سوره انعام و سوره نحل وجود دارد. در این استدلال اینها بین اراده تکوینی و اراده تشریعی که بازگشت آنها به ارادة التکوین و ارادة التشریع است فرق نگذاشتهاند. اراده تکوینی حق خللناپذیر است. اگر چیزی را خدا با اراده تکوینی اراده کند ارادهاش همان و تحقق مراد همان. ولی در اراده تشریع که همان ارادة التشریع است خدا اراده میکند که انسان مختار با اختیار خودش یکی از این دو راه صواب یا ناصواب را بپذیرد. در اراده تشریعی که همان ارادة التشریع است خدا اراده میکند که انسان مختار با اختیار خودش یکی از این دو راه صواب یا ناصواب را بپذیرد. در اراده تشریعی اختیار انسان محفوظ است، یعنی راه اطاعت و عصیانش باز است. متعلق ارادهی تکوینی خدا، فعل خود خداوند است، ولی متعلق اراده تشریعی خدا، فعل انسان مختار است. خدا یکی از این دو راه معین را بطور تکوین نمیخواهد که حتماً در خارج محقق شود. بلکه بطور اراده تشریعی انسان را مختار قرار داده تا در انتخاب یکی از دو راه حق و باطل آزاد بیندیشد و آزادانه انتخاب کند «إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاكِراً وَإِمَّا كَفُوراً» (1) قرآن آن قیاس استثنائی را که مبنای آن خلط بین تکوین و تشریع بود از وثنیین نقل کرد و فرمود، این استدلال نه به عقل تکیه میکند و نه به وحی، نه عقل سلیم این اندیشه را حق میداند و نه وحیی در کتابهای آسمانی ثبت شده است که این مطلب را تصحیح کند، یعنی سخن یا باید به عقل تکیه کند یا به نقل معتبر، چه اینکه از امام کاظم (علیهالسلام) رسیده است «ان لله علی الناس حجتین حجة ظاهرة و حجة باطنة».
استدلال مشرکان که در سوره زخرف بیان شده بود این بود «قَالُوا لَوْ شَاءَ الرَّحْمنُ مَا عَبَدْنَاهُم» (2) اگر خدا میخواست که او را عبادت کنیم نه بتها را، ما هرگز بتها را نمیپرستیدیم، چون بتها را میپرستیم معلوم میشود شرک خواست خداست. این قیاس استثنائی که در سورههای انعام و نحل و زخرف بیان شده است، گاهی مشرکان آن را برای تصحیح عبادت شرکآلود خود ذکر میکردند و گاهی برای ابطال نبوت و وحی. میگفتند اگر وحی و نبوت حق بود و تحلیل و تحریم مخصوص وحی آسمانی بود ما برخی از اشیاء را حرام نمیکردیم «وَلاَحَرَّمْنَا مِن شَیْءٍ» (3) و چون ما و همچنین نیاکان ما بعضی از اشیاء را تحریم کردیم و میکنیم، معلوم میشود وحی و نبوتی در کار نیست که تحلیل و تحریم در اختیار او باشد. قرآن در برابر این اندیشه خام میگوید «مَا لَهُم بِذلِكَ مِنْ عِلْمٍ إِنْ هُمْ إِلَّا یَخْرُصُونَ» (4) اینها روی تخمین سخن میگویند نه روی علم «ام آتَیْنَاهُمْ كِتَاباً مِن قَبْلِهِ فَهُم بِهِ مُسْتَمْسِكُونَ» (5) این سخن نه منشأ عقل قطعی دارد، و نه مستند به وحی آسمانی است، که در کتابهای انبیاء پیشین آمده باشد.
قرآن با گروهی که مقابل وحی ایستادهاند و در برابر انبیاء قرار گرفتهاند و سخن آنها را رد کرده، و نپذیرفتهاند، بحث و استدلال میکند و همچنین آنها را از عواقب شومشان میهراساند، و تحلیل میکند که این طرز تفکر از کجا نشأت میگیرد. اما در مورد استدلال فرمود، این استدلال را نه عقل میپذیرد، نه وحی آسمانی تأیید میکند. یعنی نه حجت ظاهر دارد نه حجت باطن. و اما در مورد اینکه این طرز استدلال از کجا نشأت میگیرد و ریشههای این گونه استدلال را چه تشکیل میدهد، قرآن کریم میگوید، خوشگذرانی، سرمایهدار بودن، به ثروت دل باختن، به طبیعت چشم انداختن و به خاک گرایش داشتن و به دنیا که حبش رأس کل خطیئة است دل سپردن، منشأ این گونه کجاندیشیهاست. میفرماید «وَكَذلِكَ مَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ فِی قَرْیَةٍ مِن نَذِیرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِم مُقْتَدُونَ» (6) خدای سبحان به رسول الله (صلی الله علیه و آله) فرود که این کجاندیشی مخصوص وثنین حجاز نیست. هر پیامبری که اعزام شد، گروهی بعنوان احترام به آثار باستانی و اثر نیاکان خود در برابر او و وحی نازل بر او ایستادند، و آن گروه مترف و متنعم از ثروت و افراد خوشگذران بودند. معلوم میشود اتراف و اسراف و دلباختگی به طبیعت، منشأ اینگونه کجاندیشیهاست. مترفینند که در برابر وحی سخن گزاف میگویند، سرمایهدار دلباخته طبیعت است که در برابر وحی الهی اعتراض دارد و میگوید «إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَى أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَى آثَارِهِم مُقْتَدُونَ» ما اقتدا میکنیم به نیاکانی که این روش را داشتند. پیامبر هم در برابر اینگونه از مترفها میگوید، «قَالَ أَوَلَوْ جِئْتُكُم بِأَهْدَى مِمَّا وَجَدْتُّمْ عَلَیْهِ آبَاءَكُم» (7) شما بیندیشید و ببینید رهآورد وحی بهتر است یا آثار نیاکانتان؟ آنچه را که وحی آورد صحیحتر و درستتر است یا آنچه از نیاکانتان به یادگار مانده است؟ ادب قرآن اقتضا میکند که کلمه أهدی تعبیر بشود. نفرمود من حقم و شما باطل. فرمود بیندیشید ببینید کدامیک بهتر است؟ یعنی مطلبی که هر دو حجت یعنی وحی که حجت ظاهر است و عقل که حجت باطن است آن را تأیید میکند بهتر است، یا سخنی که هر دو حجت آن را تضعیف میکند حق است؟ «قَالَ أَوَلَوْ جِئْتُكُم بِأَهْدَى مِمَّا وَجَدْتُّمْ عَلَیْهِ آبَاءَكُم» در جایی دیگر وقتی ادب رسالت را تبیین میکند میگوید «إِنَّا أَوْ إِیَّاكُمْ لَعَلَى هُدىً أَوْ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ» (8) نفرمود من بر هدایتم، فرمود یا ما و یا شما در ضلالت و گمراهی هستیم. بررسی کنید ببینید ما گمراهیم یا شما؟ صریحاً نفرمود من بر هدایتم و شما گمراهید. بعد از آن که حجت بالغه بر هدایت و حقانیت وحی اقامه شد آنگاه میگوید، «إِنِّی عَلَى بَیِّنَةٍ مِن رَبِّی» (9).
خلاصه مترفین در برابر وحی و پیامبر اینچنین میگفتند «قَالُوا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ كَافِرُونَ» (10) ما به آنچه شما آوردید ناباوریم و آن را نمیپذیریم و آن را باطل میدانیم. بنابراین تا اینجا روشن شد سخنی را قرآن درست میداند که یا با حجت درونی به نام عقل، و یا با حجت بیرونی به نام وحی مطابق باشد، حرفی که مخالف این حجت باشد قرآن آن را باطل میداند و آن را شایسته و در خور انسان متفکر نمیداند و منشأ اینگونه کجاندیشیها را هم اتراف، اسراف، دلباختگی به طبیعت و حب دنیا و مانند آن میداند. آنگاه اعلام خطر کرده، میگوید اینها که در اثر اتراف و اسراف و حب طبیعت در برابر وحی آسمانی ایستادهاند و ادعائی دارند که نه عقل آنرا میپذیرد و نه وحی آن را تأیید میکند ما آنها را رها نخواهیم کرد. یا در دنیا، یا در آخرت، یا در هر دو موطن اینها را مورد انتقام قرار میدهیم «فَانتَقَمْنَا مِنْهُمْ» (11) ما از اینها انتقام میگیریم، زیرا اینان بهترین و ارزشمندترین نعمتهای خدا را کفران کردند و گفتند «إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ كَافِرُونَ» و نتیجه کفران حق و نعمت جز انتقام خداوند چیز دیگری نخواهد بود. «إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ مُنتَقِمُونَ» (12). انتقام چهار قسم است، و انتقام الهی از نوع چهارم است نه از باب تشفی و نه از باب برقراری نظم که یک انتقام قراردادی است و نه انتقامی که طبیب از بیمار ناپرهیز میگیرد. بلکه انتقامی است که ولی مهربان از مولی علیه بازیگوش و خودسر میگیرد.
«فَانتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَانظُرْ كَیْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُكَذِّبِینَ» (13) فرمود اینها که سخن حق ندارند اگر بخواهند به ثروت و قدرتهای مادی خود تکیه کنند و از وحی الهی روبرگردانند هلاک میشوند. ما کسانی را در ادوار گذشته به هلاکت سپردیم که از اینان توانمندتر و ثروتمندتر و نیرومندتر بودند. اگر بخواهند به دسیسههای سیاسی و نقشه و مکر تکیه کنند، مکر ما و حیلههای الهیمان از اینها نیرومندتر است، و خدای سبحان هر دو راه را بسته اعلام کرده است، نه راه تکیه به ثروت باز است و نه راه اتکا به سیاست و نقشه، «فَأَهْلَكْنَا أَشَدَّ مِنْهُم بَطْشاً وَمَضَى مَثَلُ الْأَوَّلِینَ» (14) ما در گذشته کسانی را به هلاکت رساندیم که از اینان قدرتمندتر و شدیدتر و مقتدرتر بودند. گروهی را در گذشته به دست هلاکت سپردیم که مترفین کنونی یک دهم توان آنها را ندارند «وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَیْنَاهُمْ» (15) اینها عشر قدرت و مکر و حیله و نیرنگهای آنها را ندارند. ما گذشتگانشان را به هلاکت رساندیم، اینها که یک دهم توان آنها را هم ندارند. و اگر دستآویز آنها مکر و نقشههای سیاسی و مانند آن است، آن را هم در اواخر همین سوره زخرف فرمود، «ام أَبْرَمُوا أَمْراً فَإِنَّا مُبْرِمُونَ» (16) آنها مکری را محکم کردند و کینه و حیلهای را با محکمکاری پیاده کردند و به این سیاستهای قوی خود تکیه میکنند. مائیم که نقشههای محکم طرح میکنیم. مائیم که کارهای سیاسی را مبرم و محکم مینمائیم. چون بکل شیء علیم و حکیمیم، نه آنان آنها که تهی مغزند، تکیهگاه سیاسیشان هم سبک مغزی است، آنها که تهی مغزند نقشههاشان هم بیمحتوا است، و کار بیمحتوا مبرم و محکم نخواهد بود. کاری که از درون تهی است محکم نیست. کار خداوند صمد محکم است نه کار اجوف انسانی که در اثر تهی مغزی جانش خالی است، لذا نقشههای سیاسی او هم خفیف و سبک خواهد بود نه محکم و متقن.
«ام أَبْرَمُوا أَمْراً» اینها کار را محکم کردند «فَإِنَّا مُبْرِمُونَ» مائیم که محکم کاریم، نظیر همان آیه کریمهای که فرمود «ام یُرِیدُونَ كَیْداً» (17) میخواهند کیدو نقشه طرح کنند، آنها که مکر کردهاند «هُمُ الْمَكِیدُونَ» (18) آنها محکوم مکر و نقشه الهی قرار میگیرند، آنها تحت سلطه حیلههای الهی قرار میگیرند. حیله را حیله میگویند چون نمیگذارد انسان به مقصد برسد، حائل میشود بین انسان و مقصدش، دیگران نمیتوانند حیله کنند و مانع شوند که انبیاء به مقصد خود نائل نشوند و همچنین جوامع بشری به هدف خود نرسد. و اما خدا میتواند حیله کند و نگذارد مترفین به مقصد شوم خود برسند، یعنی حائل بشود و آنها را از هدف باطلشان ناامید کند، چه اینکه فرمود، در قیامت «وَحِیلَ بَیْنَهُمْ وَبَیْنَ مَا یَشْتَهُونَ» (19) بین کفار و آنچه مورد علاقه آنها بود حائلی فاصله شد.
فرمود مائیم که محکم کاریم «ام أَبْرَمُوا أَمْراً فَإِنَّا مُبْرِمُونَ» و سر اینکه اینها محکم کار نیستند این است که اینان خفیفند و انسان غیر مؤمن سبکمغز است. اینها که تهی مغزند، تکیهگاه سیاسی آنها هم سبک مغزی است. اینها که تهی مغزند نقشههای اینها هم بیمحتواست. کار بیمحتوا مبرم و محکم نیست. کاری که درون تهی است. محکم نیست. کار صمد محکم است نه کار اجوف. انسانی که در اثر تهی مغزی جانش خالی است، نقشههای سیاسی او هم خفیف و سبک خواهد بود، نه محکم و متقن. اگر جان یک انسانی تهی و سبک بود اندیشه سیاسی او، قدمهای او، بیان و قلم و اثرش هم سبک خواهد بود، و شیء سبک در نظام وزین حق نمیماند، زیرا نظام آفرینش، نظام حق است و حق هم وزین است. وقتی خدا از قرآن نام میبرد میگوید «إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْكَ قَوْلاً ثَقِیلاً» (20) ما بر تو سخن محکم و وزین را القا کردیم. این سخن حق چون با محتواست سنگین است. این سخن چون ریشهدار است، سنگین میباشد. این سخن چون کلام صمداست پرمحتوا و با هدف است. و هرچه مطابق عقل و وحی نباشد سبک است، و هر کس از عقل و وحی پیروی نکند تهی مغز است، و نقشههای سیاسی انسان تهی مغز هم تهی خواهد بود، و نقشههای تهی سست است و کار غیر محکم پایدار نخواهد بود.
در همین سوره زخرف راه نفوذ این کجاندیشی را در توده مردم مشخص کرده، فرمود، این کجاندیشی از اتراف و اسراف و دلباختگی ثروتمندان به طبیعت و دنیا نشأت میگیرد، و آنگاه در توده مستضعف سرایت میکند، که اصل هر تباهی، محبت طبیعت و ماده است که آنهم در اختیار مترفین و ثروتمندان است. سپس توده مردم مستضعف و محروم را فریب میدهند که باید بدنبال طبیعت و ثروت رفت و باید از کسی اطاعت کرد که از ثروت برخوردار است، آنگاه بر اینها حکومت میکنند. لذا جریان فرعون مصر را در همین سوره بیان میکند. استدلال فرعون در برابر وحی حق این بود: «وَنَادَى فِرْعَوْنُ فِی قَوْمِهِ قَالَ یَا قَوْمِ أَلَیْسَ لِی مُلْكُ مِصْرَ وَهذِهِ الْأَنْهَارُ تَجْرِی مِن تَحْتِی» (21) در بین توده محروم مصر این سخن را منتشر کرد که مگر نه آنست که سلطنت مصر از آن منست؟ مگر نه آنست که ثروت اصل هرگونه کمال و شخصیت است و سرمایهدار، یک فرد اصیل، میباشد؟ مگر نه آنست که انسان باید از اصل تبعیت کند و تابع اصیل باشد؟ پس شما باید از من تبعیت کنید و تابع من باشید. این فکر خام را در توده محروم رسوخ داد «أَلَیْسَ لِی مُلْكُ مِصْرَ وَهذِهِ الْأَنْهَارُ تَجْرِی مِن تَحْتِی أَفَلاَ تُبْصِرُونَ» (22) مگر آگاه نیستید؟ «ام أَنَا خَیْرٌ مِنْ هذَا الَّذِی هُوَ مَهِینٌ وَلاَ یَكَادُ یُبِینُ» (23) این «ام منقطع» است. یعنی من بهتر از کسی هستم که از ثروت و سلطنت محروم است و توان سخن ندارد و نمیتواند منظور خود را درست تبیین کند. این اهانت بیجایی است به مقام شامخ موسای کلیم که هم حرف خوب میزد و هم خوب حرف میزد، زیرا آنچه در زبان موسای کلیم بود با درخواست از خدای سبحان بخوبی برطرف شد، چه اینکه خداوند فرمود «قَدْ أُوتیِتَ سُؤْلَكَ یَامُوسَى» (24) که موسای کلیم هنگامیکه رسالت یافت توان سخن گفتن فصیحانه را هم پیدا کرد.
فرعون استدلالش این بود «لَوْلاَ أُلْقِیَ عَلَیْهِ أَسْوِرَةٌ مِن ذَهَبٍ» (25) او چرا دستوارهای از طلا ندارد. در دستش انگشتر طلا نیست؟ کسی باید حکومت کند که انگشتر طلا در انگشت و دستواره طلا در دست داشته باشد، حال که او ندارد کسی باید حاکم باشد که به طلا مزین باشد، و او فاقد است، پس حاکم منم که با طلا مزینم. این فکر خام که زینت انسان را در این زر و سیم میداند فکری است تهی «أَوْ جَاءَ مَعَهُ الْمَلاَئِكَةُ مُقْتَرِنِینَ» (26) یا فرشتگان همراه او تأییدش کنند. بهانه افراطیها این بود که فرشته باید رسول باشد یا رسول را باید فرشته تأیید کند. تفریطیها اینچنین میگویند و افراطیها آنچنان میپندارند. قرآن میگوید: «فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ» (27) یعنی فرعون اول قوم خویش را خفیف و سبک و تهی مغز کرد، آنگاه توده محروم تهی مغز مصر از فرعون اطاعت کردند. این تحلیل حکومتهای طاغوتی است. منشأ آن اندیشه، اسراف و اتراف است و طرز نفوذ آن اندیشه در طبقه محروم تبلیغ باطل است. این تبلیغ باطل، آن کجاندیشی مترفین را در توده محروم رسوخ میدهد و این توده محروم را تهی مغز میکند و توده تهی مغز از طاغوت تبعیت میکند و بس.
اما وحی آسمانی کتابی است سنگین. این کتاب وزین در قلوب انبیاء الهی جا دارد که دلهای آنان را راسخ و مستحکم میکند. سخن انبیاء همانا وحی وزین است و از کانال تبلیغ صحیح در بین توده محروم نفوذ کرده، توده محروم را پرمغز و پر محتوا میکند. توده پر مغز و پرمحتوا جز از وحی الهی از هیچ امری اطاعت نمیکنند. این راه پیامبران است که پایان او هدف اصیل و پرمحتوا است، و آن راه طاغیان است که پایان او سقوط حتمی میباشد. طاغوتها میکوشند که مردم را تهی مغز کنند و از آنها اطاعت بگیرند. انبیاء میکوشند که مردم را دانشمند کنند و آنها را به راه آورند و به مقصد برسانند «فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ» کلمه «فَأَطَاعُوهُ» با «فاء تفریع» نشان میدهد که اطاعت توده محروم از طاغوت زمان، در اثر تهی مغزی آنهاست. اینکه انبیاء، عالم شدن و تحصیل علم را واجب میدانند و برای عالم حرمت و مقامی بس منیع قائلند، و گفتند که احترام به عالم احترام به رسول الله صلی الله علیه و آله است و اهانت به عالم اهانت به رسول الله صلی الله علیه و آله است، و فرمودند کسی که در جایی نشسته است که در آن جا سخن علمی مطرح است و آن جا چیز یاد میگیرد فرشتگان آسمان برای او طلب مغفرت میکنند و عمر او در آن مجلس عمر پربرکت است، اینها همه و همه برای آنست که مردم رادانشور و وزین کنند، چون مردم پرمحتوا از طاغوت تهی مغز اطاعت نمیکنند، بلکه از صمد که درون پر است و واجد همه کمالات، اطاعت میکنند. انسان پرمحتوا از صمد سخن میگیرد. انسان پربار تابع صمد است، و انسان تهی مغز تابع صنم و طاغوت تهی مغز میباشد.
گاهی ممکن است در اثر جوسازی گروهی تبهکار، توده محروم تهی مغز بمانند و کم کم در مسؤولین جامعه اثر بگذارند. لذا خداوند در پایان سورهی روم به رسول خود فرمود «وَلاَ یَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِینَ لاَیُوقِنُونَ» (28) مبادا افراد تهی مغز ترا خفیف و سبک کنند. زیرا انسان سبک مغز راه به حق نمیبرد. انسانی که بخواهد راه به حق ببرد، باید انسان پرمحتوا و وزین باشد. فرمود، آنها که مؤمن و موقن نیستند ترا تهی مغز نکنند. مواظب باش در اثر جوسازی، آن محتوای سنگین را از تو نگیرند. وحی که سخن سنگین است از تو ربوده نشود، وگرنه سبک خواهی شد و تابع دیگران میشوی. این گروه که دست به دسیسههای سیاسی میزنند فکر میکنند که آفریدگار عالم از راز درونشان مستحضر نیست، و از نجوای جلسات سری اینها باخبر نیست، در حالی که آشکار و نهان همه نزد خداوند روشن است.
تمام نقشهکشیها، توطئهکردنها و دسیسهکردنها از فراموشی قیامت ناشی میشود و در اهمیت معاد همینبس که مانند مبدأ و وحی جزء اصول دین است. حوامیم هفتگانه روی معاد خیلی تکیه میکند، فرمود، تمام این نقشهکشیدنها در اثر آنست که اینها معاد را فراموش کردهاند، و خیال کردهاند اسرار درونی و نتایج جلسات سری اینها را ما نمیدانیم. خیال کردند از آنچه در دل داشتند کسی با خبر نیست، و هرچه در جلسات سری نقشه کشیدند پوشیده میماند، فراموشی مرگ و قیامت است که این دسائس سیاسی را به بار میآورد «ام یَحْسَبُونَ أَنَّا لاَ نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَنَجْوَاهُم» (29) اینها پنداشتهاند که ما راز درونی و آن حدیث نفس را، یعنی آن سخنی که با خویشتن خویش در نهانخانه دل میگویند نمیشنویم، حتی آن راز ضعیفی که انسان بعنوان حدیث نفس با خودش در میان میگذارد خدا میشنود، و نه تنها خدا میشنود فرشتگانش هم میشنوند و خداوند بین هر انسان و ذات او فاصله است. قرآن کریم مراتب قرب خدا را به انسان در چند مرحله بیان میکند در مرحله اول میگوید من نزدیکم «وَإِذَا سَأَلَكَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ» (30) سپس در مرحله دوم میگوید، من به شما از دیگران نزدیکترم. در جریان محتضر میگوید ما به محتضر از کسانی که در بالین او بسر میبرند نزدیکتریم «وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنكُمْ وَلكِن لاَ تُبْصِرُونَ» (31). در مرحله سوم میگوید ما به انسان از رگ گردنش نزدیکتریم «وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ» (32). مرحله چهارم که دیگر بیش از این فرض ندارد میگوید ما به انسان از خویشتن انسان نزدیکتریم «اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ» (33) این مراحل چهارگانه را استاد علامه طباطبائی – رضوان الله تعالی علیه – در تفسیر قیم المیزان بیان کردهاند که مراتب قرب خدا به بنده به چهار مرحله در قرآن تبیین شده که بالاتر از مرحله چهارم آن مرحلهای نیست.
خدا از ما به ما نزدیکتر است، زیرا هستی نامحدود او ذات ما را فراگرفته و چیزی نمانده است که خدا به آن احاطه قیومی نداشته باشد و در آن به عنوان داخل لابالممازجة نباشد. این هم طبق بیان بلند صدرالمتألهین ظهور فعل حق است نه ظهور ذات. در شرح اصول کافی بیان کرد، که این ظهور فعل حق است «داخل فی الاشیاء لابالممازجة» در اینجا فرمود که اینها پنداشتهاند که «أَنَّا لاَ نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَنَجْوَاهُم بَلَى وَرُسُلُنَا لَدَیْهِمْ یَكْتُبُونَ» (34) نه تنها خدا عالم به اسرار است بلکه مأموران الهی هم آنچه را که در دل سپردیم میدانند و آنها مینویسند چه اینکه آنچه را ظاهر کردهایم میدانند و مینگارند. نتیجه اینکه منشأ حرمت به وحی خدا عقل است و منشأ بیاعتنائی به وحی الهی همانا اسراف و اتراف و حب طبیعت و دنیا است که از آنجا ممکن است در توده محروم نفوذ کند و انبیاء الهی خود وزین و پرمحتوایند و کلماتشان هم سنگین و از این راه امتها را هم پربار و پرمحتوا میکنند.
امیدواریم معارف قرآن کریم دلهای همه را پربار و پرمحتوا کند و این دلها را که اوعیه علوم است ظرف دانش و معارف قرآن کریم و سنت اهل بیت عصمت و طهارت (علیهمالسلام) قرار دهد. رزمندگان اسلام که نگهبانان و پاسداران مرز قرآنند، از امدادهای غیبی برخوردار باشند، این انقلاب اسلامی در پرتو رهبریهای کبیر انقلاب، از عنایتهای خاصه حضرت بقیة الله – ارواح من سواه فداه – برخوردار باشد، پایان عمر همه ما بخیر و سعادت ختم شود. غفرالله لنا ولکم
پینوشتها:
1. سورهی انسان، آیهی 3.
2. سورهی زخرف، آیهی 20.
3. سورهی انعام، آیهی 148.
4 و 5. سورهی زخرف، آیات 20 و 21.
6. سورهی زخرف، آیهی 23.
7. سورهی زخرف، آیهی 24.
8. سورهی سبا، آیهی 24.
9. سورهی انعام، آیهی 57.
10. سورهی زخرف، آیهی 24.
11. سورهی زخرف، آیهی 25.
12. سورهی سجده، آیهی 22.
13. سورهی زخرف، آیهی 25
14. سورهی زخرف، آیهی 8.
15. سورهی سبا، آیهی 45.
16. سورهی زخرف، آیهی 79.
17. سورهی طور، آیهی 42.
18. همان.
19. سورهی سبا، آیهی 54.
20. سورهی مزمل، آیهی 5.
21. سورهی زخرف، آیهی 51.
22. سورهی زخرف، آیهی 51.
23. سورهی زخرف، آیهی 52.
24. سورهی طه، آیهی 36.
25. سورهی زخرف، آیهی 53.
26. سورهی زخرف، آیهی 53.
27. سورهی زخرف، آیهی 54.
28. سورهی روم، آیهی 60.
29. سورهی زخرف، آیهی 80.
30. سورهی بقره، آیهی 186.
31. سورهی واقعه، آیهی 85.
32. سورهی ق، آیهی 16.
33. سورهی انفال، آیهی 24.
34. سورهی زخرف، آیهی 80.
منابع تحقیق :
جوادی آملی، عبدالله؛ (1375)، تفسیر موضوعی قرآن (جلد 3)، تهران: مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ دوم.