طلسمات

خانه » همه » مذهبی » عقل و ايمان در نظام تعليم و تربيت (1)

عقل و ايمان در نظام تعليم و تربيت (1)

عقل و ايمان در نظام تعليم و تربيت (1)

اين مقاله مي کوشد تا به مباني تعليم و تربيت، آن گونه که در نظام آموزشي کشور رايج است نظري افکند و نقاط ضعف و قوت آن را بازشناسد. لذا با نظر به تعريف ايمان و عقل و نظر علماي اسلامي به نقش طرح مباحث عقلي و با طرح مباحث به شيوه عقلاني در جهت تحکيم اين مباحث در اذهان مخاطبان، اين مقاله بر آن است که در امر تعليم و تربيت ديني نسل جوان تجديد نظر رخ دهد و علاوه بر مباحث عقل بر ساحت خيال نيز تاکيد شود.

47b5766f 1506 431d a72f 1bc8ed2900be - عقل و ايمان در نظام تعليم و تربيت (1)
21527 - عقل و ايمان در نظام تعليم و تربيت (1)
عقل و ايمان در نظام تعليم و تربيت (1)

نويسنده:دکتر مهناز توکلي*

چکيده

اين مقاله مي کوشد تا به مباني تعليم و تربيت، آن گونه که در نظام آموزشي کشور رايج است نظري افکند و نقاط ضعف و قوت آن را بازشناسد. لذا با نظر به تعريف ايمان و عقل و نظر علماي اسلامي به نقش طرح مباحث عقلي و با طرح مباحث به شيوه عقلاني در جهت تحکيم اين مباحث در اذهان مخاطبان، اين مقاله بر آن است که در امر تعليم و تربيت ديني نسل جوان تجديد نظر رخ دهد و علاوه بر مباحث عقل بر ساحت خيال نيز تاکيد شود.
واژگان کليدي: انسان، تعليم و تربيت، ايمان، عقل، خيال

مقدمه

غرض اصلي از تربيت ديني فراهم آوردن شرايط ذهني و خارجي براي تحقق ايمان و يا افزايش مراتب ايمان در افراد تحت تربيت است، به طوري که اگر صدها کتاب و مقاله با عالي ترين شيوه ي نگارش و با عميق ترين مفاهيم نوشته شود و مبرزترين معلمان نيز در آموزش آن ها بکوشند اما اين تلاش ها تأثير چنداني در افزايش ايمان ديني و اخلاق و منش انساني فراگيران نداشته باشد، بايد به عقيم بودن آن آموزش حکم کرد.
البته در خصوص ميزان تأثير هر يک از عوامل تعليم و تربيت ديني سخن بسيار است و از اين ميان سهم و اثر معلم و مربي بيش از هر عامل ديگري است اما برنامه ريزي آموزشي و نحوه ي ورود به معارف ديني و اينکه در تعليم و تربيت ديني از کدام افق به معارف ديني بنگريم و بر کدام جنبه ها تأکيد ورزيم نکاتي است که نبايد از نظر دور داشت.

ايمان چيست؟

ايمان را به هر شکلي که تعريف کنيم بايد واجد عنصر اصلي يا جزء مقوم آن باشد. اين جزء مقوم همان تعلق و تعهد است. ايمان بدون تعلق و تعهد پديد نمي آيد و دوام پيدا نمي کند. با حصول ايمان، شخص با دين و معنويت و عالم قدس نسبتي پيدا مي کند که تمام ساحت هاي وجود او را در بر مي گيرد و در اين نسبت و با اين تعلق و تعهد است که آدمي، خداوند را در تمامي شئون زندگي خويش حاضر و ناظر مي بيند و افکار و اعمال و گرايشهاي خويش را با توجه به اين حضور جهت مي بخشد. اميرالمؤمنين(ع) در بيان مقدمات ايمان مي فرمايد: «ايمان معرفت قلبي و اقرار زباني و عمل به جوارح است». معني ايمان، حقيقتي است که تمام ابعاد ظاهري و باطني انسان را فرا مي گيرد و يکسو و يک جهت مي نمايد و همين وحدت جهت معناي تعلق و تعهد ايماني را معلوم مي کند.
ايمان، مواجهه و رويارويي با ذات الهي و عالم قدس است که آدمي در اين رويارويي خود را مي يابد و رنگ اين تعلق را مي پذيرد. در اين تعلق و مواجهه است که رابطه ي انسان با معبود يکتا معني پيدا مي کند، و بينشي حاصل مي شود که در شعاع آن رضايت قلبي حاصل از برخورداري از مواهب عالم و موفقيت در زندگي به احساس شکرگزاري تبديل مي شود؛ عزم و اراده در حرکت و عمل، به توکل و استعانت تبديل مي شود؛ مواجهه با ناملايمات زندگي صورت امتحان و صبر و رضا پيدا مي کند؛ عذاب وجدان ناشي از ارتکاب خطا به احساس گناه مبدل مي شود؛ نظر در احوال گذشتگان پندگيري و عبرت آموزي مي شود و سرانجام همه ي اموري که آدمي با آن سروکار دارد در اين تعلق و تعهد معنا و مفهومي تازه مي يابد. تعليم و تربيتي را ديني مي توان گفت که مؤدي به چنين تعهدي گردد.

عقل و ايمان

اکنون نسبت بين عقل و ايمان چيست؟ آيا عقل مولد ايمان است؟ آيا عقل براي حدوث ايمان نقش اعدادي دارد؟ يا بالعکس، عقل مانع حصول ايمان است؟ آيا عقل حافظ ايمان است؟ آيا عقل ايمان را پرورش مي دهد يا بالعکس آن را متزلزل مي سازد؟
نظري به تاريخ ايمان ديني نشان مي دهد که عقل و برخورداري از قوه ي تجريد عقلاني و قياس برهاني در تکوين ايمان ديني نيرويي مولد نبوده است بلکه چه بسا در موادري نقش اعداد نيز نداشته است. از آن جا که بهترين شاهد و گواه بر امکان هر چيز وقوع آن است، ملاحظه ي طوايفي از مؤمنان در اديان آسماني گوناگون عقل را شرط ايمان نمي دانستند مطلب را به ذهن نزديکتر مي سازد
در عالم مسيحيت، عقل و استدلال هيچ گاه نتوانست در متن ايمان مسيحي جايگاه استواري پيدا کند. اصولاً ايمان مسيحي، در نوعي تقابل با خرد و انديشه پديد مي آيد و با فاصله گرفتن از مقتضيات عقل قوت مي گيرد. به همين جهت، ضديت با فلسفه که صورتي از عقل نظري است و همواره در کار دين چون و چرا داشته است، در عالم مسيحيت رواج داشته است. در انجيل آمده است:
زيرا که چون بر حسب حکمت خداوند، جهان از حکمت خود به معرفت خداوند نرسيد، خداوند بدين رضا داد که به وسيله جهالت موعظه ما، مؤمنان را نجات بخشد… زيرا جهالت خداوند از حکمت انسان حکيمانه تر است. (انجيل، 25/2/1)
اگوستينوس، متکلم و قديس بزرگ مسيحي در قرن پنجم ميلادي، با الهام از اين آيه ي کتاب اشعياي نبي (9،7) که «مادام که ايمان نياورده ايد، فهم نخواهيد کرد»، نه تنها شرط تعقل را در حصول ايمان انکار مي کند، بلکه برعکس فهم را متوقف بر ايمان مي سازد و حکم مي دهد که:
فهم پاداش ايمان است، لذا در پي آن مباش که بفهمي تا ايمان آوري بلکه ايمان بياور تا بفهمي. (اگوستينوس،ص48)
يعني ايمان را شرط و يا روش فهم و شناخت معرفي مي نمايد. حتي در قرن سيزدهم ميلادي که فلسفه توماس اکوئيني بيشترين قرابت را بين فکر مسيحي با فلسفه ي يوناني در نظام ارسطويي اش ايجاد کرد و بيشترين ابعاد استدلالي را شامل مي شد، باز ميان ايمان و تعقل فاصله اي پرناشدني برقرار کرد. اکوئيني شناخت و ايمان را دو نوع تصديق متفاوت مي نامد و ادعا مي کند:
امري واحد ممکن نيست عيناً در نظر شخص واحد هم متعلق ايمان وي گردد و هم مشهود وي باشد… چنانکه ناممکن است شئي واحد در زمان واحد، عيناً هم موضوع علم و شناخت، و هم موضوع ايمان کسي باشد. (ژيلسن، ص98)
براساس کلام توماس، ايمان در جايي پديد مي آيد که آدمي چيزي را بپذيرد که در آن لزوماً اصلي از اصول عقلي و يا يکي از ضروريات عقل انکار شود. توماس استدلال هايي را که براي اثبات متعلقات ايمان از طرف الهيون بيان مي شود برهان نمي داند، زيرا معتقد است چيزي که مبرهن شود، از قلمرو امور خارج مي شود و بايد آن را امري معقول پنداشت.
گر چه حقايقي که بر عيسي بن مريم(ع) وحي شده است و حقيقت دين مسيح را تشکيل مي دهد بر ما معلوم نيست، داوري ما نه بر مضامين تعاليم اصلي مسيحيت بلکه بر مسيحيت تاريخي است که امروز به شکل يک دين آسماني در اختيار ميليون ها انسان قرار دارد، و در ميان آن ها بسيارند افرادي که با تمام وجود خود به آن ايمان دارند و نسبت به ايمان خود تفاخر مي ورزند. بنابراين، در طول تاريخ مسيحيت با طايفه اي از اهل ايمان روبرو هستيم که گوهر ايمان را در شکستن صدف عقل جستجو کرده اند و تلازمي بين عقل و ايمان يافته اند و بيشترين شرافت عقل را نه در همراهي ايمان بلکه در تبعيت و پيروي از آن دانسته اند. يعني ايمان آنان ذاتاً و در مقام تکوين محتاج تبيين عقلاني نبوده است.
اما در عالم اسلام وضع به گونه اي ديگر بوده است. در اين عالم نه تنها عقل تحقير نشده، بلکه به طرق مختلف مورد ستايش قرار گرفته است. قرآن کريم و تعاليم پيشوايان ديني عقل را هم افق با ايمان دانسته اند و تفکر را برترين عبادتها خوانده اند: تفکر ساعه افضل من عباده سبعين سنه.
همين عنايت اسلام به تفکر و اينکه در مقام احتجاج با مخالفين مطالبه ي برهان مي کند (قل هاتوا برهانکم ان کنتم اصادقين)- دين اسلام را ذاتاً مهياي تبيين عقلاني قرار داده است.
البته عقل ديني يا عقلي که دين از آن حمايت مي کند عقل نظري محض نيست بلکه عقلي است که مؤدّي به مصالح اخروي و سعادت ابدي مي شود.
قرآن کريم تفکر اهل ايمان را به جهت آنکه خوف از آخرت و عذاب دوزخ را در دل بيدار مي کند مي ستايد:
الذين يذکرون الله قياماً و قعوداً و علي جنوبهم و يتفکرون في خلق السموات و الارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانک فقنا عذاب النار. (آل عمران 191)
و يا آنجا که از انديشه انسان تجليل مي فرمايد و بربندگاني که آن را به کار مي گيرند بشارت مي دهد، به انديشه اي نظر دارد که متصف به تبعيت از حق و پرهيز از باطل است:
فبشرعبادي الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه.
علامه طباطبايي(ره) در تفسير اين آيه مي فرمايد:
پس، اينکه آيه شريفه بندگان خدا را توصيف فرموده به اينکه پيرو بهترين قول اند، معنايش اين است که مطبوع و مفطور بر طلب حق اند و به فطرت خود، رشد و رسيدن به آن را طالب اند پس، هر جا امرشان داير شد بين حق و باطل، بين رشد و گمراهي، البته حق و رشد را متابعت مي کنند…
… مراد از اين «قول» هم قولي است که ارتباط با عمل داشته باشد. پس بهترين قول آن است که آدمي را بهتر به حق و حقيقت برساند. (طباطبايي، ج34،ص79-77)
با اينکه تفکر و تعقلي که در معارف الهي مورد تأکيد قرار گرفته تفکري هدايت شده است و خاستگاه آن فطرت حقيقت طلب و کمال جوي آدمي است و مالاً به اراده و عمل و تحصيل سعادت منتهي مي شود، تأکيد بر اهميت تفکر خودبخود باب تعقل محض را در ميان مسلمانان باز کرد و شرايطي فراهم شد تا در نزد آنان عقل، صفت مميزه انسان شناخته شود و نفس ناطقه به جهت قوه تعقل، از ساير مراتب نفس ممتاز گردد و ملاک انسانيت، عقل معرفي شود. بدين ترتيب در عالم اسلامي عقل صدارت يافت و با تأسيس فلسفه ي اسلامي حقيقت عقل صورت فلسفي پيدا کرد و حکماي اسلامي فلسفه را باطن شريعت خواندند و عقل فعال را همان جبرئيل يا ملک وحي دانستند که از يک طرف با عقل فيلسوف مرتبط مي شود و از وجه ديگر با خيال پيامبر متحد مي گردد، و بدين ترتيب فلسفه مرتبه اي از دين را احراز کرد.
از اين رو، حکماي اسلامي عقل را تحليل به دو عقل نظري و عملي نمودند و عقل عملي را نيز متکي به عقل نظري کردند. و در اين صورت عقل نظري وظيفه ي تبيين حقيقت دين را به عهده گرفت و مبناي
عقل نظري مورد رسيدگي قرار گرفت و رفته رفته در تاريخ تفکر اسلامي اصل ايمان از مراتب و شؤون عقل قرار گرفت. به طوري که محقق لاهيجي در گوهر مراد مي گويد.«و ايمان در شرع عبارتست از کمال قوت نظري.» (لاهيجي، ص32)

کلام و فلسفه

ابن خلدون مي گويد: «علم کلام، احتجاجات در عقايد ايماني به وسيله ادله عقلي، و رد بدعت گزاران و منحرفين از اعتقادات سلف و اهل سنت است» (ابن خلدون، ص156) و باز خود او مي گويد: «علم کلام عقايد ايماني است که صحت آن از جانب شرع مسلم شده و دليل عقلي بر آن مي آورند تا بحال بدعت نماند.» (ابن خلدون، ص156)
اينکه گفته مي شود در علم کلام عقايد ديني اثبات مي شود و شبهات مخالفين رفع مي گردد، بر اين دلالت دارد که علم کلام زماني پديد آمد که نوعي شک و ترديد در دل هاي مسلمين بروز کرد و منشأ اختلاف نظر شد، به طوري که مسلمانان که در زمان پيامبر مي زيستند و آبشار وحي الهي از قله ي وجود پيامبر(ص) بر آن ها سرازير بود، صفايي را احساس مي کردند که در آن چون و چرا وجهي نداشت اما تدريجاً که روح ايمان تضعيف شد و از يک طرف عصبيت هاي قومي و قبيله اي ديگر بار پيدا شد و از طرف ديگر مسلمين با علوم اقوام غير عرب آشنا شدند و افکار و عقايد و آداب و رسوم آن ها را ديدند، طبعاً در اين مواجهه مسائلي پيش مي آمد که بايد به کتاب و سنت رجوع مي شد. از اينجا بود که علم کلام به صورت مجموعه اي که در صدد اقامه دليل بر عقايد ايماني است، پديد آمد تا در مقابل شبهه هاي معاندان و مخالفان از ايمان اسلامي دفاع کند.
متکلمان همواره فلاسفه را ملامت مي کردند که چرا پا را از حدود خود فراتر نهاده و عقل جزوي يا عقل فضولي را مدار فهم و تفسير دين قرار داده اند و حتي غزالي که خود مدافع عقل است و آن را حاکم مطلق مي داند، همچنان با استدلالات حکما مخالفت مي ورزد و فلسفه حکماي پيش از خود را تخطئه مي کند و آنان را ملامت مي کند که چرا حدود برهان را مراعات نکرده اند.
اما مطلب اين است که کلام تحت تأثير فلسفه پديد آمد و در ارتباط با فلسفه تغيير و تحول يافت و در کمال خويش صورت فلسفي يافت؛ به طوري که علم کلام متقدمان، بنا به تعريف لاهيجي «صناعتي است که قدرت مي بخشد بر محافظت اوضاع شريعت به دلايل مؤلف از مقدمات مسلمه ي مشهوره در ميان اهل شرايع… و اين صناعت را مشارکتي با حکمت نبود، نه در موضوع و نه در دلايل و نه در فايده.» (لاهيجي، ص33) و در تعريف کلام متأخرين، مي گويد اين کلام «علم است به احوال موجودات بر نهج قوانين شرع»، و تنها جهت اختلاف آن با حکمت و فلسفه نه در موضوع و غايت، بلکه در شيوه ي استدلال است که در فلسفه قياس به بديهيات تحويل مي شود و در کلام به مسلمات و مشهورات عقلي.
حاصل اينکه، ايمان ديني در تاريخ تقکر اسلامي با عقلانيت و فلسفه بستگي عميقي پيدا کرد و مدخليت عقل در ايمان نيز طبعاً روشي را براي تربيت ديني و ايماني پيش پاي معلمان و مربيان قرار داد. به عبارت ديگر، گفته شد که راه ورود در ايمان و ديانت، ابتدا تحصيل عقايد صحيح به کمک براهين عقلي است و بدون چنين ادله اي، ايمان، ارزش چنداني نتواند داشت.
شرط اقامه ي دليل و مجهز شدن به مقدمات برهاني براي کسب ايمان ديني، خود بخود کلام و فلسفه را مدخل ايمان ديني و تعليم و تربيت اسلامي قرار داد و اين مدخل همواره دو ويژگي بسيار مهم داشته است:
1. ايماني که مبتني بر استدلال عقلاني باشد و با تفکر و استدلال آغاز گردد، تزلزل ناپذير خواهد بود و يقين عقلي همواره انسان را از خطر فروافتادن به ورطه ي شک و شبهه مصون مي دارد. امام محمد غزالي در کتاب جواهرالقرآن به اهميت فقها و متکلمان در طي طريق الهي اشاره مي کند و با ذکر مثالي منظور خود را بيان مي دارد:
کساني که به قصد زيارت کعبه عازم سفر حج مي شوند به يک سلسله امور نيازمندند. اين نيازمنديها علاوه بر زاد و راحله و آنچه توشه سفر ناميده مي شود، شامل امنيت طريق و وجود رباطها و منزلگاهها که در مسير راه واقع شده اند نيز مي شود. نقش فقها در طي طريق حقيقت، همانند نقش بنا و يا معماري است که رباطها و منزلگاهها را در مسير راه کعبه تعمير مي نمايد. نقش متکلمان نيز در سلوک راه معنويت، همانند نقش محافظ و پاسباني است که حجاج را از شر و خطر دزدان و راهزنان حفظ و حراست مي نمايد.
پس ادله ي کلامي در حکم پناهگاه ايمان است و آن را از گزند حوادث مصون مي دارد و در شدايد و حوادث روزگار از آن پشتيباني مي نمايد؛
2. رهيافت عقلاني و کلامي در تعليم و تربيت اسلامي، از جنبه ي آموزشي نيز حائز اهميت است. زيرا وقتي مسأله مورد تدريس جنبه ي استدلالي بيابد، معلم در عرصه تعليم گشايشي احساس خواهد کرد و چون راه بحث و جدل هموار شود، امکان ارتباط و تبادل نظر معلم با متعلم بيشتر فراهم خواهد شد و تأثير فکر معلم در متعلم سيطره ي معنوي او را نيز به همراه خواهد آورد که بر روي هم، تعليم و تربيت نيز تسهيل خواهد يافت.
به همين جهات است که مربيان ما ترجيح مي دهند هر تعليم و تربيت ديني را با مباحث اعتقادي و آن را نيز از طريق تبيين عقلاني آغاز کنند و حتي راه ديگري غير از اين را به رسميت نشناسند و آن را کم ثمر و فاقد تأثير جاذبه توصيف نمايند.
اگر کسي درباره ي دين نينديشد و به جهان بيني و ايدئولوژي صحيحي معتقد نشود به کمال انساني نخواهد رسيد، بلکه اساساً نمي توان او را انسان حقيقي دانست و به ديگر سخن: شرط انسان زيستن، داشتن جهان بيني و ايدئولوژي صحيح است. اين دليل مبتني بر سه مقدمه است:
1- انسان، موجودي کمال جوست؛
2- کمال انساني در سايه رفتارهاي اختياري برخاسته از حکم عقل حاصل مي شود؛
3- احکام عملي عقل، در پرتو شناختهاي نظري خاصي شکل مي گيرد که مهمترين آنها اصول سه گانه جهان بيني است يعني شناخت مبدأ وجود، سرانجام زندگي و راه تضمين شده براي يافتن برنامه سعادت بخشي يا هستي شناسي، انسان شناسي، راه شناسي.» (مصباح يزدي، ج1،ص45)
تنها راهي که فراروي هر جوينده ي راه حل براي مسائل بنيادي جهان بين گشوده است راه عقل و روش تعقل است و از اين روي، جهان بيني واقعي را بايد جهان بيني فلسفي دانست. (مصباح يزدي، ج1، ص 57).
اگر دو بحث فوق را در کنار هم ملاحظه کنيم نتيجه مي شود که: کسي که به دين نمي انديشد به کمال انساني نمي رسد، و شرط چنين انديشيدني با شرط انسان زيستن، داشتن جهان بيني و داشتن ايدئولوژي مبتني بر آن است. و جهان بيني نيز منحصر در جهان بيني تعقلي است که همان جهان بيني فلسفي خواهد بود. بنابراين، شرط دين و کمال و انسانيت، فلسفه است و اين نتيجه مشابه همان است که محقق لاهيجي فرموده است که «ايمان ديني کمال قوت نظري است» اين نتيجه گيري راه را براي آموزش و تعليمات ديني نيز تعيين مي نمايد. به اين معنا که براي هر تعليم و تربيت ديني موفق ابتدا بايد از مقدمات فلسفي و کلامي و اقناع عقل مخاطب شروع کرد. و بعد از اين مرحله است که رفتار آدمي، ديني و انساني مي شود و «انساني بودن رفتار، به اين است که با اراده اي برخاسته از تمايلات ويژه انسان و در پرتو هدايت عقل، انجام گيرد.» (مصباح يزدي، ص49) از اين رو تقدم مباحث فلسفي بر همه ي آموزش هاي ديني «سبب بيدار شدن عقل و اقناع و تجهيز آن مي شود که آن نيز در رفتار و تربيت او جنبه ي راهبري و ره آموزي پيدا خواهد کرد.»(مصباح يزدي، ص49)
*عضو هيئت علمي گروه معارف دانشگاه شهيد بهشتي
منبع: فصلنامه آينه معرفت

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد