طلسمات

خانه » همه » مذهبی » عقل و ايمان در نظام تعليم و تربيت (2)

عقل و ايمان در نظام تعليم و تربيت (2)

عقل و ايمان در نظام تعليم و تربيت (2)

1. در اين رويکرد به دين و معنويت و ايمان، اصل مبنا اين بوده که عقل يک حقيقت واحد است که در هر جا و در هر کس که تحقق يابد بر شيوه ي يکسان سير مي کند و احکام واحدي صادر مي نمايد و در اين صورت کافي است تا اين حقيقت فطري را در متعلم بيدار کنيم و آن را با سلاح برهان مجهز کنيم و طريقه ي استدلال را به او بياموزيم. آن گاه عقل، يقين لازمه را براي عقايد ديني تأمين مي کند و در حکم شالوده اي مي شود تا بناي ايمان بر آن استوار گردد.

424bdce1 ca58 42f5 ac28 528f11fb5511 - عقل و ايمان در نظام تعليم و تربيت (2)
21528 - عقل و ايمان در نظام تعليم و تربيت (2)
عقل و ايمان در نظام تعليم و تربيت (2)

نويسنده: مهناز توکلي

نکاتي درباره ي تعليم و تربيت ديني در کشور ما

1. در اين رويکرد به دين و معنويت و ايمان، اصل مبنا اين بوده که عقل يک حقيقت واحد است که در هر جا و در هر کس که تحقق يابد بر شيوه ي يکسان سير مي کند و احکام واحدي صادر مي نمايد و در اين صورت کافي است تا اين حقيقت فطري را در متعلم بيدار کنيم و آن را با سلاح برهان مجهز کنيم و طريقه ي استدلال را به او بياموزيم. آن گاه عقل، يقين لازمه را براي عقايد ديني تأمين مي کند و در حکم شالوده اي مي شود تا بناي ايمان بر آن استوار گردد.
اما اين تمام مطلب نيست. در عصر جديد در حجيت عقل نظري براي اعتقاد ديني و يا تأسيس نظام هاي متافيزيکي ترديدها کرده اند و يقين عقلي را در تبيين مباني دين مورد مناقشه قرار داده اند. در مغرب زمين از قرن هيجدهم به بعد و با آراي فيلسوفاني نظير هيوم و کانت، تزلزل در توانايي عقل نظري پديدار شد و حدود کارايي آن به قلمرو علوم تجربي منحصر گرديد حتي کانت در تمام برهان هاي خداشناسي مناقشه کرد و کوشيد تا نشان دهد که از شناخت عقلاني براي اثبات و تبيين دين و ايمان و اخلاق نمي توان مدد جست. او براهين نظري در خداشناسي را مانع ايمان حقيقي مي داند و مي گويد: «لازم ديدم تا شناخت را کنار بزنم تا جا براي ايمان باز شود.»
هر چند بر سخن اين فيلسوفان نيز مناقشات فراواني رفته است و در انتقاد به آراي آنان کتاب ها و مقالات بسيار نوشته اند، اين اقوال چه درست باشد يا نادرست، گواه بر يک فضاي فکري در قرون اخير است و خبر از واقعيتي مي دهد که نبايد از آن به سهولت گذشت. به اين معني که در عصر جديد در يقين عقلاني و کارايي اصول برهاني ترديد شده است.
متأسفانه در عصر جديد به عقل به عنوان حقيقتي واحد که در پرتو نور آن راه هدايت براي بشر روشن مي شود نمي نگرند و عقل را رسول باطني نمي دانند. عقل در تفسير جديد، عقلِ راهبرنده نيست. اين عقل يک امر مطلق که داراي احکام مشابه باشد و در مسير حرکت خود به مقصد واحدي که همانا کمال و سعادت بشر است رهنمون گردد نيست. عقل در عصر جديد فرع بر خواست و اراده است. در اين بينش عقل عامل مقاصدي است که بشر اختيار کرده است و مي خواهد بدان ها دست يابد. عقل ديگر شأن ادراکي نفس ناطقه که امري مجرد و ملکوتي تلقي مي شود نيست. عقل حيثيت قدسي و الهي ندارد بلکه شعاعي است که راه بشر را در جهت اهدافي که در اين عالم برگزيده است روشن مي کند. بي جهت نيست که دکارت نماينده ي فلسفه جديد و کسي که فلسفه جديد را بينان نهاده است مهمترين کتاب خويش را «گفتار در روش راه بردن عقل» مي نامد و معتقد است که بشر مي تواند با اعمال قواعد و روش مدون، عقل را به سرحد مقاصد خويش هدايت نمايد.
گرچه بنا بر سنت فرهنگي خود نمي توانيم به عقل اين گونه نظر کنيم و عقل را وسيله اي براي اهداف دنيوي لحاظ کنيم و در حجيت آن ترديد کنيم، از آن چه که از عوارض عالمي که در آن زندگي مي کنيم در امان نيستيم، در استراتژي تعليم و تربيت خود، نبايد به آن بي اعتنا باشيم. حتي علم کلام جديد نيز با همين ملاحظات و تحت عنوان احياي علم کلام، براي مقابله با همين مناقشات پديد آمده است. ولي به هر حال، نمي توان درباره ي کسي که در اين استدلال ها شک و ترديد روا مي دارد حکم به ضعف قوه عقل و ناآگاهي از مبادي منطق و اصول برهان کرد و او را دعوت نمود تا عقل خويش را ورزيده تر کند تا بتواند اين مباني را بهتر درک کند، عالم موجود، پذيراي اين منطق و طريقت نيست. باز تأکيد مي کنيم که البته احکام برهاني در نزد حکما و متکلمين ما، هرگز قابل نقض نيست و مخالفت هيچ قومي در آن تأثير ندارد. محقق لاهيجي در اين باره مي فرمايد:
عقل را در تحصيل معارف الهي و ساير مسائل عقليه استقلال تمام حاصل است و توقفي در اين امور به ثبوت شريعت ندارد، پس تحصيل معارف حقيقه و اثبات يقينه براي اعيان موجودات، بر نهجي که موافق نفس الامر بوده باشد، از راه دلايل و براهين عقليه صرفه که منتهي شود به بديهيات که هيچ عقلي را در قبول آن توقفي و ايستادگي نباشد، بي آنکه موافقت يا مخالفت وضعي از اوضاع يا ملتي از ملل را در آن مدخليتي بود و تأثيري باشد طريقه ي حکماست… و لا محاله موافق شرايع حقه باشد، چه حقيقت شريعت در نفس الامر به برهان عقلي محقق است. (لاهيجي، ص41)
اما در عالمي که ما در آن به سر مي بريم عقل چنين مقامي ندارد. عقل عاملي است که پذيراي روش است و با رياضيات مناسبت بيشتري دارد تااحکام برهاني يقيني. بد نيست در اينجا به گوشه اي از مناظر ه ي فردريک کاپلستون که نماينده ي فلسفي عقلاني مسيحيت کاتوليک است با برتراند راسل که چهره ي مشهور فلسفه و عقل جديد است نظر کنيم تا مقصود بيشتر روشن شود.
کاپلستون در بحث از اثبات وجود خدا از برهان وجوب و امکان مدد مي گيرد و بيان مي دارد که جهان مرکب از امور ممکن است و اين امور ممکن لاجرم بايد متکي به يک امر واجب باشند.
راسل در پاسخ مي گويد نمي خواهد تفاخر کرده باشد، ولي به نظر مي آيد که مي تواند چيزهايي را تصور کند که ذهن بشر از تصور آن ها عاجز است اما مشکل اين است که قبول ندارد که بتوان امر واجب و ممکن را در غير مورد قضايا به کار برد و در نظر وي امر واجب و ممکن معني ندارند. (استيس، ص187)
يعني راسل که به ادعاي خود مي تواند اموري را که ذهن بشر از ادراک آن ها عاجز است تصور کند، مي گويد که از تصور معناي امر واجب و ممکن عاجز است. صرف نظر از اينکه آيا راسل قدرت تجريد عقلاني دارد يا ندارد، مهم اين است که يک فيلسوف قرن بيستم از درک واجب الوجود و ممکن الوجود ابا دارد و آن را بي معنا مي خواند و اين عرصه ي تنگ عصر جديد را براي مباحث متافيزيک محض نشان مي دهد.
البته اين بدان معنا نيست که به معارف عقلي و فلسفي خود پايبند نباشيم و در اصل آن ها ترديد روا داريم بلکه بحث اين است که در نحوه کاربرد آن و استفاده از آن در امر تعليم و تربيت شرايط فکري و تاريخي را نيز لحاظ کنيم.
2. مباحث کلامي سرشتي ماتقدم و پيش از تجربه دارند؛ يعني فرض مي شود که مخاطب ما يک انسان نفس الامري است که بايد او را مهياي پذيرفتن دين کرد و بايد اصول دين را در قالب استدلالي به او آموخت تا پذيراي فروع تعبدي دين گردد. لذا مباحث کلامي با براهين خداشناسي آغاز مي شود و به نبوت و معاد و عدل و امامت مي پردازد و در هر مرحله شبهات مقدري را که براي آن انسان نفس الامري پيش مي آيد مطرح مي سازد و به آن ها پاسخ مقتضي مي دهد و در نهايت مخاطب مفروض قانع مي شود که دين يک امر عقلاني و صحيح و راه منحصر بفرد تکامل است و مکتبي است که لزوماً بايد آن را پذيرفت و سرپيچي از آن مستوجب شقاوت دنيوي و اخروي مي گردد.
در آموزش ديني نيز نبايد از اين نکته غافل بود که دين در درجه ي اول در بينش و منش آدمي تأثير مي گذارد. يعني وضع موجود فرد را دگرگون مي سازد. دين نسبت انسان را با همه چيز تغيير مي دهد و اين تأثير و تغيير و دگرگوني است که بايد در آموزش ديني مد نظر قرار گيرد. بايد نشان داد که ارزش هاي ديني چگونه ظهور مي يابد و وقتي ظاهر شد چه تحولي در فرد و جامعه ببار مي آورد با اين نحو نگرش به دين است که اعتقادات ايماني ارزش معنوي پيدا مي کنند و البته اين در آغاز راه از عهده مباحث کلامي و عقلي بر نمي آيد. به عبارت ديگر بدون آنکه وجهه نظر پراگمانيستي در تعليم دين را تأييد کنيم، به غلبه پراگمانيسم در عصر حاضر نيز نبايد بي توجه باشيم.
3. امروزه ما خواه ناخواه در عصر رمان، سينما و تلويزيون زندگي مي کنيم و اين ابزار تکنولوژيک بر همه ي شؤون زندگي ما سايه افکنده است. امروز پرفروش ترين کتابها در جهان رمان هاست و بيشترين بخش از اوقات فراغت بشر را تلويزيون و سينما پر مي کند. رمان، سينما و تلويزيون و ويدئو و… خيال و وهم نسل جديد را مسخر خود ساخته و فرصت هر گونه تفکر و تعقل را از آنها سلب کرده است و نسل جديد چشم و گوش و خيال خود را به روند هيجان انگيز رمان و سينما مي سپارد و از انديشه مي گريزد. آن گاه که از جوانان ما درباره ي بهبود برنامه هاي تلويزيون پرسيده مي شود، غالباً اظهار مي دارند که بهتر است برنامه هاي ورزشي، تفريحي، سرگرمي، فيلم و سريال آن اضافه شود و ندرتاً کسي در خواست زياد شدن برنامه هاي علمي و يا فرهنگي و فکري را دارد.
شايد در چنين عصري براي دعوت نسل جديد به تفکر و ارزش هاي عالي انساني و الهي نيز بهتر باشد که از نيروي تخيل بيشتر مدد گرفته شود. در تعليم و تربيت ديني به جاي اينکه نقطه ي شروع در عقل نظري و مباحث کلامي قرار داده شود و از دانش آموز چيزي خواسته شود که بر خلاف فضاي حاکم بر روح و جان او باشد، مي تواند با تمهيد مناسب از تخيل و احساس آغاز کرد و در مسير تعليم و تربيت در مواضع مناسب تفکر او را بيدار کرد و او را با مباحث عقلي مأنوس ساخت. در عصري که ملاک ارزش کتاب و فيلم و داستان و شغل… در جاذبه داشتن آن است، در تعليم ديني نيز نبايد از اين ملاک غافل بود و از جايي آغاز کرد که جاذبه و کششي در ذهن خواننده ايجاد نکند.
البته ناگفته نماند که خيال و وهم حاکم بر عصر حاضر، از بسط موضوعيت نفساني و خرد خودبنياد بشر امروز ناشي مي شود و هرگز نمي توان تعليم و تربيت الهي را که با نفي آن آغاز مي شود، بر مبناي آن استوار ساخت، بلکه در اينجا وجهي از خيال مورد نظر است که مي تواند امکان رويارويي آدمي را با باطن و حقيقت فراهم آورد و جنبه ي محاکات از حقايق معنوي را در او پرورش دهد و احساس پاک معنوي و عرفاني را در وي برانگيزد. همين جنبه از خيال است که مي توان در تعليم معارف ديني از آن سود جست و آن را مبدأ ايجاد شوق به سوي معنويات قرار داد. ابوعلي سينا در باب اهميت جنبه ي خيال در پرورش شوق مي گويد:
عشق حقيقي عبارتست از بهجت و رضامندي از درک حضور ذات چيزي. ولي شوق عبارتست از حرکت کردن براي تکميل بهجت و شادماني و اين در صورتي است که صورت و شمايل محبوب از يک جهت متمثل باشد چنانکه اتفاق افتد که در حس متمثل نباشد، پس صاحب شوق هميشه در اين حال است که چيزي دارد و چيزي را ندارد. (ابن سينا، ص253)
طبعاً در آموزش هاي ديني غرض اصلي پرورش شوق معنوي و اراده به سوي کمال است و با استفاده از نقش خيال و جهت آن به سوي ارزش هاي کلي و عالي مي توان به موفقيت بيشتري نايل شد. شايد به عنوان شاهد مثال بتوان از تأثير حادثه ي عاشورا سخن گفت. اين حماسه – تراژدي بي نظير تاريخ اسلام در پرورش شوق ايماني و گرايش به سوي عالي ترين ارزش هاي انساني يعني تعهد، ايثار، شجاعت، صبر و استقامت، عزم و ارداه و… از طريق قوه ي خيال مؤثر بوده است. روايت مکرر اجزاي اين حماسه ي پرشکوه در مجالس روضه خواني و عزاداري و تعزيه، همواره شنونده را در آستانه ي بازسازي آن اجزاي تاريخي در مرتبه خيال خود قرار مي دهد و همين نقش فعال قوه ي خيال در مواجهه با حادثه بي نظير که در تاريخ دين نقش اسطوره اي ايفا کرده است شوق ايماني و ملکوتي را به سوي ارزش هاي الهي بيدار نموده است و اين سيل اشک که در تذکار و يادآوري اين حادثه از چشم ها سرازير مي شود، در عين حال فرايند بازگشت دل انسان از تعلقات دنيوي به سوي قبله ي ارزش هاي متعالي است.

نتيجه

لازم است در امر تعليم و تربيت ديني نسل جوان تجديد نظري رخ دهد و علاوه بر مباحث عقل بر ساحت نيز تأکيد شود تا شوق ايماني تقويت يابد.
منابع و مآخذ:
ابن خلدون. مقدمه به کوشش پروين گنابادي، تهران: انتشارات علمي فرهنگي، 1375.
ابن سينا. اشارات و تنبيهات. قم: نشر البلاغه، 1375.
استيس. عرفان و فلسفه. ترجمه بهاءالدين خرمشاهي. تهران: نشر سروش، 1367.
اگوستينوس. اعترافات. ترجمه سايه ميثمي. تهران: نشر سهروردي، 1380.
انجيل. پولس رسول. تهران: انتشارات آفتاب عدالت، 1364.
ژيلسن، اتين. خدا در مسيحيت. ترجمه شهرام پازوکي. تهران: انجمن حکمت، 1375.
علامه طباطبايي. تفسير الميزان: جلد 34. به اهتمام سيد محمد باقر موسوي همداني، قم: دفتر انتشارات اسلامي، (وابسته به جامعه مدرسين حوزه علميه قم )،1368.
لاهيجي. گوهر مراد. تهران: انتشارات فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1372.
مصباح يزدي، آموزش عقايد جلد اول. تهران: سازمان تبليغات اسلامي، (معاونت فرهنگي )،1366.
منبع: فصلنامه آينه معرفت

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد