علامه فضل الله از نجف تا لبنان ؛ رسالت دعوت(1)
زمانه
حوزه نجف در دهه پنجاه و شصت میلادى قرن بیستم شاهد اوضاعى پیچیده بود که خود را براى آن آماده نکرده بود.اساسا پس از انقلاب دهه بیست (ثورة العشرین) ومتعاقب آن نهضت مشروطه ایران که پایگاه فکرى و دینى هر دو جناح عمده درگیر در آن در نجف قرار داشت ، مجموعه حوزه در نتیجه سرخوردگى به این نقطه رسیده بود که باید گلیم خویش را از ورطه سیاست بیرون کشد و آسوده برکنار باشد و اسلامى سازى جامعه و فرهنگ وسیاست را به دیگران بسپرد.اما در عرصه جز ناسیونالیست ها وکمونیست ها باقى نمانده بودند که اولى تعلق خاطرش به قومیت عربى بود و دومى دین را مانع ترقى و عامل عقب ماندگى مى شمرد.در متن جامعه علماى نجف، دخالت در سیاست که تا پیش از آن نوعى فضیلت شمرده مى شد و عالمان شیعى به پیشگامى در مبارزه با بیگانگان و دفاع از کیان اسلام مى بالیدند به ضد فضیلت وخروج از زى علمایى تبدیل شده وعلما، دیگر به داخل حوزه رو آورده و تقریبا هر گونه فعالیت سیاسى را متوقف کرده بودند.هزینه ورود به عالم سیاست و حتى فرهنگ و رسانه در داخل حوزه بسیار بالا رفته بود و کمترین هزینه آن انگ انگلیسى خوردن بود.وجود برخى از عالمان مانند شیخ محمدحسین کاشف الغطاء در فاصله میان دوره مشروطه ودهه شصت استثنا به شمار مى آید. عامل دیگر کاهش احساسات اسلامى گسترش مدارس جدید دولتى بود. مراجع دینى نجف به این نتیجه رسیده بودند که تاسیس نظام آموزشى جدید به سبک اروپا ، نقشه انگلیسى هاست که به تضعیف تاثیر حوزه هاى علمیه خواهد انجامید و از این رو بود که فرستادن فرزندان شیعه به این مدارس را تحریم کردند. تنها شمار اندکى از علماى اصلاح گرا و روشنفکر اقدام به تاسیس مدارس جدید کردند وشیعیان هم چاره اى جز فرستادن فرزندانشان در مدارس دولتى نداشتند.مرجعیت آیت الله سید محسن حکیم هم زمان با برآمدن و همه گیرى جریان کمونیست در عراق بود.شعارهاى سوسیالیستى و عدالت خواهانه و انقلابى این جریان ، دل و دین بخش هاى گسترده اى از جوانان طبقات فرودست را ربوده بود. شیعیان به حکم مظلومیت تاریخى اشان در عهد عثمانى فرودست ترین بخش جامعه عراق بودند و طبیعى بود که در وضعیت جدید بیشترین تلفات را داشته باشد.فرزندان علما هم مصون نبوده و شیفته آن شعارها شدند.آیت الله حکیم جریانى فرهنگى براى مقابله با این وضع به راه انداخت و در ادامه آن نسلى از علماى جوان عصرآگاه ظهور یافتند که براى خود رسالت بازتعریف اسلام و احیاى حضور اسلام در عرصه هاى فرهنگ و سیاست و حتى علوم براى خود قائل بودند.سید محمدباقر صدر برجسته ترین چهره این جریان است . در کنار او دو عالم جوان لبنانى رشد کردند وبالیدند که بیشترین قرابت فکرى و حرکتى را با او داشته اند وجز این دو هر چند کسان دیگرى هم سر برآوردند ولى به سرشناسى این دو و در رتبه این دو نبوده اند؛ یکى شیخ محمدمهدى شمس الدین و دیگرى سیدمحمدحسین فضل الله.
زندگینامه
آیت اللَّه سید محمد حسین فضل اللَّه در سال 1354ق در نجف اشرف و در خانواده اى روحانى دیده به جهان گشود. وى تحت اشراف پدرش سید عبدالرئوف فضل اللَّه، از مراجع مذهبى شیعه، مراحل تربیت و تعلیم را به شیوه اى که در آن زمان مرسوم بود، گذراند. در دوره کودکى خواندن و نوشتن و قرائت قرآن را در مکتبخانه آغاز کرد، اما فضاى خشن مکتبخانه که تحت اداره افراد کهنسال بود، با مزاجش سازگار نیامد و حتى بر روحیه اش تأثیر منفى گذاشت :”زیرا شیوه بسیار خشنى در آنها اعمال مى شد و شخصیت کودک دانش آموز به محض ابراز خطایى هر چند کوچک به شدت فرو مى پاشید. ملاى سالخورده او را به فلک مى بست و در پیش چشم دیگر همکلاسیهایش او را تنبیه مى کرد و علاوه بر بدن او، روح و روحیه اش را نیز درهم مى کوبید. این شیوه سنتى مجال نفس کشیدن به دانش آموز نمى داد. از این گذشته، ملاهاى این مکتبخانه ها معمولاً فرزندان اغنیا را بر فرزندان فقرا ترجیح مى دادند و ما متوجه این امر مى شدیم و این هم روحیه ها را خراب مى کرد.”
وى به زودى به مدرسه اى که انجمن نشر (منتدى النشر) به سبک جدید تأسیس کرده بود، وارد شد و در نه سالگى تحصیلات حوزه اى اش را آغاز کرد:
“اولین کتاب نحوى که خواندم کتابِ الاجرومیة بود و سپس کتاب قطر الندى و بلّ الصدى، اثر ابن هشام که از کتابهاى ارزشمند نحوى است، ولى با ذهنیت طلبه در آغاز آموختن نحو تناسب ندارد، زیرا پر از اصطلاحات ادبى است و اصلاً براى کاربرد آموزشى نوشته نشده است و چه بسا نویسنده براى ابراز سطح علمى خود آن را نوشته است و طلبه پس از طى دوره هاى اولیه توان درک برخى اصطلاحات آن را دارد. در فراگیرى درس منطق هم همین مشکل وجود داشت. اصطلاحات علم منطق هم در مراحل اولیه دشوار است. من اینها را از عیوب نظام آموزشى سنتى حوزوى مى دانم. با همه این دشواریها کوشیدیم تا در این دروس موفق شویم. شیوه مطالعاتى ما مبتنى بر مباحثه بود که هنوز میان طلاب رایج است.
همزمان با تحصیلات حوزوى و به تناسب سن و ذهنیتش، وى به اوضاع زمانه خویش نیز توجه داشت و اندیشه ها و دغدغه هاى فرهنگى و سیاسى زمانه اش را از طریق مجلات مصر و لبنان و روزنامه هاى عراق دنبال مى کرد.
شهر نجف اشرف براى فضل اللَّه که بیش از سه دهه از عمرش را در آن گذرانده است، شهر خاطره هاست؛ شهرى که حرمت خود را از بارگاه امام على(ع) یافته و مقصد زائران مشتاق فراوانى از سراسر جهان است و حوزه علمیه آن نیز که قدمتى هزار ساله دارد محل تحصیل طلاب شیعه از کشورهاى مختلف است.
طبیعى است که در چنین محیطى، شاهد فضاهایى دینى باشم که در ایام زیارتهاى سنتى و با اجتماعات زائران موسمى شکل مى گرفت. پدرم دستم را مى گرفت و به اماکن شریف مى برد. طبیعى بود که با دیدن و مشارکت در مراسم و عزاداریهاى حسینى در ایام عاشورا که مردم در قالب دسته هاى عزادارى سینه زنان نوحه هاى عامیانه را دم مى گرفتند، احساس اندوه عمیقى جانم را فرا مى گرفت. کسانى را هم مى دیدم که در غم حسین(ع) با قمه بر سر خود مى زنند و
{ دیدن صحنه سرازیر شدن خون از سر و پشت قمه زنان و زنجیرزنان، احساسات متناقضى را در او پدید مى آورد. این منظره هاى خشونت آمیز گاه او را به خود جذب مى کرد و گاه او را دچار تشنج مى ساخت:
این احساسات متناقض در خودآگاهم تأثیر نهاد و بعدها مرا به رد و برنتافتن این شیوه ها کشاند، زیرا خشونتى بى معنا و بى هدف با خویشتن است و هیچ بار فرهنگى در آن نهفته نیست و حتى بیان انسانى اندوه هم نیست، زیرا ابراز اندوه باید به شیوه اى بیانى و به شکلى باشد که بر جسم و روح انسان سنگینى وارد نکند، در عین حال که معتقدم مسئله قیام امام حسین(ع) باید در دایره عاطفه همواره پایدار و زنده بماند.
سید محمد حسین فضل اللَّه صرف و نحو، معانى و بیان، منطق و اصول فقه را نزد پدر خود و شیخ مجتبى لنکرانى فراگرفت..سپس به محضر حضرات آیات خویى، سید محسن حکیم، سید محمود شاهرودى و شیخ حسین حلى راه یافت. وى در کنار دروس خارج اصول فقه و فقه، بخشى از کتاب اسفار ملاصدرا شیرازى را نزد مرحوم بادکوبه اى فراگرفت. استادش آیت اللَّه سید ابوالقاسم خویى(ره) به او توصیه کرده بود تا این درس را به طور جدى پیگیرى کند.
نخستین تجربه شاعرى فضل الله در ایام تحصیل در نجف رقم خورد. “هیچ گاه به این فکر نیفتادم که شاعر شوم؛ زیرا این شعر بود که خود را بر من تحمیل کرد . من شعر را انتخاب نکردم. فقط با تن دادن به تجربه شعرى و غنا بخشیدن به محتواى آن از راه خواندن شعرهاى دیگران به شعر رو آوردم.
از همان دوران نوجوانى که در نجف مى زیستم، مشکل نمى دیدم که هم عالمى دینى باشم و هم شاعر؛ زیرا محیط نجف، محیط شعر بود. بسیارى از علماى بزرگ نجف در شمار شاعران بودند. مانند محمد سعید حبوبى، شاعر معروفى که آن گونه از شراب مى سرود که گویى تمام زندگى اش را در مى گسارى سپرى کرده است، اگرچه شاید در تمام عمرش آن را ندیده بود. حتى محمد مهدى جواهرى هم زمانى که وارد وادى شعر شد، طلبة علوم دینى بود. على شرقى هم که از شاعران نهضت عراق بود طلبه علوم دینى بود و هم چنین محمد رضا شبیبى. قدرت جریان شعرى نجف به حدى بود که شاعران بزرگى مانند بدر شاکر السیاب متأثر از آن بودند. بیشتر شاعران عراق از شعر نجف تأثیر پذیرفتند. فضاى دینى نجف به جریان شعر غناى بیشتر مى بخشید؛ زیرا در مناسبت هاى مذهبى، شاعران، شعرهایشان را براى مردم مى خواندند. در ایام تعطیلات هم جلساتش شعر برگزار مى شد و ما در این جلسات شرکت مى کردیم و “قافیه یابى”، سرگرمى ما در این جلسات بود؛ به این ترتیب که یکى از ما بیتى را مى خواند و قافیه را نمى گفت و منتظر مى ماند تا کسى آن قافیه را کشف کند. گاهى بیتى را در هم مى ریختیم و دیگران مى بایست آن را منظم مى کردند. شعر، بخشى از هویت فرهنگى دینى نجف به شمار مى آمد . به یاد دارم که در مراحل اولیه شکل گیرى حیات شعرى ام، شنیده بودم کسى که به شعر بپردازد، به لحاظ علمى مورد اطمینان نخواهد بود؛ زیرا شعر او را از ژرف نگرى و مطالعه دقیق باز مى دارد. نزد یکى از مراجع به نام سید عبدالهادى شیرازى که با وى آمد و شد داشتیم رفتم و به ایشان گفتم کسانى از این که من شاعرى پیشه کرده ام خوششان نمى آید و برخوردى منفى با من دارند. آیا شما هم سفارش مى کنید من دست از شعر بشویم و تنها به درس و بحث بپردازم؟ ایشان در پاسخ گفتند: خیر، ارزش شعر در این است که ذوق ادبى انسان را صیقل مى زند و در نتیجه سبب فهم بهتر و دقیق تر قرآن و حدیث مى شود؛ زیرا قرآن، عربى است و در بالاترین سطح بلاغى قرار دارد. حدیث هم همین گونه است. هر چه انسان ادیب تر باشد، در درک متون تواناتر خواهد بود. سپس به من گفت: من شاعرم و پدرم هم شاعر بود. آنگاه یکى از شعرهایش را برایم خواند.
از این رو است که مى گویم، من شعر را انتخاب نکردم و درست تر این است که با فضایى که من در آن مى زیستم و خانواده اى که از آن برخاستم یعنى خانواده آل فضل الله که خانواده اى شاعر م آب است، شعر مرا انتخاب کرد.”
با این حال مسیر اینده فضل الله به گونه اى رقم خورد که شعرش را هم در خدمت رسالتش قرار داد .
عوامل تاثیر گذار
از میان عوامل تاثیر گذار بر شخصیت و اندیشه فضل الله مى توان به سه جریان اشاره کرد:
1-جریان نوسازى فرهنگى و آموزشى
در نجف به پیشگامى مرحوم شیخ محمد رضا مظفر . وى و گروهى از هم فکرانش با مشاهده ضعف و ناتوانى نهاد آموزشى سنتى شیعه – یعنى حوزه علمیه نجف اشرف- در پى نوسازى روش ها و شیوه هاى آموزشى بر آمد. حرکت نوسازانه او با مخالفت شدید علماى محافظه کار مواجه شد.با این حال مرحوم مظفر توانست در سال 1935 مدرسه منتدى النشر را – که نخستین مدرسه به سبک جدید در نجف بود- راه اندازى کند. وى همراه با این مدرسه مدرسه اسلامى را تاسیس کرد که پس از سه سال به دانشکده فقه ارتقا یافت. فضل الله نخستین تجربه دانش آموزى را در مدرسه منتدى النشر گذراند و سپس به دروس حوزوى روى آورد.
جریان نوسازى آموزشى مرحوم مظفر دنبال مى کرد رویکرد سیاسى نداشت و اهدافش به بازنویسى و ساده سازى متون پیچیده ، تصحیح متون ، ترم بندى و زمان بندى و رتبه گذارى سطوح آموزشى به سبک دانشگاه و حتى تاسیس دانشکده هاى حوزوى مانند دانشکده فقه محدود مى شد. این رویکرد به ویژه پس از انقلاب اسلامى در ایران – و به ویژه در قم- دنبال شد. طبعا قرار گرفتن در این فضا بر تربیت علمى و فرهنگى فضل الله تاثیر ژرفى نهاد.
2-تاسیس حزب الدعوة الاسلامیة
از حوادث مهم و تأثیرگذار بر اندیشه و رفتار سیاسى فضل اللَّه، ظهور نخستین جنبش اسلامى شیعى در عراق به نام “حزب الدعوة الاسلامیة” است. اگر چه این حزب به طور رسمى در سال 1968 وارد صحنه سیاسى عراق شد، اما مقدمات و زمینه هاى آن از اوایل دهه شصت میلادى طرح ریزى شده بود. حلقه اصلى پدیدآورنده این زمینه ها تا آن زمان، جامعه سنى عراق و چند حزب و جنبش، مانند اخوان المسلمین و حزب التحریر الاسلامى بود. اما شیعیان، فاقد هر گونه تشکل و سازمان سیاسى و حزب بودند و اساساً فضاى سنتى حاکم بر حوزه نجف، روى خوشى به تحزب و فعالیتهاى سازماندهى شده نشان نمى داد.
محمدباقر صدر که از آغاز فقیه و رهبر ایدئولوژیک و مغز متفکر سیاسى این حزب بود در توجیه تاسیس این حزب بر آن بود که “حزب الدعوه بهترین ابزار کارامد در ترویج اسلام به مثابه عقیده و شریعت و اندیشه میان توده هاى مسلمان عراق است ؛ چه آنان که فقط مسلمان شناسنامه اى اند و چه آنان که اهل تقوایند . ترویج اسلام در میان آنان پس از مدتى وادارشان مى کند که به شریعت خدا در زندگى اشان ملتزم باشند. نام الدعوه هم از این رو براى این حزب انتخاب شده است.مراد از دعوت ، رفتارى است که در مسیر فراخواندن مردم به اسلام و گردن نهادن بدان پیموده مى شود.دعوت به شکل ویژه اش ، ابزارى صلح آمیز و یکپارچه براى ترویج کلمة الله است و داراى ریشه هاى تاریخى در الگوى دعوتى به دست کشیدن از ادیان دیگر و گرویدن به اسلام است که محمد پیامبر بدان اقدام کرد وفعالیت او در این عرصه ، الگو ونمونه اى است که اهمیت آن در تبلیغ و روشنگرى و رهایى بشر یت آشکار است.نامگذارى این تشکیلات به نام حزب الدعوة الاسلامیة بر این مبناست که این نام ، نام طبیعى ما و بیان شرعى تکالیف ما در دعوت مردم به اسلام است و هیچ چیز ما را باز نمى دارد ازاین که خود را حزب یا جنبشى اسلامى بدانیم، چرا که ما حزب الله و انصار الله و انصار الاسلام هستیم…”
فقره فوق را به نقل از سیدمحمدباقر صدر براى آن ذکر کردم تا آن را بهترین تعریف براى مسیرى بنامم که سیدمحمدحسین فضل الله در تمام حیات سیاسى -فکرى اش پیمود ؛ هر چند که وى هیچ گاه عضو این حزب نشد و اساسا عضو هیچ حزبى- نشد. اما دعوت و فراخواندن دیگران به الگوى دینى و اخلاقى اسلام در عرصه حیات فردى و اجتماعى و طرح اسلام به عنوان مدرسه حرکت و جنبش اجتماعى ، راهبرد اصلى فضل الله را به ویژه پس از بازگشت به لبنان- و به ویژه زمینه سازى براى تاسیس حزب الله – تشکیل مى داده است.از همین دوره است که فضل الله در حوزه نفوذ فکرى سید محمدباقر صدر پرورش مى یابد ومى کوشد همانند او قضایاى فکرى و سیاسى روز را در پرتو اسلام بنگرد و شیوه دعوت را در اسلام تفسیر کند. کتابهاى قضایانا على ضوء الاسلام و اسلوب الدعوة فى القرآن محصول این دوره است..
فضل اللَّه، پیدایش حزب الدعوة را در ارتباط با مجموعه اى از اوضاع داخلى عراق و منطقه خاورمیانه مى داند و به پاره اى از آنها اشاره مى کند:
ما فکر مى کردیم اسلام مى تواند راه حل مشکلات انسان در زندگى اش باشد. بحثها بر سر این بود که چگونه مى توانیم این شوق و رغبت را در فضاى فرهنگى خودمان به کرسى بنشانیم. ما احساس مى کردیم که باید از وضع سنتى حاکم بر نوع نگاه نجف به سیاست و اوضاع جدید فراتر رویم. ما تحت تأثیر اوضاع و رخدادهاى سیاسى بودیم. تحت تأثیر انقلاب مصر بودیم ، اگر چه انقلاب مصر، انقلابى ناسیونالیستى بود. ما در برابر مسئله فلسطین فعال بودیم و احساس مسئولیت مى کردیم.
3- تاسیس جماعة العلماء در نجف اشرف.
پس از تاسیس حزب الدعوه ، جماعة العلماء فى النجف الاشرف دومین تشکیلات سازمان یافته شیعیان عراق به شمار مى آید.با این تفاوت که در جماعة العلماء چنان که از نامش بر مى آید تنها شمارى از علماى برجسته عضو بودند و در این تشکیلات عضوگیرى عمومى انجام نشد.انگیزه تاسیس این جماعت ، مشابه حزب الدعوه بود .گذشته از تبلیغات ضد دینى کمونیست ها که علماى دینى را مرتجع مى دانستند و دین را عامل عقب ماندگى معرفى مى کردند تغییر برخى قوانین و به ویژه بندهایى از قانون احوال شخصیه از سوى دولت عبدالکریم قاسم که برخى از مواد آن خلاف احکام شریعت اسلام بود و بر خلاف انتظار واکنش مردم را در پى نداشت ،زنگ خطر را براى علما به صدا در آورده بود ونشان مى داد مردم چه اندازه از تعصب دینى اشان دور شده اند.در مقابل فضاى غالب بر نجف که همچنان بر عدم ورورد به حوزه فعالیت اجتماعى وسیاسى اصرار مى ورزید گروهى از علماى برجسته به پیشگامى شیخ مرتضى آل یاسین – دایى سید محمد باقر صدر- این جماعت را تاسیس کردند . تاسیس این جماعت را نخستین تلاش حوزه نجف براى خروج از انزواى سیاسى دانسته اند. از مهم ترین اقدامات این تشکیلات راه اندازى ماهنامه اى به نام “الاضواء” بود. هدف از راه اندازى این مجله پاسخ گویى به هجوم تبلیغاتى به اسلام و ارائه تصویرى عقلانى از آموزه هاى اسلام بود. در کار تهیه این مجله علاوه بر سید محمد باقر صدر که به نظر مى رسد نقش محوریت را داشته است ، شمارى از علماى جوان مانند سید محمدحسین فضل الله ، سید مرتضى عسکرى ، شیخ محمد مهدى شمس الدین و شیخ عبدالهادى الفضلى مشارکت داشتند.سرمقاله هاى سال نخست این مجله را صدر تالیف کرد و در سال دوم نگارش سرمقاله بر عهده سید محمد حسین فضل الله بوده است.البته چنان که انتظار مى رفت جریان سنتى هم بى کار ننشست و با تخریب و بدنام کردن سید محمدباقر صدر – که همه چیز گویاى مرجعیت او در آینده اى نزدیک بود- موتور محرک جماعة العلماء را از کار انداختند.آیت الله حکیم در برابر این فشارها توان مقاومت نداشت و از این رو صدر را قانع کرد تا رابطه اش را با مجله قطع کند و او هم رسما از سردبیرى مجله استعفا داد ولى رابطه اش را با اعضاى تحریریه حفظ کرد.طبعا فشار بر دیگر اعضا که در رتبه صدر نبودند در حدى نبود که فعالیتشان را زمین گیر کند.از این رو فضل الله و شمس الدین و دیگران به راهشان ادامه دادند.
مشکلات فعالیت فرهنگى وسیاسى و تشکیلاتى در فضاى سنتى حوزه نجف از یک سو و مشکلاتى که دولت بعث براى خارجیان فراهم مى کرد ومحدودیت هایى برایشان فراهم مى کرد رفته رفته فضل الله را به این نتیجه رساند که فکرى براى پروژه درازمدت خود بیندیشد. در سال 1966 چند ماه پس از اقامت امام خمینى در نجف ، فضل الله، به دعوت انجمن “اسرة الت آخى” در منطقه نبعه بیروت ودر مقام وکیل شرعى آیت الله حکیم به وطن آبا و اجدادى خود بازگشت.
راهبرد فضل الله لبنان
فضل الله با کوله بارى از تجربه فکرى و فرهنگى که در نجف اندوخته بود به لبنان برگشت . به محله فقیر نشین نبعه رفت. از ایام نجف با فقر و فقرا خو کرده بود .گاه مساعدت مالى استادش آیت الله حکیم را به مردم فقیر مى رساند و با جدیت و پشتکار الگویى از اسلام را که مى توانست هم در حوزه منازعات فلسفى و هم در عرصه اقتصاد حرف هاى تازه اى براى گفتن داشت ، به جوانان عرضه مى کرد. آزادى موجود در فضاى سیاسى و اجتماعى لبنان ، این امکان را فراهم مى کرد تا هر کس هر ابتکارى که در توان دارد رو کند و طرحى را که مى خواهد در اندازد.یک دهه پیش از او امام موسى صدر در لبنان درخشیدن گرفته و به محوریت سیاسى و اجتماعى شیعه تبدیل شده بود.
فضل الله و صدر، تضاد یا تفاوت؟
اما آن همراهى و هم فکرى اى که میان فضل الله با صدر نجف ( سید محمدباقر) وجود داشت با پسرعمویش در لبنان وجود نداشت.راهبرد اصلى امام موسى صدر بیرون آوردن طایفه شیعه از محرومیت هاى اجتماعى و فرهنگى و پایان بخشیدن به ساخت اقطاعى حاکم بر این طایفه بود، اما فضل الله به رغم آن که در حوزه نجف در شمار متجددان بود همچنان تحت تاثیر ذهنیت نجف بود و پاى بند هویت و مرزبندى هویتى و جدایى و اصالت دادن به حساسیت هاى مذهبى تمایز بخش و دعوت به اسلام . و از این رو سماحت و انفتاح سید موسى برایش خوشایند نیست :
وقتى به لبنان بازگشتم، سید موسى به دیدنم آمد و دوستى ما تجدید شد و روابط گذشته دوباره از سر گرفته شد. در آن مرحله ما به لحاظ سیاسى با همدیگراختلاف نظر داشتیم، اما این اختلاف نظر بر روابط دوستانه شخصى ما اثرى نگذاشت، زیرا از ویژگیهاى متمایز او سینه گشاده و عقل فراخ بود که حتى اگر با وى خصومت فکرى داشتى، او این خصومت فکرى را به دل خود راه نمى داد و دل او به روى همه باز بود. طبیعى است که او هم از کسانى که با او مخالفت و یا خصومت مى کردند دلگیر مى شد، ولى احساسات خود را از هرگونه کینه اى پیراسته بود. روابط ما با یکدیگر تداوم داشت و هیچ گاه قطع نشد، زیرا اختلاف ما سلیقه اى بود و چندان عمیق نبود. مثلاً در آن مرحله، من از برخى سخنان و عناوینى که ایشان درباره مقامات دینى جهانى مسیحیت (پاپ) ابراز مى کرد، خوشم نمى آمد و معتقد بودم که این گونه سخنان با برخى آداب و فضاى اسلامى سازگارى ندارد و گذشته از این، با توجه به ناآرامیهاى سیاسى شدید در لبنان اواخر دهه شصت و اوایل دهه هفتاد و ابهام موجود در مناسبات طوایف و… ، چنین موضع گیریهایى را نمى پسندیدم. اما اکنون که به عقب برمى گردم، احساس مى کنم چه بسا اگر ما هم در جایگاه سید موسى بودیم، بسیارى از کارهاى او را انجام مى دادیم.
کارى که سید موسى کرد این بود که توانست به شیوه اى عالى، بسیارى از مفاهیم معنوى و اجتماعى اسلام را به حوزه مسیحیت منتقل کند. مثلاً در کلیسا درباره ابعاد معنوى اسلام که با ابعاد معنوى مسیحیت پیوندهایى دارد سخنرانى مى کرد و همانند یک عالم مسیحى مسیحیان را موعظه مى کرد و در آن حال از اسلام و اندیشه اسلامى عقب نمى نشست.
البته چهار دهه پس از آن فضل الله از این که همراهى نزدیکى با امام صدر نداشت ابراز تاسف و او را در انجام آن کارها معذور دانست:
فکر مى کنم که خیلى از کارهاى ایشان را ما هم انجام مى دهیم و خود را معذور هم مى دانیم. به یاد دارم آیت اللَّه سید ابوالحسن اصفهانى، یکى از مراجع بزرگ شیعه، در زمان مرجعیتش از سوى برخى مراجع دیگر مورد انتقاد واقع شد که اموال شرعى را در چه امورى مصرف مى کند و بیت و تشکیلاتش را چرا بدان گونه سامان داده است و…. البته چنین انتقاداتى جزء عادات است. پس از مرحوم اصفهانى، مرحوم سید محسن حکیم که مرجع عام شیعه شد، بارها مى گفت: ما بر سید ابوالحسن اصفهانى به خاطر برخى ملاحظاتشان در مرجعیت ایشان خرده مى گرفتیم، ولى زمانى که مرجعیت به ما رسید، بیش از وى به آن کارها مى پردازیم و باز هم خود را معذور مى دانیم. طبیعى است کسى که خارج از حوزه تجربه و بیرون گود نشسته است، آن گونه که افراد داخل گود، وضع و حال خود را درک مى کنند، آن اوضاع را درک نمى کند.
با این حال به رغم تفاوت راهبرد این دو، فضل الله از کمک به پیشبرد پروژه صدر دریغ نکرد و کوشید تا موضع بخشى ازعلماى شیعه را که با صدر مخالفت مى ورزیدند نسبت به او تلطیف کند:
“درباره حرکه المحرومین (جنبش امل) من هیچ گاه موضع منفى و مخالف نگرفتم. اما درباره مجلس اعلاى شیعه، من به صراحت اعلام کردم که ما باید مجلسى اسلامى تأسیس کنیم که هم شیعه و هم اهل سنت در آن مشارکت داشته باشند. سید موسى هم با این طرح موافق بود، اما معتقد بود بعضى از شخصیت هاى بزرگ اهل سنت با این طرح موافق نیستند.
من با این که عضویت در مجلس اعلاى شیعه را نپذیرفتم ولى سعى در اقناع علما نسبت به تأسیس آن کردم. من و برادرم شیخ محمد مهدى شمس الدین به مناطق مرزى مى رفتیم و براى رفع کدورت ها با علما ملاقات مى کردم. مرحوم شیخ محمد جواد مغنیه، سید هاشم معروف الحسنى و شیخ حسین خطیب از جمله علمایى بودند که درباره تأسیس مجلس اعلا با آنان گفت و گو کردیم. ما سعى مى کردیم تا جلوى حملات به سید موسى را بگیریم. اما بناى من این بود که در مجلس اعلا نه انتخاب کنم و نه انتخاب شوم، زیرا روش کار من، با روش کار این مجالس همخوان نبود. البته من معتقدم که وضعیت لبنان، نیازمند وجود چنین مجالسى است، زیرا هر طائفه اى براى خود مجلس دارند. اهل سنت و مارونى ها و دیگران براى خود مجلس دارند و وجود چنین مجلسى براى شیعیان هم امرى طبیعى است. من هم عقده ضدیت با این مجلس را نداشته و ندارم و حتى در جلب موافقت علما با آن در آغاز تأسیسش کوشیدم . ولى روش کارم در عراق و بعد از آن در لبنان، ارتباط مستقیم با توده ها و سیر در مسیر اسلام گرایى جنبشى بوده و هست. از این رو براى هیچ منصبى در این مجلس، پا پیش نگذاشتم و پس از غیبت (ربوده شدن) سید موسى صدر، به صراحت به روزنامه ها گفتم و هنوز مى گویم که اگر ریاست مجلس اعلاى شیعه در سینى زر به من پیشنهاد شود، نخواهم پذیرفت؛ زیرا روش من روش متفاوتى است. حقیقت مسأله این است و هر سخن دیگرى درباره وجود خصومت میان من و سید موسى صدر نادرست است.”
فضل الله و حزب الله
از آغاز تاسیس جنبش حزب الله رسانه هاى بین المللى و به ویژه غربى ، علامى فضل الله را به عنوان رهبر روحانى حزب الله معرفى مى کردند.علت این امر آن بود که پرورش یافتگان مدرسه فکرى و سیاسى فضل الله بخش عمده نیروهاى این حزب را تشکیل مى دادند و از این مهم تر حزب الله تشکلى بود که نظریه اش را علامى فضل الله پیش از تاسیس پرداخته بود تحلیلگران اسلام سیاسى ، انتشار کتاب الاسلام و منطق القوة (اسلام و منطق قدرت) تألیف فضل اللَّه را در سال 1981 زمینه نظرى مستعدى براى برآمدن جنبش حزب اللَّه مى دانند. میان فضل اللَّه و حزب اللَّه ارتباط سازمانى وجود نداشت، اما وجود تربیت شدگان فضل اللَّه در سطوح رهبرى این جنبش که به رجال فضل اللَّه معروف اند، حضور غیر مستقیم وى را در این جنبش نشان مى دهد. در جریان انفجار مقر فرماندهى نیروهاى آمریکایى و فرانسوى، رسانه هاى غربى فضل اللَّه را مسئول این انفجارها معرفى کردند. وقوع این حوادث سبب مطرح شدن وى به عنوان طراح و هدایت کننده اصلى یکى از بزرگ ترین حرکتهاى مقاومت اسلامى در رسانه هاى جهان شد. فضل اللَّه در سال 1367ش در گفت وگو با مجله حوزه (قم) تصریح کرد:
من از این تهمتى که تبلیغات استعمارى جهان به من مى زنند و مرا مسئول انفجار مقر فرماندهى نیروهاى آمریکایى در لبنان (مارینز) و یا فرانسویها و دیگران مى دانند، استفاده کردم و نیز از فرصتى که پیش آمد و تمام وسایل ارتباط جمعى جهان اعم از آمریکایى، انگلیسى، فرانسوى، روسى، ژاپنى، چینى یا کشورهاى اروپاى شرقى را بر روى من باز کرد. غالباً خبرنگاران آنها براى روزنامه ها و یا تلویزیونهاى خود با من مصاحبه کردند و درباره جمهورى اسلامى ایران و سیاست اسلامى و مذهب شیعه مطالبى پرسیدند و من از این فرصت استفاده مهمى کردم. در عین حال که آنان سعى در وارونه جلوه دادن مسائل و آلوده کردن چهره من داشتند، توانستم نداى اسلام را به تمام جهان برسانم.در اوایل دهه هشتاد فضل الله ایده جمهورى اسلامى را طرح مى کند ولى به سرعت و با لحاظ ویژگى هاى منحصر به فرد لبنان از آن عدول مى کند و آن را غیر واقع بینانه مى یابد:
“اما اینکه من در دهه هشتاد اندیشه جمهورى اسلامى را در لبنان مطرح کردم، هدفم طرح آن به عنوان پروژه سیاسى نبود، بلکه براى آن بود که اسلام را از دایره تنگ طایفه اى خارج کنم و به مردم بگویم اسلام در درون خود اندیشه اى دارد که در آن قانون و حقوق و سیاست و اقتصاد نهفته است و باید اسلام را چنین بفهمید. من مى گفتم چرا کمونیستها حق دارند منادى دولت کمونیست باشند و ناسیونالیستها مردم را به ناسیونالیسم دعوت کنند، ولى ما حق نداشته باشیم مردم را به دولتى اسلامى دعوت کنیم.
مى گفتم که شریعت اسلام هم مانند قوانین سکولار، قابلیت تطبیق و اجرا دارد. ولى در مسیحیت، شریعت وجود ندارد و مسیح(ع) طبق آموزه هایى که در مسیحیت وجود دارد، کار قیصر را به قیصر و کار خدا را به خدا سپرده است. به مسیحیان مى گفتم شما که شریعت ندارید، چرا اندیشه دولت اسلامى را رد مى کنید.”
ترورهاى متعدد، هزینه اسلام خواهى سیاسى
زبان بلیغ و خطابه هاى پرشور و فعالیت هاى توقف ناپذیر علامه فضل الله که روح استکبار ستیزى و عداوت با صهیونیسم او را ترجمه مى کرد سبب شد تا بارها مورد هجوم مسلحانه قرار گیرد. وى درباره عملیاتهاى تروریستى که در معرض آن قرار گرفت، چنین مى گوید:
نخستین بار در اوایل دهه هشتاد در منطقه “روضة الشهیدین”، نزدیک محله الغبیرى بیروت، زمانى که براى ایراد سخنرانى در حسینیه “الشیاح” به آنجا مى رفتیم، در کمین نظامى اى افتادیم که یکى از احزاب عربى (بعث عراق) بر سر راه ما نهاده بود. بارانى از گلوله به سمت اتومبیل هیأت ما سرازیر شد، به گونه اى که بسیارى از گلوله ها به اتومبیل جلویى و عقبى ما اصابت کرد، اما تیرى به اتومبیل ما نخورد و ما به شکل طبیعى راه خود را ادامه دادیم. من در موعد مقرر در حسینیه سخنرانى کردم، ولى ماجراى ترور را براى مردم بازگو نکردم.
مدتى پس از این عملیات ناکام، گروهى مسلح وارد منزلم در منطقه “الغبیرى” شدند و برنامه شان این بود که پس از کشتن پاسداران، به اتاقم هجوم آورند. آنان به شکلى کاملاً امنیتى وارد خانه شدند و پاسداران که احساس کردند اوضاع غیر عادى است، با آنان درگیر شدند و یکى از پاسداران منزل به شهادت رسید، ولى عملیات تروریستها ناکام ماند.
عملیات ترورسوم به گونه اى متفاوت انجام شد. این بار تروریستها،کمى پیش از اذان صبح موشکى را به سمت اتاق خوابم – در ساختمانى آپارتمانى – شلیک کردند، اما این موشک به خطا به یک طبقه پایین تر، یعنى طبقه چهارم اصابت کرد. در همان زمان به گروهى از خبرنگاران گفتم: آنان مى خواستند ما را براى نماز صبح بیدار کنند! به یاد دارم که در همان روزها به ابوالهول، مسئول اطلاعات جنبش فلسطینى فتح که براى دیدار من و محکوم کردن عملیات ترور آمده بود، گفتم: تصور مى کردم کسى که در کنار شما نشسته است دیگر در معرض عملیات ترور قرار نخواهد گرفت، اما دیدم که مسئله برعکس است. همین مسئله سبب شد تا به توصیه مقامات امنیتى اسلامى از منطقه الغبیرى که نزدیک به مناطق حضور سازمانهاى فلسطینى و ناامن بود، به منطقه بئر العبد انتقال یابم.”
اما انفجار عظیم بئر العبد (1984 م) که به هدف ترور فضل اللَّه انجام شد، به لحاظ حجم خسارت از بزرگ ترین اقدامات تروریستى است که تاریخ لبنان به خود دیده است. در این عملیات که از سوى ایالات متحده آمریکا ترتیب داده شده بود، بیش از هشتاد تن کشته و حدود دویست تن زخمى شدند. فضل اللَّه درباره این عملیات تروریستى مى گوید:
پس از انفجار مقر تفنگداران آمریکایى و فرانسوى، دستگاههاى تبلیغاتى کوشیدند تا مرا مسئول این عملیات معرفى کنند. اطلاعاتى که بعدها در روزنامه واشنگتن پُست منتشر شد و نیز اطلاعاتى که در کتاب “حجاب” (ترجمه خاطرات ویلیام کیسى، رئیس سازمان اطلاعات مرکزى آمریکا) آمده، نشان مى دهد که اتهام من فراتر از حد دست داشتن در انفجار مقر تفنگداران بود. آمریکا مرا عنصرى درد سرساز براى سیاست خود در لبنان مى دانست. براساس آنچه در کتاب خاطرات ویلیام کیسى ذکر شده است، وى در جلسه اى با بندربن سلطان سفیر سعودى در آمریکا به این نتیجه مى رسند که باید مرا از سر راه بردارند.
کیسى ادعا مى کند که کنگره آمریکا با هزینه کردن در چنین کارهایى موافق نیست و براى این کار چکى به مبلغ سه میلیون دلار از بندر دریافت مى کند و پس از برنامه ریزى یک ساله شان، اتومبیلى پر از مواد منفجره را در نزدیک منزلم در بئر العبد قرار دادند. در روز انفجار، پس از نماز جمعه در حال برگشتن به منزل بودم که زنى جلویم را گرفت و با اصرار فوق العاده از من خواست تا چند دقیقه با من صحبت کند. در همان دقایقى که او حرفهایش را با من در میان مى گذاشت، اتومبیلى شبیه اتومبیل من به نزدیکى منزل رسید. هدایت کنندگان عملیات دکمه را فشار دادند و در اثر این انفجار بیش از هشتاد تن کشته و حدود دویست تن زخمى شدند. پس از آنکه روزنامه واشنگتن پُست اطلاعاتى درباره این عملیات منتشر کرد، رونالد ریگان، رئیس جمهور وقت، اعلام کرد دستور ترور مرا صادر نکرده و آمریکا در این کار مشارکت نداشته است.متفکر و زبان شناس معروف آمریکایى، در مصاحبه با مجله الآداب، در ضمن دلایلى که براى تروریست بودن دولت آمریکا ذکر مى کند، به ترور ناکام سید محمدحسین فضل اللَّه در سال 1985 میلادى از سوى دولت ریگان اشاره مى کند و مى گوید:
زمانى که انفجار اوکلاهما رخ داد، همگى خشمگین بودند و چندین روز عناوین کلى روزنامه ها سخنى شبیه این جمله بود که: “شهر اوکلاهما به سبب کارهایى که عربها در آن کرده اند، به بیروت مى ماند!”، اما ندیدم کسى بگوید: بیروت نیز به بیروت مى ماند! و به یاد آورد که دولت ریگان در سال 1984 میلادى انفجارى تروریستى در بیروت انجام داد که بسیار به حادثه اوکلاهما مى مانست. دولت آمریکا در جریان این انفجار که به وسیله اتومبیلى بمب گذارى شده در نزدیکى یکى از مساجد انجام شد، هشتادنفر را کشت و دویست نفر را زخمى کرد. هدف این انفجار، کشتن عالمى مسلمان یعنى علامه سید محمدحسین فضل اللَّه بود که ایالات متحده از دستش ناراحت بود، ولى این انفجار ناکام ماند. این حادثه چندان هم سرّى نبود.
اشاره چامسکى به اطلاعاتى است که روزنامه واشنگتن پُست کمى پس از این انفجار منتشر کرد.
منبع ماهنامه پگاه حوزه شماره 284