در روایتی حضرت علی(ع) به نقل از پیامبر اکرم(ص) میفرماید: «در سرزمین روم، شهری به نام أقسُوس (در برخی نسخهها افسوس آمده[1]) وجود داشت در آنجا حاکمی دیندار و خداپرست حکومت میکرد. پس از مرگ او یکی از حاکمان فارس به نام دَقیانوس از به هم ریختگی اوضاع داخلی آن شهر، سوء استفاده نموده به آنجا حمله کرده و آن سرزمین را تصرّف کرد. برای خود قصر بسیار بزرگ و با شکوهی ساخت و به دور خویش غلامان و مردان جنگی زیادی جمع نمود … چون پادشاه آن تشکیلات را دید سرکشى و طغیان کرد و ادعاى خدایى نمود، در برابر خداى -عزّ و جلّ- بزرگان از قومش را به سوى بندگى خویش دعوت کرد، هر کس او را پرستش میکرد او را بخشش فراوان مینمود و لباسها میپوشاند و هر کس اطاعت نمیکرد او را میکشت، گروهى از مردم او را پذیرفتند و او نیز آن روز را براى آنان در هر سال عید قرار داد…».[2]
از آن زمان به بعد مردم شهر أقسُوس (یا افسوس)، مشرک شده و به فرموده علمای تفسیر به استناد آیه «هؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً»[3]، هر گروه و قبیلهای برای خود بتی ساخت و آنرا میپرستید.[4]
اما اصحاب کهف، افرادی خداپرست بودند که به دلیل شرک دقیانوس، – پادشاه و حاکم شهرستان اصحاب کهف – و بتپرستی مردم آن سرزمین با آنان مخالفت نمودند و گفتند: پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمین است، جز او کسى را به خدایی قبول نمیکنیم، هر گاه چنین کنیم، سخنى سخت کفر آمیز گفته باشیم.[5]سپس با یکدیگر گفتوگو کردند و تصمیم گرفتند از مردم آن سرزمین و حاکم آنان بیزاری جویند و کنارهگیری نمایند،[6] بدین منظور از شهر خارج شده به غارى که در آن سرزمین بوده پناه برده و پنهان شدند.[7]
بنابراین، آنچه از آیات و روایت ذکر شده پیرامون داستان اصحاب کهف به دست میآید این است که اصحاب کهف به دلیل ستمگری حاکم نسبت به اهل ایمان از یک سو، و شرک او و مردم آن سرزمین از سوی دیگر، جهت حفظ دین و جان خود از مردم آن سرزمین و حاکم ستمگرشان کنارهگیری نمودند و به غار پناهنده شدند.
از آن زمان به بعد مردم شهر أقسُوس (یا افسوس)، مشرک شده و به فرموده علمای تفسیر به استناد آیه «هؤُلاءِ قَوْمُنَا اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً»[3]، هر گروه و قبیلهای برای خود بتی ساخت و آنرا میپرستید.[4]
اما اصحاب کهف، افرادی خداپرست بودند که به دلیل شرک دقیانوس، – پادشاه و حاکم شهرستان اصحاب کهف – و بتپرستی مردم آن سرزمین با آنان مخالفت نمودند و گفتند: پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمین است، جز او کسى را به خدایی قبول نمیکنیم، هر گاه چنین کنیم، سخنى سخت کفر آمیز گفته باشیم.[5]سپس با یکدیگر گفتوگو کردند و تصمیم گرفتند از مردم آن سرزمین و حاکم آنان بیزاری جویند و کنارهگیری نمایند،[6] بدین منظور از شهر خارج شده به غارى که در آن سرزمین بوده پناه برده و پنهان شدند.[7]
بنابراین، آنچه از آیات و روایت ذکر شده پیرامون داستان اصحاب کهف به دست میآید این است که اصحاب کهف به دلیل ستمگری حاکم نسبت به اهل ایمان از یک سو، و شرک او و مردم آن سرزمین از سوی دیگر، جهت حفظ دین و جان خود از مردم آن سرزمین و حاکم ستمگرشان کنارهگیری نمودند و به غار پناهنده شدند.
[1]. بحرانی، سید هاشم، البرهان فی تفسیر القرآن، ج 3، ص 621 – 622، بنیاد بعثت، تهران، چاپ اول، 1416ق؛ مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار، ج 14، ص 413، دار إحیاء التراث العربی، بیروت، چاپ دوم، 1403ق.
[2]. دیلمى، حسن بن محمد، إرشاد القلوب إلى الصواب، ج 2، ص 360 – 361، الشریف الرضی، قم، 1412 ق.
[3].«این قوم ما جز او [خدای یکتا] معبودانى اختیار کردهاند»؛ کهف، 15.
[4]. طیب، سید عبدالحسین، اطیب البیان فی تفسیرالقرآن، ج 8، ص 333، انتشارات اسلام، تهران، چاپ دوم، 1378 ش.
[5]. فَقالُوا رَبُّنا رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَا مِنْ دُونِهِ إِلهاً لَقَدْ قُلْنا إِذاً شَطَطاً؛ کهف، 14.
[6]. وَ إِذِ اعْتَزَلْتُمُوهُمْ وَ ما یَعْبُدُونَ إِلاَّ اللَّهَ فَأْوُوا إِلَى الْکَهْفِ یَنْشُرْ لَکُمْ رَبُّکُمْ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ یُهَیِّئْ لَکُمْ مِنْ أَمْرِکُمْ مِرفَقاً؛ کهف، 16.
[7]. اطیب البیان فی تفسیرالقرآن، ج 8، ص 333 – 335؛ حسینى همدانى، سید محمد حسین، انوار درخشان، محقق، بهبودی، محمد باقر، ج 10، ص 248 – 249، کتابفروشى لطفى، تهران، چاپ اول، 1404ق.