علل گرايش انسان به دين يكي از پرسشهاي مطرح در «فلسفه دين» و «كلام جديد» است و انديشمندان رشتههاي مختلف علمي از قبيل جامعه شناسي، روان شناسي، مردم شناسي و تاريخ اديان در غرب در اين رابطه تحت عنوان «منشأ دين» بحث كردهاند و در پاسخ آن نظريات مختلف ارائه شده است.
بنابر نظر آگوست كنت، منشأ دين، جهل علمي بشر است يعني بشر دوست داشت كه حوادث طبيعي را تبيين كند، ولي چون فاقد رشد علمي بوده به تبيينهاي ديني روي آورد[1].
و كارل ماركس معتقد است كه دين، گرايش ذاتي سرشت بشري نيست، بلكه محصول مقتضيات خاص اجتماعي است[2]. او دين را ساخته دست قدرتمندان در جهت چپاول محرومان ميشناسد و گاه آن را نوعي رفتار دفاعي از ناحيه محرومان جهت توجيه و تحمل وضع موجود و به اميد بهشت موعود ميداند و گاه دين را محصول ناداني انسان در برابر طبيعت محسوب ميكند[3]. بنابراين طبق اعتقاد او انسان دين را ميسازد تا وضع موجود نامطلوب را غير واقع بينانه توجيه كند يا در مسير چپاول محرومان از آن مزد بگيرد و يا ناداني را به طور موقت برطرف سازد.
البته در اين باره نظريات ديگري هم مطرح گشته كه ما به خاطر ضيق مقال فقط به نقل آن دو نظريه اكتفا كرده و به صورت مختصر نيز به نقد و بررسي آنها پرداخته و در ادامه نظريه دين اسلام درباره خاستگاه و منشاء دين را تبيين و بررسي مينماييم.
در نقد ديدگاه آگوست كنت ميتوان گفت: دين را نميتوان مولود جهل افراد دانست، زيرا در اين صورت، با آگاه شدن مردم و كشف علل و اسباب پديدهها به موازات پيشرفت علم، دين بايد به طور كلي از بين برود، همان طور كه با آمدن چراغ، ظلمت از بين ميرود و نبايد در ميان طبقات علما و انديشمندان، دينداري وجود داشته باشد؛ در حالي كه ما ميبينيم، انديشمندان بسياري ديندارند و حتي شايد بتوان گفت كه عالمترين آنها در هر زماني به ويژه در زمان ما ديندار هستند. به عنوان نمونه، انيشتين يك شخص معتقد به دين و مذهب بود. ماكس پلانك، ويليام جيمز، داروين و امثال اينها جزو دانشمندان بزرگ و ديندار بودهاند. به ويژه داروين عليرغم تكفيرهاي شديدي كه كليسا نسبت به او روا داشت؛ ولي تا آخر عمر به خداي يگانه، مؤمن و معتقد باقي ماند[4].
و در نقد ديدگاه ماركس ميتوان گفت كه با مطالعه و بررسي متون آسماني به دست ميآيد كه اين اديان در بردارنده مضامين ظلم ستيزانه و انقلابياند و علت اصلي مخالفت جباران و ظالمان با دين، حفظ موقعيت خود بوده است افزون بر آنكه بيشتر پيروان اديان حق، محرومان و مستضعفان بودهاند كه همواره با ستمگران و استثمارگران به مبارزه برخاستهاند. بنابراين احتمال اختراع دين از سوي استثمارگران براي حفظ منابع قدرت و نيز از طرف مستمندان و ضعيفان براي حفظ وضع موجود منتفي است.
افزون بر آنكه نميتوان از ارزيابي و عملكرد رفتار دينداران، نفي و اثبات دين را نتيجه گرفت. او با غفلت از جنبهها و ويژگيهاي مثبت دينداران، فقط از نظر سياسي و مقاصد ايدئولوژيك به دين نگريسته و حكم منطقه و عصري خاص را بر ديگر زمانها و مكانها بار كرده است.[5]
فطري بودن گرايش به دين
در جهان بيني اسلامي اعتقاد به خداوند و اعتماد به روش و برنامههايي كه پروردگارش براي او ترسيم كرده، يكي از مهمترين اقتضائات ذاتي و سرچشمه گرفته از سرشت انساني دانسته شده است[6]. يعني هر فردي از افراد انسان، هرگاه به خود واگذار شود و فطرت او از پيرايههاي علمي و فشار عوامل خارجي رهايي يابد، متوجه نيرويي توانا و مقتدر و مافوق قدرتهاي مادي و محسوس ميشود و خود را با علم حضوري مقهور و مملوك خدايي ميداند كه مبدء و سرانجام انسان است؛ خالقي كه از روح نامتناهي خود در انسان دميده و شخصيت او را به گونهاي ساخته كه جز به پروردگار و مبدء نامتناهي و غير محدود كه تدبير او را هم در دست دارد، تكيه و اعتماد نداشته باشد، و چنين گرايش دروني، انسان را به تلاش پيگير براي نزديك شدن به خدا و هدف نهايي فرا خوانده، كمال و سعادت خويش را در تقرب به او ميجويد و به اقتضاي همان فطرت و سرشت انساني يگانه راه رسيدن به مقصود و دست يابي به كمال انساني را تبعيت از شريعت و روشي ميداند كه خدا و مدير آفرينش هماهنگ با نيازها و استعدادهاي انسان براي او ابلاغ و ارائه كرده است به تعبير ديگر، فقط گرايش به خدا فطري نيست؛ بلكه همه دين و از جمله شريعت و احكامي كه خدا براي انسان انشا و ابلاغ كرده نيز فطري است؛ چرا كه اين احكام و دستورها مبتني بر مصالح و استعدادها و نيازهاي واقعي و خلقتي انسان و ابزاري براي تعالي او است؛ چنانكه خداوند نيز در قرآن پذيرش دين را فطري و بر طبق مقتضاي آفرينش انسان معرفي ميكند: فاقم وجهك للدين حنيفاً فطرت الله التي فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله ذلك الدين القيم ولكن اكثر الناس لايعلمون (سوره روم / آيه 30).
و در احاديث نيز گاه دين و گاهي اسلام مصداق فطرت دانسته شده است براي مثال وقتي عبدالله بن سنان از امام صادق(ع) تفسير آيه فطرت را پرسيده و گفت: «ما تلك الفطرة» مراد از فطرت در آيه چيست؟ حضرت در پاسخ فرمود:
«هي الاسلام» مراد اسلام است[7].
در حديثي از پيامبر وارد شده است كه مقصود از فطرتي كه در آيه فطرت آمده، دين خدا است[8].
در تفسير اين گونه احاديث بايد گفت دين شامل عقايد، اعمال و اخلاق است؛ بنابراين فطري بودن دين به فطري بودن اين سه بُعد دين باز ميگردد.
علامه طباطبايي بعد از آن كه دين را روش زندگي و راه رسيدن انسان به سعادت ميداند، آفرينش انسان را به گونهاي معرفي ميكند كه زمينهها و ابزار سلوك به سوي اين سعادت در وجود او هست[9]. و در جايي ديگر ميفرمايد: روشن شد كه لازم است دين ( = اصولي علمي و قوانين و روشهايي كه سعادت انسان را تضمين ميكند) با اقتضاها و آفرينش انسان هماهنگي داشته باشد و تشريع بر فطرت و تكوين انطباق دشته باشد و معناي آيه شريفه همين است[10].
بنابراين بر خلاف همه نظريات ساختگي، عامل گرايش به دين و خدا به درون آفرينش و اقتضاهاي وجودي و تكويني او بر ميگردد. انسانها همگي ذاتاً و به حسب سرشت، دل در گرو خدا و شريعت و راهنمايي و هدايت او دارند. در ايشان جذبه و عامل مهمي است كه آنان را به پرستش معبود و تكيه بر او ميخواند و نسخة هدايت بخش و شريعت را يگانه راه هماهنگ با استعدادها و نيازهاي خود مييابد و سعادت و رسيدن به سرانجام نيكو را در تبعيت او معرفي ميكند.
البته افزون بر مبناي خلقتي انسان و توجه و بازشناسي بعد روحاني و مجرد او كه نامحدود بودن بينشها و گرايشها را اثبات و ميل و كشش او به سوي خداي نامتناهي و هدايتگر و تدبير كننده انسان را اقتضا ميكند راهها و ادلهاي ديگر براي فطري بودن دين وجود دارد كه به خاطر رعايت اختصار از ذكر آنها خودداري ميكنيم.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1. مرتضي مطهري، فطرت، تهران: انتشارات صدرا، 1369.
2. عبدالله جوادي آملي، تفسير موضوعي (فطرت در قرآن) ج 12، قم: انتشارات اسراء، 1383.
پي نوشت ها:
[1] . عليرضا قائمي نيا، درآمدي بر منشأ دين.
[2] . ملكم هميلتون، جامعه شناسي دين، ترجمه محسن ثلاثي، تهران: انتشارات تبيان، ص 23، چاپ اول، 1377، ص 145.
[3] . همان، ص 142.
[4] . ر.ك: مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج 2، تهران: صدرا 13720، ص 556 ـ 567 و محمدتقي مصباح يزدي، آموزش عقايد، ج 1 ـ 2، تهران: مركز چاپ و نشر سازمان تبليغات، 1370، ص 128 ـ 120.
[5] . ملكم هميلتون، همان ص 147 ـ 148.
[6] . ر.ك: مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج 6، تهران انتشارات صدرا، 1375، ص 935.
[7] . محمد كليني، اصول كافي، ج 4، تهران: دارالكتب الاسلاميه، چاپ دوم، 1389 ق، ص 12.
[8] . جلال الدين سيوطي، الدرالمنثور في التفسيرالماثور، ج 5، بيروت: دارالفكر، 1414 ق، ص 155.
[9] . محمدحسين طباطبايي، تفسيرالميزان، ج 16، قم: اسماعيليان، بيتا، ص 178.
[10] . همان، ص 193.