خانه » همه » مذهبی » علم خداوند

علم خداوند

علم خداوند

یکی از مسائلی ممتازه توحید قرآن، مساله ی علم ذات مقدس است و این مساله به نحوی که قرآن مقدس تذکر داده و مبینین قرآن بیان فرموده اند، اختصاص به قرآن مجید و عالمین به آن دارد. هیچیک از فلاسفه و عرفا، به این طریق مشی

0029178 - علم خداوند
0029178 - علم خداوند
نویسنده: مجتبی قزوینی خراسانی

 

یکی از مسائلی ممتازه توحید قرآن، مساله ی علم ذات مقدس است و این مساله به نحوی که قرآن مقدس تذکر داده و مبینین قرآن بیان فرموده اند، اختصاص به قرآن مجید و عالمین به آن دارد. هیچیک از فلاسفه و عرفا، به این طریق مشی نفرموده اند. چنانچه به زودی روشن گردد. به همین جهت برتری علم قرآن و عالمین به آن واضح و آشکار شود. و آن تصدیق و اثبات علم حق متعال است، بدون حد و نهایت و بلامعلوم؛ یعنی، به هیچ وجه معلومات، قبل از تحقق خارجی واقعیت ندارند.
در مساله ی علم مقدس، بین علمای بشر- فلاسفه و عرفا- اختلاف عظیمی می باشد و اقوال آنان که در کتب مفصله ی مربوطه ضبط شده هشت قول است که عمده ی آنها سه قول است.
قول اول منسوب به ارسطو می باشد که تابعین ارسطو مانند فارابی و ابن سینا آن را مفصلا بیان کرده و می گویند علم مبدء به اشیا به توسط صور زائد بر ذات، قائم به ذات می باشد و آن علم علی و متبوع است نه تابع و اما علم ذات به آن صور، به توسط علم اجمالی بسیط است، به نفس ذات.
توضیح: یعنی از برای هر موجودی از موجوات صورتی است معلول ذات مبدء و قائم به ذات مبدء و از لوازم ذات است، و این علم علی است- به کسر اول و تشدید دوم- یعنی نفس صور، علت وجود معلوم و مبدء اشیاء و موجودات خارجی است. و فعلی است. یعنی از موجود خارج حاصل نشده، بلکه فعل ذات است، و این علم عنائی و خداوند فاعل بالعنایه است یعنی به صرف علم فاعل، فعل و معلول صادر شود. فاعل العنایه چون شخص صفراوی که خود را در مکان مرتفعی یا روی چوب بسیار نازکی ببیند که به محض تصور افتادن، سقوط خواهد کرد.
برهان این قول این است که ذات مبدء، علت ماسوای ذات است، و علت نتواند فاقد معلولات باشد و چون عالم به ذات خود است پس عالم به ماسوای خود می باشد و این علم ذات عین مشیت و اراده ی ذاتی می باشد و این است علم اجمالی بسیط. و این علم، علت است نسبت به صورت قائمه به ذات؛ پس علم به اشیا توسط صور زائده و قائم به ذات، یعنی حصولی است، و علم به آن صور، نفس حضور آن صور است که حضور معلول است نزد علت آن؛ پس ملاک علم سابق به اشیا صور اشیا است و ملاک علم سابق به صور خود ذات است است اما عالم به جزئیات زیادی است. زیرا که جزئیات در معرض تغییر و زوال و فنا است. تغییر معلومات، موجب تغییر ذات و عالم گردد و آن محال است پس علم به آنها به نحو کلی است؛ یعنی، مبدء به وجود انسان و حقیقت او به نحو کلی عالم ست، اما عالم به خصوص افرد خاصه نیست، مگر به طور کلی مانند علم منجم به وقوع کسوف و خسوف.
قول دوم: سخن افلاطون است که علم خداوند، نسبت به مجردات و ارباب انواع و عالم مثال، منفصل به حضور آنها است نزد مبدء متعال، و نسبت به اشیای خارج که دارای کون و فساد است به واسطه ی صور اشیا و ارباب انواع است؛ که تعبیر به مثل افلاطونیه کرده اند.
قول سوم: قولی است که صدرالمتالهین اختیار کرده و از تحقیقات عرشی قرار داده و آن خلاصه ی کلام عرفان است که از فرفریوس نقل شده. و لذا تمسک به کلمات آنان کرده و کوشش نموده که مختار خویش را به قول تمام فلاسفه و عرفا منطبق نماید. بلکه آیاتی را هم تأویل و تطبیق با رأی خود کرده است. علاوه بر اینکه قول ایشان، مخالف است با فلسفه و برهان، نیز مخالف فطرت و وجدان است.
صدرالمتألهین، پس از نقل کلمات می گوید: بهترین اقوال، قول شیخ اشراق است که علم خداوند نسبت به تمام اشیا حضوری است به اضافه ی اشراقیه؛ پس اشکال می کند که لازم می آید که علم قبل از ایجاد نباشد و علم مبدء، منحصر باشد به حضور اشیا و لازم آید اتصاف ذات مبدء به صفات حقیقیه ی غیر اضافیه. در جواب اشکال می گوید: صور علمیه ی عقلیه، صفت کمالیه ی ذات مقدس نیست؛ بلکه تامیت ذات و کمال وی موجب و علت صور است، زیرا که در مرتبه ی متاخره ی از ذات است و علو و مجد مبدء به ذات او است نه به معقولاتی که لوازم ذات وی می باشد. پس ظاهر شد که علم به اشیا از لوازم منفصله از ذات است و علم کمالی، همان ذات مبدء است که جامع وجود معلولات است در مرتبه ذات.
اینجاست فرق بین قول قرآن و عرفان. اگر علت و مبدء عین معلولات و معلومات باشد، قول عرفا درست است و اگر غیر و مباین آنها باشد علم به لامعلوم است و به همین بیان ایشان، دفع اشکال کنند از لزوم کثرت در ذات به اینکه گویند این کثرت پس از ذات احدیت است به طور ترتب معلول بر علت؛ پس وحدت ذات باقی است و این کثرت پس از ذات احدیت است به طور ترتب معلول بر علت؛ پس وحدت ذات باقی است و این کثرت مضر به وحدت ذات نیست. لذا در اسفار می گوید: چنانچه صدور موجودات از مبدء مضر به وحدت مبدء نیست تکثر صور علمیه هم مضر به وحدت نیست و این کثرت در ذات مبدء به وجود جمعی و وحدت است. مبدء با حیث و حفظ وحدت، مشتمل بر تمام تکثرات می باشد. این بیانات، بر روی اساس وحدت وجود و عرفان است و خلاصه ی اشکال این است که اگر این صور غیر مجعول است، بلکه ثابت است به ثبوت ذات و از لوازم ذاتیه است لازم آید اقرار به صفات زائده بر ذات، و اینکه جواب دهند از صفات کمالیه نباشد دفع محذور ننماید. و اگر گفته شود از لوازم وجود ذهنی است، غلط است زیرا که از برای ذات واجب انحاء وجود ذهنی و خارجی نیست. پس در حقیقت عبارت است از معلومات قائم به ذات به قیام صدور معلول از علت، نه قیام حلول شیء در شیء. و علاوه این قول عین قول به صور افلاطونی است زیرا که مراد از قیام آن صور به نفس این نیست که بی نیاز باشد از علت بلکه مراد این است که قائم و حال در شیء نیست والا بدیهی است که منافی با توحید ذات خواهد بود. و اگر صور مجعول باشند، با اینکه قائل به این قول نیستند اشکال از اول برگردد و نقل کلام به آن صور شود که علم، مبدء به آن صور چگونه خواهد بود. پس از گفتگوی بسیار دفع اشکال منحصر است به علم بسیط اجمالی. علاوه بر اینکه علم بسیط به موجودات عین قول به اتحاد حقیقی اشیا با ذات است، اگر این علم کافی در صدور معقولات است، در صدور مجعولات و مخلوقات نیز کافی است. پس احتیاج به صور نیست و اگر کافی نیست، پس در علم به این صور هم کافی نخواهد بود؛ علاوه برگشت کلام به این شود علم است بلامعلوم.
مگر پرده از روی حرف ها برداشته و بگویند چون عقول از جمله ی مجردات است ابتدا و حدوث و مسبوقیه به عدم ندارد و انفکاک معلول از علت تامه از محالات اولیه است. تمام اشیاء قدیم و با ذات مبدء ثابت می باشند اگر چه معلول می باشند و در مرتبه ی علت نیستند؛ و حوادث منحصر است به حوادث یومی و جزئیات. علم ذات، نسبت به صور که از لوازم ذات است، علم حضوری است و اما نسبت به مادیات و جزئیات، علم به کلیات است. علم قبل از ایجاد، عبارت است از واجدیت ذات معلولات را به نحو وحدت و بساطت. بالجمله: بر تمام اقوال، یکی از دو امر لازم آید. یا باید ملتزم شوند که علم قبل از ایجاد موجودات نیست، یا ملتزم گردند به ثبوت صفات زائده بر ذات و با ذات ازلاً و ابداً چه تعبیر شود به لوازم ذات یا صور قائمه به ذات یا مثل افلاطونی یا غیر اینها. و نیز لازم آید انحصار علم مبدء و محدودیت علم به صور عقلیه موجوده با ذات مقدس و انحصار مجعولات و مکنونات با آنچه مطابق است با صور، بدون تغییر و تبدیل و زیاده و نقصان و غیر متناهی بودن حوادث یومی به حساب افراد و جزئیات و علم به آنها به نحو کلی. بالجمله، محدودیت ذات مبدء است از حیث علم به موجودات و نظام وجود. این است که گویند تغییر و تبدیل در علم، به حسب انواع و کلیات محال است. و نظام به طور مشهود ازلاً و ابداً بوده و خواهد بود.
این اساس، مخالف است با قرآن و سنت حضرت ختمی مرتبت (صلی الله علیه و آله). بلکه مخالف است با تمام انبیا (علیهم السلام) و ملیین بالاتر اینکه مخالف با فطرت و وجدان است. قرآن و روایات با صدای بلند و رسا و روشن می فرمایند که علم ذات مقدس، علم بدون معلوم است و معلومات به هیچ وجه واقعیتی ندارند. نه اعیان ثابته و نه تفرر ماهیات و نه صور و حال و خداوند منزه است از اینکه معلوم یا مفهوم باشد و ممکن نیست خداوند تشبیه به چیزی شود و مثل برای او آورده شود؛ و منزه است از حد و نهایت چنانچه دانسته شد.
نور علم و عقل دو آیت باشند برای ذات. و محال است معرفت عقل به معقولات و معرفت علم به معلومات اشیا ظاهرند به علم و علم ظاهر است به خود و محال است معرفت علم به غیر علم پس چگونه خواهد بود معرفت ذات مبدء و علم و قدرت و کمالات او پس از آنکه دانسته شد علم عین ذات حق است چگونه معلوم به علم تعقل گردد؟ و آنچه گفته اند در علم ذات مقدس، مانند این است که بگوییم ذات، مقدس نیست مگر توهمات و تصورات و مجعولات نفس یا موجودات خارجیه. پس ممکن است معرفت ذات مقدس، مگر اثبات بدون تشبیه در ذات و کمالات ذات و افعال ذات. امری که ممکن است، نفی نقص از ذات مقدس است، این است که منزه است از جهل و نادانی و عجز و ناتوانی.
معرفت ذات مقدس، منحصر است به آیات و نتیجه ی معرفت، خروج است از حد تشبیه و تعطیل. و معرفت مبدء متعال، به خودش باید حاصل شود و از برای این معرفت درجات و مقاماتی است که در آتیه بیان خواهد شد. اکنون به تذکرات قرآن مجید، در این موضوع که به زبان حضرت ختمی مرتبت (صلی الله علیه و آله) و اوصیای خاصه ی آن حضرت- صلوات الله علیهم اجمعین- توضیح و تفسیر شده ذیلاً اشاره می کنم:
(الم یعلموا ان الله یعلم سرهم و نجواهم و ان الله علام الغیوب)(1) (یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم و یا یحیطون بشیء من علمه الا بما شاء)(2)(و عنده مفاتح الغیب لا یعلمها الا هو و یعلم ما فی البر و البحر و ما تسقط من ورقه الا یعلمها و لا حبه فی ظلمات الارض و لا رطب ولا یابس الا فی کتاب مبین)(3) (الله یعلم ما تحمل کل انثی و ما تغیض الارحام و ما تزداد و کل شیء عنده بمقدار، عالم الغیب و الشهاده الکبیر المتعال)(4)(و لقد علمنا المستقدمین منکم و لقد علمنا المستاخرین)(5)(ان ربک لیعلم ما تکن صدورهم و ما یعلنون، و ما من غائبه فی السماء و الارض الا فی کتاب مبین)(6) (و اسروا قولکم او اجهروا به انه علیم بذات الصدور، الا یعلم من خلق و هو الطیف الخبیر)(7)
این آیات مبارکات با کمال صراحت می فرماید که خدا عالم به سر و نجوا و اموری که پنهان و غیب است می باشد. بدیهی است که نسبت به ذات مقدس پنهان و آشکار و غیب و شهادتی نیست پس مراد از غیب اموری است که هنوز در پرده ی غیب و نیستی پنهان باشد و به عالم هستی نیامده یا گذشته باشد. شاهد بر این معنی آیه ی دوم است که می فرماید: (یعلم ما بین ایدیهم و ما خلفهم)(8) بدیهی است که مراد از «ما بین ایدیهم» امور حاضره ی موجوده «و ما خلقهم» امور آتیه است. آیه ی دیگر نیز شاهد است که می فرماید:
(یعلم ما تحمل کل انثی)(9) و متصل به آن بیان می فرماید (عالم الغیب و الشهاده)(10)
شکی نیست که زیاده و نقصان نسبت به امور آتیه و بعد است. همچنین می فرماید: خدا دانا است به آنچه در سینه ها پنهان است و آنچه را که اعلان و اظهار و آشکارا کنند. و نیز در آیه ی دیگر می فرماید: حبه و دانه ای نیست در تاریکی های زمین و ورقی و برگی نیست که ساقط گردد مگر اینکه خدا می داند. تمام این اخبارات نسبت به امور جزئی واقعه در عالم است که خداوند به آنها علم دارد و بیشتر از آنها نسبت به امور آتیه است، پس آیات صریح است در علم به جزئیات و کلیات و علم به موجودات و معدومات. علم به جزئیات به نحو کلی، و از راه علم به اسباب تأویلی است که از باب ناچاری علمای بشری نموده اند، و اساسی است که مقدمات آن بین نیست والا صریح آیات این است که به نفس جزییات موجود و معدوم، دانا است و شاهد و دلیل یقینی بر این بیان آیه ی مبارکه است که می فرماید: (الا یعلم من خلق و هو الطیف الخبیر)(11)
آیا ممکن است کسی که خالق و آفریننده ی شیء است، عالم به حقیقت و آثار و احوال آن نباشد. مثل اینکه کسی عمارتی یا ساعتی درست کند، و نداند از چه درست کرده و برای چه درست نموده است و چه منافع و آثار از او ظاهر گردد در این آیه ی مبارکه صریح است در علم خدا به کلیات و جزئیات موجوده و معدومه زیرا که صریح است در خلقت به معنای حدوث نه به معنای قیام معلول به علت.
عن الحسین بن بشار عن ابی الحسن علی بن موسی الرضا (علیه السلام) قال سالته أیعلم الله الشیء الذی لم یکن ان لو کان کیف کان یکون او لا یعلم الاما یکون فقال ان الله تعالی هو العالم بالاشیاء قبل کون الاشیاء قال عزوجل انا کنا نستنسخ ما کنتم تعملون و قال لاهل النار و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه و انهم لکاذبون فقد علم عزوجل انه لو ردهم لعادوا لما نهوا عنه و قال للملائکه لما قالوا تجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء و نحن نسبح بحمدک و نقدس لک قال انی اعلم ما لا تعلمون فلم یزل الله عزوجل علمه سابقاً للاشیاء قدیما قبل ان یخلقها فتبارک ربنا و تعالی علوا کبیرا خلق الاشیاء و علمه بها سابق لها کما شاء کذلک لم یزل ربنا علیما سمیعا بصیرا (12)
مفاد روایت شریفه: از حضرت رضا (علیه السلام) پرسیدم چیزی را که موجود نیست آیا خدا می داند که اگر موجود شود چگونه موجود می شود؟ فرمود: خدا عالم است به اشیا قبل از کون اشیا. خدا در قرآن فرموده: آنچه را عمل می کنید می نویسیم و فرمود در حق اهل دوزخ اگر برگشته شوند باز خواهند نمود آنچه را نهی شده اند و آنها دروغ گویانند پس خداوند عالم است که اگر اهل جهنم برگردند عمل کنند به آنچه که نهی شده اند و فرمود به ملائکه من می دانم آنچه را که نمی دانید در جواب ملائکه که گفتند آیا خلق می کنی در زمین خلقی را که فساد کنند و در زمین خونریزی کنند؟ پس همیشه علم خدا قبل از اشیا است و قدیم می باشد پیش از آنکه خلق کند اشیا را. همیشه پروردگار ما دانا و بینا و شنوا است.
این روایت، صریح در این است که علم خدا پیش از خلقت و وجود اشیا است و عالم است به چیزی که وجود پیدا کند و اگر موجود شود چگونه موجود خواهد شد و صریح است در علم بلامعلوم.
مسندا عن ابی عبدالله (علیه السلام) فی قوله عزوجل عالم الغیب و الشهاده فقال الغیب ما لم یکن و الشهاده ما قد کان (13)
مسندا عن فتح بن یزید الجرجانی عن ابی الحسن ع قال قلت له یعلم القدیم الشیء الذی لم یکن ان لو کان کیف کان یکون قال ویحک ان مسالتک لصعبه أما سمعت الله یقول لو کان فیهما آلهه الا الله لفسدتا و قوله و لعلا بعضهم علی بعض و قال یحکی قول اهل النار اخرجنا نعمل صالحا غیر الذی کنا نعمل و قال و لو ردوا لعادوا لما نهوا عنه فقد علم الشیء الذی لم یکن ان لو کان کیف کان یکون (14)
مفاد روایت: سائل سوال می کند از امام (علیه السلام) که آیا خدا می داند چیزی را که نمی باشد؟ اگر باشد چگونه خواهد بود. فرمود: سوال مشکلی کردی. آیا قرآن نخوانده ای که خدا می فرماید: اگر در آسمان و زمین دو خدا باشد هر آینه فاسد می شوند. و می فرماید: هر آینه برتری پیدا کند بعضی از خدایان بر بعضی دیگر. و نقل می کند کلام اهل آتش را که می گویند: خدایا ما را برگردان تا عمل کنیم غیر آنچه عمل می کردیم. خبر می دهد از حال آنها اگر برگردند هر آینه دوباره خواهند کرد آنچه را که نهی شده اند. پس دانسته است خدا چیزی را که نمی شود اگر باشد چگونه خواهد بود این روایت مبارکه، نیز صریح است در آنچه گفتیم.
مسندا ( عن ابی بصیر سمعت ابا عبدالله (علیه السلام) یقول لم یزل الله جل عز ربنا و العلم ذاته و لا معلوم و السمع ذاته و لا مسموع و البصر ذاته و لا مبصر و القدره ذاته و لا مقدور فلما احدث الاشیاء و کان المعلوم وقع العلم منه علی المعلوم منه علی المعلوم و السمع علی المسموع و البصر علی المبصر و القدره علی المقدور قال قلت فلم یزل الله متکلما قال ان الکلام صفه محدثه لیست بازلیه کان الله عزوجل و لا متکلم)(15)
در این روایت گوید شنیدم از حضرت صادق (علیه السلام) که فرمود: خداوند- عزوجل- که پروردگار ما است همیشه علم، ذات او بود و معلومی نبود. و سمع و بصر، ذات او بود و مسموع و مبصری نبود. قدرت ذات او [بود] و مقدوری نبود. پس از آنکه موجود کرد اشیا را و معلوم محقق شد. واقع گشت علم او بر معلوم و سمع و بصر او بر مسموع و مبصر و قدرت او بر مقدور. می پرسد خدا متحرک و متکلم است؟ می فرماید: خدا برتر است از حرکت و تکلم (که آن دو) صفت حادث و صفت فعل باشند و ازلی نیستند.
مسندا عن محمد بن مسلم عن ابی جعفر (علیه السلام) قال سمعته یقول کان الله عزوجل و لا شیء غیره و لم یزل عالماً بما یکون فعلمه به قبل کونه کعلمه به بعد کونه (16)
مسندا عن الکاهلی قال کتبت الی ابی الحسن (علیه السلام) فی دعاء الحمد لله منتهی علمه فکتب الی لا تقولن منتهی علمه فلیس لعلمه منتهی و لکن قل منتهی رضاه (17)
در روایت اول محمد بن مسلم گوید شنیدم که حضرت باقر (علیه السلام) فرمود: خدا بود و چیزی با او نبود. از ازل عالم است به آنچه محقق و موجود شود، پس علمش به وجودات پس از ایجاد آنها مانند علم او است پیش از ایجاد. این روایت شریفه، صریح است که ذات قدوس، عالم است به اشیا قبل از کون و وجود اشیا. و به وجود و عدم اشیا تغییرناپذیر است. بدیهی است که مراد علم حضوری به صور ازلا و ابدا و علم به موجودات به نحو کلی نیست. و روایت دوم صریح است که علم ذات مقدس، حدی و نهایتی ندارد. بدیهی است که علم به صور ازلیه، متناهی و علم به جزئیات هم بر حسب انواع، متناهی است.
عن ابی جعفر الثانی- صلوات الله علیه- فی روایه شریفه قال (علیه السلام) فقولک ان الله قدیر خبرت انه لا یعجزه شیء فنفیت بالکلمه العجز و جعلت العجز سواه و کذلک قولک عالم انما نفیت بالکلمه الجهل (18)
عن ثامن الائمه (علیه السلام) قال و انما سمی الله عالما لانه لا یجهل شیئا (19)
این روایت شریفه، دال است که اطلاق عالم به ذات مقدس و اثبات علم به معنایی، که تصور و توهم و تعقل شود، نیست؛ بلکه نهی جهل است از ذات مقدس و اطلاق قادر و قدیر به معنای متصور ما نیست بلکه فقط نفی عجز از ذات پاک است پس توهم اینکه اگر به معنایی که ما می فهمیم اطلاق نشود تعطیل لازم آید و یا اطلاق ضد معنا است بر ذات و هر دو محال و از خیالات و توهمات بی اصل است بدیهی است به معنایی که گفتیم که صریح روایات است مستلزم هیچ اشکالی نیست؛ زیرا که محل اشکال در چگونگی علم ذات مقدس است که به نحو حصول صور است یا حضور اشیا، یا فهمیدن حقیقت علم خدا است، اما اینکه یقیناً علم دارد و دانا است به هر چیزی و جاهل و نادان نیست مورد شبهه و شک نیست مانند خالقیت ذات چنانچه از علم به مصنوعیت اشیا یقین حاصل شود که خالق و صانعی هست اما کیفیت صنع و فعل قابل تصور و تعقل نیست.
عن امیرالمومنین (علیه السلام) فی خطبه شریفه کان ربا اذ لا مربوب و الها اذ لا مالوه و عالما اذ لا معلوم (20)
…. عالم اذ لا معلوم و خالق اذ لا مخلوق و رب اذ لا مربوب و کذلک یوصف ربنا و فوق ما یصفه الواصفون (21)
این دو روایت مبارکه، صریح است که ذات مقدس در مرتبه ی ذات جامع جمیع کمالات و خالق و رب و اله و عالم بوده در هنگامی که مخلوق و مربوبی و معلومی نبوده است. اگر گویند مراد نبودن معلومات است در مرتبه ی ذات بالضروره، توهمی و تأویلی است بلا دلیل؛ زیرا بدیهی است معلول در مرتبه ی علت نیست. شاهد یقینی اثبات الوهیت است و نفی مألوهیت؛ زیرا که مألوه بهر معنی که باشد نفی آن از معلولیت که از لوازم ذات علت است ممکن نیست بدیهی است قوام وجود معلول همیشه به علت است. اگر مراد از الوهیت معبودیت باشد ازلا هست. اگر مراد ملجأ و پناه باشد نیز هست، و اگر واله و حیرت باشد هست. پس هیچ شکی نیست که مراد نفی حقیقی مخلوق و مربوب و معلوم است.
مسندا عن جعفر بن محمد بن حمزه قال کتبت الی الرجل (علیه السلام) اساله ان موالیک اختلفوا فی العلم فقال بعضهم لم یزل الله عالما قبل فعل الاشیاء و قال بعضهم لا نقول لم یزل الله عالما لان معنی یعلم یفعل فان أثبتنا العلم فقد اثبتنا فی الازل معه شیئا فان رایت جعلنی الله فداک ان تعلمنی من ذلک ما اقف لمیه و لا اجوره فکتب ع بخطه لم یزل الله عالما تبارک و تعالی ذکره (22)
مفاد روایت شریفه این است که آیا خدا قبل از خلقت اشیا، عالم است یا نه؟ که اگر عالم باشد لازم آید با ذات مقدس شیء و معلولی باشد زیرا که معنی علم فعل است.
-یعنی اگر گفته شود علم یعنی فعل- حضرت در جواب نوشتند خداوند، همیشه عالم است. بدیهی است توهم این است که علم معلولی لازم دارد اگر در ازل عالم باشد معلوم نیز هست پس قبل از خلقت دو شیء است گر چه در یک مرتبه نباشند. از این حدیث ظاهر می شود که حدوث اشیا و واحدیت و فردانیت ذات مقدس، از مسلمات بوده است.
این اندیشه، که اگر علم ذات به اشیا قبل از خلقت باشد باید به صور زائده یا صور افلاطونی یا به تقرر ماهیات یا اعیان ثابته یا امثال آن باشد، موجب سوال و تحیر بوده و معلوم می شود اتحاد علم و معلوم و عقل و معقول نسبت به غیر ذات و نسبت به مخلوقات مورد توهم نبوده است والا جواب واضح بود. می گفتند معلومات متحدند با ذات یا بسیط الحقیقه کل الاشیاء و امثال این بیانات، لذا در مقام نفی این تصورات و توهمات مکرر فرمودند: علم خدا، بدون معلوم است، عالم بوده در ازل و شیء نبوده و علم ذات مقدس به اشیا، قبل از ایجاد عین علم اوست پس از خلقت؛ و پی بردن به کنه علم خداوند، مانند ذات خود خدا از محالات است.
مسندا عن المفضل عن ابی عبد الله (علیه السلام) قال ان الله تبارک و تعالی لا یقدر قدرته و لا یقدر العباد علی صفته و لا یبلغون کنه علمه (23)
عن ابی بصیر قال سمعت ابا عبدالله جعفر بن محمد (علیه السلام) یقول لم یزل الله جل اسمه عالما بذاته و لا معلوم و لم یزل قادرا بذاته و لا مقدور (24)
این دو روایت، صریح است که علم ذات مقدس مفهوم و معلوم و معقول احدی نیست؛ و ذات پاک او عالم است قبل از خلقت بدون معلوم و قادر است بدون مقدور.
مسندا عن الصادق (علیه السلام): الله نور لا ظلام فیه و حی لا موت فیه و عالم لا جهل فیه و صمد لا مدخل فیه ربنا نوری الذات حی الذات عالم الذات صمدی الذات (25)
عن جابر عن ابی جعفر (علیه السلام) قال ان الله تبارک و تعالی کان و لا شیء غیره نورا لا ظلام فیه و صادقاً لا کذب فیه و عالما لا جهل فیه و حیا لا موت فیه و کذلک هو الیوم و کذلک لا یزال ابدا (26)
و به این مضمون روایات متعدد است که صریح در مدعا است و روایت دوم، اشاره است به اینکه ذات مقدس علمش قبل از اشیا مانند علم اوست پس از خلقت اشیا. خلقت و وجود اشیا موجب تغیر و تغییری در ذات مقدس نخواهد بود.
لم یزل الله جل و عز ربنا و العلم ذاته و لا معلوم (27) تا آخر روایت
عن حمادبن عیسی قال سالت ابا عبدالله (علیه السلام) فقلت لم یزل الله یعلم قال انی یکون یعلم و لا معلوم قال قلت فلم یزل الله یسمع قال انی یکون ذلک و لا مسموع قال قلت فلم یزل یبصره قال انی یکون ذلک و لا مبصر قال ثم قال لم یزل الله علیما سمیعاً بصیراً ذات علامه سمیعه بصیره (28)
واضح است روایت مبارکه، که پس از نفی اثبات فرمودند مراد، اثبات علم است و نفی معلوم به تمام معانی که تصور شود.
عن ابن مسکان قال سالت ابا عبدالله (علیه السلام) عن الله تبارک و تعالی اکان یعلم المکان قبل ان یخلق المکان ام علمه عند ما خلقه و بعد ما خلقه فقال تعالی الله بل لم یزل عالما بالمکان قبل تکوینه کعلمه به بعد ما کونه و کذلک علمه بجمیع الاشیاء کعلمه بالمکان (29)
مسندا عن محمد بن مسلم عن ابی جعفر (علیه السلام) قال سمعته یقول کان الله عزوجل و لا شیء غیره و لم یزل عالما بما یکون فعلمه به قبل کونه کعلمه به بعد کونه (30)
مسندا عن ثامن الائمه (علیه السلام) فی کتابه الی ان کتب (علیه السلام) عالم اذ لا معلوم و خالق اذ لا مخلوق و رب اذ لا مربوب و کذلک یوصف ربنا و فوق ما یصفه الواصفون (31)
عنه (علیه السلام) له معنی الربوبیه اذ لا مربوب و حقیقه الالهیه اذ لا مالوه و معنی العالم اذ لا معلوم و معنی الخالق اذ لا مخلوق و تأویل السمع اذ لا مسموع (32)
در این روایت تصریح فرمود به معنی الربوبیه و حقیقه الالوهیه، تا توهم نشود که این کمالات- و لو به نحوی از انحا- دارای متعلق و معلوم و مخلوق می باشند.
عن الرضا (علیه السلام) فقال ان الله تعالی هو العالم بالاشیاء قبل کون الاشیاء- الی ان قال – فلم یزل الله عزوجل علمه سابقاً للاشیاء قدیما قبل ان یخلقها فتبارک ربنا و تعالی علوا کبیرا خلق الاشیاء و علمه بها سابق لها کما شاء کذلک لم یزل ربنا علیماً سمیعاً بصیراً (33)
اگر کسی توهم کند که مراد نفی معلوم بالعرض است که عبارت از وجود عینی اشیا است نه معلوم بالذات که عبارت از صور علمیه یا صور افلاطونیه یا غیر آنها باشد.
یعنی معلوم یا معلوم بالذات است یا معلوم بالعرض. معلوم بالعرض، وجود اشیا و اعیان خارجیه است. و معلوم بالذات، حقیقتی است که به واسطه ی او علم به اشیای خارجیه حاصل شود و آن عبارت از صور یا عین اشیای خارجی است. وجود بسیط اجمالی متحد با ذات عالم این توهم باطل و بی اساس است زیرا که اولا این بیان اصطلاحی است از متأخرین حتی در کلام قدمای از فلاسفه نیست.
ثانیاً قول فلاسفه، نفی معلوم بالعرض هم نیست؛ زیرا به قول آنان علم علی است و انفکاک معلول از علت محال است. به همین اصول گویند موجودات عالم قدیم است و اما نسبت به اشخاص، علم بطور کلی است. لذا صور حاکیه از اشیا را صور علمیه گویند نه معلوم بالذات و اگر معلوم باشد به علم محتاج به صور علمیه آخر است. بالاخره منتهی شود به علم ذات. تطبیق اصطلاح با روایات، تأویل کلام متکلم و متکلم را به خروج از طریقه ی عقلایی و منسوب کردن است.
ثالثاً معلوم بالذات و معلوم بالعرض نسبت به مجردات و عقول و نفوس، بلکه به کلیه موجوداتی که مسبوق به عدم نیستند، معنایی ندارد؛ زیرا که یک موجود بیش نیست. و آن حضور صور اشیا یا نفس اشیا است نزد عالم مگر مراد اضافه ی اشراقیه ی ذات عالم باشد نسبت به موجودات و این قول نزد دسته ای از حکمای اشراق عین علم است نه معلوم. معلوم نفس حقایق اشیا است؛ و این توجیه بالاخره سازش با اقوال ندارد مگر به مشرب وحدت وجود، و کلام در آن گذشت.
علاوه صریح روایات این است که علم حضرت حق بدون معلوم می باشد قبل از خلقت اشیا ولی قول فلاسفه انکار علم قبل از اشیا و اثبات قدم اشیا است چنانکه صدرالمتالهین تصریح به این اشکال فرموده علاوه سوالات در روایات صریح است که همین توهمات بوده که مکرر سوال می کردند مخصوصاً در روایتی می گوید به هشام گفتم که علم مساوق با وجود اشیا و بعد از وجود اشیا است حضرتش رد فرمود. علاوه ائمه (علیهم السلام) بیاناتی فرموده اند که از برای این توهمات و خیالات موردی نماند.
عن ابن هاشم الجعفری قال ابو هاشم الجعفری سأل محمد بن صالح الارمنی ابا محمد (علیه السلام) عن قوله تعالی یمحوا الله ما یشاء و یثبت و عنده ام الکتاب فقال هل یمحو الا ما کان و هل یثبت الا ما لم یکن فقلت فی نفسی هذا خلاف قول هشام بن الحکم انه لا یعلم بالشیء حتی یکون فنظر الی فقال تعالی الجبار الحاکم العالم بالاشیاء قبل کونها قلت اشهد انک حجه الله (34)
در دلایل حمیری مضمون همین روایت منقول است با مختصری زیادی در عبارت آن چنین است:
تعالی الجبار العالم بالاشیاء قبل کونها الخالق اذ لا مخلوق و الرب اذ لا مربوب و القادر قبل المقدور علیه فقلت اشهد انک ولی الله و حجته و القائم بقسطه و انک علی منهاج امیرالمومنین و علمه (35)
عن العیاشی عن داود الرقی قال سالت ابا عبد الله ع عن قول الله ام حسبتم ان تدخلوا الجنه لما یعلم الله الذین جاهدوا منکم قال ان الله هو اعلم بما هو مکونه قبل ان یکونه و هم ذر و علم من یجاهد ممن لا یجاهد کما علم انه یمیت خلقه قبل ان یمیتهم و لم [یرهم] موتی و هم احیاء (36)
مفاد روایت حضرت فرمود خدا داناتر است به چیزی که خلق فرمود قبل از آنکه آن را خلق کند عالم بوده به کسانی که جهاد کنند در حالی که دارای وجود ذری بودند در عالم ذر. چنانچه دانا است که می میراند خلق را قبل از آنکه بمیراند و ندیده است ایشان را مرده در حالی که زنده هستند روایت مبارکه صریح است در علم بلا معلوم زیرا فرمود عالم به مردگی آنها است در حال زندگی آنان در حال زندگی آنها را مرده ندیده است اشاره است به اینکه بصر و دیدن در وجود خارجی گفته شود و موت آنها وجود خارجی نداشته است.
عن امیرالمومنین (علیه السلام) فی خطبه الی ان قال (علیه السلام) کان ربا اذ لا مربوب و الها اذ لا مالوه و عالما اذ لا معلوم و سمیعا اذ لا مسموع (37)
این بیانات شریفه صریح است که علم ذات مقدس به خلاف علم خلق است. علم ذات مقدس، منزه است از احتیاج به معلوم عارض بر ذات یا منفصل قائم به ذات
عن العلل مسندا عن الباقر(علیه السلام)- قال یا ابراهیم ان الله تبارک و تعالی لم یزل عالما قدیما خلق الاشیاء لا من شیء و من زعم ان الله تعالی خلق الاشیاء من شیء فقد کفر(38)
فی الصحیفه السجادیه: و انت الله لا اله الا انت، الذی انشات الاشیاء من غیر سنخ، و صورت ما صورت من غیر مثال، و ابتدعت المبتدعات بلا احتذاء. (39)
فی الدعاء الیمانی: فانک انت الله لا اله الا انت لم تغب عنک غائبه و لا تخفی علیک خافیه و لا تضل لک فی ظلم الخفیات ضاله انما امرک اذا اردت شیئا ان تقول له کن فیکون (40)
در روایت اول می فرماید: خدا همیشه عالم به اشیا است خلق فرمود اشیا را نه از شیء و کسی که گمان کرده است که خدا خلق فرموده است اشیا را از شیء به تحقیق کافر شده است در صحیفه می فرماید: خدائی نیست جز تو خدایی که ابتدا فرمود در آفریدن اشیا از غیر اصل و ریشه و صورت داده ای آنچه را که تصویر کرده ای بدون مانند. و پدیدار و ظاهر فرموده ای تازه ها و نوها را بدون برابر کردن با شیء در دعا می فرماید: پنهان از خلقی و بر تو هیچ چیز غایب و پوشیده و پنهان نیست. پوشیده نمی شود از ذات مقدس تو در تاریکی های پوشیده، گمشده ای. این است امر تو که چون اراده فرمائی شیئی را می گویی از برای او باش پس می باشد.
و خلقت الخلق بقدرتک و قدرت الامور بعلمک و قسمت الارزاق بعدلک و نفذ فی کل شیء علمک و حارت الابصار دونک و قصر دونک طرف کل طارف و کلت الالسن عن صفاتک و غشی بصر کل ناظر نورک و ملات بعظمتک ار کان عرشک و ابتدات الخلق علی غیر مثال نظرت الیه من احد سبقک (41)
می فرماید به قدرت ذات مقدس خود، خلق فرموده ای خلق را و به علم ذات مقدس خود، امور را تعیین فرموده ای و به عدل ذات مقدس خود روزی را تقسیم فرموده ای و علم ذات پاک تو در همه چیز نافذ است.در برابر ذات مقدس تو دیده ها سرگشته و حیران و چشم هر بیننده ای، از نظر به ذات تو فرومانده و عاجز است و زبان ها از توصیف تو گنگ است نور تو دیده ها را پوشیده و به بزرگی خود ارکان عرش خود را پر کرده ای و خلق را بدون مثال و صورت سابقی که احدی سبقت گرفته باشد برتو، ابتدا فرموده ای.
احدی از علمای بشر، به این طریق تمشی نکرده و متنبه نشده اند.
چنانچه به اقوال گویندگان اشاره نمودیم. و از این مشی ظاهر می شود که گفته ی تمام علمای فلسفه و عرفان که علم را از صفات ذات اضافه؛ یعنی، صفتی که محتاج به علوم است دانسته اند خطا است. علم، مانند صفت قدرت و حیات و خلقت است؛ زیرا که بدیهی است اگر در ذات مقدس معلومی باشد مخلوق نخواهد بود؛ زیرا ازلی است و ازلیت با جعل و خلق تنافی دارد، گر چه قائم به ذات و لوازم ذات بوده و در مرتبه ی ذات نباشد. چنانکه دیده شد در روایات مبارکات، علم را در شماره ی قدرت و حیات و خلاقیت درآورده و در مقام تفهیم علم، تشبیه به حیات و قدرت فرموده اند. این است مستفاد از قرآن و روایات بدون هیچ شک و تردید.
بدیهی است فهم حقیقت علم ذات مقدس، مانند قدرت و حیات او از عهده ی عقل و روح خارج است؛ چنانچه در معرفت ذات مقدس دانسته و تذکر داده شد تفکر، در حقیقت علم، مساوق با تفکر در ذات است و محالیت آن دانسته شد. و بدیهی است هر که در مقام تعقل و تصور و بحث برآمده، البته امری را تصور کرده و بالاخره به یکی از اقوالی که نقل کردیم منتهی شده است. نهایت فکر بشر همان است که نقل نمودیم. خلاصه این تصورات از باب ناچاری و بیچارگی است؛ زیرا مسلم دانسته اند که خدا بایستی عالم باشد چون این خلقت مشهود از خالق بی علم نشاید بعد از تسلیم عالم بودن ذات مقدس در مقام برآمدند که چگونه است علم او. هر کس در مقام تصویر و تصور، احتمال و قولی را اختیار کرده و آن تصور نزد دیگری مورد اشکال شده و تصور دیگر نموده و علم ذات مقدس را، مطابق فهم و نظر خود بیان کرده است، لذا هر استاد بعدی با استاد قبلی مخالفت نموده است.
صدرالمتألهین، که از فلاسفه و عرفای عصر اخیر است پس از نقل تمام اقوال و رد و ایراد و اشکال اثبات وحدت مطلقاً و انکار دوئیت کرده؛ یعنی خداوند خودش عالم است و خودش معلوم خودش خالق است و خودش مخلوق، خودش شاهد است و خودش مشهود است، و آنچه ممکن است از معرفت ذات و صفات و فعل، اثبات است بدون تشبیه، و مراتب معرفت تام، منحصر است به معرفت به خود ذات مقدس. در مقام معرفت اثبات، بدون تشبیه اشاره شد به کلمه ی مبارکه الهیه (الا یعلم من خلق و هو اللطیف الخبیر)(42)
پس از آنکه مسلم شد که عالم به تمام جهات مصنوع و مخلوق است و خلقت وی از روی تدبیر و حکمت و اتقان است، لابد این موضوع دلالت کند که صانع علم است و اگر علم، عین ذات و بلامعلوم نباشد باید ملتزم شد به صور زائده یا حقایق موجود با ذات مقدس مبدء متعال. با انکار و نفی خالق و مخلوق خلاصه باید ملتزم به تشبیه یا نفی شده، علاوه دانسته شد که برهان حقیقی بر این سخن ها نیست. نظر به اینکه مبدء باید عالم باشد و علم را [که] صفت ذی الاضافه و محتاج به معلوم است، تصوراتی نموده و احتمالاتی داده اند. چون این تصورات و احتمالات خلاف قرآن و برهان است، پس صرف نظر [کردن] از آنها اولی و الیق است. چنانکه معلوم شد که فهم علم بلامعلوم و حقیقت و کیفیت آنکه صریح روایات است نسبت به ذات مقدس محال و ممتنع است، لکن برای تقریب اذهان چهار وجه بیان می کنم:
وجه اول: تأمل در تذکر و نسیان است انسان پس از مشاهده و علم به اموری غالباً آن را فراموش می کند و پس از مدتی متذکر می گردد و می داند آنچه را که متذکر شده همان است که دیده و می دانسته و این علم اجمالاً بدون وجود معلوم و صورت است از کمال علم این است که شئی را در مرتبه ی وجود آن ادراک کند و پس از معدوم شدن آن شیء هر وقت متذکر شد آن را در ظرف وجودش می بیند. و قول به اینکه این صور اگر جزئی باشد در خزانه و آلات دماغی است و اگر صور معقولات و کلیات باشد در عقل فعال ثابت و موجود است، احتمالی است که از ناچاری و اضطرار داده اند و امری وجدانی نیست و برهانی هم که منتج یقین باشد ندارند. از آن جایی که مسلم است تذکر، عین معلومات سابق است ناچار شده بگویند در محلی ثابت است که اگر نفس متوجه آن محل شود به آن صور عالم گردد و اگر متوجه نباشد ناسی است؛ چون این قول، وجدانی و برهانی نیست شیخ اشراق این احتمال را باطل داند و عالم مثال منفصل را احتمال داده می گوید: این صور در عالم مثال، ثابت و موجود است. بدیهی است این احتمال هم وجدانی نیست و برهانی هم ندارد و اگر چنین بود هر کس وجدان می کرد و مشاهده می نمود و لذا دسته ای از عرفا می گویند نفس این صور را ایجاد کند. و صور موجودند به وجود اجمالی بسیط، این احتمال، هم بر خلاف وجدان و بدون برهان است؛ زیرا چون رجوع به نفس کنیم می دانیم که این صور عین نفس نیست. و شاهد بر اینکه این صور موجود در نفس نیست و عین نفس هم نیست این است که چه بسا امری را شخص می خواهد متذکر شود نمی تواند و امری را نخواهد متذکر شود متذکر می گردد.
خلاصه، تأمل دقیق، ما را می رساند که علم است بلا معلوم و این از خصوصیات و کمال علم است و انسان به این کمال ممتاز است.
وجه دوم: بدیهی است کمال انسان به نور علم است، و از جمله ی کمالات علمی انسان علم به معدومات و ممتنعات است مانند علم به امتناع اجتماع ضدین و نقیضین و امتناع شریک از برای خداوند، یا نبودن ضد وند از برای ذات مقدس؛ واضح است که از برای معدومات احکام نفی و اثبات می باشد و نیز واضح است که این احکام، احکام واقعیه ی حقیقیه است نه صرف اعتبار و امر انتزاعی. بدیهی است که واقعیت ثبوتی و وجودی در معدومات و ممتنعات محال و خلف است؛ زیرا فرض در معدومات و ممتنعات می باشد پس واقعیت این احکام به نفس، لاواقعیت آنها باشد، نه به واقعیت موضوع و محمول در نفس؛ واضح می شود که نفس لاواقعیت و عدم و ممتنع به نور علم مکشوف و ظاهر است در مرتبه ی عدم واقعیت. به تعبیر دیگر همانطور که واقعیت و وجود و ثبوت به نور علم ظاهر است، نقیض و عدم و لاواقعیت، نیز به وی مکشوف است. و این از کمال نور علم است که واقع و لاواقع و وجود و عدم در مرتبه ی واحده به او مکشوف و روشن است. پس حقیقت علم در آنچه گفتیم بدون فرق بین عدم مطلق و عدم خاص بلامعلوم است و به واسطه ی غفلت از این نکته، امر بر فلاسفه و حکما مشکل شد که اینها چگونه ادراک شوند و احکامی برای آنها ثابت گردد با اینکه بالضروره عدم و ممتنع می باشد؛ لذا وجوهی برای رفع این اشکال گفته اند که خود خالی از اشکال و بحث و نظر نیست و نهایت تحقیق متأخرین این است که می گویند موضوعات و محصولات و احکام در نفس موجود و در خارج معدوم یا ممتنع باشند. اشکال شده محکوم به احکام ثابته در ذهن چگونه مطابق گردد با خارج؟ جواب گویند: فرق میان این دو همان فرق میان حمل مفهومی و مصداقی بطور حمل هو هو و ذوهو است. یعنی مفهوم عدم به حمل مفهومی و مصداقی وجود و موجود است. این جواب، رفع ماده اشکال را نکند؛ زیرا آنچه مصداق و موجود است ضد و نقیض آن است که محکوم به حکم است چگونه تصور ضد و نقیض شیء موضوع از برای حکم نقیض گردد. اگر نفس عدم و نیستی ادراک نشود چگونه توان به صورت ذهنی و تصور، حکم به احکام عدم کرد. پس حل اشکال منحصر است [به اینکه] علم محتاج به وجود و ثبوت معلوم نیست. نهایت این است که چون معلومات انسان محدود می باشد البته علمش به معدومات محدود است؛ لکن ذات مقدس چون عالم است بی حد و نهایت و خالق و قادر است در تمام و کمال، علم ذات مقدس هم نسبت به مقدورات بدون حد و نهایت و بلامعلوم است.
وجه سوم: در مبحث روح، به طریقی که مستفاد از آیات و روایات و مطابق با وجدان است، ذکر شد که روح که عالم و مدرک است غیر علم و معلوم است. علم، نوری است خارج از حقیقت انسان. و روح به ذات خودش ظاهر و مظهر اشیا نیست و معلومات عبارتند از حقایق اشیاء و اتحاد عقل و عاقل و معقول، خلاف وجدان است. بر این اساس عالم یا صانعی که در علم به اشیا یا صنعتی، در مرتبه ی کمال باشد مانند طبیب ماهر یا فقیه کامل یا نجار کامل به طور اجمال عالم است به مسائل طب و فقه و اقسام نجاری. پس از این مقدمه، شخصی که در علم خاصی در مرتبه ی کمال باشد یا صانعی که در صنعت کمال مهارت و دارای ملکه باشد پس از توجه می یابد که به آن علم و تمام مسایل آن عالم است و دارای صنعت می باشد و حال آنکه مسایل آن علم و صنعت نزد این شخص عالم نه حضور دارد نه حصول و به هیچ وجه صورتی از آن مسایل و صنعت موجود نیست و این امر و مطلب مسلم است امر دائر است که بگوییم صور علمیه ی عقلیه، به نحو بساطت و جمع و اجمال موجود است در عقل فعال و صور جزئیه، در خزانه ی خیال و وهم موجودند؛ یا متحدند با نفس و عین نفس می باشند در مرتبه ی عقل، عقل؛ و در مرتبه ی خیال، خیال؛ می باشند یا اینکه علم بلامعلوم را تصدیق کنیم وجه اول و دوم برهانی و وجدانی نیست و آنچه با وجدان سازگار است همان علم بلامعلوم می باشد. چون انسان، حادث و مسبوق به عدم است کمالات نیز مسبوق به عدم است و ذات مبدأ متعال کمالاتش ابدی و ازلی است و علم او ازلی و ابدی می باشد.
وجه چهارم: از مسلمات فلسفه است که علم به اسباب، موجب علم به مسبب (به فتح باء اول) است و از همین قاعده علم مبدء را به اشیا اثبات می کنند، یعنی کسی که عالم است به وجود آتش و سببیت آن را برای حرارت و سوزاندن با نبودن مانع، عالم خواهد بود به وجود حرارت و سوزاندن؛ و این معنی در کلیات و جزئیات یکسان است. و شک نیست که اگر علت و سبب، تدریجی الوجود باشد (مانند حرکات و اوضاع افلاک نسبت به اشخاص و جزئیات به قول فلاسفه) مسببات و معلومات نیز تدریجی الوجود خواهند بود بنابراین معلوم عین مسبب (به فتح باء اول) است که معدوم است و سپس به وجود آید. پس مسلم است با علم به معدوماتی که موجود خواهند شد، معلوم در ظرف علم وجود ندارد نهایت امر می گویند مبدء چون تام است در علیت و از تمام جهات بالفعل است ناچار تمام معلولات و معلومات موجود بالفعل و قدیمند از این جهت اثبات قدم عالم و اصول آن می نمایند و اگر گفتیم مبدء متعال تام در فاعلیت است لکن فاعل بالقدره و المشیه و الاختیار است و عالم حادث است مبدء عالم به اشیا خواهد بود قبل از اشیا بدون معلوم. و قدم عالم مضر به مقصود ما نیست، زیرا که نسبت به حوادث یومی به اتفاق، علم بدون معلوم است ولو به نحو علم به کلی باشد. نهایت امر این معنی بر اساس قدم عالم، منحصر است به حوادث یومی و بنا به حدوث عالم به تمام مخلوقات؛ پس علم ذات مقدس بدون معلوم است. پس از اینکه مسلم است که ذات مبدء متعال اشیا را به ذات خود خالق و قادر و عالم است قبل از خلقت اشیا و به مشیت و قدرت و حریت ذات مقدس خلق فرموده اشیا را. تصدیق علم ذات مقدس، به نفس ذات بدون ثبوت معلومات سهل است. عمده اشکال در معرفی ذات مقدس و خالقیت و علیت و کمال ذاتی او است.

پی نوشت ها :

1-سوره ی توبه، آیه:78
2-سوره ی بقره،آیه:255
3-سوره ی انعام، آیه:59
4-سوره ی رعد، آیه های:8 و 9
5-سوره ی حجر، آیه:24
6-سوره ی نمل، آیه های:74 و 75
7-سوره ی ملک، آیه های: 13 و 14
8-سوره بقره،آیه:255
9-سوره ی رعد،آیه:8
10-سوره ی انعام، آیه:73
11-سوره ی ملک، آیه:14
12-توحید،ص:136- عیون،ج1،ص118
13-جامع الاخبار، ص:146
14-توحید، ص:46
15-اصول کافی، ج:1،ص:107
16-اصول کافی، ج:1،ص:107
17-اصول کافی، ج:1،ص107
18-اصول کافی، ج:1،ص116
19-اصول کافی، ج1،ص120
20-اصول کافی، ج:1، ص138
21-اصول کافی، ج:1،ص140
22- اصول کافی، ج1،ص:107
23-توحید، ص:128
24-امالی، ص:168- توحید،ص
25-توحید،ص:140
26-توحید، ص:141
27-توحید، ص:139
28-توحید، ص:139
29-توحید، ص:137
30-توحید، ص:145
31-توحید،ص:56
32-توحید،ص:38
33-توحید،ص:136
34- خرائج،ج:2ص:687
35-کشف الغمه،ج:2ص:419، به نقل از دلایل حمیری.
36-عیاشی، ج:1،ص199
37-اصول کافی، ج:1،ص:138
38-علل الشرایع،ج2ص606
39-صحیفه ی سجادیه،ص390
40-بحارالانوار، ج92،ص263
41-مصباح المتهجد،ص:689- اقبال:ص358-بحارالانوار،ج95،ص228
42-سوره ی ملک، آیه:14

منبع: قزوینی خراسانی، مجتبی؛ (1387) بیان الفرقان: در بیان اصول اعتقادی شیعه، قزوین: حدیث امروز

 

 

دیدگاهتان را ثبت کنید

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد