سکولاریسم:
این اصطلاح، بیان کننده نوعی تفکر است که براساس آن به دنیا و امور دنیوی از زاویه ای مستقل از دین نگریسته می شود. در تعریف آن آمده است: اعتقاد به این که قوانین، اموزش و امور اجتماعی باید بیش تر از آن که بر مذهب استوار باشد، بر داده های علمی بنا شود.
می توان گفت که سکولاریسم مبتنی بر اموری مانند، علم گرایی، انسان محوری است؛
1- علم گرایی:
در عصر رنسانس (نوزایی) که از پیامدهای مهم آن جداانگاری دین از دنیاست، علم به سرعت پیشرفت کرده، هر چند در آن زمان هنوز دانشمندان، افرادی مؤمن و متدین بودند مثلا نیوتن که خود دانشمندی شناخته شده است بسیار بر امور ماورای طبیعی تأکید می کرد و با آمدن علم جدید و دانش نو، همه علل و عوامل پدیده ها کشف شد و چگونگی اثر گذاری علل و عوامل طبیعی روشن گردید و در نتیجه، انسان ها دریافتند که علل این رخدادها، غیر مادی نیست، بلکه اموری کاملا مادی، عینی و محسوس است و از این رهگذر گمان کردند که اعتقاد به نیروهای مافوق طبیعی توهمی بود که تنها از جهل و نادانی بشر به علت های طبیعی و مادی است سرچشمه می گرفت، پس خدا، دین و امر فراتر از امور طبیعی حقیقت ندارد.
اما غافل از این بودند که دین علت های مادی را انکار نمی کنند بلکه به درک و یافتن آنها و پرهیز از خرافات تشویق هم می کند. با این حال دین تأکید می کند که درست است که کشاورز دانه را در زمین می کارد و یا پزشک دارو را به بیمار می دهد اما آنکه باعث می شود اینها علت روییدن گیاه و یا خوب شدن بیماری شود آن کسی است که این تأثیر گذاری را در این امور قرار داده است والا این مواد، قدرت تأثیرگذاری را از کجا به دست اورده اند؟!
2- عقل گرایی:
این عامل نیز در اثر پیشرفت علمی بشر در عصر رنسانس بود که جرأت یافت بگوید عقل تمام مشکلات را حل می کند و جواب گویی تمام نیازهای بشری است تا آنجا که دین تبدیل به خرافه و افسانه گردید. هر چند که سردمداران شعار پاسخ گو بودن عقل در ابتدا خود از مؤمنین بودند اما کم کم این شعار از زبان ملحدین به گوش رسید.
3- انسان محوری:
یکی دیگر از دستاوردهای عصر رنسانس اومانیسم محوری بود. بدین صورت که انسان کانون همه چیز است و هر چیزی با توجه به انسان معنا دار می شود به طوری که مثلا فردی مانند کانت، واقعیت را انطباق ذهن یا خارج ندانست بلکه گفت آن چیزی واقعیت و عینیت دارد که خود را با ساختارهای ذهن انسان مطابقت دهد. و اموری مانند، خداوند، نقش و جاودانگی آن را از امور اثبات ناشدنی دانست که تنها در بحث اخلاق، بنا را بر وجود آنها می گذاریم تا مساله اخلاق حل شود.
از این جا این نکته هم معلوم می شود که تفکر سکولار، روش خود را تنها تجربی و حسی می داند و روش های دیگر کشف حقیقت (مانند روش وحی و شهود) را انکار می کند و معتقد است آنچه که به تجربه در آید و قابل حس باشد واقعیت دارد و غیر آن وهم و خیال است.
اما در مورد اصطلاح دوم یعنی سکولاریزاسیون باید گفت که: این واژه بیان کننده روندی است که در آن، به تدریج، عمل اجتماعی، و نهادهای اجتماعی از دین و حاکمیت مفاهیم ماورای طبیعی فاصله می گیرد و جداگانه عمل می کند. در این فرایند، نهادهای گوناگون اجتماعی کم کم از هم جدا می شوند به طوری که هر کدام دارای قلمرویی خاص خودشان می گردند به طوری که هیچ یک در هیچ نقطه ای با هم تلاقی ندارند، و نتیجه آن می شود که مثلا دین دارای قلمروی علم و این دو نیز بیگانه از قلمروی اخلاق و هیچ یک قادر نیست در مورد دیگری اظهار نظر کند چرا که حوزه های قلمرویشان کاملا متفاوت و بیگانه از هم اند.
آنچه گفته شد گزارش مختصری از چیزی بود که در جهان غرب اتفاق افتاد و در اثر آن دین و نهادهای دینی رفته رفته به حایشه رفتند و حضورشان در جامعه و امور دنیوی از بین رفت. و نتیجه چنین امری آن شد که علم چوپان حیوان لگام گسیخته به پیش می تازد و برایش هیچ چیزی حتی اخلاق، کرامت انسانی و خود انسان هم مهم نیست.
با توجه به آنچه گفته شد و با ضمیمه این مطلب که هیچ علمی از پیش فرضه های متافیزیکی خالی نیست. می توان گفت که در جهان غرب چیزی به نام علم سکولاریسم و علم غیر سکولار مطرح است و معنا دارد. و از این روست که سالهای اخیر به مساله علم دینی و علم غیر دینی توجه شده است و سعی گردید در محافل علمی از دینی کردن علوم سخن به میان آورند و در خصوص آن کنفرانس برگزار نمایند که آخرین این کنفرانس ها در سال 1998 در کاندا با عنوان «علم در یک زمینه خدا باورانه» (SCIENCE IN CONTEAT) برگزار شد.
اما آنچه در جهان اسلام روی داد این بود که علم و دین از ابتدا تا به حال دوشادوش هم گام برداشته و در فهم بهتر واقعیت بر یکدیگر تأثیری مثبت داشته اند. و به فرموده امامان معصوم علم گمشده مؤمن است که باید به دنبال آن برود هر چند که نزد مشرکان باشد.
از نظر اسلام، علمی دینی است که اهداف اسلام را برآورده سازد و یا به تعبیر دیگر علمی دینی است که مسائل آن را در چارچوب جهان بینی اسلامی باشد و یا اینکه علمی دینی است که در خدا شناسی و رفع نیازهای مشروع فردی و اجتماعی اسلامی مؤثر باشد.
خلاصه کلام اینکه: در تمام علوم، دو جنبه وجود دارد به یک جنبه متشکل از واقعیات طبیعت یا حقایق است، جنبه دیگر دیدگاه انسانی است که این حقایق را طبقه بندی می کند و آنها را در قالب نظریه ها می ریزد و بعضی مفاهیم را تدوین می کند، این دو جنبه را باید از هم جدا کرد. تا آنجا که به حقایق مربوط می شود. آنها جهان شمول اند؛ یعنی نه دینی اند و نه غیر دینی، نه شرقی اند و نه غربی. اما آنجا که دیدگاه انسانی مطرح می شود و با جهان بینی ها و پیش فرض های متافیزیکی خاصی طبقه بندی و تدوین می شود، این شکاف ها مطرح می شود. چرا که علم تحت سیطره ایدولوژی و تفکری متافیزیکی و جهان بینی خاص است و هرگز از این امر جدا نیست و این موضوع خود را به وضوح در نتایج و کاربردهایشان نشان می دهد.
منابعی برای مطالعه:
1- نسبت دین و دنیا، جوادی آملی
2- از علم سکولار تا علم دینی، مهدی گلشنی
3- ده گفتار، شهید مطهری