این دو بال پروازی بودند برای اهداف بلندشان. اکنون در آستانه یکمین سالگرد یاور صدیق انقلاب پای صحبت ها و خاطرات حجت الاسلام والمسلمین احمد سالک نشستیم تا مروری داشته باشیم بر رابطه دو همرزم انقلابی
شما با مرحوم پرورش چطور آشنا شدید؟
در مسیر مبارزات در دوران دبیرستان، حدود سال ۴۴ با نام آقای پرورش در مدرسه احمدیه در بازار پشت مسجد سید اصفهان آشنا شدم. ایشان معلم این مدرسه بودند. مرحوم حجة الاسلام والمسلمین سید ابوالحسن بدری مدیر دبیرستان بودند. ما عصرهای جمعه جلساتی با جوانان در سالن این دبیرستان داشتیم. گاهی سخنران جلسه عصر های جمعه مرحوم پرورش بودند.
از صفای باطن ایشان، اخلاص، خوش خلقی، خوش برخوردی با نوجوانان و جوانان در آن موقع جایگاه ویژه ای بین نسل جوان پیدا کرده بودند. بعد از آن در مسیر مبارزات در نقاط مختلفی ایشان حضور داشتند. اول جریان گروه صف بود. گروهی بودند فعال و زیر زمینی. آقای پرورش به همراه عدهای دیگر از مبارزین فعالیتهای چریکی انجام می دادند.
دوم در جریان پنج رمضان بود. خانواده زندانیها در منزل آیت الله خادمی حضور پیدا کردند و ماجراهای آن چند روز به واقعه ۵ رمضان ختم شد . یکی از سخنران های منزل مرحوم خادمی، آقای پرورش بودند که در این جریان ایشان و عده ای دیگر توسط ساواک دستگیر شدند.
سوم جلسات مختلف تفسیری آقای پرورش بود، که به صورت پنهان و آشکار در منازل و… برقرار بود و سخنرانی تاثیرگزار ایشان در میدان امام. البته در این مدت بنده به دلیل فراری بودن از اصفهان و حضور در جاهای دیگر و دستگیری توسط ساواک در شهرهای کمتر در اصفهان همراه ایشان بودم.
بعد از انقلاب ایشان در اصفهان در کمیته دفاع شهری و سپاه پاسداران مسئول بودند. در هر دو مورد پس از ایشان بنده مسئول شدم. سپس ایشان در شورای عالی دفاع نماینده حضرت امام(ره) بودند،و در مسئولیتهای مختلف در عرصههای حساس اوایل انقلاب حضور موثر داشتند.
شما در چند سفر خارجی با ایشان همراه بودهاید، آیا خاطره خاصی از این سفرها دارید؟
در سفر چین همراه مقام معظم رهبری البته در دوران ریاست جمهوری ایشان هر دو حضور داشتیم. آن سفر پر خیر و برکتی بود. در آن جا پیرامون مسائل مختلف آقای پرورش مشورتهای خوبی به حضرت آقا می دادند و ایشان همراه معظم له بودند.
سفری دیگر هم به بنگلادش رفتیم. این سفر از طرف دفتر تبلیغات اسلامی که در آن زمان حضرت آیت لله جنتی مسئول آن بودند انجام شد. در آنجا جلسات متعدد با علما و وزرای حکومتی داشتیم هدف این سفر ترویج و تبیین اهداف انقلاب و معرفی حضرت امام (ره) بود. در مسجد داکا بنگلادش ایشان صحبت کردند. بعد از آن سخنرانی مردم از ما عکس حضرت امام (ره) را میخواستند.
در بنگلادش برای صرف ناهار ما را به رستوران مسلمانها بردند. پذیرایی آنها با آداب و رسوم خاصی بود. روی قوری، پارچ آب و… جهت رعایت مسائل بهداشتی سرپوش وجود داشت. بنده یکی از سرپوشها را روی سرم گذاشتم و آقای پرورش عمامه بنده را روی سر گذاشتند.
اگر اشتباه نکنم شما در کمیته مشورتی هم همراه مرحوم پرورش بودید؛ از آن کمیته بگویید.
زمان نخست وزیری شهید رجایی بود. آقای رجایی کمیته مشورتی، متشکل از مرحوم پرورش، شهید صیاد شیرازی و بنده تشکیل داده بودند. در آن کمیته در زمینه های مختلف بحث می کردیم و نتایج را به صورت مکتوب آقای پرورش به شهید رجایی منتقل میکردند.
معنویت در زندگی ایشان چه جایگاهی داشت؟
وقت استجابت دعا مثل ظهر و غروب ایشان منقلب میشد. ابتدا چند سوره قرآن می خواند، مناجات امیرالمومنین (ع) می خواند، اشک می ریخت و دعا می کرد. یک شب قبل از اذان صبح با ماشین حرکت کردیم. ایشان در ماشین شروع به خواندن نماز شب کرد. از نماز شب و قنوت هایش همه افراد داخل ماشین تحت تاثیر اشک و آه و ناله ایشان قرار گرفته بودند. گو اینکه در ۲۴ ساعت، وقت های معینی بود که باید این مناجات ها شکل می گرفت و در جریان خودسازی ایشان نقش عمده ای داشت.
اگر از ایشان خاطره جالب و شیرین دارید که تا کنون جایی بازگو نشده است خوشحال می شویم که برای ما آن خاطرات را بگویید؟
وقتی آقای پرورش برای دور بعد آموزش و پرورش رای نیاوردند، بنده هم برای مجلس رای نیاورده بودم. روز آخر پیکانم را برداشتم و به وزارت رفتم . ایشان را سوار کردم . ۱۰ صبح بود که از تهران بیرون آمدیم.
حدود ظهر به قم رسیدیم و برای ناهار به یک کبابی در چهار مردان رفتیم. آقای پرورش یک زیرشلواری پوشیده بودند و یک عبای روی دوششان بود. من هم لباس روحانیت نپوشیده بودم. سفارش غذا دادیم طبقه بالای کبابی رفتیم. صحنه ی شیرینی اتفاق افتاد. شاگرد کبابی هر دو ما را شناخت و با لهجه قمی بلند گفت: اوستا آن بالا را نگاه کن. وزیر و وکیل را ببین. بعد از ناهار به سمت اصفهان راه افتادیم. حوالی سلفچگان رودخانه ای بود. آقای پرورش گفتند: برویم تنی به آب بزنیم؟ در گرمای تابستان آب تنی چسبید. من زوتر از آب بالا آمدم. دقایقی بعد آقای پرورش که از آب بالا آمدند، بدنشان پر از پشکل گوسفندان شده بود. ظاهرا بالاتر از آنجا گله ای گوسفند به آب زده بودند. خیلی خندیدیم . خلاصه بدنشان را به هر زحمتی بود شستند و راه افتادیم. در راه باهم شعر میگفتیم. ایشان خیلی اهل شعر بودند. یادم هست یک مصرع شعر اینچنین بود “هر دو معزولیم اندر یک ماشین”
یک شب در منزل بودیم. ساعت ۸ یا ۹ شب صدای درب خانه به صدا درآمد. آقای قرائتی بود. به من گفت منزل شما جادارد، مهمان می پذیرید؟ گفتم: قدم مهمان روی چشم. بعد آقای پرورش از پشت ماشین آمدند. سلام و علیک کردیم. آقای پرورش و خانواده ایشان مضطرب بودند. تشریف آوردند داخل و از همان روز با هم همسایه شدیم. حدود ۱۵ سال.
ساختمان دو طبقه داشت. طبقه بالا ما بودیم. طبقه پایین بچه های محافظ بودند. بلافاصله پایین را تخلیه کردیم و اسباب و وسائل آقای پرورش را آوردیم. قضیه از این قرار بود که موقع وزارت ایشان، خانواده شان در خانه ای در کنار ساختمان وزارت بودند. منافقین از بالای دیوار وارد شده بودند و تیر اندازی کرده بودند.
همسایگی ما با ایشان خانوادگی شده بود. یک شب برای شام طیقه بالا آمده بودند. داستانی برایمان تعریف کردند. یک مشت اکبر بود. یک مشت احمد بود. باهم همسایه بودند. مشت اکبر هرشب بو می کشید و هر وقت سفره مشت احمد پهن می شد، سرش را زیر می انداخت و برای شام بالا می رفت. به مشت احمد می گفت: امان از قسمت، امان از قسمت و مشغول خوردن می شد. چند شبی گذشت و مشت اکبر برای شام بالا می رفت و می گفت :امان از قسمت. یک شب مشت اکبر سر سفره مشغول خوردن بود. سرش پایین بود. مشت احمد کفگیر را برداشت، و زد به سر مشت اکبر. مشت احمد گفت: از قضا و قدر الهی هم غافل نشو.
ما گفتیم آقای پرورش این حرف ها به ما نمیچسبد.
این بزرگوار بسیار خوش مشرب ، با اخلاق ، متواضع بودند. همیشه خدا برایشان مطرح بود.
یکی از ویژگی های بارز ایشان کمک به محرومین و مستضعفین بود. البته کمتر کسی از خدمات ایشان مطلع است. ما به علت رفاقت و همسایگی طولانی مدت سر و سری در این زمینه داشتیم. ایشان بودجه ای در اختیار داشتند، و سراغ افرادی می رفتند که هیچ کس سراغشان را نمی گرفت. و تاکید داشتند که فردی مطلع نشود.
رویشنیوز