عناصر تمدن ساز دين اسلام (1)
عناصر تمدن ساز دين اسلام (1)
چكيده
تمدن به عنوان يك پديدهي اجتماعي، محصول تفكرات نهفته در وراي آن است. براي ساختن تمدن، وجود انديشهي تمدن ساز ضروري واجتناب ناپذيرميباشد. در اينكه آيا تمدن سازي در جوهرهي انديشهي اسلامي، قابل مشاهده ست يا نه، موضوعي است كه در اين نبشتار به اندازهي وسع علمي خود وگنجايش مقاله به آن اهتمام ورزيدهايم. نگارنده معتقد است اسلام اصيل به لحاظ برخورداري از توانمنديهاي بالا، ميتواند تمدني متناسب با نيازهاي انسان معاصر بيافريند؛ چنان كه در گذشته اين توانايي را از خود نشان داده است. برخي از عناصرتمدن سازي اسلام عبارتند از:عقل گرايي، جهان گرايي، عدالت گرايي، علم گرايي، جامع گرايي، آسان گيري و اخلا ق گرايي.
كليدواژهها: تمدن، تمدن اسلامي، فرهنگ، وحي، عقل، علم، اخلاق.
مقدّمه
يك) تمدن در لغت، عكس بداوت (باديه نشيني) است. معادل آن در عربي «حضاره» است. ابن منظور در لسان العرب آورده است كه حضارت اقامت در حضراست. فرهنگ دهخدا تمدن را به معناي «تعلّق به اخلاق شهرو انتقال از خشونت و جهل به حالت ظرافت انس و معرفت» معنا كرده است.
در اصطلاح علوم اجتماعي «تمدن» همانند بسياري ديگر از مفاهيم رايج در علوم انساني معناي مورد قبول همگان پيدا نكرده است. ويل دورانت مينويسد: « تمدن به شكل كلي آن عبارت است از نظمي اجتماعي كه در نتيجهي وجود آن، خلّاقيت فرهنگي امكان پذير ميشود وجريان پيدا ميكند. » (1) وي براي تمدنها چهار ركن و عنصر اساسي را بر ميشمارد: 1. پيش بيني و احتياط در امور اقتصادي؛ 2. سازمان سياسي؛ 3. سنن اخلاقي؛ 4. كوشش در راه معرفت و بسط هنر. به نظر ويل دورانت ظهور تمدن هنگامي امكان پذير است كه هرج ومرج ونا امني پايان پذيرفته باشد؛ زيرا تنها هنگام از بين رفتن ترس است كه كنجكاوي و احتياج به ابداع واختراع به كار ميافتد وانسان خود را تسليم غريزهاي ميكند كه او را به شكل طبيعي به راه كسب علم و معرفت وتهيهي وسايل بهبود زندگي سوق ميدهد. (2)
در اينكه آيا تمدن فرهنگ است يا غير از آن، بحثهاي دامنهدار همچنان ادامه دارد. هنري لوكاس آن دو را به يك معنا دانسته؛ با اين حال، ترجيح داده از واژهي فرهنگ به جاي تمدن بهره گيرد. وي در توضيح فرهنگ چنين مينويسد:
فرهنگ، راه مشترك زندگي، انديشه و كنش انسان است. فرهنگ در برگيرندهي اين چيزهاست: 1. سازگاري كلي با نيازهاي اقتصادي يا محيط جغرافيايي پيرامون؛ 2. سازمان مشترك براي فرونشاندن نيازهاي اجتماعي و سياسي که از محيط پيرامون برخاسته اند؛ 3. مجموعهي مشتركي از انديشهها و دستاوردها و بالاخره فرهنگ شامل هنر، ادبيات، علم، آفرينشها، فلسفه و دين است.(3)
در مقابل، كساني هستند كه آن دو را كاملاً متمايز از همديگر تفسير ميكنند. آلماني زبانها واژه culture (فرهنگ) را براي مظاهر مادي و واژهي civilization (تمدن) را براي مظاهر عقلي، ادبي و هنري به كار ميبرند. برخي از دانشمندان هم آن را به عكس تفسير كرده اند.(4) اشپنگلر تاريخ تمدن را به دو دورهي جواني و پيري تقسيم نموده و واژه ي culture را بر مرحلهي جواني و واژهي civilization را براي مرحلهي پيري انتخاب كرده است.(5)
از حيث دامنه، برخي گسترهي تمدن را جهاني ميدانند و تمدن واحدي را براي كل بشريت معتقدند، در حالي كه دامنهي فرهنگ را منطقهاي و قومي ميدانند. از حيث رتبه بندي، برخي تمدن را پيشرفتهتر از فرهنگ ميدانند و بر اين عقيده اند كه در تمدن، علوم و فنون و زندگاني سياسي در سطح برتري از فرهنگ قرار ميگيرد.(6)
امام خميني قدس سرّه گرچه براي تمدن تعريف مشخصي ارائه نداده، اما از برخي عبارات وي استفاده ميشود مهم ترين عنصر تمدن نه در نمادهاي فيزيكي آن، بلكه در توان انسانسازي آن نهفتهاست. با اين مقياس، وي فرهنگ غرب را با تمام تواناييهايي كه در توليد مصنوعات بشري و كشف قوانين طبيعت دارد، به لحاظ نگاه تك بعدياش به انسان، تمدن نميداند.(7) ايشان در پاسخ به ادعا كه جوامع غربي از طريق عمل به آموزههاي اسلامي، تمدن غرب را ساخته اند، ميفرمايند:
آيا اروپاي امروز كه مشتي بي خرد آرزوي آن را ميبرند بايد جزء ملل متمدنه به شمار آورد؟ اروپايي كه جز خون خوارگي و آدم كشي و كشورسوزي مراسمي ندارد و جز زندگي ننگين سرتاسر آشوب و هوسرانيهاي خانمانسوز متطوري در پيش او نيست، با قانون اسلام كه كانون عدالت و دادگستري است چه كار؟ اروپايي كه ميليونها همجنس خود را زير تانكها و آتش توپخانهها به ديار نيستي فرستاد و ميفرستد باز او را از نوع بشر ميدانيد و براي او حسرت ميبريد؟… كجا قانون اسلام در اروپا قدم گذاشته؟ آنچه در اروپا است سرتاسر بيدادگريها و آدم دريهاست كه اسلام از آن بيزار است… اگر تمدن اسلام در اروپا رفته بود اين فتنهها و آشوبهاي وحشيانه كه درندگان نيز از آن بيزارند در آنجا پيدا نميشد.(8)
نگارنده با الهام از آن دسته از آموزههاي اسلامي كه جامعهي مطلوب را توصيف كرده اند جامعهي متمدّن را جامعهاي ميداند كه داراي ويژگيهاي ذيل باشد:
1. از لحاظ اعتقادي، انديشهي الهي بر جامعه حاكم است؛ وحي يكي از منابع مهم معرفتي به شمار ميرود. در همين زمينه، عقل نيز جايگاه شايستهاي دارد؛ هم فراتر از وحي دانستن آن مردود است و هم ناديده گرفتن كلي آن؛ چنانكه اهتمام به سطحي از عقل و غفلت از ساير سطوح آن نيز پذيرفته نيست.
2. از لحاظ رفتاري، در جامعهي متمدّن اسلامي مردماني زندگي ميكنند كه برخي از ويژگيهاي آنان عبارتند از: وظيفهشناسي، پركاري، مسئوليت پذيري، همكاري و رقابت در امور خير. به طور كلي، فضايل اخلاقي بر جامعه حاكم است.
3. از لحاظ امكانات رفاهي، كليهي افراد جامعه از رفاه نسبي برخوردارند. توزيع ثروت به صورت عادلانه و بر اساس لياقتهاست. (كي لا يكون دوله بين الأغنياء منكم.) (حشر: 7) مالكيت خصوصي در چارچوب مقرّرات شرعي محترم است، اما سرمايه ملاك برتري و احراز مناصب نيست.
4. از بعد نظام سياسي، در جامعهي متمدّن اسلامي نظامي حاكم است كه مهم ترين ويژگي آن الهي بودن آن است. كارگزاران خود را خدمتگزار مردم ميدانند؛ از استبداد و خودرأيي ابا دادند؛ نگاه آنان به قدرت، نگاه امانتي است نه نگاه طعمهاي. قدرت را وسيلهي خدمت ميدانند نه وسيلهي جلب منافع شخصي.(9)
آنچه ذكر شد ويژگيهاي جامعهي ايدهال اسلامي است. با ظهور حضرت حجت (عج)، چنين تمدّني در گسترهي جهاني پا خواهد گرفت. با اين حال، مدعي نيستيم كه تمدن منحصر به همان جامهي موعود است، بلكه بر اين باوريم كه تمدن مفهوم نسبي دارد. هر جامعهاي به هر ميزان واجد ويژگيهاي ياد شده باشد، به همان ميزان متمدّن تر خواهد بود و به هر ميزان از آن ويژگيها فاصله بگيرد، به جامعهي جاهلي نزديكتر ميشود.
دو) بر كسي پوشيده نيست كه اسلام به شكل معجزهآسايي گروههاي متفرق و قبيلهاي اعراب را متحد ساخت و نظام سياسي واحدي را در شبه جزيرهي عربستان بر پا نمود. در مرحلهي بعد، به توسعهي سرزميني و تبليغ اسلام در ميان ساير جوامع همت گماشت. بدينسان، در مدت كوتاهي ناباورانه از ميان دو امپراتوري قدرتمند، يعني ايران و روم، يكي به طور كامل تسليم اين قدرت نو ظهور شد و از نقشهي جغرافيايي محو گرديد و ديگري گر چه باقي ماند، اما بخشهاي بزرگي از قلمرو خود را واگذاشت و عملاً اسلام را به عنوان قدرت برتر به رسميت شناخت. شايد مهمترين ويژگي اين قدرت نوظهور در اهداف مبارزات آن بود. هدف اصلي جنگهاي مسلمانان توسعهي سرزميني و كشورگشايي نبود، بلكه هدف اصلي آنان در مرحلهي اول ترويج اسلام، هدايت انسانها و نجات مستضعفان از چنگال ستمگران و مستبدان بود. متناسب با اين هدف، شيوهي عمل آنان نيز بيش از آنكه بر شمشير متّكي باشد، بر بيان و رفتار انساني و اسلامي استوار بود. جوامع مغلوب به محض مشاهدهي رفتار انساني و عقايد عقلاني مسلمانان، دست از مبارزه ميكشيدند و برخي بلافاصله اظهار اسلام ميكردند و جمعي كه بر عقايدشان ميماندند، تحت حكومت اسلامي حقوقشان محترم بود. بدينسان، اسلام با تسخير دلها و با عدالت گستري و به صورت بسيارمسالمت آميز در ميان جوامع و اقوام مختلف مورد پذيرش قرار گرفت نه با زور و شمشير.
اين فتوحات خيره كننده – كه تا حدي به تقدير الهي يا معجزهي اسلامي تعبير شد – در واقع، فقط بدان سبب امكان داشت كه همه جا در قلمرو ايران و بيزانس مقدم مهاجمان را عامهي مردم اين ممالك با مهاجمان به چشم عدوات مينگريستند اين فتوح چنين آسان دست نميداد.(10)
بر اساس آموزههاي اسلامي، مسلمانان با جوامع مغلوب سلبي و متكبرانه رفتار نكردند و دست به امحاي آثار علمي و تمدّني آنان نزدند، بلكه ضمن تلاش در جهت حفظ و حراست از آثار تمدّني جوامع مغلوب، متواضعانه آنچه را كه مفيد و سازگار با اصول خود يافتند، جذب و پايههاي علمي و تمدّني خود را تقويت نمودند.
اين رويه بيشتر مديون مباني محكم عقلاني اسلامي بود. اين استحكام را با وضوح بيشتري ميتوان در هجوم و تاخت و تاز مغولها مشاهده نمود. در اين هجوم علي رغم شكست بسيار سختي كه مسلمانان متحمل شدند، اما اسلام همچنان به حيات خود ادامه داد و در مدت كوتاهي توانست خود را بر متجاوزان بقبولاند. «اسلام بود كه مغول را در خود هضم ساخت و از آدمكشاني آدمخوار انسانهايي دانش دوست و دانشپرور ساخت؛ از دودهي چنگيز، محمّد خدابنده تحويل داد و از نسل تيمور، بايسنقر و امير حسين بايقرا به وجود آورد.»(11) اين در حالي است كه سه قرن به درازا كشيد تا اروپا مسيحيت را بپذيرد. آن هم زماني پذيرفت كه مسيحيت را از حالت واقعياش خارج كرد و شكل اروپايي به آن داد؛ مسيحيت كه در خاورميانه توحيدي بود، وقتي وارد اروپا شد اعتقاد مبهم تثليث را به آن چسباندند.
از آنچه گذشت به دست ميآيد در تمدن سازي اسلام ترديد روا نيست. اما آنچه مهم و درخور دقت است و مقالهي حاضر بدان اهتمام ورزيده، شناخت ويژگيهاي تمدنساز اسلام است. به راستي اسلام با كدامين درونمايههاي تمدّني توانست تمدن با عظمت اسلامي را بسازد؟ اين نكته قابل توجه است كه بذر تمدن اسلامي در جامعهاي افشانده شد كه به جهالت و زندگي غير متمدّنانه مشهور بود.(12) اينكه اسلام توانست جمعي عرب چادرنشين و متفرق و به دور از تمدن را در مدت كوتاهي دور هم جمع كند و آنها را از جهالت، بربريت و چادرنشيني به سوي دانش، دولتسازي و تمدنسازي بكشاند، از توانايي بسيار بالاي اسلام حكايت دارد.
غلبهي مسلمانان بر دو امپراتوري عظيم زمان خود، صرفاً غلبهي ظاهري و نظامي نبود، بلكه فراتر از آن، از نوع تسخير دلها و جانها و از نوع ايجاد انقلاب در افكار و حتي احساسات مردم بود. اسلام با ابزاري كه در اختيار داشت، جوش و خروشي بيسابقه در دلها ايجاد كرد؛ ارزشها را متحول ساخت، ارزشهاي جديدي را معرفي كرد، مردم را به تفكر و تأمل در خود و در هستي سوق داد، به آنان آموخت اهل كار، توليد، تحقيق و تحمل سختيها باشند، به آنان تعليم داد بر قدرت بيفزايند و از كاهلي و سستي بپرهيزد و در عين برخورداري از قدرت، متواضع باشند و از همه مهمتر در تمام احوال خدايي باشند و مقصد را جز او ندانند و راه وصول به او را نيز از خودش بجويند. اسلام، انسان را در جايگاه مناسب خودش قرار داد؛ نه همانند مسيحيت تحريف شده انسان را پست و گناهكار معرفي كرد و نه همانند غرب مدرن محوريت براي وي قايل شد. اسلام در عين حال كه بر آخرت تأكيد نمود، دنيا را نيز به عنوان مقّدمهي آخرت به رسميت شناخت و فرمود: چنان كار كن كه گويا تا ابد زندهاي و آنگونه به ياد آخرت باش كه گويا به زودي مرگت فرا خواهد رسيد. پس در عين اينكه به دنيا بها داد، آن را داراي اصالت ندانست؛ دنيا را مزرعهاي براي آخرت معرفي كرد و بدينسان، ميان دنيا و آخرت رابطهي تنگاتنگ برقرار نمود. اسلام قدرت و علم را در خدمت فضليت و انسانيت قرار داد. اسلام به انديشيدن بها داد، عقل و انديشيدن را با عباراتي بينظير ستود. بدينسان، مسلمان بودن، با تفكر و تعمّق كار و تلاش، و با خدا بودن عجين شد. مگر جز اين است كه خلاقيت و در گسترهي كلان، تمدنسازي با انديشه و فعاليت خستگي ناپذير و با پرهيز از كاهلي و تنبلي ارتباط ناگسستني دارد؟ تمدن با عظمت اسلام كه در مدت كوتاهي، به بلوغ رسيد و ثمر داد، محصول اين بنمايهها بود. اين ادعا كه اسلام با زور شمشير پيش رفت، با واقعيتهاي تاريخي همخواني ندارد. اسناد تاريخي گوياي آن است كه ساكنان مناطق تصرف شده به دست مسلمانان با جان و دل اسلام را ميپذيرفتند؛ هيچگونه تحميلي بر آنها نميشد. گوستاولوبون منصفانه به اين واقعيت تصريح كرده است:
پيشرفت سريع قرآن موجب شده كه مورخين دشمن اسلام اين پيشرفت را معلول دو چيز دانسته اند: يكي آزاديهايي كه در اين دين موجود است و ديگر زور شمشير. ولي بايد دانست كه اين نسبتهاي ناروا روي پايه و اساس صحيحي نيست.(13)
زور شمشير نيز موجب پيشرفت قرآن نگشت؛ زيرا رسم اعراب اين بود كه هر كجا را فتح ميكردند مردم آنجا را در دين خود آزاد ميگذاردند و اينكه مردم مسيحي از دين خود دست بر ميداشتند و به دين اسلام ميگرويدند و زبان عرب را زبان مادري خود انتخاب ميكردند بدان جهت بود كه عدل و دادي كه از آن عربهاي فاتح ميديدند مانندش را از زمامداران پيشين خود نديده بودند و براي آن سادگي و سهولتي بود كه در دين اسلام مشاهده مينمودند و نظيرش را در كيش قبلي سراغ نداشتند… پيشرفت قرآن تنها به وسيلهي دعوت و تبليغ بود. همين تبليغ بود كه ملتهاي ترك و مغول را پس از ظهور اسلام، هنگامي كه بر سر اعراب مسلط شدند با اينكه اعراب مغلوب آنها بودند مسلمان كرد. قرآن در هندوستان كه فقط عبور عرب بدانجا افتاد، چنان پيش رفته كه هماكنون زياده از پنجاه ميليون مسلمان در اين مملكت وجود دارد و با اينكه دولت انگلستان كه در وقت كنوني مملكت مزبور مستعمريهي آنهاست و با وسايل بسيار مجهز و فرستادن كشيشهاي مسيحي مشغول تبليغ مذهب مسيح گشته اند، روز به روز بر تعداد مسلمانان اين سرزمين افزوده ميشود. همچنين در مملكت پهناور چين كه عرب حتي به يك وجب زمين آنها حمله نبرد، پيشرفت قرآن كمتر از هندوستان نبوده.(14)
عناصر تمدنساز اسلام
اگر از تمدنسازي اسلام سخن ميگوييم نبايد از تماميت اسلام سلب توجه كنيم. چنانچه تنها بخشي از اسلام مورد عمل واقع گردد و با بخشهاي ديگر آن بيمهري شود، در اين صورت نبايد تولد تمدن كامل اسلامي را انتظار داشته باشيم. گنجايش محدود نوشتار حاضر و بضاعت اندك علمي نگارنده، موجب شده تا در اين مقاله وارد اين مقال نشويم و تنها به صورت گذرا به برخي عناصر تمدنساز اسلام بپردازيم.
1. عقل گرايي
غربيها يكي از ويژگيهاي تمدن جديد غرب را عقلگرايي دانسته اند. آنها به ديگر ملل اين ادعا را باوراندهاند كه گويا عقل از كشفيات آنها در چند سدهي اخير بوده است و ديگر فرهنگها هرگز آن را نميشناختند. در حالي كه وقتي غرب در خرافات قرون وسطايي غوطهور بود و جاهلان خردستيز در رأس قدرت با هر نوع خردگرايي به مثابهي ضديت با دين برخورد ميكردند، اسلام عقل را در بالاترين جايگاه ممكن نشاند. كدامين مكتب به اندازهي اسلام انسان را به تدبّر و تعقّل تشويق كرده است؟ در كدامين مكتب، تفكر يك لحظه به منزلهي عبادت هفتاد سال دانسته شده است؟ و بسياري ديگر از تعابير نظير اينها که در روايات ما وجود دارد هرگز به قلم و بيان و حتي به مخيله ي هيچ فيلسوف غربي نرسيده است.
ما در مقابل ادعاي عقل گرايي غربيها بر اين باوريم كه به دنبال قرون وسطا همچنان عقل در غرب به گونهاي ديگر مهجور است. آثار اين مهجوريت در جوامع غربي امروز بر ژرفانديشان مخفي نيست. اگر در قرون وسطا عقل به طور كلي به كناري نهاده شد، در غرب مدرن نيز از سطوح سه گانهي عقل تنها به سطح نازلهي آن يعني به عقل ابزاري بها داده شده است. توجه خاص به عقل ابزاري گرچه آثار خود را در تسخير طبيعت و ساخت ابزارهاي زندگي و به طور كلي در شكلدهي تمدن غربي نشان داده است، اما توجه صرف به بعد ابزارشناسي عقل موجب شده كه امروزه غرب شاهد تمدّني كاملاً تهي از محتواي معنوي و تعالي بخش باشد. اين تمدن، با تفسير تكساحتي از انسان به رغم صعود سريع، خيلي زود به سن كهولت رسيد و ديگر آن پويايي گذشته را ندارد. اگر نظريهي ابن خلدون راجع به مراحل حيات تمدنها را در نموداري ترسيم كنيم جايگاه تمدن غرب در اين نمودار در مرحلهي بعد از اوج نهايي و در آغاز سراشيبي جاي ميگيرد. تلاشهايي كه از سوي نظريهپردازان غربي براي نجات اين تمدن رو به زوال در حال انجام است، انتقادهايي كه مدام به عقلگرايي و علمگرايي افراطي صورت ميگيرد و نيز انتقادهايي كه نسبت به ايدههاي ارزشگريز، دينستيز و سنّتستيزحاكم بر تمدن غرب ابراز ميشود، همه علايمي هستند از اين احساس خطر. ظهور نحلههاي ضد مدرن نظير پستمدرنها، سنّتگرايان و گرايش مجدّد به دين و نفود روزافزون اسلام در جوامع غربي عليرغم وجود تبليغات منفي دامنهدار عليه آن، نشانهاي واضحي از اين واقعيت هستند.
اسلام بر خلاف انديشهي رايج در غرب، هر گونه افراط و تفريط را نفي كرده و راهي را پيش روي بشريت قرار داده است كه بر اساس آن، در عين حال كه عقل و تجربه به عنوان ابزارهاي شناخت به رسميت شناخته شده است، اما هشدار داده كه بايد توقع از آنها متناسب با توانشان باشد. اسلام اجازه نميدهد عقل ابزاري و تجربه جاي عقل عملي، عقل نظري و وحي را بگيرد.
اسلام عقل را به عقل ابزاري يا عقل معاش محدود نكرده است، بلكه توجه به سطوح برتر آن يعني عقل نظري و عقل عملي را نيز لازم دانسته و هر گونه توجه ناقص به عقل را ضد عقل و ناشي از جهالت ميداند. مهمتراز آن، وحي را نيز به عنوان مهمترين منبع معرفت معرفي كرده است. بنابراين، بر خلاف انديشهي غربي كه منبع معرفت نزد آنان به عقل ابزاري و تجربه محدود شده است، در انديشهي اسلامي علاوه بر آنها عقل نظري و وحي از منابع مهم معرفت به حساب ميآيند. اين دو نگاه متفاوت به عقل، آثار و تبعات زيادي در دو تمدن به دنبال داشته است و تمدن اسلامي آينده را نيز بكلي از تمدن كنوني غرب جدا خواهد كرد.
گرچه بررسي مفصل ديدگاه اسلام راجع به عقل، (15) از عهدهي اين مقال خارج است، اما به لحاظ ارتباطي كه به موضوع ما دارد، ناچاريم نگاه هرچند گذرا به آن داشته باشيم.
«عقل نظري»، «عقل عملي» و «عقل ابزاري» سه اصطلاح مهم ورايجي هستند كه در واقع، هر يك بعدي از ابعاد اين قوّه شناختي را توضيح ميدهند.(16) «عقل نظري» از هستهايي سخن ميگويد كه خارج از حوزهي ارادهي انسان تحقق دارند. اين قوّه در صدد است تا وجود حقيقي را از وجود غير حقيقي تمييز دهد. عقل نظري قوّهاي است كه به سؤالات بنيادين بشر از قبيل: كيستي؟ از كجايي؟ به كجايي؟ و چرايي؟ پاسخ ميگويد. در عقلانيت ديني زندگي مطلوب و سعادت ابدي جز از طريق پاسخگويي به اين سؤالات فراهم نميشود. عقل عملي دربارهي «بايدها» و «نبايدها» سخن ميگويد، رفتارهايي را شايستهي ترك و اعمالي را شايستهي انجام تشخيص ميدهد. بالاخره زماني كه عقل به تشخيص ابزارهاي مورد نياز زندگي ميپردازد و با به نظريهسازي براي تسخير طبيعت و بهرهگيري هر چه بهتر از منابع با كمترين هزينه و بيشترين حد بهرهوري مشغول است، از اين حيث به عقل «عقل ابزاري» يا «عقل معاش» ميگويند.
در ارزش و اهميت عقل، روايات فراواني از ائمهي اطهار عليه السلام وارد شده است(17) كه بر اساس آنها عقل به عنوان مهمترين و محبوبترين مخلوق الهي و ملاك جزا و پاداش معرفي شده است. امام باقر عليه السلام فرمود: وقتي خداوند عقل را آفريد، هر آنچه دستور داد اطاعت كرد و از هر چه نهي كرد پرهيز نمود. آنگاه خداوند فرمود: «به عزت و جلالم سوگند، مخلوقي كه از تو به پيشم محبوبتر باشد نيافريدم و تو را تنها به كساني كه دوستشان دارم به طور كامل دادم. همانا امر و نهي و كيفر و پاداش متوجه تو است.»(18) عقل بزرگترين سرمايهي انسان است. امام صادق عليه السلام از حضرت رسول صلي الله عليه و آله نقل ميكند كه خطاب به حضرت علي عليه السلام فرمود: «اي علي! شديدترين فقر جهالت و بزرگترين سرمايه عقل است.»(19)
اسلام ضمن ستودن سطوح سه گانهي عقل، انسان را به بهرهگيري هر چه بيشتر از اين نعمت الهي فرا ميخواند و كساني را كه از آن استفاده نميكنند با شديدترين عبادتها مذمّت ميكند تا جايي كه آنها را از حيوان هم پستتر ميداند:
(و لقد ذرأنا لجهنم كثيراً من الجن و الانس لهم قلوب لا يفقهون بها و لهم أعين لا يبصرون بها و لهم آذان لا يسمعون بها أولئك كالأنعام بل هم أضل أولئك هم الغافلون) (اعراف: 179)؛ و در حقيقت، بسياري از جنيّان و آدميان را براي دوزخ آفريدهايم [چرا كه] دلهايي دارند كه با آن [حقايق را] دريافت نميكنند و چشماني دارند كه با آنها نميبينند و گوشهايي دارند كه با آنها نميشنوند. آنان همانند چهارپايان، بلكه گمراهترند [آري] آنها همان غافل ماندگارنند.
عقل نظري در اسلام: آيات و روايات فراواني در زمينهي معرفت تفكر و تفقّه وجود دارد كه به عقل نظري، مربوط ميشوند. عقل ميتواند از طريق مطالعهي در طبيعت، تفكر و انديشيدن در آن به وجود صانع و خالق هستي پي ببرد.(20) عقل بهترين راهنماي انسان به سوي خداوند است: «إذا كان العبد عاقلاً كان عالماً بربه.»(21) اين روايت به خوبي گوياي آن است كه در انديشهي ديني كساني كه منكر خدا هستند هر چند بتوانند قوانين حاكم بر طبيعت را كشف كنند و نيازهاي مادي خود را به بهترين وجه برآورده نمايند، از نعمت عقل بيبهرهاند. (صم بكم عمي فهم لا يعقلون) (بقره: 171) اين سخن الهي از باب مبالغه يا اهانت نيست، بلكه عين واقعيت است؛ چرا كه ساحت ربوبي منزّه از اين نسبتهاست.
عقل حجت الهي است. امام صادق عليه السلام ميفرمايد: همچنان كه انبيا رسولان بيروني از جانب خداوند براي بشريت هستند، عقل رسول دروني است كه خداوند نزد انسان به وديعت گذاشته است.(22) عقل دليل و راهنماي مؤمن است: «العقل دليل المؤمن.»(23)
عقل همانگونه كه ميتواند از طريق تدبّر از وجود خالق آگاهي يابد، مي تواند به برخي از صفات او نظير توحيد در خالقيت و توحيد در ربوبيت نيز پي ببرد. اما صادق عليه السلام ميفرمايد: «به وسيلهي عقل است كه انسان خالقش را ميشناسد و به مخلوق بودن خود پي ميبرد و از مدّبر بودن خداوند و تحت تدبير خداوند بودن و فاني بودن خويش آگاهي مييابد. انسان با ديدن آسمان، زمين، خورشيد، ماه، شب و روز با استدلال عقلي به اين نتيجه ميرسد كه تمام اينها خالق و مدبّري جاودانه دارند.»(24)
ايشان همچنين ميفرمايد: «پايهي شخصيت انسان و حجت ميان بندگان عقل است. هوش و فهم و حافظه و دانش از عقل سرچشمه ميگيرند. عقل كامل كنندهي انسان، راهنما و بيناكننده و كليد كار اوست و چون عقلش به نور خدايي مؤيد باشد دانشمند و حافظ و متذكر و با هوش و فهميده باشد و از اين رو، بداند چگونه و چرا و كجاست. خير خواه و بدخواه خود را بشناسد و چون آن را شناخت روش زندگي و پيوست و جدا شدهي خويش را بشناسد و در يگانگي خدا و اعتراف به فرمانش مخلص شود و چون چنين كند از دست رفته را جبران كرده، بر آينده مسلط گردد و بداند در چه وضعي است و براي چه در اينجاست و از كجا آمده و به كجا ميرود. اينها همه از تأييد عقل است.»(25)
عقل عملي در اسلام: عقل با پي بردن به عظمت خالق و فقر و جودي خود، با كمال تواضع خود را ملزم به اطاعت از خداوند ميداند. اصولاً به هر مقدار كه انسان از رشد عقلي برخوردار باشد به همان ميزان در برابر خداوند خاضعتر و عابدتر خواهد بود. كمال عقلانيت به اين است كه انسان در برابر خداوند خاضع و خاشع باشد: «كمال العقل في ثلاثة: التواضع للّه… .»(26) اطاعت از خداوند نشانهي عقلانيت است: «إن أعقل الناس عبد عرف ربه فأطاعه.»(27) عاقل ترين مردمان كساني هستند كه در اطاعت از خداوند پيش قدمتر باشند: «أعقلكم أطوعكم.»(28) سخن حضرت علي عليه السلام نيز كه فرمود: عقل آن است كه با آن خدا عبادت ميشود «العقل ما عبد به الرحمن واكتسب به الجنان»(29) و سخن پيامبر اكرم صلي الله عليه و اله كه فرمود: «ما عبد الله بمثل العقل»(30) و روايات فراوان شبيه اينها، همه حكايت از اين واقعيت دارند كه عقل ميتواند به اندازهي وسعش از مبدأ خويش آگاهي كسب كند و خود را تسليم او نمايد.
عقل همچنين راهنماي انسان در حوزهي ارزشهاست؛ ضمن شناسايي آنها، به كارهاي پسنديده امر ميكند و از كارهاي ناپسند نهي مينمايد: «العقل منزه عن المنكر آمر بالمعروف.»(31) «أعقل الناس أبعد هم عن كل دنيه.»(32) عقل راههاي گمراهي را از راههاي رستگاري به انسان باز ميشناساند: «كفاك من عقلك ما اوضح لك سبيل غيك من رشدك»(33) و انسان را از اينكه در سيطرهي هواهاي نفساني باشد بر حذر ميدارد: «من كمل عقله استهان بالشهوات.»(34) عقل انسان را به پرهيزگاري دعوت ميكند: «من عقل عفّ.»(35) عقل انسان را از دروغ، غرور، بخل، فاش كردن اسرار دوستان، تكبّر و مانند آن منع ميكند و به كارهاي پسنديدهي بخشش، وفاي به عهد، حفظ اسرار دوستان، راستي در گفتار، تواضع، دورانديشي، پند پذيري، گذشت و فروتني و مانند آن رهنمود ميشود.(36)
عقل انسان را به اخلاق نيك و مودّت و مهرباني فرا ميخواند: «التودد إلي الناس نصف العقل»(37) به گونه اي كه حسن اخلاق نشانهي كمال عقل است: «من كمل عقله حسن عمله.»(38) عاقل ترين مردمان كساني هستند كه با مردم اهل مدارا باشند: «أعقل الناس أشدهم مداراه للناس.»(39)
عقل ابزاري در اسلام: تلاش در جهت كشف قوانين حاكم بر طبيعت و استخراج منابع طبيعي، برخورداري از زندگي مرفّه بدون اسراف و تبذير، و به كارگيري يافتهها و تجربههاي بشري در ادارهي جامعه تا جايي كه بر خلاف شرع نباشد، نه تنها از ديدگاه اسلام جايز است، بلكه در مواردي واجب شمرده شده است. خداوند ابزارهاي مناسبي را نيز در اختيار انسان قرار داده است تا از مواهب طبيعي خدادادي بهرهبرداري كند. راه كشف و به كارگيري و سازماندهي آن ابزارها از طريق به كارگيري عقلابزاري ميسّر است. روايات فراواني كه انسان را به بهرهگيري از عقل معاش تشويق ميكنند، روايات مربوط به اهميت كار و تلاش، محاسبه، مشاوره، دورانديشي، استفاده از تجربهي ديگران و عبرت گرفتن از حوادث و رخدادها، تأمين زمينهي زندگي شرافتمندانه براي اعضاي جامعه از سوي دولت و تأمين زندگي مرفّه براي خانواده از سوي سرپرست خانواده، خواست اكيد اسلام است. امام صادق عليه السلام فرمود: مؤمن در مصرف كمهزينه، در برخورد با مردم كمككار آنان و در امور زندگي خود دورانديش و زيرك است: «المؤمن حسن المعونه خفيف المئونه جيد التدبير لمعيشته لا يلسع من جحر مرتين»(40) و نيز رواياتي كه به سنجش سود و زيان در كارها و بهرهگيري از فرصتها تأكيد دارند: «بادر الفرصه قبل أن تكون غصه»(41) و «إذا أمكنت الفرصه فانتهزها فإن إضاعة الفرصه غصه.»(42) ممنوعيت راكد گذاشتن سرمايه و به كار نگرفتن آن «ترك التجاره ينقص العقل»،(43) ممنوعيت اسراف «العقل إنك تقتصد فلا تسرف»(44) و تأكيد به در نظر گرفتن وسايل مناسب براي رسيدن به اهداف در كليهي كارهاي فردي و اجتماعي و روايات فراوان ديگري از اين دست، ناظر به سطح ابزارشناسي عقل ميباشند.
توجه كامل، جامع و به دور از افراط و تفريط به عقل، پويايي دايمي اسلام را در پي داشته است. تا زماني كه اين ويژگي باقي است، تمدنسازي آن هم پابرجا خواهد بود.
امام رضا عليه السلام در جواب شخصي كه از او پرسيد: چرا قرآن با گذر زمان كهنه نميشود و هر چه زمان بر آن بگذرد تازه و نو بودن آن محفوظ است، فرمود: «لان الله لم ينزله لزمان جديد و لا لناس دون ناس فهو في كل زمان جديد و عند كل قوم غض الي يوم القيامه»؛(45) براي اينكه خداوند قرآن را براي زماني خاص و براي مردماني ويژه نازل نكرده، پس قرآن در هر زماني نو است و نزد هر قوميشاداب و سرزنده است تا روز قيامت.
يكي از انديشمندان غربي، اسلام را ديني زنده و دين آيندهي جهان معرفي كرده و گفته است:
من هميشه نسبت به دين محمّد [صلي الله و عليه و اله] به واسطهي خاصيت زنده بودن شگفتآوررش نهايت احترام را داشته ام. به نظر من، اسلام تنها مذهبي است كه استعداد توافق و تسلط بر حالات گوناگون و صور متغير زندگي و مواجههي با قرون مختلف را دارد. من چنين پيشبيني ميكنم و از هماكنون نيز آثار آن پديدار شده است كه ايمان محمّد [صلي الله و عليه و اله] مورد قبول اروپايي فردا خواهد بود.(46)
آيه الله جوادي آملي دو عنصر مهم را در پويايي و جاودانگي اسلام تشخيص دادهاند كه عبارتند از: 1. هماهنگي اسلام با عقل؛ 2. هماهنگي اسلام با فطرت. عنصر نخست، اسلام را اجتهادپذير و توانا در پاسخگويي به نيازهاي انسان در هر عصر قرار داده است.
اجتهاد قوّه محركهي اسلام است كه ميتوان با استفاده از آن به نيازهاي انسان در هر زمان و هر مكان با استفاده از متون آيات قرآن و رويات پاسخ داد.(47)
و بر اساس عنصر دوم، به دليل تبديل ناپذيري و فراگير بودن فطرت، اسلام نيازهاي ثابت و دايمي انسان را براي هدايت و شناخت كمالات براي هميشه فراهم كرده است.
از آنجا كه در فطرت انسان هيچگونه تغييري راه ندارد (فأقم وجهك للدين حنيفا فطره الله التي فطر الناس عليها لا تبديل لخلق الله ذلك الدين القيم) (روم: 29) ديني كه با فطرت هماهنگ است، براي هميشه ثابت خواهد ماند.(48)
پی نوشت:
1- ويل دورانت، تاريخ تمدن، ترجمهي احمد آرام و ديگران (تهران، انتشارات و آموزش انقلاب انقلاب اسلامي، 1367)، چ دوم، ج 1، ص 3.
2- همان.
3- هنري لوكاس، تاريخ تمدن، ترجمهي عبدالحسين زرين كوب (تهران، كيهان، 1376)، ج 1، ص 20-21.
4- محمّد كاظم مكي، تمدّن اسلامي در عصر عبّاسي، ترجمهي محمّد سپهر (تهران، سمت، 1383)، ص 23.
5- اسوالد اشپنگلر، انحطاط غرب، ص 31-43، به نقل از: محمّد كاظم مكي، پيشين، ص 23.
6- محمّد كاظم مكي، پيشين، ص 31.
7- امام خميني، كشف الاسرار (قم، آزادي، 1357)، ص 8 . «در اروپا تمدن نيست، بلكه كلمهي توحش به اروپا نزديكتر است.»
8- همان، ص 272.
9- نهج البلاغه، ترجمهي سيد جعفر شهيدي (تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، 1372)، چ چهارم، ن 5.
10- عبدالحسين زرين كوب، كارنامهي اسلام (تهران، امير كبير، 1369)، چ چهارم، ص 14.
11- مرتضي مطهّري، خدمات متقابل اسلام و ايران (قم، اسلامي، بي تا)، ص 325.
12- علي عليه السلام در توصيف عصر جاهليت در خطبهي 26 نهج البلاغه چنين مي فرمايد: همانا خداوند محمّد را – كه درود خدا بر او و بر خاندانش باد – به عنوان هشدار دهنده به جهانيان و امين وحي و قرآن مبعوث كرد، در حالي كه شما اي توده هاي عرب، تكيه بر بدترين دين هاي جهان داشتيد و در بدترين ديار مي زيستيد، در ميان سنگلاخهاي مارآكند، مي غلتيديد، نوشابهتان آب هاي گنديده بود و خوراكتان نان هاي خشكيده، خون يكديگر را مي ريختيد و پيوند خويشاوندي را مي گسستيد، بت ها در ميانتان بر پا، و زندگيتان آلوده به هرگونه خطا بود.
13- گوستاولوبون، تمدن اسلام و عرب، ترجمهي سيد هاشم حسيني (تهران، كتاب فروشي اسلاميه، بي تا)، ص 144.
14- همان، ص 147.
15- براي آشنايي بيشتر ر. ك. حسن معلمي، نگاهي به معرفت شناسي در فلسفهي اسلامي (تهران، پژوهشگاه فرهنگ و انديشهي اسلامي 1378).
16- حميد پارسانيا، «از عقل قدسي تا عقل ابزاري»، علوم سياسي 19 (پاييز 1381)، ص 7.
17- واژهي عقل در روايات صرف نظر از مشتقات و مترادف هايش 3688 بار تكرار شده است. (نرم افزار نورالانوار 2)
18- محمّد بن يعقوب كليني، الكافي (تهران، دارالكتب الاسلاميه، 1365)، كتاب العقل و الجهل، ح 1، ص 10/ شيخ حرّ عاملي، وسائل الشيعه (قم، مؤسسهي آل البيت، 1412)، ج 1، ص 39، باب «اشتراط العقل في تعلق التكليف».
19- محمّد بن يعقوب كليني، پيشين، ج 1، ص 10.
20- بقره: 164/ آل عمران: 190/ اعراف: 85 .
21- محمّد بن يعقوب كليني، پيشين، ج 1، ح 28.
22- همان، ج 1،كتاب العقل و الجهل.
23- همان.
24- محدّث نوري، مستدرك الوسائل (قم، مؤسسه آل البيت عليهم السلام 1408)، ج 11، ب 8 (في وجوب طاعه العقل و مخالفه)، ح 26.
25- محمّد بن يعقوب كليني، پيشين، ج 1، كتاب العقل و الجهل، ح 23.
26- همان، باب «استحباب التواضع»، ص 3.
27- محمّد باقر مجلسي، بحارلانوار (بيروت، مؤسسه الوفاء، 1404)، ج 74، ب 7، ص 181/ حسن بن ابي الحسين ديلمي، أعلام الدين (قم، مؤسسه آل البيت (ع)، 1408)، ص 337.
28- عبد الواحد بن محمّد تميمي آمدي، غررالحكم ودررالكلم (قم، دفتر تبليغات اسلامي، 1366)، ص 52.
29- محمّد بن يعقوب كليني، پيشين، ج 1، كتاب العقل و الجهل.
30- محمّد باقر مجلسي، پيشين، ج 1، ص 109، ب 4 (علامات العقل و جنوده).
31- عبد الواحد بن محمّد تميمي، پيشين، ص 331.
32- همان، ص 52.
33- نهج البلاغه، ح 113.
34- عبد الواحد بن محمّد تميمي، پيشين، ص 52.
35- همان، ص 130.
36- محمّد بن يعقوب كليني، پيشين، فصول 1، 78، 82 و… .
37- همان، ج 2، ص 643، باب «التحبب إلي الناس و التودد إليهم» / شيخ حرّ عاملي، پيشين، ج 12، ب 29 «استحباب التحبب إلي الناس»، ص 52 .
38- محمّد باقر مجلسي، پيشين، ج 87، ب 1، فصل العقل و ذم الجهل.
39- محدث نوري، پيشين،ج 11، ص 104، ب 39 «استحباب مداراه الناس»/ محمّد باقر مجلسي، پيشين، ج 53، ب 42 «الرفق و اللين و كف الاذي»، ص 72.
40- محمّد بن يعقوب كليني،پيشين، ج 2، ص 241، باب «المؤمن و علاماته و صفاته».
41- عبد الواحد بن محمّد تميمي، پيشين، ص 473.
42- محدث نوري، پيشين، ج 12، ص 142.
43- شيخ حرّ عاملي،پيشين، ج 17، ص 12، ب 1 «استحبابها و اختيارها علي أسب»؛ ج 17، ص 17، ب 2 «كراهه ترك التجاره».
44- عبد الواحد بن محمّد تميمي آمدي، پيشين، العاقل صفاته و علاماته، ص 3.
45- ابن بابويه قمي، عيون اخبارالرضا (بي جا، دارالمكتبه الحياه، بي تا)، ص 93.
46- برنارد شاو، اسلام دين آيندهي جهان، ترجمهي سيد هادي خسروشاهي، ص 13.
47- عبد الله جوادي آملي، «اسلام دين زنده و هميشه جاويد»، پاسدار اسلام 297 (شهريور 1358)، ص 7.
48- همان، ص 8 .
منبع: مجله ي معرفت
/خ