سكولاريزاسيون فرايندي است كه طي آن وجدان ديني، فعاليتهاي ديني و نهادهاي ديني، اعتبار و اهميت اجتماعي خود را از دست ميدهند.[1] برخي از عوامل پيدايش اين فرايند يعني سكولاريزاسيون درجامعه به شرح ذيل است.
1. خرافات
وجود خرافات و آموزههاي عقلستيز موجب از بين رفتن باور انسانها به دين ميشود چرا كه وقتي عقل و دانش بشر به سستي آن خرافات دست يابد اعتمادش به دين را از دست ميدهد و بدين جهت يكي از عوامل افول دين در جوامع، رخنه خرافات و مطالب نادرست در ميان آموزههاي ديني است.
شهيد مطهري به نيكي در اينباره مينويسد: «كليسا چه از نظر مفاهيم نارسائي كه در الهيات عرضه داشت و چه از نظر رفتار غيرانسانيش با تودة مردم، خصوصاً طبقه دانشمندان و آزادفكران، از علل عمده گرايش جهان مسيحي و به طور غيرمستقيم جهان غيرمسيحي به ماديگري است… فلا ماريون در كتاب «خدا در طبيعت» ميگويد كليسا به اين شكل خدا را معرفي كرد كه از چشم راستش تا چشم چپش شش هزار فرسخ فاصله دارد.»[2]2. علمزدگي
پيشرفتهاي صنعتي و علمي موجب گرديد تا گمان شود كه علم ميتواند جاي دين را بگيرد و اين يكي از عوامل تغيير ديد جامعه به دين گرديد. برايان ويلسون در اين باره مينويسد: «كار بست علم ـ به ويژه در فعاليتهاي توليدي ـ و پيدايش و فنون جديد، از احساس وابستگي انسان به الوهيت كاست.»[3] يكي ديگر از فيلسوفان غربي نيز مينويسد: «بر وفق علمزدگي يا اصالت علم، گزارهها فقط به ميزاني كه با كميات يا امور واقع تجربي ربط و پيوند دارند محتواي حقيقي و صدق دارند. علمزدگي با هر ديني كه شالودة مابعدالطبيعي معناداري دارد ـ قطع نظر از ادعاي وحي و تنزيل فرا طبيعي ـ تعارض به بار ميآورد.»[4]پس يكي از عوامل افول دين در جوامع علمزدگي ميباشد و البته همانطور كه شهيد مطهري به نيكي فرمودهاند علم به تنهايي براي سعادتبخشي انسان كافي نيست و علم و ايمان توأماً مايه سعادت دنيوي و اخروي انسان است و افراط در علمگرايي و ناديده گرفتن دين نهايتاً به زيان انسانها تمام ميشود چنانكه دانشمندان غربي هم بر اين امر اعتراف كردهاند. جورج سارتن در كتاب شش بال در اين باره مينويسد:
«علم در بعضي زمينهها ترقيات عظيم و شگفت كرده است ولي در زمينههاي ديگر مثلاً سياست ملي يا بينالمللي كه مربوط است به روابط افراد انسان با يكديگر، هنوز خود را ريشخند ميكنيم.»[5]3. عملكرد حاكمان ديني و دينداران
عملكرد حاكمان ديني تأثير بسزايي در دينداري مردم دارد. نهرو در اينباره مينويسد: «جنگ و نزاع ناپيدا ميان پاپها در مردم اروپا تأثير بسياري به وجود ميآورد. وقتي كه مردم ميديدند كساني كه خود را جانشين و مظهر خداوند در روي زمين مينامند، چنين رفتاري، دارند طبعاً درباره تقدس و درستي و جدي بودن حرفهايشان به ترديد ميافتادند.»[6] البته اين مسأله اختصاص به حاكمان ديني ندارد بلكه اگر دينداران نيز در رفتارشان دقت نكنند و اصول انساني و ديني را رعايت نكنند و احياناً داراي فساد اخلاقي و رفتاري باشند اين وضعيت نيز مايه سستي باور جامعه به جايگاه دين در زندگي آدميان ميشود. البته انسان هوشيار و دانا هميشه حساب دين را از ديندار و حاكم ديني جدا ميكند و ارزشمندي و نقش ارزشمند دين را بخاطر عملكرد ناشايست پارهاي از دينداراني كه به آموزههاي ديني عمل نكردهاند ناديده نميگيرد.
4. تبليغات ستمگران و حقستيزان
همانطوري كه در طول تاريخ ظالمان با سوء استفاده از مفاهيم و امور ارزشمند و مقدس آدميان به استعمار جوامع و ظلم بر مردم اقدام كردهاند همچنين ستمگران همواره بر عليه دين تبليغات دروغين كردهاند چون دين شعار مبارزة با طاغوت را سر داده و انسانها را با حقائق آشنا ميسازد خداوند در قرآن ميفرمايد ما هيچ رسولي نفرستاديم الا اينكه شعارش و پيامش به مردم اين بود كه با طاغوتها و تجاوزگران مبارزه كنيد و خدا را پرستش نمائيد.[7] پروفسور هربرت آيشيلر استاد ممتاز دانشگاه كاليفرنيا مينويسد: «واژه امپرياليسم فرهنگي نشاندهندة نوعي نفوذ اجتماعي است كه از طريق آن، كشوري اساس تصورها، ارزشها، معلومات و هنجارهاي رفتاري و همچنين روش زندگي خود را بر كشورهاي ديگر تحميل ميكند.» وي ميگويد: «امپرياليسم فرهنگي از طريق ارتباطات، پديدهاي اتفاقي و اضطراري نيست بلكه براي كشورهاي امپرياليستي كه تلاش ميكنند بدين وسيله تسلط اقتصادي و برتري سياسي خود را بر ممالك ديگر برقرار و حفظ كنند، امري حياتي است.»[8] بنابراين استفاده از ابزارهاي تبليغاتي يكي از ابزارها و عوامل مهم ستمگران و متجاوزگران براي كمرنگ كردن ارزشهاي انساني و دين است.
تا اينجا به پارهاي از عواملي كه ميتواند باعث عوض شدن ديد جامعه نسبت به دين شود سخن گفتيم. اكنون به دو نكته پاياني اشاره ميكنيم.
نكته اول: حقيقت آنست كه امروزه نه تنها جامعه اسلامي ايران بلكه انسانها در سراسر جهان به جايگاه ارزشمند دين پي بردهاند و پيامدهاي منفي كنار نهادن آموزههاي ديني در زندگي را چشيدهاند و براستي ميتوان اين قرن را قرن گسترش دينداري در جهان ناميد. ديويد ري گريفين از بنيانگذارن نهضت پست مدرنيسم در غرب مينويسد: برخلاف گذشته كه متفكران روشنفكر به الحاد رو ميآوردند امروزه متفكران پيشرو و يا به عبارتي روشنفكران امروزي از آثار منفي انكار خدا و آموزههاي الهي سخن ميگويند.[9] از اينرو بايد گفت ديد انسانها به دين تغيير كرده است ولي اين تغيير به اين صورت است كه انسانها به ارزش و آثار دين در سعادت خويش پي بردهاند.
نكته دوم: نه تنها امروزه انسانها از دين برنگشتهاند و آن را دست كم نميگيرند بلكه ديد انسانها به دين فزونتر و محكمتر شده است آري در پرتو پيشرفتهاي ابزارهاي اطلاعرساني و علمآموزي، انسانها راحتتر از حقايق ديني آشنا ميشوند و از باب نمونه از طريق ابزارهاي رسانهاي انسانها با كمترين هزينه و زمان به اطلاعات زيادي درباره دين دست مييابند و حضور جدي ملت مسلمان در مراسم ديني و مذهبي را ميتوان نمونهاي از رشد باورهاي ديني آنان به شمار آورد.
خلاصه آنكه بدون شك عواملي مايه افول دين ميگردد ولي امروزه جوامع مختلف دنيا از جمله ايران اسلامي به ارزش دين پي بردهاند و در پرتو فراهم شدن بسترهاي مناسب و توسعه ابزاهاي اطلاعرساني به تعميق و توسعة باورها دست يافتهاند.
معرفي منابع جهت مطالعه بيشتر:
1ـ سكولاريزم، سيد محمدرضا حسيني مطلق، انتشارات پارسايان.
2ـ ريشهها و نشانههاي سكولاريسم علي رباني گلپايگاني، كانون انديشه جوان.
3ـ عرفي شدن در تجربه مسيحي و اسلامي، عليرضا شجاعيزند، انتشارات باز.
4ـ سكولاريزم در مسيحيت و اسلام، دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم.
پي نوشت ها:
[1] . براين ويلسون، فرهنگ و دين، ويراسته مير چاالياره، تهران، طرح نو، چاپ اول، 1374، ص124.
[2] . مطهري، مرتضي، علل گرايش به ماديگري، تهران، انتشارات صدرا، چاپ يازدهم، 1368، ص69ـ65.
[3] . فرهنگ و دين، همان، ص141ـ139.
[4] . قدردان قراملكي، محمد حسن، سكولاريزم در مسيحيت و اسلام، قم، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه، 1379، ص86.
[5] . رباني گلپايگاني، علي، ريشهها و نشانههاي سكولاريسم، كانون انديشه جوان، 1379، ص49.
[6] . لعل نهرو، جواهر، نگاهي به تاريخ جهان، مترجم محمود تفضلي، تهران، مؤسسه انتشارات اميركبير، چاپ دهم، 1377، ج1، ص501.
[7] . نحل/36.
[8] . هربرت شيلر، وسايل ارتباط جمعي و امپراتوري آمريكا، ترجمه احمد ميرعابديني، تهران، سروش، چاپ اول، 1377، ص40.
[9] . ديويد ري گريفين، خدا و دين در جهان پسا مدرن، مترجم حميدرضا آيتاللهي، مركز مطالعات و انتشارات آفتاب توسعه، چاپ اول، 1381، ص151.